Telegram Web Link
🔹در بهت مرگ «نیلوفر بان»

🔹چراغ‌هایی در معرض بادهای تاریک

نویسندگان: سما اوریاد، هاله میرمیری، نسترن صارمی، یگانه خویی و امین. ز

گفته می‌شود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحث‌های فمینیستی عرصه مجازی، زنی «دارای حساسیت‌های فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» این متن از بهت مرگ نیلوفر زاده شده و تلاشی است برای «تکریم و طلب‌کردن زندگی آنچنان که درخور زیستن باشد»، «برای زندگی‌ای که بر مرگ فایق می‌آید».

سما اوریاد: تو «زن، زندگی‌، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی» را دیدی نیلوفر. دیدی که زندگی بر مرگ فایق می‌آید. دیدی شهید داده‌ایم اما رها شده‌ایم از اسارت تن و ترس. متاسفم که نیروی مرگ تو را درنوردید. میل تخریب را نتوانستی پس بزنی. خواستِ ماندن، ادامه دادن، زندگی کردن، زن-شدن، مراقبت از هم، ما به اینها نیاز داریم. ما با یاد تو ادامه خواهیم داد عزیز من. مقاومت، مراقبت جمعی و تمامی اینها پس‌راندن مرگ است. چقدر تلخ و دردناک اینها را بهمان گوشزد کردی، با دریغ کردن خودت از ما. حالا صورت تو را به‌یاد خواهیم سپرد، به‌یاد تو نیلوفر که در پرشدت‌ترین بهار رفتی، در اولین بهارِ زن، زندگی، آزادی.

هاله میرمیری: نمی‌توانی راست بگویی نیلوفر، نمی توانی. دیوانه‌وار به‌دنبال ردی می‌گردم که نشان از شدت خرابی اوضاع بدهد. لعنت می‌فرستم بر آن سیاست بازنمایی آزموده که باید به‌ دنبال مابه‌ازای حس بد در هیبت شکلی از رفتار عجیب‌الجلوه بگردم. تو همان زمان که عید را با صدای شکوفا تبریک گفتی، همین چندی پیش که به خزعبلات زرد روانشناسی خندیدیم، آن زمان که درباره خاطرات تروماتیک دهه ۶۰ و نسبت صدای سنج و میزان اندوه درونی‌مان حرف می‌زدیم، تو لابه‌لای تمام آن بحث‌های طولانی درباره اجرای زنانگی، بدن‌های بی‌پناه و هم‌زمان عاصی-انقلابی ما، تو لابه‌لای سلام به زندگی، میل عمیقت به نور آفتاب، شیدایی خاصی که نسبت به لینچ داشتی، تو لابه‌لای حس عمیقا ملانکولیک دوراس نسبت به عشق، از دست رفته بودی نیلوفر و من از آن بی‌خبر بودم.

نسترن صارمی: مرگ او یادم می‌آورد که شیده لالمی چگونه از میان ما رفت. یادم می‌آورد مرگ ناباورانه هاله لاجوردی را و بسیار مرگ‌های دیگر. زنان سرسختی که راه می‌گشودند و می‌آموزاندند، و همزمان از پای درمی‌آمدند. یادم می‌آورد که واقعیت چیزی بیش از تصاویر بت‌واره رسانه‌ای از مقاومت و زندگی است. یادم می‌آورد که تکریم زندگی محدود به تماشای رقص گزینشی چند تن از میان خیل درگذشتگان نیست. که طلب‌کردن زندگی، آنچنان که درخور زیستن باشد، چیزی بیش از چنین مناسکِ قراردادی را می‌طلبد. یادم می‌آورد که ما چنان غرق تصاویریم که رنج گوشت و تنِ همسایگان‌مان را به سختی به‌جا می‌آوریم. رفته‌رفته سوگ‌واری برایم از شکل دفعتی و مشدد خارج شده و به سوزشی ژرف و طولانی بدل شده است.


متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2150/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
حکم ۳ سال و ۳ ماه حبس سروناز احمدی به اجرای احکام فرستاده شد. او اخیرا در آستانه روز معلم، در حالیکه با عده‌ای دیگر برای دیدار جمعی به خانه محمد حبیبی رفته بود، برای بار دوم به همراه همسرش کامیار فکور بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین فرستاده شد. در نهایت حکم پرونده پیشین هر دوی آنها به اجرا شد بی‌آنکه فرصت چندانی برای زندگی مشترک پیدا کنند.

سروناز احمدی فعال حقوق کودک، مددکار اجتماعی و مترجم کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریجی، پیشتر روز ۱۵ آبان به همراه همسرش کامیار، در حالی که نزدیک به سه هفته از ازدواج‌شان گذشته بود، بازداشت شدند. او ۱۶ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی تا زمان پایان مراحل دادرسی، از زندان اوین آزاد شد. شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران سروناز را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی» ۶ سال حبس محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس کاهش پیدا کرد.

او پس از آزادی به قید وثیقه در صفحه اینستاگرمش از روزهای بازداشت در بند ۲۰۹ زندان اوین نوشت‌: «من فقط بلدم از زندگی بنویسم، از نور ستاره. سیاهی هم بودا، نه که نبود، خیلی هم سیاهی بود، اونقد که فکر میکنم اگه بیشتر از یه بار سیاهیش رو تعریف کنم دلم میترکه. صبر میکنم برای روزی که وقتی سیاهی رو میگیم دلمون نمیترکه. فقط میگم دیدم که هر جا ستم هست، مقاومت هم هست. زندگی هست. خب اون چشم‌بند و دمپایی و چادر تحقیر‌کننده‌ست. روز اول هم سخته. روز اول ولی مقاومت میشه شکل دستی که از زیر چادر یواشکی میزنه رو پات و دستتو میگیره بدون اینکه اسم همدیگه رو بدونید. یه شب دیگه هم نور میشه شکل گوگوش. میشه صدای تو که نمیبینمت ولی میشنومت. صدای تو که از شهر غریبه بی‌نشونی اومدی، تو که تو زندونم با تو من آزادم. تعریف از خود نباشه ولی آزادی میشه شکل وقتی که مترجم رو به دیوار نشسته ولی خبر بهش میرسه که کتابت منتشره. زندگی میشه شکل تو، تو که اتفاقی توی صف ملاقات میبینمت و بین جمعیت پر از بوسه میشم. بله آقا! من هنوز جوونم و عاشق و هنوز عین بچگیام میخندم. جور دیگه نمیتونم باشم. نمیتونم.»
از صفحه اینستاگرام سپیده رشنو:

«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که می‌پوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوع‌الورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»

اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاق‌هایِ خانه‌مان هم می‌خوابیدیم و هم همه کار می‌کردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همه‌ٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضرب‌آهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشه‌های توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش.‌ سال اول رتبه‌ام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.

سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را می‌دیدم. هر شب می‌آمدم و هر شب برم می‌گرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچه‌ی تاریکِ روستایی در سکوت می‌دویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.

با نفس‌ نفس‌ زدن‌های آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بی‌خوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بی‌اجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمی‌شد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.

رتبه‌ام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما این‌جا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردن‌کلفت‌تر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بی‌اجازه و بی‌اطلاع بقچه‌ام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشه‌های توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمال‌گرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.

بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی‌‌. گفتم مرخصی اجباری نمی‌روم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمی‌گردم ولی با همین پوشش برمی‌گردم. گفتند آن موقع هم ممنوع‌الورود می‌شوی. به اسم تعلیق اخراج می‌کنند، سر کلاس راه نمی‌دهند آدم را.

ما ایستاده‌ایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.

https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
حدود ۸ ماه از بازداشت موقت نیلوفر حامدی که روز ۳۱ شهریورماه صورت گرفت، گذشته است. او همچنان در حبس و در انتظار تشکیل دادگاه است. نیلوفر آذرماه سال ۹۸ برای تهیه گزارش از زنان زندان قرچک و ثبت زندگی‌ و مصائبشان به زندان قرچک رفته بود. اگرچه بند ۸ این زندان که مربوط به زندانیان سیاسی است تعطیل شده، اما همچنان صدها زن با امکانات محدود در آنجا زندگی می‌گذرانند. انتقال زندانیان سیاسی به زندان اوین نباید موجب به‌ فراموشی سپردن زنان محروم ندامتگاه شهر ری شود. متن پیش رو بخشی از نوشته نیلوفر درباره تجربه حضور در این زندان به‌عنوان خبرنگار است که در اعتمادآنلاین منتشر شده. نیلوفر چند ماه در قرچک بعنوان زندانی نیز سپری کرده است:

«چند ساعت وقت گذراندن در هر زندانی کافی است تا تصورمان از زندان به عنوان جایی که انبوهی از خلافکاران در آن حضور دارند به جایی تبدیل شود که هر لحظه امکان دارد ما هم به همان‌‌جا برویم؛ به قول معروفی که می‌گوید همه ما زندانی‌های بالقوه‌ای هستیم که فقط بعضی‌هایمان بدشانس‌تر هستند و زندگی در زندان برایشان بالفعل می‌شود.

هرچقدر هم که کلاس تئاتر و نقاشی و سرود داشته باشند، هرچقدر هم که در کتابخانه و وقت اشتغال‌شان چیز جدید بخوانند و یاد بگیرند، چیزی ته ذهن تمام این زنان مشترک و تکراری است: آنها خود را زندانی می‌دانند. چیزی که باعث شده بسیاری از این زنان به خاطرش حتی از سوی خانواده خود طرد شوند. حالا که این صدا را می‌شنوید، نرگس مدتی است که از زندان آزاد شده. دختری که وقتی ۱۶ سال داشت، همسرش را به خاطر اینکه او را به مردهای دیگر می‌فروخت به قتل رساند و نتیجه‌اش بیش از ۱۰ سال زندان، دقیقاً در سال‌های جوانی‌اش، شد.

ناگفته پیداست که امثال شیما و نرگس برای روزی دل‌دل می‌کنند که هم‌بندیان برایشان بخوانند: «بری دیگه برنگردی.» می‌خواهند بروند و دیگر برنگردند و جای همه این روزهای ازدست‌رفته زندگی کنند. اما عجیب اینکه امثال ناهید هم که هر شب کابوس اعدام می‌بینند باز هم کورسوی امیدی برای خود متصورند. انگار خاصیت زندگی است. افیونی که تو را به خودش معتاد می‌کند و در آخرین لحظات هم نمی‌خواهی دست از آن بکشی. گویی که هیچ وقت از زندگی کردن خسته نمی‌شویم. گویی که ما عاشقان زندگی، فکر دست شستن از آن نداریم.»

#نیلوفر_حامدی
#زن_زندگی_آزادی
#ندامتگاه_شهر_ری
🟥«سایه سرکوب و تعلیق بر فراز دانشگاه الزهرا»

▪️پس از گذشت نزدیک به هشت ماه از شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعتراضات پرشور در دانشگاه‌ها، دانشجویانِ دانشگاه الزهرا نیز همانند بسیاری از دانشجویان سراسر کشور از سرکوب در امان نمانده‌اند. دانشجویان در این مدت با ممنوعیت ورود به دانشگاه، تماس‌های مکرر و احضار به نهادهای امنیتی خارج از دانشگاه و کمیته انضباطی، احکام تعلیق از تحصیل، اجبار به دادن تعهد، اخراج از خوابگاه و... مواجه شده‌اند.
مسئولان دانشگاه الزهرا، به سرپرستی «زهرا ناظم بکایی»، در پی خوش‌خدمتی به حاکمیت، در ماه‌های گذشته، از هیچ‌گونه بی‌اخلاقی و بی‌قانونی در پرونده‌سازی گسترده و صدور احکام بی‌پایه‌ و‌ اساس دریغ نکرده‌اند. وسعت این پرونده‌سازی‌ها و تعداد احضارها به کمیته‌ انضباطی آنقدر زیاد است که به‌گفته‌ی روزنامهٔ «هم‌میهن»، فقط به‌دلیل تجمع در محوطه‌ی خوابگاه، ۱۵۰ دانشجو، شبانه ممنوع الورود شده‌اند.

▪️در مواردی مأمورین حراست به کلاس‌های درس یورش برده و اقدام به شناسایی دانشجویان می‌کردند. در میانهٔ امتحانات پایان ترم به برخی از دانشجویانی که هیچ پروندهٔ انضباطی نداشتند اجازه امتحان داده نشد و برخی از دانشجویان با فشار برای حذف ترم خودخواسته مواجه شده‌بودند. پرونده‌های انضباطی برای دانشجویان بعضاً به دلایل واهی چون پیگیری دانشجویان بازداشتی و حتی به دلیل بازداشت شدن تشکیل می‌شد. این‌ها تنها بخشی از فشارها و برخوردهای سلیقه‌ای و اقتدارگرایانه با دانشجویان این دانشگاه در شش ماههٔ دوم سال ۱۴۰۱ بود.

▪️با شروع اردیبهشت ماه و پا گرفتن مقاومتی از جنس تن ندادن زنان به «حجاب اجباری» در سراسر کشور، فصل جدیدی از پرونده‌سازی، آزار و اذیت دانشجویان و صدور احکام سنگین آغاز شده که کم‌سابقه است. دانشجویان الزهرا با موجی از احضارها به کمیتهٔ انضباطی مواجه شده‌اند. این احکام انضباطی بدون طی شدن روندهای قانونی به سرعت قطعی شده و برخی به فاصلهٔ چند روز بعد به اجرا درآمد. تعدادی از دانشجویانی که به کمیته‌ٔ انضباطی مراجعه کرده‌اند و از نزدیک شاهد این رویه بودند، از زبان مسئولان حراست شنیده‌اند که در این چند ماه پانصد تا ششصد نفر را به کمیته‌ٔ انضباطی کشانده‌اند.

🔻ادامه متن را در اینجا بخوانید.

#صدای_دانشجویان_الزهرا
🆔@Sedaye_Alzahra


https://tinyurl.com/4y482uh9
ديد‌بان آزار
Photo
به «نیلوفر بان»، خواهر نادیده‌ سفرکرده‌ام-

«ارتباط میان زنان، هراس‌آورترین و بغرنج‌ترین نیرو بر سیاره‌ ما است که بیشترین بالقوگی را برای ایجاد دگرگونی دارد.»

آدرین ریچ

نویسنده: شور

جایی از قول گور ویدال، رمان‌نویس آمریکایی، خوانده بودم «هرگاه دوستی موفق می‌شود، چیزی در من می‌میرد.» و هربار یکی از دوستان زنم به موفقیت دست پیدا می‌کرد، حقیقتاً‌ چیزی در من می‌مرد. هرچند زود سربرمی‌آورد و دوباره جوانه می‌زد، هرچند در موقعیت‌های بسیاری آن زنان را به‌گرمی در آغوش می‌فشردم و از رفاقت با آن‌ها احساس مباهات می‌کردم، اما به هر حال، لحظه‌ای حسی ناخوشایند غلبه می‌کرد و چیزی، انگیزه‌ای، تلاشی،‌ از نو می‌مرد. با مردها این‌طور نبود. آن‌ها رقیب بودند و شوق رقابت ایجاد می‌کردند نه حس ویرانگر حسادت. به دوستان مردَم و مردان موفق زندگی‌ام غبطه می‌خوردم اما به زنان حسد می‌ورزیدم. خود را در رقابت با مردان می‌دیدم و می‌خواستم همان جایگاهی را تصرف کنم که آن‌ها، اما [ناخودآگاه] نمی‌خواستم یا حداقل برایم مهم نبود که زنان دیگر هم به چنان جایگاهی برسند.

دختربچه‌ای که در جامعه‌ای مردسالار و خانواده‌ای سنتی رشد پیدا می‌کند، از خانواده تا مدرسه تا سریال‌ و فیلم‌ می‌آموزد که زنان کینه‌جو، رقابتی، حسود، وراج و خودخواهند و از همین‌رو رفاقت و پیوند میان آنان نه شایسته و نه امکان‌پذیر است. بل هوکس می‌نویسد ایدئولوژی‌هایی که مبتنی بر تفوق مردانه‌اند، به زنان می‌آموزند که ارتباط میان‌ آن‌ها به تجربه‌شان غنا نمی‌بخشد بلکه آن را تقلیل می‌دهد.‌ که زنان دشمنان «طبیعی» یکدیگرند. به باور هوکس، زنان این ارزش‌های ایدئولوژیک را در میان خود از طریق رفتار دفاعی، رقابتی و آمیخته به بدگمانی بروز می‌دهند. در واقع این سکسیسم است که سبب می‌شود زنان بی‌جهت خود را در معرض تهدید سایر زنان ببینند.

انگاره‌ حسادت زنان نسبت به زنان، به‌شکل تاریخی خدعه‌ مردسالاری برای دشمن جلوه‌‌دادن آنان با یکدیگر و جلوگیری از اتحادشان بوده است. اما اگر این پاسخ سرراست و تک‌خطی‌ را لحظه‌ای به تعلیق درآوریم، به چه دقایق دیگری خواهیم رسید؟ در واقع آن‌چه قصد دارم از خلال پرداختن به حسادت و رقابت در روابط میان زنان به آن برسم، ترسیم لحظاتی است که در آن از نو توسط همین خدعه‌ها بازی خورده‌ایم. لحظاتی که خواهرانگی به‌معنای عرفی و نه سیاسی‌اش، نمی‌تواند ابزار مناسبی برای تحت کنترل در آوردن این احساسات باشد. همان لحظاتی که از به‌زبان‌آوردن و گفت‌وگو درباره‌شان گریزانیم.

https://harasswatch.com/news/2151/

@harasswatch
2024/09/24 15:30:04
Back to Top
HTML Embed Code: