💢دشمنانت را فراموش کن!
تنها کسی که
می تواند تو را به خاک سیاه بنشاند :
یک دوست کاملا مورد اعتماد است
#محمدرضا_میرشاه_ولد
@gzhiner
تنها کسی که
می تواند تو را به خاک سیاه بنشاند :
یک دوست کاملا مورد اعتماد است
#محمدرضا_میرشاه_ولد
@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا در آینه بنشان و بگذار
بر زمین ریزد و
بشکند،
آنچه در من
نامیمون است
تیشه ای در دستم نه!
تا زنم بر چشم
تا روزنی شود،
از آن سوی حصار،
بر سرزمین قلب
و نوری فرو ریزد
بر این ویرانه ی تن
وای بر احوال مسکین من
وای بر احوال مسکین من
هر نبض
بر من سنگینی کرد
و هر هیمه ی راه،
نابیناترم ساخت
و سدی گشت
تا تو را باز نجویم
و خویشتن خویش را نیابم
من
منی که خویش
حجابم
بر اخگر خویش
#گلاره - سادات اخوی
#خودشناسی#خودسازی
#اشراق_وجود
#نقابها_حجابها
#عالم_معنا
#بیداری_معنوی#نگاه_برتر
@gzhiner
بر زمین ریزد و
بشکند،
آنچه در من
نامیمون است
تیشه ای در دستم نه!
تا زنم بر چشم
تا روزنی شود،
از آن سوی حصار،
بر سرزمین قلب
و نوری فرو ریزد
بر این ویرانه ی تن
وای بر احوال مسکین من
وای بر احوال مسکین من
هر نبض
بر من سنگینی کرد
و هر هیمه ی راه،
نابیناترم ساخت
و سدی گشت
تا تو را باز نجویم
و خویشتن خویش را نیابم
من
منی که خویش
حجابم
بر اخگر خویش
#گلاره - سادات اخوی
#خودشناسی#خودسازی
#اشراق_وجود
#نقابها_حجابها
#عالم_معنا
#بیداری_معنوی#نگاه_برتر
@gzhiner
💢 مرد رو به در خروجی دوید:
«من از این خانه میروم.»
قهرمان یونس روی صندلی جابهجا شد: «کجا میروی؟ از خودت فرار میکنی؟ همهجا آسمان همین رنگ است.»
وهاب به ماه تمام، فراز کاج خیره شد: «این جماعت غربتم را به نهایت میرسانند.»
یونس تبسمی کرد:
«پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی.
در گریختن رستگاریای نیست.
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»
✍🏽 #غزاله_علیزاده
📕 خانهی ادریسیها
@gzhiner
«من از این خانه میروم.»
قهرمان یونس روی صندلی جابهجا شد: «کجا میروی؟ از خودت فرار میکنی؟ همهجا آسمان همین رنگ است.»
وهاب به ماه تمام، فراز کاج خیره شد: «این جماعت غربتم را به نهایت میرسانند.»
یونس تبسمی کرد:
«پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی.
در گریختن رستگاریای نیست.
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»
✍🏽 #غزاله_علیزاده
📕 خانهی ادریسیها
@gzhiner
💢زمان آدمها رو دگرگون میکند ...!
اما تصویری را که از آنها داریم ،
ثابت نگه میدارد ...
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میانِ
دگرگونی آدمها و ثبات خاطرهها نیست !
✍🏾 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
اما تصویری را که از آنها داریم ،
ثابت نگه میدارد ...
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میانِ
دگرگونی آدمها و ثبات خاطرهها نیست !
✍🏾 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست رفته
@gzhiner
💢ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ میکنند .
ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ میسازند .
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ میروند .
ﺁدمها ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف میزنند، ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺟﻤﻊ میکنند، ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ میکنند !
به راستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ...!
#ژان_پل_سارتر
@gzhiner
ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ میسازند .
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ میروند .
ﺁدمها ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف میزنند، ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺟﻤﻊ میکنند، ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ میکنند !
به راستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ...!
#ژان_پل_سارتر
@gzhiner
در افسانه آمده است که
*روشنک* از مادر خورشید و پدر زمین، چشم به خاک گشود
در کوچه های تابستان و نغمه های زمستان
روان شد
و بوی گندمزار گرفت
دیر نپایید
و به سفر زخمه ها چمید
و چون گلایه شد
در تالابها می خزید
گاه چالاک از چشمه ها می جوشید
و
گاه پر بهانه می شد
و به دشت دشنه ها می خزید
خون شد
نگاه می بویید
شراب می نوشید
و دیگر مست نمی شد
خسته خاک سرد بود
مویه می کرد و بر در می کوبید
آينه نمی دید
نفیر سکوت صدایش کرد
سرودی شنید
شیفته شد
نگاه شد
خنده شد
در خود و از خود جهید
در گشوده شد
سر برگرداند
«روشنک» را دید
زان پس
*امید* شد
# گلاره - سادات اخوی
قطعه ای از مقدمه ی کتاب
*روشنک و امید *
@gzhiner
*روشنک* از مادر خورشید و پدر زمین، چشم به خاک گشود
در کوچه های تابستان و نغمه های زمستان
روان شد
و بوی گندمزار گرفت
دیر نپایید
و به سفر زخمه ها چمید
و چون گلایه شد
در تالابها می خزید
گاه چالاک از چشمه ها می جوشید
و
گاه پر بهانه می شد
و به دشت دشنه ها می خزید
خون شد
نگاه می بویید
شراب می نوشید
و دیگر مست نمی شد
خسته خاک سرد بود
مویه می کرد و بر در می کوبید
آينه نمی دید
نفیر سکوت صدایش کرد
سرودی شنید
شیفته شد
نگاه شد
خنده شد
در خود و از خود جهید
در گشوده شد
سر برگرداند
«روشنک» را دید
زان پس
*امید* شد
# گلاره - سادات اخوی
قطعه ای از مقدمه ی کتاب
*روشنک و امید *
@gzhiner
🟪آدم که ضعیف باشد تاب تنهایی ندارد !
هرچه داری به او بده، خودش برمیگردد
و همه را در دستت میگذارد !
به یک آدم ضعیف آزادی بده ،
خودش آن آزادی را دست بسته ،
برایت پس میآورد ...!
✍🏾 #فئودور_داستایوفسکی
📕 بانوی میزبان
@gzhiner
هرچه داری به او بده، خودش برمیگردد
و همه را در دستت میگذارد !
به یک آدم ضعیف آزادی بده ،
خودش آن آزادی را دست بسته ،
برایت پس میآورد ...!
✍🏾 #فئودور_داستایوفسکی
📕 بانوی میزبان
@gzhiner
من به چیزی که میدانم پایبندم. اگر من شدیدن به مسیحیت اعتراض کردهام به این علت بوده است که مسیحیت عمیقن به واسطهی پیرنگ بسیار زهرآگینِ تحقیر، بدنام شده است. یکی از مبانی تفکر مسیحی این است که: «من گنهکاری تیرهروزم که در گناه به دنیا آمدهام و هر روزِ زندگیام را به گناه طی میکنم...» من به شدت نسبت به هرگونه تحقیری واکنش نشان میدهم
#اینگمار برگمان
@gzhiner
#اینگمار برگمان
@gzhiner