Telegram Web Link
🔶 زیبایی در دالان خشونت!

🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)


زیبایی در نگاه دقیق مفهومی نسبی و ساختگی است. انسانها در بدو تولد به طور ذاتی حس زیبایی‌شناسی ندارند. معیارهای زیباشناختی متناسب با رشد و تکامل کودک ابتدا در بستر تعامل با والدین و نزدیکان و بعدها در ساحت‌های بزرگتری مثل مدرسه و جامعه شکل می‌گیرد. البته همین مبانی آموخته شده از والدین تا جامعه نیز هیچ ثبات و اصالتی ندارند و شاید به همین خاطر است که معیارهای زیبایی برحسب شرایط تاریخی و جغرافیایی این‌چنین متفاوت بوده ‌است. نقطه‌ی حساس ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که طی دو قرن اخیر و خصوصا از اوائل قرن بیستم پای تجارت با کلید واژه‌هایی چون مد و fashion بسیار فراتر از گذشته به این ماجرا باز شده است. استراتژی بلند مدت این ‌تفکر اولا تعریف مواردی قراردادی به عنوان معیارهای زیبایی و سپس زیبایی را به داشتن هر چه بیشتر این معیارها مشروط و منوط کردن است. این تجارت پردامنه‌ بوده و از لباس و پوشاک و مد گرفته تا اعمال تغییرات روی قسمت‌های مختلف بدن -مصطلح و معروف شده به جراحی و اقدامات زیبایی- را در بر می‌گیرد. بازوهای تبلیغاتی-رسانه‌ای این جریان قدرتمند به تدریج به آن این امکان را داده است تا به عنوان ملاک‌ و مرجع معیارهای زیبایی در سطح جهانی و منطقه‌ای و گاهی ملی شناخته شوند و داشتن چنین شرایطی فروختن این ایده‌ها را بیش از پیش تسهیل می‌کند. ایده‌هایی که در بازه‌های زمانی مختلف الگوهای زیبایی چهره‌، اعضای بدن، لباس‌ها، مدل مو و... را طبق یک یا تعداد معدودی الگوی مشخص معرفی می‌کنند.
نکته خشونت‌بار قضیه اینجا است که بعد از تعیین این مصادیق، هیچ چیز جز پذیرش مطلق این استانداردهای تعریف شده تحمل نمی‌شود و داشتن هر چیز غیر این معیارهای معدود، به عنوان «زشتی» به اذهان جامعه مخابره می‌شود. با ادامه این روند نوعی رابطه‌‌ی قدرت از طرف این امپراطوری پر سروصدا و امکانات نسبت به سایرین مردم جهان ایجاد می‌شود، رابطه‌ای که کاملا برخلاف نام نرم و نازک و جذاب «زیبایی» است که روی خود دارد. در گستره‌ی این تفکر افراد پیش خود چنین فکر می‌کنند که به طور شخصی و درونی با مثلا فلان چیز یا بهمان تغییر بهتر شده یا حس بهتری دارند در حالیکه در واقع این هژمونی زیبایی که اثر خود را از بدو تولد و توسط محیط اطراف یک فرد اعمال می‌کند، است که ایجاد چنین تغییراتی را به عنوان «خواسته‌ی شخصی» به نظر فرد می‌رساند. در این مورد البته باید با بحث سلامتی و تناسب‌اندام برای حفظ سلامتی، با هوشیاری کافی برخورد شود و به دقت از مخلوط شدن آن با بحث مفاهیم ساختگی زیبایی پرهیز گردد. هرگونه تلاش برای تغییر در جهت ایجاد شرایط بهتر جسمانی و تداوم سلامتی طبعا مستحسن و تاییدشده است، به عنوان مثال جراحی چاقی، عمل جراحی بینی و... اگر طبق اندیکاسیون‌های پزشکی انجام شود، نجاتبخش و باعث بهبود کیفیت زندگی بیماران خواهد بود. چنین مواردی از اساس با اقدامات اغراق‌شده‌ای که پایه آن بدبینی فرد نسبت به اعضا و جوارح عادی و معمولی خود و حتی گاهی اختلالات روانپزشکی چون(body dysmirphic disorder) است، کاملا
متفاوت می‌باشد.
گام اول برای رهایی از این انقیاد جهانگیر آگاهی بخشی همگانی برای شناساندن این چرخه‌ی خشونت از طریق آموزش در تمام سطوح و پویش‌های منطقه‌ای و جهانی است. در سایه این شناخت است که فرایند توانمند شدن افراد برای ایستادن در برابر این معیارهای دیکته شده به نام زیبایی و مقهور نشدن در برابر آن، رخ می‌دهد.
پروسه‌ای که با توجه به قدرت تبلیغاتی غول‌آسای این جریان و پایه آن استخدام و در واقع غصب مفاهیم جذابی چون «زیبایی» و «زیباجویی» و کارکردن حرفه‌ای روی آن است، کاری بسیار دشوار بوده، نیازمند اولویت دادن و برنامه‌ریزی‌های کارشناسی است. در نهایت هدف این است که انسان‌ها با ویژگی‌های معمولی خود که طبعا و عقلا هرکدام به طور نسبی مبین زیبایی است، آشتی کنند و در طول زندگی تمام قسمتهای بدن خود را در خدمت یک زندگی شاد، دوست داشته باشند و هیچکس جز به دلایل پزشکی خود را نیازمند و مجبور به تغییر آنها به خاطر زشت بودن که مفهومی غیرواقعی است، نبیند.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 خدا را شکر؛ همه فیلسوف شدن

🔹 دکتر نظام بهرامی کمیل


وقتی شرایط اجتماعی سخت می‌شود و افراد زیر فشارهای گوناگون درمانده و ناامید می‌شوند؛ هرکس تلاش می‌کنند برای رهایی از این فشار و درماندگی به گوشه‌ای پناه برد و در سوراخی بخزد.
بی‌دلیل نبود که در ایران، هر زمان تجاوز و قتل و غارت بیشتر بوده، صوفیگری و نهضت‌های عرفانی هم شکوفاتر شده‌اند. برای مثال؛ باور به جبرگرایی به‌ویژه در زمان وحشیگری سلجوقیان و مغولان بازار پررونقی داشت و بسیاری از افراد ترجیح می‌دادند به‌جای روبرو شدن با مشکلات واقعی و ملموس جامعه به کنج دیر و‌ خانقاه‌ پناه برده و با طی مراحل طریقت و روش‌های باطنی به شرایط وحشتناک بیرونی پاسخ دهند.

امروزه هم تمایل به فرار از سختی‌ها و مشکلات واقعی بیرونی را می‌توان در شکل‌ و شگردهای گوناگونی مشاهده کرد. از بازار داغ فالگیری و رمالی تا رونق کلاس‌های شبه‌روانشناسی با عناوینی مانند «چگونه خوشبخت شویم»، «راههای پولدار شدن»، «شادی در جیب شماست»، «از انرژی مثبت غافل نشو» و...؛ ریشه در همین یأس و ناامیدی از کنشگری اجتماعی دارد که فرد را به خزیدن در غار تنهایی خویش ترغیب می‌کند.
در همین راستا، چند سال است که می‌بینیم تعداد مدعیان فلسفه از تعداد پزشکان و مهندسان و روزنامه‌نگاران بیشتر شده است. وقتی سخن از اسپینوزا، ماکیاول، کانت، هگل، نیچه، هایدگر، زیمل، فوکو، رورتی، رالز، آگامبن، بدیو و...است؛ برای هر کدام از این اندیشمندان، دهها بلکه صدها نفر مفسر و مدعی ایرانی وجود دارد که در قامت فیلسوفِ دَهر به تشریح و تفسیر اندیشه‌های فرد مورد نظر می‌پردازند. اما اگر از این مدعیان فیلسوف‌نما بخواهید دو پاراگراف یا دو مصداق از خروجی نظریات آن اندیشمند غربی را برای جامعه خودشان مرقوم بفرمایید، همگی زبانشان لال می‌شود.
روز فلسفه را به نادر فیلسوفان ایرانی تبریک می‌گوییم.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought....pdf
9.4 MB
♦️ چهارمین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی «ادبیات و اسطوره» منتشر شد.

اسطوره داستانی مقدس و تاریخی حقیقی بود، زیرا همواره در ارتباط با واقعیت‌ها شکل می‌گرفت. علت و معلول‌هایی که پرسش‌های آغازین را طرح می‌کرد و سپس برای پاسخ خویش، می‌آفرید و جهان را بر شاخ گاو می‌لرزاند.
برای یافت حقیقت در تخیل غرق می‌شد و از پس آن، واقعیت را پدید می‌آورد و با فلسفه و تفکر درهم می‌آمیخت و حقیقتی می‌ساخت که در قلمرو فکر و ذهن و زبان انسان رسوخ کند و حیاتی تازه بیابد. و چه کسی می‌تواند بگوید که ما جز تخیل نیستیم؟

#مقاله
@antimantal1
@critical_thought
🔶 روشنفکر انقلابی کیست؟!

🔹 دکتر محمدحسن علایی


دقت نظر وافی می‌طلبد تا نکته‌ی حائز اهمیتی که در عنوان این جستار آمده است با سلاح عوام اندیشی فهم ناشده به مسلخ نرود؛ ایران خانه ی ماست؛ همه چیز ماست؛ نباید با دستان خودمان کمر به ویران شدنش ببندیم؛ هر کس به تعارضات اجتماعی دامن بزند دانسته یا ندانسته خائن به این کشور است؛
ایران جایی است که ما می‌توانیم در آن خویش را و رسالت تاریخی خویش را رقم بزنیم، خودمان باشیم، به فرهنگ‌مان عشق بورزیم و به پویایی اندیشه‌مان و تحقق آرمان‌هایمان و احیای سنت‌هایمان همت بگماریم؛ ایران جایی هست که می‌توانیم برای آن شهید شویم تا مرزهایش را حفظ کنیم و برای پیوستن به تاریخ جهانی و به رسمیت شناخته شدن در عرصه‌ی تبادلات جهانی از جان مایه بگذاریم؛ ایران جایی هست که می‌توانیم در کنار قدرت سیاسی خویش باشیم و به نظام سلطه جهانی بگوییم: نه! و برای احقاق حقوق مردممان به قدرت سیاسی انذار دهیم و خطرها را به جان بخریم. ایران جایی هست که ما در آن زندگی می‌کنیم و فرزندانمان را در آن به حیات و آری گویی به زندگی فرامی‌خوانیم. کوتاه سخن اینکه باید با هم گفتگو کنیم، رسالت روشنفکر انقلابی؛ گفتگوی هم زمان با روشنفکران و انقلابیون هست و این عین عشق به میهن است؛ گفتمان "وفاق" در مقابل هر گروهی که وی را به چوب "نفاق" می‌راند؛ خواهد ایستاد و از منطق خویش دفاع خواهد کرد، منطق گفتمان وفاق گفتگو محوریست! روشنفکر در تعریف شریعتی به کسی اطلاق می‌شود که از عنصر خودآگاهی برخوردار است و از آن برای گشودن راه برای تداوم حیات اجتماعی بهره می‌جوید. اگر به همین تعریف روشنفکری ماخوذ از بوطیقای شریعتی بیشتر بیاندیشیم پاره‌ای سوءتفاهمات برخاسته از ترکیب روشنفکر-انقلابی خود به خود از میان خواهد رفت و تناقضاتی که متوجه آن هست، بی وجه خواهد شد. روشنفکر انقلابی در شرایط انسداد جامعه به دنبال گشایش است و امکاناتی برای خلاص شدن از فروبستگی جامعه می‌جوید، طرح افکنی "گفتگو" به عنوان راه فلاح جامعه، شرایطی را اقتضا می‌کند که به لحاظ انضمامی این روشنفکر انقلابیست که به جهد خویش، به تمهید شرایط گفتگو می‌پردازد و با تسلط به زبان این هر دو قوم؛ یعنی روشنفکران و انقلابیون، به شرایط گفتگو قوام می‌بخشد. در سیاق تاریخی، مراد از انقلابیون؛ مدافعان گفتمان انقلاب است که از منطق مونولوگ تبعیت می‌کند و مع‌الاسف تنها میان دایره‌ی تنگ هواداران بازتولید می‌شود و از ناآشنایی با زبان "دیگری" رنج می برد. روشنفکرانی هم که نقش خویش را در حاشیه تعارضات دولت-ملت تعریف می‌کنند مع‌الاسف با زبانی سرشار از بغض و کینه نسبت به مدافعان گفتمان انقلاب سخن می‌گویند.
آیا می‌توان منطق گفتگو را پیشنهاد داد و به لوازمات آن تن نداد، خواهند گفت اصلا قدرت سیاسی گوشش بدهکار نیست اما نگارنده تاکید دارد که با انگشت گذاشتن بر سر اشتراکات و ارزش‌های خاص گفتمان انقلاب می‌توان به امکان بروز گشایشی در فضای گفتمانی جامعه امیدوار بود. تاکید به اشتراکاتی چون عشق به مفاهیم ملی از جمله "شهید"؛ "میهن"؛ "تمامیت ارضی"؛ "فرهنگ متکثر ملی" و... می تواند در ایجاد شرایط گفتگو موثر افتد؛ و البته بایستی به جان فشانی و خدماتی که تا به امروز بر سر حفظ این میراث و این مرزهای سیاسی شده است هم منصفانه نگریست و چنین ارزش‌های اصیلی را پاسداشت.
روشنفکر انقلابی در فاصله‌ی معناداری از روشنفکران و انقلابیون می‌ایستد ولی به این اعتبار که نسبت به آرمان‌های سازنده‌ی طرفین متعهد است ضمن حفظ استقلال هویت خویش، برای افق گشایی دست یاری به سوی این هر دو گروه می‌گشاید تا نشان دهد که از منطقی نو تبعیت می‌کند، منطقی که از منطق به ظاهر متضاد ولی در اصل واحد این دو قوم متفاوت هست، منطق جذب و نه منطق دفع! که طبیعتا پیش شرط ورود به هر گفتگویست. البته انقلابی بودن وجه چنین روشنفکری به خلاف آمد بودن وی در جریان خموده و منفعل روشنفکری موجود نیز اشارت دارد. بحث بر سر یک دغدغه‌ی صرف نظری و منتزع از شرایط بحرانی جامعه نیست، اهل درد وقتی واژه‌ای را به کار می‌برند، بر سر آن با کسی تعارف ندارند، وقتی می گوییم ایران در "خطر" هست یعنی مخاطب دردمند وزن آن را در خواهد یافت و مواجهه‌ی ذوق ورزانه با موضوع نخواهد داشت. املای نانوشته غلط ندارد؛ اگر هستند دوستان منتقدی که اولا نسبت به آینده‌ی ایران احساس خطر می‌کنند و ثانیا راهکاری برای ارائه دارند پس بنابراین تا دیر نشده است طرح خویش را بیافکنند؛ سوژه‌هایی که به ابداع خویش خطر می‌کنند می‌توانند بی آنکه متهم به پراگماتیسم شوند در شرایط اینجایی و اکنونی ما راهگشایی کنند و جامعه را به وجود پتانسیل‌های بالقوه‌ی خویش امیدوار سازند، فی‌المثل از وجود روشنفکران انقلابی در متن جامعه پرده بردارند؛ روشنفکرانی که گفتمان ایشان، گفتمان وفاق است و منطق ایشان، منطق گفتگوست.

#یادداشتها
@critical_thought
♦️ آقای علم‌الهدی افاضات فرمودند که مشکل آب با تجمع حل نمی‌شود چون نزولات آسمانی کاهش یافته، پس تجمع در مقابل خدا که فایده ندارد!!

دوستان منطق بحث حضرت آیت‌الله رو درک کردید!؛ یعنی یه کم دیگه بخواید کشش بدید (محارب) محسوب می‌شوید!!!
به همین سادگی!

@critical_thought
🔶 شایسته‌سالاری در مدار برابری جنسیتی و نقاط چالش

🔹 دکتر بابک خطی


وقتی سخن از حقوق زنان و شایسته‌سالاری به عنوان معیار توانمندی می‌شود در مواردی در قبال آن جبهه گرفته می‌شود. اگر با دید سازنده و خوش‌بینانه جلو برویم، شاید بتوان گفت درصد قابل توجهی از این مقابله‌ها نه از سر مخالفت با شایسته‌مداری که ناشی از عدم تحلیل دقیق مساله و جانیفتادن صحیح آن است. سه دسته‌ی مهم این سوءتفاهم‌ها را در ادامه بررسی خواهیم نمود؛ یکی از شایعترین مشکلات این است که وقتی در بستر مسائل مختلفی چون مشکلات و مسائل اداری-سازمانی، مدیریتی، معیشتی، صنفی و... در مورد شایسته‌سالاری در کانال برابری جنسیتی صحبت می‌شود بلافاصله این موضوع مطرح می‌شود که این مورد یک اولویت در ساختار مورد نظر در حال حاضر نیست. بگذارید اول مسائل مهمتر حل شود بعد، سر فرصت به این مساله هم می‌رسیم. در حالیکه برابری جنسیتی در ذات خود پیشتر از بحث اولویت‌ها بوده، به عنوان یکی از اصول ابتدایی یک ساختار اجتماعی پویا مطرح است که بدون آن اصلا ساختار کارا و موثری وجود ندارد که بخواهد در قدم بعدی به اولویت‌ها برسد. یک دسته‌ی دیگر از این تقابلها به این شکل مطرح می‌شود که مگر حقوق مردان پایمال نمی‌شود و نباید برای دفاع از حقوق مردان هم اقدام شود؟ا به طور شفاف باید پاسخ داد:بله، کاملا درست است که حقوق مردها هم در موارد مختلفی پایمال می‌شود. اساسا هدف برابری جنسیتی نیز از بین بردن بی‌عدالتی در مورد همه‌ی انسان‌ها مستقل از جنسیت است و طبعا صحبت از حقوق یک طرف به معنی قائل نبودن بی‌عدالتی نسبت به طرف دیگر نیست. به عنوان مثال مهریه و به اجرا گذشتن آن، مساله شایعی است که در این مورد مثال زده می‌شود. باید بپذیریم که در یک زندگی مشترک درخواست مبالغ یا چیزی از طرف مقابل که بیش از مجموع آورده‌های یک زوج در زندگی مشترک‌شان باشد طبعا عادلانه نبوده و قطعا پذیرفتن آن دردناک و سخت است، ولی بیایید همینجا که در بحث زندگی مشترک هستیم و به مهریه پرداخته‌ایم ببینیم آیا به رنج و درد نداشتن حق برابر طلاق و حضانت، حق خروج از کشور و حتی منزل و منوط بودن آن به اجازه‌ی شوهر و... هم باور داریم؟ بنابراین یک زوج می‌توانند با تعامل و ثبت رسمی موارد مختلف حقوق و اختیارات دوطرف آنچنانکه دوست و اعتقاد دارند، عمل نمایند. آیا حضور زنان از سطوح مدیریت میانی به بالا کاهش چشمگیر ندارد؟ آیا صرف زن بودن باعث بسته شدن برخی درها و انتخاب‌ها نمی‌شود؟ بنابراین باید براساس شدت، فراوانی و اهمیت این نابرابری‌ها و بدون توجه به جنس، رنگ، نژاد و... در جهت رفع آنها تلاش کرد. مهم این است که شرط اصلی تعامل یعنی وجود مسوولیت به ازای هر مقدار اختیار بر روابط غالب باشد. مورد آخر اینکه در مواردی طی سالها و گاه قرنها آنقدر اعمال خشونت صورت گرفته که عادی شده و به عنوان قسمتی از سبک زندگی درمی‌آید.
مثلا درمورد زنی که از قسمت سنتی آفریقا یا خاورمیانه وارد اروپا می‌شود، ممکن است چنین تحلیلی ارائه شود که دیگر شرایط برابر برای نشان دادن شایستگی‌ها فرای جنسیت وجود دارد، پس این گوی و این میدان، ولی در واقع با این زن یک سری باورهای قدرتمند اعمال نابرابری هم همراه است. فرهنگ خانه‌نشین خواستن زن با تلمبار کردن حجم زیادی از مسوولیت‌های غیرمنصفانه، مشکلات تحصیل کردن و... اساسا مانع از این می‌شود که چنین زنی وارد تعامل با جامعه‌ی مقصد شده و جزیی از آن گردد تا بعد بتواند شایستگی‌های خود را نشان دهد.
به همین خاطر مقدمات اولیه‌ای لازم است تا شرایط حضور مستقل زنان و دختران در جامعه مقصد تسهیل گردد. مثلا در این مثال قوانینی لازم است تا پیش‌شرط گرفتن اقامت چنین زنی یا خانواده‌اش، مسائل کاربردی‌ای چون گذراندن دوره‌های زبان یا آموختن مهارتهای ضروری مختلف توسط او باشد. تا بعد از این، به فرض وجود فضای شایسته‌مداری، او بتواند قدرت و لیاقت خود را در شرایط برابر نشان بدهد. شناخت این اشتباهات معمول شاید بتواند افق بازتری برای درک عمیق‌تر از واقعیت عرصه‌ی برابری جنسیتی و شایسته‌گزینی را فراهم آورد تا بتوان بر اساس آن با منطق و انصاف نسبی بیشتر به قضاوت مساله و به تبع آن انجام اقدامات موثر برای تغییر و بهبود فضای جامعه پرداخت.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought......pdf
377.4 KB
🔶 ردکردن بی‌فایدگیِ زندگی در دورۀ نولیبرالیسم

🔹 نویسنده: نیل والی
🔸 مترجم: شیلان کوردستانی


#مقاله
@critical_thought
🔶 بشنویم و بگوییم

🔹 علی ورامینی


«بشنو»، جملة آغازین کتاب سترگ «مثنوی معنوی» است؛ از مهم‌ترین کتاب‌هایِ پندآموزی، دست‌کم در زبان فارسی. «مولانا»، خلاف رویه دیگر کتاب‌های معنوی، با مدح و ثنا شروع نمی‌کند، «نی‌نامه» متن ابتدایی کتاب اوست و اگر با این پیشفرض موافق شویم که نه از سر اتفاق، بلکه مولانا به‌عمد و با منطق خودش دست به چنین کاری زده، آغازین کلمۀ او بیشتر جای توقف و تأمل پیدا می‌کند. انگار مولانا با پرتاب این کلمه به سمت مخاطبش می‌خواهد او را از کلیشه‌هایی منقادکننده رهایی دهد و انگار مهم‌ترین آن‌ها نشیندن است.
مشکل نشنیدن گویی در تاریخ استمرار داشته است؛ هم خواصی چون مولانا به آن اشاره کرده‌اند و هم انگار نوعی کلافگی در میان ما مردمان از نشنیدن وجود داشته است که عبارت «خدا دو گوش برای شنیدن داده و یک دهان برای گفتن» مصطلح شده است. این نشنیدن به هر دلیلی با ما بوده و هست. علت‌های این رفتار کمی پیچیده‌تر از ظاهر نشنیدن است، اینکه طرح‌واره‌های مسلط ما چه تأثیری دارند؟ ژن‌‌مان چقدر به این رفتار دامن می‌زنند؟ یا تعصب به باورها و عقاید راه شنیدن را مسدود می‌کند و... درباره همة این‌ها اهل و اصحابش گفتند و خواهند گفت. پاسخ به هرکدام از این‌ها می‌تواند راهگشای این مسئله باشد؛ مسئله‌ای که گرچه نه همه بحران‌ها و گرفتاری‌های فردی و اجتماعی ناشی از آن است، حل آن دست‌کم بخشی از بحران‌ها را از بین خواهد برد.
در خاطر دارم که جمله‌ای از جناب «مجتهد شبستری»، پژوهشگر برجستۀ دین و فلسفه، خواندم با این مضمون: «ما در سوءفهم یکدیگریم نه فهم یکدیگر.» اگر نخواهیم به سبک جملات قصاری که در روز با بی‌شمار از آن‌ها مواجه می‌شویم، با این جمله مواجه شویم و به‌نوعی آن‌ را در امتداد همان سخن مولانا ببینیم، باید بیندیشیم که برای این سوءفهم چه کاری باید انجام دهیم. به ‌نظر می‌رسد یگانه راه گفت‌وگوست؛ گفت‌وگو نه در معنای سطحی آن، بلکه با عنایت به ابعادش و مرزبندی‌هایی که با دیگر مفاهیم به‌ظاهر متشابهی که دارد.
صحبت کردن، حرف زدن، بحث، مجادله، منازعه، مذاکره، مناظره و... همه مفاهیمی هستند که ما با یک اسم واحد، یعنی گفت‌وگو، از آن‌ها یاد می‌کنیم. در حالی که هرکدام از آن‌ها را به معنای دقیقش اگر به‌ کار بریم کاملاً متفاوت و حتی بعضاً متضاد با گفت‌وگوست.
شاید عده‌ای ایراد بگیرند که این کارها ملانقطی‌بازی است و فایده‌ای ندارد. حقیقت امر چنین نیست. درهم‌آمیختگی و خلط این مفاهیم، یا در واقع عدم توجه به چیستی این واژه‌ها، عدم فهم اینکه هرکدام از این‌ها به چه چیزی در بیرون از زبان اشاره می‌کنند منجر به بسیاری از بحران‌های ما می‌شود. ما باید بدانیم در کجا و کی مذاکره کنیم، چه وقت منازعه و مناظره و کجا گفت‌وگو کنیم. وقتی مرزهای این‌ واژه‌ها در زبان برای ما مشخص نیست، در عالم واقع هم آن‌ها را با هم خلط می‌کنیم و به قول شبستری همیشه در سوءفهم یکدیگر می‌مانیم.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 روز دانشجو و پایان دانشگاه

🔹 محسن آزموده


68 سال از 16 آذر سال 1332 می‌گذرد، روزی كه در دانشكده فنی دانشگاه تهران، میان دانشجویان و نظامیان تنش ایجاد شد و به تیراندازی به سمت دانشجویان و كشته شدن سه تن از آنها انجامید: قندچی، شریعت‌رضوی و بزرگ‌نیا. از آن زمان به بعد در تقویم غیررسمی و رسمی ایران، 16 آذر روز دانشجو نامیده شد. در سال‌های نخست پس از كودتا، امكان برگزاری بزرگداشت و یادبود برای این «سه آذر اهورایی» (تعبیری كه علی شریعتی برای آن سه دانشجو به كار برد)، وجود نداشت، اما به ویژه از اواخر دهه 1330 به تدریج دانشجویان و فعالان سیاسی منتقد، در داخل یا خارج، به‌طور غیررسمی مراسم یا برنامه‌هایی به این مناسبت برگزار می‌كردند.
از زمان تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 و حتی پیش از آن، یعنی از زمانی كه نخستین دانشسراها و مدرسه‌های جدید آموزش عالی در ایران بنا شدند، همواره دانشجویان یكی از اصلی‌ترین گروه‌های پیش برنده تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تلقی شدند. یك علت نقش كلیدی و موثر دانشگاه به عنوان نهادی مدرن و پیشرو در این تحولات بود. بی شک دانشگاه ایرانی در آموزش علوم جدید و پرورش متخصصان و كارشناسان، در حوزه‌ها و رشته‌های مختلف گام‌های بلندی برداشته. به عبارت دقیق‌تر، دانشگاه در این بازه زمانی، بیشتر آموزشگاهی بزرگ با كیفیت‌های متفاوت در رشته‌ها و حوزه‌های مختلف بوده كه در انتقال دانش مدرن و یاد دادن آن به نسل‌های جوان تلاش‌های ارزنده‌ای صورت داده. همچنین دانشگاه در تامین كادر اداری و نیروی آموزش دیده برای نهادها و موسسات مدرن بسیار موثر بوده است. به همه اینها باید آشنایی با فرهنگ تجدد و زیست مدرن را هم اضافه كرد. دانشگاه در تحقق مدرنیته ایرانی، با همه نقاط قوت و ضعفش بسیار موثر بوده است.
اما در زمینه تولید علم، كارنامه مشاركت و مساهمت دانشگاه ما در دانش و فناوری جدید چندان درخشان نیست. دانشگاه ایرانی به‌رغم گسترش كمی قابل توجه به ویژه در سه دهه گذشته، اگر نگوییم اصلا، كمتر توانسته به نهاد تولید علم و پاسخگویی عالمانه به مشكلات عینی و واقعی جامعه تبدیل شود. البته فعلا كاری به شمار مقاله‌های «آی.اس.‌آی» و آماری نداریم كه هرازگاهی برخی مسوولان برای نشان دادن راندمان موسسات عالی در ایران ارایه می‌كنند.
همسو با كاركردهای مذكور برای دانشگاه، دانشجو نیز در بازه زمانی مذكور، اهمیت و ارج و قرب یافت، به گونه‌ای كه در برخی برهه‌ها، دانشجویان به عنوان گل سرسبد نسل جوان تلقی می‌شدند و آرزو و آمال همه نوجوانان ایرانی و خانواده‌های‌شان راه یافتن به دانشگاه بود. دانشجویان همچنین یكی از موثرترین گروه‌های اجتماعی بودند و جریان‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، در پیشبرد اهداف خود به‌طور جدی، پتانسیل جنبش دانشجویی را در نظر می‌گرفتند.
اما به نظر می‌رسد در طول یك دهه اخیر، دانشگاه نه فقط در ایران كه در همه جا رو به افول است. انحصار تولید و توزیع علم، بلكه شكل آن در حال دگرگونی است و نهادها و ابزارهایی كه كاركردهای پیشین دانشگاه را به عهده داشتند، تغییر كرده‌اند. همزمان اقبال به دانشگاه رو به كاهش است و دانشجو شدن دیگر آن عزت و احترام سابق را ندارد. پاندمی كرونا و تعطیلی گسترده دانشگاه‌ها در سراسر جهان، نشانه آشكاری بر بی‌فایدگی دیوانسالاری عریض و طویل و دم و دستگاه عظیم آن است.
در ایران زوال دانشگاه در معنای پیشین و اتوریته آن، از تعطیلی رشته‌ها و واحدهای متعدد دانشگاه آزاد شروع شده و دیگر بازار پر رونق خرید و فروش مدرك و نگارش رساله و پایان‌نامه و تحقیق هم جذابیت سابق را ندارد. جز تنها در برخی رشته‌های خاص مثل حقوق و پزشكی و رشته‌های مهندسی كه نیازمند اخذ مدرك و البته یادگیری برخی دانش‌ها و مهارت‌های طبقه‌بندی شده است، در بیشتر رشته‌های علوم انسانی یا علوم پایه، دانشگاه كاركردهای خود را از دست داده و از علاقه جوانان برای دانشجو شدن كاسته شده.
به فرض درستی آنچه آمد، در 16 آذر، به جای اندیشیدن به جایگاه دانشجو و جنبش دانشجویی، بهتر است به كلیت دانشگاه بیندیشیم و دیدگاه روشن‌تری نسبت به آن اخذ كنیم. كاركردهای شناخته شده دانشگاه در غیاب ناگزیر انبوه كارگزارانش، با چالش‌های جدی مواجه شده و نیازمند بازتعریف است. سخن گفتن از پایان دانشگاه، در معنای دقیق آن به معنای كم شدن تاثیر كاركردهای شناخته شده پیشین آن است. ادعای مرگ دانشگاه در معنای كلی آن، احتمالا یك پیش‌بینی زودهنگام و سخنی گزاف است. اما نشانه‌های تغییر بنیادین این نهاد مدرن، از همه سو احساس می‌شود و لازم است همه آنها كه همچنان به دانشگاه چشم امید دوخته‌اند، به شرایط حادث جاری توجه كنند و درباره پرسش‌های نوپدیدی كه كلیت دانشگاه را هدف گرفته، تامل كنند.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 دن‌کیشوت‌های اجتماعی!

🔹 دکتر بابک خطی


تعامل در هر ارتباط اجتماعی به عنوان یک پایه‌‌ی اصلی و پیش‌نیاز مطرح است. اینجا از نظر مفهومی تاکید فراوان بر وجه دو طرفه مستتر در کلمه «تعامل» -از باب تفاعل- از نظر ادبی است. گره‌های موجود در مسائل مختلف اجتماعی وقتی شانسی برای گشوده شدن خواهند داشت که به اندازه گفتن، شنیدن هم وجود داشته باشد و منظور از شنیدن هنر ارزشمندی است که انتظار می‌رود هم در افراد صاحب مسوولیت و هم در فعالان اجتماعی وجود داشته باشد. در عمل اما متاسفانه در موارد قابل توجهی عملکردی برخلاف این رویه‌ی مطلوب وجود دارد. یعنی از یک طرف افراد صاحب کرسی‌های مسولیت گاه اعتقادی در حد وحی! به برنامه‌ی خود و تیم‌شان دارند که اساسا هیچ فضایی را برای نقد و تکمیل نقشه‌ی راه خود، در نظر نمی‌گیرند و پیشنهادات و انتقادات موجود را سیاه‌نمایی و غرض‌ورزی تفسیر می‌کنند، از طرف دیگر برخی فعالان اجتماعی نیز به دلایل مختلف مثل مدرک، کسوت و تجربه و... در سپهر فعالیتهای اجتماعی نظر و نسخه‌ی پیشنهادی خود را تنها نسخه‌ی نجاتبخش و بی‌رقیب برای حل مشکلات می‌دانند و بر این باورند که هیچکس به اندازه‌ی آنان در مورد موضوع مورد بحث، غور نکرده ‌است و از زیر و بالای آن خبر ندارد. رفتاری که به تدریج به کیش شخصیت تبدیل می‌شود.
اینجا است که معمولا سروکله‌ی تعدادی نوچه هم پیدا می‌شود که به دلایل مختلف زیر علم این افراد سینه‌ می‌زنند و برای فرایند کیش شخصیت نقش کانالیزوری ایفا می‌کنند. مساله‌ای که نهایتا باعث می‌شود چنین افرادی در زمینه‌های مورد نظر احساس کمال مطلق بودن کنند به طوری که شان آنها اجلّ مشورت و تعامل بوده، حرف کامل و آخر حرف آنها است. افراد هم در برابر آنها به دوگروه تقسیم می‌شوند اولی: پذیرندگان مطلق بمثابه‌ی مریدانی متعصب و دومی مابقی افراد که جملگی کوردلانی بی‌خرد و مخالف هرگونه بهبود در شرایط هستند!
درحالی‌که یک ساختار صنفی وقتی می‌تواند موثر باشد و با چابکی به اهداف متعالی خود دست یابد که همه‌ی افراد بتوانند از موضع برابر کنش داشته باشند و سخن بگویند. البته قضیه همیشه به این روشنی نیست و برای والایش آن از روشهای مختلف استفاده می‌شود.
مثلا ممکن است که حتی یک گروه یا سازمان اجتماعی با ظاهری دمکراتیک و مردمی ایجاد شود، ولی در عمل همچنان در تملک یک فرد یا حلقه‌ی معدودی از او و اذنابش اداره شود. برای افتراق چنین سازوکاری از یک ساختار واقعا پویا البته خطوط راهنما و شناساگری وجود دارد.
چرخش نخبگان در مدیریت عالی یک سازمان یا گروه اجتماعی یکی از این شناساگرها است. هرجا در مدیریت چنین گروه‌های دیده شود که یک فرد یا تیم برای مدت طولانی باقی مانده است زنگ خطری مهم به صدا درآمده است. بنابراین حضور مادام‌العمر یک فرد در یک جایگاه انتخابی، خبر از واقعیتی غیرانتخابی می‌دهد. در ساختار موثر روابط افراد نباید از بالا به پایین و توام با خاکساری رده‌ها نسبت به هم باشد. به جای این رابطه‌ی بیمار، روابط باید برابر باشد و بر مجموعه‌ی این روابط احترام حاکم باشد.
در چنین ساختاری طبعا کسوت یا تجربه‌ی بیشتر بهانه و مانعی برای چرخش نخبگان نیست. افراد بر اساس توانایی خود در موعدهای مشخصی که در نظر گرفته شده -و وجود آن مانع از تداوم حضور یک فرد یا جریان در مدیریت و راکد شدن آن می‌شود- برای مسولیت‌های مختلف انتخاب می‌شوند و طبعا از نظرها و تجربیات صاحبان کسوت و تجربه یا درجه‌ی علمی بالا استفاده می‌کنند. بجز مساله‌ی محوری انتخاب مداوم و گردش مدیران دو ویژگی مهم دیگری که باید در اساسنامه‌ی موسسات صنفی-اجتماعی مورد توجه قرار گیرد اولا در نظر گرفتن ارتباط بین مدیریت و بدنه و انتقال تسهیل‌شده انتقادات به راس هرم مدیریتی و ثانیا وجود یک قسمت ناظر است که با قدرت کافی اجرای امور را رصد نماید و ضمن مبارزه با کج‌رفتاری‌ها، محمل‌های احتمالی برای ایجاد سوءاستفاده را نیز برچیند.
به بیان دیگر به جای اینکه به انسان کامل و بی‌نقص بودن افراد در مسوولیت‌های انتخابی امید بسته و تکیه کنیم، موقعیت‌های مسوولیت را باید در اتاقهای شیشه‌ای قرار داد تا اساسا امکان سوءاستفاده به حداقل خود برسد. بدون وجود تعامل، رابطه‌ی برابر، گردش مدیران و شفافیت، هر چقدر هم که خلوص و نیت‌های ارزشمند فرضی در یک سازوکار صنفی و اجتماعی وجود داشته باشد، احتمال بالایی برای بیراهه رفتن و نقض غرض وجود دارد. برای ساختن فردایی بهتر برای جامعه به جای دون کیشوتهای اجتماعی، به افرادی توانمند، با استقلال رای در کنار روحیه‌ی کار جمعی نیاز است.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought...pdf
436.2 KB
🔶 این «اینِ» ناقابل
🔸 نظری به ترجمه کتاب «انسان بی‌محتوا» نوشته جورجو آگامبن

🔹 نویسنده: صالح نجفی


#مقاله
@critical_thought
🔶‍ نیچه و عشق به سرنوشت

🔹 ناهید دادرس


‍ مضمون عشق به سرنوشت پذيرش كلی همه‌ چيزهایی است كه در زندگی انسان و جهان رخ می‌دهند: «پذيرش ديونيسوسی جهان، آن‌گونه كه هست، بدون هيچ‌گونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب.» (فردريش نيچه؛ مجموعه آثار پاره‌گفتارهای منتشرشده پس از مرگ اما عشق به سرنوشت در عين حال بيانی جدل‌آميز دارد و تجسم نوعی بزرگ‌منشی و جابه‌جایی با عظمتی ديگر است. نيچه در كتاب «بنگر به اين انسان» می‌گوید: «فرمول من برای مشخص كردن عظمت در انسان عشق به سرنوشت است.» نيچه در واقع توان آری‌گویی و تاييد زندگی را در برابر ضعف و سستی و نفی حيات می‌بیند يا به عبارت ديگر، عشق به واقعيت و شور و اشتياق به يك آرمان و ايده‌آل برتر و حقيقی و همزمان نفی آن ديگری. عشق به سرنوشت در عين حال يك خط‌مشی يا راهنمای انتقادی نيز هست: ترغيب و تشويق به چهره متضاد هستی و آری‌گویی به حيات كه همه اشكال محكوميت زندگی را طرد می‌کند.
اما آری‌گویی به زندگی چگونه می‌تواند انتقادی باشد و نفی حيات را نقد كند و اگر همه‌چيز لازم و ضروری است، چگونه عشق به سرنوشت با ضرورت در هم می‌آمیزد؟ آری‌گویی به چه نحوی نقادانه و اين نقد به چه صورت با ضرورت توامان است؟ عشق به سرنوشت بيانی مناقشه‌برانگيز دارد و كوشش بي‌باكانه تفكر در قرار دادن انسان در جهانی دگرگونه است و آن هم در زمانه‌ای كه اخلاق مدرن فرد را همچون يك اراده و مسوول تغيير برداشت‌ها و القائات از طريق انتخاب‌هايش می‌داند. نيچه در غروب بت‌ها می‌نویسد: «ما پاره‌ای از سرنوشتيم. ما به كل وابسته‌ايم. ما در كل هستيم.» عشق به سرنوشت با جایگزینی مفهوم اجتناب‌ناپذيری سرنوشت به جای گناه و نيز رد ايده آزادی انسان كه اخلاق مدرن متضمن آن است، مضمونی فاقد ارزشگذاری‌های رايج اخلاقی است. ما نمی‌توانیم خير و شر را انتخاب كنيم، زيرا برای انجام آن آزاد نيستيم. از نظر نيچه ما نمی‌توانیم وجود انسان را مجرم بدانيم، زيرا او آزاد در انجام كاری كه می‌کند نيست. نيچه مفهوم بيگناهی انسان را بر اساس يك فرضيه سه‌گانه دوباره برقرار می‌سازد. بلز بنوآ، آن را اين‌گونه توضيح می‌دهد: انفجار تمنای اراده در تنوعی از غرايز كه در آن هيچ‌كس و هيچ چيز نمی‌تواند در مظان اتهام قرار بگيرد، كاهش و تنزل مداوم و بی‌پایان برای جست‌وجوی علت چنين اراده و خواستی، غيرممكن شدن هرگونه شاكله علت و معلولی. واقعيت تداومی است كه ما آن را به راحتی و با بازسازی مجدد در مجموعه‌ای از مراحل متمايز و جدا در هم می‌شکنیم. انسجام اراده نيز در عين حال فريبنده است. خواست و تمنای تقسيم‌ناپذير در روبه‌رو شدن با وقايع و احتمالات وجود ندارد و تنها چيزی كه موجود است سازماندهی غرايز متكثری است كه به هيچ چيز خاص و ويژه‌ای نمی‌تواند نسبت داده شود. اعمال آدمی ناشی از تصمیماتی قطبی نيست، بلكه تحقق غرايز خودجوش است. نيچه به مفهوم بی‌گناهی انسان باز می‌گردد و بازنمایی اين مفهوم در يونان پيشاسقراط را پيگيری می‌کند. بر اساس چنين بينشی نه فرجام تراژيك از طريق عمل پرهيزگارانه و نه رستگاری از طريق كيفيت اعمال وجود ندارد. مفهوم گناه و درد پايان‌ناپذير در چنين نگرشی غايب است. عشق به سرنوشت بدان معناست كه ما ضمن آشتی با جهان از هرگونه اميد تسلی‌بخش به جهانی متعالی چشم بپوشيم. چنين برداشتی ناشی از تاثير فهم اين نكته است كه خير و شر مكمل يكديگرند و هركدام دست آخر شامل ضد خود نيز هست تا بدان اندازه كه اخلاق نيز برای ايجاد چنين عشقی بايد به آخر خط برسد. اما چگونه چنين حكمی می‌تواند وجود داشته باشد؟ وقتی امكان انتخاب نيست چگونه سرنوشت را بپذيريم يا آن را تغيير بدهيم؟ تفاسير متفاوتی برای اين مطلب بيان شده است. بلز بنوآ، به ويژه يادآور می‌شود كه عشق به سرنوشت تزی درباره جهان نبوده و موضوع بر سر بازنمایی كاملا منطبق و عينی با واقعيت نيست. اين نه يك يافته، بلكه يك ارزیابی ارزش است. عشق به سرنوشت ارزیابی درونمند به جای تاييد نظری است و نيز ظرفيت ايجاد يك تفسير مثبت از زندگی است. نيچه در كتاب حكمت شادان می‌نویسد: من در شمار كسانی خواهم بود كه چيزها را زيبا می‌سازند. از اين پس عشق من عبارت خواهد بود از عشق به سرنوشت.
نظير مفهوم آرمان نزد نيچه، عشق به سرنوشت هدفی بيرونی كه ما در جست‌وجوی دستیابی به آن باشيم نيست، بلكه تفسیری ايجابی از طريق وضعيت و حالت تن است. در فرضیه‌ای ديگر عشق به سرنوشت مشكل شكل‌دهی ماهرانه به شرايط و پارادوكس تفكر به سرنوشت به همراه اراده به تحقق يك ايده‌آل كه به نظر مخالف واقعيت است را حل می‌کند. ژنه شامپو معتقد است كه به تفكر آرمانی كه عشق به سرنوشت را می‌سازد نبايد همچون يك هدف، بلكه به عنوان يك روند تحقق تاريخی نگريست.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 «همگی آنها ادعای معلمی دارند؛ اما هیچکدام معلم آموزش و پرورش نیستند.»

🔹 دکتر نظام بهرامی کمیل


قرار بود حقوق معلمان معادل ۸۰ درصد حقوق اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها شود. یعنی همانطور که در دانشگاه رتبه مربی/ استادیار/ دانشیار و استاد داریم؛ در آموزش و پرورش هم براساس سوابق و مدارک؛ معلمان در پنج رتبه از آموزشیار معلم تا استاد معلم رتبه‌بندی شده و در هر رتبه معادل ۸۰ درصد حقوق و مزایای اعضای هیئت علمی هم‌رتبه را دریافت کنند.
اما در لایحه بودجه پیشنهادی دولت و تغییراتی پیشنهادی مجلس در طرح رتبه‌بندی؛ بحث حقوق معلمان به پایین‌ترین رتبه اعضای هیئت علمی یعنی «مربیان» نزدیک می‌شود و اساسا بحث مقایسه با حقوق اعضای هیئت علمی در طرح رتبه‌بندی منتفی می‌شود. خلاصه اما و اگرهایی مطرح شده که در نهایت از طرح هم‌ترازی فقط شیر بی دم و یال و اشکمی باقی می‌گذارد.
پرسش این است که چرا بعد از ده سال پی‌گیری معلمان برای اجرایی شدن طرح هم‌ترازی حقوقشان با اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها هنوز این طرح اجرایی نشده است؟
پرسش کلی‌تر این است که چرا قانون مدیریت خدمات کشوری که در سال ۱۳۸۶ تصویب شد آنقدر معطل ماند تا تغییرات مدنظر برخی لابی‌ها در آن در اعمال شود؟ چرا در این قانون برخی کارکنان مانند اعضای هیئت علمی و قضات مستثنی شدند؟
پاسخ ساده است: زیرا اکثر نمایندگان مجلس و اکثر اعضای هیئت دولت و مدیران ارشد دستگاه‌های دولتی عضو هیئت علمی دانشگاه‌ها هستند.
زیرا رئیس و نایب رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس عضو هیئت علمی دانشگاه هستند نه معلم.
از ۲۳ نماینده عضو این کمیسیون؛ ۸ نفر سیاستمدار و ۱۵ نفر باقی مانده عضو هیئت علمی دانشگاه هستند. البته «همگی آنها ادعای معلمی دارند؛ اما هیچکدام معلم آموزش و پرورش نیستند.»

#یادداشتها
@nambavari
@critical_thought
🔶 رومن گاری

"یکی از مسخره ترین فرمولهای روانشناسی جدید اینست که میگویند: "علت میخواری معتادان اینست که نمیتوانند خود را با واقعیات وفق دهند."و کسی نیست به اینها بگوید: "کسی که بتواند خود را با واقعیت ها وفق دهد، یک بیدرد الدنگ بیش نیست".

خداحافظ گاری کوپر

@critical_thought
🔶 گفتمان وفاق و شان فلاسفه‌ی ایرانی در صورتبندی وضعیت اینجایی و اکنونی ما!

🔹 دکتر محمدحسن علایی (جامعه‌شناس)


اگر بخواهم به دو جریان اصیل تاریخی در سپهر اندیشگی کشور به منزله‌ی دو سنت فکری نسبتا پویا اشاره کنم بایستی با اشاره به دو نام، تاکیدا بر جلب توجه مخاطب به این دو جریان و تمهید زمینه‌های گفتگوی این دو سنت در آینده و امتزاج افق‌های ایشان امیدوار باشم، یکی مراد فرهادپور و دیگری بیژن عبدالکریمی. تنها اگر بخواهیم به شرح و تفصیل دو وجه نظر در باب نیچه بپردازیم و یا از مدخل تعریف نیهیلیسم وارد شویم، مقایسه‌ی آرای این دو متفکر ایرانی نکات حایز اهمیتی به همراه خواهد داشت. بی تردید سازمان دانش ملک مطلق احدی از آحاد مستقر در بدنه‌ی این سازمان نوپا در ایران نیست، بنابراین راه دادن تمام جریانات خارج از دانشگاه به آکادمی ایرانی به مثابه‌ی دمیدن روح است در کالبد بی جان آن.
تلویحا خوانش هایدگری مارکس و یا قرائت مارکسی هایدگر در افق تاریخی و تمدنی ما و با مطمح نظر به وضعیت انضمامی اینجایی و اکنونی ما، به نحوی درون ماندگار به دیالکتیک گفتمان‌های علمی پیشتر یاد شده مدد خواهد رساند حتی اگر مجبور باشیم خود را به جانشانی استعاره‌ی "مارکس" و "هایدگر" در عوض اسطوره‌ی "مارکس" و "هایدگر" راضی کنیم. فعالیت‌ها و تلاش‌های نظری مراد فرهادپور و بیژن عبدالکریمی، به عنوان دو چهره‌ی حاضر در فلسفه و فرهنگ ایران امروز، از بسیاری جهات ارجمند و تحسین برانگیز است علی‌الخصوص نقاط مشترکی در خلال دغدغه‌های این دو صاحب نظر ایرانی به چشم می‌آید. شاید مهمترین وجه اشتراک این دو متفکر، توجه همزمان و زایدالوصف ایشان به متفکر بزرگی چون نیچه می‌باشد که قهرا شباهت‌هایی را در بروندادهای اندیشه ورزانه‌ی ایشان موجب شده است علیرغم وجود وجوه افتراق در تعلق‌های ایشان به سنت‌های فکری گوناگون، بسیار مغتنم خواهد بود اگر خوانش‌های هر کدام از این دو فرزانه‌ی عزیزالقدر از نیچه طی برگزاری نشست‌های مشترک به بحث گذاشته شود و با توجه به طیف گسترده‌ای از علاقه‌مندان، هر چه بیشتر مورد واکاوی قرار گیرد.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 حاشیه‌ای بر متن

🔹 محمد صادق حدادان


اسکلرز و همکاران (۱۹۹۳) معتقدند که انطباق ضعیف بین نیازهای نوجوانان و محیط مدرسه عامل مهمی در افت پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان است.
معلمانی که احساس می‌کنند تحت فشار کاری شدید هستند و یا از کار آنها قدردانی نمی‌شود، ممکن است مقداری از ناکامی خود را به دانش‌آموز انتقال دهند؛ در این موارد ممکن است دانش‌آموز این رفتار معلم را نسبت به خود، شخصی تلقی کند و به روشی به آن پاسخ دهد که منجر به تشدید ناکامی هم در خود و هم معلم گردد.
با این مقدمه که از کتاب «نوجوان در خانواده درمانی» اثر ژوزف میکوچی آمده است، میخواهم توجه خودمان [معلم ها] را در حین مطالبه‌گری به تعهدات حرفه‌ای شغلی که در قبال دانش‌آموزان و جامعه داریم جلب کنم.
باید توجه داشت همچون گذشته که ناکامی‌های زندگی خود را پشت درب کلاس می‌گذاشتیم و با منش حرفه‌ای خود با دانش‌آموزانمان تعامل می‌کردیم اکنون نیز مراقبت کافی برای پیشگیری از این آسیب را داشته باشیم.
معلمان با احساس ناکامی احتمال دارد در کلاس کمتر به دانش‌آموزان خود اعتماد کنند و بیشتر بر کنترل و نظم در کلاس تاکید داشته باشند.
مدرسه درست همانند خانواده می‌تواند به دلایل مختلف دچار چرخه مرضی و عملکردهای مختل کننده در تعلیم و تربیت گردد. دانش‌آموزانی وجود دارند که در جلسات مشاوره گزارش می‌کنند که تنها به دلیل «تنفر از معلم خود» درسی را مطالعه نمی‌کنند یا از مدرسه «بیزار» هستند.
یکی از آسیب‌هایی که در این مسیر ممکن است ما را تهدید کند، یکسان دانستن «دانش آموز» و «سازمان» به جهت عضویت در آن است.
مطالبات معلمان مطالبه شخصی نیست و حتما در کیفیت آموزش تاثیرگذار خواهد بود و آگاهی دانش‌آموزان از این منش «حق طلبی» و «تبعیض ستیزی» نویدبخش و آموزنده است؛ اما همه این‌ها زمانی رخ می‌دهد که ما با رفتار حرفه‌ای خود همچون گذشته متعهدانه از هدف قرار گرفته شدن دانش‌آموزان به صورت فعال امتناع نماییم.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 یووال نوح هراری

متاسفانه حاکمیت انسان خردمند بر زمین تا کنون چندان حاصلی به بار نیاورده است تا به اعتبار آن بر خود ببالیم. ما محیط اطرافمان را تحت کنترل درآورده‌ایم، محصولات غذایی را افزایش داده‌ایم، شهرها ساختیم، امپراتوری‌ها برپا کردیم و شبکه‌های تجاری گسترده ایجاد کردیم. اما آیا توانستیم از میزان رنج در جهان بکاهیم؟ بارها ثابت شده است که افزایش دائمی قدرت بشر لزوما به رفاه آحاد انسان‌های خردمند نینجامیده است و منجر به فلاکتی غیرقابل تصور برای موجودات دیگر شده است.  

انسان خردمند
@critical_thought
🔶 پزشکان برای مردم؛ از دیو تا دلبر!

🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)


رابطه‌ی میان پزشکان و مردم از روابط پیچیده‌ی اجتماعی است که قسمت خاکستری کمی در جامعه‌ی ما دارد و بر ماهیت قسمت عمده‌ای از آن، به جای تعادل افراط و تفریط یا به بیانی عشق و نفرت حکمفرماست.
ارتباط دوسویه‌ای که در یک سوی طیف می‌تواند سرشار از احترامی اغراق‌شده باشد در حالیکه در آن واحد در سوی دیگر آن توام با بدبینی عمیق و عدم همدلی است. سروکار طبابت با سلامت و جان افراد است و مواقع زیادی مرگ و زندگی یک فرد در فرایند یک بیماری در دستان پزشک درمانگر او است. مساله‌ای که کمابیش باعث می‌شود طبیب در رابطه‌ی بیمار-پزشک ناخودآگاه دست بالاتر را داشته باشد و از طرف بیمار و همراهانش در جایگاهی برتر و موقعیتی شبیه انسان کامل قرار گیرد. اما مفهوم «انسان کامل» علیرغم ظاهر زیبا و جذابش از قضا بسیار خطرناک و آسیب‌زا است. وقتی کمال برای کسی به طور مطلق اراده می‌شود یعنی حق هیچ اشتباهی وجود ندارد و قدرقدرت دانای کلی مدنظر است که کمترین خطای حتی غیرعمدی از طرف او متصور نیست. در صورتی‌که ذات انسان هرچقدر هم عالم و دلسوز باشد برخلاف این است. در پزشکی مدرن و امروزی نیز بیمار و پزشک جایگاه برابر دارند و رابطه‌ی از بالا به پایین قابل قبول نیست.
پزشک باید بر حسب دانش و تجربه‌اش -به زبانی بیمارفهم- سیر و علت بیماری را با بیمار و همراهان درجه‌یک او(در موارد لزوم) مطرح نماید و انواع روش‌های درمانی موجود -و احتمالا روشی که به نظر او بر بقیه روشها ارجح است- را توضیح دهد و درنهایت این بیمار است که باید با کمک پزشک انتخاب کند. با اجرای این الگوی سالم، تدریجا جایگاه پزشک از موقعیت اغراق‌شده‌ی انسان کامل بی‌خطا به موقعیت واقعی کاملا انسان، تصحیح می‌شود و تنظیم روابط به سمتی خواهد رفت که در آن علم و تجربه‌ی پزشک دلسوز جایگزین دم مسیحایی پزشک معصوم خواهد شد. در کلیت جامعه‌ی پزشکی امروز ایران و برای افرادی به طور خاص اما اعتقاد به رابطه‌ی برابر وجود ندارد. داشتن اختیار مطلق، جذابیت و احترام بیش از حد معمول در مدل از بالا به پایین که پزشک را در حد خدایگانی معرفی می‌کند شاید باعث شده‌است که مورد توجه و اقبال باشد. روشی که در آن پزشک در قامت دانای کلی مصون از خطا بهترین روشهای درمانی را تعیین و دیکته می‌کند و شأنش اجل اقدامات سبکسرانه‌ای!! چون توضیح شرایط بیماری و روش‌های درمان برای بیماران است. اما اگر چنین رابطه‌ای محبوب و خواستنی است، باید پای عواقبش هم نشست. اگر احترام خداگونه زیر زبانها مزه کرده باید این‌راهم دانست که در ارتباط خدایگان و بنده، خدا حق هیچ نوع اشتباهی حتی از نوع سهوی را هم ندارد. از او در همه‌ی موارد شفای کامل و بی‌نقص انتظار می‌رود. اینجای قضیه ولی این افراد زیر بار نمی‌روند و صحبت از جائزالخطا بودن و وجه انسانی پزشکان می‌نمایند، در حالی‌که وقتی در حد موجودی کامل و مطلق انتظار احترام و پذیرش وجود دارد، کوچکترین اشتباه نیز مساوی نفرت بی‌نهایت و دشمنی بی‌حساب است و طبعا در ساحت‌های بزرگتر نیز نباید انتظار درک و همدلی وجودداشته باشد. مساله‌ای که به تمثیل قوز بالای قوز این مشکل بزرگ را تشدید و بدتر می‌کند این است که برخی از پزشکان از موقعیت دست بالایشان در مورد سلامت و جان انسانها سوءاستفاده می‌کنند و ملاحظات مالی را در آن لحاظ می‌کنند مثلا روش درمانی پرخرج‌تری را پیشنهاد می‌دهند که از نظر پزشکی برتری خاصی ندارد یا گاهی مواردی را درخواست می‌کنند یا انجام می‌دهند که اصلا نیازی به انجام یا درخواست آن نیست و فقط خرج مالی به دوش بیمار می‌اندازد. این روش سخیف البته در درازمدت و خصوصا در دنیای گردش اطلاعات امروز و در موارد بسیاری مشتش باز می‌شود و طعن و نفرتی بی‌حساب را نصیب صادرکننده‌اش می‌نماید که البته عادلانه است، اما نکته‌ی دردناک آن این است که سوءاستفاده و عملکرد غلط چنین فرد طماعی به حساب همه‌ی جامعه‌ی پزشکی گذاشته می‌شود و اثرات منفی ماتاخری به جای می‌گذارد که به آسانی قابل پاک شدن نیست. جامعه‌ی پزشکی اگر دوست دارد که همدلی بیشتر جامعه را با خود داشته باشد اولا باید به رفتار برابر با بیمار که روش درست برخورد با بیمار و بیماری است تن دهد و ثانیا نقدهایی که به درستی به آن وارد می‌شود را بپذیرد و سعی در تغییر آن نماید و از اقلیت مهوعی که از شرایط نیاز و حساس بیماران برای پرکردن جیب‌هایشان سوءاستفاده می‌کنند، به روشنی اعلام برائت نماید. به این صورت هم روش درست طبابت اجرا می‌شود و هم همراهی بیشتر مردم را نصیب این جامعه‌ می‌نماید. جامعه‌ای که اکثریت آن با جان و دل و دلسوزانه در پی کاهش رنج بیماران هستند.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought...1.MP3
205.9 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش اول

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
Critical_thought...2.MP3
181.7 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش دوم

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
2025/04/07 05:58:03
Back to Top
HTML Embed Code: