Telegram Web Link
🔹به تمام زنان مبارز بلوچ و به خاطره‌ یعقوب مهرنهاد

🔹«زن بلوچ در میانه جدال کهنه و نو»

نویسنده: دسگوهاران

در روزهای نخستین جنبش ژینا و پس از جمعه‌های خونین زاهدان، با قلمی لرزان از جدال نیروهای فرادستی دستگاه دین، دولت و مناسبات طایفه نوشتیم. از آن روزها تقریبا شش ماه می‌گذرد. آن روزها تعارضات، ابهامات و پیچیدگی‌های اطرافمان را از خلال آنچه بر ماهوی نوجوان رفته بود نگریستیم که آن روزها نامی نداشت. ماهو به شکلی عریان تعارضات جامعه را در آیینه‌ جسمش به ما نمایاند. بدن استثمارشده و زجرکشیده‌ ماهو خاطره‌ جمعی ما بود، یادآور دردناک نابرابری‌ها. این خیزش به روشنی خیزش ماهو بلوچ است.

ماهو نه به مثابه قربانی یا ناموس، بلکه به نمادی از یک رنج سیاسی در تقاطعی از ستم‌ها بدل شد. انتشار روایت رنج ماهو آن لحظه‌ تاریخی یادآوری خاطره و تاریخ به اسارت گرفته‌شده بود. ناگهان خاطره‌ جمعی به میدان عمل تبدیل شد. پرس‌و‌جوهای پیگیرانه و فعالانه‌ جامعه بومی از نخستین نمودهای تغییراتی بود که به چشم می‌آمد. پس از کشتار و دستگیری دادخواهان ماهو، دولت با گذشت بیش از شش ماه و تغییرات در مهره‌های شطرنج خود نتوانست برای هیچ‌کدام از سناریوهای خود خریداری بیابد. از آن رو که جامعه‌ای لرزیده و مناسباتی ترک خورده بود؛ موضوعی که از خلال آن واقعه و تداوم و مداومت مبارزه قابل‌فهم است.

نیروهای سنتی خود را به یکباره در برابر شعله‌های خشم زنان و محذوفان یافتند که می‌خواست فوران کند، فریاد بزند و بر مناسبات کنترل‌گر و استثمارگر سنتی بشورد. ما در این بحث به بررسی روابط تعاملی و تقویت‌کننده‌ نهادهای مرجع و قدرت سنتی یعنی نهاد دین، طایفه و تقابل و تعامل آن با دولت حاکم خواهیم پرداخت تا پیچیدگی‌های مبارزات زنان در این اعتراضات چه به شکل علنی و چه مخفی ملموس‌تر شود.

حفظ وضع موجود، از مهار دادخواهان و زنان می‌گذرد، به همین دلیل زنان دادخواهی و مقاومت می‌کنند. پیروزی و سوژگی زنان بلوچ را باید آن‌جا یافت که مراجع سنتی در بلوچستان دیگر حتی در تریبون‌های ارتجاعی خود نیز نمی‌توانند بدون اشاره به مساله زن بلوچ و نسبت آن با جایگاه و چشم‌انداز خود، کاری از پیش برند. دیگر کسی نمی‌تواند فریاد بزند «حجاب مسئله زن بلوچ نیست» یا «مسئله کنترل زن بر بدنش مسئله زن بلوچ نیست». زنان بلوچ در مسیری بی‌بازگشت قرار گرفته‌اند. این زنان می‌خواهند بدنشان را از دست شوهر، پدر، طایفه، دین و دولت رها کنند

https://harasswatch.com/news/2132/
🔹روایت یک زن ترنس از جمعه‌ای میان اعتراضات

🔹ما محکومیم به پیروزی

نویسنده: گندم

روزی که متوجه شدم مردم در حال قدم‌زدن به سمت میدان آزادی هستند، بی‌درنگ از جا پریدم و از خانه حرکت کردم. البته که به‌عنوان یک ترنس جراحی‌کرده شاید بیشتر از سایر مردم ایران انگیزه داشتم برای مشارکت در جنبش پر‌افتخار «زن، زندگی، آزادی». اما نه، دغدغه‌های مردم سیسجندر هم برایم همانقدر مهم است که برای آنها ... . در میدان آزادی بود که وحوش و بیماران استخدامی دستگاه سرکوب با ساچمه و گلوله‌های پینت‌بال من و سایر دخترانی که در نقطه‌ای جمع شده بودیم، مورد هدف قرار دادند و بعد از فرار ما همچنان شلیک می‌کردند و شلیک می‌کردند و برخورد دردناک گلوله‌ها را که در هوای سرد، دردش دو‌چندان شده بود حس می‌کردم. لنگان‌لنگان و گریه‌کنان سمت ماشینی رفتم که پشت چراغ قرمز بود و چهار زن سرنشینش. وقتی گفتم «ساچمه خوردم می‌توانم سوار شوم؟» خیلی سریع در را برایم باز کردند و سوار شدم. سرم خونریزی کرده بود دستمال گذاشتند و آب و شکلات دادند و غیره.

اول گریه می‌کردم با خود می‌گفتم دیگر نمی‌آیم، اولین بار نبود که گلوله‌های پینت‌بال بهم شلیک کرده بودند، اما دفعه اول فقط یک شلیک بود و به گردنم خورد و ما فرار کردیم و تمام. اما این‌بار شلیک ممتد تا چند دقیقه ادامه داشت. حتی مسیری که من فرار کردم و در حال دور شدن از آنها بودم و آنها همچنان شلیک و شلیک و شلیک و ضربه‌هایی که با دورتر شدنم شدتشان کم می‌شد بر بدنم حس می‌کردم.

تا دقایقی گریه می‌کردم و با خود می‌گفتم دیگر نمی‌آیم، اما دقیقا بعد از دقایقی کوتاه گفتم فدای یک تار موی ژینای عزیزم، نیکای عزیزم، سارینای عزیزم، افرادی که چهره‌شان در خاطرم نقش می‌بست. درد جسمی ادامه داشت اما درد روحی آرام شد که اگر کسانی آنطور هزینه‌های بزرگی دادند‌، چند گلوله پینت‌بال که در مقایسه با آنها مایه شرم هست، باز هم می‌آیم و هرکاری بتوانم انجام می‌دهم.

منِ ترنس،  کودکی‌، نوجوانی و جوانی‌ام در جمهوری اسلامی سوخت. کودکی‌ام در مدرسه‌های پسرانه، بدون حمایت مشاوره‌ای و مددکاری گذشت که برایم حکم قربت سختی را داشت. خودم بودم و خودم. در نوجوانی و جوانی بدون اینکه کسی کمکم کند و درحالیکه گرفتار یک جنگ و ستیز تمام‌عیار با خانواده بودم، مارپیچ‌های مجوز و عمل جراحی را طی کردم، در خیابان‌هایی، راهرو‌هایی، اداره‌هایی که استرس نفسم را بند می‌آورد. در میانه سی‌سالگی خستگی‌ام مانند شصت‌سالگی است. شاید همه این مصائب هست که جمع می‌شود و نیرو می‌شود برای اعتراضم.

https://harasswatch.com/news/2128/
ديد‌بان آزار
Photo
این تصویر مربوط به لحظه‌ای است که خانواده #ژینا_امینی در بیمارستان کسری خبر مرگ او را دریافت کردند. لحظه‌ای که زندگی بسیاری از ما را زیرورو کرد. پدر ژینا، مادر خود را در آغوش گرفته و سوگواری می‌کند. خبرنگاری که این لحظه را ثبت کرده، نیلوفر حامدی، بیش از ۶ ماه است که بلاتکلیف در بازداشت موقت به‌ سر می‌برد و علی‌رغم پیگیری‌های مکرر خانواده و وکیل، با آزادی او به قید وثیقه موافقت نشده است.

جمعی از عکاسان شناخته‌شده این عکس را بعنوان عکس سال برگزیده‌اند و از تلاش‌ و‌شجاعت نیلوفر حامدی تقدیر کرده‌اند. این عکاسان در بیانیه‌ای نوشته‌اند: «عکس قدرتمند او توجه‌ها را به ظلم و ستم زنان در ایران در ۴۴ سال گذشته جلب کرد و چراغی انداخت به رنج آنها که در ورای مرزهای ایران بازتاب بسیار داشت.»

در ادامه این بیانیه آمده است: «ما در دوران کاری خود در ایران سانسور، آزار و اذیت مقامات ایرانی را از نزدیک تجربه کرده‌ایم. امروز روزنامه نگاران ایرانی نمی توانند آزادانه از زندگی و مبارزات روزمره خود عکس و گزارش دهند. ما امیدواریم توجه لازم را به دستگیری نیلوفر حامدی و تأثیر بلند مدتی که کار او به وجود آورده است، جلب کنیم»
🔹درباره حضور بی‌حجاب در شهر

🔹لذت خرابکارانه نافرمانی مدنی

نویسنده: زهره رجبی

اولین‌بار با خواهرزاده‌ام بودم که تجربه‌اش کردم، بعد از اینکه روسری‌ام خود‌به‌خود افتاد و دیگر نپوشیدم. (احساسات متناقضی داشتم، هرچندگاهی در گذشته در فضاهای شهری بی‌روسری بودم، اما اینکه تصمیم بگیرم هیچ‌کجا؛ در تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، داروخانه، وقت‌هایی که دنبال خواهرزاده‌ام در مدرسه می‌روم، اصلا روسری نپوشم برایم عملی چالشی، گاهی ترسناک و بیشتر قدرت‌برانگیزبود.)

سال‌ها پیش، زمان دانشجویی، روسری پوشیدن به جای مقنعه در دانشگاه برای‌مان تغییر بزرگی بود و حالا در آستانه چهل‌سالگی و سال‌ها زندگی زیر سایه سرکوب و ترس از جمهوری اسلامی، مدرسه و جامعه، در حال تجربه‌ تغییر بزرگی در برابر همین جامعه هستیم. سرپیچی از قوانین ظالمانه‌ای که همیشه ما زنان را به‌عنوان نیمی از جامعه، ندیده است، سرپیچی از قوانین سرکوب‌گرانه‌ای که بدیهی‌ترین حقوق ما را نادیده گرفته و مبارزه همواره برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، ما را به این مقطع مهم و ارزشمند و تاریخی رساند.

آن‌شب وقتی به گاردی‌های نزدیک چارسو رسیدیم؛ دیدم گاردی‌ها به من نپریدند، پس دستم که رفته بود سمت روسری‌ام برای پوشیدنش ناخودآگاه متوقف شد. هنوز ترس و هیجان داشتم، ولی شلوغی آن محدوده مانع از این شد که ترسم ادامه پیدا کند. از محدوده جمهوری تا ولیعصر تقریبا تنها زن بدون حجاب بودم و حضور مغازه‌دارهای مرد و نگاه‌شان سنگین بود، به هرحال، تازه بیست روز از حوادث تلخ بعد از قتل مهسا امینی گذشته بود.

از فردای آن روز زمان‌هایی که خودم به تنهایی در شهر رفت‌و‌آمد می‌کردم، هم می‌ترسیدم و هم عصبانی بودم از حضور گارد و نیروهای ضدشورش در هر کوی و برزنی. بعضی از راننده‌تاکسی‌ها حمایت‌کننده برخورد می‌کردند. یکی به شوخی می‌گفت: «نباید ازت کرایه بگیرم باید هوای انقلابیونو داشته باشیم.» راننده‌ یک ماشین شخصی که حتی از من کرایه نگرفت گفت: «از بی‌حجابا نمی‌گیرم.» 

یک روز میدان ونک بودیم. خلوت بود، ظهر جمعه. گاردها کل میدان و فضاهای اطرافش را قرق کرده بودند، نیلو گفت «نمی‌ترسی؟» گفتم «می‌ترسم، اما قصد ندارم روسری سر کنم. تو هم خودت تصمیم بگیر... .»

https://harasswatch.com/news/2127/
ديد‌بان آزار
Photo
با پایان یافتن تعطیلات نوروزی، حملات شیمیایی به مدارس دخترانه از سر گرفته شده است. دیروز مدرسه‌ای در نقده آذربایجان شرقی و امروز در تبریز و اصفهان. با گذشت ۵ ماه از آغاز مسمومیت‌های سریالی دانش‌آموزان که شهر قم نقطه شروع آن بود، عاملان این حملات در مصونیت به جنایات خود ادامه می‌دهند و هراس و حس ناامنی را در دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان تشدید می‌کنند.

در همین حین وزارت آموزش و پرورش، در بیانیه‌ای برنامه‌های خود را برای «نهادینه‌سازی حجاب و عفاف در مدارس» و «ایجاد باور قلبی به حجاب در دانش‌آموزان» شرح داده و ضمن قدردانی از دانش‌آموزان و خانواده‌های «فهیم» که به مقررات پوشش پایبندند اعلام کرده است: «آموزش و پرورش همواره به دنبال ایجاد فضای امن و مناسب تربیتی بوده تا دانش آموزان در یک محیط بانشاط و سالم ضمن ارتقای سواد و تجربه فردی و اجتماعی، در موقعیت‌های ویژه تربیتی قرار بگیرند و فردای جامعه ایران اسلامی را از انسان‌های شریف و تربیت‌یافته در مکتب متعالی اسلام برخوردار سازند، از این رو بر اساس قوانین و مقررات از ارائه خدمات آموزشی به معدود دانش آموزانی که قوانین و مقررات پوششی در مدارس را رعایت ننمایند، معذور خواهد بود.»
 
محمد حبیبی از فعالان صنفی معلمان در واکنش به این بیانیه نوشته است: «می‌خواهید هزاران دانش‌آموز دختر را از آموزش محروم کنید؟ خودتان می‌دانید که طرح‌هایتان پیش از اجرا محکوم به شکست است چرا که نه به حجاب اجباری جزئی از زندگی این دختران است.»

بیانیه هشداربرانگیز آموزش و پرورش، بیش از پیش ارتباط میان حملات شیمیایی به مدارس و مبارزات دختران دانش‌آموز در خلال خیزش ژینا  را فاش می‌کند. حبیبی پیشتر نوشته بود که «مسمومیت‌های سریالی نه خودسرانه است و نه اتفاقی. بازپس‌گیری دستاورد آزادی پوشش، نیازمند افزایش هراس عمومی است.» معلمان با انتشار فراخوان عمومی و برگزاری تجمعات سراسری در روز ۱۶ اسفندماه، پای حقوق دانش‌آموزان ایستادند و کوشیدند تاکتیک‌های هراس‌زا را بی‌اثر کنند.

گروه جوانه در متنی با عنوان «چه کسی از مدارس دخترانه می‌ترسد نوشته است: «با توجه به تجربه‌ و آموخته‌های جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی»، لازم است خود با تکیه بر توان فردی و جمعی‌ برای مقابله با این عمل تروریستی زن‌ستیزانه دست‌به‌کار شویم؛ با اعتراض، اعتصاب و تشکیل کمیته‌های دانش‌آموزی، معلمان و والدین با هدف اطلاع‌رسانی، آگاهی‌بخشی، هماهنگی، تصمیم‌گیری، تجمع، تحصن و جلب توجه رسانه‌ای. همزمان، برای خنثی‌کردن اهداف این عمل جنایت‌کارانه باید متوجه‌ انگیزه‌های پنهان آن، زوایایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند و تبعاتش بر دانش‌آموزان و مدارس نیز باشیم.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهاره هدایت در زندان اوین ۴۲‌ساله شد.
امروز پنجشنبه ۱۷ فروردین، جمعی از اعضای کتابخانه ملی در اعتراض به حجاب اجباری و تعلیق برخی اعضا به علت حجاب، در محوطه‌ی کتابخانه تحصن کرده‌ و شعارِ «نه روسری، نه توسری، آزادی و برابری»، «هر یه نفر تعلیق شه، هزار نفر پشتشه»، «زن و مرد کنار هم علیه حجاب اجباری»، «زن، زندگی، آزادی»، «رهایی حقِ ماست، قدرتِ ما جمعِ ماست»، «بیکاری، بیگاری، حجابِ زن اجباری»، «فکر نکنی امروزه، قرار ما هر روزه» و «نترسید نترسید، ما همه باهم هستیم» سر داده‌اند.

برخی اعضای مرد نیز در همبستگی با زنان روسری سر کرده‌ و در آخر روسری‌ها را در حوض پرتاب کرده‌اند. چندی پیش ۹۰۰ تن از اعضای کتابخانه‌ی ملی نامه‌ای در اعتراض به تعلیق عضویت برخی اعضا به علت حجاب برای ریاست سازمان فرستاده‌اند اما تاکنون نه‌تنها پاسخی از ایشان دریافت نکرده‌اند، بلکه تعدادی دیگر از اعضا را نیز تعلیق کرده‌اند.
🔹«سه‌شنبه سیاه» و تعلیق حق تحصیل دانشجویان

🔹«صدای مردم شدیم/تعلیق و مسموم شدیم»

دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی روز ۱۶ اسفندماه را «سه‌شنبه سیاه» نامگذاری کرده‌اند. در این روز دانشجویان در اعتراض به حملات شیمیایی به مدارس و هم‌چنین تعلیق تعدادی از دانشجویان علامه در خلال خیزش «زن، زندگی، آزادی»، در این دانشگاه تجمع اعتراضی برگزار کردند. به گزارش انجمن آزاداندیش دانشگاه علامه، خشونتی که ماموران حراست علیه معترضین به‌کار بسته‌اند بی‌سابقه بوده است.

این تجمع به دنبال فراخوانی که شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران برای برگزاری تجمعات سراسری در اعتراض به مسمومیت دانش‌آموزان منتشر کرده بود برگزار شد. دانشجویان متحد، حمایت خود را از این فراخوان اعلام کرده و نوشته بودند: «موج بنیادگرایی را تنها صفوف متشکل و به‌هم‌پیوسته جامعه مدنی متوقف می‌کند. در برابر حملات شیمیایی بنیادگرایان به مدارس دخترانه که بیش از یک قرن مبارزات زنان ایران برای حق تحصیل را نشانه رفته است، ابتکارات نهادهای مستقل مدنی برای مقابله با آن، چراغ امیدی است که الهام‌بخش سایر کنش‌ها و مقاومت‌ها خواهد بود.»

به گزارش دانشجویان متحد «در حینی که شعار "زن، زندگی، آزادی" سر داده می‌شد، حامد اسدی رئیس حراست، داوود پاکپور و محمود مقیسه از معاونان حراست همراه عده زیادی از لباس شخصی‌ها، به سمت تعدادی از دانشجویان حمله می‌برند و همراه با توهین آن‌ها را به سمت در دانشگاه می‌کشانند و پلاکارد‌ها را با زور از دست دانشجویان در می‌آورند و زیر پا می‌اندازند. محمود مقیسه نیز در این هنگام پلاکارد حاوی شعار "زن، زندگی، آزادی" را زیر پا می‌گذارد.»

یکی از دانشجویان در صفحه انجمن آزاداندیش علامه گزارش داده: «مقیسه و اسدی به طرز وحشیانه‌ای به دانشجویان حمله می‌کردند. مقیسه که در تجمعات قبلی، فحش‌های جنسی و رکیکی به دختران دانشجو می‌داد، این‌بار هم تهدیدشان کرد و از آنها فیلم گرفت.»

روز ۱۶ اسفند، دانشجویان دانشگاه علوم‌پزشکی تبریز هم در اعتراض به مسمومیت سریالی دانش‌آموزان تجمع کردند. پس از این تجمع، ۳۷ نفر از دانشجویان به کمیته انضباطی احضار شدند و در خطر تعلیق از دانشگاه و محرومیت طولانی‌مدت از حق تحصیل قرار دارند. از این رو، روز جمعه، ۱۸ فروردین، ساعت ۸ شب، دانشجویان در فضای مجازی علیه سرکوب در دانشگاه و در دفاع از حق تحصیل نوشتند.

https://harasswatch.com/news/2136/
از صفحه همسر #نیلوفر_حامدی:

۲۰۰ روز گذشت. ۸۷ روز در اوین و ۱۱۳ روز در قرچک. ۲۰۰ روز بلاتکلیفی. مدت‌هاست پرونده نیلوفر به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی رفته اما حتی تاریخ رسیدگی به پرونده هم مشخص نیست.

وثیقه هم برای آزادی موقت تعیین نمی‌شود. وکیل هم هنوز نتوانسته پرونده را بخواند. ۲۰۰ روز از بازداشت «موقت» #نیلوفر_حامدی گذشت.

درحال حاضر در بند هشت زندان قرچک فقط هفت زندانی حضور دارند و نیلوفر و هم‌بندی‌هایش حتی نمی‌دانند که قرار است در همین زندان بمانند یا به اوین منتقل شوند. ۲۰۰ روز بلاتکلیفی.
#خبر

🟥◾️تجمع دانشجویان در اعتراض به تهدید و سرکوب حراست به بهانه حجاب در دانشگاه؛ دانشگاه شهید بهشتی.

با بازگشت دانشجویان به دانشگاه‌ها، تذکر و تهدید حراست در خصوص رعایت حجاب گسترده‌تر شده است. بنا بر اخبار واصله در دانشگاه بهشتی پس از جمع‌آوری میز و صندلی کتابخانه دانشگاه و محروم کردن دانشجویان از فضای مطالعه مشترک، این‌بار حراست دانشگاه در اقدامی عجیب به دانشجویان دختری که شال بر سر داشته‌اند تذکر داده و مقنعه هدیه می‌دهد!
همچنین گفته می‌شود حراست مانع از حضور دانشجویان در آلاچیق‌های دانشگاه شده است.

دانشجویان علی‌رغم فشار و‌ سرکوب مداوم حراست، دیروز ۱۹ فروردین تجمع کردند و شعار‌ «نه روسری نه توسری، ازادی و برابری» سر دادند.

#سرکوب_فراگیر
#دانشگاه_بهشتی
#اعتراضات_دانشجویی
4⃣7⃣2⃣6⃣
🆔@senfi_uni_iran
2024/09/23 23:20:15
Back to Top
HTML Embed Code: