Telegram Web Link
🔹مدرسه جیوگی برگزار میکند:
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲

❗️جهت ثبت‌نام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبت‌نام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی ‏: میدان ونک، چهارراه جهان کودک، مرکز فناوری‌های دانشگاه علامه، طبقه چهارم

#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
آن گاندی‌باز کرمانی که حاضر بود در هر لوکیشنی باشد (از نجف و کربلا گرفته تا بخارا و گوشه‌ی کویر) الا در کنار مردم و علیه ظلم، به خانم بهاره هدایت تاخته که: چرا اسیر الفاظ است و بر اساس حرف و قولی از میرحسین موسوی به قضاوت او نشسته است!
مولانا در فیه‌مافیه، پاسخ این دوست گاندی‌باز ما را داده است، آنجا که مینویسد:
"اصل چیزها همه گفت است و قول است. تو از گفت و قول خبر نداری-- آنرا خوار می‌بینی. گفت، میوه‌ی درخت عمل است-- که قول از عمل می‌آید. حق تعالی عالَم را به قول آفرید-- که گفت "کن فیکون". و ایمان در دل است: اگر به قول نگویی، سود ندارد. و نماز را که فعل است، اگر قرآن نخوانی، درست نباشد. و در این زمان که میگویی "قول معتبر نیست" نفیِ این تقریر میکنی باز به قول. چون قول معتبر نیست؟! چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر، این را به قول میگویی!"
(فیه‌مافیه، به تصحیح جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، ص ۹)

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
📖 چگونه با جنبش ایرانیان مواجه شویم؟
اکبر جباری


اغلب تحلیلگران ایرانی، قدرت فهم پدیده‌های جدید را ندارند و براساس مفاهیم کهنه و الگوهای قدیم میروند سراغ پدیده‌های جدید. اساسا نمی‌دانند که جهان محمل تکرار نیست، بل هرچیزی، ویژگیها و مختصات خاص خودش را دارد. هیچ دو چیز همسانی وجود ندارد. حتی وقتی تصور می‌کنید این دو چیز، از هر حیث شبیه هم هستند و همسانند، بازهم "دو" چیز هستند، نه یک چیز، و دو جا و مکان مختلف را اشغال کرده‌اند. اگر دو چیز بخواهند همسان باشند، می‌بایست یک مکان و یک زمان داشته باشند و در واقع یک چیز باشد نه دو چیز.
حوادث تاریخی و پدیده‌های اجتماعی هم بر همین منوال است. اغلب روشنفکران ایرانی دچار همین همسان‌انگاریِ پدیده‌ها هستند. این همسان انگاری، کار را راحت میکند. کافی است قواعد و اصول پدیده‌ی پیشین را پیدا کنی و پدیده جدید را هم با آن تفسیر کنی و همه‌ی احکام آن را به این سرایت دهی. اینکه بطور مداوم جملاتی از هانا آرنت را نقل کنی و گمان ببری که جامعه ایران از آن جملات تبعیت خواهد کرد، پیرو همین همسان‌انگاری‌های تن‌پرورانه است.
وضعیت اغلب تحلیلگرانِ تن‌پرور در خصوص جنبش اخیر ایرانیان نیز چنین است.
گروهی که خوش باورانه فکر می‌کنند این یک "انقلاب" است که بزودی به ثمر خواهد نشست و برای این آرزوی خود، از آرنت و واتسلاف هاول، مایکل نیگلر و سایر پژوهشگران و اندیشمندان پیشین فکت ارائه می‌دهند. اینها اغلب نمیدانند که اهمیت این آثار و این اندیشمندان در این است که پدیده مقابل خود را  به دید آورده‌اند و اتفاقا تلاش نکرده‌اند یک نسخه کلی و فرا زمانی و فراتاریخی برای همه پدیده‌های تاریخمند و زمانمند ارائه‌ دهند. تحلیلگرِ تن‌پرورِ ایرانی، توان مواجهه پدیدارشناسانه با پدیده‌های جامعه خود را ندارد. او از اندیشمندان بزرگ پیشین، تفکرات را می‌آموزد، نه روش فکر کردن.
گروهی دیگر از این تحلیلگرانِ تن‌پرور، که مدافعین وضع موجود هستند و به شیوه‌ای دیگر، ترس مواجهه با امر نو را دارند، و مدام نگران تکرار سال ۵۷ هستند و فکر میکنند باز یک فاجعه درست خواهد شد. چون نمیتوانند امر نو را بفهمند و باز هم چیزکی از اندیشه‌ی اصلاح در مقابلِ اندیشه‌ی انقلاب شنیده‌اند و گمان برده‌اند، نسخه‌ی اصلاح، مناسبتر از نسخه‌ی انقلاب برای ایران است! این تحلیلگران تن‌پرور که بطور کلی در ساختار دار و دسته اصلاح‌طلبان می‌گنجند، برای برون رفت از این موقعیت، رو به اخلاق‌گویی می‌آورند و دعوت به گفتگو و پرهیز از خشونت دارند.
پس چه باید کرد؟ اگر نه الگوی انقلاب برای فهم جنبش ایرانیان مفید است و نه ایده اصلاحات، مفید فایده، پس چگونه باید این جنبش را تفسیر و تأویل کرد؟
پدیدارشناسی، نخست به ما می‌آموزد که همه‌ی احکام را به تعلیق درآوریم و آن مفاهیم و الگوهای پیشین را داخل پرانتز قرار دهیم. بکوشیم "خود" پدیده را فارغ از تحلیل‌های اخلاقی یا هنجاری، به دید اوریم. ببینیم این پدیده، چه نسبتی با تاریخ بیداری ایرانیان دارد و چه نسبتی با "جهان". اگر مساله‌ی ایرانیان، بیرون پرت شدگی از جاده جهانی تفکر باشد، باید ببینیم این پدیده‌ی نو ظهور، چگونه نسبتی با آن می‌یابد. اینها همگی می‌طلبد که تحلیلگر سخت‌کوش به جای وراجی‌های اخلاقی یا شعارهای بدقواره چپ‌گرایانه، کمی سکوت کند و به تماشا بنشیند. برای سخن گفتن عجله نکند. تماشای یک پدیده در پهنای تاریخ و کشف ریشه‌های تاریخی آن، کاری است که یک تحلیلگر می‌بایست بدان مبادرت ورزد. تاریخ بیداری ایرانیان را به دید آورد. این تاریخ، به شکل ابژکتیو وجود ندارد بل در بطن تأویل اندیشمندان و تحلیلگران اشکار خواهد شد. پس بکوشیم این تاریخ را اشکار سازیم. جامعه و تاریخ، نیازی به نسخه‌های ما ندارند.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
اضطراب و تنهایی

