🔹«آه، چه قدر امید، دریا دریا امید، و اینبار برای ما!»
🔹برای الناز رکابی
نویسنده: واران
در خبرها میخوانم و میبینم زنی به نام الناز رکابی، در میانه روزهای پر بیم و امید، بدون حجاب مسابقه ورزشی داده است. چهرهاش و مسابقهاش را تماشا میکنم؛ غرق در آرامش و تسلط؛ به غایت طبیعی، آنقدر که اگر مسابقهاش را قبل از خواندن خبر دیده بودم هیچ به ذهنم نمیرسید که خرق عادت کرده و نظمی را شکسته است. انگار که الناز و النازها هیچوقت مجبور به مسابقه دادن با حجاب نبوده باشند: همواره مسابقات زنان همین شکلی بوده!!
اما الناز آرام است، تمام تمرکزش بر مسابقه و ابزارهای فنی کارش است. حجاب اضافی است، آنقدر اضافی و بیرونی که سهوا فراموش کرده بر سر کند! آن چنان طبیعی مسابقه میدهد که به گریه میافتی و به یکباره از خودت میپرسی طبیعی بودن چه حس غریبی است، من چرا طبیعی نباشم؟
لحظه طرح این چرا لحظه شکلگیری و رخداد امید است؛ یعنی همین که چیزی به یکباره شکل بگیرد؛ چیزی که تا دیروز غول مرحله آخر بود. آن هنگام که در اعماق سیاهی نشستهای، امید باید بر تو نازل شود؛ یکباره و برقآسا؛ آنچنان که توان تحلیل را از تو بگیرد. درست مثل تجربه شنیدن دوستت دارم یا بوسه از سوی کسی که تا سرحد مرگ میخواهیاش و دستت به او نمیرسد. چه بتی، چه هیبتی بعد از این ممکنشده میشکند! چه ترکی برمیدارد ترس سالیانت! چه انرژیهایی آزاد میکند! میشود همانی که در تاریخ با نام نقطه عطف به سراغش میروند؛ عطفی که شقه میکند و هر تکه را به سویی پرتاب میکند. چیزی بعد از آن نقطه عطف خلق میشود؛ چیزی سربرمیآورد که با هزاران دم و دستگاه زور و سرکوب هم نمیتوان به وضعیت پیشین بازش گرداند. آیا امید سیمایی جز این دارد؟
ذهن شروع به تخیل میکند؛ دیوار صلب بعدی کجاست؟ من کجا میتوانم خطی بر دیواری بیندازم؟ به انتظار خودم و نفر/نفرات دیگر مینشینم. امید در سرم زبانه میکشد. بدنم گر میگیرد: حتما دوباره خرق عادتی خواهد بود، حتما دیواری ترک میخورد، حتما کسی برمیخیزد. شاید آن یک نفر من باشم. درست در یک روز عادی که دارم چایم را مینوشم، از خودم بپرسم: چرا من طبیعی نباشم؟
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2060/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
🔹برای الناز رکابی
نویسنده: واران
در خبرها میخوانم و میبینم زنی به نام الناز رکابی، در میانه روزهای پر بیم و امید، بدون حجاب مسابقه ورزشی داده است. چهرهاش و مسابقهاش را تماشا میکنم؛ غرق در آرامش و تسلط؛ به غایت طبیعی، آنقدر که اگر مسابقهاش را قبل از خواندن خبر دیده بودم هیچ به ذهنم نمیرسید که خرق عادت کرده و نظمی را شکسته است. انگار که الناز و النازها هیچوقت مجبور به مسابقه دادن با حجاب نبوده باشند: همواره مسابقات زنان همین شکلی بوده!!
اما الناز آرام است، تمام تمرکزش بر مسابقه و ابزارهای فنی کارش است. حجاب اضافی است، آنقدر اضافی و بیرونی که سهوا فراموش کرده بر سر کند! آن چنان طبیعی مسابقه میدهد که به گریه میافتی و به یکباره از خودت میپرسی طبیعی بودن چه حس غریبی است، من چرا طبیعی نباشم؟
لحظه طرح این چرا لحظه شکلگیری و رخداد امید است؛ یعنی همین که چیزی به یکباره شکل بگیرد؛ چیزی که تا دیروز غول مرحله آخر بود. آن هنگام که در اعماق سیاهی نشستهای، امید باید بر تو نازل شود؛ یکباره و برقآسا؛ آنچنان که توان تحلیل را از تو بگیرد. درست مثل تجربه شنیدن دوستت دارم یا بوسه از سوی کسی که تا سرحد مرگ میخواهیاش و دستت به او نمیرسد. چه بتی، چه هیبتی بعد از این ممکنشده میشکند! چه ترکی برمیدارد ترس سالیانت! چه انرژیهایی آزاد میکند! میشود همانی که در تاریخ با نام نقطه عطف به سراغش میروند؛ عطفی که شقه میکند و هر تکه را به سویی پرتاب میکند. چیزی بعد از آن نقطه عطف خلق میشود؛ چیزی سربرمیآورد که با هزاران دم و دستگاه زور و سرکوب هم نمیتوان به وضعیت پیشین بازش گرداند. آیا امید سیمایی جز این دارد؟
ذهن شروع به تخیل میکند؛ دیوار صلب بعدی کجاست؟ من کجا میتوانم خطی بر دیواری بیندازم؟ به انتظار خودم و نفر/نفرات دیگر مینشینم. امید در سرم زبانه میکشد. بدنم گر میگیرد: حتما دوباره خرق عادتی خواهد بود، حتما دیواری ترک میخورد، حتما کسی برمیخیزد. شاید آن یک نفر من باشم. درست در یک روز عادی که دارم چایم را مینوشم، از خودم بپرسم: چرا من طبیعی نباشم؟
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2060/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
هرس واچ | دیدبان آزار
آه، چه قدر امید، دریا دریا امید، و برای ما!
اگر یک مفهوم، تنها یک مفهوم باشد که مرا از جایم برخیزاند و به پیش براند، بدعت است؛ خرق عادت. باشکوه، همچون تجربه وحی که به یکباره نازل میشود. قوه عقل را مسدود میکند، سرتاپا حواست را به جریان میاندازد. چنان میبینی و گوش میسپاری که گویی تا پیش از
ديدبان آزار
Video
«خنده مدوسا»/هلن سیکسو/ترجمه تیم آنتیمانتال
هر زن، رنج بلند شدن و صحبت کردن را میشناسد. ضربان قلبش گاه چنان سریع میشود که کلمات، رشته کلام و زبانش را از کف میدهد. با این حساب چه شاهکار جسورانهای است، چه نقض و تخلف عظیمی است که زن سخن بگوید، حتی اگر فقط دهانش را در میان جمع [به سخن] بگشاید. به زنی گوش کنید که در یک اجتماع عمومی صحبت میکند (البته اگر به شکل ناراحت کنندهای دست و پایش را گم نکرده باشد).
او «حرف» نمیزند، تن لرزانش را به پیش میاندازد، از خویش میرود، پرواز میکند، همهی وجودش در صدایش جمع میشود و از خلال صدایش میگذرد، با تناش است که اساسن «منطق» سخناش را حمایت و تحمیل میکند. جسماش راست میگوید. او را عریان میسازد. در واقع او با فیزیکش آنچه را فکر میکند، جسمیت میبخشد، تنش آنرا دلالت میکند، به شکل خاصی آنچه را میگوید، آوا نویسی میکند چون او عزیزانش را به عنوان بخش پر شور و رام نشدنی سخناش طرد نمیکند. گفتارش حتی وقتی «نظری» یا «سیاسی» است، هرگز ساده، خطی یا کلی و ابژکتیو نیست. او روایتاش را در دل تاریخ مینهد. قیچی کردنی وجود ندارد، آن تقسیمی که به وسیلهی مرد مرسوم میان منطق گفتار شفاهی و منطق متن صورت میگیرد و چنان هم قطعی است که یادآور نسبت دیرینه (حسابگرانه و بندهوارِ) غلام با ارباب است.
در گفتار زنان و همانطور در نوشتارشان، عنصری که هرگز طنین افکندنش قطع نمیشود، که یکباره در ما نشست میکند و به شکل عمیق و نامحسوسی ما را لمس میکند و قدرت به حرکت درآوردن ما را در خود دارد، آوا (Song) است: اولین نوا و اولین صدای عاشقانهای که در هر زن زنده است. و چرا این ارتباط ممتاز با صوت؟ چون هیچ زنی آنطور که یک مرد برای مقابله و خنثا کردن غرایز مواضع تدافعی به خود میگیرد، نمیگیرد. تو به دور خود دیوار نمیکشی، تو آن طور که یک مرد حکیمانه از لذت منصرف میشود، چشم نمیپوشی، حتی اگر خطاهای فالیک عمومن ارتباطات خوب را آلوده و منحرف ساخته باشند، باز زن هرگز از «مادر» دور نیست (منظورم چیزی جدایِ از عملکرد نقشهای فردی اوست): «مادر» به عنوان چیزی غیر از یک نام nonname و بهعنوان منشأ خیرات و خوشیها. همیشه در وجود زن لااقل کمی از آن شیر خوبِ مادر هست. زن با جوهر سفید مینویسد.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
هر زن، رنج بلند شدن و صحبت کردن را میشناسد. ضربان قلبش گاه چنان سریع میشود که کلمات، رشته کلام و زبانش را از کف میدهد. با این حساب چه شاهکار جسورانهای است، چه نقض و تخلف عظیمی است که زن سخن بگوید، حتی اگر فقط دهانش را در میان جمع [به سخن] بگشاید. به زنی گوش کنید که در یک اجتماع عمومی صحبت میکند (البته اگر به شکل ناراحت کنندهای دست و پایش را گم نکرده باشد).
او «حرف» نمیزند، تن لرزانش را به پیش میاندازد، از خویش میرود، پرواز میکند، همهی وجودش در صدایش جمع میشود و از خلال صدایش میگذرد، با تناش است که اساسن «منطق» سخناش را حمایت و تحمیل میکند. جسماش راست میگوید. او را عریان میسازد. در واقع او با فیزیکش آنچه را فکر میکند، جسمیت میبخشد، تنش آنرا دلالت میکند، به شکل خاصی آنچه را میگوید، آوا نویسی میکند چون او عزیزانش را به عنوان بخش پر شور و رام نشدنی سخناش طرد نمیکند. گفتارش حتی وقتی «نظری» یا «سیاسی» است، هرگز ساده، خطی یا کلی و ابژکتیو نیست. او روایتاش را در دل تاریخ مینهد. قیچی کردنی وجود ندارد، آن تقسیمی که به وسیلهی مرد مرسوم میان منطق گفتار شفاهی و منطق متن صورت میگیرد و چنان هم قطعی است که یادآور نسبت دیرینه (حسابگرانه و بندهوارِ) غلام با ارباب است.
در گفتار زنان و همانطور در نوشتارشان، عنصری که هرگز طنین افکندنش قطع نمیشود، که یکباره در ما نشست میکند و به شکل عمیق و نامحسوسی ما را لمس میکند و قدرت به حرکت درآوردن ما را در خود دارد، آوا (Song) است: اولین نوا و اولین صدای عاشقانهای که در هر زن زنده است. و چرا این ارتباط ممتاز با صوت؟ چون هیچ زنی آنطور که یک مرد برای مقابله و خنثا کردن غرایز مواضع تدافعی به خود میگیرد، نمیگیرد. تو به دور خود دیوار نمیکشی، تو آن طور که یک مرد حکیمانه از لذت منصرف میشود، چشم نمیپوشی، حتی اگر خطاهای فالیک عمومن ارتباطات خوب را آلوده و منحرف ساخته باشند، باز زن هرگز از «مادر» دور نیست (منظورم چیزی جدایِ از عملکرد نقشهای فردی اوست): «مادر» به عنوان چیزی غیر از یک نام nonname و بهعنوان منشأ خیرات و خوشیها. همیشه در وجود زن لااقل کمی از آن شیر خوبِ مادر هست. زن با جوهر سفید مینویسد.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
Forwarded from بيدارزنى
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🟣 #بیدارزنی: ژینا مدرس گرجی از فعالان شناخته شده زنان در سنندج است که از روزهای ابتدایی #اعتراضات_سراسری در بازداشت به سر میبرد و تا کنون هیچ خبری مبنی بر آزادی وی وجود ندارد.
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
@bidarzani
ديدبان آزار
Photo
«همه ما رویایی داریم، در این رویا کسی جرات نمیکند اقلیتها را سرکوب کند. کودکان ایدئولوژی قرون وسطایی نمیآموزند، کسی به مدارس دخترانه حمله نمیکند، از پشت به فرزندان مردم شلیک نمیکند، ...»
آزادشان کنید
ترجمه تصویر آخر: برای مادران دادخواه، برای دختران خیابان انقلاب، برای هما دارابی، ژینا امینی، برای زن زندگی آزادی
#ندا_ناجی
#سمانه_اصغری
#ژینا_مدرس_گرجی
#الهه_محمدی
#نیلوفر_حامدی
#مهسا_امینی
#برلین
عکس اول: بابک بردبار
@harasswatch
آزادشان کنید
ترجمه تصویر آخر: برای مادران دادخواه، برای دختران خیابان انقلاب، برای هما دارابی، ژینا امینی، برای زن زندگی آزادی
#ندا_ناجی
#سمانه_اصغری
#ژینا_مدرس_گرجی
#الهه_محمدی
#نیلوفر_حامدی
#مهسا_امینی
#برلین
عکس اول: بابک بردبار
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹از متن هاله میرمیری ارائهشده در همایش هشت مارس دیدبان آزار
جایگاه خاطرات تروماتیک ما، نه صرفا در ناخودآگاه و اذهانمان، بلکه در کل عرصه بدن و جوارح انباشت شده است و در بسیاری مواقع خود را در مصادیقی چون انقباضات، نحوه حرکت کردن، فریز شدن و حرکت نکردن نشان میدهد. تن و سکسوالیته زنان و اقلیتهای جنسیتی در ایران، به میانجی مکانیسمهای ارعابی-تربیتی و به واسطه دستگاه ایدئولوژیک دولت در مدرسه و فضاهای عمومی که به خانواده نیز نشت پیدا کرده، احساسات ما را با تن دیگری رقم زده است.
از اولین مصادیق این تروماها حجاب اجباری است. این خاطرات به شدت و حدت در بدن ما حی و حاضرند و یک جرقه کافی است که بازگردند. ما متولدان دهه ۶۰ و صدالبته پس از آن، رفتارهای خشونتآمیز مدیران و ناظمان در سر کردن و نکردن مقنعه در حیاط مدرسه، پوشیدن جورابهای ساقکوتاه، اصلاح کردن موی صورت، اخراج شدن به خاطر رنگ مو، لاک ناخن، گشتن کیفها برای لوازم آرایش و ... به یاد داریم و شاید یکی از دلایل لکنتهای ما، انقباض بدنهایمان و احساس شرم و گناهی که نسبت به تن خود داریم همین گفتار بازجویانهای بوده که دائم از تن ما، رفتار جنسی ما سوال پرسیده است.
وقتی صحبت از روابط جنسی و عاطفی به میان میآید، خاطرات تنی ما جدا از این ترسها نیست. ما برای طبیعیترین امور بازخواست شدهایم، ما بابت راه رفتن با شریک عاطفی خود و گرفتن دست او، بازداشت شده و به ایستگاه پلیس فرستاده شدیم، یادمان نمیرود که سر کلاس تعلیمات دینی وقتی صحبت از روابط خارج از ازدواج میشد، چطور از جزغاله شدن در آتش جهنم، آویخته شدن از موها و ... ترسانده شدیم. ما تمامی این خاطرات را در بدن خود حمل میکنیم.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
جایگاه خاطرات تروماتیک ما، نه صرفا در ناخودآگاه و اذهانمان، بلکه در کل عرصه بدن و جوارح انباشت شده است و در بسیاری مواقع خود را در مصادیقی چون انقباضات، نحوه حرکت کردن، فریز شدن و حرکت نکردن نشان میدهد. تن و سکسوالیته زنان و اقلیتهای جنسیتی در ایران، به میانجی مکانیسمهای ارعابی-تربیتی و به واسطه دستگاه ایدئولوژیک دولت در مدرسه و فضاهای عمومی که به خانواده نیز نشت پیدا کرده، احساسات ما را با تن دیگری رقم زده است.
از اولین مصادیق این تروماها حجاب اجباری است. این خاطرات به شدت و حدت در بدن ما حی و حاضرند و یک جرقه کافی است که بازگردند. ما متولدان دهه ۶۰ و صدالبته پس از آن، رفتارهای خشونتآمیز مدیران و ناظمان در سر کردن و نکردن مقنعه در حیاط مدرسه، پوشیدن جورابهای ساقکوتاه، اصلاح کردن موی صورت، اخراج شدن به خاطر رنگ مو، لاک ناخن، گشتن کیفها برای لوازم آرایش و ... به یاد داریم و شاید یکی از دلایل لکنتهای ما، انقباض بدنهایمان و احساس شرم و گناهی که نسبت به تن خود داریم همین گفتار بازجویانهای بوده که دائم از تن ما، رفتار جنسی ما سوال پرسیده است.
وقتی صحبت از روابط جنسی و عاطفی به میان میآید، خاطرات تنی ما جدا از این ترسها نیست. ما برای طبیعیترین امور بازخواست شدهایم، ما بابت راه رفتن با شریک عاطفی خود و گرفتن دست او، بازداشت شده و به ایستگاه پلیس فرستاده شدیم، یادمان نمیرود که سر کلاس تعلیمات دینی وقتی صحبت از روابط خارج از ازدواج میشد، چطور از جزغاله شدن در آتش جهنم، آویخته شدن از موها و ... ترسانده شدیم. ما تمامی این خاطرات را در بدن خود حمل میکنیم.
@harasswatch
#دیدبان_آزار
🔹پرفورمنس آغوش رایگان
🔹تبدیل بدن ناامن فردی به تن انقلابی جمعی
نویسنده: مانیا اکبری
آغوش، تقطیرِ یک عمل قدرتمند و انسانی است که بطور جهانی و بدون تعصب درک میشود. «پرفورمنس آغوش همگانی» یک ژست بزرگ طراحیشدۀ یکپارچه است که جرقۀ لحظۀ دردناک آسیبپذیری عمومی را بر مکانهای عمومی زخمیشده برمیانگیزد. همآغوشی عمومی یک رویداد مهم درگیری است که در عین حال توانایی بهبودی را به ناظران یادآوری میکند. «آغوش رایگان» مفهوم بودن لحظاتی است که بدون تفاوتهای فرهنگی، نژادی، قومی و جنسیتی، بودنهای عمیق انسانی را برای لحظاتی به حافظۀ جمعی ما تاکید میکند. «پرفورمنس آغوش همگانی» شفای اجتماعی- جمعی و فردی را ترویج میدهد. فرصتی است برای جایگزینی خاطرات دردناک با خاطراتی جدید از امید، ایستادگی و مقاومتهای بدنمندانه که در بستر شهرهای پُردلهره دچار یاس و ناامیدی و رخوتند.
وقتی دیگری را فارغ از شناخت فردی در آغوش میگیری تَن ناامن فردی را به تَنِ جمعی تبدیل کرده و نیرو و زیستن در عدم تنهایی را به اعتمادهای جمعی گره میزنی. از اعمال کوچک مهربانی به عنوان سنگ بنای تغییرات اجتماعی استفاده میکنی. ساختمان بدنمند یک بدن در بدن شهری، ساختار چیدمانشدۀ شهر و قدرت را دچار ریزش میکند و کنترل بدنها را از سیستم قدرت با مهربانی و شفقت برای لحظاتی در دست میگیرد و بنای مبارزه را چیدمان میکند.
بدنهایی که در آغوش یکدیگرند بار غم و اندوه جانهای بیشماری را با یکدیگر به اشتراک میگذارند و درد جمعی را به امید و نوری انقلابی گره میزنند. بدنهایی که در خیابانهای شهر بیواسطه یکدگیر را در آغوش میگیرند، بدنهایی انقلابی هستند که آغوشهایشان خواستگاه تغییر است. آنها حافظهی جمعی گذشته را به امید تبدیل میکنند. بدنهای « آغوش رایگان» خواستگاه کنترلگر نظام مردسالاری را برهم میزنند و نظم اجتماعی حاکم را درهم میشکنند. آنها در نهایت آرامش و در نهایت سکوت به فاصلهی یک تیر و یک باتوم، عشق را به تنهایی که هر لحظه خشونت و نفرت را تجربه کرده و گاه قربانی خشونت است و گاه ناظر خشونت بر دیگریست، در آغوش یکدیگر پیوند میدهند و جان و نفسی تازه را در عمق تاریکی و اوج تنهایی به یکدیگر میبخشند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2066/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
🔹تبدیل بدن ناامن فردی به تن انقلابی جمعی
نویسنده: مانیا اکبری
آغوش، تقطیرِ یک عمل قدرتمند و انسانی است که بطور جهانی و بدون تعصب درک میشود. «پرفورمنس آغوش همگانی» یک ژست بزرگ طراحیشدۀ یکپارچه است که جرقۀ لحظۀ دردناک آسیبپذیری عمومی را بر مکانهای عمومی زخمیشده برمیانگیزد. همآغوشی عمومی یک رویداد مهم درگیری است که در عین حال توانایی بهبودی را به ناظران یادآوری میکند. «آغوش رایگان» مفهوم بودن لحظاتی است که بدون تفاوتهای فرهنگی، نژادی، قومی و جنسیتی، بودنهای عمیق انسانی را برای لحظاتی به حافظۀ جمعی ما تاکید میکند. «پرفورمنس آغوش همگانی» شفای اجتماعی- جمعی و فردی را ترویج میدهد. فرصتی است برای جایگزینی خاطرات دردناک با خاطراتی جدید از امید، ایستادگی و مقاومتهای بدنمندانه که در بستر شهرهای پُردلهره دچار یاس و ناامیدی و رخوتند.
وقتی دیگری را فارغ از شناخت فردی در آغوش میگیری تَن ناامن فردی را به تَنِ جمعی تبدیل کرده و نیرو و زیستن در عدم تنهایی را به اعتمادهای جمعی گره میزنی. از اعمال کوچک مهربانی به عنوان سنگ بنای تغییرات اجتماعی استفاده میکنی. ساختمان بدنمند یک بدن در بدن شهری، ساختار چیدمانشدۀ شهر و قدرت را دچار ریزش میکند و کنترل بدنها را از سیستم قدرت با مهربانی و شفقت برای لحظاتی در دست میگیرد و بنای مبارزه را چیدمان میکند.
بدنهایی که در آغوش یکدیگرند بار غم و اندوه جانهای بیشماری را با یکدیگر به اشتراک میگذارند و درد جمعی را به امید و نوری انقلابی گره میزنند. بدنهایی که در خیابانهای شهر بیواسطه یکدگیر را در آغوش میگیرند، بدنهایی انقلابی هستند که آغوشهایشان خواستگاه تغییر است. آنها حافظهی جمعی گذشته را به امید تبدیل میکنند. بدنهای « آغوش رایگان» خواستگاه کنترلگر نظام مردسالاری را برهم میزنند و نظم اجتماعی حاکم را درهم میشکنند. آنها در نهایت آرامش و در نهایت سکوت به فاصلهی یک تیر و یک باتوم، عشق را به تنهایی که هر لحظه خشونت و نفرت را تجربه کرده و گاه قربانی خشونت است و گاه ناظر خشونت بر دیگریست، در آغوش یکدیگر پیوند میدهند و جان و نفسی تازه را در عمق تاریکی و اوج تنهایی به یکدیگر میبخشند.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2066/
@harasswatch
#دیدبان_آزار
دیدبان آزار
آن لابی کوچک مملوء
انقلاب صحنه تاثرات متقابل و کشف و بازتربیت احساسات است. در حقیقت ما نمیتوانیم با یک انقلابی گفتگو کنیم. حرف نمیتوانیم بزنیم. صحنه انقلاب صحنه بروز و بیان عواطف است و بهراستی که سرود و شعار تنها فرم بیانگری مناسب اعتراضات و خیزشهاست.
ديدبان آزار
Photo
🔹برای «زن، زندگی، آزادی»، خیابانها را فتح میکنیم
«آنها هر روز ترا میکشند،
آنها هر روز خون ترا پاک میکنند
آنها نمیدانند
پیراهن سرخ تو تن به تن
در میان ما خواهد گشت...»
اکنون نزدیک به چهل روز است نام ژینا (مهسا) امینی را چون نماد آزادی در خیابانها فریاد میزنیم و هر روز به عزای ژینای دیگری مینشینیم. اکنون میدانیم که آزادی زندگی است و زندگی مقاومت است. میدانیم که تکتک ما رهبران این انقلاب هستیم و صدای حقخواهیمان بلندتر از آن است که به مصادره دربیاید. در این چهل روز دستگاه سرکوب از هیچ شری فروگذار نکرد. فرزندانمان را از مدارس ربودند و کشتند. معلمان و کارگران را سرکوب کردند. کارخانهها و دانشگاهها را پادگان کردهاند. زنان معترض را در خیابانها به صورت سیستماتیک آزار و اذیت دادند. نمازگزاران را در صفوف نماز به رگبار بستند، زندانها را به آتش کشیدند، کوشیدند فریاد حقطلبی ملت کرد و ترک و بلوچ و لر و عرب و ترکمن و ... را با قساوتی دوچندان در هم شکنند، غافل از آنکه مردمی که به پا خاستهاند دیگر از پا نمیشینند.
روز چهارشنبه به مناسبت چهلمین روز قتل ژینا و #اعتراضات_سراسری به احترام خونهای ریختهشده و عزیزان دربندمان همچون ۴۰ روز گذشته و علیه هرگونه دیکتاتوری اعم از شیخ و شاه و برای همه خواستههایمان بدون هیچ اولویتبندی، برای رهایی زنان از مردسالاری؛ برای رهایی کارگران، معلمان، پرستاران و ... از بهرهکشی طبقاتی، برای رهایی دانش آموزان و دانشجویان از استبداد آموزشی، برای رهایی ملتهای تحت ستم از این نظام مرکزگرا، و برای تعیین سرنوشت خودمان به دست خودمان؛ برای برابری، عدالت و برای زن زندگی آزادی خیابان ها را فتح میکنیم.
🔹چهارشنبه چهار آبان ساعت پنج عصر تهران: خیابان شریعتی از پیچشمیران تا میدان تجریش
و شهرهای دیگر: میادین اصلی.
«جمعی از فعالان حقوق زنان ایران»
@harasswatch
«آنها هر روز ترا میکشند،
آنها هر روز خون ترا پاک میکنند
آنها نمیدانند
پیراهن سرخ تو تن به تن
در میان ما خواهد گشت...»
اکنون نزدیک به چهل روز است نام ژینا (مهسا) امینی را چون نماد آزادی در خیابانها فریاد میزنیم و هر روز به عزای ژینای دیگری مینشینیم. اکنون میدانیم که آزادی زندگی است و زندگی مقاومت است. میدانیم که تکتک ما رهبران این انقلاب هستیم و صدای حقخواهیمان بلندتر از آن است که به مصادره دربیاید. در این چهل روز دستگاه سرکوب از هیچ شری فروگذار نکرد. فرزندانمان را از مدارس ربودند و کشتند. معلمان و کارگران را سرکوب کردند. کارخانهها و دانشگاهها را پادگان کردهاند. زنان معترض را در خیابانها به صورت سیستماتیک آزار و اذیت دادند. نمازگزاران را در صفوف نماز به رگبار بستند، زندانها را به آتش کشیدند، کوشیدند فریاد حقطلبی ملت کرد و ترک و بلوچ و لر و عرب و ترکمن و ... را با قساوتی دوچندان در هم شکنند، غافل از آنکه مردمی که به پا خاستهاند دیگر از پا نمیشینند.
روز چهارشنبه به مناسبت چهلمین روز قتل ژینا و #اعتراضات_سراسری به احترام خونهای ریختهشده و عزیزان دربندمان همچون ۴۰ روز گذشته و علیه هرگونه دیکتاتوری اعم از شیخ و شاه و برای همه خواستههایمان بدون هیچ اولویتبندی، برای رهایی زنان از مردسالاری؛ برای رهایی کارگران، معلمان، پرستاران و ... از بهرهکشی طبقاتی، برای رهایی دانش آموزان و دانشجویان از استبداد آموزشی، برای رهایی ملتهای تحت ستم از این نظام مرکزگرا، و برای تعیین سرنوشت خودمان به دست خودمان؛ برای برابری، عدالت و برای زن زندگی آزادی خیابان ها را فتح میکنیم.
🔹چهارشنبه چهار آبان ساعت پنج عصر تهران: خیابان شریعتی از پیچشمیران تا میدان تجریش
و شهرهای دیگر: میادین اصلی.
«جمعی از فعالان حقوق زنان ایران»
@harasswatch
Forwarded from دانشجویان متحد
شکستن تفکیک جنسیتی در سلف مرکزی دانشگاه علوم پزشکی اردبیل، ۳ آبان ۱۴۰۱
🆔 @arumsanjomaneslami
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
🆔 @arumsanjomaneslami
🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
🔹شورش اوین
🔹روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
نویسنده: میم
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام ازدسترفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گویندگ اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط روایتشان بازنویسی شده است. نام همه آنها در این گزارش نام درختان است. سرشان سبز و تنشان سلامت.
صدای ممتد گلوله توی گوشها هدف میرود و بوی سرب بالا گرفته. تا قبل از شدتگرفتن صداها زندانیها در داخل بند بودند اما با شلیکهای بیانقطاع، بلوط میگوید: «بعد از چند دقیقه به خودم آمدم، دیدم سراسیمه به سمت درب زندانبان که چند روزی بود با پنجرهای کوچک در دل دربی فولادی با ما ارتباط داشتند، میدوم. صنوبر پابهپای من دوید و نخل محکمتر از من به در میکوبید و فریادهای من از گلوی افرا خارج میشد. بیاعتنایی زندانبان چنان خشم ما را شعلهور کرد که با نیرویی که نمیدانیم از کجای تن و روانمان متولد شده بود، به طرفهالعینی در آهنی را شکستیم. سیل فریادها و نگرانیهای کشنده از سلامتی عزیزانمان که محل اسارتشان جایی وسط شعلهها بود، نگرانی و نیروی خشم ما را دوچندان میکرد.»
هفت نفر از زندانیان زن بعد از شکسته شدن در، شعارگویان به حیاط کوچک بند نسوان که درب ورودی اصلی زندان آنجاست، میروند. حین شکستن در پای صنوبر و دست چنار آسیب میبیند. دست هم را گرفته، به سمت حیاط کوچک بند میروند و فریاد مرگ بر دیکتاتور دیگر زنان زندانی از پشت سر به گوششان میرسد. به حیاط که میرسند، میبینند روی دیوارها و پشتبام، دورتادور آن حیاطی که به زحمت به ۳۰ متر میرسد، گارد ویژه و تکتیراندازها ایستادهاند.
یکی از آنها با لیزر اسلحه روی پیشانی بلوط را نشانه میگیرد: «چیزی که تصورش هم برایم وحشتناک و کابوس همیشگی بود، اکنون داشت اتفاق میافتاد. پیشانیام نشانه رفته بود. از اینکه از هدف گرفتن پیشانیام ترسی نداشتم، جا خوردم. هرگز خشمم تا این حد لبریز نشده بود. زنگ فریاد بیشرف بیشرف گفتن نخل و چنار، خواهرانم توی گوشم قویتر از فریاد گاردیها شد. دلم گرم شد. تنها نبودم. از ساعت نه شب تا سه صبح شعار دادیم و تهدید شدیم. فریاد میزدیم، میکشم آنکه برادرم کشت و همزمان رویاروی اسلحه تکتیراندازها بودیم.»
زیتون آن شب در آن حیاط کوچک بود و نبود. او خودش را در خیابان تصور کرده است. میگوید: «هر لحظه از این روزها خیابانهای اعتراضی را تصور میکنم که چطور ورای سرکوب صحنههای زیبا خلق کرده، بارها آرزو کردم کاش من هم در میان آنها بودم.
گزارش کامل:
https://harasswatch.com/news/2058/
@harasswatch
🔹روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
نویسنده: میم
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام ازدسترفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گویندگ اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط روایتشان بازنویسی شده است. نام همه آنها در این گزارش نام درختان است. سرشان سبز و تنشان سلامت.
صدای ممتد گلوله توی گوشها هدف میرود و بوی سرب بالا گرفته. تا قبل از شدتگرفتن صداها زندانیها در داخل بند بودند اما با شلیکهای بیانقطاع، بلوط میگوید: «بعد از چند دقیقه به خودم آمدم، دیدم سراسیمه به سمت درب زندانبان که چند روزی بود با پنجرهای کوچک در دل دربی فولادی با ما ارتباط داشتند، میدوم. صنوبر پابهپای من دوید و نخل محکمتر از من به در میکوبید و فریادهای من از گلوی افرا خارج میشد. بیاعتنایی زندانبان چنان خشم ما را شعلهور کرد که با نیرویی که نمیدانیم از کجای تن و روانمان متولد شده بود، به طرفهالعینی در آهنی را شکستیم. سیل فریادها و نگرانیهای کشنده از سلامتی عزیزانمان که محل اسارتشان جایی وسط شعلهها بود، نگرانی و نیروی خشم ما را دوچندان میکرد.»
هفت نفر از زندانیان زن بعد از شکسته شدن در، شعارگویان به حیاط کوچک بند نسوان که درب ورودی اصلی زندان آنجاست، میروند. حین شکستن در پای صنوبر و دست چنار آسیب میبیند. دست هم را گرفته، به سمت حیاط کوچک بند میروند و فریاد مرگ بر دیکتاتور دیگر زنان زندانی از پشت سر به گوششان میرسد. به حیاط که میرسند، میبینند روی دیوارها و پشتبام، دورتادور آن حیاطی که به زحمت به ۳۰ متر میرسد، گارد ویژه و تکتیراندازها ایستادهاند.
یکی از آنها با لیزر اسلحه روی پیشانی بلوط را نشانه میگیرد: «چیزی که تصورش هم برایم وحشتناک و کابوس همیشگی بود، اکنون داشت اتفاق میافتاد. پیشانیام نشانه رفته بود. از اینکه از هدف گرفتن پیشانیام ترسی نداشتم، جا خوردم. هرگز خشمم تا این حد لبریز نشده بود. زنگ فریاد بیشرف بیشرف گفتن نخل و چنار، خواهرانم توی گوشم قویتر از فریاد گاردیها شد. دلم گرم شد. تنها نبودم. از ساعت نه شب تا سه صبح شعار دادیم و تهدید شدیم. فریاد میزدیم، میکشم آنکه برادرم کشت و همزمان رویاروی اسلحه تکتیراندازها بودیم.»
زیتون آن شب در آن حیاط کوچک بود و نبود. او خودش را در خیابان تصور کرده است. میگوید: «هر لحظه از این روزها خیابانهای اعتراضی را تصور میکنم که چطور ورای سرکوب صحنههای زیبا خلق کرده، بارها آرزو کردم کاش من هم در میان آنها بودم.
گزارش کامل:
https://harasswatch.com/news/2058/
@harasswatch
دیدبان آزار
روایتی دیگر؛ حیاط کوچک بند نسوان
چند روز و چند شب است که از شنبه سرخ و سیاه اوین میگذرد؛ شبی که هنوز شمار و نام از دست رفتگان آن ناپیداست؛ شبی که هنوز برای زندانیان در بند اوین صبح نشده است. گوینده اصلی این گزارش برخی از زنان بند نسوان اوین هستند که با حفظ معنا و کلام آنها، فقط ر