بهار صندلیاش را گذاشت توی تراس
(دوباره با چه کسی وعده داشت توی تراس؟...)
صدای رادیوی جیبیاش بلند شد و
برای این زن عاشق نداشت چیزی خاص
نوار کاست محبوبش آن طرفها بود
گذاشت و به صدا گوش داد با وسواس...
[صدا هوا شد و از خاطرات او رد شد
صدا پرنده شد و روی نردهها سُر خورد
صدا جنون شد و او بیحواس هقهق کرد
و زن بلند شد و رفت قرص تببُر خورد...
صدا شراب شد و از گلوش پایین رفت
که تلخناکی بدرود و بوسه با او بود
که بار آخر دیدارهای لب بر لب
به کوچناکی اسفندِ بی پرستو بود...]
بهار نام قدیم زنیست بی تقویم
(زنی خزانزده در ابتدای فروردین/که موی بافتهاش برفی زمستان است)
زنی که داده به هر گونه عشق، ردّ تماس...
#کبری_موسوی_قهفرخی
@chaameghazal 🪐
(دوباره با چه کسی وعده داشت توی تراس؟...)
صدای رادیوی جیبیاش بلند شد و
برای این زن عاشق نداشت چیزی خاص
نوار کاست محبوبش آن طرفها بود
گذاشت و به صدا گوش داد با وسواس...
[صدا هوا شد و از خاطرات او رد شد
صدا پرنده شد و روی نردهها سُر خورد
صدا جنون شد و او بیحواس هقهق کرد
و زن بلند شد و رفت قرص تببُر خورد...
صدا شراب شد و از گلوش پایین رفت
که تلخناکی بدرود و بوسه با او بود
که بار آخر دیدارهای لب بر لب
به کوچناکی اسفندِ بی پرستو بود...]
بهار نام قدیم زنیست بی تقویم
(زنی خزانزده در ابتدای فروردین/که موی بافتهاش برفی زمستان است)
زنی که داده به هر گونه عشق، ردّ تماس...
#کبری_موسوی_قهفرخی
@chaameghazal 🪐
او رفته سالهاست ... چه میخواستم چه شد
این نیز بخت ماست، چه میخواستم چه شد
آن بیوفا که لحظهای از من جدا نبود
حالا ببین کجاست، چه میخواستم چه شد
ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاه
پایان ماجراست، چه میخواستم چه شد
گویا وصال دوست که بر من حرام بود
بر دیگران رواست، چه میخواستم چه شد
شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد
اما مرا نخواست، چه میخواستم چه شد
آغاز سال نو، من و داغ فراق تو
عید است یا عزاست؟ چه میخواستم چه شد
#سجاد_سامانی
@chaameghazal ⛱️
این نیز بخت ماست، چه میخواستم چه شد
آن بیوفا که لحظهای از من جدا نبود
حالا ببین کجاست، چه میخواستم چه شد
ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاه
پایان ماجراست، چه میخواستم چه شد
گویا وصال دوست که بر من حرام بود
بر دیگران رواست، چه میخواستم چه شد
شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد
اما مرا نخواست، چه میخواستم چه شد
آغاز سال نو، من و داغ فراق تو
عید است یا عزاست؟ چه میخواستم چه شد
#سجاد_سامانی
@chaameghazal ⛱️
دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازهبراتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شِکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازهبراتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شِکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان و گر حزینم
به جز آنچه تو خواهی من چه باشم؟
به جز آنچه نمایی من چه بینم؟
گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم و گه خار چینم
مرا تو چون چنان داری چنانم
مرا تو چون چنین خواهی چنینم
در آن خمّی که دل را رنگ بخشی
چه باشم من، چه باشد مهر و کینم؟
تو بودی اوّل و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم
چو تو پنهان شوی، از اهل کفرم
چو تو پیدا شوی، از اهل دینم
بهجز چیزی که دادی من چه دارم؟
چه میجویی ز جیب و آستینم؟
#مولوی
@chaameghazal ⛵️
روا داری که من غمگین نشینم؟!
دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان و گر حزینم
به جز آنچه تو خواهی من چه باشم؟
به جز آنچه نمایی من چه بینم؟
گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم و گه خار چینم
مرا تو چون چنان داری چنانم
مرا تو چون چنین خواهی چنینم
در آن خمّی که دل را رنگ بخشی
چه باشم من، چه باشد مهر و کینم؟
تو بودی اوّل و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم
چو تو پنهان شوی، از اهل کفرم
چو تو پیدا شوی، از اهل دینم
بهجز چیزی که دادی من چه دارم؟
چه میجویی ز جیب و آستینم؟
#مولوی
@chaameghazal ⛵️
اگر درخت، اگر آسمان، اگر رودم
به آنچه سهم من از بودن است خشنودم
نشد بیابمت ای «کیمیای خوشبختی»
اگرچه در طلبت لحظهای نیاسودم
چو آسیاب دویدم تمام عمر ولی
به قدر یک قدم از جای خود نپیمودم
به طعنه گفت به فوّاره، حوض کوچک آب
بیا که منتظر بازگشتنت بودم
به من نگاه نکردی و رد شدی! بهتر
هزار شکر که چشم تو را نیالودم
مرا قیاس مکن با خودت که من هرگز
به اسم عشق به تنهاییات نیفزودم
#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛱️
به آنچه سهم من از بودن است خشنودم
نشد بیابمت ای «کیمیای خوشبختی»
اگرچه در طلبت لحظهای نیاسودم
چو آسیاب دویدم تمام عمر ولی
به قدر یک قدم از جای خود نپیمودم
به طعنه گفت به فوّاره، حوض کوچک آب
بیا که منتظر بازگشتنت بودم
به من نگاه نکردی و رد شدی! بهتر
هزار شکر که چشم تو را نیالودم
مرا قیاس مکن با خودت که من هرگز
به اسم عشق به تنهاییات نیفزودم
#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛱️
خدا یک شب تو را در سینهی من زاد باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی خانهات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد، باور کن
#عبدالجبار_کاکائی
@chaameghazal 🌙
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی خانهات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد، باور کن
#عبدالجبار_کاکائی
@chaameghazal 🌙
کنار سبوسبزهٔ عید و سینهای دیگر
چه میشد گرَت بود، سین سرودی
که هفتاد سین گر تو را هست و آن نه
همان هیمهٔ خشکِ پاری که بودی
کنارِ سبوسبزهٔ عید و سینهای دیگر
بدین عذرِ لنگت چه کوشی که گویی:
«سرودِ من اینجا،
نسیمیست
که از بندِ رختی، گذر میکند روی بامی
و میداند آنجا
در آن جامهها، هیچ جان و دلی نیست
که از نام و پیغامِ او شاد گردند»
و
آهسته مویی:
«چه شعر و سرودی؟ چه گفتوشنودی؟»
در آن سوی این هستیِ هیمهوارِ تو، گیتی
بر آیین آیینهوارش
سرودهست و بر نغمهٔ خود فزودهست
چه هوهوی باران، چه هیهای رودی
ولی تو،
همانی که پارینه بودی
نه شعری شکفتت
نه بر منظری تازه چشمی گشودی
درین آبیِ آبی آفتابی
کنار سبوسبزهٔ عید و سینهای دیگر
چه میشد گرت بود سینِ سرودی؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@chaameghazal ⛵️
چه میشد گرَت بود، سین سرودی
که هفتاد سین گر تو را هست و آن نه
همان هیمهٔ خشکِ پاری که بودی
کنارِ سبوسبزهٔ عید و سینهای دیگر
بدین عذرِ لنگت چه کوشی که گویی:
«سرودِ من اینجا،
نسیمیست
که از بندِ رختی، گذر میکند روی بامی
و میداند آنجا
در آن جامهها، هیچ جان و دلی نیست
که از نام و پیغامِ او شاد گردند»
و
آهسته مویی:
«چه شعر و سرودی؟ چه گفتوشنودی؟»
در آن سوی این هستیِ هیمهوارِ تو، گیتی
بر آیین آیینهوارش
سرودهست و بر نغمهٔ خود فزودهست
چه هوهوی باران، چه هیهای رودی
ولی تو،
همانی که پارینه بودی
نه شعری شکفتت
نه بر منظری تازه چشمی گشودی
درین آبیِ آبی آفتابی
کنار سبوسبزهٔ عید و سینهای دیگر
چه میشد گرت بود سینِ سرودی؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@chaameghazal ⛵️
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان؟
دفِّ منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟
جغد بوَد کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ! خویش ندیدی، دریغ!
چند چو سایه دوی در پی این دیگران؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هِشتَم، بازآمدم گفتم و هین چیست آن؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
#مولوی
@chaameghazal 🌙
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان؟
دفِّ منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد!
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟
جغد بوَد کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمهام سست شود بگسلان
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ! خویش ندیدی، دریغ!
چند چو سایه دوی در پی این دیگران؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هِشتَم، بازآمدم گفتم و هین چیست آن؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان
#مولوی
@chaameghazal 🌙
آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
بیداریم چه دانی، ای خفتهای که شبها
ننشستهای به حسرت، نشمردهای ستاره
جانان اگر نشیند یک بار در کنارم
یکباره میتوانم کردن ز جان کناره
گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن
پروا ز کس ندارد مستِ شرابخواره
ای تاب داده گیسو، حالی است بر دل من
از تاب بیحسابت وز پیچ بیشماره
آشفتگان عشقت گیرم که جمع گردند
جمع از کجا توانکرد دلهای پاره پاره؟
ای شه سوار چالاک احوال ما چه دانی
کز حالت پیاده غافل بود سواره
با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی
تسخیر میتوان کرد شهری به یک اشاره
از لعل و چشمت آخر دیدی که شد فروغی
ممنون به یک تبسّم، قانع به یک نظاره
#فروغی_بسطامی
@chaameghazal ⛱️
عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
بیداریم چه دانی، ای خفتهای که شبها
ننشستهای به حسرت، نشمردهای ستاره
جانان اگر نشیند یک بار در کنارم
یکباره میتوانم کردن ز جان کناره
گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن
پروا ز کس ندارد مستِ شرابخواره
ای تاب داده گیسو، حالی است بر دل من
از تاب بیحسابت وز پیچ بیشماره
آشفتگان عشقت گیرم که جمع گردند
جمع از کجا توانکرد دلهای پاره پاره؟
ای شه سوار چالاک احوال ما چه دانی
کز حالت پیاده غافل بود سواره
با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی
تسخیر میتوان کرد شهری به یک اشاره
از لعل و چشمت آخر دیدی که شد فروغی
ممنون به یک تبسّم، قانع به یک نظاره
#فروغی_بسطامی
@chaameghazal ⛱️
گرچه ممکن نیست با تکرار آسانش کنند
حیف باشد غم که مشقِ تازهکارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دینداری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانهٔ فرسوده دل بهتر است
گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند
گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد
برملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛵️
حیف باشد غم که مشقِ تازهکارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دینداری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانهٔ فرسوده دل بهتر است
گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند
گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد
برملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛵️
ساعتی کز دَرَم آن سرو روان بازآمد
راست، گویی به تن مُرده روان بازآمد
بختِ پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلحکنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانهسرم عشقِ جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مُصیبت بنشست
بادِ نوروز علیرغم خزان بازآمد
عشقِ روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد
#سعدی
@chaameghazal ⛱️
راست، گویی به تن مُرده روان بازآمد
بختِ پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلحکنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانهسرم عشقِ جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مُصیبت بنشست
بادِ نوروز علیرغم خزان بازآمد
عشقِ روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد
#سعدی
@chaameghazal ⛱️
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رو نهیم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است
لوح خدا نمایی و آیینهٔ تمامقد
بهتر از این چه تکیه بر منصب و جاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزهدار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند
این هم اگرچه شکوه شحنه به شاه کردن است
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسهٔ تو به کام من کوهنورد تشنه را
کوزهٔ آب زندگی توشهٔ راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
@chaameghazal ⛱️
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رو نهیم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردن است
لوح خدا نمایی و آیینهٔ تمامقد
بهتر از این چه تکیه بر منصب و جاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزهدار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند
این هم اگرچه شکوه شحنه به شاه کردن است
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسهٔ تو به کام من کوهنورد تشنه را
کوزهٔ آب زندگی توشهٔ راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
@chaameghazal ⛱️
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش
به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکناند در اوباش
بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش
به چشم کوته اغیار در نمیآیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش
کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پرخاش
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش
دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش
به نیکمردی در حضرت خدای، قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ میکند خشخاش
کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش
اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش
وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد
تو نیز در قدم بندگان او میپاش
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی
چنانکه بر در گرمابه میکند نقاش
که برقعیست مرصع به لعل و مروارید
فرو گذاشته بر روی شاهد جماش
#سعدی
@chaameghazal ⛵️
اگر خدای پرستی هواپرست مباش
به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکناند در اوباش
بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش
به چشم کوته اغیار در نمیآیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش
کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پرخاش
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش
دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش
به نیکمردی در حضرت خدای، قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ میکند خشخاش
کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش
اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش
وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد
تو نیز در قدم بندگان او میپاش
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی
چنانکه بر در گرمابه میکند نقاش
که برقعیست مرصع به لعل و مروارید
فرو گذاشته بر روی شاهد جماش
#سعدی
@chaameghazal ⛵️
خوش است فصل بهاران شرابنوشیدن
به روی سبزه و گل همچو آبغلطیدن
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار
که در بهشت حلال است بادهنوشیدن
کنون که شیشه می مالک الرقاب شدهاست
ز عقل نیست سر از خط جامپیچیدن
دو نعمت است که بالاترین نعمتهاست
شرابخوردن و در پای یار غلطیدن
پیاله از کف ساقی به ناز میگیرم
درین بهار که دارد دماغ گلچیدن؟
به غیر عشق که هر روز سخت تر گردید
کدام کار که آسان نشد بهورزیدن؟
لباس شهرت شمع است جامه فانوس
به راز عشق محال است پردهپوشیدن
به اشک و آه اگر دسترس بود صائب
خوش است دامن شب را به دستپیچیدن
#صائب_تبریزی
@chaameghazal ⛱️
به روی سبزه و گل همچو آبغلطیدن
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار
که در بهشت حلال است بادهنوشیدن
کنون که شیشه می مالک الرقاب شدهاست
ز عقل نیست سر از خط جامپیچیدن
دو نعمت است که بالاترین نعمتهاست
شرابخوردن و در پای یار غلطیدن
پیاله از کف ساقی به ناز میگیرم
درین بهار که دارد دماغ گلچیدن؟
به غیر عشق که هر روز سخت تر گردید
کدام کار که آسان نشد بهورزیدن؟
لباس شهرت شمع است جامه فانوس
به راز عشق محال است پردهپوشیدن
به اشک و آه اگر دسترس بود صائب
خوش است دامن شب را به دستپیچیدن
#صائب_تبریزی
@chaameghazal ⛱️
بمون ولی به خاطرِ غرورِ خستهام برو
برو ولی به خاطرِ دلِ شکستهام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکستهام ولی برو، بریدهام ولی بیا
چه گیج حرف میزنم، چه ساده درد میکشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بیصدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بیصدا ببین چه صاف و سادهام
گلی که دوست داشتم به دست باد دادهام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
#عبدالجبار_کاکایی
@chaameghazal 🌙
برو ولی به خاطرِ دلِ شکستهام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکستهام ولی برو، بریدهام ولی بیا
چه گیج حرف میزنم، چه ساده درد میکشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بیصدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بیصدا ببین چه صاف و سادهام
گلی که دوست داشتم به دست باد دادهام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
#عبدالجبار_کاکایی
@chaameghazal 🌙
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
در سایهٔ تو بلبلِ باغِ جهان شدم
اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تو چُنین نکتهدان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هرچند کـاینچُنین شدم و آنچُنان شدم
آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد
کز ساکنانِ درگهِ پیرِ مغان شدم
در شاهراهِ دولتِ سرمد به تختِ بخت
با جامِ مِی به کامِ دلِ دوستان شدم
از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید
ایمن ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم
من پیرِ سال و ماه نیَم، یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفوِ گناهت ضمان شدم
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
در سایهٔ تو بلبلِ باغِ جهان شدم
اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تو چُنین نکتهدان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هرچند کـاینچُنین شدم و آنچُنان شدم
آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد
کز ساکنانِ درگهِ پیرِ مغان شدم
در شاهراهِ دولتِ سرمد به تختِ بخت
با جامِ مِی به کامِ دلِ دوستان شدم
از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید
ایمن ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم
من پیرِ سال و ماه نیَم، یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفوِ گناهت ضمان شدم
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
#خیام
@chaameghazal 🪐
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
#خیام
@chaameghazal 🪐
هزار بار رساندم به هر طریق سلامی
نمیرسد ز تو اما نه قاصدی نه پیامی
کجای این شب غمگین نشستهای به تماشا
بدون اینکه بگویی به اهلِ شهر کلامی
چه رازهای مگویی چه عطرِ خاطرهگویی
هنوز میرسد از شیشهای غمی به مشامی
نگاه کردن و از دیدنِ تو دست کشیدن
عجب حرامِ حلالی... عجب حلالِ حرامی
فراق با همه تنهاییاش اگرچه به سر شد
وصال با همه زیباییاش نداشت دوامی
به این امید که روزی به سوی خانه بیایی
دوباره آینهای را گذاشتم لبِ بامی
#عطیهسادات_حجتی
@chaameghazal ⛱️
نمیرسد ز تو اما نه قاصدی نه پیامی
کجای این شب غمگین نشستهای به تماشا
بدون اینکه بگویی به اهلِ شهر کلامی
چه رازهای مگویی چه عطرِ خاطرهگویی
هنوز میرسد از شیشهای غمی به مشامی
نگاه کردن و از دیدنِ تو دست کشیدن
عجب حرامِ حلالی... عجب حلالِ حرامی
فراق با همه تنهاییاش اگرچه به سر شد
وصال با همه زیباییاش نداشت دوامی
به این امید که روزی به سوی خانه بیایی
دوباره آینهای را گذاشتم لبِ بامی
#عطیهسادات_حجتی
@chaameghazal ⛱️
سبزهها نو دمید و یار نیامد
تازه شد باغ و آن نگار نیامد
نوبهار آمد و حریف شرابم
به تماشای نوبهار نیامد
چشم من جویبار گشت ز گریه
سرو من سوی جویبار نیامد
آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشنای یار نیامد
عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
یک سلامی به یادگار نیامد
خوبرویان بسی بدیدم، لیک
دل گمگشته برقرار نیامد
با چنین آه و اشک، چو باران
شاخ امید من به بار نیامد
آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
در چنین وقت هیچ کار نیامد
خون دل خوردم و بسوختم، آری
بر کس آن باده خوشگوار نیامد
آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هرکه را گفتم استوار نیامد
#امیرخسرو_دهلوی
@chaameghazal ⛱️
تازه شد باغ و آن نگار نیامد
نوبهار آمد و حریف شرابم
به تماشای نوبهار نیامد
چشم من جویبار گشت ز گریه
سرو من سوی جویبار نیامد
آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشنای یار نیامد
عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
یک سلامی به یادگار نیامد
خوبرویان بسی بدیدم، لیک
دل گمگشته برقرار نیامد
با چنین آه و اشک، چو باران
شاخ امید من به بار نیامد
آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
در چنین وقت هیچ کار نیامد
خون دل خوردم و بسوختم، آری
بر کس آن باده خوشگوار نیامد
آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هرکه را گفتم استوار نیامد
#امیرخسرو_دهلوی
@chaameghazal ⛱️
تعداد
صورت مسئله را تغيير نمیدهد
حدس بزن
چندبار گفتهايم و شنيده نشدهايم
چندبار شنيدهايم و
باورمان نشده است
چندبار؟
پدرم میگفت:
پدر بزرگت، دوستت دارم را
يکبار هم به زبان نياورد
مادر بزرگت اما
يک قرن با او عاشقی کرد
#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal 🪐
صورت مسئله را تغيير نمیدهد
حدس بزن
چندبار گفتهايم و شنيده نشدهايم
چندبار شنيدهايم و
باورمان نشده است
چندبار؟
پدرم میگفت:
پدر بزرگت، دوستت دارم را
يکبار هم به زبان نياورد
مادر بزرگت اما
يک قرن با او عاشقی کرد
#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal 🪐