Telegram Web Link
zanan-bazdasht-final.pdf
4.6 MB
این فایل که برای دیدبان آزار ارسال شده شامل پوسترهایی در حمایت از زنان زندانی است. می‌توانید چاپ کنید و صدای زندانیان باشید.

@harasswatch
⭕️از نامش نیز می‌هراسند

دانشگاه علم‌ و صنعت اعلام کرده‌ که بناست اطراف پارک ژینا با موانع و جداره‌هایی بسته شود تا تنها بانوان اجازه ورود به آن را داشته باشند و اینچنین یکی دیگر از فضاهای دانشجویی، تفکیک و سپس حذف می‌شود.

این دانشگاه ید طولایی در اعمال تفکیک جنسیتی دارد. از تفکیک کلاس‌های علوم پایه گرفته تا حصارکشی در مسیر خوابگاه و استادیوم ورزشی، مات کردن شیشه‌های کتابخانه مرکزی. حال گویا دانشگاه تاب دیدن نام ژینا را هم ندارد و درپی حذف این فضای دانشجویی برآمده است.

پارک ژینا که به ابتکار دانشجویان به یاد ژینا امینی نامگذاری شد، یکی از مهمترین فضاهای دانشجویی دانشگاه علم و صنعت است. بدلیل مجاورت با خیابان حیدرخانی، این پارک در اعتراضات سال گذشته بدل به نماد ارتباط ناگسستنی دانشگاه و خیابان شد. همچنین یکی از بزرگترین تجمعات دانشجویان در تاریخ ۹ مهر، در این پارک شکل گرفت.

گفتنی است این سیاست‌ها پیشتر در پارک آسا(گ به یاد کیانوش آسا) نیز اعمال شدند، که با مقاومت دانشجویان این فضای مهم همچنان در اختیار دانشجویان باقی مانده است.

#دانشگاه_علم‌وصنعت
#مطالبات_صنفی
5️⃣0️⃣8️⃣0️⃣
🆔@senfi_uni_iran
Forwarded from بيدارزنى
🟣 سمانه اصغری، فعال حقوق کودکان بازداشت شد

امروز پنج‌شنبه ۲۳ شهریورماه، سمانه اصغری، فعال حقوق کودکان با یورش ماموران امنیتی در منزل خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. بنا بر گزارش همسر وی، این بازداشت با تفتیش منزل همراه بوده است.

سمانه اصغری، فعال حقوق کودک و عضو سابق هیات مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان روز ۱۹ مهرماه ۱۴۰۱ نیز بازداشت و پس از ۵ ماه آزاد شده بود.

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری

@bidarzani
🔹حجاب اجباری، معیشت و مسئله مسکن

نویسندگان: الصا و‌ عین

حجاب و پوشش بدن زن مانند هر تبعیض اجتماعی دیگری ریشه در ساختار قدرت، روابط تولید و شرایط زیست نابرابر زن و مرد دارد. تقلیل‌دادن حجاب به پوشش، خصوصا پوشاندن موی سر، چشم‌پوشی از ستم جنسیتی علیه زنان است. چرا‌که حجاب در عمل و معنای مفهومی آن یعنی دیده‌نشدن زن، یعنی «هر چیزی که بین دو شی حائلی ایجاد می‌کند برای پنهان ماندن و دیده‌نشدن». خواه این دو «شی» مرد و زن باشند، خواه زن و محیط بیرون از خانه. حجاب یعنی زنی که باید خود را زیر لایه‌های پرتعداد لباس بپوشاند به‌طوری‌که نه‌تنها بدنش بلکه حتی حجم اندام‌هایش نیز دیده نشود. زنی که گاهی برای دیده‌نشدن، در خانه حبس می‌شود و از اشتغال، تحصیل و اجتماع محروم می‌ماند. 

شعارهایی که با واژه‌های محوری مانند «نان، کار، مسکن، سقف، آزادی و برابری» بیان می‌شود نشان‌دهنده خواست و مطالبه عموم مردم است و در بطن خود پیوند بین «معیشت» و «آزادی» را نشان می‌دهد. آزادی به معنای زیستن در سیستم و ساختاری عاری از تبعیض، اعم از تبعیض میان «کارگر» و «کارفرما»، «پرولتاریا» و «بورژوا»، «مرکز» و «حاشیه» و در نهایت و در سطح کلان، حذف تبعیض میان «زن» و «مرد» و دیگر جنسیت‌ها. مسئله مسکن یکی از بزرگترین و حادترین مسائل عصر ماست که طبقه کارگر و بخصوص زنان مهاجر و کارگر را به‌شدت درگیر کرده است. در یک تحقیق میدانی، بی‌پناهی و آوارگی زنان برای کار، بخصوص در شهرهای بزرگ یکی از مهم‌ترین عوامل آزار و تجاوز عنوان شده است. خوابگاه‌های تنگ و تاریک شهری، که فاقد هرگونه امکانات رفاهی و بهداشتی‌اند، با پنجره‌های رنگ‌شده که گویی پادگان زنان است و باید زنان را دور از دید نگهداری کنند، اتاق‌های کوچک و تخت‌های شش تا هشت نفری، محدودیت وقت‌های رفت‌و‌آمد و کنترل زندگی خصوصی زنان و در امان‌نبودن وسایل شخصی آنان از دستبرد دیگری، ستیزهای درونی میان زنان در خوابگاه‌ها، گرانی بیهوده و رقابت صاحبان خوابگاه برای درآمدزایی در فقدان قانون نظارت بر مسکن، زنان را مجبور می‌کند که به خانه‌های ارزان و کوچک در محله‌های ناامن پناه ببرند.

