Telegram Web Link
تجربهٔ تفکر
‏وما بقيَت من اللذّات إلا ‏مُحادثةُ الرّجالِ ذوي العقولِ. - الخليل الفراهيدي
ترجمهٔ دلبخواهی من:
هیچ از خوشی‌ها نمانده جز گفت‌وگو با فرهیختگان
فضیل عیاض گوید اگر بنده همه نیکوییها بکند و مرغی خانگی دارد و با وی نیکویی نکند او از جملهٔ محسنان نباشد.
[...]
مردی اَحْنَفِ قیس را دشنام می‌داد و از پس وی می‌دوید، احنف چون با قبیلۀ خویش رسید بایستاد و گفت اگر چیزی دیگر اندر دلت مانده است بگو آنجا تا کسی ازین بی‌خردان از قبیلۀ ما نشنود که ترا جواب دهد.
[...]
روایت کنند که امیرالمؤمنین علی - کرّم اللّهُ وَجهه- غلامی را بخواند نیامد، دیگر بار خواند، هم نیامد سه‌دیگر را بخواند، نیامد علی بر پای خاست آمد او را دید، پشت بازگذاشته گفت ای غلام آواز من نشنیدی که چندین بار ترا خواندم؟! گفت شنیدم. گفت پس چرا نیامدی؟! گفت کریمی تو دانستم، ایمن بودم از عقوبت تو، کاهلی کردم نیامدم. گفت برو که ترا آزاد کردم از بهر خدای عَزَّوَجَلَّ.
[بیچاره غلام! به آزادی کجا می‌خواست رفتن از در علی به؟!]
[...]
گویند ابوذر در حوض شده بود و اشتر را آب می‌داد، گروهی مردمان بر وی شتاب کردند، حوض* بشکست و ابوذر بنشست و آنگاه بخفت گفتند این چیست گفت پیغامبر عَلَیْهِ الصَّلوٰةُ وَالسَّلامُ ما را چنین فرموده است که چون یکی را از شما خشم برآید گو بنشین تا خشم وی بشود و اگر نشود گو بخسب.
*) حوض اینجا آبخوری موقتی معنی می‌دهد که با دست ساخته باشند برای جمع شدن آب.
[... ]
لقمان حکیم پسر را گفت سه چیز اندر سه جایگاه بتوان دانست: حلیم را اندر وقت خشم و مرد را اندر جنگ و دوست و برادر را به وقت حاجت.
[... ]
موسی - عَلَیْهِ السَّلام- گفت يارب! زبان خلق از من بازدار. خدای - عَزَّوَجَلَّ- وحی فرستاد که زبان خلق از خویشتن باز ندارم از تو کی باز دارم.
https://ganjoor.net/osmani/qushayriyya/bab452/sh33
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند پریروز و پس‌فردای تاریخ امروز در اینستاگرام نکتهء جالبی از ارتباط نام غزه با یکی از پرکاربردترین وسایل درمان زخمها و جراحات دیدم. متنی را از ویکی‌پدیا نقل می‌کنم: Gauze The word came into English from the French gaze.[3] It is said to derive…
جان میلتن یک تراژدی دارد به اسم
Samson Agonates
(سامسُن مبارز، دلاور، سلحشور و غیره)
که اگر اشتباه نکنم مکان بیشتر وقایعش غزه است و در سطور پایانی از مصائب غزه گفته است.
نامه به جلال متینی (بهمن ۱۳۴۹)
نامه به جلال متینی


