Telegram Web Link
مقبرۀ #مشتاق_علیشاه در کرمان

کسی‌که سیم چهارم را به سه‌تار اضافه کرد که به سیم مشتاق معروف است.
نامش میرزا محمد تربتی و به مشتاق علیشاه ملقب بود. او از چهره های سرشناس عرفان و شعر ادب و هنر به شمار می رود مدفن او در میدان مشتاقیه زیارتگاه اهل عرفان است.
مشتاق در سال ۱۲۰۶هجری قمری به جرم آنکه قرآن را با نوای سه‌تار می‌خواند، اعدام شد

@gzhiner
🟥 بعد از هیتلر، همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است، اما یک چیز نابود شده‌ی اساسی که هرکسی متوجه‌ش نمی‌شد، خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلمات دیگر معنی خود را از دست داده و پوچ و مسخره شده بودند. کلماتی مثل آزادی و عدالت

#هاینریش‌بل

@gzhiner
💢 راستش زندگی زن‌ها سخته. بعضی زن‌ها. مادر خودم هفتاد و خورده‌ای عمر کرد. هر روز خدا هم کار می‌کرد. بعد از زاییدن پسر آخرش یک روز هم ناخوش نشد. تا یک روز یک نگاهی به دور و بر خودش انداخت، رفت اون پیرهن خواب دانتلش رو که چهل و پنج سال داشت و هیچوقت هم تنش نمی‌کرد از صندوق درآورد تنش کرد، بعد رو تخت خواب دراز کشید پتو رو کشید روش چشم‌هاشو بست گفت: بابا رو سپردم دست همه‌ی شما. من خسته‌ام.


#ویلیام_فاکنر
- گوربه‌گور
@gzhiner
دلقک بر اسب نشست و چهارنعل به سوی تِرمَذ شتافت. شتاب دلقک چندان بود که اسب در بین راه سقط شد. بر اسبی دیگر نشست و باز شتابان تاخت. آن اسب نیز از پای درآمد. سرانجام با اسب سوم به ترمذ رسید. ترمذیان می‌دانستند که سلطان محمد خوارزمشاه هوای حمله به دیار آنان در سر دارد. عبور شتابان دلقک از میان کوچه و بازار شهر، این گمان را در دل‌ها افکند که او خبری ناگوار برای سالار ترمذ آورده است. چون به دربار رسید، راه را برای او گشودند. سالار شهر، هراسان و ترسان به استقبال دلقک آمد. دلقک، نفس‌زنان از حاکم خواست که به او مهلت دهد تا نفسی‌چند تازه کند. سالار ترمذ، بیمناک و هراسان چشم به لب‌های دلقک دوخت تا سخن بگوید؛ اما هر چه انتظار کشید، جز تشویش و اضطراب در سیمای او ندید. گفت: ما تا امروز از تو جز خنده و شادی ندیده بودیم. بگو چه دیدی یا شنیدی که چنین آشفته و سرآسیمه‌ای؟ دلقک باز مهلت خواست تا لختی بیشتر بیاساید. این‌بار سلطان فریاد زد: یا اکنون لب به سخن می‌گشایی یا سرت را از تن جدا می‌کنم! دلقک به‌ناچار به سخن آمد و گفت: من در روستای خویش بودم که شنیدم جارچیان شما ندا می‌دهند که هر اُلاق(پیک سواره) که پنج روزه به سمرقند برود و بازگردد و از آنجا برای سالار ترمذ خبر بیاورد، پاداشی گرانبها در انتظار اوست. من همان‌دم بر اسب نشستم و به سوی شما آمدم تا بگویم که بر من امید نبندید که از این کار ناتوانم! سلطان گفت: ای ابله، شهری را به آشوب کشیدی و مردمان را به هراس افکندی و مرا تا آستانۀ احتضار بُردی که همین را بگویی؟! این گردوخاک چیست که برای ندانستن و نتوانستن، برانگیخته‌ای؟ اگر خود می‌دانی که دلقکی بیش نیستی و جز مجلس‌آرایی و سخن‌سرایی هنری نداری، این بیم و هراس چیست که در دل‌ها افکنده‌ای؟ مگر من به تو رسالتی یا مأموریتی داده بودم که چنین هراسان و شتابان به عذر آمده‌ای؟ چرا در خانه‌ات ننشستی تا ما از تو آسوده باشیم و خلق از تو در امان؟

مولوی این داستان را در دفتر ششم مثنوی، در شرح این سخن می‌آورد که گروهی از عالمان، جز سخنوری و شهرآشوبی هنری ندارند. سخن‌های بسیار می‌گویند و خلقی را در پی خود به هر سو می‌کشند، اما برای هیچ پرسشی، پاسخی در چنتۀ آنان نیست. نه نوری در سینه دارند و نه شوری در سر و نه شوقی در دل. سردتر از زمهریرند؛ اما پیشۀ آنان گپ‌وگفت دربارۀ شمع و خورشید است. ردای رسالت بر دوش افکنده‌اند و دستار مأموریت بر سر؛ اما هیچ دلی را گرم نمی‌کنند، هیچ سری را به سامان نمی‌رسانند، هیچ نگاهی را پرواز نمی‌دهند، هیچ گرهی نمی‌گشایند، هیچ دیواری را میان خدا و بندگانش فرونمی‌ریزند. پیوسته بر دین می‌افزایند و از ایمان می‌کاهند. از دین پیشه ساخته‌اند و از پیشه، دین. مردم را چنان به سوی خود می‌خوانند که گویی دم مسیحایی دارند و عصای موسوی و صور اسرافیل؛ اما نصیب مردم از آنان، جز نزاع و تفرّق و دشمنی با یک‌دیگر نیست. دعوی‌کدۀ آنان، مسلخ معنا است و مطبخ تشویش و اضطراب.

سید تِرْمَذ که آنجا شاه بود
مسخره‌ی او، دلقک آگاه بود

✍️ رضا بابایی
@gzhiner
🔲 یونگ می‌گوید:
اگر میلیون‌ها صفر را باهم جمع کنید چیزی جز صفر در دست نخواهید داشت. فرد بی‌شخصیت یعنی صفر. میلیون‌ها فرد بی‌شخصیت اجتماعی می‌سازند که ارزش آنها صفر است.

یک همچین اجتماعی خیلی به آسانی آلت دست دیکتاتورها و چکمه‌پوش‌ها می‌شود. وقتی که دیکتاتور بر گرده‌ی مردم سوار شد دیگر آن سخنان پیشین از یادش می‌رود. آن سخنان برای موقعی بوده که در کلبهٔ خود زندگی می‌کرده است.

"آنطور که آدمی در یک کلبهٔ محقر فکر می‌کند در کاخ‌های عالی فکر نمی‌کند."

📕 خودناشناخته
✍🏽 #کارل_گوستاو_یونگ

@gzhiner
🟥🟥شما خودتان را در راه راست می‌دانید و مانند دیوان و ددان رفتار می‌کنید خدائی که شما می‌پرستید اهریمن خدای جنگ خدای کشتار خدای کینه‌جو خدای درنده است که خون می‌خواهد شالوده کارهای شما روش و رفتار شما روی شکنجه و پستی است به خون آدمیان تشنه هستید همه کارهایتان زمین را چرکین و نژاد آدمی را پست می‌کند.

✍🏽 #صادق_هدايت
📕 پروین دختر ساسان

@gzhiner
-از من می پرسند:
چرا با کسی قاطی نمی شوی؟
چرا در جمع ها شرکت نمی کنی؟

جوابم بسیار ساده است
- در جمع ها تنهایی عمیقی حس می کنم. باید از خودم بسیار دور شوم.

🔲 دانا ، تابع شرایط گوناگون، تن به هر معاشرتی نمی دهد.


@gzhiner
به‌نظر سِنِکا، حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته‌های خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییرناپذیر را با آرامش بپذیریم.

✍🏽 #آلن_دو_باتن
📕 تسلی‌بخشی‌های فلسفه
🎨 تصویر: مرگ سنکا - روبنس

@gzhiner
💢ما در دورانی زندگی می‌کنیم که اکثرمان به‌ حال خودمان واگذاشته نشده‌ایم و مکالمات تلفنی، پیغام‌های نوشتاری، توئیتر، فیسبوک و اسکایپ ضامن ارتباط و تعاملمان با دیگران هستند. دسترسی به‌ خلوت و انزوا نادرتر و دشوارتر از پیش شده است، علی‌الخصوص به‌ این دلیل که ما خودمان انتخابمان این بوده است که معاشرت‌ها را جایگزین خلوت و خلوت‌گزینی کنیم. شاید بزرگترین مسئله دوران ما احساس تنهایی مفرط نیست بلکه فقدان خلوت و انزواست.

📕 فلسفه تنهایی
✍🏽 #لارس_اسوندسن

@gzhiner
💢گاهی بی‌اعتنایی آدم‌ها تا چه اندازه می‌تواند آرامش‌بخش باشد، وقتی مطمئنی کسی تو را نمی‌پاید، چه سبک‌ بالی.

✍🏽 #میلان_کوندرا
📕 جشن بی‌ معنایی

@gzhiner
💢این سؤالِ درست که "آیا چنین انتخابی به من توانمندی می‌بخشد یا ناتوانم می‌کند"، در هر زمان که بخواهید توانایی دسترسی به حالت توانمندی را به شما میدهد.

✍🏽 #دبی_فورد
📕 سؤال‌های درست

@gzhiner
💢یک اصل اساسی در فلسفه‌ی کی‌یر کگور این بود که از رفتار بیرونی آدم‌ها نمی‌توانی قضاوتی درباره‌شان بکنی؛ آنچه در هر آدمی واقعاً مهم است آن چیزی نیست که همه می‌توانند از بیرون ببینند.

✍🏽 #سوزان_لی_اندرسن
📕 فلسفه‌ی جان استوارت میل

@gzhiner
چه کسی بیشتر رنج می‌برد؟

بعد از دعوای بین زن و مرد، یک طرف غالباً از فکر این‌که دیگری را آزرده است رنج می‌برد، درحالی‌که که طرف دیگر غالباً از آن‌که طرف مقابل را به اندازهٔ کافی رنج نداده است، رنج می‌برد. و به‌همین دلیل می‌کوشد با گریه، ناله و پریشان نشان‌دادن خود، قلب طرف مقابل را حتّی پس از پایانِ جَدَل به‌ درد آورَد.

✍🏽 #فریدریش_نیچه
📕 انسانی، زیاده انسانی

@gzhiner
💢رهایی از خاطرات، پر زحمت است. امّا وقتی موفق شدی، کم کم میفهمی توانایی‌ات بیش از تصورت است.

به دیدار روحت برو ، نه گذشته‌ات.

📕 الف
✍🏽 #پائولوکوئیلو

@gzhiner
💢کیست که تا کنون خویشتن را برای نیک نامی خویش قربانی نکرده است؟

✍🏽 #فریدریش_نیچه
📕 فراسوی نیک و بد

@gzhiner
💢مرا در جانم دوستی‌ست که در روزگار سختی تسلایم میدهد و آن‌گاه که رنج ایام هجوم می‌آورد، او مونس من است. آن‌کس که در درون خویش مونس ندارد در حسرت می‌میرد، چرا که زندگی از درون انسان می‌جوشد و از پیرامون نمی‌آید.

📕 زیبایی زندگی
✍🏽 #جبران_خلیل_جبران

@gzhiner
این هم درست است که آدم گاهی برای مُرده‌ها کارهایی می‌کند، که برای زنده‌ها نمی‌کند.

✍🏽 #مارسل_پروست
📕 در جستجوی زمان از دست‌ رفته

@gzhiner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوانش؛ علی ایمانی نسب
متن: گلاره_سادات اخوی

@Nahtoderfahrung
💢بعضی وقت‌ها مدت زمانی که کسی را می‌شناسی چندان تعیین کننده نیست؛ بلکه آنچه به‌طورِ مشترک پشت‌سر گذرانده‌اید اهمیت دارد.

📕 زندگی دوم
✍🏽 #اس_جی_واتسون

@gzhiner
2024/09/27 17:25:18
Back to Top
HTML Embed Code: