💢برخی رویدادها تو را از پای خواهند انداخت، ولی چه خوب است اگر بتوانی اینگونه بیاندیشی که اگر شب نبود؛ هیچ اسمی نداشتیم که برای روز بگذاریم.
✍🏽 #رومن_گاری
📕 تربیت اروپایی
@gzhiner
✍🏽 #رومن_گاری
📕 تربیت اروپایی
@gzhiner
موجودی که ارزشمندی یا بیارزش بودن آن، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است.
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حتی شبها هم نور کمی برای دیدن هست. ما هیچوقت بینور نمیمانیم. هیچ مصیبتی آنقدرها حقیقی نیست.
📕جنگجوی عشق
✍🏽 #گلنن_دویل_ملتن
@gzhiner
📕جنگجوی عشق
✍🏽 #گلنن_دویل_ملتن
@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢کسی که از خود اطاعت نکند، باید از دیگران دستور بگیرد. مطیع دیگران بودن، سادهتر، بسیار سادهتر از فرمان دادن به خود است !
✍🏾 #اروین_دیالوم
📕 وقتی نیچه گریست
@gzhiner
✍🏾 #اروین_دیالوم
📕 وقتی نیچه گریست
@gzhiner
🟪🟫🟩🟥 "بگویید: نه!"
🔴 (این شعر در سال 1947 چند روز پیش از درگذشت ولفگانگ بورشرت در ۲۶ سالگی، نوشته شده است.
ترجمهای که در زیر میآید اقتباسی از نسخهٔ آلمانی شعر است که در نشست WCC، توسط شرکت کنندگان جوانِ مراسم احیای صلح و عدالت، سال 1983 در ونکوور آماده شده است.)
هی! تو! مردی که در حال کار با دستگاهی هستی! و مردی که در کارگاهی!
اگر فردا روزی به شمایان گفتند که دیگر نیازی به تولید لولههای آب و ظروف سُس نیست و در عوض کلاهخودهای فلزی و مسلسل بسازید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! زنی که کنار پیشخوان ایستادهای! و زنی که در اداره هستی!
اگر فردا روزی شمایان را به پر کردن توپهای جنگی و ساخت تفنگهای دوربُرد تک تیراندازها گماشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! کارگری که در آزمایشگاه مشغولی!
اگر فردا روزی از تو خواستند که مرگی نو برای زندگیِ کهن ابداع کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! کشیشی که بر منبر رفتهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که در مدحِ کشتار و تقدس جنگ، خطبهها سردهی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! خلبانی که در هواپیمایت نشستهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که بمبها را بر فراز شهرها حمل کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! مردِ روستایی! و مردِ شهرنشین!
اگر فردا روزی سراغت آمدند و برگههای اعزام به جبهه را در دستانت گذاشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! مادرِ اهل نورماندی! و مادرِ اوکراینی! مادری که در ونکوور و لندن آشیان داری! تویی که در هوآنگهو و می سی سی پی هستی! تویی که در ناپل و هامبورگ و قاهره و اُسلو هستی! مادرانِ سرتاسر نقاط جهان! مادرانِ جهان!
اگر فردا روزی به شما گفتند که وظیفه دارید سربازانی جدید برای نبردهای جدید به دنیا آورید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
زیرا اگر پاسخ منفی ندهید- اگر نه نگویید- مادران! سپس، سپس،
در گیر و دارِ مبهمِ شهرهای بندری، کشتیهای بزرگ در سکوت، چونان اجسادی در امتداد دیوارهای اسکلههای مرده سقوط خواهند کرد، بدنهای لرزانی خواهید دید که پوشیده شده با جلبکها و خزهها، بوی تندِ قبرستانها و ماهیِ پوسیده را از خود متصاعد میکنند.
ترامواها مانند قفسهایی با چشمهای شیشهایِ بیحس در کنار اسکلتِ آهنی پیچانِ ریلها و سیمها دراز به دراز خواهند افتاد.
درختان موِ درخشان و آبدار در سرازیری تپهها خواهند پوسید، برنج در زمین پلاسیده و خشک خواهد شد، سيب زمینیها در زمینهای شخم نخورده منجمد خواهند شد و پاهای بیرمقِ گاوها مانند صندلیهایی واژگون در هوا، معلق خواهد ماند.
در زمینها کنارِ خیشهای زنگار گرفته، دانههای ذرت همچون ارتشی شکست خورده بر جای خواهند ماند.
سپس واپسین موجود زنده، با دل و رودههای له شده و شُشهای عفونی، پرسه خواهد زد، بیپاسخ و تنها، زیر شعلههای سمی آفتاب، در میان تودهٔ بیکرانِ قبرها و شهرهای ویران.
واپسین انسان، پژمرده، غمگین، نفرینی، تهمت زده و اتهامی وحشتناک: چرا؟
به شکلی غریب در دشتها جان خواهد سپرد، سرگردان در خرابهها، جاری در خرده سنگهای کلیساها، سقوط کرده در استخرهای خون، غریب، بیپاسخ،
واپسین جیغ حیوانی از واپسین انسانِ حیوان صفت...
همهٔ اینها فردا رخ خواهد داد. فردا، شاید، شاید حتی امشب، شاید امشب، اگر، اگر،
نگویی نه!
✍ #ولفگانگ_بورشرت
ترجمه: #مازیار_ناصری
🔴 (این شعر در سال 1947 چند روز پیش از درگذشت ولفگانگ بورشرت در ۲۶ سالگی، نوشته شده است.
ترجمهای که در زیر میآید اقتباسی از نسخهٔ آلمانی شعر است که در نشست WCC، توسط شرکت کنندگان جوانِ مراسم احیای صلح و عدالت، سال 1983 در ونکوور آماده شده است.)
هی! تو! مردی که در حال کار با دستگاهی هستی! و مردی که در کارگاهی!
اگر فردا روزی به شمایان گفتند که دیگر نیازی به تولید لولههای آب و ظروف سُس نیست و در عوض کلاهخودهای فلزی و مسلسل بسازید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! زنی که کنار پیشخوان ایستادهای! و زنی که در اداره هستی!
اگر فردا روزی شمایان را به پر کردن توپهای جنگی و ساخت تفنگهای دوربُرد تک تیراندازها گماشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! کارگری که در آزمایشگاه مشغولی!
اگر فردا روزی از تو خواستند که مرگی نو برای زندگیِ کهن ابداع کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! کشیشی که بر منبر رفتهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که در مدحِ کشتار و تقدس جنگ، خطبهها سردهی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! خلبانی که در هواپیمایت نشستهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که بمبها را بر فراز شهرها حمل کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! مردِ روستایی! و مردِ شهرنشین!
اگر فردا روزی سراغت آمدند و برگههای اعزام به جبهه را در دستانت گذاشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! مادرِ اهل نورماندی! و مادرِ اوکراینی! مادری که در ونکوور و لندن آشیان داری! تویی که در هوآنگهو و می سی سی پی هستی! تویی که در ناپل و هامبورگ و قاهره و اُسلو هستی! مادرانِ سرتاسر نقاط جهان! مادرانِ جهان!
اگر فردا روزی به شما گفتند که وظیفه دارید سربازانی جدید برای نبردهای جدید به دنیا آورید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
زیرا اگر پاسخ منفی ندهید- اگر نه نگویید- مادران! سپس، سپس،
در گیر و دارِ مبهمِ شهرهای بندری، کشتیهای بزرگ در سکوت، چونان اجسادی در امتداد دیوارهای اسکلههای مرده سقوط خواهند کرد، بدنهای لرزانی خواهید دید که پوشیده شده با جلبکها و خزهها، بوی تندِ قبرستانها و ماهیِ پوسیده را از خود متصاعد میکنند.
ترامواها مانند قفسهایی با چشمهای شیشهایِ بیحس در کنار اسکلتِ آهنی پیچانِ ریلها و سیمها دراز به دراز خواهند افتاد.
درختان موِ درخشان و آبدار در سرازیری تپهها خواهند پوسید، برنج در زمین پلاسیده و خشک خواهد شد، سيب زمینیها در زمینهای شخم نخورده منجمد خواهند شد و پاهای بیرمقِ گاوها مانند صندلیهایی واژگون در هوا، معلق خواهد ماند.
در زمینها کنارِ خیشهای زنگار گرفته، دانههای ذرت همچون ارتشی شکست خورده بر جای خواهند ماند.
سپس واپسین موجود زنده، با دل و رودههای له شده و شُشهای عفونی، پرسه خواهد زد، بیپاسخ و تنها، زیر شعلههای سمی آفتاب، در میان تودهٔ بیکرانِ قبرها و شهرهای ویران.
واپسین انسان، پژمرده، غمگین، نفرینی، تهمت زده و اتهامی وحشتناک: چرا؟
به شکلی غریب در دشتها جان خواهد سپرد، سرگردان در خرابهها، جاری در خرده سنگهای کلیساها، سقوط کرده در استخرهای خون، غریب، بیپاسخ،
واپسین جیغ حیوانی از واپسین انسانِ حیوان صفت...
همهٔ اینها فردا رخ خواهد داد. فردا، شاید، شاید حتی امشب، شاید امشب، اگر، اگر،
نگویی نه!
✍ #ولفگانگ_بورشرت
ترجمه: #مازیار_ناصری
💢 ولفگانگ بورشت در ۲۰ مه ۱۹۲۱ در هامبورگ به دنیا آمد.
هنوز در سنین نوجوانی بود (۱۹۴۲) که به سربازی فراخوانده شد. او را به جبههٔ شرق (روسیه) فرستادند. در جبهه مجروح شد و همزمان بیماری به سراغش آمد.
او را به دلیل به سخرهگرفتن هیتلر و اینکه با سخنان ضد جنگ خود روحیهٔ همقطارانش را تضعیف میکرد به آلمان فراخواندند. او در دادگاه نظامی محاکمه و به مرگ محکوم شد و چندین ماه در انتظار اجرای حکم خود بهسر برد، اما سرانجام به دلیل پیشرفت بیماری و اینکه امیدی به زندهماندنش نبود بخشوده و دوباره به جبهه اعزام شد.
در پایان جنگ، علیرغم بیماری شدید، شوق نوشتن او را به مدت دو سال زنده نگاه داشت و او در این مدت به شیوهای واقعگرایانه و در عین حال نمادین، سرنوشت سربازان بازگشته از جنگ را در داستانهای کوتاه و اشعار خود بازگو کرد.
او در سال ۱۹۴۷ در حالی که سخت بیمار بود، ظرف یک هفته نمایشنامهٔ پرشور خود «بیرون، پشت در» را نوشت.
@gzhiner
هنوز در سنین نوجوانی بود (۱۹۴۲) که به سربازی فراخوانده شد. او را به جبههٔ شرق (روسیه) فرستادند. در جبهه مجروح شد و همزمان بیماری به سراغش آمد.
او را به دلیل به سخرهگرفتن هیتلر و اینکه با سخنان ضد جنگ خود روحیهٔ همقطارانش را تضعیف میکرد به آلمان فراخواندند. او در دادگاه نظامی محاکمه و به مرگ محکوم شد و چندین ماه در انتظار اجرای حکم خود بهسر برد، اما سرانجام به دلیل پیشرفت بیماری و اینکه امیدی به زندهماندنش نبود بخشوده و دوباره به جبهه اعزام شد.
در پایان جنگ، علیرغم بیماری شدید، شوق نوشتن او را به مدت دو سال زنده نگاه داشت و او در این مدت به شیوهای واقعگرایانه و در عین حال نمادین، سرنوشت سربازان بازگشته از جنگ را در داستانهای کوتاه و اشعار خود بازگو کرد.
او در سال ۱۹۴۷ در حالی که سخت بیمار بود، ظرف یک هفته نمایشنامهٔ پرشور خود «بیرون، پشت در» را نوشت.
@gzhiner
💢رضایتمندی به این معنا نیست که احساسات دشوارِ ما ناپدید شوند. بلکه یعنی نوع رابطهٔ خود را با آنها تغییر دهیم و روش جدیدی برای واکنش نشان دادن نسبت به آنها بیابیم؛ که اگر زمانی احساسات بد و دردناک برانگیخته شدند، نتوانند ما را از زندگی در لحظهٔ حال و زندگی هدفمند باز بدارند.
📕 سیلی واقعیت
✍🏽 #راس_هریس
@gzhiner
📕 سیلی واقعیت
✍🏽 #راس_هریس
@gzhiner
💢من با بسیاریها صحبت کردهام و بسیاری از عقاید از همه نوع را شنیدهام. بسیاری از مردم درباره بسیاری چیزها میگفتند:
"این قطعی و حتمی است".
اما با باز آمدن بر روی پای خود، عقیده خود را عوض میکردند و در مورد عقیدهی نو باز میگفتند: "این قطعی و حتمی است". آنوقت پیش خود گفتم: میان همهی چیزهای قطعی، قطعیترینشان "ترديد" است.
📕 آدم آدم است
✍🏽 #برتولت_برشت
@gzhiner
"این قطعی و حتمی است".
اما با باز آمدن بر روی پای خود، عقیده خود را عوض میکردند و در مورد عقیدهی نو باز میگفتند: "این قطعی و حتمی است". آنوقت پیش خود گفتم: میان همهی چیزهای قطعی، قطعیترینشان "ترديد" است.
📕 آدم آدم است
✍🏽 #برتولت_برشت
@gzhiner
💢 احساس وحشت آوری بهنام خودخواهیِ بی حد و حصر را نمیشناسيد. ميلِ به تصاحبِ يك نفر و از اينكه مانعاش شويد به چيز ديگری غير از شما فكر كند و حتی نفس بكشد. يك نوع آدمخواری موحش كه وقتی احساس شد، تا اِرضا نشود حالتِ مرگباری در شما ايجاد میكند كه برای رفع آن حاضريد به هر كار زشتی دست بزنيد. بهطور كلی به اين احساس عشق میگويند!
✍🏽 #فرانسواز_ساگان
📜 ويولنها، گهگاه (نمایشنامه)
@gzhiner
✍🏽 #فرانسواز_ساگان
📜 ويولنها، گهگاه (نمایشنامه)
@gzhiner
💢 شرایط اصلا خوب نیست. همه حیوانات از جمله خوکها خسته شدهاند. حیوانِ خسته یک توانی دارد که دیگر برایش مهم نیست صرف چه میشود.
📕 قلعه حیوانات
✍🏽 #جورج_اورول
@gzhiner
📕 قلعه حیوانات
✍🏽 #جورج_اورول
@gzhiner
💢 لازم است همیشه بین "درد" و "رنج" تمایز قائل شویم.
درد یک مقوله فیزیولوژیکی است و در صورت امکان همیشه باید برطرف شود چرا که میتواند باعث فرسایش نشاط و شادابی روح شود.
رنج چیزی معنوی است چرا که ناگزیر سوالات مربوط به معنا را مطرح میکند.
بر اساس یک جمله قدیمی مربوط به قرون وسطی : رنج سریع ترین اسب برای رسیدن به تکامل است.
✍🏽 #جیمز_هالیس
📕 یافتن معنا در نیمه دوم عمر
@gzhiner
درد یک مقوله فیزیولوژیکی است و در صورت امکان همیشه باید برطرف شود چرا که میتواند باعث فرسایش نشاط و شادابی روح شود.
رنج چیزی معنوی است چرا که ناگزیر سوالات مربوط به معنا را مطرح میکند.
بر اساس یک جمله قدیمی مربوط به قرون وسطی : رنج سریع ترین اسب برای رسیدن به تکامل است.
✍🏽 #جیمز_هالیس
📕 یافتن معنا در نیمه دوم عمر
@gzhiner
💢عشق نباید التماس کند، عشق نباید تمنا کند. عشق باید قدرت لازم را برای یافتن راه خود و رسیدن به اطمینان داشته باشد. آنوقت دیگر نیازی به جذب شدن ندارد، بلکه خود مجذوب میکند.
📕 دميان
✍🏽 #هرمان_هسه
@gzhiner
📕 دميان
✍🏽 #هرمان_هسه
@gzhiner
🟥اگه میخوای رنگ خوشبختی رو ببینی، حرف دلت رو با غریبهها در میون نذار.
پرندگان مرده
✍🏽 #گابریل_گارسیا_مارکز
@gzhiner
پرندگان مرده
✍🏽 #گابریل_گارسیا_مارکز
@gzhiner