🔹مدرسه جیوگی برگزار میکند:
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲

❗️جهت ثبت‌نام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبت‌نام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی: میدان ونک، چهار راه جهان کودک، مرکز فناوری‌های دانشگاه علامه، طبقه چهارم

#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
در جلسه نخست که هفته پیش برگزار شد، درباره اضطراب به مثابه تهدید و تحدید بدنمندی دازاین سخن گفتم. در جلسه دوم که امشب برگزار خواهد شد، به عناصر شکل دهنده اضطراب به مثابه یافتِ حالِ بنیادی دازاین خواهم پرداخت. چنانچه مایل به حضور هستید، از طریق سایت جیوگی اقدام نمایید:
http://jivegi.school/course/167
آن رزمنده‌ای که برای دفاع از زندگی خانواده و دوستان و مردم کشورش و خلاصه برای دفاع از زندگی بر روی میدان مین میرود و خود را می‌کشد، اصیل‌ترین نوع دفاع از زندگی را رقم می‌زند. او برای دفاع از زندگی، گرانبهاترین چیز را که جانش باشد تقدیم میکند. این خودکشی، بالاترين آری گویی به زندگی است. این حقیقت را تنها کسی در می‌یابد که صرفا در نگاه "علت‌یاب" متوقف نشود و به اندیشه "دلالت‌یاب" نیز التفات یابد.
خودکشی، به مثابه یک پدیده، دلالت‌هایی دارد و البته برخاسته از عللی است. تا زمانیکه کسی به خاطر افکار خودکشی به درمانگر مراجعه نکرده و تقاضای کمک نداشته باشد، پرداختن به علل این پدیده، یک رفتار غیر اخلاقی است. ما در مواجهه با خودکشی یک انسان، مامور به کشف علل آن نیستیم تا وقتی تقاضای‌ کمکی نباشد. ما می‌توانیم به دلایل این پدیده بپردازیم.
دیسکورس روانپزشکی، (البته به غیر از رویکرد پدیدارشناسانه در روانپزشکی) چون همواره دنبال کشف علل خودکشی است، این پدیده را به نحوی در طبقه‌بندی اختلالات قرار میدهد. اینکه یک روانپزشک بر روی‌ مین رفتن یک رزمنده را ناشی از یک اختلال روانشناختی میفهمد، از انروست که اساسا کشف "علل" برای او اهمیت دارد. او بدنبال فهم دلایل این پدیده نیست. چون دلالت‌های پدیده برای او اهمیت ندارد، حتی وقتی این پدیده را به مثابه اختلال تفسیر نمیکند، بی‌ارزش است. چراکه نگاه علت‌یاب مانع از فهم دلایلی میشود که پدیده در حاق خود متضمن آن است.
این سخن را به معنای ستایش خودکشی ندانید. چنانکه به معنای تحقیر و بی‌ارزش جلوه دادن خودکشی هم نیست. بل میخواهم بگویم، در مواجهه با پدیده دشوار و پیچیده و ذوبطون خودکشی، از تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی بپرهیزیم.
خودکشی اقسام متعددی دارد که فهم هر کدام از آنها مستلزم توجه به ابعاد مختلف و زمینه‌های هرکدام از آنهاست. لذا به عنوان کسی که بارها و بارها در معرض شنیدن صحبت افرادی بوده و هستم که افکار خودکشی داشته‌اند و یا اقدام به خودکشی کرده‌اند و جان سالم به در برده‌اند، توصیه میکنم، درباره خودکشی آدمها دنبال کشف علل آن نباشید. هرگاه درمانگر بودید و کسی متقاضی کمک بود، دنبال علل افکار و اقدام او بروید، والا تلاش کنید به فهمی از دلالت‌های این پدیده دست یابید.

https://www.instagram.com/p/Cmy6W7lK4u2/?igshid=MDJmNzVkMjY=
📕برسد به دست آقای رضا پهلوی
اکبر جباری


نوع حکمرانی را به رای نمی‌گذارند و از دل صندوق بیرون نمی‌کشند. این تصوری غلط و کودکانه است که گمان ببریم، پای صندوق رای است که مردم تعیین می‌کنند که فی‌المثل جمهوری داشته باشند یا پادشاهی و یا حکومت دینی. سال ۵۸ هم اینطور نبود. حکومت دینی را در واقعیت امر، مردم یکسال پیش از آن در سال ۵۷ در ضمن شعارها، فعالیتها و با ورود آقای خمینی، انتخاب کرده بودند و در ۱۲ فروردین سال ۵۸ این خواست و اراده جمعی، صرفا رسمیت یافت.
نوع حکمرانی یک جامعه را، آن خواست و اراده‌ای تعیین می‌کند که به تدریج و به آرامی قادر خواهد بود اراده جمعی یک قوم را با خود همراه کند. این اراده جمعی، چیزی است که ماحصل یک فرایند تاریخی است و ای بسا جنبه‌ی سلبی آن بیش از وجوه ایجابی‌اش برجسته و بارز باشد. سال ۵۷ نیز آگاهی ایرانیان که از مشروطه آغاز شده بود، در یک خواست سلبی، پادشاهی را نفی میکرد. ایرانیان دقیقا می‌دانستند که چه چیزی نمی‌خواهند، هرچند درباره آنچیزی که می‌خواستند چندان خودآگاهی نداشتند. اهمیتی هم ندارد. شکلگیری خودآگاهی ایجابی، یک امر تاریخی است و نمیتوان یک قوم را بدین خاطر سرزنش کرد که چرا ایجاباََ نمیدانند چه میخواهند؟ هرچند در دل هر سلبی یک ایجابی ولو به اجمال وجود دارد. دال مرکزی تاریخ بیداری ایرانیان، از مشروطه تا سال ۵۷ مفهوم عدالت بود. گرچه در سال ۵۷ شعار "آزادی" نیز به گوش میرسید، اما مراد از آزادی در آن زمانه و زمینه، آزادی از یوغ غرب و آزادی از ولایت شیطان بود! انقلابیون سال ۵۷، غرب را شیطان میدیدند، از همینرو مفهوم آزادی نزد ایشان آزادی از ولایت شیطان بود! این تصوری اشتباه است که گمان ببریم آقای خمینی و انقلابیون سال ۵۷ مردم را فریب دادند و هیچ اعتقادی به آزادی نداشتند! آنها آزادی را، آزادی از اهواء نفسانی و شهوات میدانستند که غرب را مظهر تام و تمام آن می‌دیدند. لذا هنوز در نزد ایرانیان، مفهوم آزادی به معنای آزادی‌ها مدنی و مدرن شکل نگرفته بود.
اما امروز پس از گذشت بالغ بر چهار دهه از انقلاب سال ۵۷، ایرانیان به مفهوم آزادی مدرن که همان آزادی‌های مدنی و حقوق بشر و استلزامات آن است، نزدیک شده‌اند. ایرانیان دیگر غرب را شیطان نمی‌بینند بل بدین آگاهی دست یافته‌اند که همه کشورها دنبال منافع ملی خودشان هستند و این یک امر طبیعی است. آزادی به معنای مدرن، همینک دال محوری بیداری ایرانیان است و عدالت نیز در ذیل همین آزادی برایشان اهمیت دارد. این فرایند خوداگاهی، آرام آرام و به تدریج، نوع حکمرانی آینده خود را نیز تعیین خواهد کرد و ایجاباََ مشخص خواهد کرد که چه میخواهد، ولی وجه سلبی آن همینک مشخص است که چه چیزهایی قطعا نمیخواهد. این خواست و اراده تاریخی که از مشروطه تا به امروز اشکارا  وجوه سلبی خود را نشان میدهد، سلب هرنوع حکومتی است که یک فرد در راس آن باشد. از همینرو ایرانیان از مفهوم پادشاهی عبور کرده‌اند.
به گمانم کسانی که این فرایند تاریخی سلبی ایرانیان را نادیده می‌انگارند و ساده‌انگارانه می کوشند مدل پادشاهی را برای آینده‌ی ایرانیان‌ تجویز کنند، از این امر غافلند که مسیر خودآگاهی یک قوم، به عقب باز نمی‌گردد. خودآگاهی یک مسیری پیش‌رونده است و در این مسیر، سلبیات، روشن و واضح است و امر ایجابی نیز از دل این خواست و اراده بیرون خواهد زد.

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
📕سرّ ماجرای خصومت سروش با فردید چیست؟
اکبر جباری


اقای عبدالکریم سروش باز هم علیه دکتر سید احمد فردید، زبان به دشنام گشوده و پس از گذشت ۳۰ سال از مرگ فردید، دیگربار به نقد شخصیت او پرداخته است. او نشان داد که حقد و کینه‌اش نسبت به فردید پایانی ندارد. این اشتباه و ساده لوحانه است که گمان بریم، فحاشی او علیه فرید، بواسطه مخالفت او با فاشیسم و دیکتاتوری و این قبیل شعارهاست.
سروش اشکارا کینه‌ای شخصی از فردید دارد که شاید کمتر کسی دلایل این کینه را بداند و از همین رو گمان برد که فحاشی های سروش به فردید، یک مبانی معرفتی دارد. در حالی که چنین نیست. سرّ این عداوت و حقد و کینه به نقل از مرحوم سیدعباس معارف چنین است.
آقای عبدالکریم سروش، هنگام پیروزی انقلاب در مراجعت به ایران و  تلاش برای دیدار با مهمترین اساتید فلسفه کشور، بواسطه یک دوست مشترک به دیدار فردید در منزلش میرود. از اینجا به بعد را آن دوست مشترک بعدها به مرحوم معارف تعریف کرده و مرحوم معارف از فردید صحت و سقم ماجرا را جویا می‌شود که ماحصلش این است:
به محض ورود آقای سروش و دوستش به منزل فردید، بنابر عادت همیشگی که فردید داشت پس از سلام و احوال پرسی‌های اولیه، شروع می‌کند پرسیدن سوال از آقای مهمان:
خوب اقای سروش، شما اخیرا از اروپا برگشته اید. چه خبر از بحران؟
اقای سروش هم پاسخ میدهد: بحران؟ چه بحرانی؟ بحرانی نیست. همه چیز خوب و به قاعده هست و پیش میرود!
مرحوم فردید، پس از شنیدن این پاسخ، بلند میشود و با اقای سروش دست میدهد و خداحافظی میکند و از اتاق خارج میشود!

آقای سروش هم شوک شده و از این رفتار فردید احساس توهین به خود میکند از آن روز به بعد شد آنچه که تا کنون دیده‌ایم و خوانده‌ایم و شنیده‌ایم! طوری که پس از ۳۰ سال از مرگ فردید، چنان عقده‌ای بر دلش نشسته که هنوز در لحن و طنین صدایش اشکار است.

مرحوم معارف نقل میکرد،، از فردید پرسيدم چرا ناراحت شدید و از اتاق بیرون رفتید و عملا مهمان‌تان را از خانه بیرون پرت کردید؟
فردید: آقا جان، من با این سن و سالم که وقت ندارم، با هر تازه از راه رسیده‌ای صحبت کنم. سواد فلسفه نداری و مثلا نخوانده‌ای که ده‌ها فیلسوف با مبانی متفاوت از مقوله بحران در عصر جدید سخن گفته‌اند. مثلا نخوانده ای که رنه گنون کتابی دارد با عنوان "بحران دنیای متجدد" یا نخوانده‌ای هوسرل کتابی دارد با عنوان  بحران علم اروپایی". نیچه نخوانده‌ای، ماکس وبر نخوانده‌ای، هیدگر نخوانده‌ای، قبول. ایرادی ندارد. همه توان خواندن متون فلسفی ندارند. اما فیلم هم ندیده‌ای؟! چارلی چاپلین و فیلم "عصر جدیدش را که دیده‌ای. باز نمیدانی بحران یعنی چه؟ مردک فکر کرده منظور من از بحران، بحران ترافیك و آلودگی هوا و فساد سیاسی و اداری است! چرا باید با چنین آدمی بنشینم و وقتم را تلف کنم؟!
مرحوم معارف میگوید، بعد از این صحبتهای فردید، من فقط خنده‌ام گرفت و گفتم، حق با شماست. او هنوز معنای بحران را نمیداند.
این خاطره برای من بسیار راهگشا بود. دانستم که کلا دعوای سروش با فردید، هیچ مبنای علمی و فلسفی ندارد، هرچند خود سروش تلاش دارد این حقد و کینه را در لفافه‌ای از مباحث اجتماعی و سیاسی بپوشاند، اما دعوا سر لحاف ملاست. من به جناب آقای دکتر سروش توصیه دارم، برای کسب و حفظ سلامت روان خود این مساله را با یک متخصص و درمانگر در میان بگذارید. من درک میکنم. فردید به شما بد کرد و آسیب روانی شدید به شما وارد ساخت، اما شما نباید اجازه دهید این آسیب بعد از گذشت ۴۵ سال، هنوز جاناتان را چونان موریانه‌ای بجود و منجر به این حجم از حقد و کینه شود. این کینه، در خلوت‌ترین اوقات زندگی شریف‌تان، دست از سرتان بر نمی‌دارد. قصه ارباب معرفت را رها کنید و به فکر سلامت روان خود باشید.

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
📕آیا به رای گذاشتن برده‌داری، نشانه دمکراسی است؟
اکبر جباری


کودک برای رسیدن به بلوغ، مراحل مختلف انقطاع از دیگری را طی می‌کند. انقطاع نخست، زمانی است که قرار است از پستان مادر جدا شود تا بتواند غیر از شیر مادر هم تغذیه کند. کمی بعدتر، انقطاع از روروئک چرخدار است تا بتواند روی پای خود بایستد و کم کم راه برود. این انقطاع‌ها همینطور ادامه دارد تا از خانواده‌ و پدر مستقل شود و دستش در جیب خودش باشد و برای خودش شغلی و خانه‌ای و همسری و ... اختیار کند.
جامعه نیز برای رسیدن به بلوغ نیاز به این مراحل انقطاع دارد. همانطور که هیچ مادری و پدری کودک خود را در زمان انقطاع، بین گزینه شیر خوردن از پستان و تغذیه دیگر مختار نمی‌سازد و این انقطاع امری ضروری و لازم الاجراست، کسی نمی‌تواند بگوید جامعه را مختار بگذاریم تا بین تن دادن به صغارت در ذیل یک حکومت فردی (مثلا پادشاهای) و بلوغ زیستن در ذیل جمهوری‌، مختار باشد و خودش انتخاب کند. جامعه‌ برای رسیدن به بلوغ، باید گزینه‌های نابالغ را کنار بگذارد. دمکراسی برای رسیدن به بلوغ انسانی است، و نمیتوان از دمکراسی برای بازگشت به صغارت استفاده برد. دمکراسی به مثابه یک غایت، بدنبال عبور دادن جامعه از صغارت است، اما دمکراسی به مثابه روش (که بسیار مورد علاقه حکومتهای توتالیتر هم هست) میتواند ابزار و روشی برای بازگشت به صغارت نیز باشد. تجربه تاریخی استفاده از ابزاری مانند انتخابات‌، نشانگر همین وضعیت است.
از همینرو فکر میکنم، کسانی که مدعی هستند باید گزینه پادشاهی یا حتی حکومت دینی می‌بایست در معرض انتخابات و رای‌گیری مردم باشد، و گمان می‌برند که این اقتضای دمکراسی است، دچار همین خطا شده‌اند که دمکراسی به مثابه روش را با دمکراسی به مثابه غایت اشتباه گرفته‌اند.
در دمكراسی به مثابه غایت، هدف رسیدن به جامعه‌ای آزادتر و بالغتر است، اما در دمکراسی به مثابه روش حتی ممکن است یک حکومت فاشیستی ظهور کند.
چرا جوامع توسعه یافته هرگز چیزی مثل برده داری را به رای‌گیری نمی‌گذارند؟ آیا آنها مخالف دمکراسی هستند و این اجازه را نمیدهند تا مردم خودشان انتخاب کنند؟ واضح است که چنین نیست. جامعه توسعه یافته، جامعه ایست که به بلوغ تاریخی و دستاوردهای تاریخی بشری احترام می‌نهد و یکی از مهمترین دستاوردها، همین عبور از صغارت است. چیزی که بوی صغارت بدهد، هرگز به معرض انتخاب مردم گذاشته نمیشود و این خود عین بلوغ و غایت دمکراسی است. این گمان که در بین کشورهای توسعه یافته، هنوز نظام سلطنتی داریم، نافی این وضعیت نیست. آن کشورها هم در همین مسیر، محکوم به عبور از نظام سلطنتی هستند و دیر یا زود بساط سلطنت و پادشاهی‌ در همهاین کشورها برچیده خواهد شد. به جای مقایسه پادشاهی نروژ با جمهوری کنگو، که اساسا مقایسه‌ای باطل است، اولا خود آن نظام سلطنتی را با وضعیت فقدان سلطنت در همان کشور بسنجید که اگر فی‌المثل بساط سلطنت در بریتانیا برچیده میشد، این کشور در قرن حاضر میتوانست چه سرعتی در پیشرفت و رسیدن به جامعه‌ای مطلوب‌تر داشته باشد و مردمش عدالت و آزادی بیشتری را تجربه کنند. خودآگاهی تاریخی جوامع به سمتی میرود که به زودی بساط همه پادشاهی‌ها در همه کشورها جمع خواهد شد.
این ادعا که "نهاد پادشاهی یک نهاد تاریخی است و ما حق نداریم درباره آن تصمیم بگیریم" یک مغالطه ریاکارانه است. چرا نمیتوان یک نهاد تاریخی که هم تاریخش به سر رسیده و هم کارکردی افزون بر کارکرد نهادهای دمکراتیک ندارد و بل بیشتر میتواند آسیب‌زا باشد، حذف کرد؟ بر همین سیاق و با همین مبنا آیا میتوان از حفظ نهاد برده‌داری نیز دفاع کرد؟ درباره سایر نهادهایی که سالیان سال با ظلم بر انسانها، موجودیت خود را شکل داده‌اند چطور؟
نهادی که مانع از بلوغ جامعه شود و صرفا کسی بی‌هیچ دلیلی خود را سرور و مهتر دیگران بداند، خود به خود برچیده خواهد شد، چه شیفتگان آن نهاد دوست داشته باشند، چه نداشته باشند، چراکه: "هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود." (مارکس)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Audio
🔷درباره نیهیلیسم
🔷 دکتر اکبر جباری
🔹تماشاخانه ایرانشهر
🔹 ۲۱ بهمن ۱۴۰۱

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
📕 چرا دروازه‌های توسعه‌ بسته شده است‌؟
اکبر جباری


من گمان دارم، مسیر توسعه، اکنون برای آن‌دسته از کشورهایی که تاکنون نتوانسته‌اند در این مسیر قرار گیرند، دیگر بسته شده و امکانی برای خروج از عقب ماندگی جهان سومی ندارند. دروازه‌های توسعه تا سه دهه‌ی پیش باز بود و هر کشوری که حاکمانش روی خوش به عقلانیت و توسعه نشان میدادند، می‌توانستند وارد جهان توسعه یافته شوند اما اکنون دیگر چنین امکانی وجود ندارد و آن دسته از کشورهایی که در این سه دهه به جای ورود به نظم جهانی توسعه یافتگی و پذیرش عقلانیت حاکم در آن به اموری مانند تولید تسلیحات هسته‌ای و افزایش توان نظامی روی آوردند (نمونه بارز آن پاکستان) از این قافله دور ماندند و درهای توسعه بر روی ایشان بسته شد. دلیل اینکه چرا چنین است و دیگر نمی‌توان امیدی به توسعه این کشورها داشت، اولا به شرایط تاریخی مقوله توسعه ارتباط دارد و ثانیا به خواست و اراده کشورهای توسعه یافته که همواره نیاز به کشورهای عقب مانده و توسعه نیافته دارند تا از رهگذر خشونت و تلاطم‌ها و نابسامانی‌های داخلی این کشورها، که نوعی بازشناسی "خود"  دربرابر "دیگری" است، چرخه اقتصادی "خود" را بچرخانند. خرید نفت ارزان، فروش تسلیحات مهمترین دستاورد وجود کشورهای توسعه نیافته برای کشورهای توسعه یافته است. همین امر، کشورهای توسعه یافته را راغب می‌سازد تا در حفظ و ابقای نظامهای توتالیتر در کشورهای توسعه نیافته کوشا باشند.
این کشورهای توسعه نیافته که پاکستان نمونه برجسته آن است، که برغم داشتن تسلیحات اتمی، از توسعه نیافتگی رنج می‌برد، درون بازی پوچ و بی‌حاصلی افتاده است که از یکسو وجود یک دشمن (هند) را برای خود لازم و ضروری می بیند تا بتواند افزایش توان نظامی را موجه و قابل قبول سازد، از دیگر سو، وجود جریانهای دینی بنیادگرا، جامعه را از یک زیست عقلانی بی‌بهره ميسازد پ این بازی پوچ، اصلی‌ترین عامل در استمرار این عقب ماندگی و بیرون ماندن از جاده جهانی توسعه است.
در چنین موقعیتی، کودتا یا حتی انقلاب در نظم و ساختار سياسی چنین کشورهایی، منجر به توسعه نخواهد شد. پاکستان محکوم به سلاح هسته‌ای است و این محکومیت یعنی باید از درون مشغول بنیادگرایی و در بیرون با یک دشمن فرضی طرف باشد. سلاح هسته‌ای مهمترین مانع برای ورود به جریان توسعه این کشور شده است. نظام سیاسی در پاکستان، هرگز نیازی به توسعه نمی‌بیند، چراکه سلاح هسته‌ای دارد که به‌مثابه قدرت بازدارنده، توهم بی‌نيازی را برای او رقم می‌زند.
درهای توسعه برای همیشه برای پاکستان بسته است، چراکه از یکسو قابل تصور نیست که پاکستان به دوران پیش از سلاح هسته‌ای بازگردد و از دیگرسو، هویت‌اندیشان بنیادگرا، در جهان مدرن، بهترین کارکرد تمایز "خود" و "دیگری" برای دنیای توسعه یافته را دارند. فراموش نباید کرد که شهر مدرن، بیرون از "خود"، جایی دارد که فاضلاب شهری را در آنجا جمع میکند تا عنداللزوم با بازیافت آن انرژی لازم را بدست آورد. وجود کشورهای توسعه نیافته، برای دنیای مدرن، در حکم همان فاضلابهای شهری است.
وجود کشورهای توسعه یافته‌ای که در عین حال مجهز به تسلیحات هسته‌ای هستند، ارتباطی به این مساله و کشورهای توسعه نیافته ندارد. چین، هند، و کشورهای توسعه یافته‌ای که توان هسته‌ای نیز دارند، در دورانی پا به مسیر توسعه یافتگی گذاشتند که هنوز چیزی به نام بنیادگرایی شکل نگرفته بود و مقوله‌ای به نام هویت، دامنگیرشان نشده بود. چین و هند، مساله‌ای به نام "غرب" نداشتند. آنها غرب را در مقابل هویت خود نمی‌دیدند و اگر تقابلی هم بین چین و آمریکا وجود دارد، تقابل سیاسی و اقتصادی است. از همینرو هیچ مقاومتی برای بکار بستن عقلانیت غربی در مسیر توسعه نداشتند و این عقلانیت را مانعی برای خود نمی‌دیدند. از همینرو با پذیرش این عقلانیت، توانستند هم در مسیر توسعه گام نهند و هم توان نظامی و هسته‌ای خود را افزایش دهند.
بواقع، چین و هند و سایر کشورهای توسعه یافته‌ای که مجهز به تسلیحات هسته نیز هستند، حوالت تاریخی غرب را پذیرفته‌اند و خواهی نخواهی، غربی شده‌اند. این کشورها دریافته‌اند که در جهان مدرن، چیزی غیر از غرب، اساسا وجود خارجی ندارد. پذیرش این امر، و کنار نهادن هویت‌اندیشیِ موهومِ شرقی  و قرار گرفتن در مسیر تاریخی و جهانی توسعه که همان مسیر تاریخی سلطه و هژمونی غرب (به معنای فلسفی، نه سیاسی) بود، منجر به توسعه یافتگی و قدرت اتمی‌اش شد.

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
اینکه میگویم، دینداری (اعم از سنتی یا روشنفکری‌اش)در زمانه‌ی مرگ خدا، وانموده‌ای (simulation) بیش نیست که نهایت نیهیلیسم منفعل را به نمایش می‌نهد، سخن تلخی است که باید تلخی‌اش را به جان چشید. تا این تلخی را نچشی، راه برون‌رفت از آن‌را  نخواهی یافت و همچنان در وهم دین و عرفان باقی خواهی ماند. فرقی نمیکند در موسسه‌ای در قم باشی یا مرکز اسلامی در کاليفرنيا. وانموده‌ای بیش نیستی.
وانموده چیست؟ در توصیف وانموده گفته‌اند: "حقیقتی است که می‌کوشد یک ناحقیقت را پنهان سازد". پس وانموده دروغ نیست، بل راست است و حقیقت دارد.  یعنی بر نماز می‌ایستد و به حج می‌رود و اشک از دیدگانش می‌چکد و زبانش به ذکر می‌جنبد و کلامش بوی خوش غزالی و مولانا میدهد، اما اینهم که راست است و به مکر و ریا نیست، جملگی در خدمت پوشاندن یک ناحقیقت‌اند. کدام ناحقیقت؟ اینجا ناحقیقت را به معنای یونانی‌اش باید بخوانی.
واژه یونانی ἀλήθεια  به معنای "حقیقت"  که از دو جز ἀ پیشوند نفی و λήθεια به معنای پوشیگی است، یعنی "ناپوشیدگی" که همان اشکارگی است، اما اکنون با نفی مضاعفی همراه است. نا-حقیقت، یعنی نفی این اشکارگی. یعنی نفی نفی پوشیدگی.
ناحقیقت یعنی، پوشیده کردن مرگ خدا و در پستو نهادن این خبر که خدا مرده است، به ضرب کلام خودِ خدا و شعر مولانا و هزار لطایف الحیل دیگر.
مساله این نیست که تو به نیچه باور داری یا نه، مساله این است که خواه موافق نیچه باشی خواه مخالفش، در زمانه‌ای زندگی میکنی که از کارت بانکی‌ات تا یخچال آشپزخانه‌ات، تا اتومبیلی که سوارش میشوی، جملگی دلالت بر این دارد که خدایان گریخته‌اند، این گریز خدایان است که تو را وا می‌دارد وقتی از خانه بیرون میروی، در را چهار قفل کنی و به امید خدا واننهی. این گریز خدایان است که تو را وا می‌دارد پولت را (ولو اندک) در بانک بگذاری و خودت را دلداری دهی که "انشالله پولم هزینه ساخت گلوله نشود و بر قلب انسانی بی گناه ننشیند". تو وانموده‌ای بیش نیستی، چراکه میکوشی این گریز خدایان را پنهان سازی. این نیهیلیسم جاری و ساری در زندگی‌ات را انکار کنی.
وانموده یعنی پنهان داشتن مساهمت خود در همه جنایاتی که در این عصر بواسطه سبک زندگی‌‌مان رخ میدهد. وانموده یعنی اشک از دیدگانت و ذکر "هو" بر لبت جاری است، زبانت به شعر مولانا مزین است و صبح تا شام به فکر عشق الهی باشی و در حسرت فنای فی الله بسر بری، اما در شهر و خانه و آپارتمانی زندگی کنی که خشت خشت آن، با از بین بردن طبیعت که خودت میگویی "مظهر الهی‌ست"، بنا شده باشد.
اگر وانموده‌ای، چگونه در متابعت مصطفی‌ای؟!
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CozGq4fqXw9/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕امکان دینداری در عالم نیهیلیستیک
اکبر جباری


نه فقط دین و خدا، بل هر پدیده‌ای را می‌بایست در نسبت با عالم (world) دید. هیچ چیز بدون عالم، وجود ندارد.
عالم، آن امر معنا‌بخش به اجزاء و نسبت‌های خاص اجزاء است که بدون آن، هیچ کل و هیچ  معنایی حاصل نمی‌شود.
مفهوم عالم را در ضمن مثالی توضیح میدهم.
پدیده‌ای مانند اتومبیل را در نظر آورید. برای اینکه این پدیده به مثابه اتومبیل حاصل شود، می‌بایست همه اجزاء آن از کوچکترین قطعه تا بزرگترینش حاضر باشد.
اما به صرف مجموعه اجزاء، مفهوم اتومبیل شکل نمیگیرد، بلکه اجزاء می‌بایست در نسبتهای درستی با یکدیگر باشند و اصطلاحا مونتاژ شده باشد، والا اگر همه اجزاء بطور کامل بدون تناسب باهم، در جایی باشد به این مجموعه اجزاء صرفا قطعات یدکی گفته میشود و مفهوم اتومبیل بدان اطلاق نخواهد شد.
اما به صرف مجموعه اجزا و حتی تناسب خاص بین اجزاء، چیزی به نام اتومبیل حاصل نمی‌شود. اگر یک اتومبیل را در میان قبیله ای بدوی که هیچ تجربه‌ای از عالم مدرنیته ندارد قرار دهیم، آن را نه به مثابه وسیله‌ای برای حمل و نقل، بل صرفا آهن‌ پاره‌ خواهد یافت. مفهوم اتومبیل به مثابه وسیله حمل و نقل به عالم مدرنیته تعلق دارد و بیرون از این عالم، اتومبیل، مفهومی تهی خواهد بود. این عالم مدرن است که آن اجزا و نسبت‌هایشان را معنا میدهد و پدیده‌ای را معنادار می‌سازد.
حال باید پرسید، "عالم دینی" چیست؟
عالم دینی، عالمی است که همه مناسبات زیستی انسان، اعم از مناسبات فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ...در نسبت با خدا و با حضور او ساخته و پرداخته شده است و خدا به مثابه ارزشِ ارزش‌ها، در همه ساحات زندگی بشر حضور دارد و نقش ایفا می‌کند.
نیچه وقتی میگفت: "خدا مرده است" یا وقتی آگامبن میگوید: "خدا تبدیل به پول شده است" اشاره به این مفهوم عالم دارند. ما در عالمی زندگی میکنیم که همه آن مناسبات زندگی، در فقدان خدا شکل گرفته و پیش میرود. هیچ اهمیتی ندارد که در این مناسبات چقدر صحبت از خدا میشود یا نمی‌شود. مهم نیست که کسی خود را دیندار بداند یا نداند و چقدر از خدا سخن بگویند یا نگویند و مهم نیست که کلیساها و معابد و اماکن دینی شلوغ هستند یا نیستند و مهم نیست که حکومتی عنوانش دینی است یا نیست. مهم این است که در عالم و عصرِ گریز خدایان، این تکنولوژی است که ماهیت همه مناسبات ما را سامان میدهد و هدایت می‌کند. در این عالم، خدا غایب است و در فقدان خدا، همه چیز چونان وانموده‌ بازتولید می‌شود، حتی دین و دینداری. حافظ هم اهمیت مفهوم "عالم" را دریافته بود که میگفت:
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی


https://www.instagram.com/p/CozmeNkKoRz/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
افزايش قيمت دلار بطور مستقیم بر روی کسانی تاثیر می‌گذارد که هزینه‌هایشان با دلار است. از جمله این کسان، دانشجویان ایرانی هستند که در خارج از ایران درس میخوانند و ماهیانه از ایران برایشان دلار ارسال میشود. سال ۲۰۱۲ که در هند بودم، یک دانشجوی ایرانی بر اثر افزایش دلار به ۳۵۰۰ تومان، سکته کرد و مرد. جنازه‌اش را بهمراه همسر و دخترش به ایران فرستادیم. این غم‌انگیزترین حادثه‌ای بود که من در هند تجربه کردم. یک خانواده عملا از هم پاشید و اینرا من به چشم خود دیدم. حالا خدا میداند با دلار ۵۰ هزار تومانی چند ایرانی بطور مستقیم از بین خواهند رفت.
کدام هدف و سیاست و آرمان و ایدئولوژی ارزش این همه مصیبت را دارد؟ واضح است که‌ آقایان و فرزندانشان و خانواده‌هایشان هیچگاه و به هیچ شکلی تحت تاثیر این گرانی‌ها نبوده‌اند و ای بسا کثیری از ایشان، در این بلبشوی اقتصاد و گرانی‌ها، سودهای کلان نیز برده‌اند و می‌برند. اینها چیزی نیست که فقط اکبر جباری می‌فهمد، الان دیگر کمتر ایرانی هست که این چیزها را نداند. این دانایی و آگاهی را نمیتوان با شعار و سرنیزه سرکوب کرد.
@drakbarjabari
آلمانی‌ها اصطلاحی دارند میگویند: «پنهانی و اختفا (Verbergung) نگهداری و مراقبت (Bergung) است.» یعنی اگر چیزی که هنوز وقتش نرسیده را پنهان نگهداری، از آن مراقبت کرده‌ای. هرچیزی را باید به وقتش آشکار کرد. حتی باید هرچیزی را به وقتش دید، به وقتش شنید، به وقتش گفت و به وقتش خواند.
این "وقت" چیست و چگونه میتوان تشخیص داد که وقت یک چیز رسیده یا نرسيده؟ اصلا چه‌کسی صلاحیت دارد وقت چیزها را تعیین کند؟
پاسخ به همه این پرسشها کار دشواری است و طبیعتا قرار هم نیست در یک یادداشت کوتاه به این پرسش‌ها پاسخ دهیم. اما قدرمسلم این است که در هر موضوعی، تعیین این وقت مختص آن موضوع است. فی‌المثل وقتِ آموزش یک زبان خارجی با وقتِ خواندن یک کتاب دشوار در فیزیک برای یک کودک فرق میکند.
خیلی از سیاست سر در نمی‌آورم، ولی فکر میکنم این قاعده در سیاست هم صدق می‌کند. یک اتفاق بزرگ و سرنوشت ساز برای یک ملت، اگر وقتش نرسیده باشد، آسیب‌زا خواهد بود و میتواند سالها آن ملت را به عقب بازگرداند. اما اینکه چه‌کسی در سیاست صلاحیت اینرا دارد وقت یک رخداد را تشخیص بدهد، بی‌شک ارتباطی به این ندارد که آن شخص یک بازیگر سینماست یا یک معلم فلسفه. عریان شده یا عبا بر تن کرده. نماز میخواند یا شراب می‌نوشد. این قبیل امور تاثیری بر "وقت‌شناسی" در سیاست ندارد. وقت‌شناسی در سیاست، بی‌شک از دشوارترین امور است که حداقل از زمان افلاطون تا به امروز موضوع بحث و فحص اهل نظر بوده و شاید نتوان هیچگاه به تعریف دقیق و روشنی دست یافت. اینقدر هست در عصر جدید، یک کمدین سینما، به ناگاه در عرصه سیاست بدل به یکی از درخشانترین رهبران جهان میشود تا پوزه اوباش روس را به خاک بمالد. در ایالات متحده هم هنوز از ریاست جمهوری رونالد ریگان، که بازیگر سینما بود، به مثابه یکی از درخشان‌ترین دوره‌ها یاد میشود. یک دانشجوی فلسفه باید به دشوار بودن این وقت‌شناسی توجه کند. والا خیلی راحت دچار اشتباهاتی میشود که شاید هرگز نتوان آن اشتباهات را توجیه کرد. مانند اشتباهات هیدگر در امر سياست و اگر حمل بر قیاس نشود، اشتباهات خود من در سیاست.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co5Y7ZBqVfr/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
پیش از این،(عصر جدید) وقتی میخواستی، نوای دلنشین ساز و مطربی دلنواز را بشنوی، وقت و زمان و مکانی را برای این مهم فراهم میکردی. میرفتی نزد خنیاگری و یا مطربی اعم از مهتاب رو یا غیر مهتاب رو، و دو زانو می‌نشستی و در حالیکه محو در چهره و حرکاتش شده بودی، گوش جان می‌سپردی به آن نوا و صدای دل‌انگیز. این باز کردن "جای" و فراهم کردن "گاه"ی مناسب، آداب و قواعدی داشت که رعایت آنها من حیث المجموع "عالمی" می‌ساخت که تو خود را درون آن عالم می‌پروراندی و می‌بالیدی. تو درون این عالم بزرگ میشدی و گرچه "ادب شنیدن" موسیقی را می آموختی، اما به واقع "ادب زیستن" را فرا می‌گرفتی.
اما امروزه، این "جای" و "گاه" از دست رفته است. تو برای شنیدن موسیقی نیازی به فراهم کردن این "جای" و "گاه" نداری. خواه سوار بر مرکب و اتومبیلت باشی، خواه در آسانسور در طبقه چندم آپارتمانت، و خواه در مبال و قضای حاجت! همواره میتوانی موسیقی گوش بدهی و لذت ببری بی‌آنکه آن آداب و قواعد را رعایت کنی! موسیقی در عصر جدید، صرفا به "کسب لذت" تقلیل یافته، چراکه در این عالم، همه آن آداب و قواعد از بین رفته است و تنها چیزی که از موسیقی مانده لذت است.
درباره دین هم وضع بر همین منوال است. دینداری در عصر جدید، صرفا در خدمت تولید "حال" است. هیچ "مقامی" از آن بر نمی‌آید و هیچکس به هیچ مقامی هم نمی‌تواند رسیدن. مدعیان را وانهید. در عصر جدید، رسیدن به مقامات ممتنع است. هرچه هست حال است و لذت. چرا هیچ مقاماتی در دینداری عصر جدید حاصل نمی‌شود؟ پاسخ من صریح و ساده و روشن است. مقامات در فقدان خدایان رخ نمی‌دهد. در فقدان خدایان، این ولایت تکنیک است که جان آدمیان را تسخیر کرده است. لاف درویشی بسیار است و های‌هوی مستیان ایزدی نیز فراوان، اما آنچه هست فقط حال است و فقدان "جای" و "گاه".
..........................
درباره تفاوت "حال" و "مقام"، به کتاب "مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه" نوشته عزالدین محمود کاشانی و نیز کتاب "رساله قشیریه" و برخی دیگر از کتب عرفانی اهل تصوف رجوع کنید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co72xbqKq23/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
کتاب "درباره شعر" را در بین آثارم بیش از همه دوست میدارم. کتابی که کمی جسورانه و شاید بی‌پروا نوشته شده و ای بسا چندان مقبول خواست زمانه نباشد.
کتاب شامل دو بخش است. بخش اول بحثی نظری است درباره ماهیت و چیستی شعر. چه چیز است آنکه شعر می‌نامندش؟ چه کلامی شعر است؟ و چرا من آنچه را که "شعر نو" میخوانند، "کلام شکسته" می‌نامم؟
بخش دوم، شرح و تفسیر فلسفی و حکمی ابیاتی از شش شاعر است که به ترتیب عبارتند از: فردوسی، نظامی، مولانا، حافظ، بیدل و معارف.
سایه سنگین ابن‌عربی را در سرتاسر کتاب میتوان دید، تاحدی که فردوسی حماسه‌سرا و نظامی عاشقانه‌‌سرا، از منظر محی‌الدین‌ابن‌عربی خوانده و تفسیر میشود. ارادت من به عرفان ابن‌عربی، در این کتاب به شکل آشکاری مشهود است.
چاپ نخست کتاب، سال ۱۳۸۹ توسط نشر پرسش در ۳۰۰ صفحه منتشر گردید. چاپ جدید انرا میتوانید از طریق تلگرام نشر پرسش و یا شماره انتشارات سفارش دهید و تهیه نمائید.
Telegram: @Porsesh_pub
Phone: 09168400170

https://www.instagram.com/p/CpDrZ7mKUtp/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕 درباره دکتر سید جواد طباطبایی
اکبر جباری


بنابر گزارش لودویگ بینسوانگر، فروید برخی از آثار هیدگر را خوانده بود. هیدگر هم در سمینارهای سولیکون در گفتگو با روانپزشکان و برخی شاگردان فروید نشان داده بود که عمیقا فروید را می‌شناسد و احاطه کاملی بر آثار او دارد. با اینهمه و برغم احترامی که هر دو به یکدیگر قائل بودند، اندیشه و تفکرات همدیگر را قبول نداشتند.
هیدگر همین رابطه را با لکان هم داشت. او که حتی چند روزی مهمان لکان در خانه‌اش بود، و ارتباط خانوادگی با او داشت، درباره نوشته‌های لکان گفته بود "این روانکاوان، خود نیاز به روانکاوی دارند" و لکان نیز نوشته های هیدگر را دشواریاب و مبهم و گیج کننده میدانست.
این نوع رابطه، چیزی است که اندیشمندان ایرانی در نسبت با همدیگر بدان نیاز دارند. رابطه‌ای که در عین احترام به شخصیت یکدیگر، در ساحت تفکر بدون تعارف میتوانند مخالف یکدیگر باشند.
مبانی فکری من به عنوان دانشجوی فلسفه، چندان با مبانی فکری سیدجواد طباطبایی سازگار نبود و نمیتوانستم خود را با او همراه و همفکر کانل ببینم، اما این تفاوت راه، هرگز منجر به تخفیف جایگاه او نزد من نشد و نیز این تفاوت در "مبانی"، دلیلی بر ان نمی‌شد تا در برخی "مسائل" اشتراک نظر نداشته باشیم.
سید جواد طباطبایی دغدغه‌ی ایران داشت، دغدغه‌ای شریف و اصیل که هر کسی که در این خاک به کار نظری و علمی مشغول است، باید واجد آن باشد. طباطبایی پژوهشگری بود که می‌کوشید از لابه‌لای آثار و میراث گذشته‌، چیزی بیابد تا قوام‌بخش هویت ایرانی باشد.
او شرافتش را چونان یک پژوهشگر آزاد و مستقل حفظ کرد و حاضر نشد به ارباب قدرت و اهل سیاست باج بدهد. نگران ایران بود و برغم اینکه خود از دیار آذربایجان بود و زبان مادری‌اش ترکی و آذربایجان را نیز دوست می‌داشت، ایران را با همه تکثر فرهنگی و زبانی و قومی، چونان نخ تسبیحی میدید که این کثرت را در یک هارمونی تاریخی، وحدت بخشيده است.
سید جواد، میراث‌دار عقل و عقلانیت بود و از همینرو اهمیت همسخنی ایران با جهان را می‌دانست. او میدانست که ایران، تا جایی قادر به بقا و ادامه حیات است که بتواند با جهان مدرن از در دیالوگ وارد شود.
طباطبایی نویسنده‌ای با دیسیپلین و منظم بود که سیر اندیشه و تفکر را خوب می‌شناخت و میدانست در این مسیر خود را مشغول امور غیر عقلانی نسازد و از همینرو نه دین ستیز بود و نه کاری به دین خلق‌الله داشت. او به خوبی دریافته بود که رستگاری در کشف تاریخ جهانی عقل است و بدان متعهد و ملتزم بود.


https://www.instagram.com/p/CpQJWEhJLbo/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕به یاد دکتر پرویز عماد
اکبر جباری


ماه گذشته جهان فلسفه یکی از کوشا‌ترین پژوهشگران خود و یکی از هیدگرشناسان بزرگ را از دست داد. دکتر پرویز عماد مترجم و ویراستار برجسته آثار هایدگر به زبان انگلیسی بود که ۱۶ فوریه سال ۲۰۲۳ در سن ۸۸ سالگی دیده از جهان فروبست. او همچنین بنیان‌گذار و سردبیر نشریه مطالعات هیدگر و نیز استاد برجسته دانشگاه دیپل در شیکاگو امریکا بود.
ترجمه بسیاری از آثار هیدگر از آلمانی‌ به زبان انگلیسی و ویراستاری آنها مرهون زحمات اوست. پرویز عماد، خواهرزاده دکتر محمود هومن نیز بود. دکتر هومن استاد فلسفه و صاحب کتاب "تاریخ فلسفه" است که یکی از نخستین کتب تاریخ فلسفه نیز بشمار میرود.
پرویز عماد مردی متواضع و با اخلاق بود که در پاسخگویی به سوالات شاگردان و پژوهشگران گشاده‌دست و مهربان ظاهر میشد. من در سال ۲۰۱۴ در ضمن ایمیلی از او سوالاتی پرسیده بودم که با سخاوتی مثال زدنی پاسخم را داد.
او از جمله شخصیت‌های علمی ايرانی در ابعاد جهانی بود که مقام علمی‌اش در وطن خود ناشناخته ماند. امیدوارم کسانی مانند اقای دهباشی در نشریه بخارا، بزرگداشتی برای او تدارک ببینند.

از آثار او:

1-Translation and Interpretation: Learning from Beitrage, with Frank Schalow, Zeta Books, 2012.
2-On the Way to Heidegger's Contributions to Philosophy, Madison, WI: The University of Wisconsin Press, 2007.
3-Heidegger and the Phenomenology of Values: His Critique of Intentionality,Walter Biemel (foreword), Tory Press, 1981.
4-Heidegger on Heraclitus: A New Reading (Studies in the History of Philosophy), Kenneth Maly (Author), Parvis Emad (Editor), Edwin Mellen Press, 1987.

از ترجمه‌های او:

1- Martin Heidegger, Mindfulness, co-trans. Thomas Kalary, London: Continuum Press, 2006.
2- Martin Heidegger, Contributions to Philosophy (From Enowning), co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1999.
3-Martin Heidegger, Phenomenological Interpretation of Kant's Critique of Pure Reason, co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1997.
4-Martin Heidegger, Hegel’s Phenomenology of Spirit, co-trans. K. Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1988.

از نوشته‌های او به فارسی:
۱- تأملی عمیق تر در مسئله ترجمه: ترجمه اساسی و منکشف شدن زبان
نویسنده: پرویز عماد مترجم: مریم امینی
. (۱۳۷۸) نشریه سوره.
۲- شخصیت گوته (۱۳۳۵) نشریه سخن
۳- ادینگتن(۱۳۳۶) نشریه سخن

https://www.tg-me.com/drakbarjabari
2024/07/01 14:33:42
Back to Top
HTML Embed Code: