سالها از درون تونلها
هفتخوان را گذشت و نان آورد
او که نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
زیر کوهی که سنگ میبارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغالها میسوخت
قصهی غربتِ سیاوش شد
تا که نانش حلالتر باشد
در دل کوهها خطر میکرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر میکرد
از فروش زغالها اما
سهم او سفرههای خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بیخیالی بود
کوه را عاشقانه میفهمید
کوه پژواک ِ لحظههایش بود
کوه آواز خستهاش هر روز
کوه آیینهی صدایش بود
زیر آوار، بیصدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه برمیگشت
دلش از دست دیگران پر بود
#موسی_عصمتی
#برای_طبس
@braillehayenagozir
هفتخوان را گذشت و نان آورد
او که نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
زیر کوهی که سنگ میبارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغالها میسوخت
قصهی غربتِ سیاوش شد
تا که نانش حلالتر باشد
در دل کوهها خطر میکرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر میکرد
از فروش زغالها اما
سهم او سفرههای خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بیخیالی بود
کوه را عاشقانه میفهمید
کوه پژواک ِ لحظههایش بود
کوه آواز خستهاش هر روز
کوه آیینهی صدایش بود
زیر آوار، بیصدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه برمیگشت
دلش از دست دیگران پر بود
#موسی_عصمتی
#برای_طبس
@braillehayenagozir
غزلشعر
◽️ 🌸به مناسبت اول ماه مهر منتشر شد: نوجوان ایرانی و آموزش زبان فارسی شانزده گفتار از ادیبان، نویسندگان و استادان نامدار ایران بهکوشش و گزینش مهدی شعبانی 124 ص این کتاب حاوی گزیدۀ مقالاتی است با موضوع زبان و ادب فارسی، از سالهای 1297 تا 1356. این مقالات…
نوجوان ایرانی و آموزش زبان فارسی
شانزده گفتار از ادیبان، نویسندگان و استادان نامدار ایران / بهکوشش و گزینش مهدی شعبانی / ۱۲۴ ص.
#مقدمه_کتاب
@jahaneketabpub
@ghazalshermahdishabani
شانزده گفتار از ادیبان، نویسندگان و استادان نامدار ایران / بهکوشش و گزینش مهدی شعبانی / ۱۲۴ ص.
#مقدمه_کتاب
@jahaneketabpub
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر
سهراب سپهری (۱۳۰۷ _ ۱۳۵۹) از شاعران نوگرای پیرو سبک نیماست که پس از چندی، با زبان خاص خود، به بیان مضامین و مفاهیم مختلف میپردازد. در نخستین شعرهایش، علاوهبر ساختار و محتوای نیماگونه، ناامیدی و حتی سیاهبینی دهۀ سی هم بهوضوح احساس میشود؛ اما بهتدریج شعر آزاد بیوزن هم میگوید که «زندگی خوابها» و «آوار آفتاب» دو دفتر سرودهشده با اشعار بیوزن است. کمی بعد، وزنهای طربناک و حتی رباعیگونه نیز در اشعارش جلب توجه میکنند که دفتر «شرق اندوه» اینگونه است.
سهراب آرامآرام از پرداختن به «گذشته» دل میکنَد و در «حال» زندگی میکند؛ بهویژه در دو دفتر «حجم سبز» و «صدای پای آب» که از نظر ساختار و محتوا بسیار به هم شبیهاند و زبانی ساده و صمیمی دارند؛ البته لحن شاعر در «صدای پای آب» بیشتر اندرزگونه است.
در دفتر «ما هیچ ما نگاه» که دربرگیرندۀ آخِرین سرودههای سهراب است، شاعر خودآگاه یا ناخودآگاه به مرگ خود اشاره میکند؛ بهار جایش را به پاییز میدهد و یأس و ناامیدی مضامین برخی از این شعرهاست. علاوهبراین، تزاحم استعارات و دشواری رهیافت به شعر او، بین مخاطبان همیشگی سهراب و شعرش، فاصلهای معنادار ایجاد میکند.
از ویژگیهای مهم سبک شعری سهراب میتوان به تشخیص (جاندارانگاری اشیاء)، حسآمیزی، وجود تشبیهات و استعارات تازه و واسپاریِ صفت به مضاف به جای موصوف، اشاره نمود؛ مانند عادتِ سبزِ درخت، سرنوشتِ ترِ آب.
برخی منتقدان نیز به حضور جریان سوررئالیسم در شعر او معتقدند؛ از این منظر شعر او را میتوان با شعر بیدل، الیوت و ادونیس مقایسه کرد.
همچنین وجود برخی ترکیبات پیچیده، مضامین بدیع و نازکخیالیهای شاعرانه در سرودههایش نشاندهندۀ انس او با سبک هندی، بهویژه شعر بیدل است؛ مانندِ انتهای صمیمیتِ حزن، پریشانی تلفظِ درها.
آنچه بیشتر در شعر سهراب مورد توجه قرار میگیرد، شاد بودن و لذتبردن از لحظۀ اکنون است. به اینشیوه، دم را غنیمت دانستن نزد او مقدس است. شاد بودن در قاموس او، نه به معنای آلودن خود و دیگران به هویٰ و هوس است؛ نه به معنای ریاضت و ترک دنیا.
در عرفان او، جهان حجاب نیست و در سرودههایش، همه را به سیر در لحظات ناب و فرحناک هستی فرامیخواند. اشعارش گاه همچون هایکوهای بههمپیوسته، پیوند نامرئی با یکدیگر دارند؛ مانند گالری تابلوهای کوچک نقاشی که بیننده خود را در هر یک از آنها میبیند، از منظر شعر، به آبادیها سفر میکند، نقاشی میبیند، موسیقی میشنود. سهراب نگاهی تازه به هستی دارد، نگاهی یگانه به همهچیز.
سهراب در زمانۀ ماست اما بهشدت احساس غربت میکند. این ویژگی شخصیتی شاعر در شعر و زندگی شخصیاش نیز بهخوبی نمایان است. از سپهری پرتره و عکسهای زیادی بهجا مانده اما این موضوع را که بهجز یکی دو ویدئوی بیصدای بسیارکوتاه، صدا و تصویر دیگری از وی ضبط نشدهاست، میبایست یکی از حسرتهای همیشگی تاریخ شعر معاصر تلقی کرد. گویی هرگز در این عصر نبوده و در گمشدگی ازلی _ ابدی بهسرمیبرد!
علاقۀ وافرش به عکس و نقاشی که بیانگر ثبت لحظهاند و نه زمان جاری، شاید ریشه در همین تمایل به جاودانگی در بیزمانی دارد. او میگوید انسان همیشه باید کودک بماند! این در صورتی ممکن است که زمان را ازلی _ ابدی ببینیم؛ مرگ را سرانجامِ کار انسان ندانیم؛ در صنعتیترین عصر، قدیمی باشیم؛ طبیعت را دوست بداریم و شاعرانه زندگی کنیم. این هستیشناسی عرفانی او در شعر فارسی بیهمتاست و یادآور تفکر ذن، تناسخ و عرفانهای شرق دور است.
سهراب ما را به فضاهای ناآشنایی که با تخیل شگفتیزای خود کشف کردهاست، دعوت میکند. او دارای اندیشۀ عرفانی خاصی است و آمیختگی این عرفان تازه با اشیاء، متأثر از آشنایی شاعر با شرق دور است. سفرهای وی به ژاپن، هند و سایر نقاط جهان، جهت آشنایی با فرهنگ و هنر جوامع دیگر، علاقهاش به فلسفۀ بودایی، تمایلش به اندیشههای کریشنا مورتی، آشناییاش با زبانهای فرانسه و انگلیسی و مطالعۀ شعر، ادبیات، هنر و فلسفۀ ملل مختلف، در شعر، نقاشی و حتی زندگی شخصیاش، تاثیرگذار بودهاست؛ این تأثیرپذیری عمیق را میتوان در کتابِ انشاگونۀ «اتاق آبی» ردیابی کرد.
تأملات و تصورات سهراب در سرودههایش گاه چنان رنگ اسطورهای به خود میگیرد و رمزآمیز میشود که رهیافت به اندیشۀ او دشوار و نیازمند کوشش ذهنی و تفسیر است؛ به گونهای که برای کشف ارتباط واژگان با یکدیگر و درک صحیح مفاهیم آنها، مراجعه به اشعار قبلی شاعر اجتنابناپذیر است.
#مهدی_شعبانی
#مقدمهای_بر_آلبوم_مینای_مهتاب
دکلمه گزیدهاشعار #سهراب_سپهری
@ghazalshermahdishabani
سهراب آرامآرام از پرداختن به «گذشته» دل میکنَد و در «حال» زندگی میکند؛ بهویژه در دو دفتر «حجم سبز» و «صدای پای آب» که از نظر ساختار و محتوا بسیار به هم شبیهاند و زبانی ساده و صمیمی دارند؛ البته لحن شاعر در «صدای پای آب» بیشتر اندرزگونه است.
در دفتر «ما هیچ ما نگاه» که دربرگیرندۀ آخِرین سرودههای سهراب است، شاعر خودآگاه یا ناخودآگاه به مرگ خود اشاره میکند؛ بهار جایش را به پاییز میدهد و یأس و ناامیدی مضامین برخی از این شعرهاست. علاوهبراین، تزاحم استعارات و دشواری رهیافت به شعر او، بین مخاطبان همیشگی سهراب و شعرش، فاصلهای معنادار ایجاد میکند.
از ویژگیهای مهم سبک شعری سهراب میتوان به تشخیص (جاندارانگاری اشیاء)، حسآمیزی، وجود تشبیهات و استعارات تازه و واسپاریِ صفت به مضاف به جای موصوف، اشاره نمود؛ مانند عادتِ سبزِ درخت، سرنوشتِ ترِ آب.
برخی منتقدان نیز به حضور جریان سوررئالیسم در شعر او معتقدند؛ از این منظر شعر او را میتوان با شعر بیدل، الیوت و ادونیس مقایسه کرد.
همچنین وجود برخی ترکیبات پیچیده، مضامین بدیع و نازکخیالیهای شاعرانه در سرودههایش نشاندهندۀ انس او با سبک هندی، بهویژه شعر بیدل است؛ مانندِ انتهای صمیمیتِ حزن، پریشانی تلفظِ درها.
آنچه بیشتر در شعر سهراب مورد توجه قرار میگیرد، شاد بودن و لذتبردن از لحظۀ اکنون است. به اینشیوه، دم را غنیمت دانستن نزد او مقدس است. شاد بودن در قاموس او، نه به معنای آلودن خود و دیگران به هویٰ و هوس است؛ نه به معنای ریاضت و ترک دنیا.
در عرفان او، جهان حجاب نیست و در سرودههایش، همه را به سیر در لحظات ناب و فرحناک هستی فرامیخواند. اشعارش گاه همچون هایکوهای بههمپیوسته، پیوند نامرئی با یکدیگر دارند؛ مانند گالری تابلوهای کوچک نقاشی که بیننده خود را در هر یک از آنها میبیند، از منظر شعر، به آبادیها سفر میکند، نقاشی میبیند، موسیقی میشنود. سهراب نگاهی تازه به هستی دارد، نگاهی یگانه به همهچیز.
سهراب در زمانۀ ماست اما بهشدت احساس غربت میکند. این ویژگی شخصیتی شاعر در شعر و زندگی شخصیاش نیز بهخوبی نمایان است. از سپهری پرتره و عکسهای زیادی بهجا مانده اما این موضوع را که بهجز یکی دو ویدئوی بیصدای بسیارکوتاه، صدا و تصویر دیگری از وی ضبط نشدهاست، میبایست یکی از حسرتهای همیشگی تاریخ شعر معاصر تلقی کرد. گویی هرگز در این عصر نبوده و در گمشدگی ازلی _ ابدی بهسرمیبرد!
علاقۀ وافرش به عکس و نقاشی که بیانگر ثبت لحظهاند و نه زمان جاری، شاید ریشه در همین تمایل به جاودانگی در بیزمانی دارد. او میگوید انسان همیشه باید کودک بماند! این در صورتی ممکن است که زمان را ازلی _ ابدی ببینیم؛ مرگ را سرانجامِ کار انسان ندانیم؛ در صنعتیترین عصر، قدیمی باشیم؛ طبیعت را دوست بداریم و شاعرانه زندگی کنیم. این هستیشناسی عرفانی او در شعر فارسی بیهمتاست و یادآور تفکر ذن، تناسخ و عرفانهای شرق دور است.
سهراب ما را به فضاهای ناآشنایی که با تخیل شگفتیزای خود کشف کردهاست، دعوت میکند. او دارای اندیشۀ عرفانی خاصی است و آمیختگی این عرفان تازه با اشیاء، متأثر از آشنایی شاعر با شرق دور است. سفرهای وی به ژاپن، هند و سایر نقاط جهان، جهت آشنایی با فرهنگ و هنر جوامع دیگر، علاقهاش به فلسفۀ بودایی، تمایلش به اندیشههای کریشنا مورتی، آشناییاش با زبانهای فرانسه و انگلیسی و مطالعۀ شعر، ادبیات، هنر و فلسفۀ ملل مختلف، در شعر، نقاشی و حتی زندگی شخصیاش، تاثیرگذار بودهاست؛ این تأثیرپذیری عمیق را میتوان در کتابِ انشاگونۀ «اتاق آبی» ردیابی کرد.
تأملات و تصورات سهراب در سرودههایش گاه چنان رنگ اسطورهای به خود میگیرد و رمزآمیز میشود که رهیافت به اندیشۀ او دشوار و نیازمند کوشش ذهنی و تفسیر است؛ به گونهای که برای کشف ارتباط واژگان با یکدیگر و درک صحیح مفاهیم آنها، مراجعه به اشعار قبلی شاعر اجتنابناپذیر است.
#مهدی_شعبانی
#مقدمهای_بر_آلبوم_مینای_مهتاب
دکلمه گزیدهاشعار #سهراب_سپهری
@ghazalshermahdishabani
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان، آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
#حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟!
@ghazalshermahdishabani
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگوبوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان، آستینفشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
#حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟!
@ghazalshermahdishabani
بیا که قصرِ اَمَل سخت سستبنیاد است
بیار باده که بنیادِ عمر بر باد است
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادهست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدرهنشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آباد است
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادهست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یاد است
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یاد است
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادهست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سستنهاد
که این عجوز، عروس هزار داماد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
حسد چه میبری ای سستنظم بر #حافظ
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خداداد است
@ghazalshermahdishabani
بیار باده که بنیادِ عمر بر باد است
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادهست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدرهنشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آباد است
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادهست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یاد است
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یاد است
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادهست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سستنهاد
که این عجوز، عروس هزار داماد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
حسد چه میبری ای سستنظم بر #حافظ
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خداداد است
@ghazalshermahdishabani
از حُقّهٔ دهانش هرگه سخن برآید
آب از عقیق ریزد دُرّ از عدن برآید
از شوق صبحِ تیغش مانند موجِ شبنم
گلهای زخمِ دل را آب از دهن برآید
از روی داغ حسرت گر پینه بازگیرم
با صد زبانه چون شمع از پیرهن برآید
بیند ز بارِ خجلت چون تیشه سرنگونی
بر بیستونِ دردم گر کوهکن برآید
وصف بهار حسنش گر در چمن بگویم
چون بلبل از گلستان، گل نعرهزن برآید
تار نگه رسانَد نظّاره را به رویَش
هرکس به بام خورشید با این رسن برآید
#بیدل کلام حافظ شد هادیِ خیالم
دارم امید آخِر مقصود من برآید
@ghazalshermahdishabani
آب از عقیق ریزد دُرّ از عدن برآید
از شوق صبحِ تیغش مانند موجِ شبنم
گلهای زخمِ دل را آب از دهن برآید
از روی داغ حسرت گر پینه بازگیرم
با صد زبانه چون شمع از پیرهن برآید
بیند ز بارِ خجلت چون تیشه سرنگونی
بر بیستونِ دردم گر کوهکن برآید
وصف بهار حسنش گر در چمن بگویم
چون بلبل از گلستان، گل نعرهزن برآید
تار نگه رسانَد نظّاره را به رویَش
هرکس به بام خورشید با این رسن برآید
#بیدل کلام حافظ شد هادیِ خیالم
دارم امید آخِر مقصود من برآید
@ghazalshermahdishabani
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد
ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره
زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود
شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریقِ عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
گدایی درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایهٔ این در به آفتاب رود؟
سوادِ نامهٔ مویِ سیاه چون طی شد
بَیاض کم نَشَوَد گر صد انتخاب رود
حباب را چو فُتَد بادِ نخوت اندر سر
کلاهداریاش اندر سرِ شراب رود!
حجابِ راه تویی #حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره
زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود
شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریقِ عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
گدایی درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایهٔ این در به آفتاب رود؟
سوادِ نامهٔ مویِ سیاه چون طی شد
بَیاض کم نَشَوَد گر صد انتخاب رود
حباب را چو فُتَد بادِ نخوت اندر سر
کلاهداریاش اندر سرِ شراب رود!
حجابِ راه تویی #حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهرهجبینان خور و نازکبدنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان
گفت #حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهرهجبینان خور و نازکبدنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان
گفت #حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیریندهنان
روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد
پیشِ تو گُل رونقِ گیاه ندارد
گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم
خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد
تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من
آینه دانی که تابِ آه ندارد
شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت
چشمْدریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشمِ دلْسیه که تو داری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد
رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات
شادیِ شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک
طاقتِ فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خونِ جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد
نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت
کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟
#حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب
کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد
پیشِ تو گُل رونقِ گیاه ندارد
گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم
خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد
تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من
آینه دانی که تابِ آه ندارد
شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت
چشمْدریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشمِ دلْسیه که تو داری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد
رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات
شادیِ شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک
طاقتِ فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خونِ جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد
نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت
کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟
#حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب
کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد
غم و نشاط در این عالم به حکم عدل، برابر بود
نشاط را دگران بردند، گذاشتند به ما غم را
اگر به جامهٔ رنگارنگ، چو طفل چشم سیه کردیم
به رنگ سرمه به ما بستند سیاهپوشی ماتم را
چو گل به خنده اگر بودیم، چو تندباد برآشفتند
به زهرچشم کدر کردند صفای خاطر خرم را
به قهر و جنگ میان بستند به هیچ و پوچ و نمیدانند
که مهر و صلح به پا دارد بنای کهنهٔ عالم را
دلم گسست ز جمعیت که این هوای غبارانگیز
جدا ز یکدگر اندازد چو کاه و دانه، دو همدم را
بهشت و جوی شرابش را ندیدهایم به خواب اما
کشیدهایم به هشیاری عذابهای جهنم را
تو سرنوشت مرا ای عشق به خط روشن خود بنویس
به کاتبان قضا بگذار خطوط درهم و برهم را
#محمد_قهرمان
@ghazalshermahdishabani
نشاط را دگران بردند، گذاشتند به ما غم را
اگر به جامهٔ رنگارنگ، چو طفل چشم سیه کردیم
به رنگ سرمه به ما بستند سیاهپوشی ماتم را
چو گل به خنده اگر بودیم، چو تندباد برآشفتند
به زهرچشم کدر کردند صفای خاطر خرم را
به قهر و جنگ میان بستند به هیچ و پوچ و نمیدانند
که مهر و صلح به پا دارد بنای کهنهٔ عالم را
دلم گسست ز جمعیت که این هوای غبارانگیز
جدا ز یکدگر اندازد چو کاه و دانه، دو همدم را
بهشت و جوی شرابش را ندیدهایم به خواب اما
کشیدهایم به هشیاری عذابهای جهنم را
تو سرنوشت مرا ای عشق به خط روشن خود بنویس
به کاتبان قضا بگذار خطوط درهم و برهم را
#محمد_قهرمان
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from ✿⊱چکامه های پارسی⊰✿ (M.va)
#با_رباعیات
طومار محبتی که دل نقطهی اوست
پیچیدم و گفتم بفرستم برِ دوست
چون غنچه ز شوق، خودبهخود وا گردید
از شادی وصل او، نگنجید به پوست
#بیدل_دهلوی
@mahghazal
طومار محبتی که دل نقطهی اوست
پیچیدم و گفتم بفرستم برِ دوست
چون غنچه ز شوق، خودبهخود وا گردید
از شادی وصل او، نگنجید به پوست
#بیدل_دهلوی
@mahghazal
برگهای آغاز و انجام کهنترین دستنویس نسخهی دیوان حافظ مورخ ۸۰۱ ق. محفوظ در کتابخانهٔ نور عثمانیهٔ ترکیه، با دیباچهٔ محمد گلاندام.
Forwarded from پژوهشهای حافظشناسی
حافظ 801.pdf
30.8 MB
کهنترین دستنویس حافظ مورخ 801ق. محفوظ در کتابخانهٔ نورعثمانیهٔ ترکیه، با دیباچهٔ محمد گلاندام.
@HafezshenasiChannel
@HafezshenasiChannel
فراق آن قد و قامت، قیامت است، قیامت
شکیب از آن لب شیرین، غرامت است، غرامت
به خدمت تو رسیدن، صباح روی تو دیدن
سعادت است، سعادت، سلامت است، سلامت
من از کجا و سلامت؟ که عشق روی تو ورزم
که بر سلامتِ عاشق، ملامت است، ملامت
دمی که بیتو برآرم، ز عمر خود نشمارم
که زندگانی باطل، ندامت است، ندامت
همام بر سر کویت هوای باغ ندارد
که در میان بهشتش اقامت است، اقامت
#همام_تبریزی
شکیب از آن لب شیرین، غرامت است، غرامت
به خدمت تو رسیدن، صباح روی تو دیدن
سعادت است، سعادت، سلامت است، سلامت
من از کجا و سلامت؟ که عشق روی تو ورزم
که بر سلامتِ عاشق، ملامت است، ملامت
دمی که بیتو برآرم، ز عمر خود نشمارم
که زندگانی باطل، ندامت است، ندامت
همام بر سر کویت هوای باغ ندارد
که در میان بهشتش اقامت است، اقامت
#همام_تبریزی