تجربهٔ تفکر
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ ترجمۀ برخی فقرات مدخل Satyr از ویکیپدیای انگلیسی ساتورُس (σάτυρος) که ریشهشناسیش مبهم است اما برای من شباهتش با «ستور» (حيوان اهلی) جالب توجه بود. چنانکه در ادامه میآید موجودی شبیه ساتور از لحاظ نسبتش با موداری و…
به نام خداوند جان و خرد
شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد.
شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم. باشد که بر من خرده نگیرد.
متن اصلی
Mit seinem Lorber hat dir auch Patareus
Und eingeflochtner Myrte das Haupt umkränzt!
Wie Pfeile von dem goldnen Köcher,
Tönet dein Lied, wie des Jünglings Pfeile
Schnellrauschend klangen, da der Unsterbliche
Nach Peneus Tochter durch die Gefilde flog!
Oft wie des Satyrs Hohngelächter,
Als er den Wald noch nicht laut durchlachte.
Zu Wein und Liedern wähnen die Thoren dich
Allein geschaffen. Denn den Unwissenden
Hat, was das Herz der Edlen hebet,
Stets sich in dämmernder Fern' verloren!
Dir schlägt ein männlich Herz auch! Dein Leben tönt
Mehr Harmonieen, als ein unsterblich Lied!
In unsokratischem Jahrhundert
Bist du für wenige Freund' ein Muster!
http://www.zeno.org/Literatur/M/Klopstock,+Friedrich+Gottlieb/Gedichte/Oden.+Erster+Band/Wingolf/Sechstes+Lied
ترجمهٔ لفظی طبق گوگل:
آواز تو مانند تیرهای زرین به صدا در میآید، مانند تیرهای خروشان جوانی که جاودانه در پی دختر پنئوس در میان مزارع پرواز میکند!
اغلب مانند خندهٔ تمسخرآمیز ساتور، زمانی که هنوز به بانگ بلند در جنگل خنده سر نداده بود.
نادانان خیال میکنند تو تنها برای شراب و آواز آفریده شدهای. زیرا برای نادان، آنچه دل آن ارجمند را بر میافرازد، همیشه در بحبوحهٔ گرگومیش گم میشود!
تو هم ضربان قلب مردانه داری! زندگیت با نواهایی بیشتر از یک ترانهٔ جاودانه طنینانداز میشود!
در این عصر ناسقراطی تو برای تکوتنها دوستانی اسوه به شمار میروی!
اینک منظومترجمان امیرمصطفی شمسعنقا:
همچو پَیکان طلا در زه مردان جوان،
زنگ آوایاش، در قصر برافکنده نفیر.
جاودان، گویی بر دختر فرّخ پِنِئوس،
آزمندانه همی، درنگرد چون نخچیر.
پری رود کهن، از بر ایزد به گُریز،
آنک از مام و پدر، میطلبد راه گُزیر.
شَجَرُالغار شود دافنه، از سِحر پدر؛
آپولون را نشود کامده و بوسهپذیر.
چون به دنبال پری، بال فشاند به شتاب؟!
که پریزاد جوان، نآید در چنگ، اسیر.
بکر وحشی، به زمین، ریشهزند همچو درخت؛
برگ بویاش، به فسون، بِشکُفد از خاک مَطیر.
آپولون بانگ زند؛ شهوت ساتیر به جان؛
همچو بُز-آدمیان، صَیحه زند در شبگیر.
نیمبز-نیمبشر، گویی خندد به کُنام؛
یا به اغوای زنان، گویی خندد ساتیر.
ابلهان برده گمان، خاصهی آواز و شراب،
آفریدند تو را، جمله خدایان کبیر.
ناپدید آید در فاصلهی گُرگامیش،
عشق والاگهران، در بر نادان حقیر.
ای بَغانبغ! به خرد، پشت بزه را بشکن؛
در تو بیشاست جوانمردی و بیباکی شیر.
زندگی، نغزتر از نغمهی رومی بُوَدت؛
نیک اگر رقص بیآموزی و چندی بم و زیر.
حالیا در سدهای دشمن سقراطگری،
چون اساطیر تویی اسوهی یاران بصیر.
چهارم فوریه ۲۰۲۴ مسیحی
شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد.
شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم. باشد که بر من خرده نگیرد.
متن اصلی
Mit seinem Lorber hat dir auch Patareus
Und eingeflochtner Myrte das Haupt umkränzt!
Wie Pfeile von dem goldnen Köcher,
Tönet dein Lied, wie des Jünglings Pfeile
Schnellrauschend klangen, da der Unsterbliche
Nach Peneus Tochter durch die Gefilde flog!
Oft wie des Satyrs Hohngelächter,
Als er den Wald noch nicht laut durchlachte.
Zu Wein und Liedern wähnen die Thoren dich
Allein geschaffen. Denn den Unwissenden
Hat, was das Herz der Edlen hebet,
Stets sich in dämmernder Fern' verloren!
Dir schlägt ein männlich Herz auch! Dein Leben tönt
Mehr Harmonieen, als ein unsterblich Lied!
In unsokratischem Jahrhundert
Bist du für wenige Freund' ein Muster!
http://www.zeno.org/Literatur/M/Klopstock,+Friedrich+Gottlieb/Gedichte/Oden.+Erster+Band/Wingolf/Sechstes+Lied
ترجمهٔ لفظی طبق گوگل:
آواز تو مانند تیرهای زرین به صدا در میآید، مانند تیرهای خروشان جوانی که جاودانه در پی دختر پنئوس در میان مزارع پرواز میکند!
اغلب مانند خندهٔ تمسخرآمیز ساتور، زمانی که هنوز به بانگ بلند در جنگل خنده سر نداده بود.
نادانان خیال میکنند تو تنها برای شراب و آواز آفریده شدهای. زیرا برای نادان، آنچه دل آن ارجمند را بر میافرازد، همیشه در بحبوحهٔ گرگومیش گم میشود!
تو هم ضربان قلب مردانه داری! زندگیت با نواهایی بیشتر از یک ترانهٔ جاودانه طنینانداز میشود!
در این عصر ناسقراطی تو برای تکوتنها دوستانی اسوه به شمار میروی!
اینک منظومترجمان امیرمصطفی شمسعنقا:
همچو پَیکان طلا در زه مردان جوان،
زنگ آوایاش، در قصر برافکنده نفیر.
جاودان، گویی بر دختر فرّخ پِنِئوس،
آزمندانه همی، درنگرد چون نخچیر.
پری رود کهن، از بر ایزد به گُریز،
آنک از مام و پدر، میطلبد راه گُزیر.
شَجَرُالغار شود دافنه، از سِحر پدر؛
آپولون را نشود کامده و بوسهپذیر.
چون به دنبال پری، بال فشاند به شتاب؟!
که پریزاد جوان، نآید در چنگ، اسیر.
بکر وحشی، به زمین، ریشهزند همچو درخت؛
برگ بویاش، به فسون، بِشکُفد از خاک مَطیر.
آپولون بانگ زند؛ شهوت ساتیر به جان؛
همچو بُز-آدمیان، صَیحه زند در شبگیر.
نیمبز-نیمبشر، گویی خندد به کُنام؛
یا به اغوای زنان، گویی خندد ساتیر.
ابلهان برده گمان، خاصهی آواز و شراب،
آفریدند تو را، جمله خدایان کبیر.
ناپدید آید در فاصلهی گُرگامیش،
عشق والاگهران، در بر نادان حقیر.
ای بَغانبغ! به خرد، پشت بزه را بشکن؛
در تو بیشاست جوانمردی و بیباکی شیر.
زندگی، نغزتر از نغمهی رومی بُوَدت؛
نیک اگر رقص بیآموزی و چندی بم و زیر.
حالیا در سدهای دشمن سقراطگری،
چون اساطیر تویی اسوهی یاران بصیر.
چهارم فوریه ۲۰۲۴ مسیحی
www.zeno.org
Klopstock, Friedrich Gottlieb, Gedichte, Oden. Erster Band, Wingolf, Sechstes Lied
Literatur im Volltext: Friedrich Gottlieb Klopstock: Oden, Band 1, Leipzig 1798, S. 19-21.: Sechstes Lied
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد شاعر جوانی چیرهبرسخن به اسم مصطفی شمس چندی است منظومترجمانهایش از قصائد شاعر صدر اول آلمانی فریدریش گُتلیب کلُپْشتُک (1724-1803) را برایم میفرستد. شعر اخیرش تلمیحی به داستانهای ساتورها داشت که بیاجازهٔ او آن بخشش را اینجا نقل میکنم.…
البته من متوجه نشدم ضمیر تو به چه کسی برمیگردد.
تجربهٔ تفکر
یک راه بسیار سادهٔ تبدیل متن عکسی به متن قابل ویرایش این است: در مترجم گوگل، بخش عکس را انتخاب میکنید و زبان مقصد را زبان متن قرار میدهید. در این صورت ترجمه همان متن اولیه است. روشی بسیار کارامد است. #هدیه_عید_مبعث
این امکان برای متون عربی و فارسی هم هست.
بسیار کارامد است.
مثلاً موقع استناد به مطالب نشریاتی که نسخهٔ مجازیشان در دسترس نیست.
بسیار کارامد است.
مثلاً موقع استناد به مطالب نشریاتی که نسخهٔ مجازیشان در دسترس نیست.
تجربهٔ تفکر
متن حرفنوشت اوستایی: nōit. dim. arštōiš. huxšnutaiiå. nōit. išaoš. para.paϑβatā. auua.ašnaoti. šanmaoiiō. yahmāi. fraxšni. auui. manō. miϑrō. jasaiti. auuaiŋhe. yō. baēuuarə.spasanō. sūrō. vīspō.vīδuuā. aδaoiiamnō. ترجمهٔ میترا رضائی: نه…
متون اوستایی هم مانند دیگر متون باستانی و ادبی دارای قرائتها و نسخهبدلها و روایتها و اختلافات معناشناختی زیاد است.
روایت خانم میترا رضائی درمجموع مغتنم است اما در قیاس با کارهای کسانی چون استاد چنگیز مولایی در گزارش فروردینیشت و آبانیشت همچنان کاستیهای زیادی دارد که با توجه به مبنی بودن آن بر پایاننامهٔ کارشناسی ارشد قابل درک است. بخشی از کاستیها هم به نداشتن ویراستار خوب مربوط میشود گرچه نام ویراستار ادبی و فنی هم در شناسنامهٔ کار آمده.
یک نکته و تصادف بامزه دربارهٔ این کتاب این است که نام مؤلفش میترا است و موضوع هم یشت میثره.
این میثره را مترجمان کمسواد از روی املای mithra به صورت میترا نوشته اند و چون اسم خاصی بوده روی دختران احساسی گذاشته اند 😁
اینچنین این نام غلط که به شخصیتی بسیار مردانه تعلق دارد برای دختران رواج یافته.
اینکه آیا لفظ «مهر» صورت پارسی/ فارسی همان میثره است یا نه (بسنجید با تبدیل شدن چیثره به چهر/ چهره) محل بحث محققان بوده و گمان میرود تلفیقی از چند منبع باشد.
روایت خانم میترا رضائی درمجموع مغتنم است اما در قیاس با کارهای کسانی چون استاد چنگیز مولایی در گزارش فروردینیشت و آبانیشت همچنان کاستیهای زیادی دارد که با توجه به مبنی بودن آن بر پایاننامهٔ کارشناسی ارشد قابل درک است. بخشی از کاستیها هم به نداشتن ویراستار خوب مربوط میشود گرچه نام ویراستار ادبی و فنی هم در شناسنامهٔ کار آمده.
یک نکته و تصادف بامزه دربارهٔ این کتاب این است که نام مؤلفش میترا است و موضوع هم یشت میثره.
این میثره را مترجمان کمسواد از روی املای mithra به صورت میترا نوشته اند و چون اسم خاصی بوده روی دختران احساسی گذاشته اند 😁
اینچنین این نام غلط که به شخصیتی بسیار مردانه تعلق دارد برای دختران رواج یافته.
اینکه آیا لفظ «مهر» صورت پارسی/ فارسی همان میثره است یا نه (بسنجید با تبدیل شدن چیثره به چهر/ چهره) محل بحث محققان بوده و گمان میرود تلفیقی از چند منبع باشد.
Forwarded from سریانیات (Nima Jamali)
فیلِ به-گشن-آمده، فیلِ غایب، عاجزترِ ملوک و بهترینِ پادشاهان
امروز از سرِ کنجکاوی یک بند از کلیله و دمنه را در دو ترجمهٔ سریانیِ کهن و نو، ابنمقفع، نصراللهِ منشی و بخاری مقایسه کردم. دو ترجمهٔ سریانی را نیز تحتاللفظی به فارسی برگرداندم. هدفم از این مقایسه صرفاً تتبعی تفننی در شیوهها و صناعتهایِ ترجمه در قرونِ ماضیه بود منتها به نظرم رسید که شاید این تفریحِ مختصر برایِ بعضی خواهندگان خالی از فایده نباشد. اینک آن بندها به ترتیبِ تاریخ:
۱. سریانیِ کهن از پهلوی (احتمالاً نیمهٔ دومِ قرنِ ۶ یا نیمهٔ اولِ قرنِ ۷ میلادی): ܘܗܕܐ ܐܡܝܪܐ ܕܫܠܝܛܐ ܖܡܿܛܐ ܠܨܒܝܢܐ ܕܢܦܫܗ: ܠܐ ܝܘܬܪܢܐ ܕܢܦܫܗ ܝܕܿܥ ܘܠܐ ܚܘܣܪܢܐ ܚܫܝܒ ܠܗ ܡܕܡ. ܐܝܟ ܦܝܠܐ ܪܘܝܐ ܡܬܕܒܪ ܒܨܒܝܢ ܢܦܫܗ: ܘܡܐ ܕܡܛܐ ܚܘܣܪܢܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܡܬܥܕܠ.
گفته شده است که سلطانی که به خواستِ نفسِ خویش رود، نه نفعِ خویش شناسد و نه خسران را به چیزی شمرد چونان فیلی مست که به خواستِ نفسِ خویش رفتار کند و چون خسران افتد اقربایش را نکوهش کند.
۲. ابنمقفع از پهلوی (قرن هشتم میلادی): وأعجز الملوك آخذهم بالهويناء وأقلهم نظراً في مستقبل الأمور و أشبههم بالفیل المغتلم الذی لا یلتقت علی شيء فإن حزبه أمر تهاون به وإن أضیع الأمور غضب الملك بقرابته.
۳. سریانی نو از عربی (بعد از قرنِ نهم): ܘܫܿܦܠܐ ܕܡ̈ܠܟܐ ܐܝܬܘ̱ ܗܿܘ ܕܠܣܘܥܪ̈ܢܐ ܕܒܒܝܫܼܬܐ ܒܛܝܢܼܝܢ. ܘܐܒܕܢܐ ܘܫܓܘܫܝܢܐ ܥܬܝܕ̈ܝܢ ܠܡܥܒܕ: ܠܒܣܬܪܐ ܫܿܕܐ ܘܡܢ ܡܪܢܝܬܗ ܡܿܪܚܩ. ܘܕܡܿܐ ܠܦܝܠܐ ܕܠܐ ܡܕܪܫ. ܕܟܕ ܡܬܒܩܝܐ ܝܕܥܬܗܼ ܘܚܐܪܘܬ ܨܒܝܢܗ ܐܝܟ ܠܐ ܡܕܡ ܚܫܝܒ ܠܗ. ܘܐܢ ܡܿܢ ܘܠܫܦܠܐ ܡܕܡ ܡܿܛܐܼ. ܡܬܬܣܝܡܼܐ ܥܝܪܬܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܘܗܿܘܝܐ ܬܗܠܠܬܐ ܘܨܕܘܐ.
و پستترینِ ملوک آن باشد که کارها که آبستنِ بدی است و ویرانگری و آشوبی را که کرده خواهدشد به پسِ خود افکند و از تدبیر دور شود و چونان فیل ناموخته باشد که چون دانشش و آزادیِ اختیارش آزموده شود چیزی در او به شمار نیاید و اگر بر آن [ملکِ] پست چیزی افتد، کینه از اقربایِ خود گیرد و مایهٔ تمسخر و طعنه شود.
۴. نصرالله منشی از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و عاجزترِ ملوک آن است که از عواقبِ کارها غافل باشد و مهماتِ مُلک را خوار دارد، و هرگاه که حادثهٔ بزرگ افتد و کارِ دشوار پیشآید موضعِ حزم و احتیاط را مهمل گذارد، و چون فرصت فایت شود و خصم استیلا یافت نزدیکانِ خود را متهم گرداند و به هر یک حوالتکردن گیرد.
۵. بخاری از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و بهترینِ پادشاهان آن بود که کارها خوار فرانگیرد و ای مرد (؟) پیشه نکند که آنگاه مانندِ پیل به گشن آمده بود که به هرچه پیشآید بازنگردد، و اگر هزار دشمن بیند به هیچ نشمرد؛ و از هیچ کاری غم نخورد؛ چون از آن مستی درآید خود را بیند لاغر گشته و گرسنگی در وی اثر کرده؛ و هر دشمنی که باشد وی را زبون گیرد.
امروز از سرِ کنجکاوی یک بند از کلیله و دمنه را در دو ترجمهٔ سریانیِ کهن و نو، ابنمقفع، نصراللهِ منشی و بخاری مقایسه کردم. دو ترجمهٔ سریانی را نیز تحتاللفظی به فارسی برگرداندم. هدفم از این مقایسه صرفاً تتبعی تفننی در شیوهها و صناعتهایِ ترجمه در قرونِ ماضیه بود منتها به نظرم رسید که شاید این تفریحِ مختصر برایِ بعضی خواهندگان خالی از فایده نباشد. اینک آن بندها به ترتیبِ تاریخ:
۱. سریانیِ کهن از پهلوی (احتمالاً نیمهٔ دومِ قرنِ ۶ یا نیمهٔ اولِ قرنِ ۷ میلادی): ܘܗܕܐ ܐܡܝܪܐ ܕܫܠܝܛܐ ܖܡܿܛܐ ܠܨܒܝܢܐ ܕܢܦܫܗ: ܠܐ ܝܘܬܪܢܐ ܕܢܦܫܗ ܝܕܿܥ ܘܠܐ ܚܘܣܪܢܐ ܚܫܝܒ ܠܗ ܡܕܡ. ܐܝܟ ܦܝܠܐ ܪܘܝܐ ܡܬܕܒܪ ܒܨܒܝܢ ܢܦܫܗ: ܘܡܐ ܕܡܛܐ ܚܘܣܪܢܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܡܬܥܕܠ.
گفته شده است که سلطانی که به خواستِ نفسِ خویش رود، نه نفعِ خویش شناسد و نه خسران را به چیزی شمرد چونان فیلی مست که به خواستِ نفسِ خویش رفتار کند و چون خسران افتد اقربایش را نکوهش کند.
۲. ابنمقفع از پهلوی (قرن هشتم میلادی): وأعجز الملوك آخذهم بالهويناء وأقلهم نظراً في مستقبل الأمور و أشبههم بالفیل المغتلم الذی لا یلتقت علی شيء فإن حزبه أمر تهاون به وإن أضیع الأمور غضب الملك بقرابته.
۳. سریانی نو از عربی (بعد از قرنِ نهم): ܘܫܿܦܠܐ ܕܡ̈ܠܟܐ ܐܝܬܘ̱ ܗܿܘ ܕܠܣܘܥܪ̈ܢܐ ܕܒܒܝܫܼܬܐ ܒܛܝܢܼܝܢ. ܘܐܒܕܢܐ ܘܫܓܘܫܝܢܐ ܥܬܝܕ̈ܝܢ ܠܡܥܒܕ: ܠܒܣܬܪܐ ܫܿܕܐ ܘܡܢ ܡܪܢܝܬܗ ܡܿܪܚܩ. ܘܕܡܿܐ ܠܦܝܠܐ ܕܠܐ ܡܕܪܫ. ܕܟܕ ܡܬܒܩܝܐ ܝܕܥܬܗܼ ܘܚܐܪܘܬ ܨܒܝܢܗ ܐܝܟ ܠܐ ܡܕܡ ܚܫܝܒ ܠܗ. ܘܐܢ ܡܿܢ ܘܠܫܦܠܐ ܡܕܡ ܡܿܛܐܼ. ܡܬܬܣܝܡܼܐ ܥܝܪܬܐ ܒܩܪ̈ܝܒܘܗܝ ܘܗܿܘܝܐ ܬܗܠܠܬܐ ܘܨܕܘܐ.
و پستترینِ ملوک آن باشد که کارها که آبستنِ بدی است و ویرانگری و آشوبی را که کرده خواهدشد به پسِ خود افکند و از تدبیر دور شود و چونان فیل ناموخته باشد که چون دانشش و آزادیِ اختیارش آزموده شود چیزی در او به شمار نیاید و اگر بر آن [ملکِ] پست چیزی افتد، کینه از اقربایِ خود گیرد و مایهٔ تمسخر و طعنه شود.
۴. نصرالله منشی از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و عاجزترِ ملوک آن است که از عواقبِ کارها غافل باشد و مهماتِ مُلک را خوار دارد، و هرگاه که حادثهٔ بزرگ افتد و کارِ دشوار پیشآید موضعِ حزم و احتیاط را مهمل گذارد، و چون فرصت فایت شود و خصم استیلا یافت نزدیکانِ خود را متهم گرداند و به هر یک حوالتکردن گیرد.
۵. بخاری از عربی (قرن ۱۲ میلادی): و بهترینِ پادشاهان آن بود که کارها خوار فرانگیرد و ای مرد (؟) پیشه نکند که آنگاه مانندِ پیل به گشن آمده بود که به هرچه پیشآید بازنگردد، و اگر هزار دشمن بیند به هیچ نشمرد؛ و از هیچ کاری غم نخورد؛ چون از آن مستی درآید خود را بیند لاغر گشته و گرسنگی در وی اثر کرده؛ و هر دشمنی که باشد وی را زبون گیرد.
۷۸
هاء الاستفسار.
ف. التحقيق.
تحقيق
تحقيق (ط) ، اساس)
(غير قرآني الشكل)
το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م)
ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت)
الأكثر دقة
(ميتاف. 990ب 15)
المحققون (نظيف) -
تحقيق (مقفع ، كليلة)
كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات).
امتياز
هاء الجدارة.
الاستحقاق... كان من ملحقات العدالة (ط)، الناصري).
- بقدر ما يستحق (اسحق)
ما يستحق (اخلاق)
- الأخلاقية (الأخلاق)
بجدارة
(ميتاف. 993أ 31)
بالقيمة
(N. Eth. IX. 1)
قيمة
(N. Eth. IX. 5، 7، 8)
- الممكن لا يستحق الوجود ... استحقاق (سهر ، حكمة) .
حكم
هاء الحكم.
ف. الحكم.
فل. فيسين، فيسينكار، فيسينكاريه.
(القرآن 52:48)
- حكم تصوّر (س) ، علا) (خسرو ، زاد) (سج . (۱۹)
الحكم (ريت 135465) حكم (مج -
الأزمة
- حكم (ناعمة ، يحى ، زرعة)
(صوفية 180ب 24)
هاء الاستفسار.
ف. التحقيق.
تحقيق
تحقيق (ط) ، اساس)
(غير قرآني الشكل)
το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م)
ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت)
الأكثر دقة
(ميتاف. 990ب 15)
المحققون (نظيف) -
تحقيق (مقفع ، كليلة)
كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات).
امتياز
هاء الجدارة.
الاستحقاق... كان من ملحقات العدالة (ط)، الناصري).
- بقدر ما يستحق (اسحق)
ما يستحق (اخلاق)
- الأخلاقية (الأخلاق)
بجدارة
(ميتاف. 993أ 31)
بالقيمة
(N. Eth. IX. 1)
قيمة
(N. Eth. IX. 5، 7، 8)
- الممكن لا يستحق الوجود ... استحقاق (سهر ، حكمة) .
حكم
هاء الحكم.
ف. الحكم.
فل. فيسين، فيسينكار، فيسينكاريه.
(القرآن 52:48)
- حكم تصوّر (س) ، علا) (خسرو ، زاد) (سج . (۱۹)
الحكم (ريت 135465) حكم (مج -
الأزمة
- حكم (ناعمة ، يحى ، زرعة)
(صوفية 180ب 24)
تجربهٔ تفکر
۷۸ هاء الاستفسار. ف. التحقيق. تحقيق تحقيق (ط) ، اساس) (غير قرآني الشكل) το θεωρεῖν (أ. بوست )79)23( )تحقيق (م) ἡ θεωρία (شاعر )1456) )النظر (مت) الأكثر دقة (ميتاف. 990ب 15) المحققون (نظيف) - تحقيق (مقفع ، كليلة) كل تحقيق يتعلق بترتيب الاشياء (س، اشارات). امتياز…
کتاب افنان گنجینهای عالی است ولی صد حیف که نمایهٔ یونانی ندارد.
اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است.
فقط دوزبانه باشد کافی است:
یونانی- مدخل اصلی افنان
اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است.
فقط دوزبانه باشد کافی است:
یونانی- مدخل اصلی افنان
تجربهٔ تفکر
کتاب افنان گنجینهای عالی است ولی صد حیف که نمایهٔ یونانی ندارد. اگر کسی همت کند واژگان یونانیش را استخراج کند عالی است. فقط دوزبانه باشد کافی است: یونانی- مدخل اصلی افنان
ترجمهٔ مقدمهٔ انگلیسی مؤلف
این کتاب يك فرهنگ لغت يا يك دائرة المعارف نيست بلكه يك كتاب مرجع و درحقیقت یادداشتهایی است که مؤلف هنگام تحقیق در تاریخ فلسفه در ايران و ممالك عربي فراهم کرده است، از این جهت مناسب آمد که «واژهنامه» نامیده شود. واگرچه اصولا اطلاق «کامل» در مورد هیچ واژهنامهای بجا نیست و خصوص این واژهنامه نیز کاملتر از دیگر واژهنامهها نیست؛ ولی بههرحال در زمینهای که در آن کاری نشده است باید کار را از جایی شروع کرد تا راه برای کسانی که میتوانند کاملتر از آن را انجام دهند، گشوده شود.
در ابتدا خود را در تصمیم به اینکه کداميك از واژهها يك اصطلاح فلسفی است مختار میدیدم ولی بعد ضرورت ایجاب کرد که در حدود معقولی کار کنم. از آغاز روش کار هم تاریخی و هم انتقادی بود یعنی تاريخ يك واژه را که از تاریخ آراء و نظریات ابراز شده دربارهٔ آن جدا نیست همراه با تعابیر مختلف آن بررسی کردم ولی بعداً مجبور شدم به خاطر کاهش هزینهٔ چاپ، یادداشتهای انتقادی را حذف کنم. شواهدی از نویسندگان مختلف به ترتیب زمانی آورده شده که گاهی اوقات تحول معنايي يك واژه را نشان میدهد واغلب سودمند است. چون طبع استانداردی از کتب این مؤلفین وجود نداشت، شمارهٔ صفحات را نیاوردم؛ البته بهجز واژههای یونانی در جاهایی که محل آنها مشخص شده است معادل انگلیسی و فرانسوی واژهها بنا بر نظر من است، بنابراین قابل تغيير و تبديل است. اصطلاحات به زبان پهلوی گرچه همیشه قطعی نیستند ولی سودمند خواهند افتاد هنگامی که به خاطر آوریم که قدیمیترین ترجمههای منطق و اخلاق به زبان عربی، توسط ابن مقفع، از طریق ترجمه به زبان پهلوی صورت گرفته است که البته اکثر آنها مفقود شده است. بعدها ترجمهٔ مستقیم اصطلاحات از یونانی یا سریانی انجام شده است.
استانبول - دسامبر ۱۹۶۸
سهیل محسن افنان
این کتاب يك فرهنگ لغت يا يك دائرة المعارف نيست بلكه يك كتاب مرجع و درحقیقت یادداشتهایی است که مؤلف هنگام تحقیق در تاریخ فلسفه در ايران و ممالك عربي فراهم کرده است، از این جهت مناسب آمد که «واژهنامه» نامیده شود. واگرچه اصولا اطلاق «کامل» در مورد هیچ واژهنامهای بجا نیست و خصوص این واژهنامه نیز کاملتر از دیگر واژهنامهها نیست؛ ولی بههرحال در زمینهای که در آن کاری نشده است باید کار را از جایی شروع کرد تا راه برای کسانی که میتوانند کاملتر از آن را انجام دهند، گشوده شود.
در ابتدا خود را در تصمیم به اینکه کداميك از واژهها يك اصطلاح فلسفی است مختار میدیدم ولی بعد ضرورت ایجاب کرد که در حدود معقولی کار کنم. از آغاز روش کار هم تاریخی و هم انتقادی بود یعنی تاريخ يك واژه را که از تاریخ آراء و نظریات ابراز شده دربارهٔ آن جدا نیست همراه با تعابیر مختلف آن بررسی کردم ولی بعداً مجبور شدم به خاطر کاهش هزینهٔ چاپ، یادداشتهای انتقادی را حذف کنم. شواهدی از نویسندگان مختلف به ترتیب زمانی آورده شده که گاهی اوقات تحول معنايي يك واژه را نشان میدهد واغلب سودمند است. چون طبع استانداردی از کتب این مؤلفین وجود نداشت، شمارهٔ صفحات را نیاوردم؛ البته بهجز واژههای یونانی در جاهایی که محل آنها مشخص شده است معادل انگلیسی و فرانسوی واژهها بنا بر نظر من است، بنابراین قابل تغيير و تبديل است. اصطلاحات به زبان پهلوی گرچه همیشه قطعی نیستند ولی سودمند خواهند افتاد هنگامی که به خاطر آوریم که قدیمیترین ترجمههای منطق و اخلاق به زبان عربی، توسط ابن مقفع، از طریق ترجمه به زبان پهلوی صورت گرفته است که البته اکثر آنها مفقود شده است. بعدها ترجمهٔ مستقیم اصطلاحات از یونانی یا سریانی انجام شده است.
استانبول - دسامبر ۱۹۶۸
سهیل محسن افنان
به نام خداوند جان و خرد
شخصیت دینوسوس در داستانهای باستان یونانی یکی از جذابترینهاست. ارتباطش با آیینهای سرّی و رازآولود و جشنهای مذهبی مفصل و نیز ارتباطش با تراژدی او را مهم ساخته است اما شگفت اینکه تنها در یک متن قدیمی است که وصف او را میتوان یافت و آن نمایشنامۀ Βάκχαι (باکخای، زنان باکخوسی) اثر اوریپیدس است.
چند سطر زیر بخشی زیبا و نفسگیر برای ترجمه از این نمایشنامه است.
[292] ῥήξας μέρος τι τοῦ χθόν᾽ ἐγκυκλουμένου
αἰθέρος, ἔθηκε τόνδ᾽ ὅμηρον ἐκδιδούς,
Διόνυσον Ἥρας νεικέων· χρόνῳ δέ νιν
βροτοὶ ῥαφῆναί φασιν ἐν μηρῷ Διός,[295]
ὄνομα μεταστήσαντες, ὅτι θεᾷ θεὸς
Ἥρᾳ ποθ᾽ ὡμήρευσε, συνθέντες λόγον.
نکتۀ خاص در این قطعه جناسی است که بین چندین کلمه از آن یعنی μέρος: مِرُس (قطعه، تکه)، ὅμηρος: هُمِرس (گروگان، مرهون، رهینه)، μηρός: مِرُس (ران) و فعل ὁμηρεύω: هُمِرِؤءُ (گروگان دادن، رهن دادن) دیده میشود و در ترجمۀ عبدالله کوثری، نشر نی، سوم، ١٣٩٧، ص۴٨٣ نیز بدان اشاره شده اما چیزی که گفته نشده جناس بین θέα (از فعل θεάομαι: دیدن به معنی دیده، پدیده، پدیدنی) و θεὸς (خدا) است.
ترجمۀ من از این قطعه:
او [= صِوس] با شکستن رقعهای [μέρος] از آن محاطکردۀ خاک،
اثیر، او را رهینه [ὅμηρος] داد، تا بازگیرد
دینوسوس را از آفندهای هرا. با گذشت زمان،
مردمان گفتند که او را در ران [μηρός] صِوس دوخته اند.
و این را با جایگزینی نامی کردند، زیرا خدا با پدیدی،
هرا را زمانی رهینه داد [ὁμηρεύω]، مؤلفان داستان [چنین گفتند].
ادامه در تکمله در
https://denkenserfahrung.blogfa.com/
شخصیت دینوسوس در داستانهای باستان یونانی یکی از جذابترینهاست. ارتباطش با آیینهای سرّی و رازآولود و جشنهای مذهبی مفصل و نیز ارتباطش با تراژدی او را مهم ساخته است اما شگفت اینکه تنها در یک متن قدیمی است که وصف او را میتوان یافت و آن نمایشنامۀ Βάκχαι (باکخای، زنان باکخوسی) اثر اوریپیدس است.
چند سطر زیر بخشی زیبا و نفسگیر برای ترجمه از این نمایشنامه است.
[292] ῥήξας μέρος τι τοῦ χθόν᾽ ἐγκυκλουμένου
αἰθέρος, ἔθηκε τόνδ᾽ ὅμηρον ἐκδιδούς,
Διόνυσον Ἥρας νεικέων· χρόνῳ δέ νιν
βροτοὶ ῥαφῆναί φασιν ἐν μηρῷ Διός,[295]
ὄνομα μεταστήσαντες, ὅτι θεᾷ θεὸς
Ἥρᾳ ποθ᾽ ὡμήρευσε, συνθέντες λόγον.
نکتۀ خاص در این قطعه جناسی است که بین چندین کلمه از آن یعنی μέρος: مِرُس (قطعه، تکه)، ὅμηρος: هُمِرس (گروگان، مرهون، رهینه)، μηρός: مِرُس (ران) و فعل ὁμηρεύω: هُمِرِؤءُ (گروگان دادن، رهن دادن) دیده میشود و در ترجمۀ عبدالله کوثری، نشر نی، سوم، ١٣٩٧، ص۴٨٣ نیز بدان اشاره شده اما چیزی که گفته نشده جناس بین θέα (از فعل θεάομαι: دیدن به معنی دیده، پدیده، پدیدنی) و θεὸς (خدا) است.
ترجمۀ من از این قطعه:
او [= صِوس] با شکستن رقعهای [μέρος] از آن محاطکردۀ خاک،
اثیر، او را رهینه [ὅμηρος] داد، تا بازگیرد
دینوسوس را از آفندهای هرا. با گذشت زمان،
مردمان گفتند که او را در ران [μηρός] صِوس دوخته اند.
و این را با جایگزینی نامی کردند، زیرا خدا با پدیدی،
هرا را زمانی رهینه داد [ὁμηρεύω]، مؤلفان داستان [چنین گفتند].
ادامه در تکمله در
https://denkenserfahrung.blogfa.com/
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد شخصیت دینوسوس در داستانهای باستان یونانی یکی از جذابترینهاست. ارتباطش با آیینهای سرّی و رازآولود و جشنهای مذهبی مفصل و نیز ارتباطش با تراژدی او را مهم ساخته است اما شگفت اینکه تنها در یک متن قدیمی است که وصف او را میتوان یافت و آن…
ترجمهٔ عبدالله کوثری از چند سطر قبل:
باری تو این افسانه به تسخر گرفتی
که این خدای در شکاف ران زئوس جای گرفت.
مرا بگذار تا راز این حکایت بر تو بگشایم
زئوس، آنگاه که آن کودک خدازاد را
از شرار آذرخش بازگرفت
او را به ایمنگهی در کوه اولومپوس جای داد.
پس هرا بر آن شد که آن خردینه را از آسمان براند.
لیک زئوس تدبیری خلاف رای بانویش درافکند
تدبیری چنان که از خدایی سزد
پس پارهای از گنبد آسمان برید
و آن را به رخسار و بالای دیونوسوس درآورد و آن لعبتک کودکنما را به هرا سپرد.
و آنگاه به درازای زمان
مردمان این حکایت دگرگونه کردند و این افسانه بر زبانها افتاد که آن کودک در ران زئوس مأمن گزیده
باری تو این افسانه به تسخر گرفتی
که این خدای در شکاف ران زئوس جای گرفت.
مرا بگذار تا راز این حکایت بر تو بگشایم
زئوس، آنگاه که آن کودک خدازاد را
از شرار آذرخش بازگرفت
او را به ایمنگهی در کوه اولومپوس جای داد.
پس هرا بر آن شد که آن خردینه را از آسمان براند.
لیک زئوس تدبیری خلاف رای بانویش درافکند
تدبیری چنان که از خدایی سزد
پس پارهای از گنبد آسمان برید
و آن را به رخسار و بالای دیونوسوس درآورد و آن لعبتک کودکنما را به هرا سپرد.
و آنگاه به درازای زمان
مردمان این حکایت دگرگونه کردند و این افسانه بر زبانها افتاد که آن کودک در ران زئوس مأمن گزیده
🇮🇷سلام 🇮🇷
صبح میخواهم بروم راهپیمایی جشن پیروزی انقلاب اسلامی و تا الان (ساعت ٢:۴٧ بامداد) به علت بههمریختگی معده بیدار ام. 😩
صبح میخواهم بروم راهپیمایی جشن پیروزی انقلاب اسلامی و تا الان (ساعت ٢:۴٧ بامداد) به علت بههمریختگی معده بیدار ام. 😩
Forwarded from محمد نورالهی
بار پیش برای بازدید از آبگرمکنهای آفتابی آسیبدیدهی مدرسه از کنارش رد شده بودیم و متوجهش نشده بودم. این بار مدیر مدرسهی فنی جبلعامل در صور، ما را بالای سر آن آورد و گفت: این گلسنگ را همآن سالها که شهید مصطفا چمران مدیر مدرسه بود به دست خود این جا ساخته است...
https://ble.ir/fatemisadr_ir/-4432942560053766010/1738779729366
https://ble.ir/fatemisadr_ir/-4432942560053766010/1738779729366
Forwarded from گاهنویسهها | جواد رسولی
👀 حیرت فیلسوف از صنعت عکاسی
درست است فنّاوری شگفتی میآفریند، اما کسانی را که چیزی جز ساختهها و بافتههای ذهنی خود و گذشتگانشان را حقیقت نمیدانند شگفتزدهتر میکند و گاه مضحکۀ عاموخاص.
حکایت شگفتزدگی فیلسوف بزرگ ایرانی، حاج ملاهادی سبزواری، از دیدن صنعت عکاسی (در سال ۱۲۸۶ ق) از این نمونههاست.
ایشان انعکاس صورت بر شیشۀ عکاسی را «مخالف قانون و براهین علمیّۀ حکمای سَلَف» دیدند و «[بی]نهایت متعجب شدند».
امروزه هم کم نیستند منکران و دشمنان علم و فنّاوری که از این حکایتها میآفرینند و خود را مضحکۀ اکنونیان و آیندگان میکنند!
@Gahnevise
[تصاویر از گنجینۀ عکسهای ایران، ایرج افشار، ص۳۲و ۳۳]
#معرفی_کتاب #عکاسی #فناوری #فیلسوف
درست است فنّاوری شگفتی میآفریند، اما کسانی را که چیزی جز ساختهها و بافتههای ذهنی خود و گذشتگانشان را حقیقت نمیدانند شگفتزدهتر میکند و گاه مضحکۀ عاموخاص.
حکایت شگفتزدگی فیلسوف بزرگ ایرانی، حاج ملاهادی سبزواری، از دیدن صنعت عکاسی (در سال ۱۲۸۶ ق) از این نمونههاست.
ایشان انعکاس صورت بر شیشۀ عکاسی را «مخالف قانون و براهین علمیّۀ حکمای سَلَف» دیدند و «[بی]نهایت متعجب شدند».
امروزه هم کم نیستند منکران و دشمنان علم و فنّاوری که از این حکایتها میآفرینند و خود را مضحکۀ اکنونیان و آیندگان میکنند!
@Gahnevise
[تصاویر از گنجینۀ عکسهای ایران، ایرج افشار، ص۳۲و ۳۳]
#معرفی_کتاب #عکاسی #فناوری #فیلسوف
تجربهٔ تفکر
Photo
در اواخر متن عکس خطایی نگارشی هست و به جای «انطباع» نوشته شده «انطباق»
طبق فلسفهٔ اسلامی ارسطویی، نفس محل انطباع صورت و تحقق علم است
ضبط صور نیز کار بخش حافظهٔ نفس است.
#فلسفه_زدگی
#نقد_فلسفه
#مکتب_تفکیک
طبق فلسفهٔ اسلامی ارسطویی، نفس محل انطباع صورت و تحقق علم است
ضبط صور نیز کار بخش حافظهٔ نفس است.
#فلسفه_زدگی
#نقد_فلسفه
#مکتب_تفکیک
Maame Vatan
Mohsen Chavoshi
راز خوشبختی من، خفته در قلب من است
تو کجا میگردی؟! قلب من این وطن است
خاک مادرزادی، خانهٔ اجدادی
این وطن ارثیهٔ پشت در پشت من است
هیچ ابرقدرتکی، مرد تسخیرش نیست
زن اگر تهمینه، مرد اگر تهمتن است
گریهها کرده وطن، تاب آورده وطن
مام پردرد وطن، مادری شیرزن است
قلب من خانهٔ من، خانهٔ زخم به تن
خسته ام از جانی که گرفتار تن است
من به مرگ آگاهم، مرگ را میخواهم
هموطنها راهم دشمن آتش زدن است
(متن را از وبگاه سخامیوزیک گرفتم)
تو کجا میگردی؟! قلب من این وطن است
خاک مادرزادی، خانهٔ اجدادی
این وطن ارثیهٔ پشت در پشت من است
هیچ ابرقدرتکی، مرد تسخیرش نیست
زن اگر تهمینه، مرد اگر تهمتن است
گریهها کرده وطن، تاب آورده وطن
مام پردرد وطن، مادری شیرزن است
قلب من خانهٔ من، خانهٔ زخم به تن
خسته ام از جانی که گرفتار تن است
من به مرگ آگاهم، مرگ را میخواهم
هموطنها راهم دشمن آتش زدن است
(متن را از وبگاه سخامیوزیک گرفتم)