خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هر کس محرم پیغام نیست
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
باد صبح و خاک شیراز آتشیست
هر که را در وی گرفت آرام نیست
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
#سعدی
@chaameghazal ⛵️
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هر کس محرم پیغام نیست
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
باد صبح و خاک شیراز آتشیست
هر که را در وی گرفت آرام نیست
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
#سعدی
@chaameghazal ⛵️
کسی پا به کوی وفا میگذارد
که اول سری زیر پا میگذارد
لبی تشنه لب داردم چون سکندر
که منّت بر آب بقا میگذارد
دلی باید از خویش بیگانه گردد
که رو بر در آشنا میگذارد
سری کی شود قابل پای قاتل
که از تیغ رو به قفا میگذارد
کسی میزند چنگ بر تار مویش
که سر بر سر این هوا میگذارد
کجا کام حاصل شود رهروی را
که کام از پی مدعا میگذارد؟
کجا میتوان بست کار کسی را
که اسباب کامش خدا میگذارد؟
دل آخر ز دست غمش میگریزد
مرا در میان بلا میگذارد
ز کویش به جای دگر میرود دل
ولی هر چه دارد به جا میگذارد
دو تا کرده قد مرا نازنینی
که بر چهره زلفِ دوتا میگذارد
دعای مرا بیاثر خواست ماهی
که تأثیر در هر دعا میگذارد
فتادهست کارم به رعنا طبیبی
که هر درد را بیدوا میگذارد
سزد گر ببوسد لبت را فروغی
که در بزم سلطان ثنا میگذارد
عدو بند غازی ملک ناصرالدین
که گردون به حکمش قضا میگذارد
#فروغی_بسطامی
@chaameghazal 🪐
که اول سری زیر پا میگذارد
لبی تشنه لب داردم چون سکندر
که منّت بر آب بقا میگذارد
دلی باید از خویش بیگانه گردد
که رو بر در آشنا میگذارد
سری کی شود قابل پای قاتل
که از تیغ رو به قفا میگذارد
کسی میزند چنگ بر تار مویش
که سر بر سر این هوا میگذارد
کجا کام حاصل شود رهروی را
که کام از پی مدعا میگذارد؟
کجا میتوان بست کار کسی را
که اسباب کامش خدا میگذارد؟
دل آخر ز دست غمش میگریزد
مرا در میان بلا میگذارد
ز کویش به جای دگر میرود دل
ولی هر چه دارد به جا میگذارد
دو تا کرده قد مرا نازنینی
که بر چهره زلفِ دوتا میگذارد
دعای مرا بیاثر خواست ماهی
که تأثیر در هر دعا میگذارد
فتادهست کارم به رعنا طبیبی
که هر درد را بیدوا میگذارد
سزد گر ببوسد لبت را فروغی
که در بزم سلطان ثنا میگذارد
عدو بند غازی ملک ناصرالدین
که گردون به حکمش قضا میگذارد
#فروغی_بسطامی
@chaameghazal 🪐
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طُفیلِ خوان ناکس بودن
با نان جُوین خویش حقّا که به است
کآلوده و پالودهٔ هر خس بودن
#خیام
@chaameghazal ⛱️
به ز آن که طُفیلِ خوان ناکس بودن
با نان جُوین خویش حقّا که به است
کآلوده و پالودهٔ هر خس بودن
#خیام
@chaameghazal ⛱️
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هرکس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درددل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع به روی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبهروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین مهتاب با چشم تو برپا کرده رَمّالی
برایش خندهات در حکم اُسطُرلاب* میماند
هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کرده
به جان من شبیه حملهٔ اعراب میماند
تو مثل قاصدکها بعد عاشق کردنم رفتی
دل من بیتو اما تا ابد بیخواب میماند
مرا هنگام رفتن در بغل کردی، ولی این کار
دقیقا مثل بسم الله یک قصاب میماند
تصور هم مکن این را، که عکسِ من بدون تو
برای لحظهای حتی درون قاب میماند
تو رفتی - تا نماز عشق برپا شد - ولی این دل
همینجا تا تو برگردی در این محراب میماند
#حسین_جعفری_جرجافکی
*:وسیلهای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازهگیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آنها.
@chaameghazal 🌙
تو را هرکس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درددل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع به روی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبهروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین مهتاب با چشم تو برپا کرده رَمّالی
برایش خندهات در حکم اُسطُرلاب* میماند
هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کرده
به جان من شبیه حملهٔ اعراب میماند
تو مثل قاصدکها بعد عاشق کردنم رفتی
دل من بیتو اما تا ابد بیخواب میماند
مرا هنگام رفتن در بغل کردی، ولی این کار
دقیقا مثل بسم الله یک قصاب میماند
تصور هم مکن این را، که عکسِ من بدون تو
برای لحظهای حتی درون قاب میماند
تو رفتی - تا نماز عشق برپا شد - ولی این دل
همینجا تا تو برگردی در این محراب میماند
#حسین_جعفری_جرجافکی
*:وسیلهای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازهگیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آنها.
@chaameghazal 🌙
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
به درستی که دل نازک ساغر بشکست
من که جز باده نمیبود به دستم نفسی
دست گیرید که هست این نفسم باد به دست
آنک بیمجلس مستان ننشستی یک دم
این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست
ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم
ای دل از چنبر این ماه کجا خواهی جست
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی
که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر به چنین روز نمیشاید ریخت
رگ بربط به چنین وقت نمیباید خست
ماه روزهست و مرا شربت هجران روزی
روز توبهست و تو را نرگس جادو سرمست
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
وقت افطار بهجز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلّابی هست
#خواجوی_کرمانی
@chaameghazal ⛵️
به درستی که دل نازک ساغر بشکست
من که جز باده نمیبود به دستم نفسی
دست گیرید که هست این نفسم باد به دست
آنک بیمجلس مستان ننشستی یک دم
این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست
ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم
ای دل از چنبر این ماه کجا خواهی جست
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی
که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر به چنین روز نمیشاید ریخت
رگ بربط به چنین وقت نمیباید خست
ماه روزهست و مرا شربت هجران روزی
روز توبهست و تو را نرگس جادو سرمست
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
وقت افطار بهجز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلّابی هست
#خواجوی_کرمانی
@chaameghazal ⛵️
بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد
با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد
چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم
درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد
در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم
غیر خون جگر از دیده روان نتوان کرد
دل ما برد رخ و لعل تو ای دوست ولی
تکیه بر آتش و بر آب روان نتوان کرد
اشتیاقی که مرا هست به دیدار رخت
شرح آن ای دل و دینم به زبان نتوان کرد
پایمردی کن و دریاب که از درد فراق
بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد
هم به فریاد من خستهٔ بیچاره برس
دل چو بردی ز برم قصد به جان نتوان کرد
جان و دل هر دو زیان است مرا در غم تو
لیکن اندیشهٔ این سود و زیان نتوان کرد
#جهان_ملک_خاتون
@chaameghazal 🌙
با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد
چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم
درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد
در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم
غیر خون جگر از دیده روان نتوان کرد
دل ما برد رخ و لعل تو ای دوست ولی
تکیه بر آتش و بر آب روان نتوان کرد
اشتیاقی که مرا هست به دیدار رخت
شرح آن ای دل و دینم به زبان نتوان کرد
پایمردی کن و دریاب که از درد فراق
بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد
هم به فریاد من خستهٔ بیچاره برس
دل چو بردی ز برم قصد به جان نتوان کرد
جان و دل هر دو زیان است مرا در غم تو
لیکن اندیشهٔ این سود و زیان نتوان کرد
#جهان_ملک_خاتون
@chaameghazal 🌙
گِردش همه جمعاند ولی جانبهلبی نیست
تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست
چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است
ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست
انداخت مرا دور و کسی نیست بگوید
این جامْ عتیقهست شکستی، حلبی نیست
بیعلت و یکباره دلم خون نشد از دوست
نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست
این شورشی از سلطهی او خسته شد اما
یک ذره به دنبال جداییطلبی نیست
سَم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک
گفتند که رفتهست سفر، چند شبی نیست!
#کاظم_بهمنی
@chaameghazal ⛱️
تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست
چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است
ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست
انداخت مرا دور و کسی نیست بگوید
این جامْ عتیقهست شکستی، حلبی نیست
بیعلت و یکباره دلم خون نشد از دوست
نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست
این شورشی از سلطهی او خسته شد اما
یک ذره به دنبال جداییطلبی نیست
سَم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک
گفتند که رفتهست سفر، چند شبی نیست!
#کاظم_بهمنی
@chaameghazal ⛱️
گمان مبر که بهغیر از تو آشنا دارم
بهجز تو ره به کجا میبرم که را دارم
به قدر زخم بود راه شانه را در زلف
به چاکهای دل خود امیدها دارم
ز بس که در تن من داغها به هم پیوست
گمان برند زره در ته قبا دارم
درین محیط که بازوی موج خار و خس است
به دستبسته تمنای آشنا دارم
ز خاکساری من چشم میشود روشن
به چشم مردم از آنجا چو توتیا دارم
چو روسفیدی من در شکستگی بسته است
دریغ دانه خود چون ز آسیا دارم
ز داغ تشنه.لبی دل نمیتوان برداشت
وگرنه راه به سرچشمهٔ بقا دارم
به مدعا نرسیدن شده است مطلب من
وگرنه رخصت اظهار مدعا دارم
مرا به باغ کسان نیست حاجتی چون صبح
ز چاک سینهٔ خود باغ دلگشا دارم
به پاره کردن من دوخته است عالم چشم
اگرچه چون حرم کعبه یک قبا دارم
ز راستی نبود شاخهای بیبر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم
گران چو سبزه بیگانهام درین بستان
به جرم اینکه سخنهای آشنا دارم
علاقهای که کتان را بود به ماه تمام
به پارهپارهٔ دل من جداجدا دارم
چنان خوش است به آزادگی مرا صائب
که وحشت قفس از نقش بوریا دارم
#صائب_تبریزی
@chaameghazal 🌙
بهجز تو ره به کجا میبرم که را دارم
به قدر زخم بود راه شانه را در زلف
به چاکهای دل خود امیدها دارم
ز بس که در تن من داغها به هم پیوست
گمان برند زره در ته قبا دارم
درین محیط که بازوی موج خار و خس است
به دستبسته تمنای آشنا دارم
ز خاکساری من چشم میشود روشن
به چشم مردم از آنجا چو توتیا دارم
چو روسفیدی من در شکستگی بسته است
دریغ دانه خود چون ز آسیا دارم
ز داغ تشنه.لبی دل نمیتوان برداشت
وگرنه راه به سرچشمهٔ بقا دارم
به مدعا نرسیدن شده است مطلب من
وگرنه رخصت اظهار مدعا دارم
مرا به باغ کسان نیست حاجتی چون صبح
ز چاک سینهٔ خود باغ دلگشا دارم
به پاره کردن من دوخته است عالم چشم
اگرچه چون حرم کعبه یک قبا دارم
ز راستی نبود شاخهای بیبر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم
گران چو سبزه بیگانهام درین بستان
به جرم اینکه سخنهای آشنا دارم
علاقهای که کتان را بود به ماه تمام
به پارهپارهٔ دل من جداجدا دارم
چنان خوش است به آزادگی مرا صائب
که وحشت قفس از نقش بوریا دارم
#صائب_تبریزی
@chaameghazal 🌙
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کس دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانهٔ من هم سری بزن
ای دل به جنگِ جمع رقیبان شتاب کن
سربازِ نیمهجان! به صف لشکری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن!
شاید که جام بشکنم و توبهای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
#سجاد_سامانى
@chaameghazal 🪐
با من دم از هوای کس دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانهٔ من هم سری بزن
ای دل به جنگِ جمع رقیبان شتاب کن
سربازِ نیمهجان! به صف لشکری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن!
شاید که جام بشکنم و توبهای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
#سجاد_سامانى
@chaameghazal 🪐
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولوی
@chaameghazal ⛵️
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولوی
@chaameghazal ⛵️
سرِ جانان ندارد هرکه او را خوفِ جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساطِ پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مِهرش در میان جان و مُهرش بر دهان باشد
پریرویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم؟
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقتِ جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم، بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنّا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم، گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم، میلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
#سعدی
@chaameghazal 🌙
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساطِ پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مِهرش در میان جان و مُهرش بر دهان باشد
پریرویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم؟
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقتِ جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم، بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنّا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم، گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم، میلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
#سعدی
@chaameghazal 🌙
چون خدا دلتنگیاش گُل کرد، آدم آفرید
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید
دست کم، از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا، از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانهام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیاست، پس غم آفرید
زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست ما سرگرمِ هم باشیم، درهم آفرید
من بد و زشتم، تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه، با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد، اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم، آفرید
#محمدحسین_ملکیان
@chaameghazal ⛱️
مثل من بسیار، اما مثل تو کم آفرید
دست کم، از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا، از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانهام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیاست، پس غم آفرید
زشت و زیبا، تلخ و شیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست ما سرگرمِ هم باشیم، درهم آفرید
من بد و زشتم، تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه، با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد، اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم، آفرید
#محمدحسین_ملکیان
@chaameghazal ⛱️
همیشه منظر دریا و کوه، روحافزاست
و منظر تو تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق تو و قلهٔ تو میگیرم
به هرکجا که تو باشی، هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من و مرا با تو
نگاه ثانیهها مات بر دقایق ماست
من و تو آینهٔ روبهروی هم شدهایم
چقدر اینهمه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینهٔ تو سر نهادن و خواندن
که همدلی چو من، آنجا گرفته و تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت، آری:
درون آینهٔ روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده میسوزد
نصیب ما هم از این پس لهیب تهمتهاست
بیا ولی که بخوانیم بیهراس، از هم
که همسُرایی مرغان عشق بیپرواست
#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal 🪐
و منظر تو تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق تو و قلهٔ تو میگیرم
به هرکجا که تو باشی، هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من و مرا با تو
نگاه ثانیهها مات بر دقایق ماست
من و تو آینهٔ روبهروی هم شدهایم
چقدر اینهمه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینهٔ تو سر نهادن و خواندن
که همدلی چو من، آنجا گرفته و تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت، آری:
درون آینهٔ روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده میسوزد
نصیب ما هم از این پس لهیب تهمتهاست
بیا ولی که بخوانیم بیهراس، از هم
که همسُرایی مرغان عشق بیپرواست
#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal 🪐
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
#حافظ
@chaameghazal ⛵️
مرگ نزدیک است تا از دوستان دوریم ما
این نفسها اختیاری نیست، مجبوریم ما
سهمِ ما یک بوسه بود آن هم به هنگامِ وداع
هیچکس ما را نمیخواهد، لبِ گوریم ما
هرکه میزد دستِ رد بر سینهی ما آشکار
در خفا میخواست ما را، آبِ انگوریم ما
اینکه میبینی به رغمِ توبه مستیم و خراب
از شرابِ سالیانِ پیش کیفوریم ما
هر نفس خالی شدیم از اشتیاقِ زیستن
مرگ نزدیک است یا از زندگی دوریم ما؟
#انسیه_آرزومندی
@chaameghazal 🪐
این نفسها اختیاری نیست، مجبوریم ما
سهمِ ما یک بوسه بود آن هم به هنگامِ وداع
هیچکس ما را نمیخواهد، لبِ گوریم ما
هرکه میزد دستِ رد بر سینهی ما آشکار
در خفا میخواست ما را، آبِ انگوریم ما
اینکه میبینی به رغمِ توبه مستیم و خراب
از شرابِ سالیانِ پیش کیفوریم ما
هر نفس خالی شدیم از اشتیاقِ زیستن
مرگ نزدیک است یا از زندگی دوریم ما؟
#انسیه_آرزومندی
@chaameghazal 🪐
ای به دو چشم نرگسین آفت روزگار من
طرهٔ بیقرار تو برده ز من قرار من
گرچه خمار وصل تو گشت ملازم سرم
هم به شراب لعل تو، دفع شود خمار من
ای یمنی ستاره بر آرزوی مه رخت
شرط بود که هر شبی دجله کنی کنار من؟
هر سحری ز خون دل، مردمک دو چشم من
اطلس سرخ درکشد بر رخ زرنگار من
گر ز بخار چشم من نم نشدی بر آسمان
هفت فلک بسوختی از دل پر شرار من
#سراج_قمری
@chaameghazal 🌙
طرهٔ بیقرار تو برده ز من قرار من
گرچه خمار وصل تو گشت ملازم سرم
هم به شراب لعل تو، دفع شود خمار من
ای یمنی ستاره بر آرزوی مه رخت
شرط بود که هر شبی دجله کنی کنار من؟
هر سحری ز خون دل، مردمک دو چشم من
اطلس سرخ درکشد بر رخ زرنگار من
گر ز بخار چشم من نم نشدی بر آسمان
هفت فلک بسوختی از دل پر شرار من
#سراج_قمری
@chaameghazal 🌙