🟥اگر کسی خصوصیتی را در حد کمال داشته باشد به فکرش خطور نمیکند که آن خصوصیت را به معرض نمایش بگذارد بلکه از وجود آن به قدر کافی خرسند است. این معنا با این ضرب المثل اسپانیایی نیز گفته میشود که: نعلی که لق میخورد، یک میخ کم دارد.
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
روزی هرمس چیزی را به شاگردش تعلیم نمود و از او پرسید: فهمیدی؟
شاگرد گفت: بلی.
گفت: اثر فهم در تو نمیبینم!
شاگرد گفت: اثر فهم چیست؟!
گفت: تو را مسرور نمیبینم؛
اثر فهم، سرور است.
📕 محبوب القلوب
✍🏽 #میرزا_برخوردار_فراهی
@gzhiner
شاگرد گفت: بلی.
گفت: اثر فهم در تو نمیبینم!
شاگرد گفت: اثر فهم چیست؟!
گفت: تو را مسرور نمیبینم؛
اثر فهم، سرور است.
📕 محبوب القلوب
✍🏽 #میرزا_برخوردار_فراهی
@gzhiner
💢برخی رویدادها تو را از پای خواهند انداخت، ولی چه خوب است اگر بتوانی اینگونه بیاندیشی که اگر شب نبود؛ هیچ اسمی نداشتیم که برای روز بگذاریم.
✍🏽 #رومن_گاری
📕 تربیت اروپایی
@gzhiner
✍🏽 #رومن_گاری
📕 تربیت اروپایی
@gzhiner
موجودی که ارزشمندی یا بیارزش بودن آن، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است.
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
✍🏽 #آرتور_شوپنهاور
📕 در باب حکمت زندگی
@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حتی شبها هم نور کمی برای دیدن هست. ما هیچوقت بینور نمیمانیم. هیچ مصیبتی آنقدرها حقیقی نیست.
📕جنگجوی عشق
✍🏽 #گلنن_دویل_ملتن
@gzhiner
📕جنگجوی عشق
✍🏽 #گلنن_دویل_ملتن
@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢کسی که از خود اطاعت نکند، باید از دیگران دستور بگیرد. مطیع دیگران بودن، سادهتر، بسیار سادهتر از فرمان دادن به خود است !
✍🏾 #اروین_دیالوم
📕 وقتی نیچه گریست
@gzhiner
✍🏾 #اروین_دیالوم
📕 وقتی نیچه گریست
@gzhiner
🟪🟫🟩🟥 "بگویید: نه!"
🔴 (این شعر در سال 1947 چند روز پیش از درگذشت ولفگانگ بورشرت در ۲۶ سالگی، نوشته شده است.
ترجمهای که در زیر میآید اقتباسی از نسخهٔ آلمانی شعر است که در نشست WCC، توسط شرکت کنندگان جوانِ مراسم احیای صلح و عدالت، سال 1983 در ونکوور آماده شده است.)
هی! تو! مردی که در حال کار با دستگاهی هستی! و مردی که در کارگاهی!
اگر فردا روزی به شمایان گفتند که دیگر نیازی به تولید لولههای آب و ظروف سُس نیست و در عوض کلاهخودهای فلزی و مسلسل بسازید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! زنی که کنار پیشخوان ایستادهای! و زنی که در اداره هستی!
اگر فردا روزی شمایان را به پر کردن توپهای جنگی و ساخت تفنگهای دوربُرد تک تیراندازها گماشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! کارگری که در آزمایشگاه مشغولی!
اگر فردا روزی از تو خواستند که مرگی نو برای زندگیِ کهن ابداع کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! کشیشی که بر منبر رفتهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که در مدحِ کشتار و تقدس جنگ، خطبهها سردهی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! خلبانی که در هواپیمایت نشستهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که بمبها را بر فراز شهرها حمل کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! مردِ روستایی! و مردِ شهرنشین!
اگر فردا روزی سراغت آمدند و برگههای اعزام به جبهه را در دستانت گذاشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! مادرِ اهل نورماندی! و مادرِ اوکراینی! مادری که در ونکوور و لندن آشیان داری! تویی که در هوآنگهو و می سی سی پی هستی! تویی که در ناپل و هامبورگ و قاهره و اُسلو هستی! مادرانِ سرتاسر نقاط جهان! مادرانِ جهان!
اگر فردا روزی به شما گفتند که وظیفه دارید سربازانی جدید برای نبردهای جدید به دنیا آورید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
زیرا اگر پاسخ منفی ندهید- اگر نه نگویید- مادران! سپس، سپس،
در گیر و دارِ مبهمِ شهرهای بندری، کشتیهای بزرگ در سکوت، چونان اجسادی در امتداد دیوارهای اسکلههای مرده سقوط خواهند کرد، بدنهای لرزانی خواهید دید که پوشیده شده با جلبکها و خزهها، بوی تندِ قبرستانها و ماهیِ پوسیده را از خود متصاعد میکنند.
ترامواها مانند قفسهایی با چشمهای شیشهایِ بیحس در کنار اسکلتِ آهنی پیچانِ ریلها و سیمها دراز به دراز خواهند افتاد.
درختان موِ درخشان و آبدار در سرازیری تپهها خواهند پوسید، برنج در زمین پلاسیده و خشک خواهد شد، سيب زمینیها در زمینهای شخم نخورده منجمد خواهند شد و پاهای بیرمقِ گاوها مانند صندلیهایی واژگون در هوا، معلق خواهد ماند.
در زمینها کنارِ خیشهای زنگار گرفته، دانههای ذرت همچون ارتشی شکست خورده بر جای خواهند ماند.
سپس واپسین موجود زنده، با دل و رودههای له شده و شُشهای عفونی، پرسه خواهد زد، بیپاسخ و تنها، زیر شعلههای سمی آفتاب، در میان تودهٔ بیکرانِ قبرها و شهرهای ویران.
واپسین انسان، پژمرده، غمگین، نفرینی، تهمت زده و اتهامی وحشتناک: چرا؟
به شکلی غریب در دشتها جان خواهد سپرد، سرگردان در خرابهها، جاری در خرده سنگهای کلیساها، سقوط کرده در استخرهای خون، غریب، بیپاسخ،
واپسین جیغ حیوانی از واپسین انسانِ حیوان صفت...
همهٔ اینها فردا رخ خواهد داد. فردا، شاید، شاید حتی امشب، شاید امشب، اگر، اگر،
نگویی نه!
✍ #ولفگانگ_بورشرت
ترجمه: #مازیار_ناصری
🔴 (این شعر در سال 1947 چند روز پیش از درگذشت ولفگانگ بورشرت در ۲۶ سالگی، نوشته شده است.
ترجمهای که در زیر میآید اقتباسی از نسخهٔ آلمانی شعر است که در نشست WCC، توسط شرکت کنندگان جوانِ مراسم احیای صلح و عدالت، سال 1983 در ونکوور آماده شده است.)
هی! تو! مردی که در حال کار با دستگاهی هستی! و مردی که در کارگاهی!
اگر فردا روزی به شمایان گفتند که دیگر نیازی به تولید لولههای آب و ظروف سُس نیست و در عوض کلاهخودهای فلزی و مسلسل بسازید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! زنی که کنار پیشخوان ایستادهای! و زنی که در اداره هستی!
اگر فردا روزی شمایان را به پر کردن توپهای جنگی و ساخت تفنگهای دوربُرد تک تیراندازها گماشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! کارگری که در آزمایشگاه مشغولی!
اگر فردا روزی از تو خواستند که مرگی نو برای زندگیِ کهن ابداع کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! کشیشی که بر منبر رفتهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که در مدحِ کشتار و تقدس جنگ، خطبهها سردهی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! خلبانی که در هواپیمایت نشستهای!
اگر فردا روزی از تو خواستند که بمبها را بر فراز شهرها حمل کنی، فقط یک راه وجود دارد:
بگو: نه!
هی! تو! مردِ روستایی! و مردِ شهرنشین!
اگر فردا روزی سراغت آمدند و برگههای اعزام به جبهه را در دستانت گذاشتند، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
هی! تو! مادرِ اهل نورماندی! و مادرِ اوکراینی! مادری که در ونکوور و لندن آشیان داری! تویی که در هوآنگهو و می سی سی پی هستی! تویی که در ناپل و هامبورگ و قاهره و اُسلو هستی! مادرانِ سرتاسر نقاط جهان! مادرانِ جهان!
اگر فردا روزی به شما گفتند که وظیفه دارید سربازانی جدید برای نبردهای جدید به دنیا آورید، فقط یک راه وجود دارد:
بگویید: نه!
زیرا اگر پاسخ منفی ندهید- اگر نه نگویید- مادران! سپس، سپس،
در گیر و دارِ مبهمِ شهرهای بندری، کشتیهای بزرگ در سکوت، چونان اجسادی در امتداد دیوارهای اسکلههای مرده سقوط خواهند کرد، بدنهای لرزانی خواهید دید که پوشیده شده با جلبکها و خزهها، بوی تندِ قبرستانها و ماهیِ پوسیده را از خود متصاعد میکنند.
ترامواها مانند قفسهایی با چشمهای شیشهایِ بیحس در کنار اسکلتِ آهنی پیچانِ ریلها و سیمها دراز به دراز خواهند افتاد.
درختان موِ درخشان و آبدار در سرازیری تپهها خواهند پوسید، برنج در زمین پلاسیده و خشک خواهد شد، سيب زمینیها در زمینهای شخم نخورده منجمد خواهند شد و پاهای بیرمقِ گاوها مانند صندلیهایی واژگون در هوا، معلق خواهد ماند.
در زمینها کنارِ خیشهای زنگار گرفته، دانههای ذرت همچون ارتشی شکست خورده بر جای خواهند ماند.
سپس واپسین موجود زنده، با دل و رودههای له شده و شُشهای عفونی، پرسه خواهد زد، بیپاسخ و تنها، زیر شعلههای سمی آفتاب، در میان تودهٔ بیکرانِ قبرها و شهرهای ویران.
واپسین انسان، پژمرده، غمگین، نفرینی، تهمت زده و اتهامی وحشتناک: چرا؟
به شکلی غریب در دشتها جان خواهد سپرد، سرگردان در خرابهها، جاری در خرده سنگهای کلیساها، سقوط کرده در استخرهای خون، غریب، بیپاسخ،
واپسین جیغ حیوانی از واپسین انسانِ حیوان صفت...
همهٔ اینها فردا رخ خواهد داد. فردا، شاید، شاید حتی امشب، شاید امشب، اگر، اگر،
نگویی نه!
✍ #ولفگانگ_بورشرت
ترجمه: #مازیار_ناصری
💢 ولفگانگ بورشت در ۲۰ مه ۱۹۲۱ در هامبورگ به دنیا آمد.
هنوز در سنین نوجوانی بود (۱۹۴۲) که به سربازی فراخوانده شد. او را به جبههٔ شرق (روسیه) فرستادند. در جبهه مجروح شد و همزمان بیماری به سراغش آمد.
او را به دلیل به سخرهگرفتن هیتلر و اینکه با سخنان ضد جنگ خود روحیهٔ همقطارانش را تضعیف میکرد به آلمان فراخواندند. او در دادگاه نظامی محاکمه و به مرگ محکوم شد و چندین ماه در انتظار اجرای حکم خود بهسر برد، اما سرانجام به دلیل پیشرفت بیماری و اینکه امیدی به زندهماندنش نبود بخشوده و دوباره به جبهه اعزام شد.
در پایان جنگ، علیرغم بیماری شدید، شوق نوشتن او را به مدت دو سال زنده نگاه داشت و او در این مدت به شیوهای واقعگرایانه و در عین حال نمادین، سرنوشت سربازان بازگشته از جنگ را در داستانهای کوتاه و اشعار خود بازگو کرد.
او در سال ۱۹۴۷ در حالی که سخت بیمار بود، ظرف یک هفته نمایشنامهٔ پرشور خود «بیرون، پشت در» را نوشت.
@gzhiner
هنوز در سنین نوجوانی بود (۱۹۴۲) که به سربازی فراخوانده شد. او را به جبههٔ شرق (روسیه) فرستادند. در جبهه مجروح شد و همزمان بیماری به سراغش آمد.
او را به دلیل به سخرهگرفتن هیتلر و اینکه با سخنان ضد جنگ خود روحیهٔ همقطارانش را تضعیف میکرد به آلمان فراخواندند. او در دادگاه نظامی محاکمه و به مرگ محکوم شد و چندین ماه در انتظار اجرای حکم خود بهسر برد، اما سرانجام به دلیل پیشرفت بیماری و اینکه امیدی به زندهماندنش نبود بخشوده و دوباره به جبهه اعزام شد.
در پایان جنگ، علیرغم بیماری شدید، شوق نوشتن او را به مدت دو سال زنده نگاه داشت و او در این مدت به شیوهای واقعگرایانه و در عین حال نمادین، سرنوشت سربازان بازگشته از جنگ را در داستانهای کوتاه و اشعار خود بازگو کرد.
او در سال ۱۹۴۷ در حالی که سخت بیمار بود، ظرف یک هفته نمایشنامهٔ پرشور خود «بیرون، پشت در» را نوشت.
@gzhiner
💢رضایتمندی به این معنا نیست که احساسات دشوارِ ما ناپدید شوند. بلکه یعنی نوع رابطهٔ خود را با آنها تغییر دهیم و روش جدیدی برای واکنش نشان دادن نسبت به آنها بیابیم؛ که اگر زمانی احساسات بد و دردناک برانگیخته شدند، نتوانند ما را از زندگی در لحظهٔ حال و زندگی هدفمند باز بدارند.
📕 سیلی واقعیت
✍🏽 #راس_هریس
@gzhiner
📕 سیلی واقعیت
✍🏽 #راس_هریس
@gzhiner