🔹شورش اوین
🔹روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
نویسنده: میم
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام ازدسترفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گویندگ اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط روایتشان بازنویسی شده است. نام همه آنها در این گزارش نام درختان است. سرشان سبز و تنشان سلامت.
صدای ممتد گلوله توی گوشها هدف میرود و بوی سرب بالا گرفته. تا قبل از شدتگرفتن صداها زندانیها در داخل بند بودند اما با شلیکهای بیانقطاع، بلوط میگوید: «بعد از چند دقیقه به خودم آمدم، دیدم سراسیمه به سمت درب زندانبان که چند روزی بود با پنجرهای کوچک در دل دربی فولادی با ما ارتباط داشتند، میدوم. صنوبر پابهپای من دوید و نخل محکمتر از من به در میکوبید و فریادهای من از گلوی افرا خارج میشد. بیاعتنایی زندانبان چنان خشم ما را شعلهور کرد که با نیرویی که نمیدانیم از کجای تن و روانمان متولد شده بود، به طرفهالعینی در آهنی را شکستیم. سیل فریادها و نگرانیهای کشنده از سلامتی عزیزانمان که محل اسارتشان جایی وسط شعلهها بود، نگرانی و نیروی خشم ما را دوچندان میکرد.»
هفت نفر از زندانیان زن بعد از شکسته شدن در، شعارگویان به حیاط کوچک بند نسوان که درب ورودی اصلی زندان آنجاست، میروند. حین شکستن در پای صنوبر و دست چنار آسیب میبیند. دست هم را گرفته، به سمت حیاط کوچک بند میروند و فریاد مرگ بر دیکتاتور دیگر زنان زندانی از پشت سر به گوششان میرسد. به حیاط که میرسند، میبینند روی دیوارها و پشتبام، دورتادور آن حیاطی که به زحمت به ۳۰ متر میرسد، گارد ویژه و تکتیراندازها ایستادهاند.
یکی از آنها با لیزر اسلحه روی پیشانی بلوط را نشانه میگیرد: «چیزی که تصورش هم برایم وحشتناک و کابوس همیشگی بود، اکنون داشت اتفاق میافتاد. پیشانیام نشانه رفته بود. از اینکه از هدف گرفتن پیشانیام ترسی نداشتم، جا خوردم. هرگز خشمم تا این حد لبریز نشده بود. زنگ فریاد بیشرف بیشرف گفتن نخل و چنار، خواهرانم توی گوشم قویتر از فریاد گاردیها شد. دلم گرم شد. تنها نبودم. از ساعت نه شب تا سه صبح شعار دادیم و تهدید شدیم. فریاد میزدیم، میکشم آنکه برادرم کشت و همزمان رویاروی اسلحه تکتیراندازها بودیم.»
زیتون آن شب در آن حیاط کوچک بود و نبود. او خودش را در خیابان تصور کرده است. میگوید: «هر لحظه از این روزها خیابانهای اعتراضی را تصور میکنم که چطور ورای سرکوب صحنههای زیبا خلق کرده، بارها آرزو کردم کاش من هم در میان آنها بودم.
گزارش کامل:
https://harasswatch.com/news/2058/
@harasswatch
🔹روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
نویسنده: میم
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام ازدسترفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گویندگ اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط روایتشان بازنویسی شده است. نام همه آنها در این گزارش نام درختان است. سرشان سبز و تنشان سلامت.
صدای ممتد گلوله توی گوشها هدف میرود و بوی سرب بالا گرفته. تا قبل از شدتگرفتن صداها زندانیها در داخل بند بودند اما با شلیکهای بیانقطاع، بلوط میگوید: «بعد از چند دقیقه به خودم آمدم، دیدم سراسیمه به سمت درب زندانبان که چند روزی بود با پنجرهای کوچک در دل دربی فولادی با ما ارتباط داشتند، میدوم. صنوبر پابهپای من دوید و نخل محکمتر از من به در میکوبید و فریادهای من از گلوی افرا خارج میشد. بیاعتنایی زندانبان چنان خشم ما را شعلهور کرد که با نیرویی که نمیدانیم از کجای تن و روانمان متولد شده بود، به طرفهالعینی در آهنی را شکستیم. سیل فریادها و نگرانیهای کشنده از سلامتی عزیزانمان که محل اسارتشان جایی وسط شعلهها بود، نگرانی و نیروی خشم ما را دوچندان میکرد.»
هفت نفر از زندانیان زن بعد از شکسته شدن در، شعارگویان به حیاط کوچک بند نسوان که درب ورودی اصلی زندان آنجاست، میروند. حین شکستن در پای صنوبر و دست چنار آسیب میبیند. دست هم را گرفته، به سمت حیاط کوچک بند میروند و فریاد مرگ بر دیکتاتور دیگر زنان زندانی از پشت سر به گوششان میرسد. به حیاط که میرسند، میبینند روی دیوارها و پشتبام، دورتادور آن حیاطی که به زحمت به ۳۰ متر میرسد، گارد ویژه و تکتیراندازها ایستادهاند.
یکی از آنها با لیزر اسلحه روی پیشانی بلوط را نشانه میگیرد: «چیزی که تصورش هم برایم وحشتناک و کابوس همیشگی بود، اکنون داشت اتفاق میافتاد. پیشانیام نشانه رفته بود. از اینکه از هدف گرفتن پیشانیام ترسی نداشتم، جا خوردم. هرگز خشمم تا این حد لبریز نشده بود. زنگ فریاد بیشرف بیشرف گفتن نخل و چنار، خواهرانم توی گوشم قویتر از فریاد گاردیها شد. دلم گرم شد. تنها نبودم. از ساعت نه شب تا سه صبح شعار دادیم و تهدید شدیم. فریاد میزدیم، میکشم آنکه برادرم کشت و همزمان رویاروی اسلحه تکتیراندازها بودیم.»
زیتون آن شب در آن حیاط کوچک بود و نبود. او خودش را در خیابان تصور کرده است. میگوید: «هر لحظه از این روزها خیابانهای اعتراضی را تصور میکنم که چطور ورای سرکوب صحنههای زیبا خلق کرده، بارها آرزو کردم کاش من هم در میان آنها بودم.
گزارش کامل:
https://harasswatch.com/news/2058/
@harasswatch
دیدبان آزار
روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام از دست رفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گوینده اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط ر
ديدبان آزار
Photo
قصیده برای انسان ماه آبان
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
و نمیدانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوانهای پیکرش جدا کردهای
چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
با قافیهی خون
با کلمهی انسان،
با کلمهی انسان کلمهی حرکت کلمهی شتاب
با مارشِ فردا
که راه میرود
میافتد برمیخیزد
برمیخیزد برمیخیزد میافتد
برمیخیزد برمیخیزد
و بهسرعتِ انفجارِ خون در نبض
گام برمیدارد
قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
احمد شاملو
عنوان اصلی شعر: قصیده برای انسان ماه بهمن
تصویر از چهلم مهسا امینی، حرکت جمعیت به سوی گورستان آیچی
#مهسا_امینی #ژینا_امینی
@harasswatch
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
و نمیدانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوانهای پیکرش جدا کردهای
چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
با قافیهی خون
با کلمهی انسان،
با کلمهی انسان کلمهی حرکت کلمهی شتاب
با مارشِ فردا
که راه میرود
میافتد برمیخیزد
برمیخیزد برمیخیزد میافتد
برمیخیزد برمیخیزد
و بهسرعتِ انفجارِ خون در نبض
گام برمیدارد
قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
احمد شاملو
عنوان اصلی شعر: قصیده برای انسان ماه بهمن
تصویر از چهلم مهسا امینی، حرکت جمعیت به سوی گورستان آیچی
#مهسا_امینی #ژینا_امینی
@harasswatch
Forwarded from دانشجویان متحد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴🔴شعارهای دانشجویان در خوابگاه سلامت دانشگاه علامه در سعادت آباد، امشب ۴ آبان
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
Forwarded from بهمن دارالشفایی
بخش نهایی گزارش دیدبان آزار درباره وقایع شنبهشب اوین در بند زنان:
«چند شب بعد از شنبه اوین، زنان بند نسوان جشن و ترحیمی برگزار میکنند؛ جشنی برای زنده ماندن و بازماندن و ترحیمی برای مرگ کسانی که حتی گفتن نام آنها هم از همزندانیانشان دریغ شده است. میگویند بازسازی روحیهمان اکنون برایمان از همهچیز مهمتر است: «امیدواریم و این امید ما را دوباره به هم پیوند داده است.»
در تدارک برگزاری یک تئاتر سهاپیزودی عروسکی برای آخر هفته هستند. نام تئاتر میدان نصر است و اپیزود اولش مادر سعید زینالی به درب دانشگاه میرود و کنار دانشجویان در تظاهرات دانشگاه حضور دارد. گارد ویژه برای سرکوب و کشتار میآید و مانند «مردم آن شب پشت در اوین و مانند مردم پشت درهای آن شب دانشگاه شریف»، تماشاگران به حمایت و همراهی از جا برمیخیزند و سرود خون ارغوانها میخوانند. اپیزود دوم روایت بازجوییهاست و یک آوازهخوان، لالایی ترکی میخواند. اپیزود سوم در خیابان میگذرد و همه عروسکهای دستساز زنان بند به همراه عروسکگردانندگان و همراهانشان با هم فریاد زن، زندگی، آزادی سر میدهند. نام این اپیزود رهایی است.»
متن کامل گزارش
.
«چند شب بعد از شنبه اوین، زنان بند نسوان جشن و ترحیمی برگزار میکنند؛ جشنی برای زنده ماندن و بازماندن و ترحیمی برای مرگ کسانی که حتی گفتن نام آنها هم از همزندانیانشان دریغ شده است. میگویند بازسازی روحیهمان اکنون برایمان از همهچیز مهمتر است: «امیدواریم و این امید ما را دوباره به هم پیوند داده است.»
در تدارک برگزاری یک تئاتر سهاپیزودی عروسکی برای آخر هفته هستند. نام تئاتر میدان نصر است و اپیزود اولش مادر سعید زینالی به درب دانشگاه میرود و کنار دانشجویان در تظاهرات دانشگاه حضور دارد. گارد ویژه برای سرکوب و کشتار میآید و مانند «مردم آن شب پشت در اوین و مانند مردم پشت درهای آن شب دانشگاه شریف»، تماشاگران به حمایت و همراهی از جا برمیخیزند و سرود خون ارغوانها میخوانند. اپیزود دوم روایت بازجوییهاست و یک آوازهخوان، لالایی ترکی میخواند. اپیزود سوم در خیابان میگذرد و همه عروسکهای دستساز زنان بند به همراه عروسکگردانندگان و همراهانشان با هم فریاد زن، زندگی، آزادی سر میدهند. نام این اپیزود رهایی است.»
متن کامل گزارش
.
هرس واچ | دیدبان آزار
«نیلوفر حامدی و الهه محمدی به مسئولیت حرفهای خود عمل کردند»
نیلوفر حامدی و الهه محمدی، دو تن از روزنامهنگاران باسابقه در زمینه تهیه گزارشات مربوط به حوزه زنان، بنا به تعهد و مسئولیت حرفهای خود به مرگ ژینا پرداختند
ديدبان آزار
Video
اهمیت خروشیدن خوابگاههای دخترانه را با نگاهی دوباره به وضعیت زنان دانشجو بهتر میتوان درک کرد. تا چندی پیش دانشجویان در تجمعات شعار میدادند: «خوابگاه دخترانه، یه بندی از زندانه». اتاقهایی با پنجرههای محصور و درهایی قفلشده و اعمال قهریترین سیاستهای کنترل بدن بواسطه کنترل عبور و مرور زنان، امضا گرفتن از همسر برای اجازه خوابگاه، نظارت بر پوشش زنان در داخل و خارج خوابگاه، ممنوعیت تماشای فیلم خارجی و حتی بعضا ممنوعیت اپیلاسیون واژن و محدودیتهای دیگری که پیوندی عمیق با پایههای ایدئولوژیک نظام مستقر دارد.
زنی روایت خود را از خوابگاه دخترانه اینگونه آغاز کرده: «تا به حال شده پای فیلمهای سیاه و تلخی بنشینید و با خودتان بگویید مگر میشود اینهمه رنج برای یک نفر پیش بیاید؟ مگر میشود اینهمه تاریکی در زندگی یک نفر باشد؟ آنچه ما در سالهای از خوابگاه دیدیم به سیاهی همان فیلمهای غیرواقعی است.»
او شرح داده است: «نظارتی که روی ما بود شباهتی به نظارت نامحسوس عصر مدرن نداشت. هیچ کسی اصلا نگران علنی شدن این اهرمهای استبداد بلای سر ما نبود که بخواهد حداقل ظاهر ماجرا را حفظ کند. برای همین نه فقط بر رفتوآمد بلکه وسایل شخصیمان هم کنترل میکردند. مثلا مجبورمان کردند با امضای نامهای رضایت دهیم تا هر زمان میلشان کشید به محتویات لپتاپمان دسترسی داشته باشند. قواعدی برای بدنمان نوشته بودند که هرکدام آن را رعایت نمیکردیم اخراج میشدیم. حالا این قواعد میتوانست تا زیر لباسها و حتی اندام جنسیمان هم کشیده شود. نمونه؟ یکی از دوستانم به دلیل داشتن موهای زائد زیاد و موهای کوتاه سرش از سوی مسئولان خوابگاه اخراج شد. او را به دفتر کشاندند و گفتند: "شلوارت را بالا بزن. تو چرا همیشه موهایت را کوتاه میکنی؟ تو دختر نیستی." کاش تجربه و شجاعت امروزم را آن زمان داشتم. کاش میشد خشم امروزم را با خودم به اتاقک متعفن مسئول خوابگاه ببرم.»
اکنون ویدئوهای تجمعات و صدای بلند شعاردادن زنان در خوابگاههای شهرهای مختلف یکبهیک منتشر میشوند، از الزهرا گرفته تا اصفهان و ... . آنها با جنگیدن برای بازپسگیری حریم شخصی، سوژگی و استقلال خود به زن زندگی آزادی معنایی منحصربهفرد و تاریخی اضافه میکنند. انقلاب زنانه از ساختن اتاقی از آن خود و با دستان خود آغاز میشود.
ویدئو از اعتراضات شبانه در خوابگاه دانشگاه الزهرا
#مهسا_امینی
@harasswatch
زنی روایت خود را از خوابگاه دخترانه اینگونه آغاز کرده: «تا به حال شده پای فیلمهای سیاه و تلخی بنشینید و با خودتان بگویید مگر میشود اینهمه رنج برای یک نفر پیش بیاید؟ مگر میشود اینهمه تاریکی در زندگی یک نفر باشد؟ آنچه ما در سالهای از خوابگاه دیدیم به سیاهی همان فیلمهای غیرواقعی است.»
او شرح داده است: «نظارتی که روی ما بود شباهتی به نظارت نامحسوس عصر مدرن نداشت. هیچ کسی اصلا نگران علنی شدن این اهرمهای استبداد بلای سر ما نبود که بخواهد حداقل ظاهر ماجرا را حفظ کند. برای همین نه فقط بر رفتوآمد بلکه وسایل شخصیمان هم کنترل میکردند. مثلا مجبورمان کردند با امضای نامهای رضایت دهیم تا هر زمان میلشان کشید به محتویات لپتاپمان دسترسی داشته باشند. قواعدی برای بدنمان نوشته بودند که هرکدام آن را رعایت نمیکردیم اخراج میشدیم. حالا این قواعد میتوانست تا زیر لباسها و حتی اندام جنسیمان هم کشیده شود. نمونه؟ یکی از دوستانم به دلیل داشتن موهای زائد زیاد و موهای کوتاه سرش از سوی مسئولان خوابگاه اخراج شد. او را به دفتر کشاندند و گفتند: "شلوارت را بالا بزن. تو چرا همیشه موهایت را کوتاه میکنی؟ تو دختر نیستی." کاش تجربه و شجاعت امروزم را آن زمان داشتم. کاش میشد خشم امروزم را با خودم به اتاقک متعفن مسئول خوابگاه ببرم.»
اکنون ویدئوهای تجمعات و صدای بلند شعاردادن زنان در خوابگاههای شهرهای مختلف یکبهیک منتشر میشوند، از الزهرا گرفته تا اصفهان و ... . آنها با جنگیدن برای بازپسگیری حریم شخصی، سوژگی و استقلال خود به زن زندگی آزادی معنایی منحصربهفرد و تاریخی اضافه میکنند. انقلاب زنانه از ساختن اتاقی از آن خود و با دستان خود آغاز میشود.
ویدئو از اعتراضات شبانه در خوابگاه دانشگاه الزهرا
#مهسا_امینی
@harasswatch
ویدئوی ارسالی:
«بچهها نخندینا»
برای نیکا ساز زدیم وخواندیم
نیکای زیبا تو با این ترانه
دلهای ما را گرفتی نشانه
از قعر این خاک زنی تو جوانه
تا بیکرانه
اکنون اگر از تو دوریم به هرجا
سرشاریم از آرزو و تقلا
بر عهد و پیمان خود مانده برجا
ای نیکای ما
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
@harasswatch
«بچهها نخندینا»
برای نیکا ساز زدیم وخواندیم
نیکای زیبا تو با این ترانه
دلهای ما را گرفتی نشانه
از قعر این خاک زنی تو جوانه
تا بیکرانه
اکنون اگر از تو دوریم به هرجا
سرشاریم از آرزو و تقلا
بر عهد و پیمان خود مانده برجا
ای نیکای ما
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
@harasswatch
سی روز از بازداشت #الهه_محمدی، خبرنگاری که به سقز رفت و از مراسم خاکسپاری #مهسا_امینی گزارش داد گذشت.
الهه نوشته بود: «دورتادور مسجد چهاریار نبی در سقز، زنان سیاهپوش، به رسم عزاداری کُردی، مویه میکنند: "ژینا گیانکم، ژینا گیانکم" و دست میکشند به صورت. زنان همه جمعاند، مادر نیامده: «حال و روز ندارد، تنها دخترش مرده، شاید نیاید» اما آمد. زنها رفتند به استقبال. صدای شیون مسجد را گرفت: "دختر قشنگم، زیر خاک چکار میکنی؟ من بدون تو چه کنم؟» و زنان کُرد، حلقه زدند دورش و سرها روی شانهها، به حال دخترِ آرام فامیل، زار میزدند."»
همسر او سعید پارسایی در صفحه توییتر خود نوشته است: «همسرم #الهه_محمدی دیروز تماس گرفت. سی روز از بازداشتش گذشته است. ۱۷ روزش در انفرادی و بازجویی و ۱۳ روز اخیرش در اتاق عمومی بدون بازجویی و در بلاتکلیفی و در انتظار تعیین وثیقه. رهایش کنید تا این پاییزمان، بهار شود»
درباره الهه محمدی:
https://harasswatch.com/news/2065/
طرح: روشنک روزبهانی
@harasswatch
الهه نوشته بود: «دورتادور مسجد چهاریار نبی در سقز، زنان سیاهپوش، به رسم عزاداری کُردی، مویه میکنند: "ژینا گیانکم، ژینا گیانکم" و دست میکشند به صورت. زنان همه جمعاند، مادر نیامده: «حال و روز ندارد، تنها دخترش مرده، شاید نیاید» اما آمد. زنها رفتند به استقبال. صدای شیون مسجد را گرفت: "دختر قشنگم، زیر خاک چکار میکنی؟ من بدون تو چه کنم؟» و زنان کُرد، حلقه زدند دورش و سرها روی شانهها، به حال دخترِ آرام فامیل، زار میزدند."»
همسر او سعید پارسایی در صفحه توییتر خود نوشته است: «همسرم #الهه_محمدی دیروز تماس گرفت. سی روز از بازداشتش گذشته است. ۱۷ روزش در انفرادی و بازجویی و ۱۳ روز اخیرش در اتاق عمومی بدون بازجویی و در بلاتکلیفی و در انتظار تعیین وثیقه. رهایش کنید تا این پاییزمان، بهار شود»
درباره الهه محمدی:
https://harasswatch.com/news/2065/
طرح: روشنک روزبهانی
@harasswatch
Forwarded from هممیهن
چهلم ژینا خبرنگار نداشت
الناز محمدی، دبیر گروه جامعه
♦️مراسم چهلم ژینا امینی، خبرنگار نداشت. وقتی مردم خودشان را به گورستان آیچی سقز، آنجا که از چهل روز پیش، تن جوان ژینا در آن خاک شده، رساندند، جز خودشان و گوشیهای همراهشان برای ثبت حضور پرتعداد، کسی از رسانهها کنارشان نبود. حتما بعضی از آنها که چهل روز پیش برای روز خاکسپاری به آیچی رفته بودند، زن جوان موکوتاهی را که گوشی به دست با آنها همدردی میکرد و حرف میزد و مصاحبه میکرد و آنها را برای رسانهاش، روزنامه هممیهن میفرستاد، به یاد داشته باشند؛ زن خبرنگار جوانی را که تنها فارسزبان حاضر در گورستان بود و با تعهد، مسئولیت و ادب از آنها از حس و حالشان میپرسید و آنها را تبدیل به کلمه میکرد و برای یک رسانه رسمی میفرستاد تا چراغ کمنور روزنامهنگاری اجتماعی را زنده نگه دارد.
مردم عزادار سقز آن روز، نام آن زن جوان را نمیدانستند اما یک هفته بعد، اسماش را یکییکی به هم یادآوری کردند و افسوس خوردند. حالا دیگر آن زن را بیشترشان میشناسند؛ الهه محمدی را.
♦️الهه محمدی، خبرنگار گروه اجتماعی روزنامه هممیهن حالا یک ماه است که به جای تحریریه، در زندان اوین است. به جای صندلیاش پشت میز کوچک گروه اجتماعی، روی زمین اتاقهای بند 209 اوین مینشیند. به جای نوشتن گزارش و ردیف کردن جملهها و شنیدن صدای کیبورد، در تنهایی مینشیند و فکر میکند. سلولهای انفرادی و چندنفره بند 209 خودکار ندارد. کاغذ ندارد و برای روزنامهنگاران که نوشتن به زندگی وصلشان میکند، چه چیز سختتر از این میتواند باشد؟ کاش یک روز یک نفر پیدا شود و از همه روزنامهنگارانی که تا به حال در هرجای جهان زندانی شدهاند، این را بپرسد و پاسخ همه آنها را منتشر کند؛ شاید آن زمان، نتیجه این پرسش یک جمله باشد: «بدون نوشتن حس میکردیم زنده نمیمانیم.»
♦️یادم است روزی که الهه از سقز برگشت و گزارش خاکسپاری ژینا امینی را در روزنامه خواند، سرش را بلند کرد و گفت: «برای چهلم هم به سقز میروم. حتما میروم. موافقی؟» من موافق بودم. گفتم حتما. گفتم صفحه جامعه روزنامه که برای ما خیلی محترم و عزیز است، برای گزارشهای تو همیشه جا دارد. به او نگفتم برو ولی مواظب باش. نگفتم احتمالا دیگر رفتن راحت نباشد. از نشدن و نباید حرفی نزدم. من برق امید به روزنامهنگاری را همراه با حسی آمده از سوگواری برای مرگ یک زن جوان در چشمهایش دیدم و با خود فکر کردم: «روزنامهنگاری یعنی همین.»
♦️شاید همین حالا، در غروب دلگیر چهارم آبان 1401، چهل روز پس از خاکسپاری ژینا، او در آن اتاق چندنفره با همبندیهایش از حسرتش برای نوشتن گزارشی جدید میگوید. شاید میگوید کاش حالا که او نیست، بقیه خبرنگاران به سقز سفر کرده باشند. شاید حالا که به سیامین روز بازداشتاش نزدیک میشود و هنوز نمیداند وضعیت پروندهاش چطور است و کی روز آزادی از راه میرسد، آرزو میکند کاش بیرون بود و میتوانست یک بار دیگر بنویسد. فقط بنویسد، حتی اگر نتواند دیگر به سقز سفر کند.
♦️اما شاید هم همه اینها نیست. آدم در زندان، شمار روزها از دستش در میرود. آدم در اوین آنقدر دلش میگیرد که شب و روز را قاطی میکند. آدم در اوین که تقویم ندارد. روزشمار ندارد. از بیرون خبر ندارد. از آنچه صفحههای روزنامهها را پر میکند خبر ندارد. آدم در اوین تنهاست.
متن کامل
https://b2n.ir/z17394
#هممیهن
@hammihanonline
الناز محمدی، دبیر گروه جامعه
♦️مراسم چهلم ژینا امینی، خبرنگار نداشت. وقتی مردم خودشان را به گورستان آیچی سقز، آنجا که از چهل روز پیش، تن جوان ژینا در آن خاک شده، رساندند، جز خودشان و گوشیهای همراهشان برای ثبت حضور پرتعداد، کسی از رسانهها کنارشان نبود. حتما بعضی از آنها که چهل روز پیش برای روز خاکسپاری به آیچی رفته بودند، زن جوان موکوتاهی را که گوشی به دست با آنها همدردی میکرد و حرف میزد و مصاحبه میکرد و آنها را برای رسانهاش، روزنامه هممیهن میفرستاد، به یاد داشته باشند؛ زن خبرنگار جوانی را که تنها فارسزبان حاضر در گورستان بود و با تعهد، مسئولیت و ادب از آنها از حس و حالشان میپرسید و آنها را تبدیل به کلمه میکرد و برای یک رسانه رسمی میفرستاد تا چراغ کمنور روزنامهنگاری اجتماعی را زنده نگه دارد.
مردم عزادار سقز آن روز، نام آن زن جوان را نمیدانستند اما یک هفته بعد، اسماش را یکییکی به هم یادآوری کردند و افسوس خوردند. حالا دیگر آن زن را بیشترشان میشناسند؛ الهه محمدی را.
♦️الهه محمدی، خبرنگار گروه اجتماعی روزنامه هممیهن حالا یک ماه است که به جای تحریریه، در زندان اوین است. به جای صندلیاش پشت میز کوچک گروه اجتماعی، روی زمین اتاقهای بند 209 اوین مینشیند. به جای نوشتن گزارش و ردیف کردن جملهها و شنیدن صدای کیبورد، در تنهایی مینشیند و فکر میکند. سلولهای انفرادی و چندنفره بند 209 خودکار ندارد. کاغذ ندارد و برای روزنامهنگاران که نوشتن به زندگی وصلشان میکند، چه چیز سختتر از این میتواند باشد؟ کاش یک روز یک نفر پیدا شود و از همه روزنامهنگارانی که تا به حال در هرجای جهان زندانی شدهاند، این را بپرسد و پاسخ همه آنها را منتشر کند؛ شاید آن زمان، نتیجه این پرسش یک جمله باشد: «بدون نوشتن حس میکردیم زنده نمیمانیم.»
♦️یادم است روزی که الهه از سقز برگشت و گزارش خاکسپاری ژینا امینی را در روزنامه خواند، سرش را بلند کرد و گفت: «برای چهلم هم به سقز میروم. حتما میروم. موافقی؟» من موافق بودم. گفتم حتما. گفتم صفحه جامعه روزنامه که برای ما خیلی محترم و عزیز است، برای گزارشهای تو همیشه جا دارد. به او نگفتم برو ولی مواظب باش. نگفتم احتمالا دیگر رفتن راحت نباشد. از نشدن و نباید حرفی نزدم. من برق امید به روزنامهنگاری را همراه با حسی آمده از سوگواری برای مرگ یک زن جوان در چشمهایش دیدم و با خود فکر کردم: «روزنامهنگاری یعنی همین.»
♦️شاید همین حالا، در غروب دلگیر چهارم آبان 1401، چهل روز پس از خاکسپاری ژینا، او در آن اتاق چندنفره با همبندیهایش از حسرتش برای نوشتن گزارشی جدید میگوید. شاید میگوید کاش حالا که او نیست، بقیه خبرنگاران به سقز سفر کرده باشند. شاید حالا که به سیامین روز بازداشتاش نزدیک میشود و هنوز نمیداند وضعیت پروندهاش چطور است و کی روز آزادی از راه میرسد، آرزو میکند کاش بیرون بود و میتوانست یک بار دیگر بنویسد. فقط بنویسد، حتی اگر نتواند دیگر به سقز سفر کند.
♦️اما شاید هم همه اینها نیست. آدم در زندان، شمار روزها از دستش در میرود. آدم در اوین آنقدر دلش میگیرد که شب و روز را قاطی میکند. آدم در اوین که تقویم ندارد. روزشمار ندارد. از بیرون خبر ندارد. از آنچه صفحههای روزنامهها را پر میکند خبر ندارد. آدم در اوین تنهاست.
متن کامل
https://b2n.ir/z17394
#هممیهن
@hammihanonline
hammihanonline.ir
چهلم ژینا خبرنگار نداشت
مراسم چهلم ژینا امینی، خبرنگار نداشت. وقتی مردم خودشان را به گورستان آیچی سقز، آنجا که...
🔹برای نیلوفر حامدی
🔹«امید چیزی نیست که با هرکسی بازش یابی، نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است»
غنچه قوامی: خلاف دیگر متونی که برای فعالان فمینیست بازداشتشده منتشر شد، درباره نیلوفر بیش از کنشگری و دغدغه و گزارشهایش قصد دارم از ویژگیهای برجسته شخصیتیاش بنویسم که به گمانم بهاندازه نوشتههایش حائز اهمیت فمینیستی است. در متنهایی که این روزها برایش مینویسند تکرار میشود: زنی سرزنده، پرشور و مملو از میل به مراقبت از دیگری. به قول خودش «زندگی را دوست دارد»، ورزش میکند، به سلامت جسم و جانش اهمیت میدهد، به همسرش خبر داده که حتی در روزهای سلول انفرادی هم یوگا کرده است. اما این میل به زندگی از نگاه او چیزی است فراتر از بهبود کیفیت زیست فردیاش. برای نیلوفر مراقبت از دیگران شکلی از خودمراقبتی و نوعی مقاومت است. در او نیرویی جاری است که میتواند پیوند بسازد و فضای رنجور و فرسودهکننده فعالیت مدنی را پویا نگه دارد. حواسش به تو است که فشارهای هرروزه زمینگیرت نکند، که دمار از روزگار خودت درنیاوری و از بدنت محافظت کنی تا پایدار و پیوسته بمانی. مراقبتی که نیلوفر تسری میدهد، رویکردی اشتراکی و جمعی دارد.
یکی از دوستانش برایم نوشته: «نیلوفر یکی از معدود زنان فمینیستی است که تلاش میکند نامها را فریاد بزند. هرکجا موضوعی به حاشیه میرفت یا کسی در خود توان پیگیری آن را نمیدید، نیلوفر پیش از همه آنجا بود. شخصیتی بهشدت آرام، مهربان، شنوا برای درددل و طرح دغدغه، و پر از شور زندگی. هرچه موضوعی حاشیهای تر و سختتر، عزم نیلوفر جزمتر. این روزها بارها از خودم پرسیدهام اگر عاطفه، تعهد و سماجت نیلوفر نبود، شاید بسیاری از موضوعات روی زمین میماند. اگر او نبود، ژينا اسم رمز نمیشد و ما این چنین سرشار از شور زن، زندگی، آزادی نمیشدیم.»
این دوست ادامه داده: «چقدر جایش در روزهایی که الناز رکابی از آن بلندی با اطمینان بالا رفت، خالی بود. مطمئن هستم اگر دربند نبود، نه تنها از اولین کسانی بود که در فرودگاه به استقبال الناز رفته بود، بلکه گزارش یا روایتی دست اول و خواندنی درباره آن شب و آن شور جمعی مینوشت و به ما امید میداد که اگرچه صدای ستم بلند است، اما صدای مقاومت بلندتر است. به این فکر کردهام که حتما سوالات لجوجانه را به آرامی و با اطمینان پاسخ میدهد. به یادش از جا برخاستهام، قوت گرفتهام و امیدم را بازیافتهام. امید چیزی نیست که با هرکسی بازش بیابی. نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است.»
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2067/
#مهسا_امینی
#نیلوفر_حامدی
@harasswatch
🔹«امید چیزی نیست که با هرکسی بازش یابی، نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است»
غنچه قوامی: خلاف دیگر متونی که برای فعالان فمینیست بازداشتشده منتشر شد، درباره نیلوفر بیش از کنشگری و دغدغه و گزارشهایش قصد دارم از ویژگیهای برجسته شخصیتیاش بنویسم که به گمانم بهاندازه نوشتههایش حائز اهمیت فمینیستی است. در متنهایی که این روزها برایش مینویسند تکرار میشود: زنی سرزنده، پرشور و مملو از میل به مراقبت از دیگری. به قول خودش «زندگی را دوست دارد»، ورزش میکند، به سلامت جسم و جانش اهمیت میدهد، به همسرش خبر داده که حتی در روزهای سلول انفرادی هم یوگا کرده است. اما این میل به زندگی از نگاه او چیزی است فراتر از بهبود کیفیت زیست فردیاش. برای نیلوفر مراقبت از دیگران شکلی از خودمراقبتی و نوعی مقاومت است. در او نیرویی جاری است که میتواند پیوند بسازد و فضای رنجور و فرسودهکننده فعالیت مدنی را پویا نگه دارد. حواسش به تو است که فشارهای هرروزه زمینگیرت نکند، که دمار از روزگار خودت درنیاوری و از بدنت محافظت کنی تا پایدار و پیوسته بمانی. مراقبتی که نیلوفر تسری میدهد، رویکردی اشتراکی و جمعی دارد.
یکی از دوستانش برایم نوشته: «نیلوفر یکی از معدود زنان فمینیستی است که تلاش میکند نامها را فریاد بزند. هرکجا موضوعی به حاشیه میرفت یا کسی در خود توان پیگیری آن را نمیدید، نیلوفر پیش از همه آنجا بود. شخصیتی بهشدت آرام، مهربان، شنوا برای درددل و طرح دغدغه، و پر از شور زندگی. هرچه موضوعی حاشیهای تر و سختتر، عزم نیلوفر جزمتر. این روزها بارها از خودم پرسیدهام اگر عاطفه، تعهد و سماجت نیلوفر نبود، شاید بسیاری از موضوعات روی زمین میماند. اگر او نبود، ژينا اسم رمز نمیشد و ما این چنین سرشار از شور زن، زندگی، آزادی نمیشدیم.»
این دوست ادامه داده: «چقدر جایش در روزهایی که الناز رکابی از آن بلندی با اطمینان بالا رفت، خالی بود. مطمئن هستم اگر دربند نبود، نه تنها از اولین کسانی بود که در فرودگاه به استقبال الناز رفته بود، بلکه گزارش یا روایتی دست اول و خواندنی درباره آن شب و آن شور جمعی مینوشت و به ما امید میداد که اگرچه صدای ستم بلند است، اما صدای مقاومت بلندتر است. به این فکر کردهام که حتما سوالات لجوجانه را به آرامی و با اطمینان پاسخ میدهد. به یادش از جا برخاستهام، قوت گرفتهام و امیدم را بازیافتهام. امید چیزی نیست که با هرکسی بازش بیابی. نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است.»
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2067/
#مهسا_امینی
#نیلوفر_حامدی
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
باید نگران پرندههای نادر باشیم
«زن، زندگی، آزادی» نمایندۀ زبانیشده است و مادۀ خام و بیشکل تاریخ، آن تودۀ بیمصرف ناشناس -از منظر حاکمیت- را دارای قابلیتِ «طرح مسأله» کرده؛ اما در مقابل، برجستهسازی «مرد، میهن، آبادی» قصد دارد، همان اعماق اجتماع را با تاریخ ستم بر محذوفان به سطح
Forwarded from بيدارزنى
ديدبان آزار
Photo
🟣 #نیلوفر_حامدی از روز ۳۰ شهریور و #الهه_محمدی از روز ۷ مهر ۱۴۰۱ در بازداشت هستند.
الهه محمدی، خبرنگار روزنامه هم میهن برای تهیه گزارش مراسم خاکسپاری #مهسا_امینی به سقز سفر کرد که پس از احضار تلفنی، بازداشت شد.
نیلوفر حامدی عکاس و خبرنگار روزنامه شرق در جریان بستری شدن و جان باختن مهسا امینی در بیمارستان کسرای تهران، روزنامهنگاری بود که در ابتدا عکس و خبرهای مربوط به مهسا امینی و خانواده او را از بیمارستان کسری در تهران منتشر کرد.
هم اکنون با گذشت ۳۶ روز از بازداشت نیلوفر حامدی، همسر او در توییتی اعلام کرده است: «با اینکه مدت ۳۰ روز بازداشت او تمام شده، هنوز تغییری در وضعیتش به وجود نیامده، نه قرار بازداشت تمدید شده، نه قرار دیگری تعیین شده و نه حاجی مرادی بازپرس شعبه ۲ بازپرسی اوین او را دیده.»
همسر الهه محمدی نیز در توییتی از آخرین وضعیت بازداشت الهه گفته است: «همسرم الهه محمدی دیروز تماس گرفت. سی روز از بازداشتش گذشته است. هفده روزش در انفرادی و بازجویی و سیزده روز اخیرش در اتاق عمومی بدون بازجویی و در بلاتکلیفی و در انتظار تعیین وثیقه.»
پیشتر محمدعلی کامفیروزی، وکیل نیلوفر و الهه در گفتگو با روزنامه شرق در ارتباط با وضعیت بازداشت آنها گفته بود: «ما هیچگونه اطلاع دقیق و مستندی از وضعیت پرونده نداریم. هیچگونه اطلاعرسانی مشخص و معینی به ما نمیشود؛ نه به ما و نه به خانوادهشان. ما بارها و بارها دم دادسرای اوین رفتهایم، بارها با ظابط قضائی تماس گرفته شده؛ اما هیچ پاسخ روشنی نمیدهند. در واقع اصلا پاسخی نمیدهند. اصلا اجازه ورود به دادسرا را به ما نمیدهند. نه میگویند وضعیت خانمها محمدی و حامدی چیست، نه میگویند این وضعیت قرار است تا چه زمانی ادامه پیدا کند. فقط اجازه تماسهای جسته و گریخته با خانواده را میدهند.»
وی درباره اتهامات وارد شده به این دو فعال حقوق زنان میگوید: به صورت جسته و گریخته چیزهایی شنیدهایم؛ ولی هیچ چیز رسمی و قانونی به من بهعنوان وکیل ایشان اعلام نشده است. البته همان چیزهایی که شنیدیم، هم همان اتهامات تکراری است که به همه بازداشتشدگان یک ماه اخیر زدهاند_: «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و... همین اتهامات که یک تفسیر عام از آن کردهاند و به هرکسی که بخواهند پروندهای برایش ایجاد کنند، میچسبانند.
به گفته کامفیروزی پیگیریهای به عمل آمده توسط خانوادههای ایشان و وکیل به نتیجهای نرسیده است: «ما در این مدت بارها به دادسرای اوین مراجعه کردیم، لایحه کتبی از طریق سامانه ثنا ارسال کردیم، اعلام وکالت کردیم، درخواست تماس تلفنی مرتب و ملاقات حضوری دادیم، حتی درخواست دادیم که ضمن فک یا تخفیف قرار، موکلانم با قرار وثیقه آزاد شوند و اسناد و مدارک وثیقه را هم به پیوست برایشان فرستادیم؛ ولی کوچکترین پاسخی به ما ندادند؛ اصلا اجازه نمیدهند وارد دادسرا بشویم، چه برسد به اینکه بخواهند پاسخی بدهند.» وی همچنین گفت که اجازه ملاقات حضوری به خانوادهها نمیدهند.
وکیل الهه محمدی و نیلوفر حامدی درباره آخرین وضعیت موکلان خود معتقد است با توجه به اتمام بازجوییها به معنای اتمام تحقیقات، ادامه بازداشت این دو خبرنگار توجیه منطقی و قانونی نمیتواند داشته باشد: «از ابتدا هم هیچ دلیلی برای جلب و صدور قرار بازداشت موقت موکلان من وجود نداشته است. هرچند پس از گذشت یک ماه از صدور قرار بازداشت موقت، بازپرس طبق ماده ۲۴۲ قانون آیین دادرسی کیفری، مکلف است قرار بازداشت موقت را فک کند یا تخفیف دهد و امکان آزادی خانمها محمدی و حامدی را فراهم کند.»
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#اعتراضات_سراسری
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
الهه محمدی، خبرنگار روزنامه هم میهن برای تهیه گزارش مراسم خاکسپاری #مهسا_امینی به سقز سفر کرد که پس از احضار تلفنی، بازداشت شد.
نیلوفر حامدی عکاس و خبرنگار روزنامه شرق در جریان بستری شدن و جان باختن مهسا امینی در بیمارستان کسرای تهران، روزنامهنگاری بود که در ابتدا عکس و خبرهای مربوط به مهسا امینی و خانواده او را از بیمارستان کسری در تهران منتشر کرد.
هم اکنون با گذشت ۳۶ روز از بازداشت نیلوفر حامدی، همسر او در توییتی اعلام کرده است: «با اینکه مدت ۳۰ روز بازداشت او تمام شده، هنوز تغییری در وضعیتش به وجود نیامده، نه قرار بازداشت تمدید شده، نه قرار دیگری تعیین شده و نه حاجی مرادی بازپرس شعبه ۲ بازپرسی اوین او را دیده.»
همسر الهه محمدی نیز در توییتی از آخرین وضعیت بازداشت الهه گفته است: «همسرم الهه محمدی دیروز تماس گرفت. سی روز از بازداشتش گذشته است. هفده روزش در انفرادی و بازجویی و سیزده روز اخیرش در اتاق عمومی بدون بازجویی و در بلاتکلیفی و در انتظار تعیین وثیقه.»
پیشتر محمدعلی کامفیروزی، وکیل نیلوفر و الهه در گفتگو با روزنامه شرق در ارتباط با وضعیت بازداشت آنها گفته بود: «ما هیچگونه اطلاع دقیق و مستندی از وضعیت پرونده نداریم. هیچگونه اطلاعرسانی مشخص و معینی به ما نمیشود؛ نه به ما و نه به خانوادهشان. ما بارها و بارها دم دادسرای اوین رفتهایم، بارها با ظابط قضائی تماس گرفته شده؛ اما هیچ پاسخ روشنی نمیدهند. در واقع اصلا پاسخی نمیدهند. اصلا اجازه ورود به دادسرا را به ما نمیدهند. نه میگویند وضعیت خانمها محمدی و حامدی چیست، نه میگویند این وضعیت قرار است تا چه زمانی ادامه پیدا کند. فقط اجازه تماسهای جسته و گریخته با خانواده را میدهند.»
وی درباره اتهامات وارد شده به این دو فعال حقوق زنان میگوید: به صورت جسته و گریخته چیزهایی شنیدهایم؛ ولی هیچ چیز رسمی و قانونی به من بهعنوان وکیل ایشان اعلام نشده است. البته همان چیزهایی که شنیدیم، هم همان اتهامات تکراری است که به همه بازداشتشدگان یک ماه اخیر زدهاند_: «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و... همین اتهامات که یک تفسیر عام از آن کردهاند و به هرکسی که بخواهند پروندهای برایش ایجاد کنند، میچسبانند.
به گفته کامفیروزی پیگیریهای به عمل آمده توسط خانوادههای ایشان و وکیل به نتیجهای نرسیده است: «ما در این مدت بارها به دادسرای اوین مراجعه کردیم، لایحه کتبی از طریق سامانه ثنا ارسال کردیم، اعلام وکالت کردیم، درخواست تماس تلفنی مرتب و ملاقات حضوری دادیم، حتی درخواست دادیم که ضمن فک یا تخفیف قرار، موکلانم با قرار وثیقه آزاد شوند و اسناد و مدارک وثیقه را هم به پیوست برایشان فرستادیم؛ ولی کوچکترین پاسخی به ما ندادند؛ اصلا اجازه نمیدهند وارد دادسرا بشویم، چه برسد به اینکه بخواهند پاسخی بدهند.» وی همچنین گفت که اجازه ملاقات حضوری به خانوادهها نمیدهند.
وکیل الهه محمدی و نیلوفر حامدی درباره آخرین وضعیت موکلان خود معتقد است با توجه به اتمام بازجوییها به معنای اتمام تحقیقات، ادامه بازداشت این دو خبرنگار توجیه منطقی و قانونی نمیتواند داشته باشد: «از ابتدا هم هیچ دلیلی برای جلب و صدور قرار بازداشت موقت موکلان من وجود نداشته است. هرچند پس از گذشت یک ماه از صدور قرار بازداشت موقت، بازپرس طبق ماده ۲۴۲ قانون آیین دادرسی کیفری، مکلف است قرار بازداشت موقت را فک کند یا تخفیف دهد و امکان آزادی خانمها محمدی و حامدی را فراهم کند.»
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#اعتراضات_سراسری
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
Forwarded from بهمن دارالشفایی
الهه محمدی و نیلوفر حامدی
آبروهای روزنامهنگاری
(در بیانیه مشترک وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه این دو نفر ماموران سازمانهای جاسوسی غربی معرفی شدهاند.)
.
آبروهای روزنامهنگاری
(در بیانیه مشترک وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه این دو نفر ماموران سازمانهای جاسوسی غربی معرفی شدهاند.)
.
Forwarded from بيدارزنى
🟣 پروندهسازی امنیتی و اتهامات واهی علیه «نیلوفر حامدی» و «الهه محمدی» با صدور بیانیه مشترک وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه
نیلوفر حامدی و الهه محمدی، در راستای حرفهی خبرنگاری خود، جز انعکاس حقیقت را در دست نداشتند و در جایگاه فعالین حقوقزنان با برجستهسازی ستم و تبعیضهای سیستماتیک، تحقق برابری و رهایی را طلب کردند. پروندهسازیهای امنیتی علیه آنان محکوم است.
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
نیلوفر حامدی و الهه محمدی، در راستای حرفهی خبرنگاری خود، جز انعکاس حقیقت را در دست نداشتند و در جایگاه فعالین حقوقزنان با برجستهسازی ستم و تبعیضهای سیستماتیک، تحقق برابری و رهایی را طلب کردند. پروندهسازیهای امنیتی علیه آنان محکوم است.
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
Forwarded from زنان امروز
خبرنگاری چیست جز تهیه و نشر گزارش از وقایع، رخدادها و افراد که توصیفی بهروز یا تحلیلی روشنگر از جامعه بدست دهد؟ سفر کردن، عکس برداشتن و نوشتن از وقایعِ پیرامون چطور به دامنۀ وسیع جرایم پیوست؟
الهه محمدی و نیلوفر حامدی در جایگاه خبرنگار دست به قلم بردند و از مهسا امینی و درد رفته بر خانوادهاش نوشتند. «در جایگاه» خبرنگار بودن، آنها را از مسئولیتی شخصی جدا و به تعهدی عمومی پیوند زد؛ تعهدی اجتماعی در قبال بحرانهای جامعه؛ چشم ناظر و گوش شنوای مردم بودن. کاری که اعتبار و شرف خبرنگاری است و هر دو به گواه تاریخی که بر آنها میرود به خوبی از پس کار برآمدند.
در پی بیانیه مشترک نهادهای امنیتی درباره این خبرنگاران، مدیر مسئول روزنامه شرق گفت: «انتشار عکس و خبر توسط خبرنگار و نشریه ما کار درستی بوده و رسالت خبری خود را انجام دادهایم. خانم حامدی در همه مراحل با من هماهنگ بود و اتهام آموزش خبرنگار شرق در خارج از کشور کذب است.»
انجمن صنفی روزنامهنگاران نیز در بیانیهای اعلام کرد که اتهامات وارده به این دو خبرنگار، از نظر شكلی و ماهوی، ايرادات حقوقی گوناگونی دارد و با بیان اینکه بر اساس بیانیهٔ دو نهاد اطلاعاتی، همه روزنامهنگاران متهم و حتي مجرم محسوب میشوند، به مقامات قضایی پیشنهاد کرد روزنامهنگاری را ممنوع کنند!
الهه محمدی و نیلوفر حامدی در جایگاه خبرنگار دست به قلم بردند و از مهسا امینی و درد رفته بر خانوادهاش نوشتند. «در جایگاه» خبرنگار بودن، آنها را از مسئولیتی شخصی جدا و به تعهدی عمومی پیوند زد؛ تعهدی اجتماعی در قبال بحرانهای جامعه؛ چشم ناظر و گوش شنوای مردم بودن. کاری که اعتبار و شرف خبرنگاری است و هر دو به گواه تاریخی که بر آنها میرود به خوبی از پس کار برآمدند.
در پی بیانیه مشترک نهادهای امنیتی درباره این خبرنگاران، مدیر مسئول روزنامه شرق گفت: «انتشار عکس و خبر توسط خبرنگار و نشریه ما کار درستی بوده و رسالت خبری خود را انجام دادهایم. خانم حامدی در همه مراحل با من هماهنگ بود و اتهام آموزش خبرنگار شرق در خارج از کشور کذب است.»
انجمن صنفی روزنامهنگاران نیز در بیانیهای اعلام کرد که اتهامات وارده به این دو خبرنگار، از نظر شكلی و ماهوی، ايرادات حقوقی گوناگونی دارد و با بیان اینکه بر اساس بیانیهٔ دو نهاد اطلاعاتی، همه روزنامهنگاران متهم و حتي مجرم محسوب میشوند، به مقامات قضایی پیشنهاد کرد روزنامهنگاری را ممنوع کنند!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دفاع تمامقد روزنامهنگاران و فعالان مدنی از قلم حقیقتجوی #الهه_محمدی و #نیلوفر_حامدی