جناب آقای دکتر متینی ریاست محترم دانشکده‌ی ادبیات

با نهایت احترام، نامه‌ی دانشکده را که در آن ساعات و حتی لحظات و آنات حضور و غیاب و ورود و خروج من ثبت شده بود دریافت کردم. در این‌جا نمی‌خواهم به یک نامه‌ی رسمی جوابی اداری داده باشم، چه با این‌گونه مفاهیم و مصالح آشنا نیستم و اساساً در حال و هوای دیگری زندگی می‌کنم، بلکه قصدم این است که – بی‌آن‌که بخواهم خود را تبرئه کنم یا به ایراد و اعتراضی نسبت به آن‌چه درباره‌ی من شده است بپردازم- به عنوان یک ارادتمند «آهسته» عرض کنم که گزارش‌گر آن «اوقات» چندان در کار خویش سهل‌انگار و به تعبیر درست‌تر ناپخته بوده است که حتی ساعات و روزهایی را که درس داشته‌ام و به دلیل این اصل که هیچ جلسه‌ی درسی را غیبت نداشته‌ام و در دانشکده حاضر بوده‌ام غایب گذاشته و این خود صحت و دقت گزارش‌های او را متزلزل می‌کند و چون فکر می‌کنم که شخص سرکار جز اجرای یک مسئولیت قصدی نداشته‌اید و بی‌شک نمی‌خواسته‌اید که به هر شکلی که ممکن شود در کار من اشکالی ایجاد شود و بدیهی است که بیش از هر کس نسبت به دقت و صحت تمام آن موارد استناد می‌خواهید یقین حاصل کنید، یادآوری چنین نکته‌ای را لازم شمردم و چون می‌دانم که مرا می‌شناسید و لااقل می‌دانید که به اندازه‌ای ضعیف و جبون و مادی نیستم که به خاطر مصلحت‌های شغلی و اداری‌ام به هر کاری دست بزنم و هر عملی را مجاز بدانم و حتی دروغ را، مطمئنم که سخن مرا به اندازه‌ی گزارش آن مأمور معتبر تلقی خواهید کرد، به‌خصوص که قصد من آن نیست که بدین‌ترتیب «دفع شر مقدر»ی را از نظر اداری کرده باشم و می‌خواهم که خود بدانید و سپس این نامه را دور بیندازید و این را نیز اضافه کنم که به همان اندازه که دانشکده نسبت به نقطه‌های قوت که غالباً دیگران در من می‌شناسند منکر است، من نسبت به نقطه‌های ضعفی که در خود می‌یابم معترفم و این است که در همان حال که در برابر هر گونه تصمیمی که دانشکده در باب من اتخاذ کند تسلیم‌ام و حتی در آن‌چه حق بدیهی و مسلم هر کسی است کم‌ترین توقعی ندارم…


ریاست محترم دانشکده‌ی ادبیات

پس از عرض سلام و اخلاص، چون شنیده بودم که موضوع سخنرانی من در تهران موجب سوءتفاهم شده است و نیز غیبت یکی از دانشجویان که در دفتر حضور و غیاب این‌جانب منعکس نبوده است آن را تشدید نموده است، خواستم توضیحاً عرض کنم که اولاً از آن روز که مسأله‌ی ضرورت منطقی حضور و غیاب را گوشزد فرمودید و از من خواستید که انجام دهم، من برخلاف سنت و حتی سلیقه‌ای که در این باب دارم، امر سرکار را امتثال کرده‌ام و پیش از این – که من در این باره دقیق نبودم و حتی آن را یک نوع «عمل تقویتی برای ضعف جاذبه‌ی علمی خودم که قادر به کشیدن دانشجو به کلاس نیست» تلقی می‌کردم- اگر مسأله‌ای بوده است باید به عنوان یک امر گذشته و منتفی شده تلقی شود و به‌هرحال هر تصمیمی که در این مورد اتخاذ شود من تسلیم‌ام اما باید این تبصره را بیفزایم که وی دانشجویی مسن و بیمار بود و برای عمل چشمش از من اجازه خواست که به عنوان معلم کلاسش مطلع باشم که علت غیبتش از درس من چه بوده است و چون من مطمئنم كه اگر دانشجويي کلاس مرا نبیند و درسم را نشنود، با حفظ هیچ متنی (که هیچ متنی نیست) و مطالعه‌ی هیچ بحثی (که آن‌چه در کلاس طرح می‌کنم برگردان متون چاپی نیست) نخواهد توانست در امتحان موفق شود (نمونه‌اش اوراق امتحانی و سؤالات امتحانی)، گفتم هر کس به هر صورت و در هر شرایطی بتواند خود را به سطح علمی مطلوب دانشکده و کلاس برساند می‌تواند از آن‌چه دیگر دانشجویان به علت رسیدن به این سطح برخوردار می‌شوند برخوردار شود، زیرا نمره را نه به عنوان حق‌الزحمه‌ی شنیدن درس و حق‌القدم آمدن به کلاس بلکه دانستن و فرا گرفتن آن‌چه تدریس می‌شود به شاگرد می‌دهیم و به نظر من اگر دانشجویی بدون شرکت در کلاس بتواند با مطالعه‌ی شخصی خود را با حضوریافتگان در کلاس در یک سطح قرار دهد و درس را بدون تدریس معلم و حضور در کلاس یاد بگیرد نباید او را از نمره‌ای که به یاد گرفتن و دانستن‌اش مربوط است محروم ساخت، چه در این صورت دانشجویی که راه معقول‌تر و ساده‌تری را برای رسیدن به هدف مشترکی انتخاب کرده است و به همان هدفی رسیده است که دیگران، محکوم نیست بلکه فکر می‌کنم این معلم است که باید کارش و درسش را در سطحی قرار دهد که دانشجو از حضور در کلاس وی بی‌نیاز نباشد و گرنه اجبار وی برای حضور در کلاسی که از آن بی‌نیاز است و غیبت خود را می‌تواند از طریق ساده‌تری جبران کند کار لغوی است و تحمیل بی‌ثمری.
به‌هرحال چون فرموده بودید که از نظر مصالح اداری دانشکده ضرورت دارد، من هم اطاعت کردم و از آن موقع دقیقاً کنترل می‌کنم و موضوع غیبت آن دانشجوی بیمار مربوط به پیش از آن است و پس از آن علی‌رغم میل باطنی و مشی فکری‌ام، تنها به خاطر عدم رنجش همکاران عزیزی که این عمل لغو را انجام می‌دهند و لازم می‌دانند، احتراماً انجام می‌دهم.

مسأله‌ی دیگری که خواستم توضیحی عرض کنم کنفرانس من در تهران است که سوءتفاهمی را موجب شده است و این‌که عرض می‌کنم سوءتفاهم نه به معنی مجازی و به تعبیر اخلاقی بلکه به معنی واقع کلمه است و آن این‌که من در عدم اطلاع کنفرانسم به دانشکده به یک مسأله‌ی اخلاقی می‌اندیشیده‌ام و سرکار گویا آن را برعکس به صورت یک عمل غیراخلاقی یا لااقل غیراداری تلقی فرموده‌اید.

قبلاً باید عرض کنم که این‌جانب که در دانشکده‌ی خودم که رسماً عضو آنم به عنوان یک عنصر ناقص مهمل و بد و حتی مضری تلقی می‌شوم فاقد همه‌ی فضایل و صاحب همه‌ی معایب، در دانشگاه‌های دیگر ایران نه تنها در چشم دانشجو بلکه در نظر اساتید و مقامات مسئول دانشگاهی مرد علم و فکر و فضیلت معرفی شده‌ام و علتش هم معلوم است و آن است که آن‌ها همه «یا به خاطر نمره است که از من تجلیل می‌کنند و یا به خاطر جهل‌شان است و پایین بودن سطح علمی‌شان نسبت به این‌جا که اَراجیف مرا می‌پسندند و یا به خاطر این است که من از تملق دیگران خوشم می‌آید»!

و به‌هرحال به هر علتی از طرف کلیه‌ی دانشگاه‌های ایران تاکنون (در همین امسال) – غیر از خوزستان- برای ایراد کنفرانس‌های علمی دعوت شده‌ام و این دعوت رسماً از طرف رییس دانشگاه انجام شده است و مخارج رفت و برگشت و پذیرایی مرا از بودجه‌ی دانشگاه پرداخته‌اند و به عنوان استاد دانشکده‌ی ادبیات مشهد هم دعوت شده‌ام و تاکنون از میان این دعوت‌ها دو کنفرانس در دانشکده‌ی نفت آبادان، یک کنفرانس در دانشگاه ملی و یک کنفرانس در دانشگاه آریامهر ایراد کرده‌ام که به‌شدت مورد تحسین و تجلیل واقع شده است و این فکر نمی‌کنم که برای دانشکده‌ی ادبیات مشهد حادثه‌ای شوم باشد و موجب این همه ناراحتی از همه جا که به جاي ‌دکتر هشترودی و دکتر شفق و مینوی و حکمت و دیگر علامه‌های تهران[1] استادیار این دانشکده را دعوت کنند و از این جهت بوده است که گرچه از ناحیه‌ی بعضی سروران به خاطر این ذنب لایغفر سرزنش می‌شده‌ام و همواره مورد اتهام و اعتراض قرار می‌گرفته‌ام، پاسخی نمی‌گفته‌ام، که پاسخی نداشته است و بسیار هم سرافراز بوده‌ام که برای دانشکده‌ای که بدان منسوبم شهرتی علمی در محیط‌های دانشگاهی کشور کسب می‌کرده‌ام، اما چون مطمئنم که نظر سرکار از این مقوله‌ها نیست و نه زاده‌ی این‌گونه مسائلی که طبیعتاً هست و خواهد بود، بلکه جنبه‌ی اداری آن طرح است نه روانی‌اش، گفتم که توضیحی عرض کنم تا نه از نظر اداری بلکه از نظر اخلاقی آن را توجیه کنم و نشان دهم که تلقی سرکار کاملاً با آن‌چه من به درست یا غلط تصور می‌کرده‌ام متناقض است.



[1]– که هر سال برای ایراد کنفرانس دعوت می‌کردند.
http://drshariati.org/?p=27284
تذکر انضباطی به شریعتی از سوی دانشکده ادبیات (۲۵ آبان ۱۳۴۹)
http://drshariati.org/?p=27359
abāz wirāstan, rist wirāstan

اشاره‌ای دربارهٔ یک معنای وِراستن پهلوی


باز وِراستن و رِست وِراستن یعنی زنده کردن مردگان (رست همان است که جزء اول رستاخیز است). اینکه مترجمان آن را به باز‌آراستن و مرتب کردن و مانند این کلمات ترجمه کرده‌اند از بی‌ذوقی است. معنای اصلی wirāstan البته نظم دادن و به سامان آوردن و جمع و تألیف و مرتب کردن و مانند این معانی است و هم به لحاظ اشتقاق با تسویهٔ عربی قابل مقایسه است، ولی چون آفریدن موجودی مانند انسان چنین تصور شده که مستلزم آن است که خداوند او را در کمال استواء و اعتدال بیافریند و اقتضای حکمت او چنان است که او را دوباره در کمال صحت و اعتدال زنده کند، ولو سرانگشتان او را نیز چنانکه بوده بسازد، این فعل در این سیاق چنین معنایی یافته. اینکه مثلاً در کتاب روایت پهلوی، در داستان گرشاسپ، زردشت از هرمزد می‌پرسد که در قیامت "نخست رِستِ که را می‌ورایی" مقصود آن است که بپرسد که کیست اول کس که او را دوباره به همان سان که بوده زنده می‌کنی. در این عبارت از بندهشن (چاپ آقای پاکزاد، ۳۸۴-۳۸۵) ترادف اباز وراستن و اباز دادن (یعنی "دوباره آفریدن") معنای فعل اول را بکلی روشن می‌کند:

هر که مردانِ رسیده بودند، ایشان را به چهل‌سالگی باز زنده کنند (abāz wirāyēnd) و هر که خورد و نارسیده بودند، ایشان را به پانزده‌سالگی بازآفرینند (abāz dahēnd).


و شواهد از این دست در نوشته‌های پهلوی بسیار است.

در پایان جهان از درخت هوم که در اقیانوس است و پیه گاوی که می‌گویند در دژی از آن نگهداری می‌شود nectar و ambrosia می‌سازند و به مردمان می‌‌خورانند تا زنده و جاودان شوند. این را انوش می‌گویند. در مینوی خرد (پرسش ۶۱، فقرهٔ ۲۸) صفت آن هوم rist-wirāstār است، یعنی "زنده‌کنندهٔ مردگان". اینکه چنین چیزی را به "هوم مرتب‌کنندهٔ مردگان" ترجمه کنیم البته هیچ پسندیده نیست، نه معنی را رساند.
Forwarded from Inekas | انعکاس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠 راهنمای وبسایت EvQ دائرةالمعارف قرائت‌های قرآن (با زیرنویس فارسی)

👤 شادی ناصر، استادیار دانشگاه هاروارد و پژوهشگر حوزه قرائات قرآنی، در این ویدئو راهنمای کاربری و امکانات وبسایت EvQ را ارائه می‌دهد.

🔸 ویژگی و امکانات اصلی سایت:

🔹امکان جستجو اختلاف قرائات در کل قرآن.
🔹 امکان دسته‌بندی اختلاف قرائات موجود با رنگ‌های متمایز که در زیر هر کلمه نیز نشان داده می شود.
🔹امکان پخش صوتی برخی قرائات.
🔹ارائه اصول قرائت‌ها
🔹ارائه اختلاف قرائت، ترجمه عربی، راوی و مرجع برای هر کلمه از هر آیه به صورت جدولی.
🔹رابط کاربری ساده و به روز رسانی مداوم مطالب.
🔹اطلاعات تکمیلی را در اینجا ببینید.

🔸آدرس وب سایت :
https://erquran.org

✍️ترجمه به کوشش : فاطمه ذاکری فردی

#انعکاس_ابزار
@inekas
الان اسمش نسل زد است، در نسل‌ها و عصرهای قبل اسمش تخم جن بود.
#نسل_زد
#تخم_جن
تجربهٔ تفکر
abāz wirāstan, rist wirāstan اشاره‌ای دربارهٔ یک معنای وِراستن پهلوی باز وِراستن و رِست وِراستن یعنی زنده کردن مردگان (رست همان است که جزء اول رستاخیز است). اینکه مترجمان آن را به باز‌آراستن و مرتب کردن و مانند این کلمات ترجمه کرده‌اند از بی‌ذوقی است. معنای…
به نام خدا

در این متن سخن بر سر ویراستن (ویرایش) مردگان است.
معنی اصلی Edition نشر است (لفظاً: بیرون‌دادن) و اگر مترجمی جایی دید نوشته Second Edition و آن را بدون شاهدی دیگر، ویرایش/ ویراست دوم ترجمه کرد خطا کرده. اگر قصد ناشر این بود که بگوید کار دوباره «ویرایش شده» می‌نوشت revised.
به هر حال یکی از نسخه‌بدلهای جالب توجه در قرآن کریم، نسخه بدل «نشر» برای «نشز» است.
در آیهٔ ٢۵٩ سورهٔ مبارکهٔ بقره، داستان میراندن شخصی (عزیر؟) و خیزاندنش پس از ١٠٠ سال آمده که به همراهش خر او نیز میرانده شده بود.
خداوند در خطاب به او که ناباورانه بدین واقعه می‌نگرد می‌گوید خرت را بنگر که چگونه استخوانهایش را برمی‌خیزانیم ‌(نُنُشِزُها) و بر انها گوشت می‌پوشانیم (نَکسوُها لحماً).
چون واژهٔ مرسوم برای مرده‌خیزان (رستاخیز) نشور و مشتقات مادهٔ نشر است در برخی قرائتها «ننشرها» داریم.
اما اصل معنی نشر چیست؟
ظاهراً پراکندن.
اثر واژه‌شناختی سنتی معیار فراگیر قرآن یعنی المفردات راغب اصفهانی در مادهٔ نشر چنین نوشته است:
النشر: نشر الثوب والصحيفة والسحاب والنعمة والحديث: بسطها
(بسط: باز کردن، گسترش دادن، نیز پراکندن)
[... ]
والحقيقة أن نشر الله الميت مستعار من نشر الثوب
و حقیقت این است که نشر خداوند مرده را عاریت‌گرفته از باز کردن لباس (یا پهن کردن و گستردن لباس) است.
حاشیه نورالهی: مگر مرده بسته بوده که باز شود؟
[...]
وقوله : «وجعل النهار نشورا» [فرقان: ۴٧] أي جعل فيه الانتشار وابتغاء الرزق كما قال : «ومن رحمته جعل لكم الليل والنهار» الآية [قصص: ٧٣]، وانتشار الناس تصرفهم في الحاجات
و سخن خداوند که «و روز را نشور ساخت» یعنی در آن پراکنده‌شدن و درخواست روزی قرار داد چنانکه گفت «و از رحمت اوست که روز و شب را برایتان ساخت» و پراکندگی مردمان دست‌یازیدنشان است به نیازمندیهایشان [تا به دست آیند].
[...]
«فإذا قضيت الصلاة فانتشروا في الأرض» [جمعه: ١٠] وقيل نشروا في معنى انتشروا وقرئ : «وإذا قيل انشروا فانشروا» [مجادله: ١١] أي تفرقوا
«پس چون نماز به سر رسید، در زمین پراکنده شوید» و گفته شده نشر در معنی انتشار به کار می‌رود و قرائتی وجود دارد که [به جای «و إذا قيل اُنشُزوا، فاَنشُزوا»: و چون گفته شد برخیزید، برخیزید] خوانده اند: «[و چون گفته شد] منتشر شوید، پس منتشر شوید» یعنی پراکنده شوید.
[...]
والنشر الكلأ اليابس ، إذا أصابه مطر فينشر أي يحيا فيخرج منه شئ كهيئة الحلمة وذلك داء للغنم ، [...] ونشرت الخشب بالمنشار نشرا اعتبارا بما ينشر منه عند النحت
و نشر کلای خشک زمانی است که باران بیاید و نشر کند یعنی زنده شود و چیزی سرپستان مانند از آن دربیاید که برای گوسفندان مضر است.
و گفته می‌شود چوب با چوب‌تراش نشر شد به این اعتبار که چیزی از آن موقع تراش پراکنده می‌شود.
https://lib.eshia.ir/15362/1/493
کلید ارتباط نشر= پراکندن با احیای مردگان در آیهٔ ۴۷ مبارکهٔ فرقان است: مقتضی پراکنده شدن مردمان و مقدمهٔ آن، بیرون آمدن است؛ پس نشر مردگان متضمن دو عمل است: بیرون آمدن و پراکنده شدن.
با این مقدمات روشن می‌شود که لفظ «نشوز» سرراست‌تر به مرده‌خیزان می‌خورد تا «نشور» اما تا جایی که من نسخه‌بدلهای مقروء قرآن را دیده ام حتی در یک نمونه هم به جای نشر، نشز قرائت نشده (اما برعکسش چنانکه در بقره: ۲۵٩ دیدیم هست).
برگردیم به ویرایش.
اگر «ویراستن» از وی(=باز) و راست (راستاندن، خیزاندن، اقامه) تشکیل یافته باشد (که ضمناً معنی تجمیع و تألیف هم می‌دهد*) و صورةً و معناً سنجیدنی با errichten (ساختن، تاسیس کردن) آلمانی باشد با نشوز ارتباط معنوی خوبی دارد اما درست عکس معنی نشور را می‌رساند.
اینجا دیگر ویراستن، نشر نیست.
*) https://www.tg-me.com/YaddashtQaemmaqami/482
وحید یامین پور :
در ترافیک صبح بارانی امروز به این فکر می‌کردم که چرا بعضاً نهادها و طیفهای مختلف جریان اصولگرا و جبهه انقلاب نسبت به نیروهای خودشان سخت‌گیری و منازعه شدیدتر و بیشتری دارند تا نسبت به اصلاح‌طلبان؟ و ریشه تندخویی در درون جبهه چیست؟

به نظرم رسید که رابطه درونی جبهه مبتنی بر "آشنایی" است و رابطه با اصلاح‌طلبان مبتنی بر "غیریت". جوهر رقابت با آشنایان، حسادت است و جوهر رقابت با غیر، ترس است. آتش حسد به لجاجت و کین‌توزی و خودزنی می‌کشاند ولی ترس برعکس ممکن است به احتیاط و معامله و وفاق منتهی شود.

وضع فشل ما شاید از به‌محاق رفتن ریح و روحی است که ثمره الفت و اخوت است.
وَ لَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِين

مدارا البته حُسن و فضیلت گرانقدری است. ولی مدارا و وفاق آنگاه نشانه‌ی صدق و صفاست که قاعده الاقرب یمنعُ الابعَد در آن رعایت شود. چطور چوب طعن و نیش گزند و مو از ماست کشیدن برای آشنایان باشد و لبخند و لطف و اغماض برای دیگران؟!
شعر حافظ وارونه شد که:
با دوستان رقابت با دشمنان مدارا

پس مدارای با غیر اگر مسبوق به مروت و جوانمردی و لطف به دوستان نباشد، می‌تواند نشانه ترس از رقیب و حسادت به دوست باشد.

➕️ @Yaminpour
Forwarded from نشر نی

‌فرانكفورت مى‌گويد هرگاه مردم در شرايطى قرار بگيرند كه مجبور شوند بى‌آن‏‌که بدانند چه مى‌گويند از چيزى حرف بزنند از ياوه‌گويى گريزى نيست. او معتقد است به همين دليل است كه ياوه‌گويى در زندگى عمومى (و من بايد اضافه كنم در ميان استادان) اين همه رواج دارد. فرانكفورت مى‌گويد وقتى قرار است شهروندان در مورد هر چيزى كه براى آن حق رأى دارند عقيده و نظرى داشته باشند، بابِ ياوه باز مى‌شود. خود من بارها ديده‌ام كه نظر ما را دربارهٔ هر موضوعى كه در اخبار مى‌آيد جويا مى‌شوند حتى موضوعاتى كه نياز به كارِ كارشناسى دارند. موضوعاتى از قبيل تحقيقات دربارهٔ سلول‌هاى بنيادى، پيامد لايحه‌‌هاى گوناگونى كه براى بيمهٔ پزشكى ارائه مى‌شوند، و حتى سياست در خاورميانه. فرانكفورت مى‌گويد بدترين پيامدِ ياوه‌گويى اين است كه اطمينانِ مردم را به وجود حقيقت/صدق عينى سست مى‌كند. چنين مى‌شود كه آرمان راست‌گويى/حقيقت‌گويى جاى خود را به آرمان خلوص نيت مى‌دهد.

از کتابِ «معرفت‌شناسی»
لیندا زاگزبسکی
ترجمهٔ کاوه بهبهانی
https://ensani.ir/fa/article/236890/%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-%D9%85%D9%88%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AA
۵ اصل معروف منطق موجهات:
١) اگر قضیه‌ای ضرورةً صادق باشد، صادق است [و] بدون ضرورت هم صادق است.
٢) اگر قضیه‌ای ضرورةً صادق باشد، به طور امکان هم صادق است.
وقتی ضروری باشد ممکن هم هست.
٣) اگر قضیه‌ای ضرورةً صادق باشد، ضرورت‌ آن هم ضروری است.
۴) اگر قضیه‌ای ضروری باشد امکان صدق آن هم ضروری است.
۵) اگر چیزی ممکن باشد، امکانش ضروری است.
تجربهٔ تفکر
https://ensani.ir/fa/article/236890/%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-%D9%85%D9%88%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AA ۵ اصل معروف منطق موجهات: ١) اگر قضیه‌ای ضرورةً صادق باشد، صادق است [و] بدون ضرورت هم صادق است. ٢) اگر قضیه‌ای ضرورةً صادق باشد، به طور امکان هم صادق است. وقتی…
ترجمهٔ modal به مُوَجِّه برایم عجیب است.
قضایا از جهتی دو جهت می‌توانند داشت: ضرورت و امکان.
این جهت را mode می‌گویند (وجه و نحو و حالت هم می‌شود گفت ولی نمی‌دانم در کتاب‌های منطقی گفته اند یا نه).
من اصلاً هیچ ذهنیتی از سابقهٔ بحث ندارم و الان هم خانه نیستم بروم لای کتاب‌هایم را بگردم.
ولی درکل کلمهٔ مُوَجِّه (جهت‌دهنده، جهت‌دارکننده؟) برایم عجیب است. فعل وجّه، يوجّه، توجیه داریم با معانی مختلف :
وجّه الشیء: اداره الي جهةٍ ما
هدایت کردن چیزی به جهتی خاص
وجّه لشيء: روی کردن به چیزی
اما این مُوَجِّه را گمان کنم بتوان مصنوع از مصدری جعلی دانست.
به نام خدا
امشب جشن تولد پسر یکی از اقوام عزیزمان بود.
من تصمیم داشتم خرید هدیه را به خود پدر خانواده محول کنم تا چیزی که مفید می‌داند بخرد که طبعاً موافقت نشد.
البته طرح همسرم فی‌نفسه زیبا بود اگر ما تنها کسانی بودیم که هدیه می‌دادیم ولی حدود ۶ دست لباس جزو هدایا بود که تبعاً چندان به درد آن پسر نازنین سه ساله نمی‌خورد.
دوست داشتم عملاً در جمعهایی که هستم فردی فلسفی جلوه کنم و دیگران از رفتار و انتخاب‌های خاص و فکرشده‌ام متوجه بشوند با بقیه فرق دارم ولی در چهارچوبی که قرار دارم نمی‌شود.
البته گاهی می‌شود، مثلاً اغلب ترجیح می‌دهم پول هدیه بدهم یا خوراکی‌های مفید مثل عسل و آجیل و گردو و غیره، چیزی که مصرف شود و اسراف نباشد.
2025/02/24 06:34:40
Back to Top
HTML Embed Code: