Telegram Web Link
دل من _ اگر تو جامش ندهی ز مهر _ چاره
به‌جز آن که سنگ کوبد به سر سبو ندارد

چه نوازد و چه سازد به‌جز از نوای گریه
نی خسته‌ای که جز بغض تو در گلو ندارد

ز تمام بودنی‌ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد

#حسین_منزوى
@ghazalshermahdishabani
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویی
گفت از عیب خویش بی‌خبری
زآن ره، از خلق، عیب می‌جویی
گفتن از زشت‌روییِ دگران
نشود باعثِ نکورویی
تو گمان می‌کنی که شاخ گلی؟
به صف سرو و لاله می‌رویی؟
خویشتن بی‌سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می‌پویی؟
در خود آن به که نیک‌تر نگری
اول آن به که عیب خود گویی

#پروین_اعتصامی
@ghazalshermahdishabani
تمام مردم جهان
به یک زبان
سکوت می‌کنند

#پرویز_شاپور
#کاریکلماتور
@ghazalshermahdishabani
با زلف تو قصه‌ای‌ست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی، مشهور

#عبید_زاکانی
@ghazalshermahdishabani
ای صبا! نَکهتی از خاک ره یار بیار
ببَر اندوه دل و مژدهٔ دلدار بیار

نکته‌ای روح‌فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش‌خبر از عالَم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطفِ نسیم تو مشام
شَمه‌ای از نَفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی‌ غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیدهٔ خونبار بیار

خامی و ساده‌دلی شیوهٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شُکرِ آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس، مژدهٔ گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست
عشوه‌ای زآن لب شیرین شکربار بیار

روزگاری‌ست که دل چهرهٔ مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه‌کردار بیار

دلق #حافظ به چه ارزد؟ به می‌اش رنگین کن
وآن‌گهش مست و خراب از سر بازار بیار

@ghazalshermahdishabani
Audio
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟

شیخ پیمانه‌شکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام، محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم
 
#وصال_شیرازی
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
Audio
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بیدلی خبرم

نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم

من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هر روز قبله‌ی دگرم

بلای عشق تو بر من چنان اثر کرده‌ست
که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم

قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم

به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند، غم نخورم

نشان پیکر خوبت نمی‌توانم داد
که در تأمل او خیره می‌شود بصرم

تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبوَد
که هرچه در نظر آید از آن ضعیف‌ترم

به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی
و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

مرا مگوی که #سعدی چرا پریشانی
خیال روی تو برمی‌کُند به یک‌دگرم

دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
به هم برمکُن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم برکُند

#سعدی
Audio
نه همین می‌رمد آن نوگلِ خندان از من
می‌کِشد خار در این بادیه، دامان از من

با من آمیزش او اُلفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من

قُمریِ ریخته‌بالم، به پناهِ که روم؟
تا به کِی سرکشی ای سروِ خرامان از من؟

به تکلّم، به خموشی، به تبسّم، به نگاه
می‌توان بُرد به هر شیوه، دلْ آسان از من

نیست پرهیزِ من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامنِ عصیان از من

اشک بیهوده مریز این‌همه از دیده، کلیم
گَردِ غم را نَتَوان شُست به طوفان از من

#کلیم
دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
یک عمر همیشه تکیه‌گاهم بودی
در حادثه‌ها پشت و پناهم بودی
فانوس شدی که راه را گم نکنم
در ظلمت شب، چراغ راهم بودی

#مهدی_شعبانی

اینستاگرام
@mahdishabanipoem
به صد غبار در این دشت مبتلا شده‌ام
به دامن ‌که زنم دست؟ از او جدا شده‌ام

جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت
چه سرمه زد به خیالم؟ که بی‌صدا شده‌ام

هنور ناله نیّم تا رسم به ‌گوش ‌کسی
به صد تلاش نفس، آه نارسا شده‌ام

قفس به دردِ که از چاک دل گشود آغوش؟
اگر ندید که بی بال و پر رها شده‌ام!

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
محتسب در نیم‌شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خورده‌ستی بگو
گفت از این خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنکه خورده‌ام، گفت این خفی‌ست
گفت آنچه خورده‌ای آن چیست؟ آن؟
گفت آنکه در سبو مخفی‌ست، آن!
دَور می‌شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن، هو می‌کنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هوی‌هوی می‌خوران از شادی است
محتسب گفت این ندانم، خیز، خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو، تو از کجا، من از کجا؟!
گفت مستی، خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی، وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی

#مولوی
@ghazalshermahdishabani
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعده‌ی خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن
برخیز و در سرای در بند
بنشین و قبای بسته وا کن
آن را که هلاک می‌پسندی
روزی‌دو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق، مبتلا کن
#سعدی! چو حریف ناگزیر است
تن در ده و چشم در قضا کن
شمشیر که می‌زند سپر باش
دشنام که می‌دهد دعا کن
زیبا نبوَد شکایت از دوست
زیبا همه‌روز گو جفا کن

@ghazalshermahdishabani
وه! چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی!
ای بسا آرزوت می‌کردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی
قلم پا به اختیار تو بود
یا ز سهوالقلم خطا کردی
بی‌وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی، وفا کردی!
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چه‌ها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این ملک را گدا کردی

با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد!

#ایرج_میرزا
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from مهر پویا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💞 در باب عشق و عٓشٓقه و رابطه‌ی این دو:

یادبودی برای دهه‌ی عشق
از ۲۵ بهمن (ولنتاین) تا ۵ اسفند (سپندارمذگان)

و البته هر روز، روز عشق است، بل که هر لحظه!

✍🏻🎤🎙مهرپویای صفار

👈🏻برسد به گوش و چشم اهل دل! 😊

#دهه_عشق #ولنتاین #سپندارمذگان #مهرپویاصفار
سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر چقدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را

#صائب
@ghazalshermahdishabani
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است 
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را 
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است 
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت 
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است، آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم 
منم من، سنگ تیپاخورده‌ی رنجور 
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور 
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم 
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم 
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست 
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است 
من امشب آمده‌ستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده‌است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگ‌میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه‌توی ِ مرگ‌اندود، پنهان است
حریفا! رو، چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت‌های بلورآجین
زمین دل‌مرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است

#مهدی_اخوان_ثالث
تهران، دی‌ماه ۱۳۳۴
@mehdiakhavansaless
2024/10/01 08:26:09
Back to Top
HTML Embed Code: