شما که غریبه نیستید، یه شبایی تو زندگی هست که آدمیزاد تا خرخره پر از نیازه. نیاز به شنیدن و قضاوت نشدن، نیاز به دستی که از این لجنِ تنهایی نجاتش بده. هر ادمی که اون شبو تنها بگذرونه، از فردا یه ادم کاملا جدیده.
ما فقط یه بار زندگی میکنیم؟
خیر، اشتباهه!
ما هرروز داریم زندگی میکنیم،
و فقط یه بار میمیریم!
📺 The Office (2005–2013)
خیر، اشتباهه!
ما هرروز داریم زندگی میکنیم،
و فقط یه بار میمیریم!
📺 The Office (2005–2013)
افلاطون یه جایی یه حرف قشنگی میزنه و میگه:
"اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدیش نگیر!
چون کار دل دوست داشتنه! مثل چشم که کارش دیدنه!
اما اگه یه روز با عقلتم کسی رو دوست داشتی بدون این همون عشقه!"
"اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدیش نگیر!
چون کار دل دوست داشتنه! مثل چشم که کارش دیدنه!
اما اگه یه روز با عقلتم کسی رو دوست داشتی بدون این همون عشقه!"
دوست دارم به موهایم چنگ بزنم. گوشی را پرت کنم و با سیم تلفن موهایم را ببندم. روی مبل بنشینم و با چاقو کوسنها را پاره کنم. با مشت توی آیینه بکوبم. دندانهایم را روی هم بسابم و در را محکم بکوبم. جیغ بزنم و بدوم. فرار کنم از جریان متلاطم اطرافم. من فقط کمی خشمگینم.
تو بوی رنگی؛ تو بوی چوبی؛ تو بوی کتابی؛ تو ترکیب قشنگ خاک و بارونی؛ تو مثل ته دیگ ماکارونی؛ ترکیب خفن نون و پنیر خامه ای و سبزی؛ تو مثل یه آسمون آبی با ابرای تیکه تیکه شده ای؛ تو به اندازه نوازش انگشت رو کلیدای پیانو قشنگی؛ تو مثل یه مسافرت با رفیقایی؛ به اندازه اهنگ مورد علاقم بهم ارامش میدی؛ تو مثل هر چی حس خوبه تو زندگی منی، تو همه قشنگی های زندگی واسه منی.
چنل خودم
حس و حال کسی و دارم که غروب جمعه توی یه خونه زندانیش کردن، نه کسی و داره که از تنهایی درش بیاره و نه خودش میتونه برای خودش کاری کنه.
بچه تر که بودم همیشه غروب جمعه رو متوجه میشدم ک چقد دلگیره