برای رنجی که میکشم این روزها، زیادی نابلد و ناشیام.
گیجم، شوکم، غمگینم، مستاصلم و با وجود همهی اینها تظاهر میکنم قویام، از پسش بر میام و برای بقیه رو منبر میرم و از امید و فردای روشن حرف میزنم.
گیجم، شوکم، غمگینم، مستاصلم و با وجود همهی اینها تظاهر میکنم قویام، از پسش بر میام و برای بقیه رو منبر میرم و از امید و فردای روشن حرف میزنم.
کاش میتونستیم محو بشیم، کل وجود و خاطراتمون از تمام دنیا محو بشه؛ جوریکه انگار هیچوقت متولد نشدیم؛ اینجوری رفتن خیلی آسونتر میشد و عزیزامون متحمل غم مرگمون نمیشدن.
Forwarded from قشاع. (Diaco)
این دکتره اونقدر دقیق درباره افسردگی و اضطراب حرف میزنه که دلم میخواد بغلش کنم. میگه هرکسی که تا حالا افسرده بوده میدونه که افسردگی فقط توی ذهن نیست، بلکه چیزیه که توی بدنت حسش میکنی، همونقدر که توی سرته توی معدهت هم هست. افسرده و مضطرب بودن مثل اینه که همزمان ترسیده و خسته باشی ترس از شکست داری ولی هیچ انگیزهای برای تلاش نداری. دلت میخواد دوست پیدا کنی ولی از رفت و امد با آدمها بیزاری. همه چیز رو حس میکنی ولی هم زمان بی حسی.
نه عزیز دلم، تموم زخمهایی که تو زندگی دارم از تو نیست اما عمیقترین اونها رو تو به من زدی.