📕به یاد دکتر پرویز عماد
✍ اکبر جباری
ماه گذشته جهان فلسفه یکی از کوشاترین پژوهشگران خود و یکی از هیدگرشناسان بزرگ را از دست داد. دکتر پرویز عماد مترجم و ویراستار برجسته آثار هایدگر به زبان انگلیسی بود که ۱۶ فوریه سال ۲۰۲۳ در سن ۸۸ سالگی دیده از جهان فروبست. او همچنین بنیانگذار و سردبیر نشریه مطالعات هیدگر و نیز استاد برجسته دانشگاه دیپل در شیکاگو امریکا بود.
ترجمه بسیاری از آثار هیدگر از آلمانی به زبان انگلیسی و ویراستاری آنها مرهون زحمات اوست. پرویز عماد، خواهرزاده دکتر محمود هومن نیز بود. دکتر هومن استاد فلسفه و صاحب کتاب "تاریخ فلسفه" است که یکی از نخستین کتب تاریخ فلسفه نیز بشمار میرود.
پرویز عماد مردی متواضع و با اخلاق بود که در پاسخگویی به سوالات شاگردان و پژوهشگران گشادهدست و مهربان ظاهر میشد. من در سال ۲۰۱۴ در ضمن ایمیلی از او سوالاتی پرسیده بودم که با سخاوتی مثال زدنی پاسخم را داد.
او از جمله شخصیتهای علمی ايرانی در ابعاد جهانی بود که مقام علمیاش در وطن خود ناشناخته ماند. امیدوارم کسانی مانند اقای دهباشی در نشریه بخارا، بزرگداشتی برای او تدارک ببینند.
از آثار او:
1-Translation and Interpretation: Learning from Beitrage, with Frank Schalow, Zeta Books, 2012.
2-On the Way to Heidegger's Contributions to Philosophy, Madison, WI: The University of Wisconsin Press, 2007.
3-Heidegger and the Phenomenology of Values: His Critique of Intentionality,Walter Biemel (foreword), Tory Press, 1981.
4-Heidegger on Heraclitus: A New Reading (Studies in the History of Philosophy), Kenneth Maly (Author), Parvis Emad (Editor), Edwin Mellen Press, 1987.
از ترجمههای او:
1- Martin Heidegger, Mindfulness, co-trans. Thomas Kalary, London: Continuum Press, 2006.
2- Martin Heidegger, Contributions to Philosophy (From Enowning), co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1999.
3-Martin Heidegger, Phenomenological Interpretation of Kant's Critique of Pure Reason, co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1997.
4-Martin Heidegger, Hegel’s Phenomenology of Spirit, co-trans. K. Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1988.
از نوشتههای او به فارسی:
۱- تأملی عمیق تر در مسئله ترجمه: ترجمه اساسی و منکشف شدن زبان
نویسنده: پرویز عماد مترجم: مریم امینی. (۱۳۷۸) نشریه سوره.
۲- شخصیت گوته (۱۳۳۵) نشریه سخن
۳- ادینگتن(۱۳۳۶) نشریه سخن
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
ماه گذشته جهان فلسفه یکی از کوشاترین پژوهشگران خود و یکی از هیدگرشناسان بزرگ را از دست داد. دکتر پرویز عماد مترجم و ویراستار برجسته آثار هایدگر به زبان انگلیسی بود که ۱۶ فوریه سال ۲۰۲۳ در سن ۸۸ سالگی دیده از جهان فروبست. او همچنین بنیانگذار و سردبیر نشریه مطالعات هیدگر و نیز استاد برجسته دانشگاه دیپل در شیکاگو امریکا بود.
ترجمه بسیاری از آثار هیدگر از آلمانی به زبان انگلیسی و ویراستاری آنها مرهون زحمات اوست. پرویز عماد، خواهرزاده دکتر محمود هومن نیز بود. دکتر هومن استاد فلسفه و صاحب کتاب "تاریخ فلسفه" است که یکی از نخستین کتب تاریخ فلسفه نیز بشمار میرود.
پرویز عماد مردی متواضع و با اخلاق بود که در پاسخگویی به سوالات شاگردان و پژوهشگران گشادهدست و مهربان ظاهر میشد. من در سال ۲۰۱۴ در ضمن ایمیلی از او سوالاتی پرسیده بودم که با سخاوتی مثال زدنی پاسخم را داد.
او از جمله شخصیتهای علمی ايرانی در ابعاد جهانی بود که مقام علمیاش در وطن خود ناشناخته ماند. امیدوارم کسانی مانند اقای دهباشی در نشریه بخارا، بزرگداشتی برای او تدارک ببینند.
از آثار او:
1-Translation and Interpretation: Learning from Beitrage, with Frank Schalow, Zeta Books, 2012.
2-On the Way to Heidegger's Contributions to Philosophy, Madison, WI: The University of Wisconsin Press, 2007.
3-Heidegger and the Phenomenology of Values: His Critique of Intentionality,Walter Biemel (foreword), Tory Press, 1981.
4-Heidegger on Heraclitus: A New Reading (Studies in the History of Philosophy), Kenneth Maly (Author), Parvis Emad (Editor), Edwin Mellen Press, 1987.
از ترجمههای او:
1- Martin Heidegger, Mindfulness, co-trans. Thomas Kalary, London: Continuum Press, 2006.
2- Martin Heidegger, Contributions to Philosophy (From Enowning), co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1999.
3-Martin Heidegger, Phenomenological Interpretation of Kant's Critique of Pure Reason, co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1997.
4-Martin Heidegger, Hegel’s Phenomenology of Spirit, co-trans. K. Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1988.
از نوشتههای او به فارسی:
۱- تأملی عمیق تر در مسئله ترجمه: ترجمه اساسی و منکشف شدن زبان
نویسنده: پرویز عماد مترجم: مریم امینی. (۱۳۷۸) نشریه سوره.
۲- شخصیت گوته (۱۳۳۵) نشریه سخن
۳- ادینگتن(۱۳۳۶) نشریه سخن
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
اگر همینک بگویم، ما باید دولتمردان کشورمان را از بین دانشمندان و اساتید برجستهی واقعی (نه صرفا کسانی که عنوان دکتری را یدک میکشند) انتخاب کنیم،خیلی از شما با من مخالفت خواهید کرد. شمایی که تازه اهل کتاب و مطالعه هستید. عامه مردم که کلا به انتخابهایم خواهند خندید! تقریبا در تاريخ بیخردیما، طبع و سليقهی مردمان، پست و منحط شده است. این انحطاط و سقوطِ طبعمان در امر سیاسی را بهراحتی میتوانیم در انتخابهایمان ببینیم. فیالمثل اگر بگویی شفیعی کدکنی از جهت عقل و درایت و فهم و شعور و سواد، چه کم از این رجل سياسی شش کلاس درس خوانده دارد و چرا نباید ما کسانی مثل کدکنی یا ملکیان یا همین دوست فرهیخته جناب رنانی (که یک موی گندیدهاش به صدتا مثل ظریف میارزد)، را در عرصه سیاست داشته باشیم، با نگاهی عاقل اندر سفیه خواهند گفت: "استاد شفیعی کدکنی و این اساتید که نام بردید، مردان بزرگی هستند ولی بدرد سیاست نمیخورند!" و وقتی میپرسی دقیقا چه کسی بدرد سیاست میخورد، در پاسخشان میتوان سقوط و انحطاط را دید. "مرد سیاسی باید پدر سوخته باشد" و واضح است که امثال شفیعی کدکنی چنین نیستند. اما همزمان یادمان میرود که روزگاری فرهیختگان و دانشمندان بزرگی مانند فروغی در این مملکت ارباب سیاست هم بودند.
اینجاست که متوجه میشوی امر سیاسی در تاریخ بیخردی ما، دیالیکتیک میان قدرت حماقتپرور و مردم حماقتپذیر است. درون این دیالیکتیک، هیچ راهی برای برون رفت خردمندانه وجود ندارد. این دیالیکتیک، چونان گردابی است که هر کنش خردورزانه را درون خود میبلعد و در نهایت منجر به ظهور پدیده مضحک و بیمایهای مانند وسطباز میشود.
وسطباز، محصول این دیالیکتیک است. وسطباز کسی است که از رنج توده مردم تغافل میورزد و از گنج ارباب قدرت هم دور افتاده و تلاش میکند، تا راهی بیابد از قعر گرداب این دیالیکتیک خود را نجات بخشد، ولی زهی خیال باطل. او از قبل طهارت و بکارتش را در میل به جانب سیاستمدار میانمایه از دست داده است. این اشتباه و مغالطه است که کسی مانند فروغی را وسطباز یا کنشگر مرزی بخوانیم. فروغی دانشمندی بود در قلب سیاست و قدرت. او خود بازیگردان و میداندار بود نه وسط بازی میان قدرتِ بیمایگان و توده مردم.
خلاصه اینکه من این پدیده وسطباز یا کنشگر مرزی را یکی دیگر از نشانههای انحطاط میدانم که هم معلول این تاریخبیخردی است و هم میتواند علت مبقیه آن باشد.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CpdbQ1xqbQE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
اینجاست که متوجه میشوی امر سیاسی در تاریخ بیخردی ما، دیالیکتیک میان قدرت حماقتپرور و مردم حماقتپذیر است. درون این دیالیکتیک، هیچ راهی برای برون رفت خردمندانه وجود ندارد. این دیالیکتیک، چونان گردابی است که هر کنش خردورزانه را درون خود میبلعد و در نهایت منجر به ظهور پدیده مضحک و بیمایهای مانند وسطباز میشود.
وسطباز، محصول این دیالیکتیک است. وسطباز کسی است که از رنج توده مردم تغافل میورزد و از گنج ارباب قدرت هم دور افتاده و تلاش میکند، تا راهی بیابد از قعر گرداب این دیالیکتیک خود را نجات بخشد، ولی زهی خیال باطل. او از قبل طهارت و بکارتش را در میل به جانب سیاستمدار میانمایه از دست داده است. این اشتباه و مغالطه است که کسی مانند فروغی را وسطباز یا کنشگر مرزی بخوانیم. فروغی دانشمندی بود در قلب سیاست و قدرت. او خود بازیگردان و میداندار بود نه وسط بازی میان قدرتِ بیمایگان و توده مردم.
خلاصه اینکه من این پدیده وسطباز یا کنشگر مرزی را یکی دیگر از نشانههای انحطاط میدانم که هم معلول این تاریخبیخردی است و هم میتواند علت مبقیه آن باشد.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CpdbQ1xqbQE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
از خانه بیرون میآیی و هنوز چند قدمی دور نشدهای که از بالای یک ساختمان در حال ساخت، یک سنگ بلوک سیمانی از طبقه پنجم پرت میشود پایین و درست میخورد به فرق سرت و درجا میمیری.
یا نه.
میروی تا عرض خیابان را عبور کنی و ناگهان با اتومبیل جوانی که مست کرده با ۱۲۰ کلیومتر سرعت در ساعت تصادف میکنی و بلافاصله مرگ مغزی میشوی.
یا نه.
از خیابان عبور میکنی و سوار تاکسی میشوی تا به محل کارت بروی که ناگهان با شلیک گلوله ماموران ضدشورش به مغزت، که در حال مهار جمعیت هستند، کشته میشوی.
یا نه.
میروی سر کار و بعد از چند ساعت پشت میزنشینی، بلند میشوی میروی حیاط خلوت اداره و سیگاری روشن میکنی که ناگهان دچار ایست قلبی میشوی و باز میمیری.
و یا هیچکدام اینها نه. هیچ اتفاقی برایت نمیافتد و دچار هیچ بیماری خاصی هم نمیشوی، و پنجاه سال بعداز ازدواجت در حالیکه همسرت را از دست دادهای، تنها به رختخواب میروی و دیگر صبح بلند نمیشوی.
این واقعیترین تصویر زندگی انسان است. مرگ به مثابه قطعیترین رخداد، در کمین ما نشسته است و هیچ مفری از آن برایمان نیست. همه چیز در مقابل مرگ، وزن خود را از دست میدهد و ما تقریبا در اندیشیدن به مرگ، متوجه این بیوزنی زندگی میشویم. اما این "بیوزنی" را نمیتوان به "بیمعنایی" تفسیر کرد. بیوزنی با بیمعنایی خیلی فرق دارد. بیوزنی حکایت از اهمیت مرگ و بیاهمیت شدن هرچیزی غیر از مرگ دارد. بیاهمیتی، یعنی هیچ چیز درون زندگی آنقدر اهمیت ندارد که خود زندگی را نادیده بگیری. بیاهمیتی یعنی، همه امورات زندگی، بالا و پايين هایش، غم و شادیهایش، لذتها و رنجهایش، بیاهمیتاند. واقعیتش این است که کلا زندگی ما آدمها چیز مهمی در پهنای هستی نیست. اما به قول آندره مالرو: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
اما "معنای زندگی"، چیز دیگری است و نباید آنرا با موضوع "اهمیت" اشتباه بگیریم. درباره معنای زندگی بطور کلی دو دیدگاه مهم وجود دارد. دیدگاه نخست از آنِ کسانی است که معتقدند، معنای زندگی "کشفی" است و باید آنرا بجوییم. دیدگاه دوم هیچ اعتقادی ندارد که در این دنیا معنایی وجود دارد تا بخواهیم کشفش کنیم. این جهان فاقد معنا است، و باید آنرا "بسازیم". من نیز قائل به همین دیدگاهام و معتقدم، معنا ساختنی است و بدست انسان ساخته میشود. درباره معنای زندگی پیش از این مطالبی نوشتهام که در هایلایت همین صفحه میتوانید بخوانید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Cp5eMvIqSGv/?igshid=MDJmNzVkMjY=
یا نه.
میروی تا عرض خیابان را عبور کنی و ناگهان با اتومبیل جوانی که مست کرده با ۱۲۰ کلیومتر سرعت در ساعت تصادف میکنی و بلافاصله مرگ مغزی میشوی.
یا نه.
از خیابان عبور میکنی و سوار تاکسی میشوی تا به محل کارت بروی که ناگهان با شلیک گلوله ماموران ضدشورش به مغزت، که در حال مهار جمعیت هستند، کشته میشوی.
یا نه.
میروی سر کار و بعد از چند ساعت پشت میزنشینی، بلند میشوی میروی حیاط خلوت اداره و سیگاری روشن میکنی که ناگهان دچار ایست قلبی میشوی و باز میمیری.
و یا هیچکدام اینها نه. هیچ اتفاقی برایت نمیافتد و دچار هیچ بیماری خاصی هم نمیشوی، و پنجاه سال بعداز ازدواجت در حالیکه همسرت را از دست دادهای، تنها به رختخواب میروی و دیگر صبح بلند نمیشوی.
این واقعیترین تصویر زندگی انسان است. مرگ به مثابه قطعیترین رخداد، در کمین ما نشسته است و هیچ مفری از آن برایمان نیست. همه چیز در مقابل مرگ، وزن خود را از دست میدهد و ما تقریبا در اندیشیدن به مرگ، متوجه این بیوزنی زندگی میشویم. اما این "بیوزنی" را نمیتوان به "بیمعنایی" تفسیر کرد. بیوزنی با بیمعنایی خیلی فرق دارد. بیوزنی حکایت از اهمیت مرگ و بیاهمیت شدن هرچیزی غیر از مرگ دارد. بیاهمیتی، یعنی هیچ چیز درون زندگی آنقدر اهمیت ندارد که خود زندگی را نادیده بگیری. بیاهمیتی یعنی، همه امورات زندگی، بالا و پايين هایش، غم و شادیهایش، لذتها و رنجهایش، بیاهمیتاند. واقعیتش این است که کلا زندگی ما آدمها چیز مهمی در پهنای هستی نیست. اما به قول آندره مالرو: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
اما "معنای زندگی"، چیز دیگری است و نباید آنرا با موضوع "اهمیت" اشتباه بگیریم. درباره معنای زندگی بطور کلی دو دیدگاه مهم وجود دارد. دیدگاه نخست از آنِ کسانی است که معتقدند، معنای زندگی "کشفی" است و باید آنرا بجوییم. دیدگاه دوم هیچ اعتقادی ندارد که در این دنیا معنایی وجود دارد تا بخواهیم کشفش کنیم. این جهان فاقد معنا است، و باید آنرا "بسازیم". من نیز قائل به همین دیدگاهام و معتقدم، معنا ساختنی است و بدست انسان ساخته میشود. درباره معنای زندگی پیش از این مطالبی نوشتهام که در هایلایت همین صفحه میتوانید بخوانید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Cp5eMvIqSGv/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from اکبر جباری
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
این ترس، به واقع نه به دلیل مسلمان بودن او، بل به واسطه نمایش مسلمانی وی است. کسی که دینش را به نمایش مینهد، ترسناک است. نمایش دادن دین و احکام دینی، مانند نمایش دادن اخلاقیات نیست. اخلاقیات را باید نشان داد و جوهره اخلاق در نمایش آن نهفته است. نمیتوان در خفا مهربان بود. مهربانی، درستکاری، راستگویی، صبر، و بطور کلی همه اخلاقیات میبایست یک جلوه و ظهور خارجی نیز داشته باشد والا ماهیتا بیمعنا خواهد بود.
اما دین و خاصه بخش عبادات، همه ارزش و کارکرد خود را از نهان بودن کسب میکند. عباداتی که به نمایش در میآید، کارکرد "هویتساز" مییابد و این هویتسازی و هویت اندیشی، بنیان و ریشهی همهی عداوتها و خصومتها تواند بود. دینی که به نمایش گذاشته میشود، دیگر دین نیست، بل یک وانمودهایست (simulation) که تلاش دارد یک "ناحقیقت" را پنهان سازد. (درباره وانموده به مطالب پیشین درباره نیهیلیسم رجوع بفرمایید)
خودتان را با این حرفها فریب ندهید که پیامبران و اولیاء دین در گذشته به نمایش دین توصیه کردهاند! ما در عصر نیهیلیسم بسر میبریم. اقتضائات دینداری در زمانهی نیهیلیسم، اختفا و پوشیدگی است. در این زمانه هرکس بیشتر دینش را به نمایش مینهد، کمتر با خداست و اگر حمل بر اغراق نباشد، تنها طریقت راستین دینداری در عصر مرگ خدایان، طریقت ملامتیه است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CqdAtMqq2FQ/?igshid=MDJmNzVkMjY=
اما دین و خاصه بخش عبادات، همه ارزش و کارکرد خود را از نهان بودن کسب میکند. عباداتی که به نمایش در میآید، کارکرد "هویتساز" مییابد و این هویتسازی و هویت اندیشی، بنیان و ریشهی همهی عداوتها و خصومتها تواند بود. دینی که به نمایش گذاشته میشود، دیگر دین نیست، بل یک وانمودهایست (simulation) که تلاش دارد یک "ناحقیقت" را پنهان سازد. (درباره وانموده به مطالب پیشین درباره نیهیلیسم رجوع بفرمایید)
خودتان را با این حرفها فریب ندهید که پیامبران و اولیاء دین در گذشته به نمایش دین توصیه کردهاند! ما در عصر نیهیلیسم بسر میبریم. اقتضائات دینداری در زمانهی نیهیلیسم، اختفا و پوشیدگی است. در این زمانه هرکس بیشتر دینش را به نمایش مینهد، کمتر با خداست و اگر حمل بر اغراق نباشد، تنها طریقت راستین دینداری در عصر مرگ خدایان، طریقت ملامتیه است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CqdAtMqq2FQ/?igshid=MDJmNzVkMjY=
عرفان در جهان نیهیلیستیک به چهکار میآید؟
در این جلسه تلاش خواهم کرد، علاوه بر طرح دیدگاه خود درباره چیستی عرفان و نقش تاریخی آن و کارکردش در جهان معاصر، به پرسشها و انتقادات دوستان نیز پاسخ دهم.
دیدار ما پنجشنبه ۱۷ فروردین، ساعت ۲۱ در همین صفحه.👇
https://www.instagram.com/p/CqnBasfq0uU/?igshid=MDJmNzVkMjY=
در این جلسه تلاش خواهم کرد، علاوه بر طرح دیدگاه خود درباره چیستی عرفان و نقش تاریخی آن و کارکردش در جهان معاصر، به پرسشها و انتقادات دوستان نیز پاسخ دهم.
دیدار ما پنجشنبه ۱۷ فروردین، ساعت ۲۱ در همین صفحه.👇
https://www.instagram.com/p/CqnBasfq0uU/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دین چیست و دیندار کیست؟
عرفان چیست و عارف کیست؟
فیلسوف کیست و فلسفه چیست؟
دانش چیست و دانشمند کیست؟
چنین پرسشهایی که مبتنی بر یک ذاتانگاری انتزاعی است، بسیار میتوانند رهزن و گمراه کننده باشند. فرض این قبیل پرسشها این است که چیزی به نام عارف و عرفان، یا فلسفه و فیلسوف بطور ثابت وجود دارد که میتوان تعریفی برایش پیدا کرد. در چنین پرسشهایی، عارف و فیلسوف و... چیزی مانند کوه و درخت و سنگ و سایر اشیاء هستند که بیرون از تاریخ و زمان و جغرافیا، یک ماهیت ثابتی دارند که میبایست در قالب تعریف منطقی بدان دست یافت، همانطور که میتوان کوه را تعریف کرد و امروز و دیروز هم تاثیری در آن ندارد!
بر اساس همین نگاه ذاتانگارانه انتزاعی، بسیاری گمان میکنند با خواندن مثلا آثار عرفای پیشین، یا با انجام دادن کارهایی که آنها انجام میدادند، میتوان عارف شد. غافل از اینکه شما اگر طابق نعلبالنعل، کارهایی را که مثلا مولانا انجام داده، انجام دهی و عینا مانند او زندگی کنی و مانند او بیاندیشی، نهایتا یک کپی کمیک و مضک از مولانا خواهی شد.
اشتباه برداشت نکنید. من نه میگویم شعر و عرفان و موسیقی و حتی برخی باورهای دینی، بیفایده است و نه میگویم اینها را رها کنیم! قطعا این چیزها در تولید احوال موثرند و اساسا مکانیزمهای دفاعی بسیار قدرتمندی هستند که میتوانند آدمی را در مواجهه با رنجها و مصائب و مشکلات این جهان یاری رسانند. حتی لحن و صدای لین و معنوی یک سخنران و واعظ میتواند حالی خوش در ما ایجاد کند و بواسطه طنین صدایش و سجع در کلامش، از خزعبلات گفتار و ضعف استدلال و نگاه بیبنیانش غافل شویم.
حرف من نفی این واقعیات نیست، بل میگویم این چیزها را باید تاریخمند و مکانمند و زمانمند دید.
مولانا و شمس تبریزی و خلاصه همه میراث عرفانی ما در جهان نیهیلیستیکِ عصر جدید، صرفا همین کارکرد تولید حال را دارند، ولی انسان مدرن از رهگذر این چیزها، واجد مقامات خاصی نمیشود که بتواند از نیهیلیسم متعین و انضمامی این عصر خارج شود.
اساسا از امر انضمامی نمیتوان به ضرب و زور یک حال عبور کرد. نیهیلیسم یک امر متعین و انضمامی است نه یک دیدگاه یا یک احساس فردی و یا یک فلسفه و نظریه تاریخی. برای همین هم کسی نمیتواند به صرف احوال خوش یا نگاه عرفانی که دارد گمان برد که از چنگ نیهیلیسم خلاص شده است. نیهیلیسم چونان اتمسفری است که ما در آن نفس میکشیم. در پاسخ به این پرسش که این اتمسفر چگونه و از چه زمانی ایجاد شده، نظرات متفاوت است. هیدگر میگوید با سقراط و غلبه تفکر انتیک این نیست انگاری شروع شده است و در عصر جدید و با ظهور تفکر تکنولوژیک به تمامیت رسیده است.
اساسا مهم نیست که با حرف هیدگر موافق باشیم یا نه. مهم این است که دیگر ما در زندگی خود، در ساحات مختلف زندگی اعم از سیاست، اقتصاد، فردی، جمعی، و ... خدا را بازی نمیگیریم. خدا صرفا واژهایست که در زبان میچرخد و در ذهن وجود دارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
عرفان چیست و عارف کیست؟
فیلسوف کیست و فلسفه چیست؟
دانش چیست و دانشمند کیست؟
چنین پرسشهایی که مبتنی بر یک ذاتانگاری انتزاعی است، بسیار میتوانند رهزن و گمراه کننده باشند. فرض این قبیل پرسشها این است که چیزی به نام عارف و عرفان، یا فلسفه و فیلسوف بطور ثابت وجود دارد که میتوان تعریفی برایش پیدا کرد. در چنین پرسشهایی، عارف و فیلسوف و... چیزی مانند کوه و درخت و سنگ و سایر اشیاء هستند که بیرون از تاریخ و زمان و جغرافیا، یک ماهیت ثابتی دارند که میبایست در قالب تعریف منطقی بدان دست یافت، همانطور که میتوان کوه را تعریف کرد و امروز و دیروز هم تاثیری در آن ندارد!
بر اساس همین نگاه ذاتانگارانه انتزاعی، بسیاری گمان میکنند با خواندن مثلا آثار عرفای پیشین، یا با انجام دادن کارهایی که آنها انجام میدادند، میتوان عارف شد. غافل از اینکه شما اگر طابق نعلبالنعل، کارهایی را که مثلا مولانا انجام داده، انجام دهی و عینا مانند او زندگی کنی و مانند او بیاندیشی، نهایتا یک کپی کمیک و مضک از مولانا خواهی شد.
اشتباه برداشت نکنید. من نه میگویم شعر و عرفان و موسیقی و حتی برخی باورهای دینی، بیفایده است و نه میگویم اینها را رها کنیم! قطعا این چیزها در تولید احوال موثرند و اساسا مکانیزمهای دفاعی بسیار قدرتمندی هستند که میتوانند آدمی را در مواجهه با رنجها و مصائب و مشکلات این جهان یاری رسانند. حتی لحن و صدای لین و معنوی یک سخنران و واعظ میتواند حالی خوش در ما ایجاد کند و بواسطه طنین صدایش و سجع در کلامش، از خزعبلات گفتار و ضعف استدلال و نگاه بیبنیانش غافل شویم.
حرف من نفی این واقعیات نیست، بل میگویم این چیزها را باید تاریخمند و مکانمند و زمانمند دید.
مولانا و شمس تبریزی و خلاصه همه میراث عرفانی ما در جهان نیهیلیستیکِ عصر جدید، صرفا همین کارکرد تولید حال را دارند، ولی انسان مدرن از رهگذر این چیزها، واجد مقامات خاصی نمیشود که بتواند از نیهیلیسم متعین و انضمامی این عصر خارج شود.
اساسا از امر انضمامی نمیتوان به ضرب و زور یک حال عبور کرد. نیهیلیسم یک امر متعین و انضمامی است نه یک دیدگاه یا یک احساس فردی و یا یک فلسفه و نظریه تاریخی. برای همین هم کسی نمیتواند به صرف احوال خوش یا نگاه عرفانی که دارد گمان برد که از چنگ نیهیلیسم خلاص شده است. نیهیلیسم چونان اتمسفری است که ما در آن نفس میکشیم. در پاسخ به این پرسش که این اتمسفر چگونه و از چه زمانی ایجاد شده، نظرات متفاوت است. هیدگر میگوید با سقراط و غلبه تفکر انتیک این نیست انگاری شروع شده است و در عصر جدید و با ظهور تفکر تکنولوژیک به تمامیت رسیده است.
اساسا مهم نیست که با حرف هیدگر موافق باشیم یا نه. مهم این است که دیگر ما در زندگی خود، در ساحات مختلف زندگی اعم از سیاست، اقتصاد، فردی، جمعی، و ... خدا را بازی نمیگیریم. خدا صرفا واژهایست که در زبان میچرخد و در ذهن وجود دارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
چرا زندگی اصیل؟
اصالت یعنی چه؟ آیا زندگی اصیل مهمتر است یا زندگی شاد؟
معیارهای زندگی اصیل چیست و چگونه میتوان بدان دست یافت؟
فرداشب در اتاق "تاملات فلسفی" کلاب هاووس تلاش خواهم کرد به این پرسشها پاسخ دهم. از طریق لینک دا میتوانید وارد شوید.
https://www.clubhouse.com/invite/q643vugC
اصالت یعنی چه؟ آیا زندگی اصیل مهمتر است یا زندگی شاد؟
معیارهای زندگی اصیل چیست و چگونه میتوان بدان دست یافت؟
فرداشب در اتاق "تاملات فلسفی" کلاب هاووس تلاش خواهم کرد به این پرسشها پاسخ دهم. از طریق لینک دا میتوانید وارد شوید.
https://www.clubhouse.com/invite/q643vugC
شرکت بهره برداری متروی تهران، در اقدامی عجیب بخشی از کتاب "دازاین کاوی" مرا در داخل واگنهای مترو تهران، بدون اجازه من منتشر کرده و اسم مرا نیز حذف کرده است.
فارع از اینکه چنین مطلبی چه تناسبی با مترو دارد، به این فکر میکردم که وقتی پایبند به هیچ اصول اخلاقی نباشی همین میشود. اما یک چیز این وسط قابل تامل است. آقایان از "قال باقر" و "قال صادق" رسیده اند به "قال تولستوی" و "قال ویکتور هوگو" و "قال هیدگر"... کفگیرشان به ته دیگ خورده است...😊
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
فارع از اینکه چنین مطلبی چه تناسبی با مترو دارد، به این فکر میکردم که وقتی پایبند به هیچ اصول اخلاقی نباشی همین میشود. اما یک چیز این وسط قابل تامل است. آقایان از "قال باقر" و "قال صادق" رسیده اند به "قال تولستوی" و "قال ویکتور هوگو" و "قال هیدگر"... کفگیرشان به ته دیگ خورده است...😊
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
جهت ثبت نام به وبسایت جیوگی رجوع فرمایید:
https://jivegi.school/course/213
https://jivegi.school/course/213
📕 درباره نسبت فعل اخلاقی و سلامت روان فاعل اخلاقی
✍ اکبر جباری
من از نظریههای فلسفه اخلاق معاصر اطلاع چندانی ندارم و نمیدانم آیا مانند فلسفههای اخلاق کلاسیک، از نقش و نسبت روان فاعل اخلاقی در تحلیل و تعیین فعل اخلاقی غافلند یا نه؟
چنانکه میدانیم، در فلسفههای اخلاق کلاسیک، فعل اخلاقی، فعلی است که در نسبت با "دیگری" تعیین میشود. به عبارتی ديگر، فعلی اخلاقی، فعلی است که به روان و جسم و مال و خلاصه به دیگری سودی برساند و فعل غیر اخلاقی فعلی است که به دیگری آسیب برساند. اما معلوم نمیشود جایگاه روان فاعل، در تعیین فعل اخلاقی چیست؟ یعنی اگر کسی مرتکب بخشش یا ایثار نسبت به دیگری شود، اما از رهگذر این بخشش و ایثار، روان خودش آسیب ببیند، چرا این فعل که "بخشش" و "ایثار" مینامیمش، فعل اخلاقی است؟
من عمیقا بر این باورم که نه تنها سود و ضرر "دیگری" در تعیین فعل اخلاقی مهم است، بل سلامت روان خود فاعل اخلاقی نیز در تعیین فعل اخلاقی حائز اهمیت است. اگر کاری مفید برای دیگری انجام میدهی که از رهگذر آن کار، متحمل آسیب روانی میشوی، آن یک کار اخلاقی نیست. اگر گمان میبری با بخشیدن کسی، روانت متحمل آسیب میشود، بهتر است او را نبخشی و خشمت را به او ابراز کنی. این ابراز خشم، شاید فعل اخلاقی نباشد، (و شک دارم فعل غیر اخلاقی هم باشد) اما آن بخششی که مبتنی بر سرکوب خودت است، قطعا یک فعل غیراخلاقی است.
باید سلامت روان خودت را نیز در فعل اخلاقی مد نظر قرار دهی. چراکه اولا اخلاق میبایست نخست در جان فاعل، منشا خیر باشد که از این به سلامت روان یاد میکنیم، دوما، آثار و نتایج سلامت روان در نهایت دوباره به "دیگری" باز میگردد، چراکه اساسا روان، چیزی نیست جز التفات آدمی به جانب دیگری.
پس توجه به سلامت روانِ خود در فعل اخلاقی، توجه به دیگری نیز است.
ما نیاز داریم یکبار همه اخلاقیات را از منظر همین سلامت روانِ فاعلِ اخلاقی نیز بررسیم و بکاویم. ای بسا بسیاری از افعالی که به مثابه فضیلت اخلاقی تلقی شده، به واقع یک امر غیر اخلاقی باشد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
من از نظریههای فلسفه اخلاق معاصر اطلاع چندانی ندارم و نمیدانم آیا مانند فلسفههای اخلاق کلاسیک، از نقش و نسبت روان فاعل اخلاقی در تحلیل و تعیین فعل اخلاقی غافلند یا نه؟
چنانکه میدانیم، در فلسفههای اخلاق کلاسیک، فعل اخلاقی، فعلی است که در نسبت با "دیگری" تعیین میشود. به عبارتی ديگر، فعلی اخلاقی، فعلی است که به روان و جسم و مال و خلاصه به دیگری سودی برساند و فعل غیر اخلاقی فعلی است که به دیگری آسیب برساند. اما معلوم نمیشود جایگاه روان فاعل، در تعیین فعل اخلاقی چیست؟ یعنی اگر کسی مرتکب بخشش یا ایثار نسبت به دیگری شود، اما از رهگذر این بخشش و ایثار، روان خودش آسیب ببیند، چرا این فعل که "بخشش" و "ایثار" مینامیمش، فعل اخلاقی است؟
من عمیقا بر این باورم که نه تنها سود و ضرر "دیگری" در تعیین فعل اخلاقی مهم است، بل سلامت روان خود فاعل اخلاقی نیز در تعیین فعل اخلاقی حائز اهمیت است. اگر کاری مفید برای دیگری انجام میدهی که از رهگذر آن کار، متحمل آسیب روانی میشوی، آن یک کار اخلاقی نیست. اگر گمان میبری با بخشیدن کسی، روانت متحمل آسیب میشود، بهتر است او را نبخشی و خشمت را به او ابراز کنی. این ابراز خشم، شاید فعل اخلاقی نباشد، (و شک دارم فعل غیر اخلاقی هم باشد) اما آن بخششی که مبتنی بر سرکوب خودت است، قطعا یک فعل غیراخلاقی است.
باید سلامت روان خودت را نیز در فعل اخلاقی مد نظر قرار دهی. چراکه اولا اخلاق میبایست نخست در جان فاعل، منشا خیر باشد که از این به سلامت روان یاد میکنیم، دوما، آثار و نتایج سلامت روان در نهایت دوباره به "دیگری" باز میگردد، چراکه اساسا روان، چیزی نیست جز التفات آدمی به جانب دیگری.
پس توجه به سلامت روانِ خود در فعل اخلاقی، توجه به دیگری نیز است.
ما نیاز داریم یکبار همه اخلاقیات را از منظر همین سلامت روانِ فاعلِ اخلاقی نیز بررسیم و بکاویم. ای بسا بسیاری از افعالی که به مثابه فضیلت اخلاقی تلقی شده، به واقع یک امر غیر اخلاقی باشد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕نسبت اخلاق و هوش
✍ اکبر جباری
اغلب رذیلتهایی که مردمان نسبت به دیگری روا میدارند، نه از سر خباثت و بدخواهی برای دیگران، بل به دلیل کم هوشیشان است. آدمها اغلب به دلیل کم هوشی، دچار بیاخلاقی میشوند. کم هوشی و جهل و نادانی باعث میشود تا ما به همه وجوه رفتار خود فکر نکنیم و از لوازم کار خود غافل شویم. مرتکب کاری میشویم و گمان میکنیم کار خاصی نکردهایم و چون هیچ قصد و غرضی هم در کارمان نداشتهایم، مرتکب هیچ رذیلهای هم نشدهایم! غافل از اینکه اخلاق را زیرپا گذاشتهایم. هوش زیاد، ملاحظه زیاد میآورد و آدم ملاحظهکار همیشه حواسش هست که چه میگوید و چه میکند. يعنی آدم با اخلاق باید باهوش باشد، و البته واضح است که هر آدم باهوشی لزوما با اخلاق نیست. اما آدم با اخلاق باید باهوش باشد و بداند که به صرف یک سری آموزههای کلی نمیتوان یک زیست اخلاقی داشت. باید در جزء جزء زندگی اخلاقی زیست و در مسائل مستحدثه، نگرش اخلاقی داشت. این امر نیز نیاز به قوه اجتهاد دارد. نمیتوان به صرف یکسری قواعد کلی بسنده کرد. اجتهاد اخلاقی در امور مختلف برای هر انسانی لازم است و این اجتهاد نیاز به هوش و درایت دارد.
از ارسال یک پست یا یادداشت به دیگری گرفته تا نوع پارک کردن اتومبیلمان در کوچه و خیابان. آدم باهوش، هر مطلبی را در این فضای مجازی برای هرکسی ارسال نمیکند. حتی با دقت و وسواس، یک ایموجی را انتخاب میکند. وقتی میخواهد ماشینش را پارک کند، طوری پارک نمیکند که جای دو اتومبیل را بگیرد. حواسش هست که در شهری مثل تهران، جای پارک به سختی پیدا میشود.
بیاخلاقیهایی که ما در طول زندگی روزمره مرتکب میشویم، اغلب از سر بیتوجهی و کمدقتی ما نسبت به پیرامونمان است. کسی برایم مطالب یک پزشک را میفرستاد و چندبار از من نظر خواست. گفتم مطالب ایشان سطحی و بعضا غلط است. با اینحال بطور مستمر برایم مطالب آن پزشک را ارسال میکند برغم اینکه میداند من از این دست مطالب خوشم نمیآید. اینها مصادیق بیدقتی و کمتوجهی است که میتواند مصداق فعل غیراخلاقی هم باشد. به عنوان یک مرد باید حواست باشد که شبها از یک ساعتی به بعد، برای یک خانم، خاصه اگر متاهل باشد، با موبایلت چیزی ارسال نکنی و تماس نگیری. رعایت این قبیل جزییات است که امروزه در عصر حاضر میتواند معیار زیست اخلاقی باشد، والا بطور کلی، اغلب انسانها اخلاقی هستند.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
اغلب رذیلتهایی که مردمان نسبت به دیگری روا میدارند، نه از سر خباثت و بدخواهی برای دیگران، بل به دلیل کم هوشیشان است. آدمها اغلب به دلیل کم هوشی، دچار بیاخلاقی میشوند. کم هوشی و جهل و نادانی باعث میشود تا ما به همه وجوه رفتار خود فکر نکنیم و از لوازم کار خود غافل شویم. مرتکب کاری میشویم و گمان میکنیم کار خاصی نکردهایم و چون هیچ قصد و غرضی هم در کارمان نداشتهایم، مرتکب هیچ رذیلهای هم نشدهایم! غافل از اینکه اخلاق را زیرپا گذاشتهایم. هوش زیاد، ملاحظه زیاد میآورد و آدم ملاحظهکار همیشه حواسش هست که چه میگوید و چه میکند. يعنی آدم با اخلاق باید باهوش باشد، و البته واضح است که هر آدم باهوشی لزوما با اخلاق نیست. اما آدم با اخلاق باید باهوش باشد و بداند که به صرف یک سری آموزههای کلی نمیتوان یک زیست اخلاقی داشت. باید در جزء جزء زندگی اخلاقی زیست و در مسائل مستحدثه، نگرش اخلاقی داشت. این امر نیز نیاز به قوه اجتهاد دارد. نمیتوان به صرف یکسری قواعد کلی بسنده کرد. اجتهاد اخلاقی در امور مختلف برای هر انسانی لازم است و این اجتهاد نیاز به هوش و درایت دارد.
از ارسال یک پست یا یادداشت به دیگری گرفته تا نوع پارک کردن اتومبیلمان در کوچه و خیابان. آدم باهوش، هر مطلبی را در این فضای مجازی برای هرکسی ارسال نمیکند. حتی با دقت و وسواس، یک ایموجی را انتخاب میکند. وقتی میخواهد ماشینش را پارک کند، طوری پارک نمیکند که جای دو اتومبیل را بگیرد. حواسش هست که در شهری مثل تهران، جای پارک به سختی پیدا میشود.
بیاخلاقیهایی که ما در طول زندگی روزمره مرتکب میشویم، اغلب از سر بیتوجهی و کمدقتی ما نسبت به پیرامونمان است. کسی برایم مطالب یک پزشک را میفرستاد و چندبار از من نظر خواست. گفتم مطالب ایشان سطحی و بعضا غلط است. با اینحال بطور مستمر برایم مطالب آن پزشک را ارسال میکند برغم اینکه میداند من از این دست مطالب خوشم نمیآید. اینها مصادیق بیدقتی و کمتوجهی است که میتواند مصداق فعل غیراخلاقی هم باشد. به عنوان یک مرد باید حواست باشد که شبها از یک ساعتی به بعد، برای یک خانم، خاصه اگر متاهل باشد، با موبایلت چیزی ارسال نکنی و تماس نگیری. رعایت این قبیل جزییات است که امروزه در عصر حاضر میتواند معیار زیست اخلاقی باشد، والا بطور کلی، اغلب انسانها اخلاقی هستند.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕به یاد روحالله رجایی
✍ اکبر جباری
روحالله رجایی، دوست شبهای خاص من بود. سالی یک شب خاص همدیگر را میدیدیم و تا پاسی از شب باهم حرف میزدیم و کتاب خاصی را میخواندیم و بعد میرفت تا سال بعد، دقیقا همان شب. در طول سال هم میشد بطور اتفاقی همدیگر را ببینیم ولی بدون برنامه ریزی بود.
سال ۹۹ در بند ۴ زندان اوین ناگهان خبر فوتش را از تلویزیون شنیدم. خیلی غصهام شد ولی کاری نمیتوانستم انجام دهم! چند روز پیش سومین سال وفاتش بود و بطور اتفاقی باخبر شدم و رفتم. دوستانش را آنجا دیدم.
اما دوستانش؛
روحالله دوستانی صمیمیتر از من هم داشت که ارتباطات بیشتر و مستمری هم با انان داشت. یکبار صحبت یکی از دوستانش به میان آمد که روحالله، پروژه طنز رئیس جمهور مردمی را روی او پیاده کرد بود. به روحالله گفتم: بوی نیهیلیسم از این دوستانت به مشامم میرسد. روحالله تعجب کرد. گفتم اینها برغم اشتغال به مناسک دینی، عمیقا در گرداب نیهیلیسم دستوپا میزنند. پرسید چرا، گفتم دین و مذهب و مناسکشان نه هیچ پیوندی با سنت تاریخیشان دارد که نوعی قیام علیه ظالم بود، و نه اسباب معیشت و ارتزاقشان را فراهم کرده است. در یک هپروت مذهبی، از اینجا مانده و از آنجا رانده هستند و گمان میکنند، در "آستان حضرت عشق" حضور دارند. نیهیلیسم منفعلی که باعث شده نه شجاعت طغیان علیه وضع موجود را داشته باشند و نه شهامت بیرون جستن از سنت پوچشان. این پوچي بسیار مشمئز کنندهتر از آن دیندارانی است که دین را نردبان قدرت ساختهاند. چراکه حداقل اینان (ارباب قدرت) در دوری و محرومیت از امر معنوی، امر مادی و دنیوی را بدست آوردهاند، اما این دوستان پوچ مذهبی تو، به قول آخوندها، خسر الدنیا و الآخره هستند!
روحالله در پاسخ گفت: از کجا میدانی این دوستان هیچ معنایی ندارند و پوچ هستند؟
گفتم: چه معنایی دارند؟
گفت: اینها با باورهایشان حال میکنند و اعتقاداتشان بسیار قوی است.
گفتم: حال و باور و اعتقاد که فینفسه معنا نمیسازد. شیطان پرستها هم احوال خوشی دارند. آنها هم اعتقادا خاص خودشان را دارند اصلا خیلیها با دیرینک و دراگ هم واجد احوال خوشی میشوند، اما لزوما معنایی بدست نمیآورند.
گفت: به هرحال اعتقادات اینها برایشان معنا دارد
گفتم: معنا یک امر انضمامی است، نه یک امر ذهنی و انتزاعی. یعنی مثلا وقتی کسی میگوید من پولدارم، باید این پولداری در خانه، ماشین، حساب بانکی، لباس و خوراکش یک نمود داشته باشد. اگر کسی مدعی باشد که پولدار است ولی هیچکدام از این نمودها را نداشته باشد، ما میگوییم، پولدار بودنش بیمعنا است. توهم است.
گفت: یک فرد مذهبی باید دقیقا چه نمودهایی داشته باشد که معنادار باشد؟
گفتم: در زمانه فقدان خدایان، بعید میدانم اساسا بتوان معنای محصلی بدست آورد، ولی حداقلش همین منش ارباب قدرت است. یعنی از رهگذر این باورها، دنیای خودشان را آباد کردهاند، اما این رفقای پوچ تو حتی اینرا هم ندارند!
روحالله خندهای کرد و گفت: خداییش این رفقای من دنیاشون آباد نشده!😊
🍀یادت گرامی روحالله مهربان🍀
https://www.tg-me.com/filhaydr/41
✍ اکبر جباری
روحالله رجایی، دوست شبهای خاص من بود. سالی یک شب خاص همدیگر را میدیدیم و تا پاسی از شب باهم حرف میزدیم و کتاب خاصی را میخواندیم و بعد میرفت تا سال بعد، دقیقا همان شب. در طول سال هم میشد بطور اتفاقی همدیگر را ببینیم ولی بدون برنامه ریزی بود.
سال ۹۹ در بند ۴ زندان اوین ناگهان خبر فوتش را از تلویزیون شنیدم. خیلی غصهام شد ولی کاری نمیتوانستم انجام دهم! چند روز پیش سومین سال وفاتش بود و بطور اتفاقی باخبر شدم و رفتم. دوستانش را آنجا دیدم.
اما دوستانش؛
روحالله دوستانی صمیمیتر از من هم داشت که ارتباطات بیشتر و مستمری هم با انان داشت. یکبار صحبت یکی از دوستانش به میان آمد که روحالله، پروژه طنز رئیس جمهور مردمی را روی او پیاده کرد بود. به روحالله گفتم: بوی نیهیلیسم از این دوستانت به مشامم میرسد. روحالله تعجب کرد. گفتم اینها برغم اشتغال به مناسک دینی، عمیقا در گرداب نیهیلیسم دستوپا میزنند. پرسید چرا، گفتم دین و مذهب و مناسکشان نه هیچ پیوندی با سنت تاریخیشان دارد که نوعی قیام علیه ظالم بود، و نه اسباب معیشت و ارتزاقشان را فراهم کرده است. در یک هپروت مذهبی، از اینجا مانده و از آنجا رانده هستند و گمان میکنند، در "آستان حضرت عشق" حضور دارند. نیهیلیسم منفعلی که باعث شده نه شجاعت طغیان علیه وضع موجود را داشته باشند و نه شهامت بیرون جستن از سنت پوچشان. این پوچي بسیار مشمئز کنندهتر از آن دیندارانی است که دین را نردبان قدرت ساختهاند. چراکه حداقل اینان (ارباب قدرت) در دوری و محرومیت از امر معنوی، امر مادی و دنیوی را بدست آوردهاند، اما این دوستان پوچ مذهبی تو، به قول آخوندها، خسر الدنیا و الآخره هستند!
روحالله در پاسخ گفت: از کجا میدانی این دوستان هیچ معنایی ندارند و پوچ هستند؟
گفتم: چه معنایی دارند؟
گفت: اینها با باورهایشان حال میکنند و اعتقاداتشان بسیار قوی است.
گفتم: حال و باور و اعتقاد که فینفسه معنا نمیسازد. شیطان پرستها هم احوال خوشی دارند. آنها هم اعتقادا خاص خودشان را دارند اصلا خیلیها با دیرینک و دراگ هم واجد احوال خوشی میشوند، اما لزوما معنایی بدست نمیآورند.
گفت: به هرحال اعتقادات اینها برایشان معنا دارد
گفتم: معنا یک امر انضمامی است، نه یک امر ذهنی و انتزاعی. یعنی مثلا وقتی کسی میگوید من پولدارم، باید این پولداری در خانه، ماشین، حساب بانکی، لباس و خوراکش یک نمود داشته باشد. اگر کسی مدعی باشد که پولدار است ولی هیچکدام از این نمودها را نداشته باشد، ما میگوییم، پولدار بودنش بیمعنا است. توهم است.
گفت: یک فرد مذهبی باید دقیقا چه نمودهایی داشته باشد که معنادار باشد؟
گفتم: در زمانه فقدان خدایان، بعید میدانم اساسا بتوان معنای محصلی بدست آورد، ولی حداقلش همین منش ارباب قدرت است. یعنی از رهگذر این باورها، دنیای خودشان را آباد کردهاند، اما این رفقای پوچ تو حتی اینرا هم ندارند!
روحالله خندهای کرد و گفت: خداییش این رفقای من دنیاشون آباد نشده!😊
🍀یادت گرامی روحالله مهربان🍀
https://www.tg-me.com/filhaydr/41
Telegram
فایلها
Audio
✅ سخنرانیهای مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" مارتین هیدگر
✅ ترجمه اکبر جباری
✅ نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✅ ترجمه اکبر جباری
✅ نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
https://www.tg-me.com/drakbarjabari