Telegram Web Link
غزل‌شعر
دایره اوزان متناوب ابوالحسن نجفی اوزان در جهت حرکت عقربه ساعت: مفاعیل مفاعلن مفاعیل مفاعلن مستفعل فاعلات مستفعل فاعلاتُ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن مفاعلن مفاعیلُ مفاعلن مفاعیلُ فاعلات مستفعل فاعلات مستفعلُ مفاعلن مفتعلن مفاعلن…
Shargh-2521-page11-[magiran.com].pdf
182.8 KB
چند نکته درباره عروض نجفی، امید طبیب‌زاده. روزنامه شرق، شماره ۲۵۲۱، ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ص ۱۱. این مقاله برای آشنایی با روش نجفی در گسترش اوزان مفید است. اوزان مطبوع به عقیده استاد نجفی یا متفق یا متناوب‌اند اما ایشان معتقدند یک نوع وزن مطبوع هم هست که خارج از این دو‌ حالت است. آن را تفرع وزنی نامیده‌است.
@ghazalshermahdishabani
در تکمیل پست‌های قبلی 👇
www.tg-me.com/ghazalshermahdishabani/8797
www.tg-me.com/ghazalshermahdishabani/8762
در ضمیر ما نمی‌گنجد به‌ غیر از دوست، کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد می‌دار آن که هستی هر نفس با دیگری!
ای که بی ‌یاد تو هرگز برنیاوردم نفس

می‌روی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس

غافل است آن‌کاو به شمشیر از تو می‌پیچد عنان
قند را لذت مگر نیکو نمی‌داند مگس!

کویت از اشکم چو دریا گشت و می‌ترسم از آنک
بر سر آیند این رقیبان سبکبارت چو خس

یار گندم‌گون به ما گر میل کردی نیم‌جو
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس

خاطرم وقتی هوس کردی که بیند چیزها
تا تو را دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس

دیگران را از عسس گر شب خیالی در سر است
من چنانم کز خیالم بازنشناسد عسس!

#اوحدی_مراغه‌ای
@ghazalshermahdishabani
بی ‌غباری نیست هر جا مشت خاکی دیده‌ایم
شد یقین ‌کز بعد مردن هم نمی‌میرد هوس

#بیدل
@ghazalshermahdishabani

هزار سوزنِ رشکم فزود بر مژگان
کسی که بر تنِ او دوخت پیرهنْ نازک

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani

فلس‌وارم رُسته از تنْ زخم بر بالای زخم
ماهیِ تیغِ توام، غوّاصْ در دریای زخم

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani
در مشهد کوی تو ز بس کشته و زخمی‌ست
جراح کفن دوزد و خیاط جراحت

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani
چشم‌های تو را دوست دارم
آه! آری!
مدتی مال من!
چشم‌هایی که هر گوشهٔ باغ را
روی تاریخ مغشوش اوراق، جاوید کرده‌ست
وه! که پرواز من حدّ و مرزی ندارد
مال تو بالِ من!

#سیروس_شمیسا
#زندگانی_قدیمی‌ست
@Siroosshamisa
بر او ببخشایید
بر او که گاه‌‌گاه
پيوند دردناک وجودش را
با آب‌های راکد
و حفره‌های خالی
از ياد می‌برَد
و ابلهانه می‌پندارد
که حق زيستن دارد

بر او ببخشایید
بر خشم بی‌تفاوت يک تصوير
که آرزوی دوردست تحرک
در ديدگان کاغذی‌اش آب می‌شود

بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ‌ ماه گذر دارد
و عطرهای منقلب شب
خواب هزارسالهٔ اندامش را
آشفته می‌کنند

بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشی‌ست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می‌سوزد
و گيسوان بیهده‌اش
نومیدوار از نفوذ نفس‌های عشق می‌لرزند
ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوش‌بختی
ای همدمان پنجره‌های گشوده در باران
بر او ببخشایید

بر او ببخشائید
زیرا که مسحور است
زيرا که ريشه‌های هستی بارآور شما
در خاک‌های غربت او نقب می‌زنند
و قلب زودباور او را
با ضربه‌های موذی حسرت
در کنج سينه‌اش متورم می‌سازند

#فروغ_فرخ‌زاد
@ghazalshermahdishabani
شنیدم در عدم پروانه می‌گفت
دمی از زندگی، تاب و تبم بخش
پریشان کن سحر، خاکسترم را
ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش

#اقبال_لاهوری
@ghazalshermahdishabani
ما را که برنجیم از این زندگی، امروز
در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست

گر زندگی از بهر غم و رنج و عذاب است
دردی‌ست که جز نیستی‌اش هیچ دوا نیست

#ملک‌الشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزل‌شعر (مهدی شعبانی)
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا! بنشینم و برخیزم

#سعدی
@ghazalshermahdishabani
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می‌کند مٲنوس

#سهراب_سپهری
@ghazalshermahdishabani
Audio
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری

فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری

مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری

تو خود فرشته‌ای، نه از این گل سرشته‌ای
گر خلق از آب و خاک، تو از مشک و عنبری

ما را شکایتی ز تو گر هست، هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری

با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
بی ‌دوست خاک بر سر جاه و توانگری

تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری

گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری

چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود؟ چون نکند بخت یاوری

سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد
باری به یاد دوست، زمانی به سر بری

دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم؟

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم

ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

چو روی دوست نبینی، جهان ندیدن به
شب فراق منه شمع پیش بالینم

ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم

نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار!
چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم!

بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

مرا پلنگ به سرپنجه، ‌ای نگار نکشت
تو می‌کشی به سرِ پنجهٔ نگارینم

چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مشکینم

هنر بیار و زبان‌آوری مکن #سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم

@ghazalshermahdishabani
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینهٔ آن گیاه عجیبی‌ست
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است

کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم، آن‌وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ، چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین! عقربک‌های فواره در صفحهٔ ساعت حوض
زمان را به گَردی بدل می‌کنند!
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام
بیا ذوب کن در کف دست من جِرم نورانی عشق را
مرا گرم کن

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان، هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن‌وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد)

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرِّثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزّات

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد
و آن‌وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم وَ افتاد
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم وَ تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند؟
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رؤیای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست؟
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد؟
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد؟
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید؟
و آن‌وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

#سهراب_سپهری
@ghazalshermahdishabani
Audio
صدای تو خوب است ...
شعر #سهراب_سپهری
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#دیالوگ ۶۶ کتابو بخون، نمرهٔ عالی بگیر ولی هر خوراکی رو که به خوردت می‌ده قورت نده! #تاریخ_مجهول_آمریکا (۱۹۹۸) #تونی_کی @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۶۷

این شهر شده مثل یه دریا، اگه آدم یه قرار ملاقات درستی نذاره، ممکنه هر دو نفر هم بیست سال تو این شهر باشیم، همدیگه‌ رو نبینیم.

#بوی_کافور_عطر_یاس
#بهمن_فرمان‌آرا
@ghazalshermahdishabani
گل نرگس
#مهدی_شعبانی
اطلاعات هفتگی، ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ش ۳۸۷۹، ص ۴۳
@ghazalshermahdishabani
2024/10/03 23:30:18
Back to Top
HTML Embed Code: