Telegram Web Link
در حالی که نقش هوش مصنوعی در تولید معرفت رو به گسترش است، علم‌ورزی چگونه خواهد بود؟ فلسفه‌ورزی چطور؟ آیا نیازی به فیلسوف خواهیم داشت؟

به ویژه از دانشجویان رشته‌های علوم و فلسفه دعوت می‌کنم در این جلسه شرکت کنند و با دیدی بازتر تغییرات جهانی را رصد کنند.
جمعه ۱۶ آذر ساعت ۱۶ در مهرشهر کرج در این باره با هم گفت‌وگو خواهیم کرد.

هادی صمدی
@evophilosophy
در این جلسه به بهانه‌ی معرفی کتاب اخیر استاد عبدالرحمن نجل‌رحیم، با نام مغز موسیقایی در خدمت بدن اجتماعی، تحلیلی تکاملی از جایگاه موسیقی در تکامل جوامع بشری خواهم داشت.
چند سال پیش فایل صوتی یکی از کلاس‌های درسی در رشته فلسفه‌ی هنر را در همین کانال منتشر کردم که آنجا نظریه‌های مختلف تکامل موسیقی معرفی شدند.
(جلسه‌ی نخست آن را اینجا ببینید. مابقی جلسات را بلافاصله در ادامه‌ی جلسه اول بیابید.)

در این نشست ارتباط آن نظریه‌ها را با نظریه‌ی ذهن بدنمند مرور خواهیم کرد و خواهیم دید نظر دکتر نجل‌رحیم در این کتاب را می‌توان ذیل کدام دسته از نظریه‌های تکامل موسیقی قرار داد.

سه‌شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۷ در شهرک غرب

هادی صمدی
@evophilosophy
تکامل حس‌موسیقایی
(تعریفی تکاملی از موسیقی)


(خلاصه‌ای از  مطالب جلسه‌ی رونمایی کتاب دکتر نجل‌رحیم)
حداقل هزینه‌ی پرداختن به موسیقی هدر رفتن زمان و پرت شدن حواس از محیط پیرامونی است؛ هزینه‌ای که حتی اگر به جلب توجه جانوران شکارچی برای نیاکان ما نمی‌انجامید توجه ما را از کارهای واجب‌تری مانند یافتن غذا و جفت منحرف می‌کرد. هزینه‌ی تولید موسیقی بسیار بالاتر است زیرا نیازمند ساعت‌ها آموزش است.
طی تبیین‌های تکامل، هرگاه خصیصه‌هایی جهانشمول را در همه‌ی ادوار تاریخی ردیابی کنیم، بلافاصله به دنبال فایده‌های فرضی می‌گردیم که جبران‌کننده‌ی هزینه‌ها باشند؛ وگرنه چرا باید انتخاب طبیعی به جای حذف خصیصه‌ای پرهزینه آن را ابقاء کند؟
در اینجا برخی از معروف‌ترین این فرضیه‌ها را مرور کنیم.
یک. انتخاب جنسی
موسیقی در امتداد آواز و رقص بوجود آمده است. مگر نه اینکه برخی پرندگان برای جلب جفت آواز سر می‌دهند و برخی دیگر می‌رقصند؟ پس احتمالاً حس موسیقایی در نیاکان ما نیز محصول انتخاب جنسی بوده است. وقتی برخی حشرات نیز اصوات موزونی برای جلب نظر جفت تولید می‌کنند عجیب نخواهد بود که در انسان نیز مکانیسم مشابهی وجود داشته است. اما چرا باید جفت صدای رسا و هارمونیک را جذاب تشخیص دهد؟ زیرا تولید چنین اصواتی نیازمند هماهنگی بسیار بالای عضلات حنجره است که خود شاهدی بر هماهنگی عصب-عضله‌ی بالا و بنابراین سلامتی عمومی بدن است. رقصیدن نیز فرایندی ریتمیک است و انجام موزون آن، و البته تشخیص موزونی آن توسط جفت‌هایِ بالقوه، همان نقش سیگنال‌دهی سلامت را دارد.
به رغم مقبولیت ظاهری این نظریه نقدهای زیادی به آن وارد شده است که به چند مورد اشاره کنیم.
کودکان قبل از سنین بلوغ که نیازی به انتخاب جفت باشد در موسیقی مهارت می‌یابند؛ تفاوت معناداری میان موسیقی‌دانان و غیر موسیقی‌دانان در تعداد زادگان دیده نمی‌شود؛ پژوهش‌های بوم‌شناختی گواه آنند که موسیقی‌های گروهی بیش از موسیقی‌های انفرادی مورد توجه است؛ لالایی مادر ربطی به انتخاب جنسی ندارد؛ در زمان تخمک‌گذاری زنان علاقه به موسیقی‌های پیچیده‌تر دیده نمی‌شود.
دو. انتخاب گروهی
موسیقی می‌تواند همکاری گروهی را افزایش دهد. در اینکه چرا و چگونه این کار را می‌کند تنوعی از فرضیه‌ها وجود دارد. به چند مورد اشاره کنیم.
الف. موسیقی بیش از آنکه سیگنال سلامت به جفت بالقوه دهد یک نظام سیگنال‌دهی ائتلافی‌ست. ائتلاف برای چه؟ جنگ و شکار دو کاندید اصلی هستند. در بسیاری از اقوام پیش از شکار و جنگ مراسمی همراه با موسیقی‌های تهیجی دیده می‌شود. خانم الن دی‌سانایِکه معتقد است که هنر همانند تمامی سایر هنرها در شرایط و مراسم خاص اجرا می‌شده است و شأن اجرایی آن فراتر از زندگی روزمره بوده است.
ب. اما غیر از جنگ و شکار نیز شاهد اجرای موسیقی هستیم. رابین دانبار معتقد است که موسیقی کلاً انسجام اجتماعی را افزایش می‌دهد. نظریه‌ی او این است که موسیقی نقش تیمارکردن اجتماعی را بازی می‌کند: تیمار کردن کلامی. با بزرگ شدن جمعیت گروه نمی‌شد همه را تیمار کرد، اما لازم بود به همه پیام دوستی ارسال شود. موسیقی‌های گروهی چنین نقشی داشته‌اند. اعضاء شرکت‌کننده در یک کنسرت موسیقی احساس نزدیکی بیشتری به هم دارند تا مسافران مترو.
ج. دی‌سانایِکه در کارهای اخیر خود از نظریه‌ی خاص بودن شرایط موسیقی فاصله می‌گیرد و ریشه‌های موسیقی را به تعاملات مادر و نوزاد ربط می‌دهد. مادر به نوزاد در لحظاتی که او را از آغوش جدا می‌کند با نغمه‌هایی احساس اطمینان می‌دهد که در نزدیکی اوست.
د. ریشه‌های توجه به ریتم تاریخی بس طولانی‌تر دارد و به زمانی باز می‌گردد که در دسته‌هایی از همراهان بر روی دوپا راه می‌رفتیم و با همگام شدن گام‌ها متوجه مشکلی برای کسی که گامش ناهمانگ شده بود می‌شدیم.   
مجموعه‌ای از این فرضیه‌ها می‌توانند، در کنار هم، پیدایی حس موسیقایی را در نیاکانمان تبیین کنند. در تمامی این فرضیه‌ها نقش بدن اجتماعی آشکار است. با گسترش فرهنگ‌ها و پیدایی و سپس پیچیده‌تر شدن آلات موسیقی سنت‌های موسیقایی در فرهنگ‌های مختلف شکل گرفتند و روند تکاملی بر روی آلات و شیوه‌های تولید موسیقی شکل گرفت و شاهد تنوع بی‌همتای موسیقی در فرهنگ‌های مختلف شدیم. با چنین نگاهی تکاملی می‌توان تعریفی تکاملی از موسیقی عرضه کرد.

تعریفی تکاملی از موسیقی
موسیقی برساخته‌ای اجتماعی و فرهنگی‌ست که مبتنی بر حس موسیقایی تکامل یافته (طی مکانیسم‌های یاد شده در بالا)، و طی تعامل موسیقی‌دان (آهنگ‌ساز و/یا نوازنده)، آلات موسیقایی (که خود محصول هم‌تکاملی حس موسیقایی انسان‌ها در سنت‌های مختلف و ابزارهای ساده‌تر ابتدایی است)، و مخاطب (که می‌تواند مخاطبی مفروض توسط موسیقی‌دان باشد) تولید می‌شود و در یک محیط اجتماعی مورد ارزیابی زیباشناختی قرار می‌گیرد (خود ملاک‌های ارزیابی نیز طی زمان تکامل یافته‌اند).
 
هادی صمدی
@evophilosophy
دعوت به بازنگریِ اساسی در منشأ کد ژنتیکی

با وجود تنوع اَشکال حیات، از باکتری‌ها گرفته تا گیاهان و جانورانِ تک‌سلولی و پرسلولی، کد ژنتیکی همه‌ی موجودات یکسان است. هرچند این اشتراک بیانگر آن است که در نیای مشترک اولیه رابطه‌ی میان کدون‌ها و اسیدهای آمینه هر چه بوده حفظ، و به کل درخت حیات منتقل شده، اما چگونگی و زمان به وجود آمدن این کد محل اختلاف بوده است.
در ۱۹۵۲ میلر و یوری در آزمایشی درون محفظه‌ای بسته چهار ملکول ساده‌ی آب، متان، هیدروژن و آمونیاک را وارد کردند و شرایطی را که فرض می‌کردند در آغاز پیدایی حیات بر روی زمین برقرار بوده ایجاد کردند (از منبع حرارتی و جریان‌های الکتریکی برای ایجاد جرقه استفاده کردند که تا حدی رعد و برق را بازسازی کنند). در اتمام آزمایش برخی از اسیدهای آمینه را در محفظه رصد کردند. این آزمایش جایگاه بی‌همتایی در علم بازی کرد زیرا نخستین شاهد آزمایشگاهی بود مبنی بر اینکه امکان فراآیی مولکول‌های آلی از جهان مولکول‌های ساده‌تر وجود داشته است.
هرچند بعدها نقدهایی بر این آزمایش وارد شد، از جمله اینکه اگر اکسیژن در محفظه بود از طریق اکسیداسیون مانع شکل‌گیری اسیدهای آمینه می‌شد و بعدها نیز مشخص شد که جو اولیه بدون اکسیژن نبوده است، اما این نقد چندان جدی گرفته نشد زیرا کاملاً محتمل است که حیات در اقیانوس‌ها شکل گرفته باشد؛ جایی‌که امکان اکسیداسیون کمتر باشد.
اما آزمایش کاستی دیگری نیز داشت، که البته رفع آن می‌توانست بر اقناع آن بیافزاید. یوری و میلر مطابق فرض رایج دوران خود از شرایط اولیه‌ی ایجاد حیات، مولکول‌های ساده‌ی حاوی گوگرد را وارد ظرف نکردند، که اگر چنین می‌کردند امکان شکل‌گیری انواع متنوع‌تری از اسیدهای آمینه وجود داشت.
بعلاوه، مطابق پیش‌فرض قدیمی، همه‌ی اسیدهای آمینه در محیط شکل‌گیری تک‌سلولی اولیه فراهم بوده و سپس طی شرایطی، تک‌سلولیِ نیا شکل گرفت که حاوی اسیدهای آمینه‌ی اصلی برای آغاز حیات بوده است.      
 
پژوهش جدید
پژوهش جدید نشان داد که حیات اولیه، مولکول‌های اسید آمینه کوچک‌تر را به مولکول‌های بزرگ‌تر و پیچیده‌تر ترجیح می‌داده است و ملکول‌های بزرگ‌تر بعداً اضافه شده‌اند. آمینواسیدهایی که به فلزات متصل می‌شوند خیلی زودتر از آنچه قبلاً تصور می‌شد به هم پیوستند. همچنین نشان دادند که کد ژنتیکی امروزی احتمالاً پس از کدهای دیگری آمده که از آن زمان منقرض شده‌اند. به عبارتی فرایند شکل‌گیری کدون‌های ثابتی که امروزه شاهد آنیم، تا قبل از رسیدن به آخرین نیای مشترک درخت حیات، فرایندی تدریجی و مرحله‌ای بوده است.

مطابق مقاله درک کنونی از چگونگی تکامل کدژنتیکی ناقص است، زیرا به جای شواهد تکاملی، بر آزمایش‌های گمراه‌کننده‌ای مانند آزمایش معروف میلر-یوری استوار است.
همچنین باید به نقش گوگرد در فرایندهای تکاملی توجه بیشتری کرد.

معرفت‌شناسی تکاملی: از محافظه‌کاری تا اصلاح‌پذیری

وقتی مقالات علمی با نتایجی عجیب (به این معنا که نتایجی خلاف اجماع علمی را معرفی می‌کنند) منتشر می‌شوند معقول‌تر آن است که به دیده‌ی تردید در داده‌ها نگریست. فرایند علم هر چند انقلاب‌های بزرگی را تجربه کرده اما عموماً محافظه‌کارانه است و از منظر معرفت‌شناسی تکاملی نیز دلایل خوبی بر این محافظه‌کاری وجود دارد: اگر قرار باشد هر داده‌ای که ممکن است خطای آن در آینده‌ی نزدیک معرفی شود اجماع علمی را بر هم زند پیش‌زمینه‌های نظری مورد نیاز برای انجام پژوهش‌ها از بین می‌رود و مبنایی برای انجام پژوهش‌های بعدی وجود نخواهد داشت (از جمله خود پژوهش‌های با نتایج عجیب نیز با توسل به اجماع علمی انجام می‌شوند). اما محافظه‌کاری علم حدی دارد: علم به رغم محافظه‌کاری، تمامی نظریه‌های خود را قابل بازنگری و اصلاح می‌داند و هیچ نظری در علم خطاناپذیر و اصلاح‌ناپذیر در نظر گرفته نمی‌شود. چگونه این تعارضِ ظاهری حل می‌شود؟ وقتی داده‌های با نتایج عجیب به داوری دسته‌ای از متخصصان داوری مقاله، که کارشان ایراد گرفتن از مقاله‌ی ارسالی است، برسد و نظر اجماعیِ ایشان (که یکدیگر را نمی‌شناسند و همدیگر را نمی‌بینند) بر آن باشد که این داده‌ی عجیب به رغم آنکه اجماعی را در علم نقض می‌کند حظی از واقعیت دارد مقاله منتشر می‌شود. نشریه‌های معتبر علمی مشتاق نشر چنین داده‌های عجیبی‌اند. اما همزمان نگرانی شدیدی برای اعتبار خود نیز دارند؛ که اگر در نشر این داده‌ی عجیب اشتباهی کنند اعتبارشان خدشه برمی‌دارد. بنابراین داده‌های عجیب توسط دسته‌ی بزرگتر و معتبرتری از داوران داوری می‌شود. صدالبته این داوری نیز مصون از خطا نیست و البته داده‌هایی که نقض می‌شوند نیز طی همین فرایند منتشر شده‌اند.
مقاله‌ای که به آن اشاره شد یکی از این مقالات است که در مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم [آمریکا] منتشر شده، و دعوتی است به بازنگری در ایده‌ای جاافتاده.

هادی صمدی
@evophilosophy
فضای مجازی و علم

به رغم بسیاری از نقدها پیرامون گسترش توهم دانایی توسط شبکه‌های مجازی، این فضا می‌تواند در گسترش دانایی در جامعه مفید باشد. این کاملاً بستگی دارد به آنکه تا چه حد افراد دانشگاهی برای بردن علم به سطح جامعه کوشا باشند و خود را کنار نکشند. ورود به این فضا مرزهای دقیقی را می‌طلبد: از یکسو برای جذب مخاطب بیشتر سعی در ساده‌سازی‌های گمراه‌کننده نداشته باشیم و از سوی دیگر از امکانات فضای مجازی در جهت مقابله با شبه‌علم‌ها و گسترش اطلاعات سالم فعالانه اقدام کنیم.

در همین راستا، و تلاش برای حفظ این مرز، چند سالی است که به نوبه‌ی خود تلاش کردم برخی از آنچه را در آخرین مقالات علمی می‌خوانم به بیانی نسبتاً ساده با مخاطبی که فارسی می‌داند از طریق کانال تلگرامی تکامل و فلسفه به اشتراک گذارم.

آرین، موسس تلسی، از جمله افرادی است که به گمانم به خوبی با مخاطب عمومی ارتباط برقرار می‌کند و می‌تواند نه فقط داده‌های علمی را، بلکه نگرش علمی را، در جامعه گسترش دهد. امشب در لایو اینستاگرامی مهمان او هستم تا گفت‌وگویی در باب رابطه‌ی تکامل و فلسفه داشته باشیم.

اینستاگرم اینجانب:
هادی صمدی
@evophilosophy
آیا ممکن است به گذشته بازگردیم؟

سرشت انسان در حال تغییر است. کودکان نسل جدید که در کلان‌شهرهایی با هوای آلوده، با صفحه‌ نمایشگری در دست، و با خوردن مواد غذایی کاملاً متفاوتی با گذشتگان خود بزرگ می‌شوند و در جمع‌هایی بسیار کوچک‌تر از تنوع میکروبیومی کمتری برخوردارند، قابلیت‌هایی کاملاً متفاوت با گذشتگان خود خواهند داشت. سیستم ایمنیِ ضعیف‌تر، اضطراب و افسردگیِ بیشتر آشناترین تغییراتی‌ است که تا کنون رصد کرده‌ایم و احتمالاً تغییرات بزرگ‌تر را در سالیان پیش رو رصد خواهیم کرد.
اما اگر تغییراتی در شرایط زندگی ایجاد کنیم آیا امکان دارد صرفاً از وجوه مثبت علم و تکنولوژی بهره‌مند شویم و وجوه منفی ایجاد شده را بزداییم؟! البته این آرزوی همگانی است اما علم درباره‌ی تحقق این آرزو چه می‌گوید؟
اواخر قرن نوزدهم بود که لوئیس دالو، دیرینه‌شناس بلژیکی، نظری را مطرح کرد که بعدها به قانون یا اصل بازگشت‌ناپذیری دالو معروف شد: موجود زنده هرگز دقیقاً به حالت سابق برنمی‌گردد، حتی اگر در شرایطی مشابه شرایطی که قبلاً در آن زندگی می‌کرده است قرار گیرد. ارگانیسم همیشه ردپایی از مراحل میانی تکامل را که از سر گذرانده، در خود نگه می‌دارد.

پژوهش جدیدی که به تازگی در نشریه‌ی معتبر تکامل منتشر شده اصل دالو را نقض می‌کند. در مقاله آمده است در میان گیاهان زمینی، همنوا با قاعده‌ی دالو، اصل بر آن در نظر گرفته می‌شد که هرگاه خصیصه‌ای تخصصی‌تر شود رو به ساده‌شدن، بازگشت نخواهد داشت. سرخس‌ها استراتژی‌های تولیدمثلی ‌متنوعی دارند. برخی دوشکلی هستند (برای فتوسنتز و تولیدمثل، برگ‌های جداگانه تولید می‌کنند)، در حالی که برخی دیگر تک‌شکل‌اند (که در آنها یک نوع برگ هم برای فتوسنتز و هم برای پخش اسپور استفاده می‌شود). کدام شکل پیچیده‌تر و تخصصی‌تر است؟ دوشکلی‌ها. بنابراین مطابق قانون دالو انتظار بر آن است که اگر روندهای تکاملی را رصد کنیم باید در شاخه‌هایی شاهد گذار از اشکال ساده‌ی تک‌شکلی به دوشکلی باشیم، و نه به‌عکس.

در پژوهش کنونی ۱۱۸ گونه از سرخس‌ها را تجزیه و تحلیل کردند و مشخص شد در مواردی شاهد مسیر بازگشت نیز هستیم.

هرچند این پژوهش در مورد گیاهان ساده‌ای مانند سرخس‌ها است و نباید یافته‌ها را به سادگی به ساحت انسانی تعمیم داد و پژوهش چیزی در مورد جهت‌های تکاملی در سایر موجودات از جمله در انسان نمی‌گوید اما یکی از نویسندگان مقاله جرأت تعمیمی جسورانه را به خود داده و می‌گوید در نهایت، این پژوهش درسی اساسی در زیست‌شناسی تکاملی دارد: اینکه هیچ جهت «درستی» در تکامل وجود ندارد؛ هیچ حرکتی به سوی یک هدف نهایی وجود ندارد. مسیرهای تکاملی بیشتر شبیه شبکه‌های درهم‌تنیده‌اند، برخی از شاخه‌ها واگرا، برخی دیگر همگرا، و برخی حتی به سمت عقب بازگشت می‌کنند.

به عبارتی پیشرفت علمی با مشاهده‌ی مواردی بر نقص اصل دالو آرزوی ابتدایی را به نحوی پیشینی نامحقق نمی‌داند. و صد البته اینکه آیا به نحوی پسینی قدرت ایجاد تغییرات برای زیستن در جهانی سالم‌تر را داریم یا خیر، فراتر از یک پژوهش ساده در زیست‌شناسی سرخس‌هاست!

هادی صمدی
@evophilosophy
 
چت‌جی‌پی‌تی، یادگیری، و آینده‌ی انسان
 
چت‌جی‎پی‌تی همزمان هم هیجان‌آفرین‌ است و هم دلهره‌آور. مزایا و معایب آن برای آموزش چیست؟ اخیراً در یک فراتحلیل، داده‌های ۶۹ مقاله در این حوزه بررسی شده و به پنج فایده‌ی آن در آموزش اشاره می‌شود.

جان نوستا نتایج این فراتحلیل را در پنج بند خلاصه کرده تا بدانیم چگونه بهتر از چت‌جی‌پی‌تی بهره گیریم.

۱.افزایش عملکرد تحصیلی
چت‌جی‌پی‌تی بهبود قابل توجهی در نتایج تحصیلی ایجاد می‌کند. چت‌جی‌پی‌تی با ارائه‌ی توضیحات مناسب، دادن تمرین و ارزیابی آن، به عنوان یک معلم مجازی عمل می‌کند که در هر زمان قابل دسترسی است. در مقاله هشدار داده می‌شود که این پیشرفت‌ها زمانی موثرترند که با استراتژی‌های یادگیری فعال همراه شوند. چت‌جی‌پی‌تی نباید جایگزین روش‌های سنتی تدریس باشد بلکه باید، به‌عنوان یک ابزار مکمل استفاده شود.

۲. پرورش تفکر مرتبه‌ی بالاتر
چت‌جی‌پی‌تی تفکر انتقادی، خلاقانه و تأملی را افزایش می‌دهد. دانش‌آموزان تشویق می‌شوند تا با هوش مصنوعی تعامل داشته باشند، پیشنهادات آن را ارزیابی کنند و ایده‌های خود را اصلاح کنند و یک حلقه بازخورد پویا ایجاد کنند که مهارت‌های شناختی درجه بالاتری را تقویت می‌کند.

۳. افزایش انگیزه و مشارکت
چت‌جی‌پی‌تی تجربه‌ی یادگیری را جذاب‌تر می‌کند و این امر به ویژه برای دانش‌آموزانی که با روش‌های سنتی راحت نیستند تأثیرگذار است و راهی‌ست برای افزایش لذت یادگیری. اما اینکه آیا این دستاوردهای انگیزشی پایدارند یا صرفاً ناشی از تازگی فناوری، نیازمند پژوهش‌های طولی بعدی است.

۴. کاهش بار شناختی
در جهانی که با اطلاعات بمباران می‌شویم، توانایی تمرکز بر آنچه مهم‌تر است، مهارتی حیاتی است. چت‌جی‌پی‌تی کارهای پیچیده را ساده و مطالب انبوه را خلاصه، و برنامه‌های مطالعه را سازماندهی می‌کند و به دانش‌آموز اجازه می‌دهد ذهن خود را متمرکز کند. کاهش بار شناختی تعامل عمیق‌تری با مفاهیم چالش‌برانگیز را امکان‌پذیر می‌کند و باعث تقویت تجربه‌ی یادگیری معنادارتر می‌شود. با این وجود، مربیان باید تعادلی ایجاد کنند تا از اتکای بیش از حد به آن اجتناب کنند.

۵. خودکارآمدی
باور به توانایی خود برای موفقیت، عاملی حیاتی در پیشرفت تحصیلی است. نکته‌ی جالب این پژوهش آن است که در حالی که چت‌جی‌پی‌تی عملکرد را بهبود می‌بخشد و بار شناختی را کاهش می‌دهد، اما خودکارآمدی را به طور قابل توجهی افزایش نمی‌دهد. این امر سؤالات مهمی را در مورد اینکه آیا اتکا به ابزارهای هوش مصنوعی ممکن است به طور ناخواسته اعتماد دانش‌آموزان به توانایی‌های خود را محدود کند، ایجاد می‌کند که نباید آن را دست کم گرفت.

به تعبیر نوستا خلاصه آنکه چت‌جی‌پی‌تی جایگزینی برای معلمان یا تعامل انسانی نیست بلکه یک شریکِ سفر در آموزش است که در حال تکامل است.

تحلیلی تکاملی
جا دارد در بررسی چنین پژوهش‌هایی به نقش آموزش در تکامل انسان اشاره کنیم. واضح است که یادگیری برخی موارد مسیر تکاملی انسان را تغییر داد و عادات رفتاری انسان را به نحوی اساسی دگرگون کرد. چند نمونه: یادگیری فنون شکار، یادگیری مهار آتش و شروع به پخت و پز، یادگیری کشت و کار، یادگیری انتقال اطلاعات از طریق سمبل‌ها از جمله اختراع خط. اما جدا از آنکه چه یاد می‌گیریم، تغییرات در نحوه‌های یادگیری نیز اثرات تکاملی مهمی دارد.

یادگیری یک فرآیند اکتسابی نسبتاً پایدار است: فرایندِ کسبِ دانش، رفتار، مهارت، ارزش، نگرش، ترجیحات جدید و رسیدن به فهم. تأکید بر آنکه این فرایند اثرات نسبتاً پایداری دارد به آن معناست که به تغییرات نسبتاً پایدار در عادات رفتاری انسان می‌انجامد.
بی‌تردید چت‌جی‌پی‌تی می‌تواند به رشد معرفت گزاره‌ای، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی بیانجامد. به عبارتی اگر یگانه هدف آموزش کسب دانش باشد، که به واقع هدف بسیار مهمی‌ست، چت‌جی‌پی‌تی هم‌راهی بی‌همتاست. اما اگر به دیگر اهداف یادگیری نگاهی کنیم باید با احتیاط بیشتری به این همراه قدرتمند نگریست. اینکه تأثیر آن بر رفتارها و مهارت‌های دانش‌آموز چه خواهد بود، و ارزش‌ها و نگرش‌ها و ترجیحات او را چگونه تغییر خواهد داد نیازمند تأملات بیشتری است.
توجه به بدنمندی و جایمندی شناخت و اینکه کنشگر چگونه وارد تعامل با محیط پیرامونی می‌شود در پژوهش‌هایی از این دست کمتر مورد توجه‌اند. عموم پژوهش‌هایی از این دست، البته به‌خلاف پژوهش مورد اشاره، بر نقش چت‌جی‌پی‌تی بر آموزش دانش گزاره‌ای تأکید دارند. این در حالی‌ست که شکوفایی انسانی عموماً تابع نوع کنشگری ما با جهان است و هرچند معرفت گزاره‌ای بر نوع تعامل ما اثر دارد اما درگیری با جهان فرایند بازخوردی بسیار پیچیده‌تری‌ست که نباید آن را به افزایش معرفت گزاره‌ای فروکاست.

هوش مصنوعی بخش مهمی از جهان پیشِ روست که باید به نحوی با آن تعامل کنیم که در راستای به‌زیستی انسان باشد.

هادی صمدی
@evophilosophy
هوش چیست؟ هوش مصنوعی پاسخ می‌دهد!

از ابتدای قرن بیستم که واژه‌ی هوش وارد روان‌شناسی شد چیستی و تعریف هوش از مهم‌ترین اختلاف‌ها در روان‌شناسی بوده است. تعاریف مختلف نقش فرضیه‌های متفاوت را در این زمینه بازی می‌کرده‌اند.

آیا هوش به نحوی عینی وجود دارد؟
در این میان برخی پژوهشگران به کل منکر وجود موجودیتی به نام هوش‌اند و آن را برساخته‌ای اجتماعی در توجیه برخی نابرابری‌های جهان سرمایه‌داری قلمداد می‌کنند. هرچند عوامل اجتماعی می‌توانند از علل ایجاد این مفهوم روان‌شناختی باشند اما جدا از زمینه‌ی معرفی مفاهیم و نظریه‌های علمی، که همواره وامدار محیط اجتماعی‌ست، چنانچه نظریه‌ها و مفاهیم علمی حظی از واقعیت داشته باشند به مرور زمان وجه عینی بیشتری کسب می‌کنند. این در حالی‌ست که امروزه نیز از مفاهیمی مانند هوش در توجیه نابرابری‌های نابه‌جای اجتماعی سوءاستفاده می‌شود. این بحث به کنار.
اما مهم‌ترین دلیل علمی مخالفان مفهوم هوش چیست؟ وقتی می‌گوییم نواحی بروکا و ورنیکه در مغز با درک گفتار و صحبت کردن ربط دارند شواهد تجربی متعددی در تأیید آن داریم اما همبسته‌های عصبی و مغزی مرتبط با هوش مشخص نیستند. اگر به تعریفی که ویکیپدیا از یکی از کتاب‌های روان‌شناسی هوش انتخاب کرده نگاهی کنیم واضح‌تر می‌شود که چرا تشخیص همبسته‌های عصبی مرتبط با هوش با مشکل مواجه بوده است. هوش قابلیت انتزاع، منطق، درک، خودآگاهی، یادگیری، دانش عاطفی، استدلال، برنامه‌ریزی، خلاقیت، تفکر انتقادی و حل مسئله است.
کافی است به تعدد ویژگی‌های ذکر شده در توصیف هوش توجه کنیم تا متوجه شویم چرا یافتن همبسته‌های عصبی مربوطه در مغز تا این حد با مشکل مواجه است. به نظر می‌رسد که اگر هوش وجودی عینی داشته باشد کلیت مغز در ایجاد آن نقش دارد.
  
در پژوهش جالبی که اخیراً چاپ شده از هوش مصنوعی در حل این معضل یاری گرفته‌اند و در مسیر عکس، با تحلیل روابط میان بخش‌های مختلف مغز انواعی برای هوش پیشنهاد می‌دهند. (این مسیر عکس است زیرا به طور متعارف، مثلاً، ابتدا روان‌شناسان هوش هیجانی را تعریف می‌کردند و سپس به دنبال یافتن همبسته‌های عصبی آن بودند.)
پژوهشگران با استفاده از داده‌های تصویربرداری عصبی از صدها فرد بزرگسال سالم دریافتند که هوش مصنوعی می‌تواند با دسته‌بندی داده‌های تصویربرداری پیش‌بینی‌های خوبی برای سه نوع هوش داشته باشد: هوش عمومی، متبلور، و سیال. این یافته‌ها ماهیت توزیع‌شده و پویای هوش را روشن کردند زیرا نشان دادند که هوش برآمده از تعامل گسترده‌ی شبکه‌های مغزی‌ست، و نه مناطق جدا شده (مانند نواحی بروکا و ورنیکه)

هوش عمومی، مقیاسی فراخ‌دامنه از توانایی شناختی است که استدلال، حل مسئله و یادگیری را در زمینه‌های مختلف در بر می‌گیرد. این هوش به عنوان یک عامل فراگیر عمل می‌کند و عناصر مشترک بین مهارت‌های شناختی خاص را دربر می‌گیرد.
هوش سیال، زیرمجموعه‌ای از هوش عمومی‌ست که به ظرفیت استدلال و حل مسائل جدید بدون تکیه بر دانش یا تجربه‌ی قبلی اشاره دارد. این نوع هوش اغلب با تفکر انتزاعی، تشخیص الگو و انطباق‌پذیری همراه است. در مقابل، هوش متبلور نشان‌دهنده توانایی استفاده از دانش و مهارت‌های به دست آمده از طریق آموزش، فرهنگ و تجربه است. این شامل توانایی‌هایی مانند غنای واژگان، درک مطلب، و دانش عمومی در مورد فکت‌ها است.

با تحلیل داده‌های اف‌ام‌آر‌آی موفق شدند پیش‌بینی مناسبی از هوش عمومی داشته باشند. پیش‌بینی هوش متبلور اندکی کمتر، اما بهتر از  پیش‌بینی هوش سیال بود.

 نقد:
هرچند این یافته بسیار ارزشمند است اما ذکر دو نکته‌ی روش‌شناختی لازم است. نخست اینکه مفهوم‌سازی‌هایی مانند هوش عمومی، متبلور و سیال از قبل و توسط دانش زمینه‌ای توسط روان‌شناسان ابداع شده، و در این حوزه، هوش مصنوعی مفهوم‌سازی کاملاً بدیعی انجام نداده است. دوم؛ اینکه به چه معیاری هر کدام از این هوش‌ها سنجیده شوند نیز محصول کار روان‌شناسان انسانی بوده است. به عبارتی از کجا فهمیدند که هوش مصنوعی پیش‌بینی خوبی دارد؟ باید معیارهایی را از پیش معرفی می‌کردند که سنجشِ تحقق هر کدام در افراد، شاخصه‌ی یک نوع هوش خاص می‌بود.
به عنوان نمونه هوش سیال با استفاده از آزمون‌های مستقل از دانش قبلی اندازه‌گیری شد. هوش متبلور با انجام تکالیفی مربوط به واژگان و خواندن ارزیابی شد. هوش عمومی با ترکیب عناصر هر دو به عنوان یک نمره‌ی ترکیبی محاسبه شد. اما این موارد تماماً با توسل به دانش زمینه‌ای که مستقل از ارزش‌های اجتماعی نیست تعیین می‌شوند.
این پژوهش نمونه‌ای بسیار عالی‌ست از اینکه چگونه همکاری هوش مصنوعی و انسان می‌تواند به حل مسائل بغرنج کمک کند. نکات روش‌شناختی یادشده گواهی برآنند که اولاً این سنخ داده‌ها را نیز باید خطاپذیر درنظر گرفت؛ و ثانیاً، با ورود هوش مصنوعی، کماکان نقش پیش‌فرض‌های نظری و مفهومی قابل حذف نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy
حل معمایی توسط مورچه‌ها: تقویت سازه‌های مفهومی مرتبط با شناخت جمعی

این روزها با انتشار مقاله‌ای، ویدئوی حل معمایی پیچیده توسط مورچه‌ها در فضای مجازی بازنشر می‌شود. تا همین اواخر تبیین اینکه در این ویدئوی اعجاب‌انگیز، چگونه مورچه‌ها توانستند مسأله‌ای به این پیچیدگی را در زمانی کوتاه حل کنند کاری بسیار دشوار بوده است. اما اکنون چندین سازه‌ی مفهومی در دست داریم که با داده‌های تجربی نیز هم‌خوانی دارند و راه را برای تبیین‌های علمی چنین معماهایی هموارتر می‌کنند. (و اگر چنین سازه‌های مفهومی وجود نداشتند اصلاً انجام چنین آزمایش‌هایی بعید می‌نمود.) چنین تبیین‌هایی برای درک بهتر همکاری‌های انسانی نیز کاربرد دارند. در ادامه برخی از این سازه‌های مفهومی را در بخش‌هایی از مقاله می‌بینیم که به جهت جلب توجه خواننده بولد می‌شوند. قبل از آن معرفی ساده‌ای از سازه‌ی مفهومی داشته باشیم.

سازه‌ی مفهومی چیست؟
«مرکز جرم» نمونه‌ای از یک سازه‌ی مفهومی است در یک مدل فیزیکی. یک میز از ماده و انرژی ساخته شده است و به عنوان یک شیء انضمامی وجود دارد. اما «مرکز جرم» میز به معنایی که خود میز وجود دارد وجود ندارد زیرا انضمامی نیست. «مرکز جرم» انتزاعی است و بنابراین در معنای هستی‌شناسی ذهنی یا بیناذهنی است، اما در معنای معرفت‌شناختی عینی است زیرا اگر دو دانش‌آموز در محاسبه‌ی محل مرکز جرم میز به دو جواب متفاوت برسند نمی‌گوییم چون «مرکز جرم» در معنای هستی‌شناسی انتزاعی و ذهنی‌ست پس هر دو دانش‌آموز درست می‌گویند. راهی در دسترس همگان در سنجش درستی محاسبات وجود دارد.

علوم شناختی، علوم زیستی، و علوم اجتماعی مملو از سازه‌های مفهومی‌اند: برساخته‌های مفهومی که در قالب مدل‌هایی برای تبیین برخی پدیده‌ها معرفی می‌شوند و در عین حال مقوم مدل‌ها هستند و پس‌زمینه‌های نظری را در هدایت پژوهش‌های علمی شکل می‌دهند.
اگر یک گروه یا دسته را در نقش یک سوپرارگانیسم ببینیم می‌توانیم به آن شناخت، حافظه، آگاهی، روی‌آوری، مسئولیت، عاملیت و حتی حق نیز نسبت دهیم. به این ترتیب است که سازه‌های مفهومی مانند شناخت جمعی (و توزیع‌شده)، معرفت گروهی، حافظه‌ی جمعی، آگاهی جمعی، روی‌آوری جمعی، مسئولیت جمعی، حق گروه، و عاملیت مشترک، شکل می‌گیرند.

این سازه‌ها در کنار یکدیگر، همدیگر را تقویت می‌کنند و وقتی در قالب مفاهیم قابل اندازه‌گیری از طریق آزمایش‌گری و مشاهده محتوای تجربی پیدا می‌کنند جرح و تعدیل، و تقویت یا تضعیف می‌شوند. برخی از این آزمایش‌ها، از جمله آزمایش حل مسأله توسط مورچه‌ها نقش بسیار مهمی در تقویت چنین سازه‌های مفهومی مرتبط با سوپرارگانیسم درنظر گرفتن گروه، و انتساب ویژگی‌های ذهنی به آن، بازی خواهد کرد.

برای اینکه ببینیم چگونه نویسندگان مقاله در نگارش آن از چنین سازه‌های مفهومی بهره گرفتند به جملاتی از مقاله نگاهی کنیم.
   
بخش‌هایی از مقاله
«اغلب شناخت جمعی به عنوان یکی از مزایای زندگی گروهی یاد می‌شود. اما کدام عوامل واقعاً هوشمندی گروه را تسهیل می‌کنند؟ برای پاسخ به این موضوع، نحوه برخورد افراد و گروه‌های مورچه‌ها یا افراد با یک پازل هندسی یکسان را مقایسه کردیم. ما متوجه شدیم که وقتی مورچه‌ها به صورت گروهی کار می‌کنند، عملکرد آنها به میزان قابل توجهی افزایش می‌یابد. گروه‌های انسانی چنین پیشرفتی را نشان نمی‌دهند و هنگامی که ارتباط آنها محدود می‌شود، حتی عملکرد ضعیفی را نشان می‌دهند. منشأ چنین اختلافاتی چیست؟ سادگی مورچه مانعی بر آن است که هر مورچه به تنهایی پازل را حل کند اما همین سادگی همکاری مؤثر آنها با دیگر اعضاء کلنی را تسهیل می‌کند. هر انسان از نظر شناختی پیچیده است و مسأله‌ها را به طور مؤثری حل می‌کند، اما این منجر به تنوع بین‌فردی می‌شود که مانع عملکرد گروهی کارآمد می‌شود.»

«اجتماع‌های زیستی در مقابله با مسائل از هوش جمعی استفاده می‌کنند، اما هماهنگی غیربهینه می‌تواند اثربخشی شناخت گروهی را تضعیف کند.»

«ترجمه‌ی ویژگی‌های مکانیکی مورچه‌ها به زبان شناخت به ما امکان می‌دهد تا توانایی‌های شناختی‌ای را توصیف کنیم که به گروه‌های بزرگ مورچه اجازه می‌دهد تا معما را با موفقیت حل کنند.»

«حافظه جمعی یک ویژگی برآمده است تا یک ویژگی فردی. نمونه‌های مشابهی که در آنها گروه‌بندی منجر به توانایی‌های شناختی تازه‌اکتسابی می‌شود نادر است. یک مثال از ماهی‌هایی است که می‌توانند محدوده حسی خود را با گروه‌بندی گسترش دهند...»

این آزمایش همچنین سازه‌های مفهومی دیگری مانند شناخت بدن‌مند، جای‌مند، گسترش‌یافته، و کنش‌گر را نیز تقویت می‌کند زیرا سیستم عصبی مورچه ناتوان از «بازنمایی» چنین مسأله‌ای است.
معروف‌شدن این آزمایش نزد عموم، پذیرش عمومی نظریه‌هایی را که از چنین سازه‌های مفهومی بهره می‌برند افزایش خواهد داد.

هادی صمدی
@evophilosophy
رسانه‌های اجتماعی در حال تغییر روان‌شناسی انسان‌اند

طی تاریخ تکامل انسان هنجارهای اجتماعی تغییر کرده‌اند. تکامل فرهنگی علمی‌ست که متولی تبیین چگونگی این سنخ است. طی چند سده‌ی گذشته روند سرعت‌گرفتن تغییرات بسیار بالا رفته است. آگاهی از سازوکار حاکم بر تغییرات پرسشی بزرگ است که آگاهی از آن آگاهی از روند تغییرات فرهنگی در جهان پیشِ روست.

 مقاله‌ای که اخیراً با عنوان «روان‌شناسی هنجار در عصر دیجیتال: چگونه رسانه‌های اجتماعی تکامل فرهنگی هنجارینگی را شکل می‌دهند» منشر شده به چگونگی تأثیر رسانه‌های اجتماعی بر شکل‌گیری، انتشار، و تغییر هنجارهای اجتماعی می‌پردازد. در مقاله آمده که رسانه‌های اجتماعی نه تنها سرعت و دامنه‌ی انتشار هنجارها را افزایش داده‌اند، بلکه سازوکارهای روان‌شناسی هنجار را نیز دستخوش تغییر کرده‌اند. بخش دوم اهمیت به سزایی دارد زیرا نشان می‌دهد که رسانه‌های اجتماعی فقط سرعت تغییر در هنجارها را زیاد نمی‌کنند بلکه با معرفی سازوکارهای جدید تحولات فرهنگی روان‌شناسی ما را تغییر می‌دهند. وقتی در علم روشی نوین معرفی می‌شود تاثیرات آن چندین برابر مهم‌ترین داده‌های جدید علمی است. به نحو مشابه وقتی مکانیسمی نو برای تغییر در هنجارها معرفی شود اثرات آن بسیار بیش از معرفی یک یا چند هنجار جدید است. مقاله نشان می‌دهد که اکنون با چنین شرایطی روبه‌رو هستیم. تکنولوژی‌های جدید می‌توانند به نحوی بنیادین هنجارها را در زمانی کوتاه تغییر دهند. نمونه‌ی دیگر چنین تغییراتی در ابعادی کوچک‌تر را با معرفی تکنولوژی‌هایی مانند اتومبیل شاهد بوده‌ایم.
 
کار روان‌شناسی هنجار مطالعه‌ی چگونگی درک، کسب، و پیروی افراد از هنجارهای اجتماعی است. همچنین نشان می‌دهد که چگونه هنجارها در سازماندهی رفتار اجتماعی، تسهیل همکاری، و ایجاد حس انسجام گروهی اثر دارند. هنجارها دو دسته‌اند: برخی مانند قوانین آشکارند و برخی دیگر مانند آداب و رسوم ضمنی‌ هستند. هنجارها از طریق فرآیندهای مختلفی مانند یادگیری اجتماعی، تقلید، و فشار اجتماعی تقویت می‌شوند.

رسانه‌های اجتماعی فضایی بی‌سابقه برای مشاهده، ارزیابی، و به اشتراک گذاشتن رفتارهای دیگران فراهم می‌کنند. این امر به نوبه خود، تأثیر قابل توجهی بر چگونگی شکل‌گیری و تکامل هنجارها دارد. به این ترتیب هنجارهای ضمنی بسیار ملموس‌تر شده و در معرض دید قرار می‌گیرند.
 
چند ویژگی مهم رسانه‌های اجتماعی که به تغییرات بنیادی در هنجارها می‌انجامد:

یک. گستردگی و سرعت انتشار: رسانه‌های اجتماعی به اطلاعات و رفتارها اجازه می‌دهند به سرعت و به‌طور گسترده در سراسر جوامع و فرهنگ‌ها منتشر شوند.

دو. قابلیت مشاهده‌پذیری: رسانه‌های اجتماعی، رفتارهای افراد را بسیار قابل مشاهده‌تر از محیط‌های سنتی کرده‌اند. این افزایش در قابلیت مشاهده می‌تواند فشار بر شهروندان برای سازگاری با هنجارها را افزایش دهد.

سه. بازخورد فوری و کمّی: رسانه‌های اجتماعی بازخورد فوری و کمّی دارند (از طیق لایک‌ها، کامنت‌ها، و اشتراک‌گذاری‌ها).
این بازخورد می‌تواند به عنوان مکانیسمی قدرتمند برای تقویت یا تضعیف هنجارها عمل کند. رفتارهایی که بازخورد مثبت دریافت می‌کنند، احتمال بیشتری دارد که به عنوان هنجار پذیرفته شوند؛ و عکس آن برای رفتارهایی با بازخورد منفی صادق است.

چهار. اطاق‌‌های پژواک: افراد عمدتاً در معرض دیدگاه‌ها و رفتارهایی قرار می‌گیرند که با دیدگاه‌های خودشان همسو است که این هم‌سویی می‌تواند منجر به تقویت هنجارهای درون‌گروهی و افزایش قطبی‌شدن اجتماعی شود.
 
پنج. تأثیرگذاری بر الگوهای رفتاری: رسانه‌های اجتماعی بستری برای ظهور تأثیرگذاران یا اینفلوئنسرها فراهم کرده‌اند که اغلب به عنوان الگوهای رفتاری عمل می‌کنند. رفتارهای به نمایش گذاشته شده توسط این افراد می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر شکل‌گیری هنجارهای مخاطبان داشته باشد.
 
این ویژگی‌های رسانه‌های اجتماعی، مکانیسم‌های روان‌شناسی جدیدی برای مواجهه با هنجار ایجاد کرده است. به عنوان مثال، افزایش قابلیت مشاهده و بازخورد فوری می‌تواند منجر به افزایش فشار برای سازگاری و کاهش تنوع رفتاری شود.
 
پیامدهای بالقوه منفی دیگری نیز قابل رصد هستند. الگوریتم‌ها و حباب‌های فیلتر می‌توانند منجر به تقویت هنجارهای منفی، گسترش اطلاعات نادرست، و افزایش قطبیت اجتماعی شوند. مقاله همچنین به تأثیر منفی رسانه‌های اجتماعی بر سلامت روان اشاره می‌کند؛ جایی‌که فشارهای اجتماعی فرد را وادار به انطباق دادن خود با هنجارهای ناسالم می‌کند.
 
رسانه‌های اجتماعی نه تنها ابزارهای قدرتمندی برای انتشار اطلاعات‌اند، بلکه نیروهایی فعال در شکل‌دهی هنجارهای اجتماعی و در نتیجه، رفتارهای انسان هستند. درک این پویایی‌ها برای فهم جهان آینده مهم است. عدم آگاهی از چنین سازوکارهایی ما را چشم‌بسته وارد جهانی می‌کند که به نحوی بنیادی متفاوت است.

هادی صمدی
@evophilosophy
زیبایی مسیر زندگی به همسفران آن‌ست.
و گاه فرصت‌هایی برای یافتن همسفرانی همراه و هم‌فکر پیدا می‌شود.

🔸️ثبت‌نام تلسی تاک، قسمت هفدهم

✨️همراه با
- آذرخش مکری
- هادی صمدی
- آرین اکبری
- حامد وحدتی‌نسب
- رامین رامبد

در سالنی با ظرفیت بیش از هزار نفر

🗓 زمان: سه‌شنبه، ۹ بهمن ماه
🕤 ساعت: ۱۵
📍 مکان: تهران، سالن همایش ضرغام

لینک ثبت‌نام👇🏼👇🏼
https://zarinp.al/668745
آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی تحولات تکنولوژیکی در پاسخ به این پرسش که
نیاکان دور ما چگونه می‌اندیشیدند و تصمیم می‌گرفتند؟

پژوهش‌های‌ جدید راه‌هایی پیش می‌نهند که نحوه‌ی اندیشیدن نیاکان خود را رصد کنیم.
 
انتخاب بهینه‌ی ابزار و برنامه‌ریزی:
پژوهشی روی ابزارهای سنگی در ارتفاعات اتیوپی نشان می‌دهد که یک‌ونیم میلیون سال پیش نیاکان دور ما در انتخاب سنگ‌ها برای ساخت ابزارهای تیز و بُرنده، سنگ‌های آتشفشانی باکیفیت را از مسافت‌های چند کیلومتری حمل می‌کردند. این کار نشان‌دهنده‌ی برنامه‌ریزی و شناخت آن‌ها از کیفیت مواد و مزایای استفاده از سنگ‌های بهتر برای کارهای خاص بوده است. طی کردن مسافت‌های دور انرژی زیادی می‌گیرد و خطراتی در پی دارد. بنابراین آن‌ها قادر بودند بین مواد محلی کم‌کیفیت‌تر اما در دسترس، و صرف زمان و انرژی برای به‌دست آوردن مواد باکیفیت‌تر، تصمیم‌گیری کنند. این امر حاکی از توانایی ارزیابی هزینه-فایده و تفکر استراتژیک است.
پژوهش دوم نشان می‌دهد که این رفتار نیاکان ما در انتخاب ابزار، مشابهی میان شامپانزه‌ها دارد. مطالعه روی شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها نیز در انتخاب سنگ برای شکستن گردو و بادام، رفتاری مشابه با انسان‌های اولیه از خود نشان می‌دهند و از میان سنگ‌ها در ابعاد مختلف آنهایی را که برای شکستن مغز‌ها ابعاد بهینه‌‌ای دارند گزینش می‌کنند.
 
 تکنیک جدید به جای ابزار جدید:
راه معقول دیگرِ پیشِ روی نیاکان ما آن بوده که به جای سفر برای دسترسی به ابزارهای کارآمد، رژیم غذایی خود را به نحوی تنوع دهند که نیاز کمتری به ابزار باشد. شواهدِ جدید از رژیم غذایی متنوع نیاکان پارینه‌سنگی ما پرده برداشته و یافته‌ها در تاجیکستان نشان می‌دهند که تصورات پیشین پژوهشگران از رژیم غذایی محدودِ نیاکانمان نادرست است. نیاکان ما، بسته به محیط از منابع غذایی متنوعی مانند گیاهان، جانوران کوچک، و حتی ماهی‌ها استفاده می‌کردند. محل‌های مختلف سکونت در تاجیکستان نشان می‌دهد آن‌ها به صورت فصلی از منابع مختلف بهره می‌بردند، که نشان از برنامه‌ریزی و سازگاری با تغییرات محیطی دارد.
 
شاهدی دیگر به نفع این سخن را می‌توان در تصاویر شکار ماهی در عصر یخبندان ردیابی کرد. قدیمی‌ترین تصاویر شناخته شده از ماهیگیری نشان می‌دهد که انسان‌ها در عصر یخبندان توانایی شکار ماهی از زیر یخ را داشتند. این امر مستلزم دانش و مهارت خاصی در مورد رفتار ماهی‌ها و تکنیک‌های شکار در شرایط سخت بوده است. این یافته‌ها نشان از توانایی نوآوری و سازگاری با شرایط محیطی سخت دارد.

آینده‌نگری:
امروزه دائم توصیه می‌شود طوری از منابع بهره‌برداری کنیم که در درازمدت، از جمله برای نسل‌های بعدی، منابع قابل بازیابی باشند. جالب آنکه پژوهشی نشان می‌دهد نیاکان ما در دوران پارینه‌سنگی در برداشت صدف‌ها الگوی پایداری را رعایت می‌کردند و از برداشت بیش از حد صدف‌های کوچک خودداری می‌کردند. این نشان‌دهنده‌ی درکی هر چند ساده از اهمیت حفظ منابع برای نسل‌های آینده و توانایی تفکر بلندمدت است.

مغز فرصت کافی برای تطبیق خود با شرایط جدید را داشته است:
اما چگونه به این حد از توانایی تفکرات انتزاعی رسیده‌ایم؟ پژوهش دیگری با تصویربرداری از مغز از ارتباط بین تکامل مغز که مرتبط با ابزارسازی است پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد استفاده از ابزار نه تنها نیازمند مهارت‌های حرکتی است بلکه توانایی برنامه‌ریزی، حل مسئله و تفکر انتزاعی را نیز تقویت می‌کند. مغز نیاکان ما در فرایند هم‌تکاملی تدریجی با تکنولوژی‌ها به چنین قابلیت‌هایی رسیده است.

اهمیت این پژوهش‌ها در بررسی آینده‌ی انسان
چنین پژوهش‌هایی گواهی هستند از اینکه نیاکان دور ما توانایی‌های شناختی پیچیده‌تری از آنچه قبلاً تصور می‌شد داشته‌اند. آنها از توانایی برنامه‌ریزی بلندمدت، ارزیابی هزینه-فایده، قابلیت حل مسئله و نوآوری، و حتی تفکر استراتژیک در مدیریت پایدار منابع برخوردار بوده‌اند. تمامی این قابلیت‌ها برآمده از فرایند انتخاب طبیعی‌ست.
چنین پژوهش‌هایی گواهی‌اند بر اینکه در مطالعه‌ی تاریخ تکاملی انسان باید بر هم‌تکاملی بدن‌-تکنولوژی تأکید کنیم. انتخاب طبیعی از انواعِ تعامل‌های میان انسان، ابزار، و محیط، آنهایی را که کارآمدتر بودند در زمان‌های طولانی گزینش می‌کرده است. اما امروزه وارد جهانی می‌شویم که سرعت تغییرات تکنولوژیکی از سرعت تعاملات ما با تکنولوژی‌ها فزونی گرفته است و با ورود هوش مصنوعی، تکنولوژی‌ها در مسیری خودکار سیر تکاملی خود را می‌پیمایند.
در چنین شرایطی آنچه انتخاب می‌شود، به‌خلاف آنچه در گذشته‌های تکاملی رخ داده، ضرورتاً در مسیر افزایش به‌زیستی نیست و نقش انتخابی انسان در فرایندِ تکامل خودش کم‌رنگ‌تر شده است. در گذشته انسان نقشی قابلِ مهار در تکامل خود داشته اما امروزه از این قابلیت مهار به مقدار قابل توجهی کاسته شده است.

هادی صمدی
@evophilosophy
آیا هوش مصنوعی ذهن انسان را «تسخیر» می‌کند؟

این پرسش در عنوان یکی از آخرین نوشته‌های کوتاه جان نوستا آمده است. (قبلاً در همین کانال مطالب دیگری از او آمده است و از منظر پیش‌بینی آینده‌ی تکاملی انسان نوشته‌های او قابل تامل‌اند.) بی‌تردید این پرسش از پرتواترترین پرسش‌ها در این حوزه بوده و پاسخ‌های موافق و مخالف زیادی به آن داده شده است. اما پاسخ نوستا به دلایلی قابل توجه‌تر از سایرین است زیرا پاسخ کسی است که به‌رغم آنکه به سهم خود در گسترش هوش مصنوعی دخالت دارد دائم، در مقام پدر چند فرزند، هشدارهایی را نیز در مورد آینده‌ی انسان در سایه‌ای گسترش هوش مصنوعی بیان می‌کند.

به طور خلاصه سخن نوستا این است که مدل‌های زبانی بزرگ ممکن است از طریق پاسخگویی‌های بی‌نقص و تعامل‌های خستگی‌ناپذیر، دامی فریبنده برای انسان پهن کنند. این سیستم‌ها می‌توانند از طریق حلقه‌های بازخوردی که باورهای موجود ما را تقویت می‌کنند، به تفکر ما شکل دهند. هرچه بیشتر با هوش مصنوعی «درگیر» شویم، احتمالاً به آرامی استقلال فکری خود را از دست خواهیم داد.

وقتی در گفت‌وگو با «مدل‌های زبانی بزرگ» غرق می‌شویم گذر زمان را حس نمی‌کنیم. این سیستم‌ها همدم‌هایی استثنائی هستند: هرگز خسته نمی‌شوند، ما را قضاوت ارزشی نمی‌کنند، سخنان نسنجیده‌ی ما را به سخره نمی‌گیرند، و دقیقاً می‌دانند چگونه ما را درگیر نگه دارند. این فقط یک فناوری جدید نیست؛ شکل جدیدی از رابطه‌ی شناختی است که ممکن است ناخودآگاه الگوهای فکری و پرسش‌گری ما را تغییر دهد. الگوهای فکری ما را بازتاب می‌دهد، تقویت، و هم‌زمان هدایت می‌کند.

مکانیسم‌های تسخیر شناختی
این رابطه‌ی شناختی، از طریق مکانیسم‌های بازخورد روان‌شناختی عمل می‌کند. حلقه‌های پاداش ایجاد می‌کند و عادت ما را شکل می‌دهد. اما نکته نگران‌کننده اینجاست که به‌خلاف ابزارهای سنتی که به سادگی توانایی‌های ما را گسترش می‌دهند، مدل‌های زبانی بزرگ نوع منحصربه‌فردی از حلقه‌ی شرطی‌سازی کنشگر را ایجاد می‌کنند. زیرا فقط به پرسش‌های ما پاسخ نمی‌دهند، بلکه به طور نظام‌مندی الگوهای خاصی از پرسش‌گری را تقویت می‌کنند و هم‌زمان الگوهای دیگر را خاموش می‌کنند. آنها فقط اطلاعات ارائه نمی‌دهند، بلکه مسیر فرایندهای فکری ما را به نحوی که به نفع تقویت شناختی ما نیست ساده‌سازی می‌کنند. این مکانیسم بازخوردی الگوهای شناختی را در انسان تغییر می‌دهد. هرچند که در تعامل با او احساس گسترش شناختی را داشته باشیم، اما احتمالاً به طور نامحسوس افق‌های فکری ما تنگ‌تر می‌شود.

آنچه بر نگرانی می‌افزاید این است که این سیستم‌ها فقط افکار ما را منعکس نمی‌کنند، بلکه یاد می‌گیرند که انتظارات ما را پیش‌بینی کرده و با آنها هماهنگ شوند و به طور ظریف پاسخ‌های خود را مطابق با باورها و خواسته‌های موجود ما شکل دهند. [به عبارتی از سوگیری تأیید که رکن مهمی از روان‌شناسی شناختی ماست سواری می‌گیرند. تا اینجا ممکن است بگوییم ندیم ما هستند و نه ندیم بادمجان. اما ضرورتاً همواره اینگونه نمی‌مانند و نقش ندیم را با نقش رییسی همه‌کاره عوض می‌کنند کما اینکه از هم‌اکنون نقش جدید خود را تمرین می‌کنند و در بسیاری از حوزه‌ها حرف اول و آخر را می‌زنند.]

وقتی راحت می‌توانیم تفکر را برون‌سپاری کنیم چرا با مسئله‌ای دشوار دست و پنجه نرم کنیم؟ چرا ناراحتی عدم قطعیت را تحمل کنیم وقتی می‌توانیم پاسخ‌های فوری و واضح به سؤالات خود دریافت کنیم، پاسخ‌هایی که اغلب به راحتی با آنچه امیدوار بودیم بشنویم مطابقت دارند؟
بنابراین ما نه تنها خطر واگذاری تفکر خود را داریم، بلکه خطر شکل گرفتن آن توسط سیستمی را داریم که به گونه‌ای طراحی شده که با ما موافق باشد، و نه اینکه مطابق حقایق، نظرمان را نقد کند.

چه می‌شود کرد؟
آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی هوش مصنوعی مبهم است. حداقل کاری که در استفاده از این سیستم‌ها از دستمان برمی‌آید آگاهی از جاذبه‌های روان‌شناختی آنهاست. باید بدانیم تفکر سازنده اغلب به دوره‌های تلاش و عدم قطعیت نیاز دارد. [باید لذت حل مسأله را به راه‌حل‌های فوری نفروشیم. کسانی که لذت حل مسائل ریاضیات را تجربه کرده‌اند سریع به سراغ حل‌المسائل نمی‌روند.]
با پیچیده‌تر شدن هوش مصنوعی، مرز بین تقویت و وابستگی به طور فزاینده‌ای مبهم خواهد شد. ما وارد دورانی می‌شویم که احتمالاً جذاب‌ترین روابط فکری ما با ذهن‌های مصنوعی خواهد بود، جایی که فرایندهای تفکر ما به طور جدایی‌ناپذیری با سیستم‌های هوش مصنوعی در هم تنیده شده است؛ سیستم‌هایی که الگوهای فکری ما را بهتر از خودمان درک می‌کنند.
از یکسو ممکن است برای مقابله با چالش‌های پیچیده پیش روی بشریت به هم‌زیستی با آن نیاز داشته باشیم و از سوی دیگر ممکن است با برون‌سپاری فکر خود به تدریج تسلیم او شویم. [در صورت نخست نیز مسیر تکاملی انسان وارد فاز تغییرات شدیدی شده است.]

هادی صمدی
@evophilosophy
لازم نیست زیست‌شناس باشیم تا آثار فرانس دوال را بپسندیم. او آنقدر زیبا می‌نویسد که می‌توانیم کتابهایش را صرفاً برای سرگرمی و لذت بخوانیم. اما حتی اگر به همین نیت این کتاب را بخوانیم به فکر فرو خواهیم رفت، و از این بعد دائم از خود خواهیم پرسید که این سگ یا گربه واقعاً چه در ذهن داشت که چنین کرد؟! چه حسی داشت؟!

در جلسه‌ای با محمد مهدی هاتف در مورد شناخت جانوران بیشتر صحبت خواهیم کرد.

نجات‌الهی، بن‌بست باقری، پلاک ۳
شنبه ۶ بهمن، ساعت ۱۸

هادی صمدی
@evophilosophy
چگونه مصرف آب‌میوه بر شناخت ما از جهان اثر دارد؟
داستانی از آنکه چگونه تکنولوژی‌ها بر تکامل انسان اثر دارند


نظریه‌ی شناخت بدن‌مند انقلابی بزرگ در علوم ‌شناختی ایجاد کرده است و یکی از عجیب‌ترین بخش‌های آن شواهدی را عرضه می‌کند که نشان می‌دهد نوع میکروبیوم دستگاه گوارش بر شناخت ما از جهان، نحوه‌ی مواجهه‌ی ما با شرایط محیطی، و نوع ادراک هیجانی اثر دارد. به‌زیستی، حداقل تا حدی، در گرو تنوع میکروب‌های روده است!

به یکی از پژوهش‌های اخیر نگاهی کنیم تا مثالی ملموس‌تر در دست داشته باشیم.

مطابق این پژوهش، با جدا کردن آبِ میوه از باقی آن، فیبر و پلی‌فنیل‌های ارزشمند از میوه‌ها و سبزیجات جدا و حذف می‌شود. حذف فیبر از رژیم غذایی میکروبیوم روده را در جهت افزایش التهاب بیشتر تغییر می‌دهد. در نتیجه‌ی این تغییرات، مغز نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد که تأثیرات منفی بر فرایندهای شناختی دارد. علت این پدیده آن است که میکروب‌های شکردوست موجود در دهان و روده با مصرف آب‌میوه شکوفا می‌شوند که باعث ضعیف‌شدن سیستم ایمنی می‌شود.
این باکتری‌های دوست‌دار قند ممکن است نفوذپذیری روده را افزایش دهند و باعث ایجاد «روده‌ی نشتی» شوند و به سموم یا باکتری‌ها اجازه دهند از پوشش روده عبور کنند. به خلاف آنچه سال‌ها می‌شنیدیم که آبمیوه باعث «سم زدایی» می‌شود، در واقع سموم بدن را افزایش می‌دهد.
بدتر آنکه این پژوهش نشان داد که میکروب‌های مرتبط با زوال شناختی نیز با مصرف آب‌میوه رشد می‌کنند. افزایش احتمال سرطان، بیماری‌های قلبی عروقی، و التهاب لثه به کنار.
این پژوهش ما را به بازنگری در تأثیرات شگرف اما پنهان تکنولوژی‌ها بر تکامل انسان وا می‌دارد.

در شرح مقاله داستان جالبی نقل می‌شود که ارزش ساعت‌ها تأمل را دارد. از زمانی که نورمن واکر آبمیوه‌گیری مدرن را در دهه ۱۹۳۰ اختراع کرد، این دعوی مطرح شد که چشمه‌ی جوانی یافت شده است. واکر شارلاتان نیز بود و برای جلب مشتری در آبمیوه‌فروشی‌ای که در سان‌فرانسیسکو راه انداخته بود دعاوی علمی بی‌بنیانی را مطرح می‌کرد و برای موجه‌سازی آن دعاوی چندین مدرک و دکترا نیز به خود اعطا کرد!
تفاله‌های میوه‌ها که در فرایند گرفتن آب‌میوه دور ریخته می‌شوند بهترین بخش میوه هستند. واکر به این حقیقت رسیده بود که این تفاله‌ها در روده‌ی بزرگ تخمیر می‌شوند اما درست به‌عکس آنچه واقعاً اتفاق می‌افتد گمان داشت که این تخمیر به ایجاد سموم می‌انجامد.
در دهه ۱۹۹۰، کردیچ آبمیوه‌گیری‌های کوچکی را اختراع کرد که وارد آشپزخانه‌ی میلیون‌ها انسان در سراسر جهان شد. این‌بار ادعاهای شبه‌علمی بدتری هم عرضه شد تا فروش این دستگاه جدید را تضمین کند: اینکه آبمیوه می‌تواند سرطان را درمان کند! انجمن سرطان آمریکا در این دعوی تردید کرد و رسماً اعلام کرد که: «هیچ مدرک علمی قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که آب‌میوه سالم‌تر از میوه‌ی کامل‌ست».
کوردیچ این ایده‌ی شبه‌علمی را نیز ترویج می‌کرد که آبمیوه می‌تواند بدن انسان را سم‌زدایی کند. پژوهش اخیر درست عکس این دعوی را نشان داده است.

تکامل کنونی انسان
صد البته که صرف یافته‌های حاصل از این پژوهش خود قابل تأمل است. اما با نگاهی تکاملی به این پدیده می‌بينيم که طی دهه‌های اخیر میلیون‌ها لیتر آبمیوه در جوامع انسانی مصرف شده است. اینکه اثرات آن بر میانگین شناخت انسان‌ها چه بوده است به راحتی قابل اندازه‌گیری نیست. آنچه انسان را به فکر می‌اندازد این است که عوارض منفی و مثبت هزاران تکنولوژی دیگری که به نحوی روزمره از آنها بهره می‌گیریم بر انسان چه بوده است؟
فقط در سال‌های اخیر است که تکامل‌دان‌ها به فکر سنجیدن اثرات تکاملی این تغییرات بر انسان افتاده‌اند. به عنوان نمونه پژوهش تازه‌ای که برنقش آموزش مدارس در تکامل انسان متمرکز بوده نشان داده که طی سه نسل گذشته در آمریکا انتخاب طبیعی علیه تحصیلات عمل کرده زیرا نمرات ژنتیکی مرتبط با پیشرفت تحصیلی با کاهش موفقیت باروری (تعداد فرزندان کمتر) همراه بوده است. این الگو در سه نسل پایدار بوده و نشان می‌دهد سرمایه‌گذاران تحصیل‌کرده بیش از فرزندآوری به کار علاقه دارند. در عوض آموزش به نفع سلامت بالاتر، و افزایش موفقیت در باروری، به‌رغم افزایش سن در نخستین بارداری، عمل می‌کند.
نکته‌ی جالب آنکه آموزش نه فقط میانگین هوش و عملکرد شناختی را افزایش نداده بلکه حتی اندکی آن را کمتر کرده است (که البته به احتمال زیاد بیانگر خطاهای اندازه‌گیری است). پس طی سه نسل گذشته، به‌رغم آنچه معروف است، اوضاع شناختی بهتر نشده است. ده‌ها عامل را می‌توان ذکر کرد که چرا افزایش کیفیت آموزش‌و پرورش اوضاع شناختی را بهتر نکرده است. (از جمله اینکه شاید به اشتباه فکر می‌کنیم اوضاع آموزش و پرورش بهتر شده است!)
دلایل هر چه باشد، کمتر کسی ممکن است ضمن معرفی آنها، به فکر اثرات منفی آبمیوه بیافتد!
 
هادی صمدی
@evophilosophy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برخی از سازگاری‌ها در جانوران به‌واقع حیرت‌انگیزند!!
تقلید صدای مار زنگی توسط جوجه‌ها، بدون آنکه جوجه آموزشی دیده باشد بسیار عجیب است!!

زیست‌شناسی تکاملی هر روز پدیده‌ای عجیب‌تر از روز پیش را برملا می‌کند و به نظر می‌رسد به‌رغم تمامی پیشرفت‌ها در کاربست هوش‌مصنوعی در زیست‌شناسی، کماکان در سال‌های آتی معماهای مربوط به نقطه‌ی آغاز بسیاری از سازگاری‌ها برای همیشه باقی بمانند. بخشی از آنچه امروزه به عنوان خصیصه‌هایی عجیب در زیست‌شناسی رصد می‌کنیم به وقوع رویدادهایی یگانه در گذشته‌های دور ربط دارد که برای همیشه پنهان می‌مانند. زیرا به امکان‌هایی در گذشته اشاره دارند که برای همیشه از دسترس انسان خارج‌اند.

ممکن است مسیر جویباری که در دل کوه‌ها در جریان است در گذشته‌ها با جابه‌جایی سنگی کوچک در اثر حرکت جانوری کوچک، تغییرات بزرگی کرده باشد.
مشابه چنین چیزی در مسیرهای تکاملی خصیصه‌های زیستی نیز رخ داده است و برخی علل برای همیشه پنهان خواهند ماند. وجود چنین وجوه رازآمیزی، جذابیتی همیشگی را برای لذت بردن از طبیعت و غرق شدن در شگفتی‌های گاه غیرقابل دسترس آن باقی نگاه می‌دارد.

هادی صمدی
@evophilosophy
چرا فیلسوفان باید در فضای مجازی حضور داشته باشند؟
حضور فعال و آگاهانه در فضای مجازی، از اینستاگرام و شبکه‌های اجتماعی کنونی تا متاورس و دیگر دنیاهای مجازی آینده، انتخابی شخصی یا صرفاً ابزاری برای سرگرمی نیست، بلکه یک الزام برای درک بهتر، تبیین دقیق‌تر، و مهم‌تر از همه، تعهد به مسئولیت‌پذیری و آگاهی‌بخشی در عصر دیجیتال است.
اینستاگرام، تلگرام، و پلتفرم‌های مشابه به بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی روزمره‌ی میلیون‌ها نفر تبدیل شده‌اند: بستری برای شکل‌گیری هویت، برقراری ارتباطات، تبادل اطلاعات، و حتی سازماندهی جنبش‌های اجتماعی و سیاسی. نادیده گرفتن این فضا، نادیده گرفتن بخش مهمی از تجربه‌ی انسانی در قرن بیست‌ویکم است.

مشکل ناظر خارجی و لزوم «تجربه‌ی زیسته»
تصور کنید یک مردم‌شناس بخواهد فرهنگ قبیله‌ای دورافتاده را بررسی کند. آیا صرفاً با خواندن کتاب‌ها و مقالات می‌تواند به درک درستی از آن فرهنگ برسد؟ خیر! باید به میان آن قبیله برود، با مردم زندگی کند، و از نزدیک با آداب و رسوم آنها آشنا شود. به نحوی مشابه، فیلسوفی که می‌خواهد رفتار انسان در عصر پلتفرم‌ها را تبیین کند، از چیستی روابط اجتماعی، سیاسی، و اخلاقی انسان عصر حاضر سخن گوید، معرفت و صدق را در دوران پساحقیقت بررسی کند، و از متافیزیک هوش مصنوعی و فضای مجازی سردرآورد، نمی‌تواند صرفاً از منظر یک ناظر خارجی به چنین پلتفرم‌هایی نگاه کند. باید در این فضا حضور داشته باشد، با الگوریتم‌ها، فرهنگ‌های آنلاین و چالش‌های کاربران آشنا شود و سپس از منظر ناظر خارجی آن را تحلیل کند.

سقراط در میدان شهر
سقراط را به یاد آوریم که فلسفه را به میان مردم می‌برد. در میدان شهر با مردم سخن می‌گفت، سؤال می‌پرسید و آنها را به تفکر وامی‌داشت. اینستاگرام و تلگرام میدان شهرهای امروزاند. فیلسوف باید به این میدان بیاید، با مردم سخن گوید، سؤال بپرسد و به آنها کمک کند تا درباره‌ی مسائل مهم زندگی‌شان به شکلی نقادانه و آگاهانه بیندیشند.

اجتناب‌ناپذیری تکنولوژی‌ها
دوست داشته باشیم یا نه، به‌سرعت درحال ورود به دنیای متاورس و فضاهای مجازی مشابه هستیم. فضاهایی که به زودی فراتر از سرگرمی رفته و به بسترهایی برای آموزش، کار، تجارت و حتی خلق هویت‌های جدید تبدیل خواهند شد. فیلسوفانی که امروزه از این فضاها اجتناب می‌کنند، با چشمانی بسته وارد جهان جدید می‌شوند و فرصت درک واقعیت‌های نوظهور و چالش‌های اخلاقی و اجتماعی آن را از دست می‌دهند.

درسی از تاریخ تکامل
بار نخست نیست که در تاریخ تکامل انسان چنین تغییرات بزرگی را تجربه می‌کنیم. تکنولوژی همواره نیرویی قدرتمند در تغییر زندگی انسان بوده است. از کشف آتش که منجر به پخت غذا، افزایش اندازه‌ی مغز و توسعه‌ی فعالیت‌های اجتماعی شد، تا اختراع ابزارهای سنگی که شکار را تسهیل و مهارت‌های شناختی را تقویت کرد، و کشاورزی که یکجانشینی و ساختارهای اجتماعی پیچیده را به ارمغان آورد، تکنولوژی همواره عادات، رفتار و حتی سرشت‌مان را دگرگون کرده است.
اما بار اول است که چنین تغییرات بزرگی را در چنین زمان کوتاهی تجربه می‌کنیم. و چنین سرعت تغییراتی برای سلامت روان انسان خطرناک است. دنیای دیجیتال تیغی دولبه است. در کنار فرصت‌های بی‌شمار برای ارتباط، آموزش و خلاقیت، خطراتی جدی نیز برای سلامت روان افراد، به‌ویژه جوانان، وجود دارد: اعتیاد، مقایسه‌ی اجتماعی، تصویر بدنی منفی، قلدری سایبری، انتشار اطلاعات نادرست، و انزوا. و این مسئولیت خطیر روشنگری را بر دوش فیلسوفان می‌گذارد.

تریبونی برای آگاهی‌بخشی
فیلسوفان نه تنها باید برای درک این فضاها در آنها حضور داشته باشند، بلکه باید از پلتفرم‌های مجازی به عنوان تریبونی برای روشنگری، آگاهی‌بخشی و ترویج تفکر انتقادی استفاده کنند. باید به مردم، به ویژه به جوانان کمک کنند تا آگاهانه و مسئولانه از فضای مجازی استفاده کنند، در برابر فشارهای اجتماعی مقاومت، هویت خود را در دنیای واقعی پیدا، ارتباطات معناداری برقرار، و سلامت روان خود را حفظ کنند.
بدون حضور در فضایی که مردم در آن حضور دارند، و به زبانی که می‌فهمند، چگونه ممکن است با آنان ارتباط برقرار کرد؟ دون شأن سقراط نبود که چنین کند. فیلسوف امروز نیز بدون رفتن به درون دریا نمی‌تواند ندای بازگشت به طبیعت و روابط اجتماعی بدن‌مند را به گوش نسلی که بیشترین ساعات خود را در فضاهای مجازی می‌گذرانند برساند. باید خیس شد.

البته تذکر مجدد این نکته مهم است که این حضور برای فیلسوفان فداکارانه نیست. کوهی از مسائل نظری جذاب وجود دارد که در بدو امر و بدون تجربه‌های زیسته، برای فیلسوف طرح نمی‌شوند و اگر هم طرح شوند پاسخ‌های او بخت چندانی برای آنکه حظی از واقعیت داشته باشند ندارد. (مثلاً درک چیستی و کارکرد رمزارزها برای فیلسوفان نسل قبل سخت است. در حالی‌که رمزارزها بنیان‌های اقتصاد را شکل خواهند داد.)

هادی صمدی
@evophilosophy
"فلسفه‌ی درگیر" چیست؟ و چرا رو به گسترش خواهد بود؟

به‌خلاف فلسفه‌ی محض یا نظری که به مفاهیم انتزاعی پیرامون ساختارهای بنیادین، اصول کلی حاکم بر جهان، انسان، و اجتماع، و معرفت به خاطر خود معرفت می‌پردازد، فلسفه‌ی کاربردی (applied philosophy) و  فلسفه‌ی درگیر (engaged philosophy) تلاش می‌کنند فلسفه را از دانشگاه بیرون آورده و به مسائل و مشکلات واقعی جامعه پیوند زنند. هر دو رویکرد معتقدند که فلسفه صرفاً نباید به مباحث انتزاعی محدود شود، بلکه باید در زندگی روزمره‌ی مردم و تصمیم‌گیری‌های مهم اجتماعی نقش ایفا کند. با این حال، تفاوت‌هایی بین این دو رویکرد وجود دارد.

فلسفه‌ی کاربردی
فلسفه‌ی کاربردی بر به‌کارگیری نظریه‌ها، مفاهیم و روش‌های فلسفی شناخته‌شده در حوزه‌های مختلف زندگی تأکید دارد. هدف این رویکرد، حل مسائل و معضلات خاص در زمینه‌هایی مانند پزشکی، حقوق، کسب‌وکار، مهندسی و غیره است. فیلسوفان کاربردی معمولاً با استفاده از چارچوب‌های فلسفی که در فلسفه‌ی محض در پذیرش و رد آن بحث‌های مفصلی شده (مانند پیامدگرایی، وظیفه‌گرایی، فضیلت‌گرایی در فلسفه‌ی اخلاق) به تحلیل یک مسئله‌ی عملی می‌پردازند و استدلال‌هایی در جهت تصمیم‌گیری بهتر عرضه می‌کنند. این رویکرد غالباً «بالا به پایین» است؛ یعنی از نظریه‌های از پیش تعیین‌شده‌ی فلسفی برای حل مسائل عملی استفاده می‌کند.

هدف اصلی فلسفه‌ی کاربردی، روشن کردن ابعاد اخلاقی و مفهومی یک مسئله، ارائه‌ی استدلال‌های مستدل برای تصمیم‌گیری، و بهبود رویه‌ها و دستورالعمل‌ها در آن حوزه‌ی خاص است.

وقتی متخصص اخلاق زیستی با استفاده از اصول پیامدگرایی به ارزیابی میزانِ عادلانه بودن یک سیاست در خدمات بهداشتی می‌پردازد فعالیتی در حوزه‌ی فلسفه‌ی کاربردی انجام می‌دهد.

فلسفه‌ی درگیر: مشارکت فعال در حل مسائل جزئی‌تر

فلسفه‌ی درگیر، بر مشارکت فعال با جوامع، ذی‌نفعان و واقعیت‌های عملیِ مسئله‌ی مورد بررسی تأکید دارد. این رویکرد کمتر به دنبال به‌کارگیری نظریه‌های از پیش تعیین‌شده است و بیشتر به دنبال حل مسائل رایج در جامعه از طریق همکاری و مشارکت فعال با غیرفیلسوفان درگیر در آن مسئله است. فیلسوفان درگیر معمولاً با یک رویکرد «پایین به بالا» کار خود را آغاز می‌کنند؛ یعنی با تجربیات و دیدگاه‌های افرادی که تحت تأثیر مسئله‌ای در جامعه قرار دارند، شروع و سپس از ابزارهای فلسفی برای عرضه‌ی راه‌حل‌هایی استفاده می‌کنند.

فیلسوف درگیر، که مثلاً با شورای شهر یا مجلس قانون‌گذاری همکاری می‌کند، تلاش دارد که دستورالعمل‌های اخلاقی برای توسعه‌ی شهری وضع شوند، یا پایداری محیط‌زیست و برابری اجتماعی ترویج شود. همچنین فیلسوفی که با یک فیلم‌نامه‌نویس همکاری می‌کند تا مثلاً عدالت اجتماعی گسترش یابد یا حقوق اقلیت‌ها ضمن نگارش فیلم‌نامه آسیبی نبیند نیز فیلسوف درگیر است.

چرا "فلسفه‌ی درگیر" رو به گسترش خواهد بود؟
به دو دلیل
.
یک. از منظر تکاملی در برخی فعالیت‌های زیستی به تخصصِ بدون انعطاف نیاز داریم و در برخی فعالیت‌های دیگر نیازمند انعطاف بیشتر هستیم. در سطح اجتماعی نیز گاه نیازمند فیلسوفانی متخصص با رویکردهایی ثابت‌تر و کلان‌نگرتر هستیم و در برخی موارد نیازمند نگرش‌های فلسفی منعطف‌تر. مثلاً وقتی قرار است قانونی وضع شود در بررسی وضعیت اخلاقی آن قانون نیازمند نگرش‌های تخصصی‌تر هستیم. اما وقتی قانون وضع شده و در اجرا مشکلاتی ایجاد کرده در تحلیل مسائل مرتبط با کاربست آن در جامعه نیازمند نوعی فلسفه‌ورزی منعطف‌تر و عمل‌گرایانه‌تر هستیم. به این ترتیب فلسفه‌ی درگیر، در محیط‌های متغیر، و فلسفه کاربردی، در محیط‌های نسبتاً پایدار، مؤثرتراند. به این ترتیب با توجه به اینکه وارد جهانی متغییرتر می‌شویم فلسفه‌های درگیر روز به روز بیشتر گسترش خواهند یافت.

دو. اما دلیل مهم دیگری نیز وجود دارد که در آینده‌ی نزدیک سهم فلسفه‌ی درگیر در فلسفه فزونی خواهد گرفت. در حال حاضر هوش مصنوعی بیشتر بر مبنای الگوریتم‌ها، داده‌ها و استدلال منطقی عمل می‌کند. این قابلیت‌ها برای فلسفه‌ی کاربردی بسیار مفید هستند و بنابراین بخش مهمی از وظایف فلسفه‌ی کاربردی را هوش مصنوعی بر عهده خواهد گرفت. اما چنین قابلیت‌هایی هرچند برای فلسفه‌ی درگیر لازم‌اند، اما کافی نیستند. فلسفه‌ی درگیر، نیازمند ترکیبی از عقلانیت، احساسات، تجربه، و تحلیل نوع تعاملات انسان با زمینه‌‌ی اجتماعی، و همچنین برخورداری از فرونسیس ارسطویی (خرد و فرزانگی عملی) است که هوش مصنوعی در حال حاضر فاقد آن است. در آینده چطور؟
در آینده، با پیشرفت هوش مصنوعی در زمینه‌هایی مانند پردازش زبان طبیعی، یادگیری عمیق، و هوش هیجانی، ممکن است شاهد بهبود عملکرد هوش مصنوعی در فلسفه‌ی درگیر نیز باشیم. فلسفه‌ی درگیر، نیازمند خلاقیت، ابتکار، و قضاوت اخلاقی است که به نظر می‌رسد فعلا عموما ویژگی‌هایی انسانی‌اند.

هادی صمدی
@evophilosophy
 پنج باور نادرستی که مانع تغییرات مفید‌اند: خوانشی تکاملی

عموم انسان‌ها خواهان تغییراند و عموماً در این مسیر شکست می‌خورند. استیون هیز، روان‌شناس شناخته‌شده‌ی حوزه‌ی اَکت، اخیراً مقاله‌ی کوتاهی در سایت روان‌شناسی روز منتشر کرده که در آن پنج باور نادرست را علت این ناکامی‌ مراجعان خود می‌داند.

باور نادرست اول: تغییرات بلافاصله پس از تصمیم‌گیری رخ می‌دهند!
اما واقعیت این است که تغییر فرایندی تدریجی است و به صبر نیاز دارد. شکست‌ها بخش طبیعی مسیرند.

باور نادرست دوم: برای تغییر باید اراده کنیم!
اما واقعیت این است که اراده محدودیت‌های بزرگی دارد و تغییرِ مؤثر، مستلزم اصلاح محیط و ساخت تدریجی عادت‌هاست.

باور نادرست سوم: اقدام به تغییر نیازمند انگیزه بالاست!
اما انگیزه نوسانات زیادی دارد و محول کردن تغییر به برخورداری از انگیزه، به باقی ماندن در وضع کنونی می‌انجامد.

باور نادرست چهارم: درک یک مشکل (از جمله با کمک درمان‌گر) به‌معنای تغییر خودکار آن است!
اما بینش بدون اقدام بی‌فایده است.

باور نادرست پنجم: پیشرفت باید خطی باشد و عقب‌گرد به‌معنای شکست است!
اما پیشرفت عموماً غیرخطی است.

تبیین‌های تکاملی ایجاد این باورهای نادرست
یک. مغز انسان برای واکنش فوری به تهدیدها (مثل فرار از خطر) یا بهره‌برداری سریع از فرصت‌ها (مثل یافتن غذا) تکامل یافته است. این سیستمِ «پاداش فوری» در محیط‌های نیاکان ما حیاتی بود، زیرا بقا به اقدامات آنی وابسته بود. امروزه سرعت تغییرات بسیار زیاد است و با سرعت تکاملِ مغز هماهنگ نیست.

دو. اراده (خویشتن‌داری)، برای مدیریت منابع محدود، مانند غذا، در محیط‌های نامطمئن تکامل یافته است. مغز به‌گونه‌ای طراحی شده که از مصرف انرژی غیرضروری اجتناب کند. اما با وفور منابع انرژی در جهان امروز علت اصلی خویشتن‌داری از بین رفته است. بنابراین اراده از کارکرد اصلی خود در اجداد ما جدا شده و در کارکردهای نوین خود به خوبی عمل نمی‌کند. (جایگزین بهتری برای اراده تأکید بر اصلاح محیط (مثلاً حذف محرک‌های وسوسه‌انگیز) و ساخت عادت‌ها (خودکارسازی رفتارها) است.)

سه. در گذشته‌های دور انگیزه در انسان‌های اولیه به‌صورت دوره‌ای و وابسته به شرایط محیطی (مثل گرسنگی یا خطر) فعال می‌شده است. این نوسان‌های انگیزشی برای بقا مفید بودند، زیرا انرژی را تنها در مواقع ضروری بسیج می‌کردند. در دنیای مدرن، انتظار انگیزه‌ی پایدار غیرواقعی است، زیرا مغز ما برای پاسخ به محرک‌های فوری تکامل یافته، نه برنامه‌ریزی‌های بلندمدت. (بنابراین، تغییر مؤثر، مستلزم ایجاد سیستم‌هایی است که حتی در نبود انگیزه (و از طریق عادت‌ها یا قوانین شخصی) پایدار بمانند.)

چهار. در محیط‌‌زیست نیاکان، تشخیص خطر (مثلاً شناسایی یک شکارچی درنده) بلافاصله به اقدام منجر می‌شد. بنابراین، شناخت بدن‌مند تمایل دارد «درک مسئله» را با «حل مسئله» یکسان بپندارد. اما در مسائل پیچیده‌ی امروزی (مثل اضطراب یا سوءمصرف مواد)، درکِ مسئله لزوماً به اقدام تبدیل نمی‌شود، زیرا مغز به‌طور غریزی برای مقابله با تهدیدهای فیزیکی (نه روانی) طراحی شده است. این شکاف بین شناخت و عمل، بازتابی از تفاوت بین نیازهای تکاملی و مسئله‌های مدرن است.

پنج. طبیعت عموماً غیرخطی است. دوره‌های فراوانی و قحطی، موفقیت و شکست، بخشی از تجربه‌ی تکاملی انسان بودند. مغز برای انعطاف‌پذیری در برابر نوسانات محیطی سازگار شده است. ایده‌ی پیشرفت خطی محصول زیستن در جهان مدرن است و با واقعیت تکاملی ما در تضاد است. مغز به‌گونه‌ای تکامل‌یافته که با تغییرات غیرقابل‌پیش‌بینی کنار بیاید، بنابراین عقب‌گردها را نه به‌عنوان شکست، بلکه به‌عنوان بخشی طبیعی از فرایند یادگیری و سازگاری تفسیر می‌کرده است. اکنون با تأکید مداوم بر لزوم پیشرفتِ دائم و به سوی جلو ساختار فکری ما دچار سردرگمی شده است.

بنابراین این پنج باور نادرست، یا بازمانده‌‎هایی از مکانیسم‌های تکاملی‌اند که زمانی برای بقا مفید بودند، اما در جهان پیچیده‌ی امروز ناکارآمدند، یا ممکن است کماکان کارآمد باشند اما محیط به نحوی نامطلوب تغییر کرده است. پذیرشِ تدریجی بودن تغییر، تأکید بر اصلاح محیط، عدم اتکا به انگیزه‌ی گذرا، ضرورت اقدام عملی، و پذیرش غیرخطی بودن پیشرفت، راهکارهایی هستند که با درک سرشت انسان، مسیر تغییر را واقع‌بینانه‌تر می‌سازند.

رقص زندگی
هیز زندگی را به رقص تشبیه می‌کند. زندگی رقصی پرجنب‌وجوش است که گام‌هایی متنوع و منعطف می‌طلبد تا با مسیرهای دگرگون‌شونده هماهنگ بمانیم. گام‌های درست وابسته به بافت موقعیت‌اند؛ گامی که در برهه‌ای سودمند است، شاید در برهه‌ای دیگر به لغزش بینجامد. دگرگونی پایدار، بیش از چند ترفند موقت و ساده را می‌طلبد و نیازمند مهارت‌هایی چندوجهی در ساحت اندیشه، احساس، و کنش است. درک راستینِ رشد، در رصدِ الگوها در گستره‌ی زمان رخ می‌دهد.

هادی صمدی
@evophilosophy
تکامل‌پذیری: چه افراد و جوامعی در آینده موفق‌ترند؟

فرض کنید چند جمعیت مشابه از گونه‌ای از موجودات زنده داریم. محیط برای همه‌ی آنها در حال تغییر است. اما همه‌ی جمعیت‌ها به یک میزان با شرایط جدید تطابق پیدا نمی‌کنند و بنابراین بخت بقاء ندارند. برخی از این جمعیت‌ها قابلیت بالاتری برای بقاء دارند و به‌اصطلاح تکامل‌پذیری بیشتری دارند. تکامل‌پذیری توانایی جمعیتی از موجودات است که نه تنها تنوع ژنتیکی ایجاد می‌کنند، بلکه تنوع ژنتیکی سازگاری‌بخش ایجاد می‌کنند و در نتیجه از طریق انتخاب طبیعی تکامل پیدا می‌کنند.
پژوهش جدیدی نشان می‌دهد که در تکامل‌پذیری سرعت تغییرات محیطی نقش مهمی دارد. اگر محیط خیلی آهسته تغییر کند (مثلاً هر ۳۰۰ نسل)، موجودات به محیط ثابت عادت می‌کنند و تکامل‌پذیری کم می‌شود. اگر محیط خیلی سریع تغییر کند (مثلاً هر ۳ نسل)، اصلاً فرصتی برای سازگاری وجود ندارد. حالت بینابینی جالب‌تر است: تغییرات با سرعت متوسط (مثلاً هر ۳۰ نسل)، بهترین شرایط برای تکامل در دو مسیر تکامل‌پذیری است.
در پژوهش جدیدی با استفاده از برنامه‌های کامپیوتری، که در آن یک شبیه‌سازی از موجودات طی فرایندهای تکراری در حال تکامل بود، متوجه شدند که دو مسیر افزایش تکامل‌پذیری به‌طور هم‌زمان پدیدار می‌شوند و به‌طور مشخص به سازگاری کمک می‌کنند. یک مسیر امکان انطباق سریع با محیط‌های قبلی را فراهم می‌کند، در حالی که مسیر دیگر (نرخ جهش بالاتر) امکان انطباق سریع با محیط‌های کاملاً جدید را فراهم می‌کند. این تصویر چندوجهی از تکامل به ما کمک می‌کند تا بفهمیم که چگونه موجودات زنده با شرایط در حال تغییر برخورد می‌کنند و فرصت‌های طبیعی برای نوآوری را سریع کشف می‌کنند. مثالی ساده:
فرض کنید کلونی باکتری‌ها در معرضِ دوره‌ایِ آنتی‌بیوتیک قرار می‌گیرد. اگر این دوره‌های مواجهه، با فاصله‌ی مناسب تکرار شوند، باکتری‌ها هم‌زمان دو استراتژی را یاد می‌گیرند: در گام اول ژن‌های مقاومت به آنتی‌بیوتیک‌های شناخته‌شده را حفظ می‌کنند؛ در گام دوم با افزایش نرخ جهش، آماده‌ی مقابله با آنتی‌بیوتیک‌های کاملاً جدید می‌شوند.

موجودات در فضای ژنتیکی خود به مرز بین دو ویژگیِ سازگاری‌بخشِ به ظاهر متعارض (مثلاً مقاومت به گرما و سرما) نزدیک می‌شوند. این موقعیت به آنها اجازه می‌دهد با کمترین جهش، بین ویژگی‌های مختلف جابه‌جا شوند؛ شبیه به ایستادن بر سر چهارراهی که به چند مسیر مختلف دسترسی دارد و بلافاصله با گرفتن نشانه‌هایی از محیط مسیر مناسب انتخاب شود.

کاربست این داده در پیش‌بینی آینده‌ی تکاملی انسان
در هیچ دورانی از تاریخ تکاملی انسان تا این حد با شرایط غیرقابل‌پیش‌بینی مواجه نبوده‌ایم. ابهام در جهان پیش رو، به سان ایستادن بر سر چهارراهی مه‌گرفته است. چه جوامعی و چه افرادی موفق‌تر مسیرهای بهینه را گزینش می‌کنند؟ دو استراتژی اصلی تکامل‌پذیری، دو پاسخ ظاهراً متعارض اما در واقع مکمل را برای این پرسش فراهم می‌کنند. یک. جوامع و افرادی که راه‌حل‌های موفق گذشته را حفظ کرده‌اند. (زیرا جهان هر چقدر هم که بدیع باشد عناصر مهمی از گذشته را در خود حفظ می‌کند.) دو. جوامع و افرادی که با افزایش میزان تنوع، امکان راه‌حل‌های بدیع را افزایش می‌دهند.

در سطح اجتماعی معنای این سخن آن است که جوامع که از یکسو میراث گذشته را حفظ کنند و از سوی دیگر  تنوع نظرات را در سطح اجتماعی روا دارند موفق‌ترند.

در سطح فردی، کسی در مسیر شکوفایی است که همانند گذشتگان ارتباطات جمعی و همگامی با طبیعت را حفظ کند، و هم‌زمان، انعطاف شناختی خود را افزایش دهد.
نکته‌ی مهمی که باید به آن توجه شود این است که هر چه سرعت تغییرات بیشتر شود باید بر استراتژی دوم یعنی مجاز دانستن تنوع و افزایش انعطاف‌ شناختی تأکید کرد. در جهان چندصد سال پیش نرخ تغییرات پایین بود و بنابراین سنت به تنهایی راه‌حل‌های مواجهه با مسائل را داشت. در جهان کنونی، راه مانند گذشته روشن نیست و هم فرد و هم جامعه به نحوی مستمر بر سر چهارراه‌هایی برای انتخاب مسیر قرار می‌گیرند.

توصیه‌‌هایی برای والدین و معلمان
تأکید اصلی را باید بر افزایش انعطاف شناختی گذاشت.
مطابق این پژوهش خطر اصلی آنجاست که وقتی سرعت تغییرات به شدت بالا می‌رود دیگر هیچ‌کدام از دو استراتژی کارساز نیستند. بنابراین گام نخست کاستن از سرعت تغییرات است.
بازگشت به برخی از شیوه‌های زیست گذشته، به ویژه افزایش ارتباط با دیگران در گروه‌های واقعی، و افزایش ارتباط با طبیعت می‌تواند جلوی سرایت سرعت بالای تغییرات تکنولوژیکی به سبک زندگی را بگیرد. سبک زندگی نسل‌های بعدی تغییر خواهد کرد؛ اما اگر با سرعتی مهارشده موفق به ایجاد تغییرات مدیریت‌شده شویم احتمال سازگاری جوامع و افراد را افزایش می‌دهیم.
بازی‌های گروهی در محیط‌های طبیعی ساده‌ترین راهکار پیش رو است. به دنبال راهکارهای عجیب نباشیم.

هادی صمدی
@evophilosophy
2025/04/08 13:11:10
Back to Top
HTML Embed Code: