گراهام گرین در مقالهاش با عنوان «کودک گمشده» مینویسد: شاید تنها در دوران کودکی باشد که کتابها تاثیر عمیقی بر زندگی ما دارند. در کودکی، کتابها غیبگو هستند، به ما درباره آینده میگویند و مانند فالگیرها که در کارتهای فالبینی، سفرهای طولانی، مرگ در آب و غیره را میبینند، کتابها نیز بر آینده ما تاثیر میگذارند. فکر میکنم برای همین است که کتابها اینقدر ما را هیجانزده میکنند.
گرین به ما میگوید، میل به مطالعه در دوران کودکی بابت تجربیاتی است که هنوز نداشتهایم. اینطور نیست که ما صرفا بهخاطر اینکه کودکیم، هنوز این تجربیات را از سر نگذرانده باشیم، بلکه هنوز برای آن تجربیات آماده نشدهایم. چراکه آنها همانی هستند که ما میخواهیم، همانهایی هستند که میخواهیم راجعبهشان بدانیم. غیبگوییهایی که کودک از روی کتاب میکند، چیزهایی هستند که بعدها ممکن است قادر به انجامشان باشد. کودکی دوران رشد و شکلدهی به اشتیاقی است برای امکانهای آینده.
آدام فیلیپس
از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته
ترجمه میثم سامانپور
👶 @childrentherapy
گرین به ما میگوید، میل به مطالعه در دوران کودکی بابت تجربیاتی است که هنوز نداشتهایم. اینطور نیست که ما صرفا بهخاطر اینکه کودکیم، هنوز این تجربیات را از سر نگذرانده باشیم، بلکه هنوز برای آن تجربیات آماده نشدهایم. چراکه آنها همانی هستند که ما میخواهیم، همانهایی هستند که میخواهیم راجعبهشان بدانیم. غیبگوییهایی که کودک از روی کتاب میکند، چیزهایی هستند که بعدها ممکن است قادر به انجامشان باشد. کودکی دوران رشد و شکلدهی به اشتیاقی است برای امکانهای آینده.
آدام فیلیپس
از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته
ترجمه میثم سامانپور
👶 @childrentherapy
گراهام گرین در مقالهاش با عنوان «کودک گمشده» مینویسد: شاید تنها در دوران کودکی باشد که کتابها تاثیر عمیقی بر زندگی ما دارند. در کودکی، کتابها غیبگو هستند، به ما درباره آینده میگویند و مانند فالگیرها که در کارتهای فالبینی، سفرهای طولانی، مرگ در آب و غیره را میبینند، کتابها نیز بر آینده ما تاثیر میگذارند. فکر میکنم برای همین است که کتابها اینقدر ما را هیجانزده میکنند.
گرین به ما میگوید، میل به مطالعه در دوران کودکی بابت تجربیاتی است که هنوز نداشتهایم. اینطور نیست که ما صرفا بهخاطر اینکه کودکیم، هنوز این تجربیات را از سر نگذرانده باشیم، بلکه هنوز برای آن تجربیات آماده نشدهایم. چراکه آنها همانی هستند که ما میخواهیم، همانهایی هستند که میخواهیم راجعبهشان بدانیم. غیبگوییهایی که کودک از روی کتاب میکند، چیزهایی هستند که بعدها ممکن است قادر به انجامشان باشد. کودکی دوران رشد و شکلدهی به اشتیاقی است برای امکانهای آینده.
آدام فیلیپس
از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته
ترجمه میثم سامانپور
👶 @childrentherapy
گرین به ما میگوید، میل به مطالعه در دوران کودکی بابت تجربیاتی است که هنوز نداشتهایم. اینطور نیست که ما صرفا بهخاطر اینکه کودکیم، هنوز این تجربیات را از سر نگذرانده باشیم، بلکه هنوز برای آن تجربیات آماده نشدهایم. چراکه آنها همانی هستند که ما میخواهیم، همانهایی هستند که میخواهیم راجعبهشان بدانیم. غیبگوییهایی که کودک از روی کتاب میکند، چیزهایی هستند که بعدها ممکن است قادر به انجامشان باشد. کودکی دوران رشد و شکلدهی به اشتیاقی است برای امکانهای آینده.
آدام فیلیپس
از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته
ترجمه میثم سامانپور
👶 @childrentherapy
نوع تجربیاتی که در اوایل زندگی برای ما پیش میآید و نحوه برخورد ما با این تجربیات، شدیدا بر نوع تجربیاتی که در آینده با آن مواجه خواهیم شد و همچنین نحوه ادراک ما از این تجربیات و برخورد ما با آنها تاثیر میگذارد.
برای مثال یک کودک دوساله که به صورتی اجتماعی و با بازیگوشی رشد پیدا کرده در مقایسه با کودکی که نسبتا آرام و گوشهگیر بوده، بسیار بیشتر میتواند توجه و علاقه بزرگسالان را برانگیزد. کودک گوشهگیر احتمالا محیط میان فردی پرباری نخواهد داشت که بیش از پیش باعث کاهش احتمال تغییر بنیادی در وی میگردد.
به همین ترتیب، کودک فعالتر همچنان به یادگیری این موضوع ادامه میدهد که دیگران سرگرمکننده هستند و لذا به تعامل با آنها ادامه میدهد و الگوی وی نیز هرچه بزرگتر میشود با شدت بیشتری تثبیت خواهد شد. به علاوه نه تنها این دو کودک رفتارهای متفاوتی را در سایرین برمیانگیزند، بلکه تفسیر آنها از یک واکنش واحد ابراز شده توسط دیگران نیز متفاوت خواهد بود.
بدین ترتیب کودک بازیگوش ممکن است واکنش سرد و خاموش شخص دیگر را به عنوان نوعی بازی تلقی نموده و به تعامل خود با وی ادامه دهد تا زمانی که شاید یک واکنش مثبت را در او برانگیزد. کودک ساکتتر، که چندان به تعامل عادت ندارد، فورا واکنش اولیه طرف مقابل را به عنوان نشانهای برای عقبنشینی تلقی خواهد کرد.
اگر به این دو کودک به عنوان بزرگسال نگاه کنیم، شاید هنوز بتوانیم تفاوت میان آنها را دریابیم: یکی اهل معاشرت، شاد و دارای نظر مثبت به دیگران و دیگری برعکس، خجالتی و غیرمطمئن نسبت به اینکه دیگران به وی علاقمند هستند میباشد.
الگوی کودکی در دوران بزرگسالی آنها نیز ادامه پیدا کرده است.با این حال ما قادر به درک فرآیند رشد آنها نخواهیم بود مگر آنکه متوجه شویم معلمان، همبازیها، دوستان و همکاران آنها یکی پس از دیگری چگونه به عنوان «همدست» سبب حفظ الگوی غالب در آنها شدهاند. ما قادر به فهم امکانات تغییر نخواهیم بود مگر آنکه متوجه باشیم حتی اکنون نیز چنین «همدستانی» وجود دارند و اگر آنها نقش خود را در این فرآیند قطع کنند، احتمال تغییر الگو خواهد بود.
پل واکتل
از کتاب روانتحلیلگری، رفتاردرمانی و جهان رابطهای
ترجمه فریبا خالیچی
👶 @childrentherapy
برای مثال یک کودک دوساله که به صورتی اجتماعی و با بازیگوشی رشد پیدا کرده در مقایسه با کودکی که نسبتا آرام و گوشهگیر بوده، بسیار بیشتر میتواند توجه و علاقه بزرگسالان را برانگیزد. کودک گوشهگیر احتمالا محیط میان فردی پرباری نخواهد داشت که بیش از پیش باعث کاهش احتمال تغییر بنیادی در وی میگردد.
به همین ترتیب، کودک فعالتر همچنان به یادگیری این موضوع ادامه میدهد که دیگران سرگرمکننده هستند و لذا به تعامل با آنها ادامه میدهد و الگوی وی نیز هرچه بزرگتر میشود با شدت بیشتری تثبیت خواهد شد. به علاوه نه تنها این دو کودک رفتارهای متفاوتی را در سایرین برمیانگیزند، بلکه تفسیر آنها از یک واکنش واحد ابراز شده توسط دیگران نیز متفاوت خواهد بود.
بدین ترتیب کودک بازیگوش ممکن است واکنش سرد و خاموش شخص دیگر را به عنوان نوعی بازی تلقی نموده و به تعامل خود با وی ادامه دهد تا زمانی که شاید یک واکنش مثبت را در او برانگیزد. کودک ساکتتر، که چندان به تعامل عادت ندارد، فورا واکنش اولیه طرف مقابل را به عنوان نشانهای برای عقبنشینی تلقی خواهد کرد.
اگر به این دو کودک به عنوان بزرگسال نگاه کنیم، شاید هنوز بتوانیم تفاوت میان آنها را دریابیم: یکی اهل معاشرت، شاد و دارای نظر مثبت به دیگران و دیگری برعکس، خجالتی و غیرمطمئن نسبت به اینکه دیگران به وی علاقمند هستند میباشد.
الگوی کودکی در دوران بزرگسالی آنها نیز ادامه پیدا کرده است.با این حال ما قادر به درک فرآیند رشد آنها نخواهیم بود مگر آنکه متوجه شویم معلمان، همبازیها، دوستان و همکاران آنها یکی پس از دیگری چگونه به عنوان «همدست» سبب حفظ الگوی غالب در آنها شدهاند. ما قادر به فهم امکانات تغییر نخواهیم بود مگر آنکه متوجه باشیم حتی اکنون نیز چنین «همدستانی» وجود دارند و اگر آنها نقش خود را در این فرآیند قطع کنند، احتمال تغییر الگو خواهد بود.
پل واکتل
از کتاب روانتحلیلگری، رفتاردرمانی و جهان رابطهای
ترجمه فریبا خالیچی
👶 @childrentherapy
به عقیده کاگان، بچههای بسیار کمرو یا معاشرتی، نوعی فیزیولوژی را به ارث میبرند که آنها را به سمت سبک خُلق و خوی خاصی سوق میدهد. با این حال، پژوهش توارثپذیری نشان میدهد که ژنها فقط اندکی در کمرویی و معاشرتی بودن مشارکت دارند. تجربه نیز تاثیر قدرتمندی دارد.
روشهای فرزندپروری بر احتمال اینکه بچهای که از لحاظ هیجانی واکنشپذیر است کودکی ترسو شود تاثیر میگذارند. فرزندپروری صمیمانه و حمایتکننده، واکنش فیزیولوژیکی شدید نوباوگان و کودکان پیشدبستانی به رویدادهای جدید را کاهش میدهد، در حالی که فرزندپروری سرد و بدون محبت، اضطراب را افزایش میدهد.
و اگر والدین از نوباوگانی که رویدادهای جدید را دوست ندارند در برابر استرسهای جزئی محافظت کنند، این باعث میشود که کودک به سختی بتواند بر میل به عقبنشینی چیره شود. والدینی که از بچه خود میخواهند به تجربیات تازه نزدیک شود به او در غلبه کردن بر ترس کمک میکنند.
در صورتی که کمرویی ادامه یابد به احتیاطکاری زیاد، عزتنفس پایین و تنهایی منجر میشود. در نوجوانی، کمرویی خطر اضطراب شدید مخصوصا فوبی اجتماعی را افزایش میدهد. فوبی اجتماعی ترس شدید از تحقیر شدن در موقعیتهای اجتماعی است. برای اینکه کودکان کمرو مهارتهای اجتماعی موثری را اکتساب کنند، فرزندپروری باید با خُلق و خوی آنها تنظیم شود.
لورا برک
از کتاب روانشناسی رشد
ترجمه یحیی سیدمحمدی
👶 @childrentherapy
روشهای فرزندپروری بر احتمال اینکه بچهای که از لحاظ هیجانی واکنشپذیر است کودکی ترسو شود تاثیر میگذارند. فرزندپروری صمیمانه و حمایتکننده، واکنش فیزیولوژیکی شدید نوباوگان و کودکان پیشدبستانی به رویدادهای جدید را کاهش میدهد، در حالی که فرزندپروری سرد و بدون محبت، اضطراب را افزایش میدهد.
و اگر والدین از نوباوگانی که رویدادهای جدید را دوست ندارند در برابر استرسهای جزئی محافظت کنند، این باعث میشود که کودک به سختی بتواند بر میل به عقبنشینی چیره شود. والدینی که از بچه خود میخواهند به تجربیات تازه نزدیک شود به او در غلبه کردن بر ترس کمک میکنند.
در صورتی که کمرویی ادامه یابد به احتیاطکاری زیاد، عزتنفس پایین و تنهایی منجر میشود. در نوجوانی، کمرویی خطر اضطراب شدید مخصوصا فوبی اجتماعی را افزایش میدهد. فوبی اجتماعی ترس شدید از تحقیر شدن در موقعیتهای اجتماعی است. برای اینکه کودکان کمرو مهارتهای اجتماعی موثری را اکتساب کنند، فرزندپروری باید با خُلق و خوی آنها تنظیم شود.
لورا برک
از کتاب روانشناسی رشد
ترجمه یحیی سیدمحمدی
👶 @childrentherapy
بنابر یکی از نظریهها، وجود یا نبود پدر در سنین خردسالی، پدیده مهمی است که بر روند رشد جنسی افراد تاثیر میگذارد.
مطابق این نظریه، کودکانی که در پنج سال نخست زندگیشان از پدر محروم باشند، به این نتیجه میرسند که حمایت والدین همیشگی و پایدار نیست. همچنین، از نظر آنها، روابط صمیمانه افراد بزرگسال نیز موقتی و زودگذر است. این افراد معمولا زود به بلوغ جنسی میرسند روابط جنسی خود را در سنین پایین آغاز میکنند، و شرکای جنسی متعددی دارند - راهبردی که هدف آن، افزایش تعداد فرزندان است. ممکن است ویژگیهای شخصیتی برونگرایی و تکانشی بودن هم با این شرایط همراه شوند و آن را سهولت بخشند. این افراد دیگران را غیرقابل اعتماد و روابط میان فردی را موقتی و گذرا میدانند. آنها فرصتطلبانی هستند که در روابط جنسی گذرای خود با دیگران، فقط به فکر منافع خودشان هستند.
برعکس، افرادی که در پنج سال نخست زندگیشان از موهبت پدری مهربان و فداکار برخوردارند دیدگاه کاملا متفاوتی در مورد دیگران پیدا میکنند. از نظر آنها، دیگران قابل اعتمادند و روابط میان فردی همیشگی و پایدارند. این تجارب محیطی اولیه افراد را به سمت داشتن همسری دائمی سوق میدهند. چنین افرادی دیر به بلوغ جنسی میرسند؛ روابط جنسی خود را در سنین بالاتری آغاز میکنند؛ در پی برقراری روابط بلندمدت و صمیمانهای با دیگران هستند؛ و تعداد معدودی فرزند دارند که تمام هم و غمشان را صرف آنها میکنند.
شواهد تجربی چندی در تایید این نظریه وجود دارد، مثلا، شیوع بیبند و باری جنسی در میان فرزندان طلاق بیشتر از سایر کودکان است. افزون بر این، دخترانی که بدون پدر بزرگ میشوند، زودتر از دخترانی که پدر دارند، به بلوغ جنسی میرسند. البته، این یافتهها جنبه همبستگی دارند و نمیتوان بر اساس آنها در مورد روابط علت و معلولی نتیجهگیری کرد.
رندی لارسن و دیوید باس
از کتاب روانشناسی شخصیت
ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
مطابق این نظریه، کودکانی که در پنج سال نخست زندگیشان از پدر محروم باشند، به این نتیجه میرسند که حمایت والدین همیشگی و پایدار نیست. همچنین، از نظر آنها، روابط صمیمانه افراد بزرگسال نیز موقتی و زودگذر است. این افراد معمولا زود به بلوغ جنسی میرسند روابط جنسی خود را در سنین پایین آغاز میکنند، و شرکای جنسی متعددی دارند - راهبردی که هدف آن، افزایش تعداد فرزندان است. ممکن است ویژگیهای شخصیتی برونگرایی و تکانشی بودن هم با این شرایط همراه شوند و آن را سهولت بخشند. این افراد دیگران را غیرقابل اعتماد و روابط میان فردی را موقتی و گذرا میدانند. آنها فرصتطلبانی هستند که در روابط جنسی گذرای خود با دیگران، فقط به فکر منافع خودشان هستند.
برعکس، افرادی که در پنج سال نخست زندگیشان از موهبت پدری مهربان و فداکار برخوردارند دیدگاه کاملا متفاوتی در مورد دیگران پیدا میکنند. از نظر آنها، دیگران قابل اعتمادند و روابط میان فردی همیشگی و پایدارند. این تجارب محیطی اولیه افراد را به سمت داشتن همسری دائمی سوق میدهند. چنین افرادی دیر به بلوغ جنسی میرسند؛ روابط جنسی خود را در سنین بالاتری آغاز میکنند؛ در پی برقراری روابط بلندمدت و صمیمانهای با دیگران هستند؛ و تعداد معدودی فرزند دارند که تمام هم و غمشان را صرف آنها میکنند.
شواهد تجربی چندی در تایید این نظریه وجود دارد، مثلا، شیوع بیبند و باری جنسی در میان فرزندان طلاق بیشتر از سایر کودکان است. افزون بر این، دخترانی که بدون پدر بزرگ میشوند، زودتر از دخترانی که پدر دارند، به بلوغ جنسی میرسند. البته، این یافتهها جنبه همبستگی دارند و نمیتوان بر اساس آنها در مورد روابط علت و معلولی نتیجهگیری کرد.
رندی لارسن و دیوید باس
از کتاب روانشناسی شخصیت
ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
اگر کودکان میدانستند پس از اعتراف به خطای خود از مجازات و توبیخ مصون خواهند بود کمتر به دروغگویی متوسل میشودند!!
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
اگر کودکان میدانستند پس از اعتراف به خطای خود از مجازات و توبیخ مصون خواهند بود کمتر به دروغگویی متوسل میشودند!!
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
مهم است که بدانید که چه زمانی واکنش نشان ندهید
تا زمانی که کودک شما کار خطرناکی انجام نمیدهد و برای رفتارهای خوب خود توجه مثبت کافی دریافت میکند، نادیده گرفتن رفتار بد میتواند راهی موثر در جلوگیری از آن باشد.
نادیده گرفتن رفتارهای نامناسب میتواند به کودک پیامد طبیعی آنها را بیاموزاند. برای مثال، اگر کودک شما به عمد کلوچههای خود را زمین میاندازد به زودی متوجه خواهد شد که دیگر کلوچهای برای خوردن باقی نمانده است یا اگر تمام اسباببازیهایش به زمین میاندازد و میشکند متوجه خواهد شد که دیگر نمیتواند با آنها بازی کند و طولی نمیکشد که یاد میگیرید کلوچههایش زمین نیندازد و با دقت با اسباببازیهایش بازی کند.
👶 @childrentherapy
تا زمانی که کودک شما کار خطرناکی انجام نمیدهد و برای رفتارهای خوب خود توجه مثبت کافی دریافت میکند، نادیده گرفتن رفتار بد میتواند راهی موثر در جلوگیری از آن باشد.
نادیده گرفتن رفتارهای نامناسب میتواند به کودک پیامد طبیعی آنها را بیاموزاند. برای مثال، اگر کودک شما به عمد کلوچههای خود را زمین میاندازد به زودی متوجه خواهد شد که دیگر کلوچهای برای خوردن باقی نمانده است یا اگر تمام اسباببازیهایش به زمین میاندازد و میشکند متوجه خواهد شد که دیگر نمیتواند با آنها بازی کند و طولی نمیکشد که یاد میگیرید کلوچههایش زمین نیندازد و با دقت با اسباببازیهایش بازی کند.
👶 @childrentherapy
کودكان تحت تاثیر پدرانی هستند كه از نظر عاطفی حضور دارند، برای فرزندان خود ارزش قائل میشوند و در ناراحتیها و نگرانیها میتوانند فرزندانشان را آرام کنند
اما در عوض پدرانی كه خشونت میوزند، عیبجو هستند، فرزند خود را تحقیر میكنند یا از نظر عاطفی سرد هستند میتوانند به شدت به فرزند خود آسیب برسانند.
شواهد تحقیقاتی حاكی از آن است كه پدرهای علاقهمند به ویژه آنهایی كه از نظر عاطفی در دسترس هستند، در خوشبختی فرزندانشان نقش منحصر به فردی را ایفا میكنند.
👶 @childrentherapy
اما در عوض پدرانی كه خشونت میوزند، عیبجو هستند، فرزند خود را تحقیر میكنند یا از نظر عاطفی سرد هستند میتوانند به شدت به فرزند خود آسیب برسانند.
شواهد تحقیقاتی حاكی از آن است كه پدرهای علاقهمند به ویژه آنهایی كه از نظر عاطفی در دسترس هستند، در خوشبختی فرزندانشان نقش منحصر به فردی را ایفا میكنند.
👶 @childrentherapy
یکی از اولین تجربههای جدایی کودک از والدین موقعی اتفاق میافتد که فرد دیگری مراقبت از او را بر عهده میگیرد. ترس از جدایی برای کودک تنشزاست، خواه این جدایی کوتاه باشد یا طولانی.
اضطراب جدایی به صورت دورهای در بعضی از وهلههای رشد و تحول کودک اوج میگیرد. تعدادی از دورههای اوج به سنین طفولیت و نوپایی مربوط میشوند...
اکثر کودکان پیشدبستانی یا احتمالا همه آنها، به نوعی اضطراب جدایی را تجربه میکنند. اینکه کودک چقدر احساساتش را بروز میدهد به شخصیت او و تجارب قبلیاش در زمینهی جدایی بستگی دارد. بعضی از بچهها مشتاقانه با موقعیتهای جدید روبرو میشوند، طوری که به نظر میرسد نگران جدایی نیستند.
بعضی دیگر، هنگام جدا شدن ناراحت و غمگین میشوند، گریه میکنند، یا والدینشان میچسبند. بعضی نیز کنارهگیری میکنند و از شرکت در فعالیتها و صحبت کردن با دیگران امتناع میورزند. کمک کردن به کودکان مضطرب در مسیر کنار آمدن با احساساتشان، گام مهمی در هدایت آنها به سمت استقلال به شمار میرود.
دبورا هِویت
از کتاب پس این هم عادیه
ترجمه کاظم هوشفر و همکاران
👶 @childrentherapy
اضطراب جدایی به صورت دورهای در بعضی از وهلههای رشد و تحول کودک اوج میگیرد. تعدادی از دورههای اوج به سنین طفولیت و نوپایی مربوط میشوند...
اکثر کودکان پیشدبستانی یا احتمالا همه آنها، به نوعی اضطراب جدایی را تجربه میکنند. اینکه کودک چقدر احساساتش را بروز میدهد به شخصیت او و تجارب قبلیاش در زمینهی جدایی بستگی دارد. بعضی از بچهها مشتاقانه با موقعیتهای جدید روبرو میشوند، طوری که به نظر میرسد نگران جدایی نیستند.
بعضی دیگر، هنگام جدا شدن ناراحت و غمگین میشوند، گریه میکنند، یا والدینشان میچسبند. بعضی نیز کنارهگیری میکنند و از شرکت در فعالیتها و صحبت کردن با دیگران امتناع میورزند. کمک کردن به کودکان مضطرب در مسیر کنار آمدن با احساساتشان، گام مهمی در هدایت آنها به سمت استقلال به شمار میرود.
دبورا هِویت
از کتاب پس این هم عادیه
ترجمه کاظم هوشفر و همکاران
👶 @childrentherapy
تشویق کودک بایستی متناسب با سن و سطح تواناییهای او باشد.
زمانی که به یک کودک کم سن گفته میشود: «میبینم که کفشاتو خودت پوشیدی»، این برای کودک تشویق تلقی میشود اما برای یک بچه نوجوان این حرف یک توهین پنداشته میشود.
تشویق کودک هم نباید به گونهای باشد که شکستهای گذشته را نیز به او یادآوری کند: «فکر نمیکردم تو ریاضی نمره خوبی بگیری ولی گرفتی!»
شور و شوق فراوان از طرف والدین میتواند مانعی برای کودک محسوب شود گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد والدین فشار زیادی به کودک میآورد: «تو بالاخره یک دانشمند بزرگ میشوی»
👶 @childrentherapy
زمانی که به یک کودک کم سن گفته میشود: «میبینم که کفشاتو خودت پوشیدی»، این برای کودک تشویق تلقی میشود اما برای یک بچه نوجوان این حرف یک توهین پنداشته میشود.
تشویق کودک هم نباید به گونهای باشد که شکستهای گذشته را نیز به او یادآوری کند: «فکر نمیکردم تو ریاضی نمره خوبی بگیری ولی گرفتی!»
شور و شوق فراوان از طرف والدین میتواند مانعی برای کودک محسوب شود گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد والدین فشار زیادی به کودک میآورد: «تو بالاخره یک دانشمند بزرگ میشوی»
👶 @childrentherapy
اولین تجربهی ما از عشق ورزیدن و مورد عشق قرارگرفتن زمانی رخ داد که کودک بودیم. ممکن است عشقِ والدین گاهی عمیقاً لطیف و مسحورکننده باشد، اما همین عشق میتواند بهسادگی درگیر محرکهای فریبندهای نیز باشد. ما احتمالاً آموختهایم که عاشق والدینی افسرده یا بسیار زودرنج باشیم؛ شاید ما به این نتیجه رسیدهایم که عشق را با تلاشِ بسیار زیاد برای راضی کردن دیگری یا با ترسِ دائمی ترک شدن مرتبط بدانیم؛ ممکن است در معرضِ تبعیض قرار گرفته باشیم و شاید اینگونه یاد گرفتهایم که فقط در صورتی به عشق میرسیم که فردِ دیگری از آن عشق بهره نبرد؛ شاید والدینمان این برداشت را به ما منتقل کردهاند که فقط در صورتی که بچهی بسیار خوبی باشیم آنها عاشق ما خواهند بود، یا این عشق تا زمانی وجود دارد که ما مطیع و وابسته باقی بمانیم و این یعنی موفقیتهای مستقلانهی ما نشانهایی از پایانِ عشقِ والدینمان به ما است.
👶 @childrentherapy
👶 @childrentherapy
تشویق کودک بایستی متناسب با سن و سطح تواناییهای او باشد.
زمانی که به یک کودک کم سن گفته میشود: «میبینم که کفشاتو خودت پوشیدی»، این برای کودک تشویق تلقی میشود اما برای یک بچه نوجوان این حرف یک توهین پنداشته میشود.
تشویق کودک هم نباید به گونهای باشد که شکستهای گذشته را نیز به او یادآوری کند: «فکر نمیکردم تو ریاضی نمره خوبی بگیری ولی گرفتی!»
شور و شوق فراوان از طرف والدین میتواند مانعی برای کودک محسوب شود گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد والدین فشار زیادی به کودک میآورد: «تو بالاخره یک دانشمند بزرگ میشوی»
👶 @childrentherapy
زمانی که به یک کودک کم سن گفته میشود: «میبینم که کفشاتو خودت پوشیدی»، این برای کودک تشویق تلقی میشود اما برای یک بچه نوجوان این حرف یک توهین پنداشته میشود.
تشویق کودک هم نباید به گونهای باشد که شکستهای گذشته را نیز به او یادآوری کند: «فکر نمیکردم تو ریاضی نمره خوبی بگیری ولی گرفتی!»
شور و شوق فراوان از طرف والدین میتواند مانعی برای کودک محسوب شود گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد والدین فشار زیادی به کودک میآورد: «تو بالاخره یک دانشمند بزرگ میشوی»
👶 @childrentherapy
| خاطرات بد و ناگوار کودکی به چهار طریق هنگام بزرگسالی روی ما تاثیر میگذارد |
چه اینکه در کودکی شاهد یا مفعول خشونت باشید، یا اینکه از نظر فیزیکی یا روانی مورد بیتوجهی سرپرست خود قرار گیرید، در هنگام بزرگسالی احتمال زیادی هست که نشانههای آن خاطرات بد را بروز دهید. بچهها از اتفاقاتی که میبینند یا برایشان رخ میدهد برداشتی میکنند و بر آن اساس در دنیای درون خود نقشهای از جهان ترسیم میکنند. سپس این نقشه به آنها کمک میکند تا بتوانند با دنیا همراهی کنند. ولی اگر آنها نتوانند این تصور را هنگام بزرگتر شدن تغییر دهند این میتواند توانایی عملکرد آنها را به عنوان یک بالغ تخریب کند. این تاثیرات منفی به طور کلی در چهار حالت میتوانند روی ما تاثیر بد بگذارند.
۱. هویت اشتباه
به عنوان یک آسیبشناس کودک، خیلی از بزرگسالان را دیدهام که ناگواریهای کودکی را با خود در بزرگسالی مانند زخم احساسی حمل میکنند. یکی از طُرُقی که این زخمها خود را نشان میدهند هویت اشتباه است. به عنوان بچه، ما دوست داریم که والدین، ما را دوست بدارند و از ما مراقبت کنند. وقتی آنها مراقبت نمیکنند، ما سعی میکنیم آدمی بشویم که آنها دوست دارند و به او توجه میکنند.
برای همین یک سری از احساساتمان را که سر راه این خواسته قرار دارند، پنهان میکنیم و در واقع شخص دیگری را از خود به دنیا ارائه میدهیم. وقتی ما احساساتمان را مخفی کنیم پس از مدتی یادمان میرود که چه کسی بودهایم زیرا اصل شخصیت ما همان احساسات ما است. ما تمام عمر احساس میکنیم که، وای اگر ماسک ما از چهره بیفتد دیگر کسی من را نمیپذیرد و دوست نخواهد داشت. بهترین کار این است که به روانشناس مراجعه کنید تا به شما کمک کند چطور این ترس را کنار بگذارید و به خود حقیقیتان بازگردید.
۲. تفکر قربانیوار
تصوری که ما از خودمان داریم سخنگوی درونی ما را هدایت میکند. طوری که ما با خودمان حرف میزنیم، میتواند ما را قوی یا ضعیف کند. حرفهای منفی میتواند این حس را القا کند که ضعیف هستیم و قدرت کنترل زندگی خود را نداریم، مانند قربانیها! ممکن است در کودکی قربانی بوده باشیم، ولی این نباید در بزرگسالی ادامه پیدا کند. در کودکی ما قدرت زیادی در کنترل محیط اطراف خود نداریم ولی ما دیگر کودک نیستیم و بزرگ شدهایم. در تمام جوانب زندگی، ما همیشه قدرت انتخاب داریم، حتی در اینکه چگونه در مورد زندگی خود بیاندیشیم. خیلی بیشتر از آنچه فکر کنید میتوانید موقعیتتان را تغییر دهید، به جای اینکه فکر کنید قربانی بودهاید فکر کنید نجات یافته بودهاید. دفعهی بعد که در مخمصهای بودید و انتخاب نازلی کردید به خودتان یاد آوری کنید که شما بیشتر از آنچه فکر کنید قدرت کنترل دارید.
۳. پرخاشگری بالقوه
اگر کودک در محیطی بزرگ شود که هر گونه پرخاش غیرقابل قبول بوده، او با این باور بزرگ میشود که خشونت غیرقابل قبول است. پس او در هنگام بزرگسالی اگر یک حرکت پرخاشگرانه ببیند فکر میکند که این حس باید سرکوب شود. یا اگر در خانوادهای بزرگ شود که هر نوع خشونت را سرکوب میکنند او نیز در بزرگسالی به همان شیوه عمل خواهد کرد و از ابراز خشمی که میتواند برای او مفید باشد، خودداری میکند.
حالا چه اتفاقی می افتد اگر نتوانید خشم خود را پنهان کنید؟ اگر شما خودتان از آن دسته افراد باشید، پاسخ این سوال را میدانید و احتمالا شما همچنان عصبانی میمانید. وقتی عصبانیت که یک احساس سالم و طبیعی است را سرکوب کنید و به جای اینکه عامل ایجاد آن را از بین ببرید عصبانیت را مخفی کنید، این عصبانیت از بین نمیرود و باقی میماند. پس از گذر زمان این عصبانیت به پرخاشگری بالقوه تبدیل میشود.
۴. بیتفاوتی
اگر شما در زمان کودکی از طرف والدین خود نادیده گرفته میشدید ممکن است خشم و ترس خود را در آرزوی اینکه دیگر هیچوقت نادیده گرفته نشوید دفن کرده باشید. در واقع اتفاقی که میافتد مثل این است که ما خودمان را ترک کردهایم. ما همیشه خود را کنار میکشیم و از پتانسیل خود استفاده نمیکنیم و بیتقاوتی را برمیگزینیم. آدم بیتفاوت میگوید من میدانم باید چه کاری انجام دهم ولی انجام نمیدهم.
👶 @childrentherapy
چه اینکه در کودکی شاهد یا مفعول خشونت باشید، یا اینکه از نظر فیزیکی یا روانی مورد بیتوجهی سرپرست خود قرار گیرید، در هنگام بزرگسالی احتمال زیادی هست که نشانههای آن خاطرات بد را بروز دهید. بچهها از اتفاقاتی که میبینند یا برایشان رخ میدهد برداشتی میکنند و بر آن اساس در دنیای درون خود نقشهای از جهان ترسیم میکنند. سپس این نقشه به آنها کمک میکند تا بتوانند با دنیا همراهی کنند. ولی اگر آنها نتوانند این تصور را هنگام بزرگتر شدن تغییر دهند این میتواند توانایی عملکرد آنها را به عنوان یک بالغ تخریب کند. این تاثیرات منفی به طور کلی در چهار حالت میتوانند روی ما تاثیر بد بگذارند.
۱. هویت اشتباه
به عنوان یک آسیبشناس کودک، خیلی از بزرگسالان را دیدهام که ناگواریهای کودکی را با خود در بزرگسالی مانند زخم احساسی حمل میکنند. یکی از طُرُقی که این زخمها خود را نشان میدهند هویت اشتباه است. به عنوان بچه، ما دوست داریم که والدین، ما را دوست بدارند و از ما مراقبت کنند. وقتی آنها مراقبت نمیکنند، ما سعی میکنیم آدمی بشویم که آنها دوست دارند و به او توجه میکنند.
برای همین یک سری از احساساتمان را که سر راه این خواسته قرار دارند، پنهان میکنیم و در واقع شخص دیگری را از خود به دنیا ارائه میدهیم. وقتی ما احساساتمان را مخفی کنیم پس از مدتی یادمان میرود که چه کسی بودهایم زیرا اصل شخصیت ما همان احساسات ما است. ما تمام عمر احساس میکنیم که، وای اگر ماسک ما از چهره بیفتد دیگر کسی من را نمیپذیرد و دوست نخواهد داشت. بهترین کار این است که به روانشناس مراجعه کنید تا به شما کمک کند چطور این ترس را کنار بگذارید و به خود حقیقیتان بازگردید.
۲. تفکر قربانیوار
تصوری که ما از خودمان داریم سخنگوی درونی ما را هدایت میکند. طوری که ما با خودمان حرف میزنیم، میتواند ما را قوی یا ضعیف کند. حرفهای منفی میتواند این حس را القا کند که ضعیف هستیم و قدرت کنترل زندگی خود را نداریم، مانند قربانیها! ممکن است در کودکی قربانی بوده باشیم، ولی این نباید در بزرگسالی ادامه پیدا کند. در کودکی ما قدرت زیادی در کنترل محیط اطراف خود نداریم ولی ما دیگر کودک نیستیم و بزرگ شدهایم. در تمام جوانب زندگی، ما همیشه قدرت انتخاب داریم، حتی در اینکه چگونه در مورد زندگی خود بیاندیشیم. خیلی بیشتر از آنچه فکر کنید میتوانید موقعیتتان را تغییر دهید، به جای اینکه فکر کنید قربانی بودهاید فکر کنید نجات یافته بودهاید. دفعهی بعد که در مخمصهای بودید و انتخاب نازلی کردید به خودتان یاد آوری کنید که شما بیشتر از آنچه فکر کنید قدرت کنترل دارید.
۳. پرخاشگری بالقوه
اگر کودک در محیطی بزرگ شود که هر گونه پرخاش غیرقابل قبول بوده، او با این باور بزرگ میشود که خشونت غیرقابل قبول است. پس او در هنگام بزرگسالی اگر یک حرکت پرخاشگرانه ببیند فکر میکند که این حس باید سرکوب شود. یا اگر در خانوادهای بزرگ شود که هر نوع خشونت را سرکوب میکنند او نیز در بزرگسالی به همان شیوه عمل خواهد کرد و از ابراز خشمی که میتواند برای او مفید باشد، خودداری میکند.
حالا چه اتفاقی می افتد اگر نتوانید خشم خود را پنهان کنید؟ اگر شما خودتان از آن دسته افراد باشید، پاسخ این سوال را میدانید و احتمالا شما همچنان عصبانی میمانید. وقتی عصبانیت که یک احساس سالم و طبیعی است را سرکوب کنید و به جای اینکه عامل ایجاد آن را از بین ببرید عصبانیت را مخفی کنید، این عصبانیت از بین نمیرود و باقی میماند. پس از گذر زمان این عصبانیت به پرخاشگری بالقوه تبدیل میشود.
۴. بیتفاوتی
اگر شما در زمان کودکی از طرف والدین خود نادیده گرفته میشدید ممکن است خشم و ترس خود را در آرزوی اینکه دیگر هیچوقت نادیده گرفته نشوید دفن کرده باشید. در واقع اتفاقی که میافتد مثل این است که ما خودمان را ترک کردهایم. ما همیشه خود را کنار میکشیم و از پتانسیل خود استفاده نمیکنیم و بیتقاوتی را برمیگزینیم. آدم بیتفاوت میگوید من میدانم باید چه کاری انجام دهم ولی انجام نمیدهم.
👶 @childrentherapy