مرا که از درت امّید فتح بابی نیست
در دولختی چشم است بر رهت مفتوح
#اوحدی_مراغهای
@ghazalshermahdishabani
در دولختی چشم است بر رهت مفتوح
#اوحدی_مراغهای
@ghazalshermahdishabani
جهان توفان رنگ و دل همان مشتاق بیرنگی
چه سازد جلوه با آیینهٔ مشکلپسند ما؟!
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
چه سازد جلوه با آیینهٔ مشکلپسند ما؟!
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر (مهدی شعبانی)
بسکه شد از تشنهکامیهای ما نایاب، آب
دستازنمشسته میآید به روی آب، آب
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
دستازنمشسته میآید به روی آب، آب
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
به زنده ماندن در اين ديار
چه پای سختی فشردهام
چه مرگها آزمودهام
ولی _ شگفتا _ نمردهام!
در آن دو مشک سفيد صاف
به سينه روستايیاش
چه نوش با شير دايه بود
که مايه از خضر بردهام؟
نه خضر، بل چون کلاغ پیر
به سبز و زرد و به گرم و سرد
گذشتن چار فصل را
قريب سيصد شمردهام
غم عزيزان و دوستان
یکی به غربت، يکی به بند
چنين نفسگير، مانده دير
چو بار سنگين به گردهام
نه يک، نه دو، بل که بارها
به سوگ ياران نشستهام
ز خيل مژگان به پشت دست
سرشک خونين ستردهام
به قتلعام فجيع باغ
کلام تلخم شهادتیست
ندادهام دستهگل به آب
به خاک اما سپردهام!
اگرچه در چشم بدکُنش
سلاله سَمّ و سوزنم
به سختجانی ولی چو کاج
به خاک خود پا فشردهام
به فسفريناستخوان خويش
هنوز کبريت میکشم
عدو مبادا گمان برد
که چون شراری فسردهام
من آن شبانم که گر شبی
فغان برآرم که «آی گرگ»!
به روز، دشمن يقين کند
که گرگ را دوش خوردهام!
#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
چه پای سختی فشردهام
چه مرگها آزمودهام
ولی _ شگفتا _ نمردهام!
در آن دو مشک سفيد صاف
به سينه روستايیاش
چه نوش با شير دايه بود
که مايه از خضر بردهام؟
نه خضر، بل چون کلاغ پیر
به سبز و زرد و به گرم و سرد
گذشتن چار فصل را
قريب سيصد شمردهام
غم عزيزان و دوستان
یکی به غربت، يکی به بند
چنين نفسگير، مانده دير
چو بار سنگين به گردهام
نه يک، نه دو، بل که بارها
به سوگ ياران نشستهام
ز خيل مژگان به پشت دست
سرشک خونين ستردهام
به قتلعام فجيع باغ
کلام تلخم شهادتیست
ندادهام دستهگل به آب
به خاک اما سپردهام!
اگرچه در چشم بدکُنش
سلاله سَمّ و سوزنم
به سختجانی ولی چو کاج
به خاک خود پا فشردهام
به فسفريناستخوان خويش
هنوز کبريت میکشم
عدو مبادا گمان برد
که چون شراری فسردهام
من آن شبانم که گر شبی
فغان برآرم که «آی گرگ»!
به روز، دشمن يقين کند
که گرگ را دوش خوردهام!
#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
«بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!»
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر
قربانی بر سرِ خاک، تابی خورد از سرِ درد
جویی خون بَعدِ سقوط، خاموشی بعدِ نفیر
ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!
بانو، در خواب تو را دیدم در هالهٔ ماه
چشمانت لالهٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر
بانو دیدم که به بر، داری نوباوه، دو تن
اینیک چون ماهِ تمام وآنیک چون مِهرِ مُنیر
گردی نفْشانده زِ رُخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم با قلبی خسته ز تیر
گفتی: وا دین و خرد! آه از بیشرمیِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»
بانو، بر کُشتهٔ جهل، افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن، کفنش، زآن بالاپوشِ حریر
چون میرفتی، ز پِیات دیدم نوباوه، سه تن
یکتنْ آن نعشِ نحیف، از نو چالاک و دلیر
بر جاش افتاده به خاک، ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پَلَشت، چونان خاشاکِ حقیر
بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!
#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر
قربانی بر سرِ خاک، تابی خورد از سرِ درد
جویی خون بَعدِ سقوط، خاموشی بعدِ نفیر
ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!
بانو، در خواب تو را دیدم در هالهٔ ماه
چشمانت لالهٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر
بانو دیدم که به بر، داری نوباوه، دو تن
اینیک چون ماهِ تمام وآنیک چون مِهرِ مُنیر
گردی نفْشانده زِ رُخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم با قلبی خسته ز تیر
گفتی: وا دین و خرد! آه از بیشرمیِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»
بانو، بر کُشتهٔ جهل، افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن، کفنش، زآن بالاپوشِ حریر
چون میرفتی، ز پِیات دیدم نوباوه، سه تن
یکتنْ آن نعشِ نحیف، از نو چالاک و دلیر
بر جاش افتاده به خاک، ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پَلَشت، چونان خاشاکِ حقیر
بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!
#سیمین_بهبهانی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#اوزان_کمکاربرد ۲۳ #مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_مفعول_فع_لن [مستفعلن فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فع یا فع لن فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن] در غزلهای منزوی چند بار آمدهاست: ای عشق! ما با تو از وادی جادُوان هم گذشتیم از شیر غرّان و از اژدهای دمان هم گذشتیم …
تو آن ماه زهرهجبینیّ وُ آن سرو لالهعذاری
که بر لاله غالیه سایی و از طره غالیه باری
عقیق است یا لب شیرین؟ عذار است یا گل و نسرین؟
جمال است یا مه و پروین؟ گُلالهست یا شب تاری؟
گهی میکشی بهفریبم گهی میکشی بهعتابم
چه کردم که با من مسکین، طریق وفا نسپاری؟
جدایی ز من چه گزینی؟ چو دانی که صبر ندارم
وفا از تو چشمْ چه دارم؟ چو دانم که مهر نداری
خوشا بر ترنم بلبل صبوحی و جام لبالب
خوشا با بتان سمنرخ، حریفیّ و بادهگساری
ز اوصاف حور بهشتی نشان داده لعبت ساقی
ز انفاس گلشن رضوان خبر داده باد بهاری
چو خواهد، چه زهد فروشی؟ چو از جام می نشکیبی
ز خوبان کناره چه گیری؟ چو در آرزوی کناری
#خواجوی_کرمانی
#مفاعیل_مفتعلن_فع
@ghazalshermahdishabani
که بر لاله غالیه سایی و از طره غالیه باری
عقیق است یا لب شیرین؟ عذار است یا گل و نسرین؟
جمال است یا مه و پروین؟ گُلالهست یا شب تاری؟
گهی میکشی بهفریبم گهی میکشی بهعتابم
چه کردم که با من مسکین، طریق وفا نسپاری؟
جدایی ز من چه گزینی؟ چو دانی که صبر ندارم
وفا از تو چشمْ چه دارم؟ چو دانم که مهر نداری
خوشا بر ترنم بلبل صبوحی و جام لبالب
خوشا با بتان سمنرخ، حریفیّ و بادهگساری
ز اوصاف حور بهشتی نشان داده لعبت ساقی
ز انفاس گلشن رضوان خبر داده باد بهاری
چو خواهد، چه زهد فروشی؟ چو از جام می نشکیبی
ز خوبان کناره چه گیری؟ چو در آرزوی کناری
#خواجوی_کرمانی
#مفاعیل_مفتعلن_فع
@ghazalshermahdishabani
چو به بودی، طبیب از خود میازار
که بیماری توان بودن دگربار
منه بر روشنایی دل به یک بار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار
#سعدی #مواعظ
@ghazalshermahdishabani
که بیماری توان بودن دگربار
منه بر روشنایی دل به یک بار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار
#سعدی #مواعظ
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from بیدلپژوه
خبری حاکی از چاپ کتاب بیدل (کلیات یا غزلیات؟) در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش در ایران به ارزش ۸/۰۰۰ دینار (هشت ریال آن زمان).
در روزنامههای نخستین، مثل وقایع اتفاقیه اخباری از تازههای نشر مندرج میشد. نام بیدل هم در لابهلای این آثار دیده میشود. بنگرید به ستون سوم مقاله مستطاب استاد ارجمند فرید قاسمی، فهرست حاج عبدالمحمد.
این مقاله بیشتر درباره اعلانیه چاپ کتاب گنجینه نشاط «مجموعه آثار عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی، م. ۱۲۴۴» در روزنامه دولت عِلیّه ایران است حاوی این مطلب که مؤخره این نسخه از گنجینه نشاط شامل فهرستی از کتب منتشره در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش است که فهرست بسیار مهمی است. استاد قاسمی در این مقاله به فهرست گردآمده دیگری اشاره میکند که به صورت پراکنده در جراید آن زمان بهویژه وقایع اتفاقیه منتشر میشدهاند. نام بیدل در این فهرست است.
عکس: مقاله سرآغاز چاپ کتاب در تهران: نگاهی به دو فهرست، استاد فرید قاسمی، جهان کتاب، دی و بهمن ۱۳۷۹، ش ۱۱۵ - ۱۱۸، ص ۳۱.
@bidelpazhooh
در روزنامههای نخستین، مثل وقایع اتفاقیه اخباری از تازههای نشر مندرج میشد. نام بیدل هم در لابهلای این آثار دیده میشود. بنگرید به ستون سوم مقاله مستطاب استاد ارجمند فرید قاسمی، فهرست حاج عبدالمحمد.
این مقاله بیشتر درباره اعلانیه چاپ کتاب گنجینه نشاط «مجموعه آثار عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی، م. ۱۲۴۴» در روزنامه دولت عِلیّه ایران است حاوی این مطلب که مؤخره این نسخه از گنجینه نشاط شامل فهرستی از کتب منتشره در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش است که فهرست بسیار مهمی است. استاد قاسمی در این مقاله به فهرست گردآمده دیگری اشاره میکند که به صورت پراکنده در جراید آن زمان بهویژه وقایع اتفاقیه منتشر میشدهاند. نام بیدل در این فهرست است.
عکس: مقاله سرآغاز چاپ کتاب در تهران: نگاهی به دو فهرست، استاد فرید قاسمی، جهان کتاب، دی و بهمن ۱۳۷۹، ش ۱۱۵ - ۱۱۸، ص ۳۱.
@bidelpazhooh
پیش لب تو حلقهبهگوشم بنفشهوار
لبها بنفشهرنگ ز تبهای بیقرار
زآن خط و لب که هر دو بنفشه به شکّرند
وقت بنفشه دارم سودای بیشمار
من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشهرنگتر از لب هزار بار
همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خَوی
زآن زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار
سودا برَد بنفشه و شکّر، چرا مرا
زآن شکّر و بنفشه به سودا رسید کار؟
از بس که غم خورم ز سپهر بنفشهرنگ
خاقانی بنفشهدلم خوانْد روزگار
@ghazalshermahdishabani
لبها بنفشهرنگ ز تبهای بیقرار
زآن خط و لب که هر دو بنفشه به شکّرند
وقت بنفشه دارم سودای بیشمار
من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشهرنگتر از لب هزار بار
همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خَوی
زآن زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار
سودا برَد بنفشه و شکّر، چرا مرا
زآن شکّر و بنفشه به سودا رسید کار؟
از بس که غم خورم ز سپهر بنفشهرنگ
خاقانی بنفشهدلم خوانْد روزگار
@ghazalshermahdishabani
چو من هلاک شوم از طبیب شهر بپرس
که مرگ کشت مرا یا تو بیوفا کشتی؟
#محتشم_کاشانی
@ghazalshermahdishabani
که مرگ کشت مرا یا تو بیوفا کشتی؟
#محتشم_کاشانی
@ghazalshermahdishabani
تا به کی بیکار باشد جوهر شمشیر ناز؟
گرچه میدانم نگاهت فتنه است اما مخواب!
#بیدل_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
گرچه میدانم نگاهت فتنه است اما مخواب!
#بیدل_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
خوش آمدی! به کجا میروی؟ بیا بنشین!
بیا که میکُنمت بر دو دیده، جا، بنشین!
همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین
مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم
مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین
اگر به قصد هلاک آمدی، هلا برخیز
ورت ارادت صلح است، مرحبا بنشین
فراغتیست شب وصل را ز نور چراغ
به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین
میان چشم و دلم خون فُتادهاست، دمی
میانِشان ـ سبب دفع ماجرا ـ بنشین
ز آب دیدۀ ما هر طرف روان جوییست
دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین
صبا رسول دلم بود و سست میجنبید
شمال گفت: تو رنجوری ای صبا! بنشین!
چو گَرد داد به بادت هوای دل، سلمان
برو مگرد دگر گِرد این هوا، بنشین
#سلمان_ساوجی
@ghazalshermahdishabani
بیا که میکُنمت بر دو دیده، جا، بنشین!
همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل
چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین
مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم
مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین
اگر به قصد هلاک آمدی، هلا برخیز
ورت ارادت صلح است، مرحبا بنشین
فراغتیست شب وصل را ز نور چراغ
به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین
میان چشم و دلم خون فُتادهاست، دمی
میانِشان ـ سبب دفع ماجرا ـ بنشین
ز آب دیدۀ ما هر طرف روان جوییست
دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین
صبا رسول دلم بود و سست میجنبید
شمال گفت: تو رنجوری ای صبا! بنشین!
چو گَرد داد به بادت هوای دل، سلمان
برو مگرد دگر گِرد این هوا، بنشین
#سلمان_ساوجی
@ghazalshermahdishabani
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید، بر نخوری
با فرومایه، روزگار مبر
کز نی بوریا، شکر نخوری
#سعدی #گلستان
@ghazalshermahdishabani
هرگز از شاخ بید، بر نخوری
با فرومایه، روزگار مبر
کز نی بوریا، شکر نخوری
#سعدی #گلستان
@ghazalshermahdishabani
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی
تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی
نازم آن ضعف زبونکرده بیطاقت را
که به امداد صبا رفت به قربان کسی
خون ما در تن از آن مرده که در روز جزا
ندهد زحمت اندیشه دامان کسی
میکشد هر نفس از شوق ز خویشم بیرون
نگه مست جفاپیشهٔ آیان کسی
میوه باغ شکیب دل ما را دریاب
سیب صبر است که دور است ز دندان کسی
میبرد باد صبا شب همه شب شهر به شهر
بوی پیراهن یوسف ز گریبان کسی
شور از کشور دلهای پریشان برخاست
نمکی تازه نکردم ز نمکدان کسی
قرص خورشید و مه ارزانی گردون باشد
نخورد همت ما نان جو از خوان کسی
عدم اولیٰست در این واقعه، بیماری را
که به جان میکشدش منت درمان کسی
#صائب
@ghazalshermahdishabani
ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی
تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروی سرزده در خواب پریشان کسی
نازم آن ضعف زبونکرده بیطاقت را
که به امداد صبا رفت به قربان کسی
خون ما در تن از آن مرده که در روز جزا
ندهد زحمت اندیشه دامان کسی
میکشد هر نفس از شوق ز خویشم بیرون
نگه مست جفاپیشهٔ آیان کسی
میوه باغ شکیب دل ما را دریاب
سیب صبر است که دور است ز دندان کسی
میبرد باد صبا شب همه شب شهر به شهر
بوی پیراهن یوسف ز گریبان کسی
شور از کشور دلهای پریشان برخاست
نمکی تازه نکردم ز نمکدان کسی
قرص خورشید و مه ارزانی گردون باشد
نخورد همت ما نان جو از خوان کسی
عدم اولیٰست در این واقعه، بیماری را
که به جان میکشدش منت درمان کسی
#صائب
@ghazalshermahdishabani
بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم
گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
بدین مشقّت ما، زندگی نمیارزد
که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم
به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی
گرَم که مست کنی، هستیام نثار کنم
شراب مرگ خورم بر سلامتیِ وطن
بجاست گر که بدین مستی افتخار کنم
چنان در آرزوی درکِ نیستی هستم
که گر اجل بکند همّت، انتحار کنم
ز پیش آنکه اجل هستیام فدا سازد
چرا نه هستی خود را فدای یار کنم
ز بسکه صدْمۀ هشیاری از جهان دیدم
بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم
جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست
قسم به عشق، بدین ننگ، افتخار کنم
من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل
چو فرط عقل، جنون است من چه کار کنم؟
بگو به شیخ مکن عیبم این جنونْ عقل است
تو را نداده خدا عقل، من چه کار کنم؟!
#میرزاده_عشقی
@ghazalshermahdishabani
گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
بدین مشقّت ما، زندگی نمیارزد
که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم
به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی
گرَم که مست کنی، هستیام نثار کنم
شراب مرگ خورم بر سلامتیِ وطن
بجاست گر که بدین مستی افتخار کنم
چنان در آرزوی درکِ نیستی هستم
که گر اجل بکند همّت، انتحار کنم
ز پیش آنکه اجل هستیام فدا سازد
چرا نه هستی خود را فدای یار کنم
ز بسکه صدْمۀ هشیاری از جهان دیدم
بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم
جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست
قسم به عشق، بدین ننگ، افتخار کنم
من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل
چو فرط عقل، جنون است من چه کار کنم؟
بگو به شیخ مکن عیبم این جنونْ عقل است
تو را نداده خدا عقل، من چه کار کنم؟!
#میرزاده_عشقی
@ghazalshermahdishabani
«زندگی در بندِ رسم و قیدِ عادت» مردن است
دستْ دستِ توست، بشکن این طلسم ننگ را
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
دستْ دستِ توست، بشکن این طلسم ننگ را
#بیدل
@ghazalshermahdishabani