Forwarded from زنان امروز
فراتر از مرزهای وطنی و تَنی
نگاهی به همبستگی شبکهای با جنبش «زن، زندگی، آزادی»
🖋️ شیما وزوایی
در نوجوانی من، تعبیری طنز و طعنهآمیز در مورد توقع مردان ایرانی از زن ایرانی رایج بود که با اندام جنیفر لوپز و مدرک دکتری در آشپزخانه قورمهسبزی بپزد ــ میخ کردن موقعیت زن ایرانی در نقطهای دلخواه اما غیرممکن، و همزمان ترویج کلیتی برساخته از «مرد ایرانی». آیا امروز مسئلۀ زن ایرانی از دوگانههای متناقض متصورشده برای او فراتر رفته؟ در خارج از مرزهای ملی چطور؟
آیا قاب دلخواهی که برای زن ایرانی ساخته شده از میل به دوگانۀ زنِ سرکوبشدۀ مسلمان و همزمان زنِ یاغی و اگزوتیک خاورمیانهای فراتر رفته است؟ در این مقاله، با نگاهی گذرا به دو گفتمان ایدئولوژیک «استثناگرایی ایرانی» و «نجات دادن زن مسلمان» در سطحی بینالمللی، ماهیت شبکۀ همبستگی ایجادشده حول خواستِ غیرایدئولوژیک «زن، زندگی، آزادی» در تقابل با هردو گفتمان بررسی میشود. به نظر میآید شبکۀ همبستگی ایجادشده در جنبش ژینا فضا و گفتمانی را ایجاد کرده که «مسئلۀ زن ایرانی» را در موقعیتی جدید و پیشرو و در پیوند با جنبشهای مشابه فراتر از مرزهای «ملی» و، به تبع آن، موقعیت زن ایرانی را در وضعیت رهایی از تلاقی ایدئولوژیهای محدودکننده قرار داده است.
این مطلب را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://zananemrooz.com/article/فراتر-از-مرزهای-وطنی-و-تَنی/
نگاهی به همبستگی شبکهای با جنبش «زن، زندگی، آزادی»
🖋️ شیما وزوایی
در نوجوانی من، تعبیری طنز و طعنهآمیز در مورد توقع مردان ایرانی از زن ایرانی رایج بود که با اندام جنیفر لوپز و مدرک دکتری در آشپزخانه قورمهسبزی بپزد ــ میخ کردن موقعیت زن ایرانی در نقطهای دلخواه اما غیرممکن، و همزمان ترویج کلیتی برساخته از «مرد ایرانی». آیا امروز مسئلۀ زن ایرانی از دوگانههای متناقض متصورشده برای او فراتر رفته؟ در خارج از مرزهای ملی چطور؟
آیا قاب دلخواهی که برای زن ایرانی ساخته شده از میل به دوگانۀ زنِ سرکوبشدۀ مسلمان و همزمان زنِ یاغی و اگزوتیک خاورمیانهای فراتر رفته است؟ در این مقاله، با نگاهی گذرا به دو گفتمان ایدئولوژیک «استثناگرایی ایرانی» و «نجات دادن زن مسلمان» در سطحی بینالمللی، ماهیت شبکۀ همبستگی ایجادشده حول خواستِ غیرایدئولوژیک «زن، زندگی، آزادی» در تقابل با هردو گفتمان بررسی میشود. به نظر میآید شبکۀ همبستگی ایجادشده در جنبش ژینا فضا و گفتمانی را ایجاد کرده که «مسئلۀ زن ایرانی» را در موقعیتی جدید و پیشرو و در پیوند با جنبشهای مشابه فراتر از مرزهای «ملی» و، به تبع آن، موقعیت زن ایرانی را در وضعیت رهایی از تلاقی ایدئولوژیهای محدودکننده قرار داده است.
این مطلب را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://zananemrooz.com/article/فراتر-از-مرزهای-وطنی-و-تَنی/
#فرزانه_ناظران_پور، معلم و مولف کتب هنر همزمان با آغاز هفته معلم، جهت اجرای حکم ۱۰ ماه حبس به بند زنان زندان اوین منتقل شد.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران در واکنش به اجرای حکم فرزانه ناظرانپور نوشته است: «بازداشت و احضار فعالین صنفی معلم مصادف با هفته معلم هدیه حاکمیت به جامعه فرهنگیان است و رسوا کننده شعارهای تو خالی منزلت معلمان در جمهوری اسلامی است. شورا ضمن ابراز ناخرسندی از بازداشت و زندانی کردن معلمان، توسط نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی، این اعمال را محکوم میکند. ما خاموششدنی نیستیم.»
غزل عبداللهی در توییتر نوشته است: «برای فرزانه کسی ننوشت. حتی عکسی از بدرقهاش با وسایلی که احتمالا جمع کرده بود جلو ورودی اوین نیست. او معلم است و درست در روز معلم، بیسروصدا رفت که حبسش را بکشد. امشب پیش نرگس و بقیه بچههای بند چشمانش را خواهد بست.»
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران، در اعتراض به بازداشت معلمان با شعار «جای معلم زندان نیست» برای روز سهشنبه، ۱۹ اردیبهشتماه فراخوان تجمع سراسری منتشر کرده است.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران در واکنش به اجرای حکم فرزانه ناظرانپور نوشته است: «بازداشت و احضار فعالین صنفی معلم مصادف با هفته معلم هدیه حاکمیت به جامعه فرهنگیان است و رسوا کننده شعارهای تو خالی منزلت معلمان در جمهوری اسلامی است. شورا ضمن ابراز ناخرسندی از بازداشت و زندانی کردن معلمان، توسط نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی، این اعمال را محکوم میکند. ما خاموششدنی نیستیم.»
غزل عبداللهی در توییتر نوشته است: «برای فرزانه کسی ننوشت. حتی عکسی از بدرقهاش با وسایلی که احتمالا جمع کرده بود جلو ورودی اوین نیست. او معلم است و درست در روز معلم، بیسروصدا رفت که حبسش را بکشد. امشب پیش نرگس و بقیه بچههای بند چشمانش را خواهد بست.»
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران، در اعتراض به بازداشت معلمان با شعار «جای معلم زندان نیست» برای روز سهشنبه، ۱۹ اردیبهشتماه فراخوان تجمع سراسری منتشر کرده است.
Forwarded from شرق
گفتوگو با زهرا مینویی و صدرا خالقی وکلای ترانه علیدوستی و بابک کریمی
بازپرس برای حفاظت از شهود قرار عدم دسترسی به پرونده و استماع محرمانه شهادت صادر کرد/در قرار ذکر شده که تعدادی از زنان و دختران به جهت تسلط و قدرت تصمیمگیری نامبردگان در سینما و تئاتر مورد تعرض و آزار کلامی و جنسی قرار گرفتهاند
زهرا مینویی و صدرا خالقی وکلای ترانه علیدوستی و بابک کریمی در گفتوگو با شرق جزئیات تازهای از پرونده شکایت حبیب رضایی و مهدی کوشکی از این بازیگران و چند چهره سینمایی دیگر را بیان کردهاند.
وکلای این بازیگران میگویند که در جریان این پرونده شهود زیادی به دادگاه فراخوانده شدند و درباره شاکیان پرونده شهادت دادند. آنها در بخشی از این گفتوگو میگویند: فرایند معرفی شهود به دادسرا فرایند زمانبری بود و ما چهرههای مختلفی را بعضا چند نفر را در یک روز و بعضا برخی که مشهورتر بودند را به دلیل حفظ جریان محرمانگی در یک روز مجرا برای شهادتدادن به دادسرا بردیم.
گزارش سامان موحدیراد را اینجا بخوانید:
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-878662
@sharghdaily
sharghdaily.com
بازپرس برای حفاظت از شهود قرار عدم دسترسی به پرونده و استماع محرمانه شهادت صادر کرد/در قرار ذکر شده که تعدادی از زنان و دختران به جهت تسلط و قدرت تصمیمگیری نامبردگان در سینما و تئاتر مورد تعرض و آزار کلامی و جنسی قرار گرفتهاند
زهرا مینویی و صدرا خالقی وکلای ترانه علیدوستی و بابک کریمی در گفتوگو با شرق جزئیات تازهای از پرونده شکایت حبیب رضایی و مهدی کوشکی از این بازیگران و چند چهره سینمایی دیگر را بیان کردهاند.
وکلای این بازیگران میگویند که در جریان این پرونده شهود زیادی به دادگاه فراخوانده شدند و درباره شاکیان پرونده شهادت دادند. آنها در بخشی از این گفتوگو میگویند: فرایند معرفی شهود به دادسرا فرایند زمانبری بود و ما چهرههای مختلفی را بعضا چند نفر را در یک روز و بعضا برخی که مشهورتر بودند را به دلیل حفظ جریان محرمانگی در یک روز مجرا برای شهادتدادن به دادسرا بردیم.
گزارش سامان موحدیراد را اینجا بخوانید:
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-878662
@sharghdaily
sharghdaily.com
ديدبان آزار
Video
ویدئوی #عاتکه_رجبی در حمایت از فراخوان ۱۹ اردیبهشت شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
به نام آزادی
من، عاتکه رجبی آموزگاری که از دوم مهر ماه تا کنون همچنان در اعتصاب است، همانطور که در بیشتر فراخوانهای سال ۱۴۰۱ شرکت کردم، تصمیم دارم در فراخوان ۱۹ اردیبهشت ماه معلمها هم شرکت کنم.
و دلیل شرکتم، کودکانی هستند که نه تنها کودکیشان بلکه حتی حق زندگی کردن از آنها گرفته شده. کودکانی که هر روز و هر لحظه زندگیشان را همراه با احساس ترس و خطر میگذرانند. و از همه مهمتر سالها پیش کودکی گفت: «ما اینجا آب نداریم. همهتون رو دوست دارم.» در دل به او گفتم: «این عاتکه الان ضعیفه، ولی بهت قول میدم روزی که قدرت ایستادن روی پاهام رو پیدا کردم، برای تو خواهم ایستاد و حق تو رو فریاد خواهم زد.»
این عاتکهای که میبینید تنها چیزی که برای اهمیت دارد این اکه وقتی کودکی را در حال رقص و شادی میبیند، در دلش به آینده پر از فقر و تباهی آن کودک زار نزند. برای زندگی کردن کودکان به مبارزه ادامه خواهم داد. برای کودکان، عشق، صلح، دوستی، محبت، آرامش، امنیت و رفاه خواهانم. مبارزه میکنم. چون نمیخواهم وقتی شاهد رنج کودکی هستم، سکوتم حس عذاب شرم را به من ببخشد. و سخن آخرم با توست:
متجاوز زندگی، به این چهره خوب نگاه کن. هیچ نشانی از ترس میبینی؟ این حتی خشم هم نیست. این آگاهی است. خشم مرا به این نقطه نرسانده. آگاهی به حق و حقوقم من را به این نقطه رسانده است.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران در فراخوان روز سهشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ از ساعت ۱۰ تا ۱۲، موارد اعتراضی خود را چنین اعلام کرده است:
- بیتوجهی آشکار به جایگاه علم و معلمان
- حذف عملی اصل ۳۰ قانون اساسی،
- تشدید القائات ایدئولوژیک در کتابهای درسی،
- عدم اجرای درست قانون رتبهبندی و تبدیل آن از یک عامل تشویق معلمان به ابزاری برای مطیع کردن آنان،
- انتظار بیش از یک دهه برای همسانسازی حقوق بازنشستگان،
- عدم اجرای همین قانون نیمبند رتبهبندی برای بازنشستگان سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱،
- ایجاد ناامنی روانی و تهدید سلامت جسمی دانشآموزان به ویژه دختران دانشآموز
#زن_زندگی_آزادی
#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی
به نام آزادی
من، عاتکه رجبی آموزگاری که از دوم مهر ماه تا کنون همچنان در اعتصاب است، همانطور که در بیشتر فراخوانهای سال ۱۴۰۱ شرکت کردم، تصمیم دارم در فراخوان ۱۹ اردیبهشت ماه معلمها هم شرکت کنم.
و دلیل شرکتم، کودکانی هستند که نه تنها کودکیشان بلکه حتی حق زندگی کردن از آنها گرفته شده. کودکانی که هر روز و هر لحظه زندگیشان را همراه با احساس ترس و خطر میگذرانند. و از همه مهمتر سالها پیش کودکی گفت: «ما اینجا آب نداریم. همهتون رو دوست دارم.» در دل به او گفتم: «این عاتکه الان ضعیفه، ولی بهت قول میدم روزی که قدرت ایستادن روی پاهام رو پیدا کردم، برای تو خواهم ایستاد و حق تو رو فریاد خواهم زد.»
این عاتکهای که میبینید تنها چیزی که برای اهمیت دارد این اکه وقتی کودکی را در حال رقص و شادی میبیند، در دلش به آینده پر از فقر و تباهی آن کودک زار نزند. برای زندگی کردن کودکان به مبارزه ادامه خواهم داد. برای کودکان، عشق، صلح، دوستی، محبت، آرامش، امنیت و رفاه خواهانم. مبارزه میکنم. چون نمیخواهم وقتی شاهد رنج کودکی هستم، سکوتم حس عذاب شرم را به من ببخشد. و سخن آخرم با توست:
متجاوز زندگی، به این چهره خوب نگاه کن. هیچ نشانی از ترس میبینی؟ این حتی خشم هم نیست. این آگاهی است. خشم مرا به این نقطه نرسانده. آگاهی به حق و حقوقم من را به این نقطه رسانده است.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران در فراخوان روز سهشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ از ساعت ۱۰ تا ۱۲، موارد اعتراضی خود را چنین اعلام کرده است:
- بیتوجهی آشکار به جایگاه علم و معلمان
- حذف عملی اصل ۳۰ قانون اساسی،
- تشدید القائات ایدئولوژیک در کتابهای درسی،
- عدم اجرای درست قانون رتبهبندی و تبدیل آن از یک عامل تشویق معلمان به ابزاری برای مطیع کردن آنان،
- انتظار بیش از یک دهه برای همسانسازی حقوق بازنشستگان،
- عدم اجرای همین قانون نیمبند رتبهبندی برای بازنشستگان سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱،
- ایجاد ناامنی روانی و تهدید سلامت جسمی دانشآموزان به ویژه دختران دانشآموز
#زن_زندگی_آزادی
#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی
توفان توییتری، امشب، ۱۸ اردیبهشت، ساعت ۲۱ در اعتراض به وضعیت اسفناک نظام آموزشی و سرکوب سیستماتیک دانشآموزان و در حمایت از اعتراضات معلمان
🔹خودسوزی زنان؛ انتقامگیری از سرکوبگران زندگی به بهای جان
نویسنده: الصا
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان به طور خاص و زنان به طور عام است تا بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم و از وضعیتی که در سایه سرکوب حاکمیت سانسور عادی پنداشته شده آگاه شویم. شناختن ستم و جزئیات آن، سپس روایت و انتقال آن میتواند در ساختن رویای ما که زن، زندگی، آزادی است موثر باشد. کافیست لحظهای تصور کنیم زنی را که نفت برمیدارد و بدنش را، این تنها تکیهگاه حیاتش را به آتش میکشد، از چه تنهایی و غربت عمیقی رنج میبرد. سال ۸۶ در مدرسه نشسته بودیم. صدای جیق دختری آمد. دختری که هممدرسهای ما بود. گفته بودند با پسر خوابیده است و باکرگی ندارد. زنی که تمام قداست او را به جزئیترین و خصوصیترین بخش بدنش که گویی حریم اجتماع است، تقلیل میدهند.
خواهر یکی از زنانی که خودسوزی کرده میگوید: «میخواست درس بخونه، علاقه زیادی به درسخوندن داشت. اما دهات ما دبیرستان نداشت و بابام هم راضی نمیشد بره خوابگاه. از تولد نافش را برای پسرعموم بریده بودن. پسر عموم معتاد بود و خواهرم رو به اجبار به عقدش درآوردن. چند روزی از عروسی نگذشته بود که خانمانسوخته شدیم.»
اگر به شیوه حاکمیت، خودسوزی را به فقر یا دعوای خانوادگی تقلیل دهیم هرگز نخواهیم توانست آن را بدل به راهی دیگر کنیم. راهی که زنان بتوانند به گونهای جمعی و سیاسی انتقام بگیرند. نهتنها از شرایط و احکام پدرسالارانه، بلکه علیه تمامی قوانینی که این شرایط را بازتولید میکنند. زنی که بدن خود را میسوزاند اگر از وجود همدلانش آگاهی یابد، شاید به جای آن بدن، روسری و چادر را میسوزاند یا هرچه که متعلق به قوانین پدرسالارانه است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2144/
نویسنده: الصا
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان به طور خاص و زنان به طور عام است تا بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم و از وضعیتی که در سایه سرکوب حاکمیت سانسور عادی پنداشته شده آگاه شویم. شناختن ستم و جزئیات آن، سپس روایت و انتقال آن میتواند در ساختن رویای ما که زن، زندگی، آزادی است موثر باشد. کافیست لحظهای تصور کنیم زنی را که نفت برمیدارد و بدنش را، این تنها تکیهگاه حیاتش را به آتش میکشد، از چه تنهایی و غربت عمیقی رنج میبرد. سال ۸۶ در مدرسه نشسته بودیم. صدای جیق دختری آمد. دختری که هممدرسهای ما بود. گفته بودند با پسر خوابیده است و باکرگی ندارد. زنی که تمام قداست او را به جزئیترین و خصوصیترین بخش بدنش که گویی حریم اجتماع است، تقلیل میدهند.
خواهر یکی از زنانی که خودسوزی کرده میگوید: «میخواست درس بخونه، علاقه زیادی به درسخوندن داشت. اما دهات ما دبیرستان نداشت و بابام هم راضی نمیشد بره خوابگاه. از تولد نافش را برای پسرعموم بریده بودن. پسر عموم معتاد بود و خواهرم رو به اجبار به عقدش درآوردن. چند روزی از عروسی نگذشته بود که خانمانسوخته شدیم.»
اگر به شیوه حاکمیت، خودسوزی را به فقر یا دعوای خانوادگی تقلیل دهیم هرگز نخواهیم توانست آن را بدل به راهی دیگر کنیم. راهی که زنان بتوانند به گونهای جمعی و سیاسی انتقام بگیرند. نهتنها از شرایط و احکام پدرسالارانه، بلکه علیه تمامی قوانینی که این شرایط را بازتولید میکنند. زنی که بدن خود را میسوزاند اگر از وجود همدلانش آگاهی یابد، شاید به جای آن بدن، روسری و چادر را میسوزاند یا هرچه که متعلق به قوانین پدرسالارانه است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2144/
هرس واچ | دیدبان آزار
انتقامگیری از سرکوبگران زندگی به بهای جان
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان و تمام زنان مبارز است برای آنکه بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم.
ديدبان آزار
Photo
ماهها از حملات شیمیایی زنجیرهای در مدارس دخترانه که از آذرماه سال گذشته آغاز شد، میگذرد و معلمان همچنان مطالبه تامین امنیت و سلامت جسمی و روانی دختران دانشآموز را در میان خواستههای خود مطرح کرده و زنده نگه داشتهاند. از جمله در پلاکاردهای تجمع سراسری امروز: «مسمومیت دانشآموزان/ جنایت علیه بشریت»، «امنیت دختران دانشآموز تامین باید گردد.»
شیوا گشایش در متنی با عنوان «حملات تروریستی به مدارس و ضرورت مراقبت روانی از دانشآموزان آسیبدیده» که در گاهنامه فراسوی کندوکاو منتشر شده از موارد حادی میگوید که دختران پس از بهبودیابی از مسمومیت، دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و به دلیل شدت وحشتی که تجربه کردهاند توان بازگشت به مدرسه را ندارند. به زعم او سالها کار مراقبتی و مداخلات روانشناختی برای زدودن اضطراب ناشی از این حملات از ذهن دختران دانشآموز لازم است.
او مینویسد: «روشن است که حاکمیت از قدرت روزافزون زنان در جامعه مدنی و محیطهای کاری وحشت دارد و به همین خاطر واکنشی درخورد به مسمومیتهای زنجیرهای -که در عمل بهعنوان یکی از بازوهای سرکوب زنان عمل میکند- نشان نداده است. با این وجود حمایت شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان از دختران آسیبدیده و مقاومت دانشآموزان در قالب کمیتههای دانشآموزی و همچنین مبارزات جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقاط روشنی هستند که در دل تاریکی این شب سیاه میدرخشند.»
تصاویر مربوط تجمع سراسری معلمان در روز ۱۹ اردیبهشت است. معلمان این تاریخ را انتخاب کردهاند چون فرزاد کمانگر، ۱۳ سال قبل در چنین روزی اعدام شد. او در نامهای(برگرفته از بیذارزنی) خطاب به دانشآموزان دخترش مینویسد: «چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید، کاغذ به دستْ برای کمپینِ زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از خاک فراموششده خدا، به دنیا نمیآمدید، مجبور نبودید در سن ۱۳ سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت، زیر تور سفید زن شدن، برای آخرینبار با مدرسه وداع کنید و قصه تلخ جنس دوم بودن را با تمام وجود تجربه کنید.»
@harasswatch
شیوا گشایش در متنی با عنوان «حملات تروریستی به مدارس و ضرورت مراقبت روانی از دانشآموزان آسیبدیده» که در گاهنامه فراسوی کندوکاو منتشر شده از موارد حادی میگوید که دختران پس از بهبودیابی از مسمومیت، دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و به دلیل شدت وحشتی که تجربه کردهاند توان بازگشت به مدرسه را ندارند. به زعم او سالها کار مراقبتی و مداخلات روانشناختی برای زدودن اضطراب ناشی از این حملات از ذهن دختران دانشآموز لازم است.
او مینویسد: «روشن است که حاکمیت از قدرت روزافزون زنان در جامعه مدنی و محیطهای کاری وحشت دارد و به همین خاطر واکنشی درخورد به مسمومیتهای زنجیرهای -که در عمل بهعنوان یکی از بازوهای سرکوب زنان عمل میکند- نشان نداده است. با این وجود حمایت شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان از دختران آسیبدیده و مقاومت دانشآموزان در قالب کمیتههای دانشآموزی و همچنین مبارزات جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقاط روشنی هستند که در دل تاریکی این شب سیاه میدرخشند.»
تصاویر مربوط تجمع سراسری معلمان در روز ۱۹ اردیبهشت است. معلمان این تاریخ را انتخاب کردهاند چون فرزاد کمانگر، ۱۳ سال قبل در چنین روزی اعدام شد. او در نامهای(برگرفته از بیذارزنی) خطاب به دانشآموزان دخترش مینویسد: «چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید، کاغذ به دستْ برای کمپینِ زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از خاک فراموششده خدا، به دنیا نمیآمدید، مجبور نبودید در سن ۱۳ سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت، زیر تور سفید زن شدن، برای آخرینبار با مدرسه وداع کنید و قصه تلخ جنس دوم بودن را با تمام وجود تجربه کنید.»
@harasswatch
Forwarded from زنان امروز
🖋️ سعیده کشاورزی
سر برآوردن شعار «زن، زندگی، آزادی» در تجربۀ اعتراضی اخیر اما به ما این امکان را داد که گستردگی و فوریت مطالبات زنان را در بستر پرتلاطم اعتراضات ببینیم و بفهمیم ثانوی فرض کردن چنین مطالباتی تا چه اندازه خطا بوده است. اکنون که موضوع زنان چنان ضرورت یافته که در شمایل شعاری زندگیخواه پا به میدان میگذارد و همۀ تصورات معمول از وضعیت را بههم میریزد، میتوان نگاهی دقیقتر به همۀ آن پرسشهایی داشت که در هر بزنگاه، دوگانۀ اولویت این یا آن موضوع را پیش میکشیدند و با توسل به چنین سیاستی، از مسائل مربوط به زنان اولویتزدایی میکردند. اکنون میتوان گفت اولویت همواره اولویت ندارد، و به چه دلیل.
این یادداشت را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://ananemrooz.com/notes/ما-خود-را-ضروری-میکنیم/
@zanan_emrooz
سر برآوردن شعار «زن، زندگی، آزادی» در تجربۀ اعتراضی اخیر اما به ما این امکان را داد که گستردگی و فوریت مطالبات زنان را در بستر پرتلاطم اعتراضات ببینیم و بفهمیم ثانوی فرض کردن چنین مطالباتی تا چه اندازه خطا بوده است. اکنون که موضوع زنان چنان ضرورت یافته که در شمایل شعاری زندگیخواه پا به میدان میگذارد و همۀ تصورات معمول از وضعیت را بههم میریزد، میتوان نگاهی دقیقتر به همۀ آن پرسشهایی داشت که در هر بزنگاه، دوگانۀ اولویت این یا آن موضوع را پیش میکشیدند و با توسل به چنین سیاستی، از مسائل مربوط به زنان اولویتزدایی میکردند. اکنون میتوان گفت اولویت همواره اولویت ندارد، و به چه دلیل.
این یادداشت را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://ananemrooz.com/notes/ما-خود-را-ضروری-میکنیم/
@zanan_emrooz
Forwarded from شهرِ زنان، شهرِ امن
اکرن فیلم
«مرا بخوان؛ روایتهای شنیده نشده» در پلتفرم هاشور
«این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگوهایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند میپردازد. کتابخانه انسانی، مکانهایی هستند شبیه کتابخانههای واقعی با این تفاوت که در این کتابخانهها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب میکنند که با او حرف بزنند...»
علاقهمندان برای تماشا و اطلاعات بیشتر
به هاشور مراجعه کنند:
https://hashure.com/movies/مرا-بخوان-روایت-های-شنیده-نشده
@Shahr_Zanan
«مرا بخوان؛ روایتهای شنیده نشده» در پلتفرم هاشور
«این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگوهایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند میپردازد. کتابخانه انسانی، مکانهایی هستند شبیه کتابخانههای واقعی با این تفاوت که در این کتابخانهها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب میکنند که با او حرف بزنند...»
علاقهمندان برای تماشا و اطلاعات بیشتر
به هاشور مراجعه کنند:
https://hashure.com/movies/مرا-بخوان-روایت-های-شنیده-نشده
@Shahr_Zanan
Hashure
مرا بخوان، روایت های شنیده نشده | تماشای آنلاین با بالاترین کیفیت | هاشور
این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگو هایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند می پردازد. کتابخانه انسانی، مکان هایی هستند شبیه کتابخانه های واقعی با این تفاوت که در این کتابخانه ها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب می ک
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این تماس از زندان زنان میباشد
صدای #الهه_محمدی را میشنوید که از زندان قطعهای از شعر محبوبش را میخواند. الهه در روز ۲۲۳ام از بازداشتش در زندان اوین ۳۵ ساله شد.
سعید پارسایی، همسر او برایش نوشته: «تصدقت شوم عزیز عزیز من یادت میآید به تو میگفتم که نهایتا دو روز میتوانم دوریات را تحمل بکنم و بعدش بیقرار میشوم؟ بعدش دلم آتش میگیرد؟ حالا هر چه در عالم است کنار هم گذاشتهاند در میان ما و ۲۲۲ روز از دوریات میگذرد. بیحساب و کتاب و بی هیچ منطقی، جان عزیزت را پشت میلههای سرد اوین و قرچک محبوس کردهاند. عزیز دور افتادهی من، محبوس در «ایران عزیز، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی»، ای که در وطن خویش غریبی، بگو فردا را چه کنم؟ چگونه سر کنم؟ فردایی که روز تولد توست و دستهای من خالی. بگو در وطنی که هیچ چیزش سرجای خودش نیست -که اگر بود هیچکدام از اینها نباید اتفاق میافتاد- چه کنم؟ بخند و بگو عزیز مظلوم من.»
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
صدای #الهه_محمدی را میشنوید که از زندان قطعهای از شعر محبوبش را میخواند. الهه در روز ۲۲۳ام از بازداشتش در زندان اوین ۳۵ ساله شد.
سعید پارسایی، همسر او برایش نوشته: «تصدقت شوم عزیز عزیز من یادت میآید به تو میگفتم که نهایتا دو روز میتوانم دوریات را تحمل بکنم و بعدش بیقرار میشوم؟ بعدش دلم آتش میگیرد؟ حالا هر چه در عالم است کنار هم گذاشتهاند در میان ما و ۲۲۲ روز از دوریات میگذرد. بیحساب و کتاب و بی هیچ منطقی، جان عزیزت را پشت میلههای سرد اوین و قرچک محبوس کردهاند. عزیز دور افتادهی من، محبوس در «ایران عزیز، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی»، ای که در وطن خویش غریبی، بگو فردا را چه کنم؟ چگونه سر کنم؟ فردایی که روز تولد توست و دستهای من خالی. بگو در وطنی که هیچ چیزش سرجای خودش نیست -که اگر بود هیچکدام از اینها نباید اتفاق میافتاد- چه کنم؟ بخند و بگو عزیز مظلوم من.»
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
روز گذشته #عاتکه_رجبی، حامی سرسخت حقوق معلمان و دانشآموزان، پس از خروج از منزل بهمنظور شرکت در تجمع سراسری معلمان، در مشهد بازداشت شد. او چند روز قبل با انتشار ویدئویی از پیوستن خود به تجمعات سراسری ۱۹ اردیبهشتماه خبر داده بود. عاتکه رجبی مهرماه سال گذشته پیوستن خود را به اعتراض و اعتصابات سراسری مردم ایران اعلام کرد. او که از حضور در کلاس امتناع کرده بود، مدتی بعد حکم اخراج خود را از آموزش و پرورش دریافت کرد.
شیوا عاملیراد، فمینیست کرد و از اعضای سابق شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان درباره عاتکه رجبی به دیدبان آزار میگوید: «عاتکه شاید جوانترین فعال صنفی کانونهای صنفی معلمان ایران باشد. او که از کارگریترین لایههای جامعه و بعد از سالها بیکاری و کارهای پراکنده به آموزش و پرورش راه پیدا کرد، آرمانهای اعتراضی خود را فدای امنیت شغلی و حقوق ماهیانه ثابت نکرد. عاتکه عصاره مهربانی و حس مسئولیتپذیری است. کنشهای عاتکه در چند ماه گذشته وزنی سنگینی به فعالیتهای کانونهای صنفی معلمان ایران داده است. برای او موضوع آموزش و پرورش از دیگر موضوعات اجتماعی جدا نیست، بنابراین شاید نتوان گروه تحت ستم و تبعیضی پیدا کرد که عاتکه از حقوق آنها دفاع نکرده باشد. عاتکه خلاق، جسور و شجاع است. در او خودآگاهی انقلابی موج میزند و پس یکیک حرفهایی که میزند کوهی از رنج و اراده خفته است. عاتکه جوان است و تازهکار در حوزه فعالیتهای صنفی، اما به اندازه کسی که دارای سالها سابقه فعالیت صنفی است، اراده و توان و مهارت دارد. کنشهای او الهامبخش و برانگیزانندهاند.»
عاتکه رحبی یادداشتهای متعددی درباره فقدان امکانات در مدارس مناطق محروم، دانشآموزان در معرض کودکهمسری، بازداشت معلمان، حمله به مدارس در خلال خیزش ژینا و ... نوشته است.در ادامه بخشی از یادداشت او را با عنوان «آموزش و پرورش یکی از عوامل کودکهمسری» که پیشتر در کانال شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان منتشر شده میخوانید:
اولین جلسه آشنائیام با کلاسپنجمیها بود. خود را معرفی کردم و از ویژگیهای شخصیتیام و تواناییهایم سخن گفتم و سپس از بچهها خواستم آنها نیز همچون من خود را معرفی کنند و به بیان نام و فامیلشان اکتفا نکنند. نوبت به معرفی پروین رسید. با اضطراب برخاست صدایش را صاف کرد و با خندهای تلخ گفت: «پروینِ خنگ هستم و قرار است بعد از پایان دوران ابتدایی عروس شوم. مادر بودن هم شغل حساب میشود درست است؟»
آه پروین با من چه کردی؟ بهیکباره فرو ریختم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2149/
@harasswatch
شیوا عاملیراد، فمینیست کرد و از اعضای سابق شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان درباره عاتکه رجبی به دیدبان آزار میگوید: «عاتکه شاید جوانترین فعال صنفی کانونهای صنفی معلمان ایران باشد. او که از کارگریترین لایههای جامعه و بعد از سالها بیکاری و کارهای پراکنده به آموزش و پرورش راه پیدا کرد، آرمانهای اعتراضی خود را فدای امنیت شغلی و حقوق ماهیانه ثابت نکرد. عاتکه عصاره مهربانی و حس مسئولیتپذیری است. کنشهای عاتکه در چند ماه گذشته وزنی سنگینی به فعالیتهای کانونهای صنفی معلمان ایران داده است. برای او موضوع آموزش و پرورش از دیگر موضوعات اجتماعی جدا نیست، بنابراین شاید نتوان گروه تحت ستم و تبعیضی پیدا کرد که عاتکه از حقوق آنها دفاع نکرده باشد. عاتکه خلاق، جسور و شجاع است. در او خودآگاهی انقلابی موج میزند و پس یکیک حرفهایی که میزند کوهی از رنج و اراده خفته است. عاتکه جوان است و تازهکار در حوزه فعالیتهای صنفی، اما به اندازه کسی که دارای سالها سابقه فعالیت صنفی است، اراده و توان و مهارت دارد. کنشهای او الهامبخش و برانگیزانندهاند.»
عاتکه رحبی یادداشتهای متعددی درباره فقدان امکانات در مدارس مناطق محروم، دانشآموزان در معرض کودکهمسری، بازداشت معلمان، حمله به مدارس در خلال خیزش ژینا و ... نوشته است.در ادامه بخشی از یادداشت او را با عنوان «آموزش و پرورش یکی از عوامل کودکهمسری» که پیشتر در کانال شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان منتشر شده میخوانید:
اولین جلسه آشنائیام با کلاسپنجمیها بود. خود را معرفی کردم و از ویژگیهای شخصیتیام و تواناییهایم سخن گفتم و سپس از بچهها خواستم آنها نیز همچون من خود را معرفی کنند و به بیان نام و فامیلشان اکتفا نکنند. نوبت به معرفی پروین رسید. با اضطراب برخاست صدایش را صاف کرد و با خندهای تلخ گفت: «پروینِ خنگ هستم و قرار است بعد از پایان دوران ابتدایی عروس شوم. مادر بودن هم شغل حساب میشود درست است؟»
آه پروین با من چه کردی؟ بهیکباره فرو ریختم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2149/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
کوهی از رنج، اراده و خودآگاهی انقلابی
روز گذشته عاتکه رجبی، حامی سرسخت حقوق معلمان و دانشآموزان، پس از خروج از منزل بهمنظور شرکت در تجمع سراسری معلمان، در مشهد بازداشت شد. او چند روز قبل با انتشار ویدئویی از پیوستن خود به تجمعات سراسری 19 اردیبهشتماه خبر داده بود.
🔹در بهت مرگ «نیلوفر بان»
🔹چراغهایی در معرض بادهای تاریک
نویسندگان: سما اوریاد، هاله میرمیری، نسترن صارمی، یگانه خویی و امین. ز
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی «دارای حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» این متن از بهت مرگ نیلوفر زاده شده و تلاشی است برای «تکریم و طلبکردن زندگی آنچنان که درخور زیستن باشد»، «برای زندگیای که بر مرگ فایق میآید».
سما اوریاد: تو «زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی» را دیدی نیلوفر. دیدی که زندگی بر مرگ فایق میآید. دیدی شهید دادهایم اما رها شدهایم از اسارت تن و ترس. متاسفم که نیروی مرگ تو را درنوردید. میل تخریب را نتوانستی پس بزنی. خواستِ ماندن، ادامه دادن، زندگی کردن، زن-شدن، مراقبت از هم، ما به اینها نیاز داریم. ما با یاد تو ادامه خواهیم داد عزیز من. مقاومت، مراقبت جمعی و تمامی اینها پسراندن مرگ است. چقدر تلخ و دردناک اینها را بهمان گوشزد کردی، با دریغ کردن خودت از ما. حالا صورت تو را بهیاد خواهیم سپرد، بهیاد تو نیلوفر که در پرشدتترین بهار رفتی، در اولین بهارِ زن، زندگی، آزادی.
هاله میرمیری: نمیتوانی راست بگویی نیلوفر، نمی توانی. دیوانهوار بهدنبال ردی میگردم که نشان از شدت خرابی اوضاع بدهد. لعنت میفرستم بر آن سیاست بازنمایی آزموده که باید به دنبال مابهازای حس بد در هیبت شکلی از رفتار عجیبالجلوه بگردم. تو همان زمان که عید را با صدای شکوفا تبریک گفتی، همین چندی پیش که به خزعبلات زرد روانشناسی خندیدیم، آن زمان که درباره خاطرات تروماتیک دهه ۶۰ و نسبت صدای سنج و میزان اندوه درونیمان حرف میزدیم، تو لابهلای تمام آن بحثهای طولانی درباره اجرای زنانگی، بدنهای بیپناه و همزمان عاصی-انقلابی ما، تو لابهلای سلام به زندگی، میل عمیقت به نور آفتاب، شیدایی خاصی که نسبت به لینچ داشتی، تو لابهلای حس عمیقا ملانکولیک دوراس نسبت به عشق، از دست رفته بودی نیلوفر و من از آن بیخبر بودم.
نسترن صارمی: مرگ او یادم میآورد که شیده لالمی چگونه از میان ما رفت. یادم میآورد مرگ ناباورانه هاله لاجوردی را و بسیار مرگهای دیگر. زنان سرسختی که راه میگشودند و میآموزاندند، و همزمان از پای درمیآمدند. یادم میآورد که واقعیت چیزی بیش از تصاویر بتواره رسانهای از مقاومت و زندگی است. یادم میآورد که تکریم زندگی محدود به تماشای رقص گزینشی چند تن از میان خیل درگذشتگان نیست. که طلبکردن زندگی، آنچنان که درخور زیستن باشد، چیزی بیش از چنین مناسکِ قراردادی را میطلبد. یادم میآورد که ما چنان غرق تصاویریم که رنج گوشت و تنِ همسایگانمان را به سختی بهجا میآوریم. رفتهرفته سوگواری برایم از شکل دفعتی و مشدد خارج شده و به سوزشی ژرف و طولانی بدل شده است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2150/
@harasswatch
🔹چراغهایی در معرض بادهای تاریک
نویسندگان: سما اوریاد، هاله میرمیری، نسترن صارمی، یگانه خویی و امین. ز
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی «دارای حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» این متن از بهت مرگ نیلوفر زاده شده و تلاشی است برای «تکریم و طلبکردن زندگی آنچنان که درخور زیستن باشد»، «برای زندگیای که بر مرگ فایق میآید».
سما اوریاد: تو «زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی» را دیدی نیلوفر. دیدی که زندگی بر مرگ فایق میآید. دیدی شهید دادهایم اما رها شدهایم از اسارت تن و ترس. متاسفم که نیروی مرگ تو را درنوردید. میل تخریب را نتوانستی پس بزنی. خواستِ ماندن، ادامه دادن، زندگی کردن، زن-شدن، مراقبت از هم، ما به اینها نیاز داریم. ما با یاد تو ادامه خواهیم داد عزیز من. مقاومت، مراقبت جمعی و تمامی اینها پسراندن مرگ است. چقدر تلخ و دردناک اینها را بهمان گوشزد کردی، با دریغ کردن خودت از ما. حالا صورت تو را بهیاد خواهیم سپرد، بهیاد تو نیلوفر که در پرشدتترین بهار رفتی، در اولین بهارِ زن، زندگی، آزادی.
هاله میرمیری: نمیتوانی راست بگویی نیلوفر، نمی توانی. دیوانهوار بهدنبال ردی میگردم که نشان از شدت خرابی اوضاع بدهد. لعنت میفرستم بر آن سیاست بازنمایی آزموده که باید به دنبال مابهازای حس بد در هیبت شکلی از رفتار عجیبالجلوه بگردم. تو همان زمان که عید را با صدای شکوفا تبریک گفتی، همین چندی پیش که به خزعبلات زرد روانشناسی خندیدیم، آن زمان که درباره خاطرات تروماتیک دهه ۶۰ و نسبت صدای سنج و میزان اندوه درونیمان حرف میزدیم، تو لابهلای تمام آن بحثهای طولانی درباره اجرای زنانگی، بدنهای بیپناه و همزمان عاصی-انقلابی ما، تو لابهلای سلام به زندگی، میل عمیقت به نور آفتاب، شیدایی خاصی که نسبت به لینچ داشتی، تو لابهلای حس عمیقا ملانکولیک دوراس نسبت به عشق، از دست رفته بودی نیلوفر و من از آن بیخبر بودم.
نسترن صارمی: مرگ او یادم میآورد که شیده لالمی چگونه از میان ما رفت. یادم میآورد مرگ ناباورانه هاله لاجوردی را و بسیار مرگهای دیگر. زنان سرسختی که راه میگشودند و میآموزاندند، و همزمان از پای درمیآمدند. یادم میآورد که واقعیت چیزی بیش از تصاویر بتواره رسانهای از مقاومت و زندگی است. یادم میآورد که تکریم زندگی محدود به تماشای رقص گزینشی چند تن از میان خیل درگذشتگان نیست. که طلبکردن زندگی، آنچنان که درخور زیستن باشد، چیزی بیش از چنین مناسکِ قراردادی را میطلبد. یادم میآورد که ما چنان غرق تصاویریم که رنج گوشت و تنِ همسایگانمان را به سختی بهجا میآوریم. رفتهرفته سوگواری برایم از شکل دفعتی و مشدد خارج شده و به سوزشی ژرف و طولانی بدل شده است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2150/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
چراغهایی در معرض بادهای تاریک
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی میلورز، رک، «با حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» نیلوفر بان خودش سالها برای دوست
ديدبان آزار
Photo
حکم ۳ سال و ۳ ماه حبس سروناز احمدی به اجرای احکام فرستاده شد. او اخیرا در آستانه روز معلم، در حالیکه با عدهای دیگر برای دیدار جمعی به خانه محمد حبیبی رفته بود، برای بار دوم به همراه همسرش کامیار فکور بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین فرستاده شد. در نهایت حکم پرونده پیشین هر دوی آنها به اجرا شد بیآنکه فرصت چندانی برای زندگی مشترک پیدا کنند.
سروناز احمدی فعال حقوق کودک، مددکار اجتماعی و مترجم کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریجی، پیشتر روز ۱۵ آبان به همراه همسرش کامیار، در حالی که نزدیک به سه هفته از ازدواجشان گذشته بود، بازداشت شدند. او ۱۶ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی تا زمان پایان مراحل دادرسی، از زندان اوین آزاد شد. شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران سروناز را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی» ۶ سال حبس محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس کاهش پیدا کرد.
او پس از آزادی به قید وثیقه در صفحه اینستاگرمش از روزهای بازداشت در بند ۲۰۹ زندان اوین نوشت: «من فقط بلدم از زندگی بنویسم، از نور ستاره. سیاهی هم بودا، نه که نبود، خیلی هم سیاهی بود، اونقد که فکر میکنم اگه بیشتر از یه بار سیاهیش رو تعریف کنم دلم میترکه. صبر میکنم برای روزی که وقتی سیاهی رو میگیم دلمون نمیترکه. فقط میگم دیدم که هر جا ستم هست، مقاومت هم هست. زندگی هست. خب اون چشمبند و دمپایی و چادر تحقیرکنندهست. روز اول هم سخته. روز اول ولی مقاومت میشه شکل دستی که از زیر چادر یواشکی میزنه رو پات و دستتو میگیره بدون اینکه اسم همدیگه رو بدونید. یه شب دیگه هم نور میشه شکل گوگوش. میشه صدای تو که نمیبینمت ولی میشنومت. صدای تو که از شهر غریبه بینشونی اومدی، تو که تو زندونم با تو من آزادم. تعریف از خود نباشه ولی آزادی میشه شکل وقتی که مترجم رو به دیوار نشسته ولی خبر بهش میرسه که کتابت منتشره. زندگی میشه شکل تو، تو که اتفاقی توی صف ملاقات میبینمت و بین جمعیت پر از بوسه میشم. بله آقا! من هنوز جوونم و عاشق و هنوز عین بچگیام میخندم. جور دیگه نمیتونم باشم. نمیتونم.»
سروناز احمدی فعال حقوق کودک، مددکار اجتماعی و مترجم کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریجی، پیشتر روز ۱۵ آبان به همراه همسرش کامیار، در حالی که نزدیک به سه هفته از ازدواجشان گذشته بود، بازداشت شدند. او ۱۶ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی تا زمان پایان مراحل دادرسی، از زندان اوین آزاد شد. شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران سروناز را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی» ۶ سال حبس محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس کاهش پیدا کرد.
او پس از آزادی به قید وثیقه در صفحه اینستاگرمش از روزهای بازداشت در بند ۲۰۹ زندان اوین نوشت: «من فقط بلدم از زندگی بنویسم، از نور ستاره. سیاهی هم بودا، نه که نبود، خیلی هم سیاهی بود، اونقد که فکر میکنم اگه بیشتر از یه بار سیاهیش رو تعریف کنم دلم میترکه. صبر میکنم برای روزی که وقتی سیاهی رو میگیم دلمون نمیترکه. فقط میگم دیدم که هر جا ستم هست، مقاومت هم هست. زندگی هست. خب اون چشمبند و دمپایی و چادر تحقیرکنندهست. روز اول هم سخته. روز اول ولی مقاومت میشه شکل دستی که از زیر چادر یواشکی میزنه رو پات و دستتو میگیره بدون اینکه اسم همدیگه رو بدونید. یه شب دیگه هم نور میشه شکل گوگوش. میشه صدای تو که نمیبینمت ولی میشنومت. صدای تو که از شهر غریبه بینشونی اومدی، تو که تو زندونم با تو من آزادم. تعریف از خود نباشه ولی آزادی میشه شکل وقتی که مترجم رو به دیوار نشسته ولی خبر بهش میرسه که کتابت منتشره. زندگی میشه شکل تو، تو که اتفاقی توی صف ملاقات میبینمت و بین جمعیت پر از بوسه میشم. بله آقا! من هنوز جوونم و عاشق و هنوز عین بچگیام میخندم. جور دیگه نمیتونم باشم. نمیتونم.»
از صفحه اینستاگرام سپیده رشنو:
«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»
اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.
سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.
با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.
رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.
بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را.
ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.
https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@harasswatch
«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»
اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.
سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.
با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.
رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.
بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را.
ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.
https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@harasswatch