Telegram Web Link
اگرچه خالی از اندیشهٔ بهار نبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم

یقین نداشتم امّا چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین‌سوار نبودم؟

به یک جوانهٔ دیگر امید داشتم امّا
به این جوانی دیگر، امیدوار نبودم

به شور و سور کشاندی چنان مرا که برآنم
که بی تو هرگز از این پیش، سوگوار نبودم

خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشهٔ شکار نبودم

تو عشق بودی و سنگین می‌آمدی و کجا بود
که در مسیل تو، ای سیل بی‌قرار نبودم

مثال من به چه ماند؟ به سایه‌ای که چراغت
اگر نبود، به دیواره‌های غار نبودم

#حسین_منزوی
@chaameghazal ⛵️
بت خورشید رخ من به گذارست امشب
شب روان را رخ او مشعله دارست امشب

خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر
باد گل‌بوی و هوا غالیه‌بارست امشب

دیدهٔ آنکه نمی‌خفت و سعادت می‌جست
گو: نگه کن، که سعادت به گذارست امشب

آن بهشتی، که تو را وعده به فردا دادند
همه در حلقهٔ آن زلفِ چو مارست امشب

گل این باغچه بی‌خار نباشد فردا
گل بچینید، که بی‌زحمت خارست امشب

عید را قدر نباشد برِ شب‌های چنین
روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟

تا قبولت نکند یار نیابی اقبال
مُقبل آنست که در صحبت یارست امشب

ماهرویی که ز ما پرده همی کرد و حجاب
پرده از روی برانداخت که: بارست امشب

دوست حاضر شده ناخوانده و دشمن غایب
اوحدی، پرورش روح چه کارست امشب؟

#اوحدی
@chaameghazal ⛵️
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویی
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟

به‌ كسی جمال خود را ننموده‌‏اى و بینم
همه‌جا به‌هر زبانى، بوَد از تو گفت‌وگویى

غم و درد و رنج و محنت همه مُستعدِّ قتلم
تو ببُر سر از تنِ من، ببَر از میانه، گویى

به رهِ تو بس‌كه نالم، ز غمِ تو بس‌كه مویم
شده‌‏ام ز ناله نالى، شده‌‏ام ز مویه مویى

همه خو‌ش‌دل این‌که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تارِ مویى

چه شود كه راه یابد سوىِ آب، تشنه‌کامى؟
چه شود كه كام جوید ز لب تو، كام‌جویى؟

شود این‌كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت
منِ خشک‌لب هم آخِر ز تو تَر كنم گلویى؟

بشكست اگر دل من، به فداى چشمِ مستت
سرِ خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویی

همه موسمِ تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشمِ من نِه، بنشین كنارِ جویى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم
نه دِماغِ این‌كه از گل شنوَم به كام، بویی

ز چه شیخِ پاک‌دامن، سوىِ مسجدم بخوانَد؟
رخِ شیخ و سجده‌‏گاهى، سرِ ما و خاکِ كویى

نه وطن‌پرستی از من به وطن نموده یادی
نه ز من کسی به غربت بنموده جست‌وجویی

بنموده تیره‌روزم، ستمِ سیاه‌چشمى
بنموده موسپیدم، صنمِ سپیدرویى

نظرى به سوىِ «رضوانىِ» دردمندِ مسكین
که به‌جز درت، امیدش نبوَد به هیچ‌سویى‏

#فصیح‌الزمان_شیرازی
@chaameghazal ⛵️
از تو تندیس هوا و هوسی ساخته‌اند
بدل از اصل تو ای عشق بسی ساخته‌اند

چند گنجشک که بر سرو بلندی در باغ
لانه بر شاخهٔ در دسترسی ساخته‌اند

چه غم‌انگیز که از ترس اسارت مُردم
قفسی در قفسی در قفسی ساخته‌اند

غایت فلسفهٔ هستی خود را بشناس
عشق را جز تو برای چه کسی ساخته‌اند؟

مطمئن باش برای تو و من هم جایی
همدمی خواسته و همنفسی ساخته‌اند

#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛱️
خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است
از که دورم‌ که به خود ساختنم دشوار است

عرق شرم تو، از چشم جهان‌، شست نگاه
گرتو خجلت نکشی‌، آینه‌ها بسیار است

گوشهٔ چشم تو محرومی‌ کس نپسندد
گر تغافل مژه خواباند نگه بیدار است

نرود حقّ وفای ادب از گردن ما
موج را بستن‌ گوهر گرهِ زنّار است

در مقامی که جنون نشئهٔ عزت دارد
پای بی‌آبله یکسر، سرِ بی‌دستار است

آبرو تا به‌ کجا، خاک مذلت نشود
حرص در سعی طلب‌، آنچه ندارد، عار است

زر و سیمی‌ که‌ کنی جمع و به درویش دهی
طبع‌ گر ننگ فضولی نکشد ایثار است

خواجه تا چند نبندد به تغافل در گوش
شور هنگامهٔ محتاج دماغ افشار است

تا کی‌ اندوه‌ِ کج و راست ز دنیا بردن
مهرهٔ عرصهٔ شطرنج به صد رفتار است

غافلان‌، چند هوا تا ز جنون باید بود
کسوتِ سرکشیِ شمع‌، گریبان‌وار است

بیدل آخر به سر خویش قدم باید زد
جادهٔ منزل تحقیق خط پرگار است

#بیدل_دهلوی
@chaameghazal 🌙
عمر خوش باشد ولی با یار همدم خوشتر است
یک دمی با همدمی از ملک عالم خوشتر است

دردِ دل داریم و درددل دوای درد ماست
گرچه دل ریشیم زخم او ز مرهم خوشتر است

مجلس عشقست و رندان مست و ساقی در حضور
این چنین خوش مجلسی از صحبت جم خوشتر است

یک دمی با همدمی و گوشهٔ میخانه‌ای
از حیات جاودان می‌دان که آن دم خوشتر است

جان و جانان هر دو سرمستند و با هم روبرو
جمع این یاران اگر باشند با هم خوشتر است

نور چشم ماست او بنشسته خوش بر جای خود
خلوت و جای خوشی با یار محرم خوشتر است

نعمت الله سرخوش است از ذوق می‌گوید سخن
هرچه گوید خوش بود والله اعلم خوشتر است

#شاه_نعمت_الله_ولی
@chaameghazal ⛱️
بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من
کوتاه کرد قصهٔ زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیدهٔ معشوقه‌باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد
محراب ابروی تو حضور نماز من

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین‌نواز من

یا رب کی آن صبا بوَزد کز نسیم آن
گردد شمامهٔ کرمش کارساز من

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

بر خود چو شمع خنده‌زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ‌دل چه کند سوز و ساز من

زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست‌پرور دشمن‌گداز من

#حافظ
@chaameghazal ⛱️
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است

گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آن‌همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است

دوستان بِه که ز وی یاد کنند
دلِ بی‌دوست، دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان‌فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشمِ حقیقت‌بین است

هر که باشی و به هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است

خرّم آن کس که در این محنت‌گاه
خاطری را سبب تسکین است

#پروین_اعتصامی
@chaameghazal ⛵️
آمد به مزار من و خشنودترین بود
پس وعدهٔ دیدار که می‌گفت، همین بود...

از دشت گذر کرد خرامان و خرامان
صیّاد، فراوان و فراوان به کمین بود

از جانب خود راندن و بر خاک نشاندن
پاداش دعای منِ سجاده‌نشین بود...

زاهد، به نگاهی دل و دین باختی آخر
ای وای اگر آخر تقوای تو این بود

کم سرزنشت می‌کنم ای دل که به هر حال
تقدیر تو در مسالهٔ عشق چنین بود...

#سجاد_سامانی
@chaameghazal ⛱️
روان عرشیِ پروین گمان برم کامشب
توجّهیش به این بزم بی‌ریا باشد

روا بود که خطابش کنیم کای پروین
تو ای فرشته لطف و عفاف و ذوق و هنر

سری ز غرفهٔ جنّات خود برون آور
یکی به محفل تجلیل خود تماشا کن

ببین که صیرفیان جواهر هنری
به پیشگاه جلال تو سر فرو دارند

ببین که گوهر اشکت به دیده بنشانند
غمین مباش که کم زیستی در این عالم

برای چون تویی این آب و خاکْ زندان است
چه بِه که دورهٔ زندان عمر کم باشد

در این جهان فنا کس به تن نمی‌مانَد
مگر به نام و اثر قرن‌ها بمانَد شخص

بنابراین تو به آثار جاودانهٔ خود
یگانه زندهٔ جاوید قرن ما هستی

#شهریار
@chaameghazal ⛵️
چه زیباست كه چون صبح،
پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.

چه زیباست، چو خورشید،
دُرافشان و درخشان
ز آفاقِ پر از نور، 
جهان را خبر آریم.

همان‌گونه كه خورشید، 
بر اورنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر اورنگِ زر آریم.

چه زیباست، كه با مهر،
دل از كینه بشوییم.
چه نیكوست كه با عشق،
گل از خار برآریم.

گذرگاهِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تارِ جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جز از «مهر» نگوییم
وگر تلخ بگویند، سخن از شكر آریم.

بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل‌افروزتر از صبح،
جهانی دگر آریم!

#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️
جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز

وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز

#باباطاهر
@chaameghazal 🪐
بی‌لذّت ازین سال غم انگیز گذشتیم
از عمر، ازین فرصت ناچیز، گذشتیم

چون نور نحیف از دل تاریکی مطلق
آهسته از این روزنهٔ ریز گذشتیم

ماندیم و به همراه درختان کهنسال
بی‌برگ و بر از وحشت پاییز گذشتیم

از ترس، ازین صخرهٔ خونبار پریدیم
از مرگ، ازین قاتل خونریز گذشتیم

مثل پشه افتاده به دام شب مسموم
از پنجره غلتان و‌ گلاویز گذشتیم

ویرانهٔ فتحیم که چون صبح نشابور
از خنجر غارتگر چنگیز گذشتیم

بی‌هیچ‌تر از ما شبحی نیست در اینجا
آنقدر که از سایهٔ خود نیز گذشتیم

#عبدالجبار_کاکایی
@chaameghazal ⛱️
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مُستحبِّ منی

چو سرو در چمنی راست در تصوّر من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانَت، کمند، حاجت نیست
همین بس است که بُرقَع ز روی برفکنی

بَیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تَکَلُّف شمشیر، لشکری بزنی

مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی

عجب در آن نَه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی

تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی

کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کُنَد هرآینه جور و جفا و کِبر و مَنی

در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌ بَرند به عالم، چو نافهٔ خُتَنی

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

#سعدی
@chaameghazal ⛱️
لذت مرگ، نگاهی‌ست به پایین کردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن

نقشه می‌ریخت مرا از تو جدا سازد شک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن!

زیر بار غم تو داشت کسی له می‌شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته‌ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن

با وفاخواندم‌ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست"
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

وزش باد شدید است و نخ‌ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن

#کاظم_بهمنی
@chaameghazal ⛵️
فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن
عشوه می‌ریزد از آن مستانه گل بر سر زدن

تُرکِ چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد
دست از تمکین به جنبانیدنِ خنجر زدن

شیرِ دل را کند گردِ لشگرِ حسنش ز جا
نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن

قسمی از بیگانگی دارد که می‌بارد از آن
خانهٔ دل را به دست آشنائی در زدن

باده در خلوت کشیدن‌های او را در قفاست
سر ز جائی بر زدن آتش به عالم در زدن

یک جهان لطف است ازو بعد از تواضع‌های عام
سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن

نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را
می‌کشد از انتظار خنجر دیگر زدن

پیش آن چشم ای غزالان عشوهٔ چشم شما
نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن

محتشم پروانهٔ آن شمع گشتی وای تو
نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن

#محتشم_کاشانی
@chaameghazal 🌙
خون ریزی و نندیشی، عیّار چنین خوش‌تر
دل دزدی و نگریزی، طرّار چنین خوش‌تر

زان غمزهٔ دودافکن آتش فکنی در من
هم دل شکنی هم تن، دلدار چنین خوش‌تر

هر روز به هشیاری نو‌ نو دلم آزاری
مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوش‌تر

نوری و نهان از من، حوری و رمان از من
بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوش‌تر

الحق جگرم خوردی خون‌ریز دلم کردی
موئیم نیازردی، پیکار چنین خوش‌تر

مرغی عجب استادم در دام تو افتادم
غم می‌خورم و شادم غم‌خوار چنین خوش‌تر

من کشته دلم بالله تو عیسی و جان درده
هم عاشق ازین‌سان بِه هم یار چنین خوش‌تر

این زنده منم بی‌تو، گم باد تنم بی‌تو
کز زیستنم بی‌تو بسیار چنین خوش‌تر

خاقانی جان‌افشان بر خاک در جانان
کز عاشق صوفی جان ایثار چنین خوش‌تر

#خاقانی
@chaameghazal ⛵️
دنیا اگرچه کوچک و بی‌قدر و قیمت است
کوته‌نظر مباش بزرگی به همت است

لطف خداست موهبت زندگی ولی
وقتی عمیق می‌نگری مرگ نعمت است

جای شراب هرچه به ما خون‌ِدل دل دهند
راهی به جز قبول نداریم، قسمت است

تا کِی ستونِ صبر زدن زیرِ بارِ غم
گاهی خراب کردن سقفی مرمت است

گیرم مجالِ صید در این بیشه‌زار نیست
وقتی کمان شکسته، تماشا غنیمت است

#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛱️
شخصیت‌هایی در من‌اند
که با هم حرف نمی‌زنند
که همدیگر را غمگین می‌کنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده‌اند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که با دست‌هایم شعر می‌نویسند
با دست‌هایم اسکناس‌های مُرده را ورق می‌زنند
دست‌هایم را مُشت می‌کنند
دست‌هایم را بر لبهٔ مبل می‌گذارند
و هم‌زمان
که این یکی می‌نشیند
دیگری بلند می‌شود، می‌رود

شخصیت‌هایی در من‌اند
که با برف‌ها آب می‌شوند
با رودها می‌روند
و سال‌ها بعد
در من می‌بارند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که در گوشه‌ای نشسته‌اند
و مثلِ مرگ با هیچ‌کس حرف نمی‌زنند

شخصیت‌هایی در من‌اند
که دارند دیر می‌شوند
دارند پایین می‌روند
دارند غروب می‌کنند
و آن یکی هم نشسته‌ است
روبه‌روی این غروب، چای می‌خورد

شخصیت‌هایی در من‌اند
که همدیگر را زخمی می‌کنند
همدیگر را می‌کُشند
همدیگر را
در خرابه‌های روحم خاک می‌کنند

من امّا
با تمام شخصیت‌هایم
دوستت دارم

#گروس_عبدالملکیان
@chaameghazal ⛱️
خاک باران‌خورده آغشته‌ست با بوی تنت
باد بوی آشنا می‌آورد از مدفنت

زنده‌ای در هر گیاه سبز کز خاکت دمد
گرچه می‌دانم که ذره‌ذره می‌پوسد تنت

عصر تلخی بود عصر آخِرین دیدارمان
آخِرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت

مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج می‌زد در «خدا پشت و پناهت» گفتنت

«آخِرین دیدار» گفتم؟ عذر می‌خواهم عزیز!
آخِرین باری که دیدم، غرق خون دیدم منت

با دهان نیم‌باز، انگار می‌خواندی هنوز
خیره در آفاق خونین، چشم باز روشنت

صبح بود اما هوا دل‌گیر و بغض‌آلود بود
آسمان گویی سیه پوشیده بود از مردنت

گل به سوگت جامهٔ جان تا به دامان می‌درید
باد در مرگ تو می‌زارید و می‌زد شیونت

بی‌خزان است آن بهارِ سرخ تو در خاطرم
آن‌که از خون هشت گل رویاند بر پیراهنت

با تمام سروهایت دیده‌ام در بوستان
با تمام ارغوان‌ها دیده‌ام در گلشنت

نیستی، بالابلند! اما چه خوش پیچیده است
در همه جنگل طنینِ نعرهٔ شورافکنت

زنده‌ای و سیل خونت می‌کَند بیخ ستم
ای تو فرهادی دگر، با تیشهٔ بنیان‌کنت

#حسین_منزوی
@chaameghazal ⛵️
2025/04/08 10:30:45

❌Photos not found?❌Click here to update cache.


Back to Top
HTML Embed Code: