Telegram Web Link
معرفی سایت‌های کاریابی 🔍 بین المللی ✈️

💥 LinkUp
💥 Google for jobs
💥 Indeed
💥 Careerbuilder
💥 Dice
💥 Glassdoor
💥 Idealist
💥 Linkdin
💥 Monster
💥 Ziprecruiter
💥 Inside

Join us @class_englysh
تفاوت see, look, watch

فعل see یعنی دیدن و این حرکت غیر ارادی هست.
فعل look یعنی نگاه کردن و این حرکت ارادی هست و به یک نقطه هست.
فعل watch هم ارادی هست و به معنای تماشا کردن میشه و صرفا به یک نقطه نیست.

Join us @class_englysh
#انگیزشی

Every struggle in your life has shaped you into the person . You are today . Be thankful for the hard times , they have made you STRONGER
هر مبارزه ای در زندگیت تو را به کسی که اکنون هستی تبدیل کرده است . قدردان لحظات سخت زندگیت باش ، آنها تو را قویتر کرده اند .

Join us @class_englysh
🔹🔸 ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ Do ﺩﺭ ﺟﻤﻼﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ:

Do you follow?
ﮔﺮﻓﺘﯽ ﭼﯽ ﺷﺪ؟
Why do you ask?
ﭼﺮﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ؟
I'll do my best
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺗﻼﺷﻤﻮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
I made him do so
ﻣﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﺑﺪﻩ

Do as he tells you
ﻃﺒﻖ ﮔﻔﺘﻪ ﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ

Tell me what to do
ﺑﮕﻮ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ
What am I to do now?
ﺣﺎﻻ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟

Do whatever you like
ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ

Do you look your age?
ﺑﻪ ﺳﻨﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ؟
This will do for now
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻻﻥ ﮐﺎﻓﯿﻪ
A thousand yen will do
ﻫﺰﺍﺭ ﯾِﻦ ﮐﺎﻓﯿﻪ

Join us @class_englysh
Just like each snowflake is unique and special, so is each morning. Start your day by realizing that you can make it a unique and special day
همان طور که هر دانه برفی منحصر به فرد و خاص است هر صبح نیز همین طور است
روز خود را با این درک آغاز کن که می توانی آن را به یک روز بی نظیر و خاص تبدیل کنی

Join us @class_englysh
🎮 اصطلاحات گیمینگ به زبان انگلیسی

🔅Lag: کند بودن و تاخیر زمانی در بازی

🔅Noob: تازه کار، کسی که تازه شروع کرده

🔅Avatar: شخصیت بازی که قابل ویرایش هست

🔅Boss: دشمن قدرتمند داخل بازی

🔅Beta: نسخه آزمایشی یک بازی

🔅Buff: نیرویی که به شخصیت بازی داده میشود

🔅Griefer: بازیکنی که در بازی آنلاین بازی هم تیمی خود را خراب میکند

اینجا گیمر هم داریم ؟؟؟ 😀 👍👎

Join us @class_englysh
تاریخ در زبان انگلیسی


نحوه نوشتن تاریخ در انگلیسی
British & American

British

3rd May 1998 3.5.98

3 May 1998 3/5/98

The third of May nineteen ninety eight.

May the third, nineteen ninety eight.

American

May 3, 1998 5/3/98

May third, nineteen ninety eight.

Join us @class_englysh
با خلق و خوى منفى هيچ نتيجه ى مثبتى عائد نميشه. مثبت فكر كن، مثبت زندگى كن 😊✋🏼
🌺🌺🌺🌺🌺

Join us @class_englysh
همه چیز در مورد Up🔰🏕

(Noun) (Plural) (Verb - use participle) (Adjective) (Adverb) (Preposition)
American English phonetic: ʌp
British English phonetic: ʌp
بالا، در حال کار
بالا، روی، بالای، دربلندی، جلو، برفراز، سپری شده،سربالایی، برخاستن، بالارفتن، صعود کردن، ترقی کردن،بالا بردن یاترقی دادن
- his house is up the road
خانهی او در بالای جاده است.
- hands up!
دستها بالا!
- the car window is up
شیشه ی اتومبیل بالا است.
- the wheat is up now
گندم اکنون بالا آمده است (رشد کرده است).
- the sun is still up
خورشید هنوز بالا است.
- the river is dangerously up
رودخانه به طور خطرناکی بالا آمده است.
- Ali is up every morning at six
هر بامداد علی ساعت شش برمیخیزد.
- I was up all last night
دیشب اصلا نخوابیدم.
- Shohreh swam up the river
شهره به سوی بالای رودخانه شنا کرد.
- Yassi looked at him with an up glance
یاسی با نگاه رو به بالا به او نظر افکند.
- the up escalator
پلکان برقی به سوی بالا
- she climbed up the social ladder
به بالای نردبان اجتماعی صعود کرد.
- don't get worked up!
هیجان زده نشو!
- once again the Indian tribes were up
یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.
- the fighter's blood was up
خون جنگجویان به جوش آمده بود.
- her anger was up
خشم او بالا گرفت.
- my income is up
درآمدم بالا رفته است.
- when the wind is up
وقتی که باد زیاد میشود
- we are six points up
(در مسابقه) ما شش امتیاز جلو هستیم.
- our players are up for the game
بازیکنان ما آماده ی مسابقه هستند.
- the computer is up
کامپیوتر روشن است.
- I went to the alley to see what was up
به کوچه رفتم تا ببینم چه خبر است.
- something seems to be up
مثل اینکه یک چیزی در شرف وقوع است.
- she is up on her homework
او دارد تکلیف درسی خود را انجام میدهد.
- your time is up
وقت شما تمام است.
- his tour of duty is nearly up
ماموریت او تقریبا رو به پایان است.
- he knows which industries are up and which are down
او میداند که کدام یک از صنایع در حال ترقی و کدام یک در حال نزول است.
- he was well up in his class
او کاملا در صدر کلاس خود قرار داشت.
- prices are going up
قیمتها رو به ترقی است.
- He was well up to the average of his class
او با میانگین کلاس خود کاملا برابر بود.
- today I don't feel quite up to par
امروز حالم مثل همیشه نیست.
- Parviz discovered that he was up with their best athletes
پرویز پی برد که با بهترین ورزشکاران آنها برابر بود.
- to keep up with the times
با زمان برابر بودن (از زمان عقب نبودن)
- he is always up on the news
او همیشه از اخبار مطلع است.
- Mina is up for reelection
قرار است مینا دوباره در انتخابات شرکت کند.
- the house is now up for sale
اکنون خانه در معرض فروش است.
- Ahmad helped up a man who had fallen
احمد به مردی که افتاده بود (در بلند شدن) کمک کرد.
- boys from fourth grade up
پسران از کلاس چهارم به بالا
- from childhood up
از کودکی به بعد
- to bring a subject up
موضوعی را پیش کشیدن
- to lay up provisions for winter
برای زمستان آذوقه کنار گذاشتن
- to tie up the package
بسته را خوب بستن
- he ate up the cake
تمام کیک را خورد.
- to rein up a horse
اسب را درست مهار کردن
- Fatima cleaned her room up
فاطمه اتاق خود را خوب تمیز کرد.
- to light (up) a cigarette
سیگار روشن کردن
- Pari wrote (up) a story
پری یک داستان نوشت.
- he went up north
به شمال رفت.
- life is full of ups and downs
زندگی پر از فراز و نشیب است.
- business activity is on the up
فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.
- he up and left
برخاست و رفت.
- the old man upped and fell again
پیرمرد بلند شد و دوباره افتاد.
- meat production was upped
تولید گوشت زیاد شد.
- to up prices
قیمتها را بالابردن
- it's all up with him (or her etc)
کارش ساخته است، وضعش خراب است
- on the up and up
(عامیانه) بی شیله پیله، بی پرده پوشی، صادقانه
- up against
(عامیانه) در مقابل، رو در روی
- we are up against other problems too
مشکلات دیگری را نیز در پیش داریم.
- up against it
(عامیانه) دچار مشکلات (به ویژه مشکلات مالی)
- up and around (or about)
- از بستر (بیماری) برخاسته و دوباره مشغول فعالیت (شده)
- up and doing
- در فعالیت، مشغول، دست به کار
- up for
- 1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- در حال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

Join us @class_englysh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آموزش زبان انگلیسی با انیمیشن Finding Nemo

چند مورد از واژگان کلیدی این ویدئو در زیر ذکر شده اند:

Join us @class_englysh
معنی ‘خواب ماندن’ به انگلیسی:

برای بیان معادل ‘خواب ماندن’ در زبان انگلیسی می توانیم از کلمه oversleep استفاده کنیم. به دو مثال توجه کنید:

Sorry I’m late. I overslept.

ببخشید دیر کردم. خواب موندم.

Yesterday, I forgot to set my alarm clock and overslep.

دیروز یادم رفت ساعت زنگدارم رو تنظیم کنم و خواب موندم.


نکته: شکل گذشته oversleep کلمه overslept است.

Join us @class_englysh
یک نکته در خصوص کلمات Father و Mother:

حتما می دانید که کلمه father به معنی ‘پدر’ و mother به معنی ‘مادر’ است. اغلب اوقات (به خصوص در موقعیت های غیررسمی و دوستانه) افراد از این کلمات استفاده نمی کنند. اغلب اوقات به جای کلمه father از کلمه dad (هر دو کلمه هم معنی هستند) استفاده می شود و به جای کلمه mother نیز از کلمه mom (این دو کلمه نیز هم معنی هستند) استفاده می شود.

به دو مثال توجه کنید:

Michael is living with his dad in France.

مایکل در فرانسه با پدرش زندگی می کند.

Mom, Can I borrow your car tomorrow?

مامان، می تونم فردا ماشینت رو قرض بگیرم؟

Join us @class_englysh
چند مورد از واژگان کلیدی ویدئوی بالا:

Ocean

اقیانوس


View

چشم انداز


Breathe

نفس کشیدن


Neighbourhood

محله

Awake

بیدار کردن

Name

اسم گذاشتن (انتخاب کردن اسم)

Join us @class_englysh
يه وقتهايى، بار بعدى وجود نداره، شانس دومى نيست، وقت اضافه و استراحتى نيست...
گاهى وقتها، يا الان هست و يا هرگز.

Join us @class_englysh
Before you know it
خیلی زود، در یک چشم بهم زدن

Join us @class_englysh
🔰⛽️دوستان همه چیز در مورد کلمه back:
(Noun) (Verb - use participle) (Adjective) (Adverb)
American English phonetic:  bæk
British English phonetic:  bæk
مشاهده مترادف و متضاد انگلیسی
(adjective) end
Synonyms: aback, abaft, aft, after, astern, back of, backward, behind, final, following, hind, hindmost, in the wake of, posterior, rear, rearmost, rearward, tail
Antonyms: front
(adjective) from earlier time
Synonyms: delayed, elapsed, former, overdue, past, previous
Antonyms: future
(noun) end part
Synonyms: aft, back end, backside, extremity, far end, hindpart, hindquarters, posterior, rear, reverse, stern, tail, tail end, tailpiece
Antonyms: front
(verb) support
Synonyms: abet, abide by, advocate, ally, angel, assist, bankroll, boost, champion, countenance, encourage, endorse, favor, finance, give a boost, give a leg up, give a lift, go to bat for, grubstake, sanction, second, side with, sponsor, stake, stand behind, stick by, stick up for, subsidize, sustain, underwrite, uphold
Antonyms: discourage, dissuade
(verb) put in reverse direction
Synonyms: backtrack, drive back, fall back, recede, regress, repel, repulse, retire, retract, retreat, reverse, turn tail, withdraw
Antonyms: advance, go forward
عقب، پشت (بدن)، پس، عقبی، گذشته، پشتی، پشتی کنندگان، تکیه گاه، به عقب، درعقب، برگشت، پاداش،جبران، ازعقب، پشت سر، بدهی پس افتاده، پشتی کردن،پشت انداختن، بعقب رفتن، بعقب بردن، برپشت چیزی قرارگرفتن، سوارشدن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن
- my back hurts
- پشتم درد می‌کند.
- usually a stool does not have a back
- معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.
- in the back of the room
- در عقب اتاق
- the back of his leg
- پشت ران او
- the back of the hand
- پشت دست
- the back of a carpet
- پشت فرش
- the back of a knife
- پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو
- put some back side into the work!
- پشتکار به خرج بده!
- back country
- دهات دورافتاده
- back pay
- حقوق عقب‌‌افتاده
- a back copy of a newspaper
- نسخه‌ی قدیمی روزنامه
- a back step
- گامی به عقب
- to hold back information
- از دادن اطلاعات سر باز زدن
- to pay one back
- پس دادن، تلافی کردن
- to lean back
- به عقب تکیه دادن
- to go back
- بازگشتن، به قهقرا رفتن
- he backed into the room
- عقب‌عقب وارد اتاق شد.
- she backed the car into the garage
- ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.
- he is backed by labor unions
- اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.
- backed by Bank Melli
- تضمین شده از سوی بانک ملی
- the house backs up on a lake
- پشت خانه به دریاچه است.
- back and fill
- (کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن
- back and forth
- پس و پیش، از یکسو به سوی دیگر، عقب و جلو
- back down
- جا زدن، عدول کردن، عقب زدن، عقب نشینی کردن
- back off
- 1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down
- back out (of)
- 1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن
- back to your seats!
- برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!
- back up
- 1- کمک کردن، پشتی کردن، تأیید کردن
- he backed up his brother's statements
- او اظهارات برادرش را تایید کرد.
- back up
- 2- عقب عقب رفتن، به قهقرا رفتن (back away و back out هم میگویند) 3- انباشته شدن (در اثر انسداد)
- traffic backed up for one kilometer
- ترافیک به طول یک کیلومتر انباشته شده بود.
- back water
- 1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن
- be (flat) on one's back
- بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن
- behind someone's back
- یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه
- few days back
- چند روز پیش
- get off someone's back
- (عامیانه) دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن
- get (or put) one's back up
- (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن
- go back on
- (عامیانه) عهد شکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن
- (in) back of
- درعقب، در پشت، به سوی پشت
- to come back
- برگشتن، پس آمدن
- to give back
- پس دادن
- turn one's back on
- 1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن
- with one's back to the wall
- در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

Join us @class_englysh
2024/09/29 02:21:53
Back to Top
HTML Embed Code: