غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیرودار موج
چون حباب شوخچشم این کاسهگردانی بس است
#صائب
@ghazalshermahdishabani
چون حباب شوخچشم این کاسهگردانی بس است
#صائب
@ghazalshermahdishabani
ای حباب! اجزای موجی، سازت از خود رفتن است
یک تأملوار اگر با خود فرومانی بس است
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
یک تأملوار اگر با خود فرومانی بس است
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
چند روزی در جهان، ای عمر! مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
#طغرل_احراری
@ghazalshermahdishabani
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
#طغرل_احراری
@ghazalshermahdishabani
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهانسوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایهٔ دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریات ای گل که در این باغ
چون غنچهٔ پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@ghazalshermahdishabani
وین درد نهانسوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایهٔ دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریات ای گل که در این باغ
چون غنچهٔ پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@ghazalshermahdishabani
رُخت را ماه میگفتم اگر مه داشت پیرایه
قدت را سرو میگفتم نبود ار سرو را سایه
به فالِ وصل بگشودم نقاب از مُصحفِ رویت
ز بسمالله ابرویت درآمد اولِ آیه
نهادم دل به ابرویت که از کشتن شوم ایمن
ندانستم که با ترکانِ چشمت گشته همسایه
دهد بر باد، آب دیده خاکِ هستی ما را
بلی ویران شود آن خانه کآبش هست در پایه
طمع از وصل ببْریدم چو روی خوب تو دیدم
ندارد نقد جان قدری و حسن تو گرانمایه
#صامت_بروجردی
@ghazalshermahdishabani
قدت را سرو میگفتم نبود ار سرو را سایه
به فالِ وصل بگشودم نقاب از مُصحفِ رویت
ز بسمالله ابرویت درآمد اولِ آیه
نهادم دل به ابرویت که از کشتن شوم ایمن
ندانستم که با ترکانِ چشمت گشته همسایه
دهد بر باد، آب دیده خاکِ هستی ما را
بلی ویران شود آن خانه کآبش هست در پایه
طمع از وصل ببْریدم چو روی خوب تو دیدم
ندارد نقد جان قدری و حسن تو گرانمایه
#صامت_بروجردی
@ghazalshermahdishabani
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانهٔ دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
#رحمتعلیشاه_شیرازی
منبع: مجله وحید، ۱۳۵۱، ش ۱۰۵.
@ghazalshermahdishabani
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
#رحمتعلیشاه_شیرازی
منبع: مجله وحید، ۱۳۵۱، ش ۱۰۵.
@ghazalshermahdishabani
عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
#فروغی_بسطامی
@ghazalshermahdishabani
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
#فروغی_بسطامی
@ghazalshermahdishabani
گر به خاک من پس از کشتن، گذار قاتل افتد
ماجرا دیگر بگویم، خونبها هرگز نخواهم
#فروغی_بسطامی
@ghazalshermahdishabani
ماجرا دیگر بگویم، خونبها هرگز نخواهم
#فروغی_بسطامی
@ghazalshermahdishabani
گر بوسه به من بخشی، دانی به چه ماند؟
مرغی که گهِ کشتن، قاتل دهدش آب!
#ملکالشعراء_بهار
@ghazalshermahdishabani
مرغی که گهِ کشتن، قاتل دهدش آب!
#ملکالشعراء_بهار
@ghazalshermahdishabani
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ...
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪاﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ...
#ناظم_حکمت
ترجمه #احمد_پوری
@ghazalshermahdishabani
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ...
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪاﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ...
#ناظم_حکمت
ترجمه #احمد_پوری
@ghazalshermahdishabani
ز لطف و قهر او در خندههای گریهآلودم
نمییابم که مقبولم، نمیدانم که مردودم
ز جرمم درگذر یا بسملم کن، تا به کی داری
در آب و آتش از امّیدِ بود و بیمِ نابودم
#محتشم_کاشانی
@ghazalshermahdishabani
نمییابم که مقبولم، نمیدانم که مردودم
ز جرمم درگذر یا بسملم کن، تا به کی داری
در آب و آتش از امّیدِ بود و بیمِ نابودم
#محتشم_کاشانی
@ghazalshermahdishabani
سینه را دردِ دیرپیوندیست
راز دیرین نگفتهام چندیست
بغضی از دیر در گلو دارم
گفتن رازی آرزو دارم
های آزادی ای دروغ بزرگ!
سوختم من در آرزوی دروغ
به دروغم نشانهای بفرست
خانهات هست گر به کوی دروغ
#استاد_مظاهر_مصفا
@ghazalshermahdishabani
راز دیرین نگفتهام چندیست
بغضی از دیر در گلو دارم
گفتن رازی آرزو دارم
های آزادی ای دروغ بزرگ!
سوختم من در آرزوی دروغ
به دروغم نشانهای بفرست
خانهات هست گر به کوی دروغ
#استاد_مظاهر_مصفا
@ghazalshermahdishabani
چون کسی را خار در پایش خلد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همیجوید سرش
ور نیابد، میکند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بوَد؟ وا ده جواب!
خار دل را گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی؟
کس به زیر دمّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، برمیجهد
برجهد، آن خار محکمتر زند!
عاقلی باید که خاری برکند
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همیجوید سرش
ور نیابد، میکند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بوَد؟ وا ده جواب!
خار دل را گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی؟
کس به زیر دمّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، برمیجهد
برجهد، آن خار محکمتر زند!
عاقلی باید که خاری برکند
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
خواهم گرفتن اکنون آن مایهٔ صوَر را
دامی نهادهام خوش آن قبلهٔ نظر را
دیوار گوش دارد، آهستهتر سخن گو
ای عقل! بام بررو، ای دل! بگیر در را
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
دامی نهادهام خوش آن قبلهٔ نظر را
دیوار گوش دارد، آهستهتر سخن گو
ای عقل! بام بررو، ای دل! بگیر در را
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
خونیندلی که با عشق، یک کوچه راه رفتهست
کشتیّ نوح داند دریای پرخطر را
دل چون رسد به جانان بیزارِ جسم گردد
تا پیشِ شمع خواهد پروانه بال و پر را
#صائب
@ghazalshermahdishabani
کشتیّ نوح داند دریای پرخطر را
دل چون رسد به جانان بیزارِ جسم گردد
تا پیشِ شمع خواهد پروانه بال و پر را
#صائب
@ghazalshermahdishabani
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی؟
_ پرسید کرم را مرغ از فروتنی _
تا چند منزوی در کنج خلوتی؟
در بسته تا به کی، در محبس تنی؟
در فکر رَستنم _ پاسخ بداد کرم _
خلوت نشستهام زینروی منحنی.
فرسوده جان من از بس به یک مدار
بر جای ماندهام چون فطرت دنی.
همسالهای من پروانگان شدند
جَستند از این قفس، گشتند دیدنی
یا سوخت جانشان دهقان به دیگران
جز من که زندهام در حال جانکنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی
کوشش نمیکنی، پرّی نمیزنی؟
پایندهٔ چهای؟ وابستهٔ کهای؟
تا کی اسیری و در حبس دشمنی؟
شعر #کرم_ابریشم
۱۸ فروردین ۱۳۰۸
#نیما_یوشیج
@ghazalshermahdishabani
_ پرسید کرم را مرغ از فروتنی _
تا چند منزوی در کنج خلوتی؟
در بسته تا به کی، در محبس تنی؟
در فکر رَستنم _ پاسخ بداد کرم _
خلوت نشستهام زینروی منحنی.
فرسوده جان من از بس به یک مدار
بر جای ماندهام چون فطرت دنی.
همسالهای من پروانگان شدند
جَستند از این قفس، گشتند دیدنی
یا سوخت جانشان دهقان به دیگران
جز من که زندهام در حال جانکنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی
کوشش نمیکنی، پرّی نمیزنی؟
پایندهٔ چهای؟ وابستهٔ کهای؟
تا کی اسیری و در حبس دشمنی؟
شعر #کرم_ابریشم
۱۸ فروردین ۱۳۰۸
#نیما_یوشیج
@ghazalshermahdishabani