تجربهٔ تفکر
ترجمهٔ modal به مُوَجِّه برایم عجیب است. قضایا از جهتی دو جهت میتوانند داشت: ضرورت و امکان. این جهت را mode میگویند (وجه و نحو و حالت هم میشود گفت ولی نمیدانم در کتابهای منطقی گفته اند یا نه). من اصلاً هیچ ذهنیتی از سابقهٔ بحث ندارم و الان هم خانه نیستم…
اینقدر در این زمینه بیخبر بودم که حتی نمیدانستم این اصطلاح موجّه در عموم منابع منطقی قدیم ما آمده، مثلاً اساس الاقتباس خواجه نصیر الدين طوسی
Forwarded from νοῦς (Hamed Roshani Rad)
ان اکثر المتفلسفین یتعلم المنطق و لیس یستعملها بل یعود فیه آخر الامر الی القریحه و یرکبها رکوب الراکض من غیر کف العنان و جذب الخطام.
«اکثر متفلسفین منطق میآموزند اما به کار نمی آورند بلکه آخر الامر به همان قریحه و ذوق فکری خود بر میگردند و سوار اسب قریحه شده و میتازند بدون اینکه عنان در اختیار داشته باشند و لگام در کف»
این سخن ابن سینا در ابتدای الهیات شفا و سخنان او در مواضع دیگر نشان میدهد او حقیقتا برای منطق شان عملی و کاربردی قائل بوده. برای اینکه بدانیم چه بخشی از منطق برای ابن سینا بیشترین اهمیت کاربردی را دارد باید اولا به قیاس شفا رجوع کنیم. کل آنچه اقسام قیاس اقترانی حملی مینامیم و به نظر میرسد اصل و عمده منطق ارسطویی است را ابن سینا جمعا در 4-5 صفحه بیان میکند و از آن میگذرد. آنچه بیشترین اهمیت را برای او دارد تسلط بر قیاسات شرطی است، در متون فلسفی او هم میبینیم بیشترین استعمال او از فنون منطق اول قیاسات شرطی است که بیشترین حجم قیاس شفا را بخود اختصاص داده، دوم فن تقسیم که در قیاس شفا به تفصیل آمده، سوم قیاس خلف است که نوعی قیاس شرطی است. زیرا اکثر استدلالهای او مبتنی است بر تقسیم مسئله به شقوق مختلف ممکن به حصر عقلی، سپس ابطال شقوق باطل تا رسیدن به قسم درست. و در مرحله بعد بخش اعظم منطق از قیاس شفا را قیاسات موجهه تشکیل میدهد که دارای ظریفترین و دقیقترین کاربردهاست.
از جمله پیشنهادهایی که من به دانشجویان فلسفه سینوی میگویم این است که بخشی از مثلا الهیات یا طبیعیات شفا را یا اشارات را انتخاب کنند و بکوشند قواعد منطق مندرج و مستعمل در آن را بیابند. این کار مهمترین تمرین برای آنچیزی است که ابن سینا «تجرید معانی عما یتخیل اللفظ» مینامد. یعنی گاهی باید یک عبارت طویل را در قالب یک مفهوم واحد مثلا به مثابه محمول یک گذاره ادراک و تجرید کنیم تا بتوانیم ساختار قیاسی آن را بفهمیم. گمان ندارم هیچکس در این راه به اندازه فخر رازی پیش رفته باشد. خواندن آثار رازی بیشترین کمک را به فهم کیفیت استعمال منطق در فلسفه میکند زیرا غالب شبهات و ایرادات او به مطالب مبتنی بر همین تطابق قواعد منطق با نصوص فلسفی است. هیچکس به اندازه رازی هم از اصطلاحات منطقی خصوصا منطق موجهات در کتب فلسفی خود استفاده بالفعل نمیکند. اما البته بیان ملاصدرا بدون اینکه بالفعل به این قواعد اذعان کند، ساختار قیاسی و برهانی بسیار محکمتری از همه فیلسوفان دیگر مسلمان دارد. این استعمال به شیوه صدرا استعمال بالملکه است و استعمال رازی استعمال بالفعل. قطعا استعمال بالملکه اشرف و ارجح است اما جز از طریق استعمال بالفعل و نیز به واسطه داشتن فطرت و طینت استدلالی است که این دومی درباره ملاصدرا بیشتر صادق است.
.
«اکثر متفلسفین منطق میآموزند اما به کار نمی آورند بلکه آخر الامر به همان قریحه و ذوق فکری خود بر میگردند و سوار اسب قریحه شده و میتازند بدون اینکه عنان در اختیار داشته باشند و لگام در کف»
این سخن ابن سینا در ابتدای الهیات شفا و سخنان او در مواضع دیگر نشان میدهد او حقیقتا برای منطق شان عملی و کاربردی قائل بوده. برای اینکه بدانیم چه بخشی از منطق برای ابن سینا بیشترین اهمیت کاربردی را دارد باید اولا به قیاس شفا رجوع کنیم. کل آنچه اقسام قیاس اقترانی حملی مینامیم و به نظر میرسد اصل و عمده منطق ارسطویی است را ابن سینا جمعا در 4-5 صفحه بیان میکند و از آن میگذرد. آنچه بیشترین اهمیت را برای او دارد تسلط بر قیاسات شرطی است، در متون فلسفی او هم میبینیم بیشترین استعمال او از فنون منطق اول قیاسات شرطی است که بیشترین حجم قیاس شفا را بخود اختصاص داده، دوم فن تقسیم که در قیاس شفا به تفصیل آمده، سوم قیاس خلف است که نوعی قیاس شرطی است. زیرا اکثر استدلالهای او مبتنی است بر تقسیم مسئله به شقوق مختلف ممکن به حصر عقلی، سپس ابطال شقوق باطل تا رسیدن به قسم درست. و در مرحله بعد بخش اعظم منطق از قیاس شفا را قیاسات موجهه تشکیل میدهد که دارای ظریفترین و دقیقترین کاربردهاست.
از جمله پیشنهادهایی که من به دانشجویان فلسفه سینوی میگویم این است که بخشی از مثلا الهیات یا طبیعیات شفا را یا اشارات را انتخاب کنند و بکوشند قواعد منطق مندرج و مستعمل در آن را بیابند. این کار مهمترین تمرین برای آنچیزی است که ابن سینا «تجرید معانی عما یتخیل اللفظ» مینامد. یعنی گاهی باید یک عبارت طویل را در قالب یک مفهوم واحد مثلا به مثابه محمول یک گذاره ادراک و تجرید کنیم تا بتوانیم ساختار قیاسی آن را بفهمیم. گمان ندارم هیچکس در این راه به اندازه فخر رازی پیش رفته باشد. خواندن آثار رازی بیشترین کمک را به فهم کیفیت استعمال منطق در فلسفه میکند زیرا غالب شبهات و ایرادات او به مطالب مبتنی بر همین تطابق قواعد منطق با نصوص فلسفی است. هیچکس به اندازه رازی هم از اصطلاحات منطقی خصوصا منطق موجهات در کتب فلسفی خود استفاده بالفعل نمیکند. اما البته بیان ملاصدرا بدون اینکه بالفعل به این قواعد اذعان کند، ساختار قیاسی و برهانی بسیار محکمتری از همه فیلسوفان دیگر مسلمان دارد. این استعمال به شیوه صدرا استعمال بالملکه است و استعمال رازی استعمال بالفعل. قطعا استعمال بالملکه اشرف و ارجح است اما جز از طریق استعمال بالفعل و نیز به واسطه داشتن فطرت و طینت استدلالی است که این دومی درباره ملاصدرا بیشتر صادق است.
.
تجربهٔ تفکر
ترجمهٔ modal به مُوَجِّه برایم عجیب است. قضایا از جهتی دو جهت میتوانند داشت: ضرورت و امکان. این جهت را mode میگویند (وجه و نحو و حالت هم میشود گفت ولی نمیدانم در کتابهای منطقی گفته اند یا نه). من اصلاً هیچ ذهنیتی از سابقهٔ بحث ندارم و الان هم خانه نیستم…
خب
میدانم موجب سرافکندگی است ولی میگویم
جهت = mode
جهت/ توجیه/ جهتمندی = modality
مُوَجَّه (قضیة مُوجَّهة) = modal (modal statement)
معما حل شد. 🤓
موجِّه نداریم.
میدانم موجب سرافکندگی است ولی میگویم
جهت = mode
جهت/ توجیه/ جهتمندی = modality
مُوَجَّه (قضیة مُوجَّهة) = modal (modal statement)
معما حل شد. 🤓
موجِّه نداریم.
به نام خدا
همچنان میبینم بین دو تراز و طراز خلط میشود و کفهٔ طراز سنگینتر است.
تراز که مشخص است با ترازو نسبت دارد به معنی سطح و میزان و درجه است (نیز از ابزارهای بنایی): همتراز= همپایه.
طراز زینتی بوده که بر جامه و پوشاک میدوخته اند و پس از آن معنی مطلق زینت و آرایه یافته است (یا برعکس؟):
به سخنهای من پدید آید
بر تن و آستین حق طراز
(ناصرخسرو)
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز
(فرخی)
البته اینکه طبق دهخدا نوشته اند:
اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طراز کردن. طراز جامه .(قوافی امیر علیشیر). علم ثوب. (زمخشری) (صحاح)
درست میتواند بود چون زیبایی و نظم نسبت دارند اما باز مجوز کاربرد طراز به جای تراز نیست.
این خطا را خود ما هم مرتکب شده بودیم:
https://www.tg-me.com/denkerfahr/6155
یک طراز هم داریم که نام شهری است و مشهور به داشتن خوبرویان مطرز تراز. 😁
همچنان میبینم بین دو تراز و طراز خلط میشود و کفهٔ طراز سنگینتر است.
تراز که مشخص است با ترازو نسبت دارد به معنی سطح و میزان و درجه است (نیز از ابزارهای بنایی): همتراز= همپایه.
طراز زینتی بوده که بر جامه و پوشاک میدوخته اند و پس از آن معنی مطلق زینت و آرایه یافته است (یا برعکس؟):
به سخنهای من پدید آید
بر تن و آستین حق طراز
(ناصرخسرو)
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز
(فرخی)
البته اینکه طبق دهخدا نوشته اند:
اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طراز کردن. طراز جامه .(قوافی امیر علیشیر). علم ثوب. (زمخشری) (صحاح)
درست میتواند بود چون زیبایی و نظم نسبت دارند اما باز مجوز کاربرد طراز به جای تراز نیست.
این خطا را خود ما هم مرتکب شده بودیم:
https://www.tg-me.com/denkerfahr/6155
یک طراز هم داریم که نام شهری است و مشهور به داشتن خوبرویان مطرز تراز. 😁
https://rubika.ir/post/WnDODpvQHX
صفحهٔ برادر فاضلم جناب دکامی در روبیکا
صفحهٔ برادر فاضلم جناب دکامی در روبیکا
[از نامه به یک دوست]
سلام و درود
وقتتان خوش
[...]
نکته اینجاست که در این تحلیل وضعیت تاریخی خاص بشر که ما هم باید به آن متذکر باشیم دیده نشده.
[...]
این وضعیت تاریخ تازهٔ بشر انتشار است (نمیخواهم وارد بحث فرد منتشر نزد مرحوم فردید بشوم).
الان کمابیش هیچ تمرکزی وجود ندارد و برای همین است که صورت نوعی سیاست در عصر ما که عصر علم و تخصص هم خوانده شده، میشود مردمسالاری یعنی عدم تمرکز قدرت سیاسی ولو بر گروه متخصصان،
در رسانه و هنر
در فلسفه
در سبک زندگی
و غیره
این انتشار است که باعث شده از اقتدار رسانههای رسمی تا حد زیادی کاسته شود و بنابراین حرف کسانی که مثلا وضع مخاطب فعلی صداوسیما را با دهههای قبل میسنجند حتی علمی هم نیست.
چنانکه در ظهور و افول نشریات هم میبینیم.
اما چرا در اقتصاد ما همچنان شاهد نوعی اقتدار و تمامیتگرایی هستیم.
چون اقتصاد خود قدرت است.
[...]
سلام و درود
وقتتان خوش
[...]
نکته اینجاست که در این تحلیل وضعیت تاریخی خاص بشر که ما هم باید به آن متذکر باشیم دیده نشده.
[...]
این وضعیت تاریخ تازهٔ بشر انتشار است (نمیخواهم وارد بحث فرد منتشر نزد مرحوم فردید بشوم).
الان کمابیش هیچ تمرکزی وجود ندارد و برای همین است که صورت نوعی سیاست در عصر ما که عصر علم و تخصص هم خوانده شده، میشود مردمسالاری یعنی عدم تمرکز قدرت سیاسی ولو بر گروه متخصصان،
در رسانه و هنر
در فلسفه
در سبک زندگی
و غیره
این انتشار است که باعث شده از اقتدار رسانههای رسمی تا حد زیادی کاسته شود و بنابراین حرف کسانی که مثلا وضع مخاطب فعلی صداوسیما را با دهههای قبل میسنجند حتی علمی هم نیست.
چنانکه در ظهور و افول نشریات هم میبینیم.
اما چرا در اقتصاد ما همچنان شاهد نوعی اقتدار و تمامیتگرایی هستیم.
چون اقتصاد خود قدرت است.
[...]
تجربهٔ تفکر
خب میدانم موجب سرافکندگی است ولی میگویم جهت = mode جهت/ توجیه/ جهتمندی = modality مُوَجَّه (قضیة مُوجَّهة) = modal (modal statement) معما حل شد. 🤓 موجِّه نداریم.
واژهنامهٔ فلسفی سهیل محسن افنان
ط، اساس= خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس
ساوی= زينالدين عمر بن سهلان ساوى، تبصره و دو رسالهٔ دیگر در منطق
ط، اساس= خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس
ساوی= زينالدين عمر بن سهلان ساوى، تبصره و دو رسالهٔ دیگر در منطق
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ ترجمۀ برخی فقرات مدخل Satyr از ویکیپدیای انگلیسی ساتورُس (σάτυρος) که ریشهشناسیش مبهم است اما برای من شباهتش با «ستور» (حيوان اهلی) جالب توجه بود. چنانکه در ادامه میآید موجودی شبیه ساتور از لحاظ نسبتش با موداری و…
به نام خداوند جان و خرد
شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد.
شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم. باشد که بر من خرده نگیرد.
متن اصلی
Mit seinem Lorber hat dir auch Patareus
Und eingeflochtner Myrte das Haupt umkränzt!
Wie Pfeile von dem goldnen Köcher,
Tönet dein Lied, wie des Jünglings Pfeile
Schnellrauschend klangen, da der Unsterbliche
Nach Peneus Tochter durch die Gefilde flog!
Oft wie des Satyrs Hohngelächter,
Als er den Wald noch nicht laut durchlachte.
Zu Wein und Liedern wähnen die Thoren dich
Allein geschaffen. Denn den Unwissenden
Hat, was das Herz der Edlen hebet,
Stets sich in dämmernder Fern' verloren!
Dir schlägt ein männlich Herz auch! Dein Leben tönt
Mehr Harmonieen, als ein unsterblich Lied!
In unsokratischem Jahrhundert
Bist du für wenige Freund' ein Muster!
http://www.zeno.org/Literatur/M/Klopstock,+Friedrich+Gottlieb/Gedichte/Oden.+Erster+Band/Wingolf/Sechstes+Lied
ترجمهٔ لفظی طبق گوگل:
آواز تو مانند تیرهای زرین به صدا در میآید، مانند تیرهای خروشان جوانی که جاودانه در پی دختر پنئوس در میان مزارع پرواز میکند!
اغلب مانند خندهٔ تمسخرآمیز ساتور، زمانی که هنوز به بانگ بلند در جنگل خنده سر نداده بود.
نادانان خیال میکنند تو تنها برای شراب و آواز آفریده شدهای. زیرا برای نادان، آنچه دل آن ارجمند را بر میافرازد، همیشه در بحبوحهٔ گرگومیش گم میشود!
تو هم ضربان قلب مردانه داری! زندگیت با نواهایی بیشتر از یک ترانهٔ جاودانه طنینانداز میشود!
در این عصر ناسقراطی تو برای تکوتنها دوستانی اسوه به شمار میروی!
اینک منظومترجمان امیرمصطفی شمسعنقا:
همچو پَیکان طلا در زه مردان جوان،
زنگ آوایاش، در قصر برافکنده نفیر.
جاودان، گویی بر دختر فرّخ پِنِئوس،
آزمندانه همی، درنگرد چون نخچیر.
پری رود کهن، از بر ایزد به گُریز،
آنک از مام و پدر، میطلبد راه گُزیر.
شَجَرُالغار شود دافنه، از سِحر پدر؛
آپولون را نشود کامده و بوسهپذیر.
چون به دنبال پری، بال فشاند به شتاب؟!
که پریزاد جوان، نآید در چنگ، اسیر.
بکر وحشی، به زمین، ریشهزند همچو درخت؛
برگ بویاش، به فسون، بِشکُفد از خاک مَطیر.
آپولون بانگ زند؛ شهوت ساتیر به جان؛
همچو بُز-آدمیان، صَیحه زند در شبگیر.
نیمبز-نیمبشر، گویی خندد به کُنام؛
یا به اغوای زنان، گویی خندد ساتیر.
ابلهان برده گمان، خاصهی آواز و شراب،
آفریدند تو را، جمله خدایان کبیر.
ناپدید آید در فاصلهی گُرگامیش،
عشق والاگهران، در بر نادان حقیر.
ای بَغانبغ! به خرد، پشت بزه را بشکن؛
در تو بیشاست جوانمردی و بیباکی شیر.
زندگی، نغزتر از نغمهی رومی بُوَدت؛
نیک اگر رقص بیآموزی و چندی بم و زیر.
حالیا در سدهای دشمن سقراطگری،
چون اساطیر تویی اسوهی یاران بصیر.
چهارم فوریه ۲۰۲۴ مسیحی
شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد.
شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم. باشد که بر من خرده نگیرد.
متن اصلی
Mit seinem Lorber hat dir auch Patareus
Und eingeflochtner Myrte das Haupt umkränzt!
Wie Pfeile von dem goldnen Köcher,
Tönet dein Lied, wie des Jünglings Pfeile
Schnellrauschend klangen, da der Unsterbliche
Nach Peneus Tochter durch die Gefilde flog!
Oft wie des Satyrs Hohngelächter,
Als er den Wald noch nicht laut durchlachte.
Zu Wein und Liedern wähnen die Thoren dich
Allein geschaffen. Denn den Unwissenden
Hat, was das Herz der Edlen hebet,
Stets sich in dämmernder Fern' verloren!
Dir schlägt ein männlich Herz auch! Dein Leben tönt
Mehr Harmonieen, als ein unsterblich Lied!
In unsokratischem Jahrhundert
Bist du für wenige Freund' ein Muster!
http://www.zeno.org/Literatur/M/Klopstock,+Friedrich+Gottlieb/Gedichte/Oden.+Erster+Band/Wingolf/Sechstes+Lied
ترجمهٔ لفظی طبق گوگل:
آواز تو مانند تیرهای زرین به صدا در میآید، مانند تیرهای خروشان جوانی که جاودانه در پی دختر پنئوس در میان مزارع پرواز میکند!
اغلب مانند خندهٔ تمسخرآمیز ساتور، زمانی که هنوز به بانگ بلند در جنگل خنده سر نداده بود.
نادانان خیال میکنند تو تنها برای شراب و آواز آفریده شدهای. زیرا برای نادان، آنچه دل آن ارجمند را بر میافرازد، همیشه در بحبوحهٔ گرگومیش گم میشود!
تو هم ضربان قلب مردانه داری! زندگیت با نواهایی بیشتر از یک ترانهٔ جاودانه طنینانداز میشود!
در این عصر ناسقراطی تو برای تکوتنها دوستانی اسوه به شمار میروی!
اینک منظومترجمان امیرمصطفی شمسعنقا:
همچو پَیکان طلا در زه مردان جوان،
زنگ آوایاش، در قصر برافکنده نفیر.
جاودان، گویی بر دختر فرّخ پِنِئوس،
آزمندانه همی، درنگرد چون نخچیر.
پری رود کهن، از بر ایزد به گُریز،
آنک از مام و پدر، میطلبد راه گُزیر.
شَجَرُالغار شود دافنه، از سِحر پدر؛
آپولون را نشود کامده و بوسهپذیر.
چون به دنبال پری، بال فشاند به شتاب؟!
که پریزاد جوان، نآید در چنگ، اسیر.
بکر وحشی، به زمین، ریشهزند همچو درخت؛
برگ بویاش، به فسون، بِشکُفد از خاک مَطیر.
آپولون بانگ زند؛ شهوت ساتیر به جان؛
همچو بُز-آدمیان، صَیحه زند در شبگیر.
نیمبز-نیمبشر، گویی خندد به کُنام؛
یا به اغوای زنان، گویی خندد ساتیر.
ابلهان برده گمان، خاصهی آواز و شراب،
آفریدند تو را، جمله خدایان کبیر.
ناپدید آید در فاصلهی گُرگامیش،
عشق والاگهران، در بر نادان حقیر.
ای بَغانبغ! به خرد، پشت بزه را بشکن؛
در تو بیشاست جوانمردی و بیباکی شیر.
زندگی، نغزتر از نغمهی رومی بُوَدت؛
نیک اگر رقص بیآموزی و چندی بم و زیر.
حالیا در سدهای دشمن سقراطگری،
چون اساطیر تویی اسوهی یاران بصیر.
چهارم فوریه ۲۰۲۴ مسیحی
www.zeno.org
Klopstock, Friedrich Gottlieb, Gedichte, Oden. Erster Band, Wingolf, Sechstes Lied
Literatur im Volltext: Friedrich Gottlieb Klopstock: Oden, Band 1, Leipzig 1798, S. 19-21.: Sechstes Lied
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد. شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم.…
البته من متوجه نشدم ضمیر تو به چه کسی برمیگردد.
تجربهٔ تفکر
یک راه بسیار سادهٔ تبدیل متن عکسی به متن قابل ویرایش این است: در مترجم گوگل، بخش عکس را انتخاب میکنید و زبان مقصد را زبان متن قرار میدهید. در این صورت ترجمه همان متن اولیه است. روشی بسیار کارامد است. #هدیه_عید_مبعث
این امکان برای متون عربی و فارسی هم هست.
بسیار کارامد است.
مثلاً موقع استناد به مطالب نشریاتی که نسخهٔ مجازیشان در دسترس نیست.
بسیار کارامد است.
مثلاً موقع استناد به مطالب نشریاتی که نسخهٔ مجازیشان در دسترس نیست.
تجربهٔ تفکر
متن حرفنوشت اوستایی: nōit. dim. arštōiš. huxšnutaiiå. nōit. išaoš. para.paϑβatā. auua.ašnaoti. šanmaoiiō. yahmāi. fraxšni. auui. manō. miϑrō. jasaiti. auuaiŋhe. yō. baēuuarə.spasanō. sūrō. vīspō.vīδuuā. aδaoiiamnō. ترجمهٔ میترا رضائی: نه…
متون اوستایی هم مانند دیگر متون باستانی و ادبی دارای قرائتها و نسخهبدلها و روایتها و اختلافات معناشناختی زیاد است.
روایت خانم میترا رضائی درمجموع مغتنم است اما در قیاس با کارهای کسانی چون استاد چنگیز مولایی در گزارش فروردینیشت و آبانیشت همچنان کاستیهای زیادی دارد که با توجه به مبنی بودن آن بر پایاننامهٔ کارشناسی ارشد قابل درک است. بخشی از کاستیها هم به نداشتن ویراستار خوب مربوط میشود گرچه نام ویراستار ادبی و فنی هم در شناسنامهٔ کار آمده.
یک نکته و تصادف بامزه دربارهٔ این کتاب این است که نام مؤلفش میترا است و موضوع هم یشت میثره.
این میثره را مترجمان کمسواد از روی املای mithra به صورت میترا نوشته اند و چون اسم خاصی بوده روی دختران احساسی گذاشته اند 😁
اینچنین این نام غلط که به شخصیتی بسیار مردانه تعلق دارد برای دختران رواج یافته.
اینکه آیا لفظ «مهر» صورت پارسی/ فارسی همان میثره است یا نه (بسنجید با تبدیل شدن چیثره به چهر/ چهره) محل بحث محققان بوده و گمان میرود تلفیقی از چند منبع باشد.
روایت خانم میترا رضائی درمجموع مغتنم است اما در قیاس با کارهای کسانی چون استاد چنگیز مولایی در گزارش فروردینیشت و آبانیشت همچنان کاستیهای زیادی دارد که با توجه به مبنی بودن آن بر پایاننامهٔ کارشناسی ارشد قابل درک است. بخشی از کاستیها هم به نداشتن ویراستار خوب مربوط میشود گرچه نام ویراستار ادبی و فنی هم در شناسنامهٔ کار آمده.
یک نکته و تصادف بامزه دربارهٔ این کتاب این است که نام مؤلفش میترا است و موضوع هم یشت میثره.
این میثره را مترجمان کمسواد از روی املای mithra به صورت میترا نوشته اند و چون اسم خاصی بوده روی دختران احساسی گذاشته اند 😁
اینچنین این نام غلط که به شخصیتی بسیار مردانه تعلق دارد برای دختران رواج یافته.
اینکه آیا لفظ «مهر» صورت پارسی/ فارسی همان میثره است یا نه (بسنجید با تبدیل شدن چیثره به چهر/ چهره) محل بحث محققان بوده و گمان میرود تلفیقی از چند منبع باشد.
Forwarded from سریانیات (Nima Jamali)
فیلِ به-گشن-آمده، فیلِ غایب، عاجزترِ ملوک و بهترینِ پادشاهان
امروز از سرِ کنجکاوی یک بند از کلیله و دمنه را در دو ترجمهٔ سریانیِ کهن و نو، ابنمقفع، نصراللهِ منشی و بخاری مقایسه کردم. دو ترجمهٔ سریانی را نیز تحتاللفظی به فارسی برگرداندم. هدفم از این مقایسه صرفاً تتبعی تفننی در شیوهها و صناعتهایِ ترجمه در قرونِ ماضیه بود منتها به نظرم رسید که شاید این تفریحِ مختصر برایِ بعضی خواهندگان خالی از فایده نباشد. اینک آن بندها به ترتیبِ تاریخ:
۱. سریانیِ کهن از پهلوی (احتمالاً نیمهٔ دومِ قرنِ ۶ یا نیمهٔ اولِ قرنِ ۷ میلادی): ܘܗܕܐ ܐܡܝܪܐ ܕܫܠܝܛܐ ܖܡܿܛܐ ܠܨܒܝܢܐ ܕܢܦܫܗ: ܠܐ ܝܘܬܪܢܐ ܕܢܦܫܗ ܝܕܿܥ ܘܠܐ ܚܘܣܪܢܐ ܚܫܝܒ ܠܗ ܡܕܡ. ܐܝܟ ܦܝܠܐ ܪܘܝܐ ܡܬܕܒܪ ܒܨܒܝܢ ܢܦܫܗ: ܘܡܐ ܕܡܛܐ ܚܘܣܪܢܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܡܬܥܕܠ.
گفته شده است که سلطانی که به خواستِ نفسِ خویش رود، نه نفعِ خویش شناسد و نه خسران را به چیزی شمرد چونان فیلی مست که به خواستِ نفسِ خویش رفتار کند و چون خسران افتد اقربایش را نکوهش کند.
۲. ابنمقفع از پهلوی (قرن هشتم میلادی): وأعجز الملوك آخذهم بالهويناء وأقلهم نظراً في مستقبل الأمور و أشبههم بالفیل المغتلم الذی لا یلتقت علی شيء فإن حزبه أمر تهاون به وإن أضیع الأمور غضب الملك بقرابته.
۳. سریانی نو از عربی (بعد از قرنِ نهم): ܘܫܿܦܠܐ ܕܡ̈ܠܟܐ ܐܝܬܘ̱ ܗܿܘ ܕܠܣܘܥܪ̈ܢܐ ܕܒܒܝܫܼܬܐ ܒܛܝܢܼܝܢ. ܘܐܒܕܢܐ ܘܫܓܘܫܝܢܐ ܥܬܝܕ̈ܝܢ ܠܡܥܒܕ: ܠܒܣܬܪܐ ܫܿܕܐ ܘܡܢ ܡܪܢܝܬܗ ܡܿܪܚܩ. ܘܕܡܿܐ ܠܦܝܠܐ ܕܠܐ ܡܕܪܫ. ܕܟܕ ܡܬܒܩܝܐ ܝܕܥܬܗܼ ܘܚܐܪܘܬ ܨܒܝܢܗ ܐܝܟ ܠܐ ܡܕܡ ܚܫܝܒ ܠܗ. ܘܐܢ ܡܿܢ ܘܠܫܦܠܐ ܡܕܡ ܡܿܛܐܼ. ܡܬܬܣܝܡܼܐ ܥܝܪܬܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܘܗܿܘܝܐ ܬܗܠܠܬܐ ܘܨܕܘܐ.
و پستترینِ ملوک آن باشد که کارها که آبستنِ بدی است و ویرانگری و آشوبی را که کرده خواهدشد به پسِ خود افکند و از تدبیر دور شود و چونان فیل ناموخته باشد که چون دانشش و آزادیِ اختیارش آزموده شود چیزی در او به شمار نیاید و اگر بر آن [ملکِ] پست چیزی افتد، کینه از اقربایِ خود گیرد و مایهٔ تمسخر و طعنه شود.
۴. نصرالله منشی از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و عاجزترِ ملوک آن است که از عواقبِ کارها غافل باشد و مهماتِ مُلک را خوار دارد، و هرگاه که حادثهٔ بزرگ افتد و کارِ دشوار پیشآید موضعِ حزم و احتیاط را مهمل گذارد، و چون فرصت فایت شود و خصم استیلا یافت نزدیکانِ خود را متهم گرداند و به هر یک حوالتکردن گیرد.
۵. بخاری از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و بهترینِ پادشاهان آن بود که کارها خوار فرانگیرد و ای مرد (؟) پیشه نکند که آنگاه مانندِ پیل به گشن آمده بود که به هرچه پیشآید بازنگردد، و اگر هزار دشمن بیند به هیچ نشمرد؛ و از هیچ کاری غم نخورد؛ چون از آن مستی درآید خود را بیند لاغر گشته و گرسنگی در وی اثر کرده؛ و هر دشمنی که باشد وی را زبون گیرد.
امروز از سرِ کنجکاوی یک بند از کلیله و دمنه را در دو ترجمهٔ سریانیِ کهن و نو، ابنمقفع، نصراللهِ منشی و بخاری مقایسه کردم. دو ترجمهٔ سریانی را نیز تحتاللفظی به فارسی برگرداندم. هدفم از این مقایسه صرفاً تتبعی تفننی در شیوهها و صناعتهایِ ترجمه در قرونِ ماضیه بود منتها به نظرم رسید که شاید این تفریحِ مختصر برایِ بعضی خواهندگان خالی از فایده نباشد. اینک آن بندها به ترتیبِ تاریخ:
۱. سریانیِ کهن از پهلوی (احتمالاً نیمهٔ دومِ قرنِ ۶ یا نیمهٔ اولِ قرنِ ۷ میلادی): ܘܗܕܐ ܐܡܝܪܐ ܕܫܠܝܛܐ ܖܡܿܛܐ ܠܨܒܝܢܐ ܕܢܦܫܗ: ܠܐ ܝܘܬܪܢܐ ܕܢܦܫܗ ܝܕܿܥ ܘܠܐ ܚܘܣܪܢܐ ܚܫܝܒ ܠܗ ܡܕܡ. ܐܝܟ ܦܝܠܐ ܪܘܝܐ ܡܬܕܒܪ ܒܨܒܝܢ ܢܦܫܗ: ܘܡܐ ܕܡܛܐ ܚܘܣܪܢܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܡܬܥܕܠ.
گفته شده است که سلطانی که به خواستِ نفسِ خویش رود، نه نفعِ خویش شناسد و نه خسران را به چیزی شمرد چونان فیلی مست که به خواستِ نفسِ خویش رفتار کند و چون خسران افتد اقربایش را نکوهش کند.
۲. ابنمقفع از پهلوی (قرن هشتم میلادی): وأعجز الملوك آخذهم بالهويناء وأقلهم نظراً في مستقبل الأمور و أشبههم بالفیل المغتلم الذی لا یلتقت علی شيء فإن حزبه أمر تهاون به وإن أضیع الأمور غضب الملك بقرابته.
۳. سریانی نو از عربی (بعد از قرنِ نهم): ܘܫܿܦܠܐ ܕܡ̈ܠܟܐ ܐܝܬܘ̱ ܗܿܘ ܕܠܣܘܥܪ̈ܢܐ ܕܒܒܝܫܼܬܐ ܒܛܝܢܼܝܢ. ܘܐܒܕܢܐ ܘܫܓܘܫܝܢܐ ܥܬܝܕ̈ܝܢ ܠܡܥܒܕ: ܠܒܣܬܪܐ ܫܿܕܐ ܘܡܢ ܡܪܢܝܬܗ ܡܿܪܚܩ. ܘܕܡܿܐ ܠܦܝܠܐ ܕܠܐ ܡܕܪܫ. ܕܟܕ ܡܬܒܩܝܐ ܝܕܥܬܗܼ ܘܚܐܪܘܬ ܨܒܝܢܗ ܐܝܟ ܠܐ ܡܕܡ ܚܫܝܒ ܠܗ. ܘܐܢ ܡܿܢ ܘܠܫܦܠܐ ܡܕܡ ܡܿܛܐܼ. ܡܬܬܣܝܡܼܐ ܥܝܪܬܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܘܗܿܘܝܐ ܬܗܠܠܬܐ ܘܨܕܘܐ.
و پستترینِ ملوک آن باشد که کارها که آبستنِ بدی است و ویرانگری و آشوبی را که کرده خواهدشد به پسِ خود افکند و از تدبیر دور شود و چونان فیل ناموخته باشد که چون دانشش و آزادیِ اختیارش آزموده شود چیزی در او به شمار نیاید و اگر بر آن [ملکِ] پست چیزی افتد، کینه از اقربایِ خود گیرد و مایهٔ تمسخر و طعنه شود.
۴. نصرالله منشی از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و عاجزترِ ملوک آن است که از عواقبِ کارها غافل باشد و مهماتِ مُلک را خوار دارد، و هرگاه که حادثهٔ بزرگ افتد و کارِ دشوار پیشآید موضعِ حزم و احتیاط را مهمل گذارد، و چون فرصت فایت شود و خصم استیلا یافت نزدیکانِ خود را متهم گرداند و به هر یک حوالتکردن گیرد.
۵. بخاری از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و بهترینِ پادشاهان آن بود که کارها خوار فرانگیرد و ای مرد (؟) پیشه نکند که آنگاه مانندِ پیل به گشن آمده بود که به هرچه پیشآید بازنگردد، و اگر هزار دشمن بیند به هیچ نشمرد؛ و از هیچ کاری غم نخورد؛ چون از آن مستی درآید خود را بیند لاغر گشته و گرسنگی در وی اثر کرده؛ و هر دشمنی که باشد وی را زبون گیرد.
۷۸
هاء الاستفسار.
ف. التحقيق.
تحقيق
تحقيق (ط) ، اساس)
(غير قرآني الشكل)
το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م)
ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت)
الأكثر دقة
(ميتاف. 990ب 15)
المحققون (نظيف) -
تحقيق (مقفع ، كليلة)
كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات).
امتياز
هاء الجدارة.
الاستحقاق... كان من ملحقات العدالة (ط)، الناصري).
- بقدر ما يستحق (اسحق)
ما يستحق (اخلاق)
- الأخلاقية (الأخلاق)
بجدارة
(ميتاف. 993أ 31)
بالقيمة
(N. Eth. IX. 1)
قيمة
(N. Eth. IX. 5، 7، 8)
- الممكن لا يستحق الوجود ... استحقاق (سهر ، حكمة) .
حكم
هاء الحكم.
ف. الحكم.
فل. فيسين، فيسينكار، فيسينكاريه.
(القرآن 52:48)
- حكم تصوّر (س) ، علا) (خسرو ، زاد) (سج . (۱۹)
الحكم (ريت 135465) حكم (مج -
الأزمة
- حكم (ناعمة ، يحى ، زرعة)
(صوفية 180ب 24)
هاء الاستفسار.
ف. التحقيق.
تحقيق
تحقيق (ط) ، اساس)
(غير قرآني الشكل)
το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م)
ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت)
الأكثر دقة
(ميتاف. 990ب 15)
المحققون (نظيف) -
تحقيق (مقفع ، كليلة)
كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات).
امتياز
هاء الجدارة.
الاستحقاق... كان من ملحقات العدالة (ط)، الناصري).
- بقدر ما يستحق (اسحق)
ما يستحق (اخلاق)
- الأخلاقية (الأخلاق)
بجدارة
(ميتاف. 993أ 31)
بالقيمة
(N. Eth. IX. 1)
قيمة
(N. Eth. IX. 5، 7، 8)
- الممكن لا يستحق الوجود ... استحقاق (سهر ، حكمة) .
حكم
هاء الحكم.
ف. الحكم.
فل. فيسين، فيسينكار، فيسينكاريه.
(القرآن 52:48)
- حكم تصوّر (س) ، علا) (خسرو ، زاد) (سج . (۱۹)
الحكم (ريت 135465) حكم (مج -
الأزمة
- حكم (ناعمة ، يحى ، زرعة)
(صوفية 180ب 24)
تجربهٔ تفکر
۷۸ هاء الاستفسار. ف. التحقيق. تحقيق تحقيق (ط) ، اساس) (غير قرآني الشكل) το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م) ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت) الأكثر دقة (ميتاف. 990ب 15) المحققون (نظيف) - تحقيق (مقفع ، كليلة) كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات). امتياز…
کتاب افنان گنجینهای عالی است ولی صد حیف که نمایهٔ یونانی ندارد.
اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است.
فقط دوزبانه باشد کافی است:
یونانی- مدخل اصلی افنان
اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است.
فقط دوزبانه باشد کافی است:
یونانی- مدخل اصلی افنان
تجربهٔ تفکر
کتاب افنان گنجینهای عالی است ولی صد حیف که نمایهٔ یونانی ندارد. اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است. فقط دوزبانه باشد کافی است: یونانی- مدخل اصلی افنان
ترجمهٔ مقدمهٔ انگلیسی مؤلف
این کتاب يك فرهنگ لغت يا يك دائرة المعارف نيست بلكه يك كتاب مرجع و درحقیقت یادداشتهایی است که مؤلف هنگام تحقیق در تاریخ فلسفه در ايران و ممالك عربي فراهم کرده است، از این جهت مناسب آمد که «واژهنامه» نامیده شود. واگرچه اصولا اطلاق «کامل» در مورد هیچ واژهنامهای بجا نیست و خصوص این واژهنامه نیز کاملتر از دیگر واژهنامهها نیست؛ ولی بههرحال در زمینهای که در آن کاری نشده است باید کار را از جایی شروع کرد تا راه برای کسانی که میتوانند کاملتر از آن را انجام دهند، گشوده شود.
در ابتدا خود را در تصمیم به اینکه کداميك از واژهها يك اصطلاح فلسفی است مختار میدیدم ولی بعد ضرورت ایجاب کرد که در حدود معقولی کار کنم. از آغاز روش کار هم تاریخی و هم انتقادی بود یعنی تاريخ يك واژه را که از تاریخ آراء و نظریات ابراز شده دربارهٔ آن جدا نیست همراه با تعابیر مختلف آن بررسی کردم ولی بعداً مجبور شدم به خاطر کاهش هزینهٔ چاپ، یادداشتهای انتقادی را حذف کنم. شواهدی از نویسندگان مختلف به ترتیب زمانی آورده شده که گاهی اوقات تحول معنايي يك واژه را نشان میدهد واغلب سودمند است. چون طبع استانداردی از کتب این مؤلفین وجود نداشت، شمارهٔ صفحات را نیاوردم؛ البته بهجز واژههای یونانی در جاهایی که محل آنها مشخص شده است معادل انگلیسی و فرانسوی واژهها بنا بر نظر من است، بنابراین قابل تغيير و تبديل است. اصطلاحات به زبان پهلوی گرچه همیشه قطعی نیستند ولی سودمند خواهند افتاد هنگامی که به خاطر آوریم که قدیمیترین ترجمههای منطق و اخلاق به زبان عربی، توسط ابن مقفع، از طریق ترجمه به زبان پهلوی صورت گرفته است که البته اکثر آنها مفقود شده است. بعدها ترجمهٔ مستقیم اصطلاحات از یونانی یا سریانی انجام شده است.
استانبول - دسامبر ۱۹۶۸
سهیل محسن افنان
این کتاب يك فرهنگ لغت يا يك دائرة المعارف نيست بلكه يك كتاب مرجع و درحقیقت یادداشتهایی است که مؤلف هنگام تحقیق در تاریخ فلسفه در ايران و ممالك عربي فراهم کرده است، از این جهت مناسب آمد که «واژهنامه» نامیده شود. واگرچه اصولا اطلاق «کامل» در مورد هیچ واژهنامهای بجا نیست و خصوص این واژهنامه نیز کاملتر از دیگر واژهنامهها نیست؛ ولی بههرحال در زمینهای که در آن کاری نشده است باید کار را از جایی شروع کرد تا راه برای کسانی که میتوانند کاملتر از آن را انجام دهند، گشوده شود.
در ابتدا خود را در تصمیم به اینکه کداميك از واژهها يك اصطلاح فلسفی است مختار میدیدم ولی بعد ضرورت ایجاب کرد که در حدود معقولی کار کنم. از آغاز روش کار هم تاریخی و هم انتقادی بود یعنی تاريخ يك واژه را که از تاریخ آراء و نظریات ابراز شده دربارهٔ آن جدا نیست همراه با تعابیر مختلف آن بررسی کردم ولی بعداً مجبور شدم به خاطر کاهش هزینهٔ چاپ، یادداشتهای انتقادی را حذف کنم. شواهدی از نویسندگان مختلف به ترتیب زمانی آورده شده که گاهی اوقات تحول معنايي يك واژه را نشان میدهد واغلب سودمند است. چون طبع استانداردی از کتب این مؤلفین وجود نداشت، شمارهٔ صفحات را نیاوردم؛ البته بهجز واژههای یونانی در جاهایی که محل آنها مشخص شده است معادل انگلیسی و فرانسوی واژهها بنا بر نظر من است، بنابراین قابل تغيير و تبديل است. اصطلاحات به زبان پهلوی گرچه همیشه قطعی نیستند ولی سودمند خواهند افتاد هنگامی که به خاطر آوریم که قدیمیترین ترجمههای منطق و اخلاق به زبان عربی، توسط ابن مقفع، از طریق ترجمه به زبان پهلوی صورت گرفته است که البته اکثر آنها مفقود شده است. بعدها ترجمهٔ مستقیم اصطلاحات از یونانی یا سریانی انجام شده است.
استانبول - دسامبر ۱۹۶۸
سهیل محسن افنان
به نام خداوند جان و خرد
شخصیت دینوسوس در داستانهای باستان یونانی یکی از جذابترینهاست. ارتباطش با آیینهای سرّی و رازآولود و جشنهای مذهبی مفصل و نیز ارتباطش با تراژدی او را مهم ساخته است اما شگفت اینکه تنها در یک متن قدیمی است که وصف او را میتوان یافت و آن نمایشنامۀ Βάκχαι (باکخای، زنان باکخوسی) اثر اوریپیدس است.
چند سطر زیر بخشی زیبا و نفسگیر برای ترجمه از این نمایشنامه است.
[292] ῥήξας μέρος τι τοῦ χθόν᾽ ἐγκυκλουμένου
αἰθέρος, ἔθηκε τόνδ᾽ ὅμηρον ἐκδιδούς,
Διόνυσον Ἥρας νεικέων· χρόνῳ δέ νιν
βροτοὶ ῥαφῆναί φασιν ἐν μηρῷ Διός,[295]
ὄνομα μεταστήσαντες, ὅτι θεᾷ θεὸς
Ἥρᾳ ποθ᾽ ὡμήρευσε, συνθέντες λόγον.
نکتۀ خاص در این قطعه جناسی است که بین چندین کلمه از آن یعنی μέρος: مِرُس (قطعه، تکه)، ὅμηρος: هُمِرس (گروگان، مرهون، رهینه)، μηρός: مِرُس (ران) و فعل ὁμηρεύω: هُمِرِؤءُ (گروگان دادن، رهن دادن) دیده میشود و در ترجمۀ عبدالله کوثری، نشر نی، سوم، ١٣٩٧، ص۴٨٣ نیز بدان اشاره شده اما چیزی که گفته نشده جناس بین θέα (از فعل θεάομαι: دیدن به معنی دیده، پدیده، پدیدنی) و θεὸς (خدا) است.
ترجمۀ من از این قطعه:
او [= صِوس] با شکستن رقعهای [μέρος] از آن محاطکردۀ خاک،
اثیر، او را رهینه [ὅμηρος] داد، تا بازگیرد
دینوسوس را از آفندهای هرا. با گذشت زمان،
مردمان گفتند که او را در ران [μηρός] صِوس دوخته اند.
و این را با جایگزینی نامی کردند، زیرا خدا با پدیدی،
هرا را زمانی رهینه داد [ὁμηρεύω]، مؤلفان داستان [چنین گفتند].
ادامه در تکمله در
https://denkenserfahrung.blogfa.com/
شخصیت دینوسوس در داستانهای باستان یونانی یکی از جذابترینهاست. ارتباطش با آیینهای سرّی و رازآولود و جشنهای مذهبی مفصل و نیز ارتباطش با تراژدی او را مهم ساخته است اما شگفت اینکه تنها در یک متن قدیمی است که وصف او را میتوان یافت و آن نمایشنامۀ Βάκχαι (باکخای، زنان باکخوسی) اثر اوریپیدس است.
چند سطر زیر بخشی زیبا و نفسگیر برای ترجمه از این نمایشنامه است.
[292] ῥήξας μέρος τι τοῦ χθόν᾽ ἐγκυκλουμένου
αἰθέρος, ἔθηκε τόνδ᾽ ὅμηρον ἐκδιδούς,
Διόνυσον Ἥρας νεικέων· χρόνῳ δέ νιν
βροτοὶ ῥαφῆναί φασιν ἐν μηρῷ Διός,[295]
ὄνομα μεταστήσαντες, ὅτι θεᾷ θεὸς
Ἥρᾳ ποθ᾽ ὡμήρευσε, συνθέντες λόγον.
نکتۀ خاص در این قطعه جناسی است که بین چندین کلمه از آن یعنی μέρος: مِرُس (قطعه، تکه)، ὅμηρος: هُمِرس (گروگان، مرهون، رهینه)، μηρός: مِرُس (ران) و فعل ὁμηρεύω: هُمِرِؤءُ (گروگان دادن، رهن دادن) دیده میشود و در ترجمۀ عبدالله کوثری، نشر نی، سوم، ١٣٩٧، ص۴٨٣ نیز بدان اشاره شده اما چیزی که گفته نشده جناس بین θέα (از فعل θεάομαι: دیدن به معنی دیده، پدیده، پدیدنی) و θεὸς (خدا) است.
ترجمۀ من از این قطعه:
او [= صِوس] با شکستن رقعهای [μέρος] از آن محاطکردۀ خاک،
اثیر، او را رهینه [ὅμηρος] داد، تا بازگیرد
دینوسوس را از آفندهای هرا. با گذشت زمان،
مردمان گفتند که او را در ران [μηρός] صِوس دوخته اند.
و این را با جایگزینی نامی کردند، زیرا خدا با پدیدی،
هرا را زمانی رهینه داد [ὁμηρεύω]، مؤلفان داستان [چنین گفتند].
ادامه در تکمله در
https://denkenserfahrung.blogfa.com/