Telegram Web Link
"عشق زهر شرافت و مرگِ وظیفه است"

"بازی تاج و تخت" سریالی پر مخاطب است که در این سال ها به حق مخاطبان بسیاری جذب کرده. اما جدای از گیرایی و جذابیت داستان و خوش ساختی سریال، روایت داستان مملو از عشق ها، وفاداری ها، دروغ ها و خیانت ها، بازی قدرت و نبرد حقیقت و افسانه و تاریخ طبیعی ادیان و حکومت ها، تکوین و اضمحلال سنت هاست.
به گمانم دیدن این مجموعه با توجه به مضامین فلسفی، سیاسی و تاریخی نهفته در آن تجربه ای دست دومی اما لذت بخش سیاحت فکری به مخاطب می دهد. تصویر بالا کتابی ست از مجموعه کتب فلسفه و فرهنگ عامه با سرویراستاری ویلیام ایروین که مضامین اخلاقی و فلسفی و اندیشه سیاسی را در متن داستان "بازی تاج و تخت" (یا نام اصلی مجموعه رمان 'ترانه آتش و یخ') کاویده است و به خواننده آشنا به داستان معرفی می کند. مطالعه این کتاب زیبا را به دوستان توصیه می کنم.
«مردم بر سه دسته اند اول عالم ربانی و دوم کسانی که به دنبال علم و نجات هستند و سوم انسانهای سرگردان.»

این جملۀ منتسب به امام اول شیعیان تنها دو بخش دارد: یا عالم هستید یا سرگردان. علم هم نزد قدما بر دو قسم بود یا علم الهی بود یا غیر آن و هر کدام به چند قسم تقسیم می شد که از جمله علوم غیر الهی تدبیر مدن و منزل و صنایع و طب و غیره بود که از متفکران مسلمان، افرادی چون ابو حامد غزالی در کتاب احیاء العلوم خود به تفصیل بدان پرداخته است.


این جمله مرا غیر مستقیم به یاد آن دسته افرادی می اندازد که کتاب خوان نیستند، اما کتاب خوانان را دوست دارند. این گروه سرگردان خود بر دو دسته است: آن که کم کتاب خواندن را ارزش میداند و آن که کتاب خواندن را جدا شدن از زندگی «واقعی» قلمداد میکند. به گمانم «کتاب نخوان»های کتاب دوست، بسی بدتر از کتاب گریزانند که علم اندک همانا خطرناک تر از نادانی ست. اما در سرگردانی هیچ فضیلت و صفت تفصیل و ترتیبی مترتب نیست.
به طور کل، احساس «ناامنی شخصیتی»* گرچه هیچ جذابیت جنسی، طبیعی و به اصطلاح فرهنگی ندارد، اما شرط لازمِ داشتن اندیشه مترقی است. احساسی که همواره به آدمی می گوید «شاید حقیقتی در جایی دیگر باشد، پس توجه به انتقادات و چشم اندازهای گوناگون لازم است». این وضع برای واعظان روشنفکری غیر دینی یا دینی چندان صدق نمی کند که هویتشان با پیش فرض «بر حق بودگی» پیوند خورده است مگر با ارائه گواه و استدلال مکفی که عموماً جای خود را به فن خطابه میدهد.

*insecurity
جامعه گسیخته و امیدهای امروز
بخش نخست
همه چیز در حال تغییر است. اگر بلوغ جنسی را به تعبیر ژاک لاکان بخش اصلی بلوغ فرهنگی بدانیم (1)، آشفتگی‌های بسیار جامعه امروز در روابط انسان‌ها پیش و پس از ازدواج نشان از تغییرات بزرگی در بافتار جامعه امروز ما می‌دهد. (2) هم من و هم خواننده این سطور می‌تواند مثال‌های زیادی را ذکر کند تا پیشرفت‌ها و پس رفت‌های بلوغ فرهنگی و متعاقباً اجتماعی ما را متذکر شود. بنابر این از تکرار در می‌گذرم. سوی دیگر این تغییرات، معرفتی است. دیگر جامعه امروز ما نه به اندازه گذشته ساده باور می‌کند و نه در عین حال عمیق است. آنقدر ساده دل نیست چون شکست ایدئولوژی‌هایی را به چشم دیده‌ است که روزی ایمان مسلم قرن بودند و نه آنقدر عمیق که چون انقلاب اطلاعات و سیطره شبکه اینترنت و رسانه‌های جمعی بستر مساعدی برای آن فراهم نمی‌کند. (3) ایمان‌های کهن متزلزل شده‌‌اند، دست کم از آنچه در سطح تجربیات شخصی می‌توان دید بسیاری از فرزندان خانواده‌های دیندار فرزندان بی‌دین دارند، و بسیار اندک‌اند خانواده‌های غیر دین‌داری که فرزندان دیندار دارند. اخلاقیات غیر دینی در جامعه تنها در میان قشر اندکی پا گرفته است؛ اخلاقیاتی که به شفافیت در روابط انسانی، عهد و قرارداد، احترام و شجاعت در انتخاب بر اساس مبنایی عقلایی تکیه دارد. اخلاقیاتی که مبنای مشروعیت خود را در دین دارد هم با زوال ایمان دینی کم رنگ شده است و در نتیجه اخلاق «عملی» یا اخلاق نظری در عمل هر روز ناکارآمدتر می‌شود. در چنین فضایی است که هم بنیان اعتقاد و هم ناباوری بر هواست و کمتر کسی را می‌توان یافت که قرائت و روایتی منسجم از اعتقادات خویش بیان کند.
این فضا و زمان برای ظهور سوداگران عرصه معرفت و سیاست گشوده است. فضایی که شبح «هیچی» بر آن سنگینی می‌کند و مکانی که «فرد»ها هر یک به سان علف هرزی در رؤیای «قامت سَروی» اسیر گشته‌اند. هرچند توصیفات ذکر شده را نمی‌توان محدود به جامعه ایران امروز کرد، اما قصد دارم خواننده را صرفاً به ایران توجه دهم و مردمانی که از یک سو به چپاولگری مسئولان در بیت المال از اختلاس گرفته تا حقوق‌ها و رانت‌ها می‌نگرند و از سویی دیگر به جامعه‌ای که آن را فاسد و در عین حال برای سرخوردگی‌های مالیخولیایی خویش رهایی بخش می‌دانند، همچنان که از وضعیت آن اعتراض می‌کنند خود بخشی از صورت مسئله هستند.
سه راه حل را در وضعیت امروز کار آمد می‌‌دانم، یا دست کم اندیشه در این سه حوزه را سودمند می‌دانم هرچند انتظار دارم که خواننده‌های آشنا را اندکی متعجب خواهد کرد:
1. کنش سیاسی در چارچوبی که رهبری انقلاب معرفی و حمایت می‌کند، و در ادامه خواهم گفت که چرا معتقدم راه حل ایشان بهترین راه حل موجود است.
2. کنش اجتماعی در قالب تشکیل اجتماع‌های هم فکران و استقلال اقتصادی هرچه بیشتر آن‌ها.
3. رفع بنیان معرفتی و بازنگری رادیکالِ الهیات.


1. نگاه کنید به:
Chiesa Lorenzo (2007), Subjectivity and Otherness:A Philosophical Reading of Lacan, MIT Press.
2. سونامی طلاق در ایران
http://www.tanzimekhanevadeh.com/social-issues/2042
3. نگاه کنید به:
کار، نیکلاس (1395)، کم عمق‌ها: اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟، ترجمه امیر سپهرام، انتشارات مازیار
واژه سنتی "خداوند" باید به خاطر معانی عمیق آن حفظ شود اما به نحوی که هر ارتباطی که این عنوان ممکن است با زندگی مادی ما داشته باشد مانند موجودی که در مقابل مظاهر ظهور الهیه قرار میگیرد باید بی ارزش شود.

مارتین بوبر؛ کسوف خداوند، صفحه
۳۶

#atheism #theism #martinbuber
کولاکوفسکی در شرح منسجمی که در باب مفهوم از خود بی‌گانگی مذهبی فویرباخ ارائه می دهد معتقد است که او «... به ویژه به عینیت یافتنی علاقه داشت که در از خودبیگانگی مذهبی رخ می‌دهد، زمانی که انسان به شیوه‌ای گوهرین و ضروری، با عین پیوند پیدا می‌کند؛ وقتی در عین کمال و تمامیت جوهر نوعی خود را تصدیق می‌کند، آن عین چیزی جز خداوند نیست. بدین‌سان، خداوند بازتاب خیالی جوهر نوعی انسان است؛ کلیت قدرت‌ها و صفت‌های انسان است که به مرحله‌ی نامتناهی بودن برکشیده شده، هر «جوهر نوعی» نامتناهی است؛ یعنی به عنوان جوهر، سرشار از کمال و الگو و معیاری برای هستی‌های فردی است. شناخت انسان از خدا، تلاشی است برای درک انسان در آئینه‌ای برون تراویدگیِ (exteriority) انسان. انسان جوهر خویش را بیرونی می‌کند تا در آن خود را باز شناسد. تقابل میان خدا و انسان هم چیزی جز روایت «رازگونه» تقابل نوع با فرد نیست. اصولاً خداوند را نمی‌توان به محمولی جز آن چه انسان‌ها از خود تجرید کرده‌اند موصوف کرد. او تا جایی واقعی است که این محمول‌ها واقعی‌اند. اما مذهب رابطه‌ی میان عامل و محمول را باژگونه می‌کند؛ محمول‌های انسانی را در شکل خداوند بر آن چه واقعی، انسانی و انضمامی است چیره می‌گرداند. مذهب، دوپارگی (self-dochotomy) خود انسان، یعنی عقل و احساسات اوست؛ تبدیل قوه‌ی عقلی و حسی او به یک هستی خیالی الوهی است که بر استقلال خود تأکید می‌ورزد و بر آفریننده‌ی خود، به خودکامگی حکم می‌راند. از خودبیگانی مذهبی، یعنی «رؤیای روح» نه تنها خطاست بلکه تهیدست کردن انسان است: زیرا همه‌ی بهترین صفات و قوای او را از او می‌گیرد و به خداوند می‌دهد. هرچه مذهب ذات خداوند را غنای بیشتری می‌بخشد، بیشتر از سرزندگی آدمی می‌کاهد. سرشت مذهب را بیش از هرجا می‌توان در رسم قربانی کردن سراغ کرد. بشریت را باید تحقیر کرد، مرتبتش را پایین آورد و حرمتش را لگدمال کرد تا جلال و عظمت خداوندگار به تجلی آید. «انسان در خدا چیزی را اثبات می‌کند که در خود انکار کرده.» به علاوه، مذهب توان زندگی پر تفاهم را از انسان می‌گیرد، زیر نیروی عشق را متوجه خدا می‌کند و همبستگی واقعی انسان را به بهشتی خیالی حوالت می‌دهد. حس همبستگی و عشق متقابل را نابود می‌کند؛ خودخواهی را دامن می‌زند؛ ارزش‌های زندگی خاکی را تحقیر می‌کند و برابر و هماهنگی اجتماعی را نامیسر می‌سازد. سرنگون کردن مذهب مترادف متحقق کردن ارزش‌های واقعی مذهب است. این ارزش‌ها در حقیقت همان ارزش‌های انسانیت‌اند. وقتی انسان‌ها به خود آیند و دریابند که شخصیت‌پردازی‌های مذهبی، فرآورده‌ای تخیلات کودکانه‌ی خود آنان است، آن‌گاه خواهند توانست اجتماعات انسانی اصیلی، در پرتو اصل «انسان برای انسان خداست» (homo homini deus est) اسپینوزا برپا دارند. کیش هستی‌های موهوم آن جهانی، جای خود را به کیش عشق و زندگی خواهد داد. «اگر برای انسان، برترین جوهر، جوهر انسان است، پس نخستین و برترین قانون عمل ناچار عشق انسان به انسان است».»
کولاکوفسکی، جریان‌های اصلی در مارکسیسم (صص 140 – 141)
دکتر سید‌جواد طباطبایی:
من‌ معنای‌ روشنفکری‌ دینی‌ را به‌ درستی‌ در نمی‌یابم‌. بیست‌ و پنج‌ سال‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ باید این‌ مطلب‌ روشن‌ شده‌ باشد که‌ با جعل‌ اصطلاحات‌ تهی‌ ازمضمون‌ نمی‌توان‌ به‌ بی‌معنایی‌ رفتارهای‌ خودمان‌ معنایی‌ بدهیم‌. روشنفکری‌، به‌ هر حال‌، ترجمه‌ واژه‌ای ‌اروپایی‌ است‌ و معنای‌ کمابیش‌ روشنی‌ دارد. روشنفکر، به‌ گونه‌ای‌ که‌ از معادل‌ لاتینی‌ آن‌ می‌توان‌ دریافت‌، اعتقاد داشتن‌ به‌ استقلال‌ مبنای‌ عقل‌ است‌. در زبان‌ فارسی‌، ترجمه‌ آن‌ اصطلاح‌ به‌ روشنفکر نیز خیلی‌ هم‌ بی‌معنا نیست‌، اشاره‌ به‌ دوره‌ روشنگری‌ دارد که‌ شعار آن‌، چنان‌که‌ کانت‌ می‌گفت‌، خروج‌ از قیمومت‌ و نفی‌ تقلید بود. به‌ این‌ معنا دیانت‌ روشنفکر عین‌ تلقی‌ او از عقل‌ است‌. بنابراین‌، اگر افزودن‌ «دینی‌» به‌ روشنفکری‌ به‌ معنای‌ محدود کردن‌ عقل‌ با توجه‌ به‌ الزامات‌ دیانت‌ بوده‌ باشد، در این‌ صورت‌ باید گفت‌ که‌ روشنفکری ‌دینی‌ ترکیبی‌ دارای‌ تضاد و البته‌ بی‌معناست‌. در یک‌کلمه‌، روشنفکری‌، اگر در واقع‌، روشنفکری‌ باشد، یعنی‌اعتقاد به‌ استقلال‌ مبنای‌ عقل‌، نمی‌تواند خود را با الزامات‌ مبنای‌ دیانت‌ سازگار کند.
من‌ از دو دهه‌ پیش‌ به‌ تکرار گفته‌ام‌ که‌ با تکیه‌ بر اندیشه‌ سنتی‌ در ایران‌ نمی‌توان‌ به‌ طور اصولی‌ در این‌ مباحث ‌وارد شد. دستگاه‌ مفاهیم‌ اندیشه‌ سنتی‌ با مضمون‌ این‌بحث‌ها سازگار نیست‌ و امکانات‌ اندیشه‌ سنتی‌ به‌گونه‌ای‌ نیست‌ که‌ بتوان‌ بر پایه‌ آن‌ سخنی‌ جدی‌ در این‌ باره‌ گفت‌. از بی‌ خبری‌ است‌ که‌ ما در ربع‌ قرن‌ گذشته‌ و البته‌ از دو دهه‌ پیش‌ از آن‌ کوشش‌ کرده‌ایم‌ مفاهیمی‌ تهی ‌از معنا جعل‌ کنیم‌. متألهین‌ مسیحی‌ از سده‌های‌ 13 و 14 میلادی‌ درباره‌ این‌ موضوع‌ بحث‌ کرده‌ و گفته‌اند که به‌ هر حال‌ امکانات‌ انسان‌ برای‌ فهمیدن‌ وحی‌ در محدوده‌ عقل‌ اوست‌. بدیهی‌ است‌ که‌ از دیدگاه‌ شرع‌، امکانات‌ عقل‌ بسیار اندک‌ است‌، و انسان‌ نمی‌تواند از حدود آن‌ فراتر رود. در سده‌ هیجدهم‌، تعادل‌ جدیدی‌ در نسبت‌ عقل‌ و شرع‌ ایجاد شد که‌ مقدمات‌ آن‌، سده‌ها یشتر، در الهیات‌ مسیحی‌ فراهم‌ آمده‌ بود. می‌دانیم‌ که‌تحول‌ جهان‌ اسلام‌ و بویژه‌ تاریخ‌ اندیشه‌ در کشورهای اسلامی‌ غیر از این‌ بود و در فقدان‌ تحولی‌ از درون‌، سیاری‌ از مباحث‌ از بیرون‌ و در صورت‌ ایدئولوژیک‌ آن‌ وارد کشورهای‌ اسلامی‌ شد. این‌ تأکید بر استقلال‌ بنای‌ عقل‌، به‌ گونه‌ای‌ که‌ در دوره‌ روشنگری‌ به‌ اوج خود رسید، برای‌ ما که‌ به‌ مباحث‌ سطحی‌ وایدئولوژیک‌ عادت‌ کرده‌ایم‌، به‌ درستی‌، قابل‌ فهم‌ نیست بحث‌ درباره‌ منطقه ‌فراغ‌ شرع‌ و مبنای‌ عرف‌، در الهیات‌ مسیحی‌، تاریخی‌ بسیار طولانی‌ دارد. اجازه‌ بدهید من‌ به‌ یک‌ نکته‌اشاره‌ کنم‌ که‌ در دنباله‌ بحث‌ پی‌آمدهای‌ آن‌ را توضیح‌ خواهم‌ داد. می‌دانید که‌ در الهیات‌ مسیحی‌ تجسد ازاصول‌ دیانت‌ است‌. برابر این‌ نظریه‌ خداوند خود را انسان‌ می‌کند و بدین‌ سان‌ برای‌ مؤمن‌ مسیحی‌ دوره‌ای‌ آغاز می‌شود که‌ دوره‌ «لطف‌» ـ به‌ انگلیسی‌ Grace که‌گاهی‌ به‌ فیض‌ هم‌ ترجمه‌ کرده‌اند ـ خوانده‌ می‌شود. دوره‌ پیش‌ از لطف‌ را می‌توان‌ به‌ تعبیر اسلامی‌ دوره ‌جاهلیت‌ نامید، اما در الهیات‌ مسیحی‌ این‌ دوره‌ را دوره‌ «طبیعت‌» می‌نامند. مسئله‌ای‌ که‌ بویژه‌ در سده‌های‌ 12 و13 میلادی‌ مطرح‌ شد، به‌ نسبت‌ دو دوره‌ مربوط ‌می‌شد، یعنی‌ این‌که‌ آیا لطف‌ طبیعت‌ را نسخ‌ می‌کند؟ متأله‌ بزرگ‌ سده‌ سیزدهم‌، تُماس‌ قدیس‌، بر آن‌ بود که‌ لطف‌، طبیعت‌ را نسخ‌ نمی‌کند. یعنی‌ این‌که‌ نظام‌ شریعت‌ با الزامات‌ نظام‌ طبیعت‌ تعارضی‌ ندارد، بلکه‌ آن‌ را قبول‌ می‌کند. به‌ تعبیر علمای‌ اسلامی‌ نظام‌ لطف‌ طبیعت‌ را امضاء می‌کند و به‌ گفته‌ تماس‌ قدیس‌ ـ به ‌نقل‌ از اگوستین‌ قدیس‌ ـ اندکی‌ بر آن‌ می‌افزاید. نتیجه‌این‌که‌ شریعت‌ مسیحی‌ عین‌ حقوق‌ طبیعی‌ است‌ واحکام‌ قانون‌ طبیعی‌ را نقض‌ نمی‌کند.همشهری_87/3/30
اوریپید
آیا کسی هست که می‌گوید خدایانی در بهشت وجود دارند؟ وجود ندارند، وجود ندارند اگر آدمی نخواهد احمقانه بر استدلال‌های منسوخ اعتماد کند. خودتان اندیشه کنید و باورتان را بر سخنان من استوار نکنید. من می‌گویم که استبداد انسان‌های بسیار می‌کشد و آنان را از تملکاتشان محروم می‌کند؛ و مستبدان سوگندهای خویش می‌شکنند تا شهرها چپاول کنند، و برای این کار زیر سایه بهشت بیشتر کامیابند تا آدمیانی که روزگارشان را در آرامش و احترام سپری می‌کنند. من هم از شهرهای کوچکی اطلاع دارم که به خدایانی احترام می‌گذارند که زیر سلطه شهرهای بزرگ‌تر، و بی‌دین‌تر، قرار گرفته‌اند. زیرا که ارتشی بزرگتر آن‌ها را مغلوب کرده است. گمان می‌کنم اگر آدمی کاهل باشد و رو به خدایان نماز گزارد و با دستانش به کسب معاش نرود، می‌توان [این بخش از متن افتاده است] دین و بدبختی را تقویت کرد.

اوریپید - نمایشنامه بلروفون
فردی از حامیان حقوق قومی ترک درباب هویت ملی معتقد بود بنده به هویت ملتی یکپارچه اعتقاد دارم و ایشان به هویت یکپارچه ملتها (ظاهرا در یک کشور) صرف نظر از اینکه بنده به هویت ملی مقومی اعتقاد دارم که در مرزهای سیاسی یک کشور توان شکل دادن به هویتی را دارد که امکان کنش سیاسی مثبت را داشته باشد و نه هویت ملتی یکپارچه که دلالت کاملا متفاوت دارد در پاسخ به ایشان نوشتم که:
تالی منطقی این سخنی که فرمودید می شود هویت های یکپارچه ملت ها که سر تا پا تناقضی ناهمساز است.
انسان به معنای مدرن، کلمه ملت را واژه ای سیاسی میداند، نه فرهنگی. دولت قرین واژه ملت است. دولت ایران ملت ایرانی دارد و شهروند ایرانی. شهروند ایرانی هویت ملی اش ایرانی است و به لحاظ تاریخی به هر زبانی تکلم کند با توجه به قانون اساسی حقوقی دارد که تخطی دولت از آن به معنای عمل خلاف قانون اساسی شناخته میشود. و همچون هر کشور دیگری، به دلایل تاریخی زبانی مسلط به عنوان ابزار و میانجی گفتگو زبان های متعدد استفاده می شود. اما اطلاق اقوام در قالب ملت ترک یا ملت فارس، بلوچ، گیلک، لر و هر قوم دیگر و سخن از یکپارچگی ملت های درون یک موجودیت سیاسی هیچ همسازی مفهومی و عملی و سیاسی ندارد. از سوی دیگر، تعریف هویت بر اساس فرهنگ قومی و دلالت های نژادی بیشتر راسیستی یا نژاد پرستانه و پیشا مدرن است تا عقلانی. همانطور که افریقایی - امریکایی خواندن یک شهروند امریکا دلالت راسیستی دارد. او فقط یک امریکایی است. همان طور که یک ترک یا یک فارس یا عرب اهوازی یا فردی که از افغانستان تابعیت ایران را گرفته است و شناسنامه ایرانی دارد، ایرانی است. یعنی ملیتش ایرانی است. اما برسیم به هویت.
من زاده خانواده ای ترک زبانم. اما به چند دلیل ، ترکی را کمتر از انگلیسی و فرانسه میدانم و به زبان فارسی سخن می گویم. و شناختم از خودم صحیح یا غلط این است. من به لحاظ فلسفی انسانم. به لحاظ سیاسی شهروند ایرانی و به لحاظ فرهنگی مدرن. پس بر سر امثال ما بلایی نیامده جدای از آنکه نمی خواهیم به لحاظ فرهنگی مانند بربریت اجدادمان، هویتمان را بر اساس ساکسون بودن، ترک یا فارس بودن و هر گونه ارزش قومی و قبیله ای تعریف کنیم. دو گزینه بیشتر نداریم: تمدن یا بربریت.
گفتگوی کامل بنده با دو نفر قوم گرا و طرفدار حقوق قومی. ☝️☝️☝️

آدرس همین یادداشت در وبلاگ
http://hamporse.blogspot.com/2016/08/blog-post.html
ارتجاع و نمایندگان قوم گرا

«قوم‌گرایی بازی با آتش است.» (مقام معظم رهبری)
اسلام دینی جهان شمول است، همانطور که مدرنیته و مدرنیسم، با تمام تفاوت هایش، جهان شمول است. چند روز گذشته یکی از دوستان به تأکید اصرار می‌کرد که بهتر است دست از مسئله قومیت بردارم و در صفحه‌های مجازی مجادله نکنم و بحث با مخالفان را تعطیل کنم. البته دلیل ساده‌ای داشت: «هیچ فایده‌ای ندارد». سخن دوستم را اینطور تکمیل کردم «برای اینکه آن‌ها متعصب هستند، و تعصب عقلانیت را نمی‌فهمد و با عقل سازگار نیست». با این حال، نمی‌توان حماقت و ارتجاع را به دلیل احمقانه و بدوی بودن جدی نگرفت.
***
دو نگاه کلی داریم، یا می خواهیم سطح تفاوت‌ها و اختلافاتمان را عام‌ یا کلی‌تر کنیم. مثلا به جای منفعت خانواده به منفعت قوم فکر کنیم. یا به جای منفعت قوم به منفعت کشور. یا به جای منفعت کشور به منفعت نوع بشر، و یا هنرمندانه طوری عمل کنیم که به سمت منفعت و شادی بیشتر برای بیشترین افراد باشیم. این را می‌گوییم به پیش رفتن، یعنی ترقی (نه صرفاً به معنای خاص کلمه مدرن). و این پیشرفت و ترقی با رها کردن باورها و رفتارهایی مقدور است که نخست: چرایی و علت وجودشان ریشه در سنت دارد. یعنی رفتار و ورزه‌هایی که نسل به نسل تکرار شده است. دوم: این باورها و رفتارها موضوع اختلاف است. در این صورت است که میتوان گفت سطح اختلاف رفع شده است، و به درجه‌ای بالاتر منتقل شده. به عنوان مثال اگر یک ایرانی با یک یهودی یا مسیحی غیر ایرانی ازدواج کند، اما برگزاری رسوم عیدهای سال نو و رسوم سنتی متفاوت سبب اختلاف شود، ترقی زمانی حاصل می‌شود که این دو فرد از باورهایی که برایش ارزش قائلند مرتفع شوند (و نه اینکه لزوماً کنار بگذارند). اگر از سر لجاجت بر موضعشان اصرار کنند، مرتجعند، و اگر به این دلیل از همدیگر جدا شوند، در این مورد «در جا» زده اند.
بر این اعتبار، آن ها که به جای رفع تفاوت‌های موجود، آن را به اختلاف بدل می‌کنند مرتجع‌اند. به بیان دیگر، افرادی را مرتجع می‌خوانیم که تفاوت زبانی (یا نژادی یا قومی) را برای صورت بخشیدن به یک هویت مورد استفاده قرار می‌دهند و این هویت را موضوع منازعه می‌کنند، یعنی نزاعی که برای کسب حق و قدرت است، و چنانچه میدانیم (یا بهتر است بدانیم) یک هویت با «دیگری» و «غیر» تعریف می‌شود. رابطه مبتنی بر «غیریت» نمی‌تواند دوستانه باشد. به عنوان مثال «لحظه‌ای» که یک فرد خودش را طرفدار تیم بارسلونا تعریف می‌کند، و دوستش، طرفدار منچستر، در آن «لحظه» آن‌ها هر چه باشند، دوست نیستند.
با این توضیحات، اگر نمایندگانی در مجلس شورای اسلامی ایران، فراکسیون مناطق ترک نشین (یا به عبارتی ترک زبانان هر جای کشور) تشکیل می‌دهند، هویتشان را با «غیر ترک» خواندن دیگران تعریف می‌کنند. آن‌ها صرفاً نمی‌گویند ما نمایندگان مجلس ملی و/یا اسلامی ایران هستیم که زبانمان هم ترکی هست (یعنی صرفاً تأکید بر تفاوت زبانی). بلکه موجودیت این «فراکسیون» با تأکید بر «اختلاف» زبانی و شکل دادن به هویتی بر اساس زبان محقق شده است. بر این اساس، فراکسیون فرضی مناطق ترک نشین، رابطۀ غیردوستانه‌اش را در کنش سیاسی‌ای که در مجلس دارد، نه بر اساس قوانین ملی یا اختلاف در سیاست‌گذاری‌های ملی (یعنی سیاست‌ها و قوانینی که متوجه مناطق متعدد کشور و تمام ملت ایران است)، که اختلاف در «هویت قومی» تعریف می‌کند. بنابر این و به قوت می‌گویم تشکیل فراکسیون مناطق ترک نشین اقدامی ارتجاعی، و تمام اعضای آن مرتجعند. بر این اساس، و به عنوان یک شهروند ایرانی و دانشجوی علم سیاست، در صورت عدم انصراف و عذر خواهی از پیشگاه ملت ایران و بر اساس نقض اصل 84 قانون اساسی و مادۀ 2 بند «ج» طرح مصوب «نظارت بر نمایندگان» و متعاقب آن نداشتن «حقانیت ملی» در کسوت نماینده ملت ایران خواستارم اعتبارنامه این نمایندگان خاطی به بررسی هیأت نظارت مجلس سپرده شود.
تنها ساده‌دل‌ترین انسان‌هاست که باور می‌کند تمدن جدید بشر پیشرفت خواهد کرد، همان رؤیای «پیشرفت» در خطی مستقیم. ما ابتدا باید از دوران پیشاتاریخی خویش فرا رویم، و بگریزیم از دستان زمختی که ما را می‌کشند به دخمه‌ها و محراب‌های گندیده و لذت‌‌های مهجور انقیاد و ذلت.
(کریستوفر هیچنز، «خدا بزرگ نیست» ، ص 283)
Forwarded from کانال فرارو
درگیری نادرقاضی پور نماینده مردم ارومیه در راهروی پارلمان با خبرنگار روزنامه ایران
▪️هنگامی که خبرنگار روزنامه ایران در موضوع مربوط به فراکسیون مناطق ترک نشین مشغول گفت وگو با قاضی پور بود ناگهان قاضی پور عصبانی شد و ضربه ای به صورت این خبرنگار زد ، سپس ضبط صوت وی را گرفت و او را به سمت حراست مجلس برد
@fararunews
2024/09/24 10:26:17
Back to Top
HTML Embed Code: