Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدای شعرخوانی #الهه_محمدی از زندان اوین

آنچه که می‌ماند نامش زندگی است

شمس لنگرودی
Forwarded from Aasoo - آسو
«چه اتفاقی در روان زنی می‌افتد که پس از سال‌ها سکوت و پذیرش رفتار آزارگر، بالاخره لب به اعتراض می‌گشاید؟ چه آگاهی و نیرویی باعث می‌شود که زنی بدون دسترسی به هیچ نوع آموزه‌ی فمینیستی، در تنهایی خودش به جایی برسد که بگوید اطاعت از پدر و شوهر بس است و باید افسار زندگی خویش را از دیگران پس بگیرد؟»

🗂 این مقاله یکی از سلسله‌مقالاتِ پرونده‌ی «جامعه و سلامت روان» است که پیش‌تر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.

aasoo.org/fa/articles/4267
@NashrAasoo 🔻
🔹«تکرار هفت زمستان»

نویسنده: تارا

زنی که کودک‌همسری را تجربه کرده و‌ بابت دفاع از خود به اعدام محکوم شده، در بند عمومی است. با وجود توقف موقتی اجرای حکم اعدام سمیرا، حکم اما همچنان لغو نشده است و جان عزیز او همچنان در خطر است. ایران با اعدام دست‌کم ۱۶ زن در سال ۲۰۲۲، بزرگترین اعدام‌کننده زنان در جهان است. در سال جاری میلادی تاکنون نیز دست‌کم ۱۷ زن در ایران اعدام شده‌اند. در ۶۶ درصد از قتل‌های رخ‌داده، زنان به قتل همسر یا شریک زندگی خود متهم شده بودند. طبق قوانین ایران، زن حتی در موارد خشونت خانگی به‌راحتی امکان طلاق ندارد. زنان بدون پشتوانه مالی، حق حضانت فرزندان و ...، مجبور می‌شوند در روابط خشونت‌آمیز بمانند. 

زنی به نام سمیرا از در دفاع از خود، در واکنش به موقعیت خود مرتکب قتل شد. سمیرا تنها ۱۵ سال داشت که به‌اجبار کودک‌همسر شد. سمیرا زمانی که مرتکب قتل همسر شد، ۱۹ ساله‌ بود و دو فرزند ۷ ساله و ۶ ماهه داشت. او از ۱۰ سال پیش به این اتهام بازداشت شده و در تمام این مدت از دیدن فرزندانش محروم بوده است. حال برای اولین‌بار در این سال‌ها، فرزندان خود را برای ملاقات آخر پیش از اجرای حکم اعدام، ملاقات کرده است.

سال‌ها پیش زنی دیگر مثل سمیرا، مرتکب قتل شد؛ ریحانه جباری. او در سال ۱۳۹۳ به خاطر دفاع از خود در برابر تجاوز با صدای اذان صبح اعدام شد. ریحانه تمام این سال‌ها چه وقتی در میانمان بود و در زندان برای زنده‌ماندن مبارزه می‌کرد و چه بعد از مرگش، صدای ماندگاری علیه تجاوز بود. هنگامی که زنده بود نامه می‌نوشت. چه زیبا هم می‌نوشت. از تمامی آن نامه‌ها و پاره‌هایی تصویر و فیلم، مستندی به کارگردانی اشتفی نیدرزول ساخته شده است. مستند با ماکتی طراحی‌شده از زندان شروع می‌شود. همان‌جایی که ریحان ۱۹ تا ۲۷سالگی‌اش را در آنجا سپری کرد. کارگردان در قسمتی از این اثر، می‌گوید: «ما میلیون‌ها قطعه‌ کوچک داشتیم و مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که چه چیزهایی دارم و چگونه می‌توانم از آن‌ها فیلم بسازم. شعله پاکروان تصاویر و صداها را ضبط می‌کرده است تا دخترش پس از آزادی از زندان بفهمد که در آن سال‌ها، چه کسانی، چقدر برای آزادی‌اش کوشیده‌اند. اما همه‌چیز جور دیگری پیش رفت، ریحانه از شرط بخشیده‌شدنش ــ‌اعلام اینکه مقتول قصد تجاوز به او را نداشته‌ــ سر باز زد، و پسر ارشد مقتول صندلی را از زیر پایش کشید.»

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2248/

@harasswatch
🔹افزایش فروش سکس پس از سیل و طوفان در مالاوی

 🔹بحران اقلیمی مسئله‌ای جنسیتی است


۹ ماه قبل، چرخند بسیار شدید استوایی فردی، در طی شش روز، دوبار مالاوی را درنوردید. این چرخند موجب تحریک سیل و رانش زمین در سرتاسر کشور شد، بیش از ۱۰۰۰ نفر را کشت و ۷۰۰ هزار نفر را آواره کرد. این واقعه زندگی گریس ۲۹‌ساله را که از طریق کشاورزی معیشتی روزگار می‌گذراند تماما دگرگون کرد: «آب، خانه و محصولاتمان را نابود کرد. مطاقا چیزی برداشت نکردیم. همه را شست و برد.»

مستاصل و در جستجوی غذا، گریس برای اولین‌بار در زندگی خود روسپیگری کرد. امروز او در کنار دریاچه چیوتا، جایی که ماهیگیران، ماهی خریدوفروش می‌کنند، به دنبال مشتری می‌گردد. مدیر یک سازمان مالاویایی که در زمینه حمایت از زنان و دختران دربرابر استثمار جنسی فعالیت می‌کند می‌گوید: «تمامی بلایای طبیعی با آثار و عواقب جنسیتی همراهند و عموما زنانند که این عواقب را متحمل می‌شوند.»

به گفته مدیر سازمان، تعدادی از این زنان گمان می‌کردند از طریق روسپیگری نیازهای اولیه زندگی‌شان تضمین می‌شود. اما چنین نیست. این زنان برای یک شب ۲۰۰۰ کواچای مالاوی دریافت می‌کنند که حدودا برابر با یک دلار است. اما بسیاری از مشتریان، از طریق قلدری و اعمال خشونت سعی می‌کنند مبلغ کمتری بپردازند و برخی هم به‌کل از پرداخت امتناع می‌کنند. عده‌ای از مشتریان نیز دائما درخواست رابطه جنسی محافظت‌نشده دارند.

چندی صندوق جمعیت سازمان ملل متحد با استناد به گزارش اخیر خود هشدار داد که بحران اقلیمی مسئله‌ای جنسیت‌-خنثی نیست و تنها ۳۸ کشور از ۱۱۹ کشوری که برنامه‎‌های خود را برای مقابله با بحران اقلیمی اعلام کرده‌اند، دسترسی به لوازم پیشگیری از بارداری، خدمات بارداری و زایمان را در برنامه‌های خود گنجانده‌اند و تنها ۱۵ کشور به مسئله خشونت علیه زنان اشاره کرده‌اند. در این گزارش یه تاثیرات جنسیتی مضاعف بلایای طبیعی بر زنان اشاره شده است از جمله افزایش ازدواج کودکان دختر، به‌دلیل فشارهای روانی و افتصادی وارده بر خانواده‌ها.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2249/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
#شریفه_محمدی، فعال کارگری از تاریخ ۱۴ آذرماه در رشت بازداشت شده است. علی‌رغم تعیین وثیقه و تامین آن توسط خانواده، بازپرس شعبه چهار دادسرای عمومی رشت از پذیرش وثیقه و آزادی او خودداری کرده است. همسر شریفه محمدی برایش نوشته است:

«در جایی خوانده بودم که از یک زندانی پرسیدند چیزی لازم داری برایت بیاوریم، در جواب گفته بود برایم نامه بنویسید. عزیز دلم، شریفه جان، می‌دانم که ممنوع الملاقات هستی و حتی اجازه تلفن هم نداری، با این وصف من برایت می‌نویسم و امیدوارم به دستت برسد و خوشحالت کند. امروز ۱۵ روز از بازداشت تو می‌گذرد، آیدین و من هر‌لحظه چشم‌انتظار دیدن روی ماهت و شنیدن صدایت هستیم. شب اول دستگیری‌ات از بازداشتگاه تماس گرفتند و گفتند که حالت خوب نیست. اورژانس برایت دارو نوشت تا من بروم و تهیه کنم.

تا امروز که برایت می‌نویسم به همه مراجع سر زده‌ام و کسی پاسخ درستی از علت بازداشتت به من نداده است. هرروز که مراجعه می‌کنم جواب‌های سربالا می‌دهند و می‌گویند ده روز دیگر بیا. حتی بازپرس از روبروشدن با من خودداری می‌کند. از چند روز پیش دیگر مرا به دادسرا هم راه نمی‌دهند. نمی‌دانم چرا به تو اجازه تلفن نمی‌دهند. یقین دارم که هیچ کار خلافی انجام نداده‌ای، تو انسان مهربان، پرتلاش و زحمتکشی هستی، تا زندگی خوبی برای خودت و خانواده‌ات بسازی. تو هیچ جرمی مرتکب نشده‌ای، جز تلاش برای زندگی بهتر و انسانی.

یادم می‌آید سال‌ها پیش چقدر برای جمع‌آوری سابقه پدرت تلاش کردی. پیرمرد ۴۰ سال، در شهرهای مختلف تحت شرایط سخت کارگری کرده بود و بیمه‌اش را کامل رد نکرده بودند. می‌دانم از آن روز با خودت عهد بسته‌ای که هرکجا حقی از دوستان و آشنایانت ضایع شد، پیگیری کنی. عزیز دلم، این را خوب می‌دانم که زمستان تمام می‌شود و روسیاهی برای زغال خواهد ماند. من و آیدین بی‌صبرانه منتظر دیدارت هستیم تا تو را در آغوش بگیریم.»

#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديد‌بان آزار
Photo
هشت مارس برای ما یک امتداد است. امتدادی که در چندین جهت گسترش می‌یابد و با تاریخ‌ جهانی و ملی مبارزه برای رهایی زنان و رهایی انسان که جز از مسیر رهایی زنان و دیگر سرکوب‌شدگان ممکن نیست گره می‌خورد. امسال که برای سومین‌بار می‌خواهیم برای گرامیداشت این روز و برای هم‌دلی، هم‌اندیشی و گفتگو جمع شویم، سینه‌هایمان از رنج سرکوب و غیاب هم‌رزمانمان سنگین‌تر است؛ اما دست‌هایمان با گرمی بیشتری بهم پیوند خورده است.

همایش اول هشت مارس با هدف «خلق معنای جمعی، ابداع عملی مشترک، بازسازی ارتباطات و بازاندیشی جمعی در کنش‌های پیشین» و در امتداد آن همایش سال گذشته در میانه‌ قیام ژینا و در غیاب بسیاری از کنش‌‌گران و فعالان فمینیست، برای «پاسداشت پیوندهای خواهرانه، همدلانه و همبسته از راه گفتگوهای انتقادی» برگزار شدند. امسال نیز می‌خواهیم بستری فراهم کنیم هم برای ادامه‌یافتن بحث‌هایی که در این دو سال و هربار در شرایط تاریخی متفاوتی مطرح شده‌اند و هم برای به گفتگو گذاشتن اندیشه‌ها، تجربه‌ها و روایت‌های تازه‌ای که دانش انتقادی و مقاومت فمینیستی ما را در این سال گسترده‌تر کرده است.

همایش امسال فرصتی خواهد بود تا با یاد قربانیان خشونت و سرکوب روزافزون، به نقش فمینیسم انتقادی در گسترش مقاومت مشترک بدن‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده و جرم‌انگاری‌شده و تلاش برای حفظ امید و امکان کنش جمعی بپردازیم. از تجربه‌ مقاومت روزمره زنان در وضعیت پس از قیام ژینا بگوییم و به ارتباط آن با تلاش جمعی برای مقاومت در برابر سرکوب بیاندیشیم. باور داریم که پافشاری بر امتداد مقاومت و گفتگوی فمینیستی در شرایط فعلی، نه تنها ضروری‌تر از پیش، بلکه وظیفه‌ انقلابی ما در قبال تمام کسانی است که جان یا آزادی خود را در این مسیر گذاشته‌اند.

در همین راستا، دیدبان آزار از تمامی افراد، گروه‌های فمینیست و فعالان در حوزه‌های مختلف جنسیت دعوت می‌کند تا برای شرکت در این همایش، چکیده آثار (و چنانچه کار شما تا آن تاریخ آماده می‌شود کل آن) را تا آخر بهمن ماه به آدرس [email protected] ارسال کنند.

تلاش ما در این همایش تامین امنیت افراد و گروه‌هایی است که مایل به مشارکت هستند اما ممکن است ملاحظاتی در این زمینه داشته باشند. از این‌رو، امکان ضبط ویدئو بدون تصویر و با تغییر صدا، روخوانی از متن توسط فردی دیگر، ارائه زنده بدون تصویر و ... را فراهم خواهیم کرد. تاریخ احتمالی برگزاری همایش نیمه دوم اسفندماه خواهد بود. زمان دقیق‌تر در هفته‌های آینده اعلام خواهد شد.

https://harasswatch.com/news/2251/

@harasswatch
از متن «واگویه؛ فراموش نمی‌کنم» درباره تجربه انفرادی که در سایت دیدبان آزار منتشر شده است:

یکی از شب‌های آخر که در سلول دلتنگی خفه‌ام کرده بود و بی‌قرار و بی‌تاب بودم، ذهنم را زیرورو کردم کسی، چیزی، جمله‌ای، خاطره‌ای پیدا کنم تا سرپا نگهم دارد، نتوانستم، نمی‌شد. دراز کشیدم و رو‌به‌پهلو به دیوار زل زدم و دستم را روی دیوار کشیدم. اسم چندنفر از زندانی‌های پیشین سلول را دیدم که با خودکار آبی کم‌رنگی که احتمالا با زرنگی و استرس و پنهانی از جلسه‌ی بازجویی آورده بودند، نوشته شده بودند. آخرین اسم، آخ آخرین اسم. دستم را روی اسمت کشیدم زن زیبا، زن باشکوه و انگار تو از آن بلندی روبه‌روی شیرینی فرانسه دست من را گرفتی و بلند کردی‌. زیر لب تکرار می‌کردم «استوار باشی زن.» سرپا شدم، قلبم سرریز شد و کاش کسی بود تا ببیند من دیگر در آن سلول جا نمی‌شدم، در تنم جا نمی‌شدم. به یادت سرود خواندم که آن شب اسم رمز من نام تو بود زن: «ویدا موحد».

#ویدا_موحد
#دختر_خیابان_انقلاب
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت

نویسنده: کاف

پس از دیدن ویدا بر سکوی آزادی، چیزی در دلم جوشید. با خبر دستگیری‌اش بی‌تاب شدم. مثل خیلی‌های دیگر می‌خواستم‌ کاری کنم. با خودم گفتم، هنرم به چه دردی می‌خورد اگر نتواند مرا کمی خالی کند. شب را با این فکر گذراندم.

صبح به خیابان انقلاب رفتم و از جلوی شیرینی فرانسه رد شدم. به یاد ویدا و‌ رویایش بودم و خون در رگ‌هایم با شدت بیشتری پمپاژ می‌شد. نگاهی به سکوی فلزی انداختم. سطوحی به سکو‌ جوش داده بودند تا سطح مسطح آن را شیب‌‌دار کنند که کسی نتواند دوباره روی آن بایستد. چراکه بعد از ویدا موحد، نرگس حسینی روی آن ایستاده بود. و این موجی بود که تازه به راه افتاده بود. آن‌ لحظه ایمان داشتم که این مبارزه قدیمی خاموش نمی‌شود و‌ به شکل‌های دیگری جریان پیدا می‌کند.

از مغازه‌های لوازم‌التحریری آن دور‌و‌‌بر وسایلی خریدم تا چیزی بسازم. برگشتم و‌ ایده‌ ساده‌ای را که داشتم، ساختم. ساده به شکلی که همه آن را بفهمند، حتی در حین یک گذر سریع.

سعی کردم جعبه‌ای بسازم تا دوباره آن سطح را مسطح کنم. روی جعبه پرنده‌ای گذاشتم که نماد ستم را به نماد آزادی تبدیل کرده بود: مانند ویدا، نرگس و‌ تمامی دختران خیابان انقلاب. زبان بدن ویدا را به خاطر آوردم که در حین جسارت و‌ عظمت، نشانی از صلح داشت. پیام صلحی که در واقع آغاز یک جنگ بود: جنگ نور بر تاریکی.

در سیاهی شب دوباره به آن مکان رفتم. با دوستانی که می‌خواستند این لحظه را شریک شوند. در پس‌کوچه‌های انقلاب منتظرم ماندند. چیدمانم را با دستانی لرزان روی سکو‌ گذاشتم و‌ دویدم. از ترس ماموران امنیتی و دستگیری بر خود می‌لرزیدم و‌ در عین حال لبخند رضایتی بر لب داشتم. لبخندی مختص ما؛ دختران خیابان انقلاب.

این حس ترس توام با لذت و‌ رهایی را بارها در در ماه‌های ابتدایی این جنبش تجربه کردیم: مانند شب‌های گرافیتی و‌ خیابان‌های تهران، فرار از پلیس و پنهان شدن‌ها. وقتی «برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت» را بر دیوارها و‌ سکوهای شهر طرح می‌زدیم.

پس از هر شبی از آن شب‌ها که به خانه برمی‌گشتم تا صبح به این فکر می‌کردم که «ما بیشماریم.» «زن، زندگی، آزادی» سال‌هاست که در روزمره ما جریان دارد.

#زن_زندگی_آزادی
#ویدا_موحد
#ژینا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#علیه_حجاب_اجباری
#دختران_خیابان_انقلاب

@harasswatch
-سربندها را نگاه کن و سرت را بکن‌ توو. سر باید بند داشته باشد. مگر نمی‌دانی که سر بی‌بند نداریم ما اینجا. برگرد به از اولِ ما نگاه کن. سربند می‌بستند می‌رفتند تا بجنگند. اسم رمزشان بود. بی‌سربند انگار چیزی کم بود. سرهاشان همیشه سربند داشت. کسی سرِ بی‌بند نمی‌دید. به از اولِ ما نگاه کن. بند را که می‌شناسی. به‌حمدالله بند واژه‌ی گویایی‌ست. بند یعنی نخ، یعنی طناب، یعنی زندان. یعنی همین یک تکه پارچه دور سر تو. برای ما فرقی نمی‌کند زندانْ نامرئی باشد یا یک چارچوبِ مشخص دیواردار. بند، بند است. زخمِ روح می‌بندیم؛ کلی مخلص و چاکر. تن بند می‌کنیم؛ کلی عاصی و طاغی. هر روحی که به بند نیاز دارد. هر سری که با بند می‌شود به دست ‌آید. خلاصه بند همیشه چیزی خوبی‌ست. ما بندکاریم. ما به‌ بند کشنده‌ایم. صفت مفعولی‌اش را هم که می‌شناسی. به سربند‌ها نگاه کن: با سربند، "بنده‌‌"اند. با سرِ بسته، بنده‌اند. فکر هم نکن که همیشه بند بیرون از ماست. حتی خودِ من هم که فرمانِ سربستن می‌دهم، بنده‌ام. من هم بسته‌ام. بر من هم بند هست. می‌دانی که. از من هم کار دیگری برنمی‌آید. من هم دربندم.  بندی نامرئی‌تر از سربند. سر من هم تووست. سرهایِ بی‌بند را نمی‌‌شود تحمل کرد. سرهایِ بی‌بند نشانه‌گذاری نشده‌اند. قابل ردیابی نیستند. چطور می‌شود کنترل‌شان کرد. می‌دانی که چیزی که نشود کنترلش کرد، ترس دارد. ما ترس از بی‌سرشدن‌مان را با سربند جبران می‌کنیم. در جنگ که نمی‌شود سربند نبست. بی‌سربند سر به باد می‌رود. ما بودنِ سرِ خود را در بند می‌بینیم. در مهار ترس. در مهارِ سری که توو نیست. به سربندها نگاه کن. سرت را بکن توو.

@outsideitself
🔹تصویرکردن رنجِ سوژه دررنج

نویسنده: سپید قائمی

در مستندی که درباره‌ خیریه درمانی ساختم از مادران کودکانی که مهاجرینِ افغانستانی بودند و یا از افرادی که از شهرهای مختلف ایران به خاطر عدم توان مالی، برای درمان فرزندشان به آنجا آمده بودند خواستم درباره‌ وضعیت‌شان حرف بزنند، در ابتدا پیش‌فرضشان این بود که من از طرف موسسه برای پرکردن نواری در تعریف و تمجید از خدمات مدیرِ صاحب‌نفوذ آنجا به نزدشان آمده‌ام، به محافظه‌کارترین شکل ممکن با چهره‌های رنجور، زبان به تعریف و تشکر از مجموعه گشودند، من که طبق الگوی فاصله‌گذاری پیوسته سعی در نشان‌دادن چهره‌ای بی‌تفاوت داشتم، به مادری اهل کاشمر برخورد کردم که می‌گفت نمی‌خواهد مانند بقیه حرف‌های تکراری بزند و شروع کرد از وضعیت فرزندش که به خاطر اشتباه محرز پزشکی در بیمارستان دچار فلج مغزی شده بود حرف زد و لب به انتقاد از کل ساختار بهداشتی و پزشکی گشود. شمرده‌شمرده حرف‌هایی تکان‌دهنده می‌زد و چیزی را از قلم نمی‌انداخت. و من با خودم می‌گفتم این دوربین اگر او را به سخن می‌آورد آیا از رنجش می‌کاهد؟

حس من در آن لحظه و در تمامیِ لحظات مشابه و در پاسخ به این پرسش همیشه این بوده که رنجی که به خشم نینجامد ویرانگر است. و آن مادر به‌شدت خشمگین بود. تحمل لحظه‌ای از رنج او با فرزندی که اختلال حرکتی و ذهنی دارد و حتی لحظه‌ای نمی‌توان رهایش کرد از تحمل هر انسانی خارج است.

من دریافته‌ام که رنج اگرچه به کلام آید، بدن است که نشانش می‌دهد، یا بقول کوتینیو اینها [بدن‌هایی سخنگو هستند؛ مردمانی با امعا و احشا و با زندگی‌ای درونی.] برای همین در سینمای فیلمسازانِ برجسته‌ تصویرگر رنج، انسان‌های گرفتار در وضعیتی مصیبت‌زده اساسا خیلی حرف نمی‌زنند، یا دست‌کم شکایتی نمی‌کنند. گویی رنج وقتی به کلام و به واژه درمی‌آید تقلیل می‌یابد و در سکوت به انتزاع درمی‌آید. برای همین من رنجی به وسعت رنج بشری را در چشمان غبارگرفته‌ آن مادربزرگ افغانستانی دیدم که هرگز از من بیرون نرفت. برای منی که فیگور عصیان در سینما را همیشه ترجیح داده‌ام و در کنار دوستان، لب به تحسینِ آن مادر کاشمری گشودم، تصویر رنج مادربزرگ مهاجر به‌مراتب مهیب‌تر می‌آمد تا آن زنی که می‌توانست با کلامش و اعتراضش به قلب هر جنبنده‌ای نیشتر بزند. چهره‌ مات و بدن نزارش، زیباییِ درهم‌شکسته‌اش را برجسته می‌کرد و لبانِ کم‌حرفِ او که دیگر خواسته‌ای را به زبان نمی‌آورد و دیگر هیچ‌چیز را برای خودش نمی‌خواست، نه از آرامش، پذیرش و صلح و ثبات که از رنج لبریز بود و هر تلاشی برای تصویر این رنج، جانکاه می‌نمود و حتی ناممکن.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2254/

@harasswatch
🔹حذف بدن زن هنرمند و جایگزینی آن با گل در پروسه سانسور

 🔹یک گل، ده گل، صدها گل

نویسنده: کتایون

متن پیش ‌رو، حاصل گفت‌و‌گوی صمیمانه من با چوپان مهرانه آتشی، هنرمند و عکاس است که پس از عاشورای ۸۸ و قبل از برگزاری نمایش عکس‌هایش دستگیر شد و در زندان اوین مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. مجموعه عکس‌های او،‌ شامل خودنگاره‌هایی (سلف‌پرتره) بود که طی دو سال و در خلال پیاده‌روی‌های طولانی در خیابان‌های تهران گرفته شده بود و در نهایت به یکی از موضوعات اصلی بازجویی‌های او در زمان دستگیری‌اش در بحبوحه اعتراضات سال ۸۸ تبدیل شد. وقتی پس از ۵۰ روز بازداشت، بازجویی و مشتی اتهامات واهی و تلاش برای گرفتن اعتراف، با وثیقه سنگین آزاد شد، بازجویش به او هشدار داد که دیگر نمی‌تواند از «خودش» عکس بگیرد و اگر می‌خواهد عکاسی را ادامه دهد، می‌تواند از «گل» عکاسی کند. در این متن، به بازگویی جریان‌های مربوط به این نمایشگاه و دستگیری هنرمند پرداخته‌ام که با نظارت مستقیم خود او تدوین شده است. اتفاقاتی که نشان‌دهنده ترس حکومت از عاملیت هنرمند، به‌خصوص هنرمند زنی است که بدنش را قسمت مهمی از اثر خود می‌داند و به بررسی لایه‌های اجتماعی و سیاسی پیرامون آن می‌پردازد. روایتی از هزاران روایت‌ِ سانسور و سرکوب که تلاشی بیهوده است برای از‌بین‌بردن حافظه جمعی ما.

بازجوها تقریبا همه‌چیز را درباره زندگی چوپان می‌دانستند. در طول بازجویی‌ها از اطلاعات شخصی و جزییات زندگی او می‌گفتند تا نشان دهند از همه‌چیز باخبرند. در حرف‌هایشان از هیچ آزاری دریغ نمی‌کردند: از فحش و توهین و تحقیر تا جنسی‌کردن فضا به‌شکلی چندش‌آور و بازگویی خصوصی‌ترین جزییات زندگی‌اش که از کامپیوتر و نوشته‌ها و عکس‌های خصوصی‌ او به‌دست آورده بودند. بدترین لحظات بازجویی برای چوپان همین تعرض بی‌مرزشان به زندگی جنسی و حریم‌ خصوصی او بود. تصورش را بکنید همه اینها در شرایطی اتفاق می‌افتند که چشم‌هایتان بسته است و تنها صداهایی که می‌شنوید در حال تحقیرتان هستند. بازجوها از به‌کار‌بردن هیچ کلمه‌ای برای توهین ابا نداشتند و نگاه به‌شدت جنسیت‌زده‌‌شان در کلامشان پیدا بود. چوپان مجبور بود هرشب به تراوشات ذهن مریض مردهایی گوش بدهد که با تحقیر او را مواخذه می‌کردند. آن‌ها همسر سابق او را نیز به‌عنوان فمینیست تحت فشار قرار می‌دادند و با تحقیر به او می‌گفتند: «تو چه مردی هستی که اجازه می‌دهی زنت به‌تنهایی سفر کند.» حتی در بعضی مواقع بازجو احساس می‌کرد می‌تواند درباره همه‌‌چیز نظربدهد. از چوپان می‌‌پرسیدند چرا تاالان مادر نشده و بچه ندارند. حتی بازجویی به او گفته بود من با همسرم صحبت کردم و او یک دکتر زنان خوب می‌شناسد که برای بچه‌دارشدن مشاوره می‌دهد و ممکن است به دردت بخورد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2255/

@harasswatch
🔹برای #سروناز_احمدی

نویسنده: شیما وزوایی

سروناز عزیزم، هر بار که صدا و نامه‌ای از تو منتشر می‌شود، با دیدن اسمت دستم بی‌حرکت و سَرم بی‌حس می‌شود؛ یک جایی ذخیره‌اش می‌کنم و دَرش را سه‌قفله می‌کنم. که بعد نفس عمیقی بکشم، توانم، تنم را جمع کنم و بتوانم گوشش کنم. آخر می‌دانی؟ خوب می‌دانم که آتشین‌ترین کلمات در صدای پنبه‌ای تو آرام گرفته‌اند. تو می‌دوزی و جارزدن در کوچه‌ها و ریسیدن پنبه‌هایش با ماست. دلم می‌خواهد آنطور که شایسته است آنها را بشنوم، به خاطر بسپارم، و از نو بازگویشان کنم.

آن روز که پیام سیلویا فدریچی برایت منتشر شد، فقط می‌گفتم کاش خبرش زودتر به «سرو» برسد تا قدرتی باشد برای زندگی و مقاومت. آرزو می‌کردم تا آن‌روز که برگردی «کودکی» در درونت کشته نشود، و هنوز جایی در تو دلش بخواهد بعد از جدی‌ترین پیام‌ها و حتی سرزنش ما به خاطر کم‌کاری برای کودکان، با امید، یک گل آفتاب‌گردان بگذارد.

اینها را می‌گفتم که نامه‌ای از تو منتشر ‌شد که انگار تاریخ ِ یک جمع را در انسانی‌ترین و زنانه‌ترین حالتش مکتوب و روایت کرده بود. به خودم برای دست‌کم گرفتنت لعنت ‌فرستادم. سروناز جان، قدرت، قدرت در کلام توست.
تو وقتی می‌نویسی، انگار مخاطبت فضا-زمان این روزهای ما و تمامِ کسانی است که زمانی در تاریخ در تلاش برای یک رهاییِ جمعی به ناحق محبوس شده‌اند. من اما می‌خواهم فقط برای تو بنویسم، چیزهایی که شاید ندانی و شنیدنشان خوشحالت کنند.

جایی گفتم: «نامه‌های سروناز واقعا به‌خوبی نامه‌های گرامشی و جیمز بالدوین است. بهتر از نامه‌های سیمین دانشور و ابراهیم گلستان. مثل آن نامه عجیب ماندلا و به‌خوبی غلامحسین ساعدی. نمی‌‌فهمم چرا داستان‌‌نوشتن را شروع نمی‌کند؟» می‌دانستی که گروهی از زنان خانه‌دار در حلقه‌های کتاب‌خوانی‌شان کتاب «انقلاب در نقطه صفر» را جمع‌خوانی کرده‌اند؟

برایت بگویم که دانشجویان بیشتری این روزها انتخاب می‌کنند درباره موضوع مهاجرت پایان‌نامه بنویسند. بین حرف‌ها و پرسش و پاسخشان از تو و روش تحقیق و نتیجه کارت می‌پرسند، بدون اینکه از نزدیک تو را شناخته باشند. می‌دانم روزی پایان‌نامه‌ات را خواهند خواند و از آن کمک خواهند گرفت.

راستی این روزها همانقدر که از کودکان افغانستان می‌نویسیم از کودکان فلسطین هم می‌گوییم. صبح ویدئوی کودکی در غزه را دیدم که روبروی تلی از ویرانی می‌گفت: «همه‌چیز شکست.» خبرنگار تصحیحش کرد: «همه‌چیز نابود شد؟»، باز جواب داد: «همه‌چیز شکست.» حالا خوب می‌دانم، تو بودی که نگذاریم کودکی در هیچ‌جای جهان بشکند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2256/

@harasswatch
🔹برای #مریم_اکبری_منفرد

نویسنده: شیوا نظرآهاری

مریم اکبری منفرد مجددا به سه سال حبس قطعی محکوم شد. او که حالا آخرین سال محکومیت ۱۵ساله‌اش را پشت سر می‎گذارد و دخترهای حالا جوانش، روزشمار آزادی مادرشان را آغاز کرده بودند تا بلاخره بعد از ۱۵ سال دوری به خانه برگردد. دخترهایی که وقتی در سال ۸۸ مادرشان دستگیر شد، هنوز خیلی کوچک بودند.

سارا سه‌ساله بود وقتی مریم را در نهم دی‌ماه سال ۱۳۸۸ دستگیر کردند. اسم مریم را همان روزها از زبان ژیلا کرم‌زاده مکوندی در بند ۲۰۹ شنیدم. روایت زنی که برای بچه سه‌ساله‌اش ناراحت و بی‌تاب بود و می‌گفت سارا خیلی به من وابسته است. آدم از شنیدنش هم قبلش مچاله می‎شد. آن‌موقع بازجوها وعده داده بودند که آزاد می‌شود و خیلی زود برمی‌گردد به خانه و کنار بچه‎هایش. وعده‎ای که حالا دارد می‌شود ۱۵ سال و نه‌تنها محقق نشده بلکه سه سال زندان دیگر به اتهام دادخواهی هم به آن اضافه شده است.

با مریم بعدتر در اتاق ۵ بند عمومی زندان اوین دیدار کردم. تابستان سال ۱۳۸۹ بود. بند سیاسی زنان هنوز شکل نگرفته بود و تمام زندانیان سیاسی زن، در یک اتاق در بند مالی‎ها ساکن بودند. چندوقتی با هم هم‎سفره بودیم. زن جوان و پرشوری که به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود و احتمالا امید داشت که این حکم ناعادلانه در دادگاه تجدیدنظر شکسته شود. روزهایش را در واحد فرهنگی زندان به ساختن کارهای معرق می‎گذراند و از زمان کوتاه تلفنش برای حفظ ارتباط با بچه‎ها استفاده می‎کرد.

سارا اما هنوز خیلی کوچکتر از آن بود که بتواند پشت تلفن با مادرش حرف بزند. روز مدرسه رفتن سارا را خوب یادم هست. آن موقع دیگر بند سیاسی کنونی زنان ساخته شده بود و زنان زندانی سیاسی در آنجا مستقر بودند. مریم حالا سومین سال زندانش را پشت سر می‎گذاشت. از چندوقت قبلش نامه نوشته و درخواست داده بود که بتواند حتی اگر شده یک روز به مرخصی برود تا سارا را در روز اول مدرسه‎اش همراهی کند. گفته بود حتی حاضر است او را تحت‌الحفظ با مامور بفرستند. با هیچ‎کدام از درخواست‏هایش اما موافقت نشد و او اولین روز مدرسه سارا را توی بند آغاز کرد. آن‌وقت‎ها تلفن در بند وجود نداشت و تنها ارتباط زندانیان با بیرون، هفته‏ای یکبار ملاقات کابینی بود و وقتی مدرسه‎ها شروع می‏شد، بچه‎ها به خاطر تداخل ساعات مدرسه و ملاقات، نمی‎توانستند به‌طور مرتب برای ملاقات به زندان بیایند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2257/

@harasswatch
🔹درباره طغیان و مقاومت در بند زنان اوین

🔹این‌بار منِ زندانی محاکمه می‌کنم

نویسنده: ترانه

مقاومت در ناممکن‌ترین لحظه‌ها، در ناممکن‌ترین بزنگاه‌ها، در لحظه‌ای میان واقعیت و خیال ممکن می‌شود. در لحظه‌ای که هزاران دلیل مادی و واقعی می‌گویند «نمی‌شود» اما فریادی طغیان‌گر از پشت تمام «نمی‌شود‌»ها می‌گوید: «می‌دانم، اما من می‌خواهم!» می‌‌دانم که دیوارهای سیمانی و نرده‌های فلزی و درهای قفل‌شده‌شان را به دورم پیچیده‌اند. می‌دانم که زندانی‌ام و این یعنی سرکوب‌گر عنان‌گسیخته‌تر از قبل بر بدنم، بودنم، لحظه‌به‌لحظه‌ زندگی‌ام سلطه دارد. می‌دانم اوست که در را بر من می‌کوبد و قفل می‌کند اما (و این اما که در برابر تمام «نمی‌شود»ها بلند می‌شود چه شکوهمند است)، می‌خواهم که قاتل را به نام درستش صدا بزنم. می‌خواهم بپرسم که «چرا کشتی؟»، می‌خواهم به مغزش فرو کنم که «خون سرد نمی‌شود» و می‌خواهم این‌بار من، منِ زندانی، کسی باشم که او را محاکمه می‌کنم.

می‌دانم نمی‌شود اما می‌خواهم، می‌خواهیم؛ و مقاومت و طغیان دقیقا در همین چرخش پس از  «اما» روایت مقاومت جمعی بند زنان اوین را می‌سازد. آن‌ها باورشان را فریاد زده‌اند، خواسته‌اند که فریاد بزنند. هرچند آن‌کس که محاکمه می‌شود هنوز در قامت محاکمه‌گر ایستاده است، اما یک لحظه کافی است تا ترسی را به جانش بیاندازد که هزار بار پیچاندن قفل کلیدها هم آن را از بین نمی‌برد. چرا که او بهتر از همه‌ ما می‌داند که این محاکمه، این طغیان، تنها نیست و در بسیار جای دیگر، در بسیار لحظه‌ دیگر، هزار فریاد دیگر بر سرش می‌ریزد که «چرا کشتی؟». او می‌داند، بهتر از همه‌ ما؛ زیرا توان سرکوب‌ش اجازه می‌دهد که بسیاری از این روایت‌ها و لحظه‌های شکوهمند را نانوشته و ناخوانده دفن کند. 

ما از اوین بسیار می‌دانیم، خوانده‌ایم، شنیده‌ایم. برای خیلی از ما روزی نیست که بدون فکر‌کردن به بند زنان زندان اوین بگذرد. اما از بسیاری از زندان‌های دیگر خیلی کم می‌دانیم. از رنج‌شان و از مقاومت‌شان. خیلی کم خوانده‌ایم که چه‌طور در این زندان‌ها شرایط در‌بند‌بودن دشوارتر است؛ از نداشتن آب گرمی برای حمام و حیاطی برای قدم‌زدن گرفته، تا نبودن سبزیجات تازه، غذای قابل‌تحمل، اجازه‌ سیگار‌کشیدن، پنجره و… روایت زندانیانی که این سرکوب مضاعف را تجربه می‌کنند هم کم‌تر منتقل شده است و هم کم‌تر (شاید تاثیر عامل دوم بیشتر هم باشد) بازتاب رسانه‌ای پیدا کرده است. سرکوب با تمام ابزارهایی که دارد ما را از روزمره‌ این زندان‌ها دور نگه داشته است. این نکته بی‌تردید ضرورت تلاش جمعی‌ای برای یافتن و بازتاب روایت‌های این زندانیان «دربند‌»تر را آشکار می‌کند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2258/

@harasswatch
2024/09/21 23:35:30
Back to Top
HTML Embed Code: