ديدبان آزار
Photo
احکام فلهای برای معترضان جنبش «زن، زندگی، آزادی»
تصویر ۱: #مهسا_پیروی/ ۱۰ سال حبس
و ۲۵ سال سن دارد و مهرماه به اتهام چرخاندن روسری در بلوار میرداماد بازداشت و سه روز بعد با قید وثیقه ۲.۵ میلیارد تومانی موقتا آزاد شد. او در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «تشویق به فساد و فحشا» به ۱۰ سال حبس محکوم شده است.
تصویر ۲: #پری_آقایی/ ۱۲ سال حبس
او ۴۹ساله و مشاور ثبتنام و حسابدار یک مدرسه غیرانتفاعی در تهران پس از گزارش کذب مادر یکی از دانشآموزان در تاریخ ۲۴ مهر بازداشت و در تاریخ دوشنبه ۲۱ آذر با قید وثیقه آزاد شده است. او به اتهام تشویق به فساد و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی مجموعا به ۱۲ سال حبس محکوم شده است.
تصویر ۳: #شقایق_خادمی/ ۱۶ سال حبس
او در تاریخ ۳۱ شهریور، با حمله نیروهای امنیتی به منزل شخصی خود بازداشت شد. شقایق خادمی تا قبل از آتشسوزی اوین در بند ۲۰۹ این زندان در بازداشت بود و بعد از آن به زندان قرچک ورامین منتقل شد. دادگاه او در تاریخ ۲۸ آبان در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب با ریاست قاضی صلواتی برگزار شد و به ۱۶ سال زندان محکوم شد. او به حکم صادره اعتراض کرده است. قاضی دادگاه بدوی و تجدید نظر اجازه ورود وکیل را به پرونده ندادهاند. شقایق در روز ۱۱ آبان در زندان ۲۳ساله شد.
تصویر ۴: #سعیده_محمدی/ ۵ سال حبس
در دادگاه بدوی در شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مظلوم به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است. پرونده وی هماکنون به شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر ارجاع داده شده و علیرغم اینکه خانواده وی موفق به تهیه وثیقه شدهاند، قاضی دادگاه تجدیدنظر از پذیرش وثیقه امتناع کرده است. سعیده محمدی متولد ۲۲ آذر ۱۳۷۰ است.
تصویر ۵: #گلزار_تاروردیان/ ۵ سال حبس
او ۱۹ساله است و در تاریخ ۴ مهر در شهر پردیس بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شد. او در دادگاه بدوی به پنج سال حبس محکوم شد، اما به دلیل نداشتن وکیل و بیاطلاعی از سازوکار دادگاه، درخواس تجدیدنظر در این حکم را هم نداده است و حکم عیناً تأیید شد. گلزار تارودیان به همراه مادر خود بازداشت شد و مادر ایشان هم به دو سال حبس محکوم شد.
تصویر ۶: #وجیهه_پری_زنگنه/ ۶ سال حبس
،هنرمند تصویرگر که از روز ۹ مهرماه در بازداشت به سر میبرد. به شش سال حبس تعزیری محکوم شده است. گفته میشود خانم زنگنه این جمله رهبر جمهوری اسلامی که گفته بود «باید خون گریست بر جامعه اسلامی که حتی احتمال کسی مثل بنده در آن مطرح شود» را بر روی لباس خود گلدوزی کرده بود و این از اتهاماتش بوده است.
@followupiran
@harasswatch
تصویر ۱: #مهسا_پیروی/ ۱۰ سال حبس
و ۲۵ سال سن دارد و مهرماه به اتهام چرخاندن روسری در بلوار میرداماد بازداشت و سه روز بعد با قید وثیقه ۲.۵ میلیارد تومانی موقتا آزاد شد. او در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «تشویق به فساد و فحشا» به ۱۰ سال حبس محکوم شده است.
تصویر ۲: #پری_آقایی/ ۱۲ سال حبس
او ۴۹ساله و مشاور ثبتنام و حسابدار یک مدرسه غیرانتفاعی در تهران پس از گزارش کذب مادر یکی از دانشآموزان در تاریخ ۲۴ مهر بازداشت و در تاریخ دوشنبه ۲۱ آذر با قید وثیقه آزاد شده است. او به اتهام تشویق به فساد و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی مجموعا به ۱۲ سال حبس محکوم شده است.
تصویر ۳: #شقایق_خادمی/ ۱۶ سال حبس
او در تاریخ ۳۱ شهریور، با حمله نیروهای امنیتی به منزل شخصی خود بازداشت شد. شقایق خادمی تا قبل از آتشسوزی اوین در بند ۲۰۹ این زندان در بازداشت بود و بعد از آن به زندان قرچک ورامین منتقل شد. دادگاه او در تاریخ ۲۸ آبان در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب با ریاست قاضی صلواتی برگزار شد و به ۱۶ سال زندان محکوم شد. او به حکم صادره اعتراض کرده است. قاضی دادگاه بدوی و تجدید نظر اجازه ورود وکیل را به پرونده ندادهاند. شقایق در روز ۱۱ آبان در زندان ۲۳ساله شد.
تصویر ۴: #سعیده_محمدی/ ۵ سال حبس
در دادگاه بدوی در شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مظلوم به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است. پرونده وی هماکنون به شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر ارجاع داده شده و علیرغم اینکه خانواده وی موفق به تهیه وثیقه شدهاند، قاضی دادگاه تجدیدنظر از پذیرش وثیقه امتناع کرده است. سعیده محمدی متولد ۲۲ آذر ۱۳۷۰ است.
تصویر ۵: #گلزار_تاروردیان/ ۵ سال حبس
او ۱۹ساله است و در تاریخ ۴ مهر در شهر پردیس بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شد. او در دادگاه بدوی به پنج سال حبس محکوم شد، اما به دلیل نداشتن وکیل و بیاطلاعی از سازوکار دادگاه، درخواس تجدیدنظر در این حکم را هم نداده است و حکم عیناً تأیید شد. گلزار تارودیان به همراه مادر خود بازداشت شد و مادر ایشان هم به دو سال حبس محکوم شد.
تصویر ۶: #وجیهه_پری_زنگنه/ ۶ سال حبس
،هنرمند تصویرگر که از روز ۹ مهرماه در بازداشت به سر میبرد. به شش سال حبس تعزیری محکوم شده است. گفته میشود خانم زنگنه این جمله رهبر جمهوری اسلامی که گفته بود «باید خون گریست بر جامعه اسلامی که حتی احتمال کسی مثل بنده در آن مطرح شود» را بر روی لباس خود گلدوزی کرده بود و این از اتهاماتش بوده است.
@followupiran
@harasswatch
Forwarded from دانشجویان متحد
ديدبان آزار
Video
بهار نوریزاده: بازگشت امر سرکوبشده، بیتردید بازگشتی شکوهمند است. و اکنون زنان ایرانی، سوژههای تاریخ آپارتاید جنسیتی، بهپاخاستهاند. از زمان انتشار، این ویدئو را مکررا تماشا کردهایم. ویدئوی دختری در مشهد که روی ماشین پلیس ایستاده است، ماشینی که خودش و دوستانش آن را به آتش کشیدهاند.
«بگو، خواهرم بگو»، زنی که دوربین بدست دارد او را فرامیخواند. به طلسم میماند: «بگو، خواهرم بگو.» صدای خواهرمان، مناسک رمزگشایی برپا کرده است، رمزی بهمثابه یک کلید، بعنوان یک پیشکش: «جمهوری اسلامی نمیخواهیم.»
نه وزن کلمات، بلکه شکاف موجود در صدای اوست آنجا که صدا از مرز مجاز تن فراتر میرود و ستون اندام ما را به لرزه درمیآورد. در شکاف صدای او یک قرن نافرمانی را میشنویم، شکاف صدای مادران و مادربزرگانمان را زمانی که در برابر دولت-پدر ایستادند، در برابر پلیس خانه، پلیس خیابان، صدای تمامی مواقعی که از انقیاد خود تخطی کردند.
این لحظات ایستادگی ما و مادرانمان در برابر متعصبان، انتزاعی نیست، در روحمان حک شده است. ما در شکاف صدای او ادغام این حکاکیها را میشنویم. این پیشگویی قرن ما است. مادرانمان میدانستند، ما هم میدانستیم که این روز خواهد رسید. روزی که زنان پیشگامان یکی از بیسابقهترین شورشهایی هستند که جهان تاکنون به خود دیده است. اولین سرود جنبش زنان پس از انقلاب گفته بود: «رهایی زنان ممکن است، این جنبش سازنده آن است.»
شکاف صدای او، یک میانجی است، یا به عبارت دقیقتر یک رمز، چرا که این رمز برای کسانی است که میتوانند آن را رمزگشایی کنند، رمزی که بواسطه آن یکدیگر و روانرنجوری مشترکمان را به رسمیت میشناسیم و با مردگان حسابرسی میکنیم، به رسمیت شناخته شدن به عنوان اولین الفبای عاملیت.
مهم نیست که در روزهای آتی چه رخ خواهد داد، نام ژینا کلیدی است در جیب ما که لحظهای تاریخی در جنبشهای رهاییبخش زنان گشود، در جنبش مردم ایران، برای خواهرانمان در افغانستان و مقاومت گسستناپذیرشان، و همسایگانمان که توسط تارعنکبوت رژیم ایران تحتتاثیر قرار گرفتهاند. همانطور که یکی از دوستان امروز صبح گفت: «تنها چیزی که میتوانست این فرقه مرگ را بلرزاند، نیروی زندگی زنان، مردم کردستان، قهرمانمانان و حذفشدگان بوده و خواهد بود.»
پ.ن: ویدئو جدید نیست و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
@harasswatch
«بگو، خواهرم بگو»، زنی که دوربین بدست دارد او را فرامیخواند. به طلسم میماند: «بگو، خواهرم بگو.» صدای خواهرمان، مناسک رمزگشایی برپا کرده است، رمزی بهمثابه یک کلید، بعنوان یک پیشکش: «جمهوری اسلامی نمیخواهیم.»
نه وزن کلمات، بلکه شکاف موجود در صدای اوست آنجا که صدا از مرز مجاز تن فراتر میرود و ستون اندام ما را به لرزه درمیآورد. در شکاف صدای او یک قرن نافرمانی را میشنویم، شکاف صدای مادران و مادربزرگانمان را زمانی که در برابر دولت-پدر ایستادند، در برابر پلیس خانه، پلیس خیابان، صدای تمامی مواقعی که از انقیاد خود تخطی کردند.
این لحظات ایستادگی ما و مادرانمان در برابر متعصبان، انتزاعی نیست، در روحمان حک شده است. ما در شکاف صدای او ادغام این حکاکیها را میشنویم. این پیشگویی قرن ما است. مادرانمان میدانستند، ما هم میدانستیم که این روز خواهد رسید. روزی که زنان پیشگامان یکی از بیسابقهترین شورشهایی هستند که جهان تاکنون به خود دیده است. اولین سرود جنبش زنان پس از انقلاب گفته بود: «رهایی زنان ممکن است، این جنبش سازنده آن است.»
شکاف صدای او، یک میانجی است، یا به عبارت دقیقتر یک رمز، چرا که این رمز برای کسانی است که میتوانند آن را رمزگشایی کنند، رمزی که بواسطه آن یکدیگر و روانرنجوری مشترکمان را به رسمیت میشناسیم و با مردگان حسابرسی میکنیم، به رسمیت شناخته شدن به عنوان اولین الفبای عاملیت.
مهم نیست که در روزهای آتی چه رخ خواهد داد، نام ژینا کلیدی است در جیب ما که لحظهای تاریخی در جنبشهای رهاییبخش زنان گشود، در جنبش مردم ایران، برای خواهرانمان در افغانستان و مقاومت گسستناپذیرشان، و همسایگانمان که توسط تارعنکبوت رژیم ایران تحتتاثیر قرار گرفتهاند. همانطور که یکی از دوستان امروز صبح گفت: «تنها چیزی که میتوانست این فرقه مرگ را بلرزاند، نیروی زندگی زنان، مردم کردستان، قهرمانمانان و حذفشدگان بوده و خواهد بود.»
پ.ن: ویدئو جدید نیست و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
#محمد_قبادلو جوان ۲۲ سالهای که دچار بیماری اعصاب است به اتهام مشارکت دراعتراضات ضدحکومتی حکم اعدام دادند و فرجامخواهی او در دیوان عالی کشور رد و حکم اعدام او تایید شد.
مادر او در پیامی از مردم ایران برای نجات جان پسرش استمداد کرده است. محمد قبادلو نیز از داخل زندان چنین پیامی داده: «درود به مردم شریف ایران، محمد قبادلو هستم، آخرین تیرمون هم که از مجاری قانونی جمهوری اسلامی ایران زدیم اثری نداشت و اعاده دادرسیمون رو هم رد کردند، قراره من به حکم خالی از شرافت و عدالت قضات پرونده اعدام بشم....»
روز گذشته اخبار متناقضی از رد و تایید فرجامخواهی محمدقبادلو در دیوان عالی کشور منتشر شد. امیر رئیسیان، وکیل تعیینی محمد قبادلو در گفتوگو با «شبکه شرق» در تشریح آنچه اتفاق افتاد، گفت: «واقعیت آن است که ما هم دقیقا نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. ابتدا دیوان عالی کشور اعلام کرد که فرجام خواهی محمد قبادلو پذیرفته شده است ولی بعد از چند ساعت و حدود ساعت یک و سی دقیقه ظهر، یعنی زمانی که در دیوان بسته شده و دیگر امکان حضور در آن وجود ندارد، اصلاحیه زد و اعلام کرد که فرجام خواهی رد و رای دادگاه بدوی مبنی بر محارب بودن محمد قبادلو ابرام شده است.»
او در بخش دیگری از این گفتگو امکان بروز اشتباه در فرایند اعلام نظر اولیه دیوان را بعید دانست و تاکید کرد: «برای آنکه نظر دیوان درباره یک پرونده اعلام شود، اخبار چند مرحله بررسی میشوند، ضمن اینکه علاوه بر پایگاه اطلاعرسانی دیوان عالی کشور، خبرگزاری میزان به عنوان خبرگزاری رسمی قوه قضائیه هم خبر پذیرش فرجام خواهی قبادلو را منتشر کرد. همچنین در خبر اولیه استدلال دیوان برای پذیرش فرجام خواهی قبادلو بیان شده و به بند ۴ ماده ۴۹۶ قانون آیین دادرسی کیفری اشاره شده بود که اتفاقا استدلالی درست و منطبق با محتویات پرونده بود از این رو احتمال بروز اشتباه را بسیار بعید میدانم اما نمیدانم چرا بعد از چند ساعت نظر دیوان تغییر کرده است.»
رئیسیان تصریح کرد: «این نکته را مدنظر داشته باشید که خبر اولیه دیوان درباره پذیرش فرجام خواهی محمد قبادلو، اشتباه در شد یا نشد نیست. خبر اولیه دارای استدلال حقوقی است بنابراین نمیتوان احتمال اشتباه در نگارش خبر را مدنظر قرار داد. این پرسش برای من وجود دارد که اگر سامانه روابط عمومی دیوان خطاپذیر است، از کجا معلوم خبر ثانویه اشتباه نباشد بنابراین به عقیده من تنها راه حل مشاهده دادنامه و متن رای است.»
#قیام_علیه_اعدام
@bidarzani
مادر او در پیامی از مردم ایران برای نجات جان پسرش استمداد کرده است. محمد قبادلو نیز از داخل زندان چنین پیامی داده: «درود به مردم شریف ایران، محمد قبادلو هستم، آخرین تیرمون هم که از مجاری قانونی جمهوری اسلامی ایران زدیم اثری نداشت و اعاده دادرسیمون رو هم رد کردند، قراره من به حکم خالی از شرافت و عدالت قضات پرونده اعدام بشم....»
روز گذشته اخبار متناقضی از رد و تایید فرجامخواهی محمدقبادلو در دیوان عالی کشور منتشر شد. امیر رئیسیان، وکیل تعیینی محمد قبادلو در گفتوگو با «شبکه شرق» در تشریح آنچه اتفاق افتاد، گفت: «واقعیت آن است که ما هم دقیقا نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. ابتدا دیوان عالی کشور اعلام کرد که فرجام خواهی محمد قبادلو پذیرفته شده است ولی بعد از چند ساعت و حدود ساعت یک و سی دقیقه ظهر، یعنی زمانی که در دیوان بسته شده و دیگر امکان حضور در آن وجود ندارد، اصلاحیه زد و اعلام کرد که فرجام خواهی رد و رای دادگاه بدوی مبنی بر محارب بودن محمد قبادلو ابرام شده است.»
او در بخش دیگری از این گفتگو امکان بروز اشتباه در فرایند اعلام نظر اولیه دیوان را بعید دانست و تاکید کرد: «برای آنکه نظر دیوان درباره یک پرونده اعلام شود، اخبار چند مرحله بررسی میشوند، ضمن اینکه علاوه بر پایگاه اطلاعرسانی دیوان عالی کشور، خبرگزاری میزان به عنوان خبرگزاری رسمی قوه قضائیه هم خبر پذیرش فرجام خواهی قبادلو را منتشر کرد. همچنین در خبر اولیه استدلال دیوان برای پذیرش فرجام خواهی قبادلو بیان شده و به بند ۴ ماده ۴۹۶ قانون آیین دادرسی کیفری اشاره شده بود که اتفاقا استدلالی درست و منطبق با محتویات پرونده بود از این رو احتمال بروز اشتباه را بسیار بعید میدانم اما نمیدانم چرا بعد از چند ساعت نظر دیوان تغییر کرده است.»
رئیسیان تصریح کرد: «این نکته را مدنظر داشته باشید که خبر اولیه دیوان درباره پذیرش فرجام خواهی محمد قبادلو، اشتباه در شد یا نشد نیست. خبر اولیه دارای استدلال حقوقی است بنابراین نمیتوان احتمال اشتباه در نگارش خبر را مدنظر قرار داد. این پرسش برای من وجود دارد که اگر سامانه روابط عمومی دیوان خطاپذیر است، از کجا معلوم خبر ثانویه اشتباه نباشد بنابراین به عقیده من تنها راه حل مشاهده دادنامه و متن رای است.»
#قیام_علیه_اعدام
@bidarzani
ديدبان آزار
Video
نویسنده: ساناز اسدی
گفت «بلانسبت شما، زنا دیوونه شدن!»
دیوانهها ایستاده بودند آن طرف خیابان. چهار پنج نفر بودند. یک کدامشان که موهای بلند و سرخ داشت روی جعبهی تقسیم برق ضرب گرفته بود و بقیه همصدایش میخواندند.
مرد داشت ماشینش را پارک میکرد. به زور میخواست خودش را وسط دو تا ماشین جا بدهد و نصفه نیمه از پارک زده بود بیرون و از همانجا پشت فرمان محو تماشای دیوانهها شده بود. دوباره گفت: «به خدا دیوونه شدن.»
ایستاده بودم کنار خیابان و میخواستم تماشایشان کنم. این روزها چشم برای دیدن کم میآورم. شده ۱۰۰ روز. این ۱۰۰ روز چشم برای دیدن کم آوردم. زورم به نوشتنش نمیرسد. تکهتکه گوشه و کنار یادداشت میکنم تا یادم بماند.
.
یادم مانده اولین دیوانهای که توی زندگیام دیدم، پیرزن همسایهمان بود. یک وقتی آخرهای عمرش، دیوانه شد. کاری به کار کسی نداشت. اصلن هیچ چیزش شبیه دیوانهها نبود. همان جوری بود که تمام هفتاد هشتاد سال قبلش بود. لاغر، با کمری صاف و خال سیاه روی لُپش. فقط از یک روز بی روسری آمد توی کوچه. با موهای یکدست سفید و کوتاه. از همان لحظه که اولین همسایه موهایش را دید، از همان قدم اول که از در خانهاش بیرون گذاشت و چیزی روی سرش نبود، شد «دیوانه».
ما همیشه محکوم به دیوانگی بودیم. هر بار که زنی میخواست جور دیگری باشد، هر بار میخواست شکل خودش باشد، هر بار «حرفشنو» نبود، هر بار آواز خواند، هر بار رقصید، هر بار خواست زندگی کند و آزاد باشد، هر بار رفت روی بلندیای ایستاد و خواست پرچمدار باشد اسمش شد دیوانه. دیوانهها را به جادو محکوم میکردند. به کافر بودن. به نااهل بودن. دیوانهها را حبس میکردند. جایی دور از شهر. از آدمها جدایشان میکردند تا «دیوانگی» چیزی باشد دور از تمدن عاقل و پرقدرت شهر. حالا صد روز گذشته. آتش هنوز روشن است و دیوانهها هنوز میرقصند.
متن از صفحه ساناز اسدی
پ.ن: ویدئو جدید نیست و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
گفت «بلانسبت شما، زنا دیوونه شدن!»
دیوانهها ایستاده بودند آن طرف خیابان. چهار پنج نفر بودند. یک کدامشان که موهای بلند و سرخ داشت روی جعبهی تقسیم برق ضرب گرفته بود و بقیه همصدایش میخواندند.
مرد داشت ماشینش را پارک میکرد. به زور میخواست خودش را وسط دو تا ماشین جا بدهد و نصفه نیمه از پارک زده بود بیرون و از همانجا پشت فرمان محو تماشای دیوانهها شده بود. دوباره گفت: «به خدا دیوونه شدن.»
ایستاده بودم کنار خیابان و میخواستم تماشایشان کنم. این روزها چشم برای دیدن کم میآورم. شده ۱۰۰ روز. این ۱۰۰ روز چشم برای دیدن کم آوردم. زورم به نوشتنش نمیرسد. تکهتکه گوشه و کنار یادداشت میکنم تا یادم بماند.
.
یادم مانده اولین دیوانهای که توی زندگیام دیدم، پیرزن همسایهمان بود. یک وقتی آخرهای عمرش، دیوانه شد. کاری به کار کسی نداشت. اصلن هیچ چیزش شبیه دیوانهها نبود. همان جوری بود که تمام هفتاد هشتاد سال قبلش بود. لاغر، با کمری صاف و خال سیاه روی لُپش. فقط از یک روز بی روسری آمد توی کوچه. با موهای یکدست سفید و کوتاه. از همان لحظه که اولین همسایه موهایش را دید، از همان قدم اول که از در خانهاش بیرون گذاشت و چیزی روی سرش نبود، شد «دیوانه».
ما همیشه محکوم به دیوانگی بودیم. هر بار که زنی میخواست جور دیگری باشد، هر بار میخواست شکل خودش باشد، هر بار «حرفشنو» نبود، هر بار آواز خواند، هر بار رقصید، هر بار خواست زندگی کند و آزاد باشد، هر بار رفت روی بلندیای ایستاد و خواست پرچمدار باشد اسمش شد دیوانه. دیوانهها را به جادو محکوم میکردند. به کافر بودن. به نااهل بودن. دیوانهها را حبس میکردند. جایی دور از شهر. از آدمها جدایشان میکردند تا «دیوانگی» چیزی باشد دور از تمدن عاقل و پرقدرت شهر. حالا صد روز گذشته. آتش هنوز روشن است و دیوانهها هنوز میرقصند.
متن از صفحه ساناز اسدی
پ.ن: ویدئو جدید نیست و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
Forwarded from ديدبان آزار
🔶سرت پرچم خونینی بود که در خیابانها میتاخت
🔹ششم دیماه، سالگرد روزی که ویدا موحد از سکوی خیابان انقلاب بالا رفت و روسریاش را بر سر چوب زد.
طرح: میلاد موسوی
#دختران_خیابان_انقلاب
#رضا_براهنی
#ویدا_موحد
#دیدبان_آزار
@harasswatch
🔹ششم دیماه، سالگرد روزی که ویدا موحد از سکوی خیابان انقلاب بالا رفت و روسریاش را بر سر چوب زد.
طرح: میلاد موسوی
#دختران_خیابان_انقلاب
#رضا_براهنی
#ویدا_موحد
#دیدبان_آزار
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
#سپیده_رشنو به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «بیحجابی در معابر» به پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد. به نقل از برادرش سامان رشنو او در ایام تعلیق مراقبتی موظف به تهیه پژوهشنامهای در ۱۱۰ صفحه پیرامون وطندوستی، ادب و آسیبرسانی به افکار عمومی، حضور فصلی در دفتر نظارت و پیگیری ضابطین این پرونده همراه با ثبت آن و کسب مجوز از مقام قضایی (قاضی اجرای احکام با موافقت سرپرست) به منظور مسافرت به خارج از کشور است.
سپیده در پیامی که توسط نعیم نظامی، وکیل او منتشر شده نوشته است: «آدمی که میجنگد، میترسد. سکوت، دیدن حقارتِ هر روزهاش، از دست رفتن آزادی و کرامتش، او را بیش از هر چیز دیگری میترساند. آدمی که میجنگد، به پیروزی فکر میکند. میداند که حرفش، رفتارش، زخمی شدنش، اسیر شدن و حتی مرگش، خودِ پیروزی است. آدمی که میجنگد دست از زندگی برنمیدارد. نمیشود برای زندگی جنگید و دست از زندگی برداشت. آدمی که میجنگد، مقاومت میکند. گاهی سنگر گرفتن مهمتر از سینه سپر کردن است. آدمی که میجنگد میداند انقلابها به طول میانجامند، اما شکست نمیخورند.»
پیش از آغاز خیزش «زن، زندگی، آزادی»، زنی در یادداشتی که در دیدبان آزار منتشر شد برای سپیده نوشته بود: «به تو قول میدهم که دیگر آن زن سابق نیستم. دیگر هیچکدام از این بلاهایی که سرمان میآید برایم جزئی ناگزیر از زندگی روزمره نیست. به تو قول میدهم که سختیهایی که این روزها کشیدی و میکشی بیهوده نبوده است. اراده و عزت نفس تو و دیگرانی مثل تو، مسری است سپیده. و من تردید ندارم که تو به عده زیادی سرایت کردهای.»
سپیده رشنو، رنجی که کشیدی، زخمهایت و حکم ظالمانهات بیهوده نبوده است. عزت نفست مسری بود و به عده زیادی سرایت کرد. فریاد تو در آن اتوبوس، خود پیروزی بود.
@harasswatch
سپیده در پیامی که توسط نعیم نظامی، وکیل او منتشر شده نوشته است: «آدمی که میجنگد، میترسد. سکوت، دیدن حقارتِ هر روزهاش، از دست رفتن آزادی و کرامتش، او را بیش از هر چیز دیگری میترساند. آدمی که میجنگد، به پیروزی فکر میکند. میداند که حرفش، رفتارش، زخمی شدنش، اسیر شدن و حتی مرگش، خودِ پیروزی است. آدمی که میجنگد دست از زندگی برنمیدارد. نمیشود برای زندگی جنگید و دست از زندگی برداشت. آدمی که میجنگد، مقاومت میکند. گاهی سنگر گرفتن مهمتر از سینه سپر کردن است. آدمی که میجنگد میداند انقلابها به طول میانجامند، اما شکست نمیخورند.»
پیش از آغاز خیزش «زن، زندگی، آزادی»، زنی در یادداشتی که در دیدبان آزار منتشر شد برای سپیده نوشته بود: «به تو قول میدهم که دیگر آن زن سابق نیستم. دیگر هیچکدام از این بلاهایی که سرمان میآید برایم جزئی ناگزیر از زندگی روزمره نیست. به تو قول میدهم که سختیهایی که این روزها کشیدی و میکشی بیهوده نبوده است. اراده و عزت نفس تو و دیگرانی مثل تو، مسری است سپیده. و من تردید ندارم که تو به عده زیادی سرایت کردهای.»
سپیده رشنو، رنجی که کشیدی، زخمهایت و حکم ظالمانهات بیهوده نبوده است. عزت نفست مسری بود و به عده زیادی سرایت کرد. فریاد تو در آن اتوبوس، خود پیروزی بود.
@harasswatch
🔹برای #محمد_قبادلو و خانوادهاش
🔹نوشته زنی رهایییافته از قصاص
این روزها و شبها که بوی مرگ تمام ایرانم رو گرفته بیشتر به عقب برمیگردم. روزهای عذابآوری که هر ثانیه به اندازه یکسال زمانبر بود، احساس کرختی و غم تمام وجودم را میگیرد. محمد ... من با این غم و سختی بیگانه نیستم؛ تکتک ثانیهها جلوی چشمم رژه میروند. روزی که حکم اعدام برام صادر شد شکستم، حس گیج و مبهمی داشتم، باورم نمیشد تو این سن حکم مرگم صادر شود. آنهمه امید و آرزو باید با من دفن میشد. هنوز خیلی جاها بود که نرفته بودم، خیلی کارها بود که دوست داشتم انجام بدم.
من خوب میفهمم حس محمدمهدی کرمی را که از پدرش خواسته به مادرش نگوید حکمش اعدام است.حال مادرت را میفهمم محمد، ضجههای مادرم هنوز جلوی چشمم است. حال تو و خانوادهات را میفهمم، چیزی بدتر از مرگ و خود اعدام. میدانستم هرلحظه امکان اجرای حکم هست، احساس یاس میکردم، تمام وجودم ترس بود. چه گریهها که نکردم، چه شکوه و شکایتی به خدا نکردم. میگویند خدا دیر نمیکند، میگویند خدا تا لبه پرتگاه میبرد ولی میخواهد پرواز یادت بدهد. من هم رها کردم و خودم را سپردم. خدا بندههایش را برایم فرستاد، برایم رضایت گرفتند و با کمکهای مردمی دوباره به زندگی برگشتم.
کسانی که من را نمیشناختند حلقه دار را از گردنم باز کردند. مردم کشورم را دوست داشتم، تازه فهمیدم یک سری حرفا فقط برای ایجاد تفرقه است و چقدر هموطنانم همدیگر را دوست دارند و تنهایت نمیگذارند. وقتی به این فکر میکنم که با کابوس بودن در انفرادی از خواب میپریدم، یاد محمد میافتم و حالی که دارد، حالی که حق هیچ انسانی نیست. با فکر کردن به جوانهایی که این روزها ممکن است طناب دار دور گردنشان بیافتد، تمام بدنم لمس میشود، با تکتک سلولهای بدنم حس میکنم، ترس از مردن هرلحظه آدم را میکشد، سیاهی دور آدم را میگیرد و همزمان دوست نداری عزیزانت را ناراحت کنی. و تمارض به حال خوب کردن برای کسی که با کابوس مرگ زندگی میکند خیلی سخت است.
خدای من و محمد یکی است، کسانی که من را نمیشناختند کمکم کردند، مطمئنم مردم به محمد کمک خواهند کرد و نمیگذارند طناب دار دور گردنش بیفتد. فراموش نمیکنم چطور نجاتم دادند. هم خدای ما یکی است و هم مردم همان مردم. مردم برای تو هم پایان خوشی رقم خواهند زد محمد. از خدا میخواهم مزه آزادی و تولد دوباره را بچشی و درگیر روزمرگیها بشوی، کافههای نرفته را بروی و عاشقی کنی. مردم پرعشق و پراحساس سرزمین من اعتراض خواهند کرد و تو را نجات خواهند داد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2090/
🔹نوشته زنی رهایییافته از قصاص
این روزها و شبها که بوی مرگ تمام ایرانم رو گرفته بیشتر به عقب برمیگردم. روزهای عذابآوری که هر ثانیه به اندازه یکسال زمانبر بود، احساس کرختی و غم تمام وجودم را میگیرد. محمد ... من با این غم و سختی بیگانه نیستم؛ تکتک ثانیهها جلوی چشمم رژه میروند. روزی که حکم اعدام برام صادر شد شکستم، حس گیج و مبهمی داشتم، باورم نمیشد تو این سن حکم مرگم صادر شود. آنهمه امید و آرزو باید با من دفن میشد. هنوز خیلی جاها بود که نرفته بودم، خیلی کارها بود که دوست داشتم انجام بدم.
من خوب میفهمم حس محمدمهدی کرمی را که از پدرش خواسته به مادرش نگوید حکمش اعدام است.حال مادرت را میفهمم محمد، ضجههای مادرم هنوز جلوی چشمم است. حال تو و خانوادهات را میفهمم، چیزی بدتر از مرگ و خود اعدام. میدانستم هرلحظه امکان اجرای حکم هست، احساس یاس میکردم، تمام وجودم ترس بود. چه گریهها که نکردم، چه شکوه و شکایتی به خدا نکردم. میگویند خدا دیر نمیکند، میگویند خدا تا لبه پرتگاه میبرد ولی میخواهد پرواز یادت بدهد. من هم رها کردم و خودم را سپردم. خدا بندههایش را برایم فرستاد، برایم رضایت گرفتند و با کمکهای مردمی دوباره به زندگی برگشتم.
کسانی که من را نمیشناختند حلقه دار را از گردنم باز کردند. مردم کشورم را دوست داشتم، تازه فهمیدم یک سری حرفا فقط برای ایجاد تفرقه است و چقدر هموطنانم همدیگر را دوست دارند و تنهایت نمیگذارند. وقتی به این فکر میکنم که با کابوس بودن در انفرادی از خواب میپریدم، یاد محمد میافتم و حالی که دارد، حالی که حق هیچ انسانی نیست. با فکر کردن به جوانهایی که این روزها ممکن است طناب دار دور گردنشان بیافتد، تمام بدنم لمس میشود، با تکتک سلولهای بدنم حس میکنم، ترس از مردن هرلحظه آدم را میکشد، سیاهی دور آدم را میگیرد و همزمان دوست نداری عزیزانت را ناراحت کنی. و تمارض به حال خوب کردن برای کسی که با کابوس مرگ زندگی میکند خیلی سخت است.
خدای من و محمد یکی است، کسانی که من را نمیشناختند کمکم کردند، مطمئنم مردم به محمد کمک خواهند کرد و نمیگذارند طناب دار دور گردنش بیفتد. فراموش نمیکنم چطور نجاتم دادند. هم خدای ما یکی است و هم مردم همان مردم. مردم برای تو هم پایان خوشی رقم خواهند زد محمد. از خدا میخواهم مزه آزادی و تولد دوباره را بچشی و درگیر روزمرگیها بشوی، کافههای نرفته را بروی و عاشقی کنی. مردم پرعشق و پراحساس سرزمین من اعتراض خواهند کرد و تو را نجات خواهند داد.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2090/
دیدبان آزار
«مردم پرعشق و پراحساس سرزمین من تو را نجات خواهند داد»
نعکاس مبارزات فمینیستی ایران و دیگر کشورهای دنیا علیه سرکوب و خشونت جنسی و بررسی و معرفی اشکال سازماندهی زنان علیه خشونت
Forwarded from دانشجویان متحد
🔰 طوفان توییتری برای نازیلا معروفیان
⭕️#نازیلا_معروفیان، خبرنگار و دانشجوی کارشناسی روزنامهنگاری دانشگاه علامه طباطبایی، ۸ آبان ماه پس از انتشار مصاحبه خود با امجد امینی (پدر مهسا امینی) توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
ایشان، علیرغم تهدید نیروهای امنیتی برای انتشار مصاحبه خود با پدر مهسا امینی، مصاحبهاش را منتشر و به وظیفه حرفهای خود عمل کرد.
۶۰ روز از بازداشت او میگذرد، اما تا کنون پیگیریای از سمت مسئولان دانشگاه علامه طباطبایی برای آزادی نازیلا صورت نگرفته است.
پنجشنبه ۸ دیماه، ساعت ۲۱ با هشتگ #نازیلا_معروفیان در توییتر از او مینویسیم.
🆔 @atuazadandish
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
⭕️#نازیلا_معروفیان، خبرنگار و دانشجوی کارشناسی روزنامهنگاری دانشگاه علامه طباطبایی، ۸ آبان ماه پس از انتشار مصاحبه خود با امجد امینی (پدر مهسا امینی) توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
ایشان، علیرغم تهدید نیروهای امنیتی برای انتشار مصاحبه خود با پدر مهسا امینی، مصاحبهاش را منتشر و به وظیفه حرفهای خود عمل کرد.
۶۰ روز از بازداشت او میگذرد، اما تا کنون پیگیریای از سمت مسئولان دانشگاه علامه طباطبایی برای آزادی نازیلا صورت نگرفته است.
پنجشنبه ۸ دیماه، ساعت ۲۱ با هشتگ #نازیلا_معروفیان در توییتر از او مینویسیم.
🆔 @atuazadandish
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
ديدبان آزار
Video
🔹رقص روسریها در گورستان سقز
چه کسی میتواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی میتواند بگوید این کنش، کنشی تصنعیست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمامعیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه در همین است. در متکیبودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگهایی که میخواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامهریزیشده و هدایتشده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد.
لحظۀ بیرونآوردن روسریها بر مزار مهسا امینی را باید لحظهای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسریها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی میشود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایهگذار جدیترین اعتراضات به حجاب اجباری میشود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِخود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بیسابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظهای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنهای حتا دستکاریشده با هماهنگیها و اعلامیهها و ابلاغیهها، که رویدادیست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.
پ.ن: ویدئو قدیمی است و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
@harasswatch
چه کسی میتواند استقلال آن لحظۀ اعتراضی را انکار کند؟ چه کسی میتواند بگوید این کنش، کنشی تصنعیست و برپاهای خودش بر سرِ سوگی تمامعیار نایستاده است؟ هیچکس! و اهمیت این لحظه در همین است. در متکیبودن به داغِ یگانۀ خود. در مُبرا بودنش از همۀ آن اَنگهایی که میخواهد این اعتراض را به چیزی بیرون از کیفیت داغدار خودش بیالاید و این کنش اعتراضی را مثل همۀ اعتراضات دیگر، صرفا به کاری برنامهریزیشده و هدایتشده از جایی بیرون مرزها تقلیل دهد.
لحظۀ بیرونآوردن روسریها بر مزار مهسا امینی را باید لحظهای کلیدی در تاریخ اعتراض زنان ایرانی به حجاب اجباری نیز دانست. هم به دلیل شجاعتی که با برداشتن روسریها در گورستان شهری کوچک، ناگهان علنی میشود تا جرقۀ اعتراضاتی خودجوش را بزند، هم از آن جهت که پس از اعتراضات حجاب در اسفند ۵۷، پایهگذار جدیترین اعتراضات به حجاب اجباری میشود، و هم بدلیل استقلال و اتکای آن به رنجی ملموس، هرروزه، واقعی و ازآنِخود. این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادن ویدا موحد بر سکویی در خیابان انقلاب است. خودجوش، باشکوه، بیسابقه! این لحظه درست مثل لحظۀ ایستادگی سپیده رشنو در برابر صدای سرکوب است. خودخواسته، حقیقی، و همینجایی! این لحظه، نه لحظهای ساختگی برای اعتراضی ساختگی، نه صحنهای حتا دستکاریشده با هماهنگیها و اعلامیهها و ابلاغیهها، که رویدادیست ایستاده بر پاهای سوگوار خودش بر گورستانی در سقز.
پ.ن: ویدئو قدیمی است و انگیزه انتشار آن مروری است بر خیزش «زن، زندگی، آزادی»
@harasswatch
🔹مزار کشتهشدگان خیزش ژینا و بازپسگیری نام مادر
نویسنده: سمیرا راهی
برگه اول شناسنامه، تنها جایی است که شما فرزند «دو نفر» هستید. از برگههای ثبتنام مدرسه، تا فرمهای اداری، از اعلامیههای ترحیم، تا سنگهای سرد مزار در آرامستانها، همه فرزند یک نفر هستند؛ مردی که نامش آن بالا نوشته شده است. بیش از صد روز اما از مسیر انقلابی «زن، زندگی، آزادی» یا انقلاب «ژینا» میگذرد، مسیری که با قتل یک دختر جوان ۲۲ ساله آغاز شد و اولین قدمهای آن حوالی بیمارستان کسری در خیابان الوند تهران برداشته شد، که زنانی آمدند تا کنار تن بیجان خواهر ندیدهشان، روی تخت بیمارستان باشند.
مادران داغدار و دادخواه، سربلندان تاریخی هستند که سالها بعد، از این روزها نوشته میشود. مادری که بر سر مزار فرزندش کبوتر پر میدهد، مادر کُردی که با دستمال قرمز بر خاکِ هنوز خیس جوانش رقص سوگ میکند، مادری لُر که بر مزار طفل ۱۰ سالهاش شعری علیه سیاهی میخواند، طفلی که خدایش، خدای رنگینکمان بود. حالا اما در این مسیر، که شعار آن با «زن» شروع میشود، به «زندگی» میرسد و به «آزادی» ختم میشود، مادران هویتشان را پس گرفتهاند؛ پس گرفتنی پر از داغ و جگرسوز، اما بزرگ.
مادرانی که با قلبی مچاله در قامت یک سخنور، بالای سر خاکی میایستند که تن بیجان ثمره بیخوابیهایشان به ناحق در آن خفته، آنهایی که روزهای جوانی را ندیدهاند و «صورت عشق را به سینه نفشردهاند»، مادرانی که اغلب تا پیش از این، حتی بر روی اعلامیه ترحیم فرزندی که ۹ ماه آبستن سنگینی آن بودند جایی نداشتند؛ حالا با شکوفایی این انقلاب، نامشان روی سنگ مزار جگرگوشهشان است. حالا این بچهها فرزند «دونفر» هستند. آرتین رحمانی/ شهید راه آزادی وطن/ دردانه آقاسی و هنگامه/ مهسا موگویی/ فرزند محمدعلی و عفت/ جاودانه شده است، آرمان عمادی/ فرزند ارجمند یونس و مهروش، کیان پیرفلک/ فرزند میثم و ماهمنیر... . گویی زن و مادر، از پشت گرد و غبار و خونهای ریختهشده این روزها بیرون آمده باشد، که دیگر چند قدم عقبتر نایستاده است.
@harasswatch
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2092/
نویسنده: سمیرا راهی
برگه اول شناسنامه، تنها جایی است که شما فرزند «دو نفر» هستید. از برگههای ثبتنام مدرسه، تا فرمهای اداری، از اعلامیههای ترحیم، تا سنگهای سرد مزار در آرامستانها، همه فرزند یک نفر هستند؛ مردی که نامش آن بالا نوشته شده است. بیش از صد روز اما از مسیر انقلابی «زن، زندگی، آزادی» یا انقلاب «ژینا» میگذرد، مسیری که با قتل یک دختر جوان ۲۲ ساله آغاز شد و اولین قدمهای آن حوالی بیمارستان کسری در خیابان الوند تهران برداشته شد، که زنانی آمدند تا کنار تن بیجان خواهر ندیدهشان، روی تخت بیمارستان باشند.
مادران داغدار و دادخواه، سربلندان تاریخی هستند که سالها بعد، از این روزها نوشته میشود. مادری که بر سر مزار فرزندش کبوتر پر میدهد، مادر کُردی که با دستمال قرمز بر خاکِ هنوز خیس جوانش رقص سوگ میکند، مادری لُر که بر مزار طفل ۱۰ سالهاش شعری علیه سیاهی میخواند، طفلی که خدایش، خدای رنگینکمان بود. حالا اما در این مسیر، که شعار آن با «زن» شروع میشود، به «زندگی» میرسد و به «آزادی» ختم میشود، مادران هویتشان را پس گرفتهاند؛ پس گرفتنی پر از داغ و جگرسوز، اما بزرگ.
مادرانی که با قلبی مچاله در قامت یک سخنور، بالای سر خاکی میایستند که تن بیجان ثمره بیخوابیهایشان به ناحق در آن خفته، آنهایی که روزهای جوانی را ندیدهاند و «صورت عشق را به سینه نفشردهاند»، مادرانی که اغلب تا پیش از این، حتی بر روی اعلامیه ترحیم فرزندی که ۹ ماه آبستن سنگینی آن بودند جایی نداشتند؛ حالا با شکوفایی این انقلاب، نامشان روی سنگ مزار جگرگوشهشان است. حالا این بچهها فرزند «دونفر» هستند. آرتین رحمانی/ شهید راه آزادی وطن/ دردانه آقاسی و هنگامه/ مهسا موگویی/ فرزند محمدعلی و عفت/ جاودانه شده است، آرمان عمادی/ فرزند ارجمند یونس و مهروش، کیان پیرفلک/ فرزند میثم و ماهمنیر... . گویی زن و مادر، از پشت گرد و غبار و خونهای ریختهشده این روزها بیرون آمده باشد، که دیگر چند قدم عقبتر نایستاده است.
@harasswatch
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2092/
هرس واچ | دیدبان آزار
مزار شهیدان و بازپسگیری نام مادر
برگه اول شناسنامه، تنها جایی است که شما فرزند «دو نفر» هستید. از برگههای ثبتنام مدرسه، تا فرمهای اداری، از اعلامیههای ترحیم، تا سنگهای سرد مزار در آرامستانها، همه فرزند یک نفر هستند؛ مردی که نامش آن بالا نوشته شده است.
ديدبان آزار
Photo
سمانه اصغری، عضو سابق هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان و فعال حقوق زنان، روز ۱۹ مهرماه بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. به گفته خانوادهاش، او بارها در دوران بازداشت به بیماری مبتلا شده و حتی یکبار در اعتراض به عدم دریافت مراقبتهای پزشکی مورد نیاز دست به اعتصاب غذا زده است.
سمانه اصغری پس از تحمل روزها حبس انفرادی، شش هفته پیش به زندان قرچک ورامین منتقل شد. زندانی که زندانیان در آن از شرایط تغذیه و بهداشت مناسبی برخوردار نیستند و این روزها با انتقال تعداد زیادی از زنان بازداشتشده، رسیدگی به پروندهها دچار هرجومرج و بیقانونی بسیار شده است. سمانه پس از ۸۲ روز بازداشت، همچنان بلاتکلیف در این زندان بهسر میبرد.
در این مدت دوستان و آشنایان سمانه از روحیه مقاوم، ضدتبعیض و امیدبخش او نوشتهاند و متعهد بودنش به کنشگری و مطالبه برابری. زنی که بهطور مستمر در راستای باورهایش قدم برداشته است. سحر اصغری خواهر سمانه با انتشار تصویری از او برایش نوشته: «تو خیلی محکمتر از تصور ماهایی، این چیزیه که آدما از تو میبینن سمانه، همینقدر قوی و خوشرو و همینقدر افسانهای، تو تعریف درست از زنی، تو خود خود خود زنی. ما همچنان قوی و امیدوار منتظرتیم.»
سینهاش را تفتیش کردند
جز قلبش چیزی نیافتند
قلبش را تفتیش کردند
غیر ملتش چیزی نیافتند
صدایش را تفتیش کردند
غیر از اندوهش چیزی نیافتند
اندوهش را تفتیش کردند
جز زندانش چیزی نیافتند
زندانش را تفتیش کردند
جز خودشان را در بند نیافتند
محمود درویش
@harasswatch
سمانه اصغری پس از تحمل روزها حبس انفرادی، شش هفته پیش به زندان قرچک ورامین منتقل شد. زندانی که زندانیان در آن از شرایط تغذیه و بهداشت مناسبی برخوردار نیستند و این روزها با انتقال تعداد زیادی از زنان بازداشتشده، رسیدگی به پروندهها دچار هرجومرج و بیقانونی بسیار شده است. سمانه پس از ۸۲ روز بازداشت، همچنان بلاتکلیف در این زندان بهسر میبرد.
در این مدت دوستان و آشنایان سمانه از روحیه مقاوم، ضدتبعیض و امیدبخش او نوشتهاند و متعهد بودنش به کنشگری و مطالبه برابری. زنی که بهطور مستمر در راستای باورهایش قدم برداشته است. سحر اصغری خواهر سمانه با انتشار تصویری از او برایش نوشته: «تو خیلی محکمتر از تصور ماهایی، این چیزیه که آدما از تو میبینن سمانه، همینقدر قوی و خوشرو و همینقدر افسانهای، تو تعریف درست از زنی، تو خود خود خود زنی. ما همچنان قوی و امیدوار منتظرتیم.»
سینهاش را تفتیش کردند
جز قلبش چیزی نیافتند
قلبش را تفتیش کردند
غیر ملتش چیزی نیافتند
صدایش را تفتیش کردند
غیر از اندوهش چیزی نیافتند
اندوهش را تفتیش کردند
جز زندانش چیزی نیافتند
زندانش را تفتیش کردند
جز خودشان را در بند نیافتند
محمود درویش
@harasswatch
Forwarded from زنان امروز
احساسات منصفانه
نوشته: سارا احمد
ترجمه: آتنا کامل
این متن ترجمۀ فصل آخر کتاب «سیاستفرهنگی احساس» نوشتۀ سارا احمد است. او در این کتاب بر نقش احساسات در شکلدهی به بدنهای جمعی تمرکز میکند؛ بهویژه در پیوند هویتهای ملی و دیگریهای به حاشیهراندهشده. او به تجربۀ مشترک احساساتی مانند ترس، خشم، درد، نفرت، شرم و عشق علاقمند است و بر احساس به عنوان مفهومی جامعهشناختی و کرداری اجتماعی تأکید دارد تا امری روانشناختی. سارا احمد پرسش خود را از احساس چیست؟ فراتر میبرد و در عوض میپرسد: احساس چه میتواند بکند و چطور ما را به تحرک و غلیان وا میدارد؟ او معتقد است با فشرده شدن احساس و درد، بدنها و جهانها سر و شکل میگیرند؛ درد وقتی جزئی از بدن شود، ارتباط ما با بدنمانرا تغییر میدهد و ناچار شکل تازهای به آن میدهیم. او از امکان درد سخن میگوید؛ وقتی احساسات ما را در اینجا و اکنون به بدن دیگران متصل میکند: «درد منفرد است اما هرگز خصوصی نیست». سارا احمد در این کتاب همچون سایر آثارش تلاش میکند اثرگذار و برانگیزاننده باشد و نه فقط ذهن و درکمان که پوست و گوشتمان را درگیر کند. از آنجا که متن پیشرو فصل نتیجهگیری کتاب است، در جایجای آن به سایر فصول ارجاع داده شده و مختصری از بحث و ادعای اصلی آنها را بازگو کرده که میتوان به چشم امکانی برای پیگیریهای آتی به آنها نگریست.
در ابتدا تصمیم نداشتم این متن را نعلبهنعل ترجمه کنم؛ ایدۀ خامی دربارۀ سیاست احساسات و رخدادهای شگفتِ اخیر در ایران داشتم که پراکندگیها، اضطرابها و تفکرات مغشوش مانع از آن شد که به قلم درآید. فصل را که شروع به خواندن کردم تکهتکه به فارسی برگرداندم. بهخودم آمدم دیدم تقریبا تمام بخشهایش ترجمه شده. ترجمۀ این سطور پناه و مأمن این روزها شد.
پیشکش به زنان دادخواه
این مطلب را در سایت زنان امروز بخوانید:
zananemrooz.com/article/احساسات-منصفانه/
@zanan_emrooz
نوشته: سارا احمد
ترجمه: آتنا کامل
این متن ترجمۀ فصل آخر کتاب «سیاستفرهنگی احساس» نوشتۀ سارا احمد است. او در این کتاب بر نقش احساسات در شکلدهی به بدنهای جمعی تمرکز میکند؛ بهویژه در پیوند هویتهای ملی و دیگریهای به حاشیهراندهشده. او به تجربۀ مشترک احساساتی مانند ترس، خشم، درد، نفرت، شرم و عشق علاقمند است و بر احساس به عنوان مفهومی جامعهشناختی و کرداری اجتماعی تأکید دارد تا امری روانشناختی. سارا احمد پرسش خود را از احساس چیست؟ فراتر میبرد و در عوض میپرسد: احساس چه میتواند بکند و چطور ما را به تحرک و غلیان وا میدارد؟ او معتقد است با فشرده شدن احساس و درد، بدنها و جهانها سر و شکل میگیرند؛ درد وقتی جزئی از بدن شود، ارتباط ما با بدنمانرا تغییر میدهد و ناچار شکل تازهای به آن میدهیم. او از امکان درد سخن میگوید؛ وقتی احساسات ما را در اینجا و اکنون به بدن دیگران متصل میکند: «درد منفرد است اما هرگز خصوصی نیست». سارا احمد در این کتاب همچون سایر آثارش تلاش میکند اثرگذار و برانگیزاننده باشد و نه فقط ذهن و درکمان که پوست و گوشتمان را درگیر کند. از آنجا که متن پیشرو فصل نتیجهگیری کتاب است، در جایجای آن به سایر فصول ارجاع داده شده و مختصری از بحث و ادعای اصلی آنها را بازگو کرده که میتوان به چشم امکانی برای پیگیریهای آتی به آنها نگریست.
در ابتدا تصمیم نداشتم این متن را نعلبهنعل ترجمه کنم؛ ایدۀ خامی دربارۀ سیاست احساسات و رخدادهای شگفتِ اخیر در ایران داشتم که پراکندگیها، اضطرابها و تفکرات مغشوش مانع از آن شد که به قلم درآید. فصل را که شروع به خواندن کردم تکهتکه به فارسی برگرداندم. بهخودم آمدم دیدم تقریبا تمام بخشهایش ترجمه شده. ترجمۀ این سطور پناه و مأمن این روزها شد.
پیشکش به زنان دادخواه
این مطلب را در سایت زنان امروز بخوانید:
zananemrooz.com/article/احساسات-منصفانه/
@zanan_emrooz
زنان امروز | صفحه اصلی
«زنان امروز» مجلهای تخصصی در حوزۀ مسائل زنان و از پرفروشترین مجلات در ایران است که از خرداد ۱۳۹۳ در تهران منتشر میشود. این نشریه مسائل و مشکلات زنان ایران را در حوزههای اجتماعی، فرهنگی، علمی، ادبی و هنری، به منظور اطلاعرسانی و توانمندسازی آنان و حساسسازی…