حتی در محله‌های متوسط و بالای شهر نیز زنان باید تمام‌وقت درگیر کار باشند تا از عهده هزینه مسکن برآیند. مسکنی که در بسیاری از مواقع برای آنان کوچکترین امنیتی ندارد و آزارواذیت همسایگان برای زنان مجرد نمونه‌های بسیاری را بازگو می‌کند. این وضعیت برای زن طبقه کارگر که علی‌رغم نداشتن سرپناه به‌صورت رایگان در خدمت دولت مشغول بارآوری نیروی کارند، سنگین‌تر است.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2193/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
🔹بیانیه جمعی از دانشجویان دانشگاه بهشتی در اولین سالگرد قتل ژینا امینی و آغاز خیزش امید آفرین زن، زندگی، آزادی


به نام زن
به نام زندگی

به یاد آرید آن‌ چه که بر ما گذشت.

◽️بیش از چهار دهه است که حکومت جمهوری اسلامی وطن را به ورطه نابودی کشانده، انواع خشونت سیستماتیک و ستم جنسیتی را علیه زنان اعمال می‌کند، روز به روز به دامنه آن می‌افزاید و هرگونه اعتراض به عملکرد ویرانگر خود را سرکوب‌ می‌کند.

◽️در پایان شهریور ماه سال ۱۴۰۱، پس از به قتل رساندن ژینا (مهسا) امینی، مردم ایران با شعار «زن، زندگی، آزادی» اعتراضات گسترده‌ای را علیه حجاب اجباری، ستم طبقاتی، سرکوب اقوام، فقر، فساد، استبداد دینی و نقض حقوق آشکار خود برپا کردند. کارگر، معلم و دانشجو دست در دست هم جنگیدند.

◽️زنان‌مان علیه ستم تاریخی‌ای که بر آن‌ها شده بود با شجاعتی بی‌نظیر ایستادند. در پی این اعتراضات بی‌سابقه، صدها نفر پیر، جوان و کودک توسط نیروهای نظامی و امنیتی، کشته، مجروح و یا ربوده شدند. هزاران نفر بازداشت و روانه زندان‌ها گشتند و انواع شکنجه و فشار روحی را متحمل شدند. در این میانه خونین، معترضان بی‌گناه طی دادرسی ناعادلانه و با شکنجه و اخذ اعتراف اجباری به اعدام محکوم و جان خویش را نثار آزادی و برابری کردند.

◽️در دانشگاه نیز همانند خیابان فریاد آزادی‌خواهی طنین انداز شد. دانشجویان سنت دیرینه خود در مبارزه با استبداد و نابرابری را سرلوحه خود قرار دادند. زندان، تصفیه اساتید، ضرب و شتم در محیط دانشگاه و احکام انضباطی سنگین مانع از همراهی دانشگاه با جنبش مردمی نشد. فریاد شعار «قسم به خون یاران، ایستاده‌ایم تا پایان» دانشگاه را بر پیمانی که با خیابان بسته بود استوارتر از همیشه ساخت.

◽️امروز در آستانه سالروز این جنایت با احضار گسترده دانشجویان، تصفیه دانشگاه‌ها از اساتید آزادی‌خواه، دستگیری فعالان سیاسی و مدنی و سرکوب خانواده‌های داغدار خیزش سال ۱۴۰۱ روبرو هستیم.

◽️در جواب ندای آزادی و عدالت‌مان، تنها کشتار و دشمنی دیده‌ایم. ما اما هنوز زنده‌ و حامی زندگی و مقاومت هستیم. در مسیری که شروع کرده‌ایم، محکم‌تر از همیشه قدم بر می‌داریم. تنگ‌تر شدن زنجیر ستم، فقر و سرکوب تنها ما را نسبت به آرمان خود مصمم‌تر کرده است.

◽️پس از گذشت یک‌ سال از این جنایت، ما دانشجویان دانشگاه بهشتی (ملی)، همچون سایر هموطنانی که دل در گرو «آزادی» دارند، ضمن همدردی با خانواده‌های جانباختگان خیزش مردمی، بار دیگر متحد و یک‌صدا ندای تظلم‌ خواهی خود را سر خواهیم داد. فارغ از همه‌چیز متحد خواهیم بود.

◽️اینجا از خودبیگانگی پایان می‌یابد. نام دانشگاه هفتاد سال است که در ایران با مقاومت و مبارزه گره خورده است؛ این بار نیز مستثنی نیست. کوتاه نخواهیم آمد. بار دیگر خیابان و دانشگاه را صحنه مبارزات خود خواهیم کرد. بار دیگر هم‌صدایی با مردم را به نشستن در کلاس ترجیح خواهیم داد.

◽️بار دیگر «نه» می‌گوییم. تا پایان شکاف قومیتی، ستم طبقاتی و استبداد دینی، تا رسیدن به دموکراسی، عدالت و برابری. ما ادامه داریم. مبارزه، زندگی ماست.
سرنگون باد سرکوب!

از کردستان تا سیستان
برای ژینا و نیکا
برای مهرشاد و کیان
برای آب، برای خون
برای زن و تن
برای زندگی
برای آزادی
برای فردا
@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
🔹متن ارسالی به دیدبان از سوی جمعی از فعالان دانشجویی

🔹بدن، ساحتی برای مقاومت

ما درختان حیاطِ باغ سبزی بودیم؛ میوه‌هایمان را نرسیده چیدند. بالای سرمان سقفی از سیمان کشیدند، چاه‌مان را خشکاندند، ماهی‌ها را از حوض‌مان تاراندند و تن‌مان را به اسارت آلودند. تقویم ورق خورد و جهان چرخید تا یک صبح که شکوفه‌ سپیدی زیر ضربات باتون سیاهِ سپاه جان داد. تیر انداختند، سپر انداختند، آتش افروختند اما فریاد‌های بلندِ «نه» در باغ‌مان طنین‌انداز شد.

پاییز، زمستان، بهار و تابستان سپری شد و حالا به روزِ جاودانی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم؛ سالروزِ خیزش زن، زندگی، آزادی. امروز از آینده خیزش نخواهیم پرسید؛ بلکه به امری نو فکر خواهیم کرد؛ خلق یک پرواز یا گریز. به قولِ اسپینوزا: «اگر ما سرِ ستمگر بدن جامعه را ببریم، به کالبدی بی‌شکل سپرده خواهیم شد. باید بدن اجتماعی جدید بسازیم.» اما چگونه؟ برای ساختن امری نو به چه چیزی نیاز داریم؟ مقاومت؟ شورش؟

شاید قابل‌اتکا‌ترین ابزار برای رسیدن به هدفمان، یعنی ساختن امرِ نو مقاومت باشد. مقاومت در قلمرو زیستی سیاسی، تخیل آفرینشگر را در گستره‌ جدید امکان‌ها شالوده‌بندی می‌کند. چالش پیش روی ما در این نقطه این خواهد بود که دریابیم چگونه مقاومت و شورش می‌تواند در این قلمرو پیچیده سربرآورد. مقاومت دیگر یک امر حاشیه‌ای نیست، بلکه امری مشترک است. این امر مشترک به ما تعلق ندارد؛ ما آن را تولید نکرده‌ایم. امر مشترک شالوده ما است. درحالی که پروژه ایدئولوژیک به‌بند‌کشیدن بدن‌ها خواستار تداوم نظم پیشین است، بدن‌های ما با قدرت فکری و مشارکتی، توانمند و فربه شده‌اند. بدن‌های مقاوم ما از نو متولد شده‌اند، از چشم‌انداز جسمانیت آن‌ها ترسی نداشته باشیم.

به یاد داشته باشیم یکی از وظایف هر جنبش اجتماعی و سیاسی این است که به تکنیک‌های نوین جان دهد تا لب به سخن بگشایند یا به عبارت دیگر سخن را به دست بگیرند. این به‌دست‌گرفتن سخن چیزی است فراتر از آزادی بیان. بگذاریم بدن‌ها، کلمات، حرکات و منطق‌های اجتماعی جدید از انزوا بگریزند، با هم مواجه شوند و اجتماعی جدید را برسازند. اجازه دهیم رشته سخن در بستری جدید قدرت خود را نمایان کند. اجازه دهیم تقاوت‌های تأسیس‌کننده از تکرار خط همسان جلوگیری کنند. جستن از زمان‌ها و مکان‌ها فرصتی خواهد بود برای انقلابی‌شدن.
فراموش نکنیم «اگر بدن‌ها آماج قدرت هستند، پس این بدن ساحت مقاومت است.»

#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
۲۵ شهریور در مقابل بیمارستان کسری

زنان عصبانی با مشت گره‌کرده سربالایی میدان آرژانتین را نفس‌نفس بالا می‌آمدند. بدون روسری و بدون ترس. توی صورت نیروهای ضدشورش، بریده‌بریده و با صدای دورگه فریاد می‌زدند: «شما یکی از ما را کشتید.» خشم آن روز زنان خیابان الوند را چگونه و با کدام کلمات می‌شود توصیف کرد و کم نیاورد؟ قد‌وقامت زبان برای مرور آن لحظات چقدر ناچیز است. یک سال قبل در بر آن زنان خشمگینی که بدون برنامه‌ریزی و فراخوان دور میدان آرژانتین جمع شده بودند چه گذشت؟
این چند پاراگراف تلاشی است برای توصیف چیزی که به وصف در نمی‌آید. آن روز جمعه شهریورماه مقابل بیمارستان کسری چه گذشت؟

درست در روزی که خبرنگار آمریکایی برای مصاحبه مقابل ابراهیم رییسی روسری سر کرده، تهران به خاطر همین روسری، شده انبار باروت. بعد از چندین دهه، حجاب اجباری مثل زخمی کهنه دوباره تن خیابان را ملتهب کرده است.

نیم ساعت از خبر مرگ ژینا گذشته. دو-سه نفری مقابل بیمارستان نشسته‌اند و به هم نگاه می‌کنند. با هم اسم رمز ژینا را می‌آورند و زیاد و زیادتر می‌شوند. چقدر مادران میانسال و سالمند بینشان است. آنها صاحب‌عزای مراسم خیابانی مهسا شده‌اند و دائم یک جمله از زبان همه‌شان تکرار می‌شود که «این (مهسا) می‌توانست دختر من باشد.» چه شجاعتی دارند. انگشت اشاره را می‌گیرند توی صورت گارد و می‌گویند: «شما دختر من را کشتید.» طوری شعار می‌دهند که رگ گردنشان باد می‌کند و صورتشان برافروخته می‌شود.

تعداد زنان به‌وضوح بیشتر است. خودشان خلاقیت را دست گرفته‌اند و برای فرار از پلیس مسیریابی و هدایت می‌کنند. امروز، روز سوگواری مهسا است. زنان درحالی مانند صاحب‌عزا اشک می‌ریختند که از سوی دیگر نیروهای زن مامور حجاب از همان خیابان بغل با یک ون از راه می‌رسند. همگی مرتب و گاه با کمی آرایش. لباس پلیس ندارند و مانتو و شلوار معمولی پوشیده‌اند. چند نفر پرسر‌وصدا ما را کشان‌کشان داخل ون می‌کنند. آنقدر گفتن «خانمم حجابت» لقلقه زبانشان شده که حتی موقع هل دادن و پس زدن ما به سمت پایین، روسری‌هایمان را هم می‌کشند سرمان. خیلی روز عجیبی نیست‌؟ ماموران حجاب ما را می‌زنند تا باور کنیم مهسا را نزده‌اند. لباس شخصی‌ها زیادتر از پلیس به نظر می‌آیند. از کجا می‌شود آنها را شناخت؟ اربعین است و همه‌شان مشکی پوشیده‌اند و اغلب مشغول فیلم‌برداری؛ یا از ما یا از پلاک ماشین‌ها. فرقشان با آدم‌های معمولی این است که وقتی می‌گوییم فیلم نگیر، هیچ اعتنایی به اعتراض و گاه حتی حمله ما ندارند.

روز یکشنبه خیابان‌ها ملتهب است. تعداد زنان بدون روسری چه زیاد شده. حتی بعضی‌ها دور گردنشان هم حجاب ندارند. این‌همان‌سازی بین خود و مهسا، رایج‌ترین جملات این روزهاست. همانطور که زمان بازداشت رشنو همه تکرار می‌کردند، حالا با مرگ مهسا هم مدام می‌گویند: «این دختر می‌توانست خود من باشد.»


#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
@harasswatch
Forwarded from Aasoo - آسو
ما آنجا بودیم؛ روایتی از تجمع جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در مقابل بیمارستان کسری در تهران 🔻

✍️ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱؛ شایعاتی درباره‌ی مرگ مهسا امینی در شبکه‌های اجتماعی منتشر، اما هنوز تأیید نشده بود. فراخوان را حوالی ساعت ۱۴ ظهر در توئیتر دیدم، در فراخوان اول حتی هدف را حمایت از خانواده‌ی امینی و آرزوی بهبودی برای ژینا اعلام کرده بودند. قرار بود که دوستی به خانه‌ام بیاید و نمی‌توانستم تا پیش از رسیدنش بگویم که می‌خواهم در فراخوان ساعت ۱۸ عصر مقابل بیمارستان کسری شرکت کنم. نباید چنین چیزهایی را در هیچ پیام‌رسانِ امنی به هم اطلاع می‌دادیم. رسید و مثل من غمگین و خشمگین بود و گفت که او هم خواهد آمد. همان لحظات بود که خانواده‌ی امینی خبر خاموش شدن مهسا برای همیشه را اعلام کردند.

✍️ در سرازیریِ شیب‌داری که به سمت بیمارستان کسری می‌رفت با خودم فکر می‌کردم که حتماً مهسا هم مثل بقیه‌ی ما که در شهرهایی جز تهران بزرگ شده بودیم، اسم این خیابان را حفظ است و می‌داند که بالای میدان آرژانتین، خیابانی هست به‌ نام الوند که در انتهای آن جایی هست که بچه‌ها می‌توانند نقاشی‌ها و نامه‌هایشان را به آن بفرستند. راستش حالا فکر می‌کنم که درستش هم همین بود که انقلاب از اینجا شروع شود. از جایی که همه‌ی آن بچه‌هایی که کودکی‌شان را پای تلویزیون ایدئولوژی‌زده‌ی حکومت گذرانده بودند، و به‌دنبال لحظه‌ای رؤیا و لبخند وسط آن زندگی‌های خاکستری و غمگین بودند نشانی‌اش را بلد بودند. چیز نمادینی در این قضیه وجود داشت که آدم را یاد آن جمله‌ی معروف کایل استیفنز (ژیمناست آمریکایی) خطاب به پزشک متجاوز تیمشان می‌اندازد: «شاید الان دیگه فهمیده باشی، دختر کوچولوها همیشه کوچولو نمی‌مونن، اون‌ها روزی تبدیل به زنان قدرتمندی می‌شن که برمی‌گردن تا جهانت رو نابود کنن.»

✍️ راستش اگر از من بپرسید که آیا فکر می‌کنی همه‌چیز از بیمارستان کسری شروع شد، پاسخم منفی است. نمی‌شود برای چنین جنایت دلخراشی که ادامه‌ی جنایت‌ها و سرکوب‌های ماه‌های گذشته و سالیان طولانی است و برای جنبشی که جدا نیست از جنبش‌های قبلی، نقطه‌ی آغازی تعریف کرد. اما بی‌تردید فکر می‌کنم که آنجا چیزی در هوا در جریان بود که با همیشه فرق داشت. آنجا خشمی بود که سرانجام تبعیض علیه زنان را در سیاه‌ترین شکلش ــ آپارتاید ــ دیده بود. چه دخترانی که در آن خیابان بودند، چه پسران جوان، چه آن زنان و مردان میان‌سال و حتی آن مرد اصلاح‌طلبی که لابه‌لای جمعیت بود، همه به نقطه‌ای رسیده بودند که دیگر نمی‌توانستند خشمشان را در درون نگه دارند.

@NashrAasoo 💬
🔹رنگ موی جنبش

نویسنده: مهسا اسداله‌نژاد

در «زن، زندگی، آزادی» هرکس با موهای جوگندمی متولد می‌شود. شاید تنها جنبش در سال‌های اخیر است که موهایش جوگندمی‌ست. کودک وقتی به‌ دنیا می‌آید، موهای بِکر و نرمی دارد. لطافتش از بی‌زمان‌بودنش می‌آید. تازه به دنیا آمده. یک نسبتاً هیچی را پشتوانۀ خودش دارد. یک آغاز از صفر شاید. برای همین موهایش بِکر است. نرمی و غیرزمخت ‌بودنش از بی‌تجربگی‌ست. جنبش زن، زندگی، آزادی اما زمانی که متولد شد، موهای بِکر و لطیفی نداشت. از ابتدا جوگندمی بود. از میانۀ راه زاده شد، با تاریخی پشت سر. اما نه آنقدر که موهایش کاملاً سفید شده باشد: تو گویی که کودک از ابتدا پیر به دنیا آمده است؛ با کوله‌باری از تجربه و سرد و گرمِ روزگار چشیده. بلکه با موهایی که نشان از خصلتِ «در میانه ‌بودن» جنبش داشت: با موهایی جوگندمی. پشتِ سرش بسیار نقاط طی‌شده و روبه‌رویش کلی راهِ نرفته. 

این ویژگی تکین جنبش ژیناست. جنبشی که به همان میزان که تاریخی‌ست، پر از بالقوه‌گی‌ست. به همان میزان که دریغ و حسرت را برمی‌انگیزاند، شور و شوق را شعله‌ور می‌کند. به همان میزان که تاریخ ستمدیدگان روی دوشش سنگینی می‌کند، بال‌هایی برای پروازکردن هم دارد. جنبش زن، زندگی، آزادی تاریخ و آینده را با هم ترکیب کرد‌ه ‌است. ازدست‌دادن قرینِ به‌دست‌آوردن شده است. موهایِ سفید یک جنبش می‌تواند جنبش را فرتوت کند. جنبشی که همواره ازدست‌دادن‌هایش را قرقره می‌کند، درگیر روان‌رنجوری و استیصال می‌شود. مداوماً غُر می‌زند و شِکوه پیش می‌کشد از ستمِ دوران. مداوماً زخم‌هایش را می‌خاراند و شکست‌هایش را مرور می‌کند. بیش از شور و شوق ساختن، میل به ویران‌کردن ویرانگران در وجودش لبریز می‌شود. از بالقوه‌گی‌هایش و از ظرفیت نگریستن در خود و امکاناتِ دگرگونی خالی می‌گردد. 

موهای کاملاً بِکر یک جنبش نیز می‌تواند جنبش را دچار توهم کند. جنبشی که تاریخی پشتِ سرش ندارد، هر اتفاقی را آن پیروزیِ نهایی می‌بیند. یا درواقع با هر حادثه‌ای گمان می‌کند گسست نهایی رخ داده ‌است. موهای کاملاً بکر تجربه‌ای ندارد. و بی‌تجربه ‌بودن یعنی نادیده‌گرفتن اینکه «اکنون شب است». و لایه‌لایه‌ تاریکیِ انباشت‌شده، ناگهان رخِ آزادی را پدیدار نمی‌کند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک ‌سالش شد. اما این صرفاً یک زمان تقویمی‌ست. از زمانِ زن، زندگی، آزادی بسیار از این حرف‌ها گذشته ‌است و در این زمانِ گذشته، شهریورِ ۱۴۰۱ یک جهش بود. اما با جهیدن کسی به نقطۀ پایان نمی‌رسد. به نظر من همۀ بالقوه‌گیِ این جنبش در همین است. در همین که هرگز پیر نخواهد شد و هرگز از کار نیز نخواهد افتاد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2194/

@harasswatch
Forwarded from ديد‌بان آزار
در باب لحظه‌ خودجوش کنشی اعتراضی

رقص روسری‌ها در گورستان سقز

سعیده کشاورزی: در روز دفن مهسا امینی، هیچ‌کس به‌ زنان سوگوار حاضر در گورستان سقز، نگفته بود در کجا و چه ساعتی دست به چه کاری بزنند. هیچ‌کس از آن‌ها تقاضا نکرده بود تا همچنان که بر گور مهسا می‌گریند، در «اقدامی هماهنگ» و «راس ساعتی مشخص» روسری‌هاشان را دور بیندازند. هیچ‌کس آن‌ها را برای سردادن شعار و رعایت شمایلی واحد از سوگواری، بسیج نکرده بود. اما آن لحظۀ درخشان، آن لحظه که تلفیقی از کنشِ سوگوارانه و اعتراض، و برآمده از فهمی مشترک میان زنان بود رقم خورد، چراکه این همۀ آن کاری‌ بود که بر سرِ مزارِ مهسا-امینی و در لحظۀ دفن او، از دست زنی سوگوار برمی‌آمد. این یگانه پاسخی‌ست که می‌شد به تلخی زهرآلود چنان وداعی داد. این واکنشِ خودخواسته‌، این «امر خودجوش» و البته «شجاعانه»، درست‌ترین پاسخ در یکی از درست‌ترین لحظه‌‌ها به خشونت‌های فاجعه‌بار علیه زنان بوده است.

چه کسی می‌تواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی می‌تواند بگوید این کنش، کنشی تصنعی‌ست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمام‌عیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه‌ در همین است. در متکی‌بودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگ‌هایی که می‌خواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش  بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامه‌ریزی‌شده و هدایت‌شده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد. اهمیت وقوع این رویداد اعتراضی که در روزهای بعد به دیگر شهرها سرایت کرد، در شکل‌گرفتن فهمی مشترک میان زنان سوگوار نیز هست. فهمی مشترک از اینکه فاجعه دقیقا از کجا به سوی مزار مهسا امینی در گورستان سقز سرازیر شده؟ و در درک شفاف اینکه حجاب اجباری، چطور توانسته صحنۀ زندگی را ناگهان به گورستانی سوگوار بدل کند؟ رسیدن به همین فهم مشترک است که در روز دفن، زنان سوگوار را بی‌نیاز از هر هماهنگی‌، به بَرکندن و دورانداختن روسری‌هاشان وادار کرد. این واکنشی‌ست به‌غایت طبیعی در برابر داغ/خشونتی که از فرط طبیعی نبودن، سوگوار را به کنشگری دعوت می‌کند و از او می‌خواهد دست‌به‌کار واکنشی تسکین‌دهنده شود.

اما آیا نمی‌توان کیفیت مشترک آن سوگ را در میان همۀ ما و همۀ معترضان دیگر در همۀ شهرها به‌راحتی تشخیص داد؟ آیا همۀ ما زنان به نوبۀ خود و پیش از آنکه کسی از ما بخواهد، در واکنش به مرگ مهسا، میلی سهمناک‌تر از هر وقت دیگر به رها‌شدن از روسری‌هامان نداشتیم؟ واقعیت این است که زنان معترض در روزهای پس از دفن مهسا، هم از لحظۀ بیرون ‌آوردن روسری‌ها بر مزار مهسا امینی متاثر بوده‌اند و هم همزمان میلی مشابه برای دست‌زدن به کنشی اعتراضی داشته‌‌اند. از‌این‌رو همۀ اعتراضات و اجتماعات واقعی و مجازی این روزها که با دورانداختن حجاب اجباری گره خورده، به همان اندازه دارای اصالت و استقلال است که کنش اعتراضی زنان سوگوار در گورستان سقز.

می‌پرسید این میل واحد برای پرتاب روسری‌ها برای اعتراض به حجاب اجباری از کجا می‌آید؟ نه‌ تاریخ ۴۴ سالۀ اجبار به رعایت حجاب، که وقایع دو ماه اخیر برای پدید آمدن این نیروی اعتراضی و این کنش انسانی، کافی‌ست. کافی‌ست تصویر اندوهبار کشیده‌شدن زنی بر آسفالت خیابانی در رشت، یا تصویر جانکاه مادری که برای بیرون کشیدن دختر بیمارش از ون‌های ارشاد، به التماس افتاده یا تصویر چهرۀ کبودشده سپیده رشنو در لحظۀ اعتراف اجباری در تلویزیون را به یاد آورید تا همۀ آن خشم و رنج انباشت‌شده برای تولید این نیروی اعتراضی بیش از هر وقت دیگر، فهمیدنی باشد. براستی چه چیز می‌تواند این حجم از خشونت را در مدت‌زمانی دوماهه جا بدهد و در پیشگاه خودش شرمسار نباشد؟ تصویر خشونت، از یاد نرفتنی‌ست و یکی از خوش‌اقبالی‌های زنان، زیستن در عصر تصویر بوده است.
 
لحظۀ بیرون‌آوردن روسری‌ها بر مزار مهسا امینی را باید لحظه‌ای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسری‌ها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی می‌شود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایه‌گذار جدی‌ترین اعتراضات به حجاب اجباری‌ می‌شود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِ‌خود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بی‌سابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظه‌ای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنه‌ای حتا دستکاری‌شده با هماهنگی‌ها و اعلامیه‌ها و ابلاغیه‌ها، که رویدادی‌ست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.

https://harasswatch.com/news/2041/

@harasswatch
#دیدبان_آزار
ديد‌بان آزار
Photo
🔹یک وطن اندوه

از روز خاکسپاری ژینا در آرامستان آیچی ویدئوها و تصاویر متعددی برداشته شده که هر کدام فضای شکوهمند همراهی و همدلی هزاران تن در یک عزاداری حقیقتا عمومی را ثبت و منتقل می‌کنند. با این همه، اگر خواست ما این باشد که با آهستگی، همراه لحظه‌به‌لحظه‌ تن‌های گردهم‌آمده در آن روز شویم، می‌توانیم گزارش مکتوب الهه محمدی و توصیفش از آن روز، پرسش‌ها و گفت‌وگوهایش با افراد حاضر، کنجکاوی‌ها، حضور و کلماتش را به یادآوریم. الهه حاضر است و شاهد و روایت حاضرین و شاهدین را می شنود. الهه اکنون نزدیک به یک سال است که «موقتا» در بازداشت است اما کلمات و توصیفاتش از آن روز در فضا معلق‌اند و کافی است به آن‌ها چنگ بیندازیم تا به بیست و ششم شهریور ۱۴۰۱ و به آرامستان آیچی برویم. به ساعت هفت صبح: 

« از ساعت ۷ صبح، زیر کوه‏‌های زرد، پای بهشت محمدی، آنجا که کردها به آن می‏گویند «آیچی»، دسته‌دسته آدم‌ها، مردان با «کَوا و پنتول» و زنان با «سورانی دَر و سقزّی»، آمده بودند زیر تیغ آفتاب، «زندگی» را بدهند به خاک؛ زیر خاک. همان‌جا که مژگان خانم، مادر مهسا(ژینا) امینی، ساعت ۱۰ صبح که جنازه ژینا را آوردند، دست‌هایش را بالا برده رو به آسمانِ صافِ سقز و می‏گفت تو کجا و زیر این خاک کجا؟

مژگان افتخاری و امجد امینی، کنار گودال، روی تل خاک نشسته و فریاد می‏زدند. امجد نیمه‌هوشیار بود که او را به درمانگاه بردند. او طاقت مرگ ژینا را نداشت که «دخترم خود زندگی بود، مرگ به او نمی‏آید خانم». و مژگان دست‏ها را می‏برد زیر خاک، می‏پاشید به بالا و می‏گفت: «ژینا بلند شو، ببین این مردم برای تو آمده‌اند. تو تک‌دختر من بودی، دختر من نمی‏ترسید، تو چرا ترسیدی؟ گل پرپر ما رفت... ژینا فدایت شوم. ما کنار تختت نفس به نفست می‏دادیم، تو الان اینجا چه می‏کنی؟» کیارش، که خودشان به او می‏‌گفتند اشکان، او که هنگام بردن ژینا به آن ون سبز در متروی حقانی، سینه سپر کرده بود که خواهر را نجات دهد و گفته بود ما اینجا غریبیم و نتوانسته بود، سرش را تکیه داده بود به تابوت و زیر لب مویه می‌کرد؛ مویه کُردی.»

عکس از الهه محمدی

متن گزارش:
https://hammihanonline.ir/news/society/yek-vatan-andooh

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹اعتصاب غذای سروناز احمدی در حمایت از خیزش ژینا و همراه با سیزده زندانی تبعید شده به زندان قزلحصار

دوستان و رفقا
سروناز احمدی هستم، مددکار در حوزه کودکان و مترجم و در حال حاضر زندانی در زندان اوین. تقریبا سه سال است که همسرم کامیار فکور را می‌شناسم. در همین سه سال پنج بار کامیار را از من ربودند. کامیار خبرنگار در حوزه اقتصاد محیط‌زیست، ترانه‌سرا و خواننده موسیقی رپ است و از اولین لحظاتی که از او به یاد می‌آورم در‌ جنگ بوده، برای رهایی کارگران و ازمیان‌برداشتن بیگانگی‌مان با طبیعت. کامیار بیست و هشت ساله است و تاکنون شش پرونده برایش ساخته‌اند، با اتهاماتی مثل شرکت در تجمع برای اعتراض به دستمزدهای که تا روز دهم ماه هم نمی‌رسد، بازنشر گزارش‌های محیط‌زیستی در روزنامه رسمی کشور و حمایت از کارگران و معلمان و بازنشستگان، پرونده‌هایی که در مواردی با ضرب‌وشتم شدید همراه بوده است. ما تنها دو هفته از ازدواجمان گذشته بود که در جریان جنبش زن زندگی آزادی بازداشت شدیم و در نهایت من با حکم سه سال و شش ماه و کامیار با حکم دو سال و هشت ماه حبس به زندان اوین منتقل شدیم، درحالی‌که با توجه به اتهاماتمان یعنی تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی باید مشمول عفو ۱۴۰۱ می‌شدیم که البته آن را دستاورد شمار زیاد مشارکت‌کنندگان در این جنبش می‌دانم. دوازدهم شهریور کامیار را به‌همراه دوازده زندانی دیگر با دروغ در روز ملاقات به بند امن زندان قزلحصار کرج تبعید کردند، یعنی سرکوب در سرکوب. حالا در زندگی مشترکمان همان هفته‌ای یک یا دو بار ملاقات را نیز سه هفته است که نداریم و تنها سه بار برایم از زندان تماس برقرار کرده‌اند، تماس‌های سه دقیقه‌ای با حضور ماموران. هر روز هم خبری از وضعیت اسفبارشان می‌رسد، از ضرب‌وشتم تا بی‌هوشی جعفر ابراهیمی، معلمی که به‌جای تبعید به‌خاطر وضعیت وخیم سلامتی‌اش باید عدم تحمل حبس دریافت می‌کرده است. در روز این تبعید پس از اعتراضم با همراهی همبندیانم به من وعده داده شد که کامیار تا یک هفته آینده به‌خاطر حضور من در زندان اوین به این زندان بازمی‌گردد اما هنوز این اتفاق نیفتاده است. حالا این سیزده نفر در اعتصاب غذا هستند در حمایت از قیام ژینا و بار دیگر نشان داده‌اند که هر جا ستمی هست مقاومتی هم هست. من هم از امروز بیست‌وششم شهریور در همراهی با مقاومت این زندانیان در اعتصاب غذا خواهم بود و پس از پایان اعتصاب غذای این زندانیان هم اعتراضم به این تبعید و سرکوب مضاعف در زندان از طریق تبعید را با تحصن و در صورت لزوم مجددا اعتصاب غذا نشان خواهم داد، تا زمانی که همسرم به این زندان بازگردانده شود و هر دو در یک زندان باشیم.

این اعتراضی‌ست به سرکوب مضاعف زندانی از طریق تبعید در محل سرکوب یعنی زندان، این اعتراضی‌ست برای سوی چشمان جعفر ابراهیمی، اعتراضی‌ست برای عشق، عشق‌های خاموش‌نشدنی دشوار. این اعتراضی‌ست به تمام آزار و اذیت‌ها و اضطراب‌ها و نگرانی‌هایی که در عشق با آن مواجه‌مان می‌کنند. این اعتراضی‌ست کوچک برای یادآوری رنج‌ها و مقاومت‌های بزرگ، برای یادآوری پیراهن سرخ عروسی مریم همسر بکتاش آبتین، برای هم‌قطاری‌ام آنیشا اسدالهی که همان تماس سه دقیقه‌ای را هم با همسرش کیوان به جرم خواندن شعر ندارد، برای سعید سلطانپور که در شب عروسی‌اش او را ربودند تا به خیال خود از صحنه زندگی محوش کنند، برای پوری و مرتضی کیوان، برای آن‌هایی که برای عشق از آن‌ها حتی یک گور مشخص هم باقی نمانده و برای حنانه کیا. این اعتراض اگرچه پس از پایان این اعتصاب غذای جمعی، جلوه اقدامی فردی را خواهد داشت اما با ایمان به قدر جمعمان است و با امید به اینکه آنچه از من باقیمانده بسنده است تا آن خیالواره سبک وزن بر تباهی واقعیت چیره شود.

سروناز احمدی
بند زنان زندان اوین
بیست‌وشش شهریور

@harasswatch
2024/09/22 15:37:03
Back to Top
HTML Embed Code: