Telegram Web Link
دکتر شیری
Video
گاهى اوقات پيامهاى خوب ، روزم را ميسازه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا ناظر بر اعمال شماست😎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ۲۷ ثانیه تویی و سختیها، بجنگ
یک درس دادم به اسم جله حاوی چهل قانون توانگری در روزهای سخت که خیلی خیلی بازخوردهای دلنشین داشت و واسه اینکه لذتش را ببرید از درس گفتارهاش براتون درسهای یک دقیقه ای گذاشته ام صفا کنید
چــــــله
“چهل قانون توانگری در دوران سخت”

✔️مناسب کیست ؟
کسانی که دنبال راهکارهای مطمئن در دوران نااطمینانی هستند

قوانین
✔️ارتباط با خود
✔️ارتباط با مردم
✔️ارتباط عاطفی
✔️قانون کار و مدیریت
✔️قانون ثروت
✔️قانون زندگی
✔️قانون معنویت

۲۵ درس گفتار
۴۱۴ دقیقه تدوین حرفه ای با اسلاید

✔️قیمت با تخفیف امروز ١١٠٠ به جای ۱.٩ میلیون تومان

https://tavangary.com/product/40rules/
ارزشش را داشت؟😂
۱)
دهسال قبل یکی از فامیلهای همسر دعوتنامه فرستاده بود بریم نروژ ؛ یک خروار مدارک جور کرده بودیم و خیر سرم، مرتب گذاشته بودم تو این پوشه های چند قسمته که آفیسر سفارت بفهمه به چه خانواده مرتبی بناست ویزا بدهند!
۲)
روز مقرر رفتیم سفارت و راس ساعت من منتظر شدم اسممون را از لیست بخونند که نخوندند و من طلبکارانه پیش مسوول مربوطه رفتم ؛ اون اصرار که اسمتون تو پرینت ما نیست و منم معترض که این چه وضع سایتشونه که یهو از چک مجدد ای میل متوجه شدم که یک روز زود رفته ایم! خیلی سوسکی پیچیدیم و فرداش ته ریش را زدم و تیپ جدید زدم که مثلا یادشون نیاد
۳)
اون موقعها نمیدونم چرا واسه كنسرت موسيقى كلاسيك و وقت سفارت ، تیپ رسمی و کراوات و‌… میزدیم! منم یک کت شلوار نخی تابستونی آبی داشتم و با پیرهن سفید و کراوات سورمه ای پوشیدم دوباره رفتیم سفارت نروژ و از خرشانسی من، مسوول پذیرش مدارک ما تو اونهمه کارمند، همون دیروزیه بود که کلی بهش غر زده بودم😰. طرف مثل یک عنکبوت خشمگین که مگس به تورش گیر افتاده، فاتحانه‌ نگاهی بهم انداخت و دونه دونه مدارک ازم خواست، منم مرتب بهش تحویل میدادم ولی هم هوا اون تو گرم بود و هم کمی اضطراب که نکنه چیزی جا انداخته باشم، هم بي قرارى پسر چندماهه مان، باعث شده بود شُر شر عرق بریزم ، كت را درآوردم ولى نصف پيراهنم خيس بود و ديدم ضايعه دوباره پوشيدمش، تو اون هيرى- ويرى چند تا هم از كپى ها افتاده بود زمين و دولا ميشدم برشون دارم كه خودش ورزش هوازى محسوب ميشد و عرق بيشتر ! كارمنده هم ول كن نبود و گير سه پيچ داده بود كه چرا بعضى مدارك كپى نداره و اصلش را آوردى و منم اصرار كه در سايت ننوشته ايد كپى و …
٤)
مدارك را بالاخره تحويل داديم ! خانم و پسر رفتند منزل مادرزن و منم رفتم سمت خونه؛ موقع طى كردنِ راه پله هاى ساختمون، حس كردم باد خنك به پشت زانوهام ميخوره كه كيف ميداد ولى عجيب بود برام چرا به بالا تنه ام نميخوره ولى دقت نكردم تا رسيدم توى خونه كه چشمتون روز بد نبينه !
شلوار نازنينم از پشت درز خشتك تا پشت زانوى چپ پاره شده بود! كى؟ همون موقع كه تو سفارت دولا شده بودم ! و در كل زمانيكه تو سفارت مشغول اره دادن و تيشه گرفتن با اون عنكبوت نر بودم خشتكم از بالا تا پايين دريده شده بوده و حتما سکوریتی از تو دوربينه كف كرده بودند كه اين اسكول كراواتى خشتك پاره ميخواد بياد نروژ چى كار؟
٥)
نروژ منهاى مقدمات اخذ ويزاش، كشور زيبا و خاصى بود🥹 و مديونيد هيچ فكر استهزاء آلود درباره شهروندان كراواتى مملكتتون كنيد😉
۶)
هنوز متنفرم از باد خنک تو پشت زانو😉
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«تو یک کاری اوستا شو»
از اون یک دقیقه های زیبا
منبع : درس چله ( چهل قانون توانگری در دوران سخت)
خدا نصیبتان نکنه😎
۱)
سهیلا شاگردم بود که لطف کرده بود با نامزدش مجید، اومدند دفترم برای دعوت به جشنشان . هم خودش هم داماد ، ازدواج دومشان بود. کلی هم تاکید کردند که باید بیایید که همه بدانند خوشبختی تازه ما مدیون شماست🥹
روز موعود، از کار اومدم خونه و به خانومم -که هفته های آخر بارداریش بود- گفتم بریم ؟ گفت حالش مناسب نیست،، زنگ زدم، رفیق بی کلک، مادرم که هیچوقت به پسرش نه نمیگه!
۲)
آدرس روی کارت سمت کامرانیه تهران بود و وقتی رسیدیم متوجه شدم تالار نیست بلکه یک خانه مخصوص این جشنهاست، تو‌ مسیر حیاط تا محل بزن و‌بکوب با ملت سلام و علیک از رو احترام کردیم و تو‌ تاریکی و رقص نور، یک جایی پیدا کردیم نشستیم.
۳)
یک چند دقیقه ای گذشت که عروس را اون وسط دیدم که اتفاقا من را هم دید ولی بروی خودش نیاورد، به خودم گفتم نفهم! چه توقعی داری تو این شلوغی آخه؟چند دقیقه بعد چش تو چش از جلوم رد شد ولی کلا دایورت شدم به شانه راست عروس خانم ! اتفاقا یه هوا هم تعجب کردم چقدر این میکاپ آرتیستها این عروس بیچاره را گریم میکنند که اینقدر قیافه دختره عوض میشه ! بعدش گفتم یک شبه دیگه؛ حتما خاطره میشه دیگه…
۴)
حواسم به مادرم هم بود که با مهمونهای دور و برش چنان کرم گرفته بود که انگار خاله عروسه، هر از گاهی هم به من اشاره ای میکرد و پامنبری هاش من را نگاه میکردند و من هم از سر احترام لبخندی زورکی و متواضعانه نثارشان میکردم🥹
۵)
واسه اینکه فضا عوض بشه رفتم تو سایر اتاقهای مجلس و‌یک جا یک عکس بزرگ عروس و داماد گذاشته بودند ملت بادگاری مینوشتند، جلوتر رفتم خشکم زد! دیدم عروس و داماد تو‌عکس اصلا سهیلا و‌مجید نیستند که! سریع رفتم از مادرم خواستم کارت دعوت را از کیفش بهم بده که چشمتان روز بد نبیند، متوجه شدم مراسم کلا فردا بود نه امشب و ما اشتباه آمده ایم🥹 داشتم از ترس آبروم قالب تهی میکردم ؛ به مادرم قصه را زیرگوشی گفتم، در حالیکه لبخندش را رو‌به ملت حفظ میکرد بهم گفت اشکال نداره مادر، شام را بخوریم و بریم ! همین جواب مادرم ترومایی بهم وارد کرد که هنوز تراپی میروم براش😂 التماسش کردم بریم ولی مامانم تازه پامنبری هاش را پیدا کرده بود و گرم شده بود
۶)
بالاخره راضی شد بریم بیرون که تو مسیر خداحافظی، خانواده عروس و داماد اصرار که کجا تشریف میبرید و من لحظه به لحظه بیشتر چروک میخوردم ، وقتی رسیدیم به ماشینم دلم میخواست سجده شکر بجا بیارم که اگر خانومم با شیکم پا به ماه اومده بود، چه خاکی به سرم‌میکردم !
۷)
درس اخلاقی : غیر از آدرس، تاریخ روی کارت را ببین!

https://www.instagram.com/p/C_Si5AMC0RR/?igsh=aG5jaTdqeHFrM2J2
2024/11/16 11:36:36
Back to Top
HTML Embed Code: