Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره الکهف آیه ۴۶


الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً

ثروت و فرزندان، زینت زندگی دنیا هستند، و پاداش اعمالِ صالحِ ماندگار، نزد پروردگارت بهتر، و امید به آن‌ها نیکوتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#نغمه_های_سعدی

#باب_هشتم (در آداب صحبت)

هر چه زود برآيد، دير نپايد.

🔸خاکِ مشرق شنيده‌ام که کُنند
به چهل سال کاسه‌ای چينی
صد به‌ روزی کنند در مَردَشت
لاجرم قيمتش همی‌بينی

▪️مرغک از بيضه برون آيد و روزی طلبد
و آدمی بچه ندارد خبر و عقل و تميز
آن‌که ناگاه کسی گشت به چيزی نرسيد
وين به تمکين و فضيلت بگذشت از همه چيز

🔸آبگينه همه جا يابی از آن قدرش نيست
لعل دشخوار بدست آيد از آن است عزيز


@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

بالاخره زیرلب گفت: «میچ، دامنه‌ی بخشش به سایر مردم ختم نمی‌شود. ما باید خودمان را هم ببخشیم.»

خودمان؟

«بله. برای تمام کارهایی که نکردیم. تمام کارهایی که باید می‌کردیم. تو نباید حسرت آنچه باید رخ می‌داد را بخوری. زمانی که به جایی که من هستم برسی، این چیزها به دردت نمی‌خورَد. با خودت در صلح باش. باید با خودت و تمام کسانی که اطرافت هستند در صلح باشی. خودت را ببخش. دیگران را ببخش. همه مثل من فرصت خوبی ندارند. همه به اندازه‌ی من خوش‌شانس نیستند.»

#سه‌شنبه‌ها_با_موری
#میچ_آلبوم

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

💥مشاجرات خانوادگی
و خونسردی‌هایی که کفر آدم را در می‌آورند



دینامیسم معیوبی وجود دارد که در آن خونسردی غیر عادی یکی از طرفین، طرف مقابل را شاید حتی به عمد  بیشتر خشمگین میکند. این پادکست از مدرسه زندگی آلن دوباتن به این سازو کار می‌پردازد.


#آلن_دوباتن
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃


#نامه‌ها
نامه‌های کاسی (2)

در متنِ #زندگی_نامه ، نامه‌ی نخست کاسی به من نقل شد. دیگر نامه‌های او را با شماره خواهم آورد. نامه‌ها، بی‌دخل و تصرف است و گاه نشانه‌های نگارشی افزوده شده است.

نه گرفتار بُوَد هرکه فغانی دارد،
ناله‌ی مرغِ گرفتار، نشانی دارد
با نگاهی در طبیعت با امیدهای بی‌پایان و دیدگانی پُراشک، چون قطراتی از باران که فرشتگانِ آسمان از طرف خداوند به ارمغان ‌آورده‌اند و در بوستان و گلستان و یا در شعر و ادب و یا در ژرف‌ترین کوهسارهای طبیعت و یا در صحرای پاییزی که درختان به امید بهاری دیگر برگ‌ها را به زمین فرو می‌ریزند، می‌اندیشم، اما کلمه‌ای را که قابل تو را داشته باشد، نیافتم. با این‌حال، قلبم را می‌شکافم و از درونِ آن، قطره‌خونی به نامِ«سلام» تقدیمت می‌دارم.
بازم سلام. امیدم براین است که بیش از پیش، خوش‌حال و موفق، پاکدل و خوش‌قلب، با صورتی پر از شادی و نشاط در کنارخانواده‌ات زندگی کنی.
احمدعزیز! نامه‌ات امروز دوشنبه رسید. من خانه را تمیز کرده بودم و داشتم به حیاط می‌رفتم که دیدم پستچی آمد و نامه‌ای به دستم داد. وقتی نگاه کردم دیدم نامه از توست. آن‌را چندین‌بار خواندم و الان دارم این‌نامه را برایت می‌نویسم. چون می‌خواستم زیادتر تو را در انتظار نگذارم.
کسی خانه نیست. بجز آدینه، همه به مدرسه رفتند. من هم ثبت‌نام کردم اما هنوز به مدرسه نرفتم. تصمیم دارم از فردا بروم.
می‌بخشی از این که نتونستم آن‌روز به دیدنت بیایم. وقتی از خواب بیدار شدم، دیگر دیر بود. برای همین، نیامدم. راستی آخه من کجا خوشگلم؟ که زن برادرت گفته. حتما تو زیادی از من تعریف کردی.
احمد! خودت خوب و مهربونی که منو این‍طور می‌دونی. من که این‌صفت‌هارو در خودم نمی‌بینم. خوب احمد! شاید حق با خواهر و مادرت باشه؛ چون اون‌ها که بدی تورو نمی‌خوان. این تو هستی که این‌قدر عجله داری. آخه چرا؟ من که این‌جا هستم و تو هم اون‌جا. خوب پس عجله‌ای نباید در بین باشد.
متشکرم ازا ین که شعر و قطعه‌ی ادبی برایم ارسال داشتی. خیلی زیبا بودند. همراه با نامه‌ات عکسی رو که فرستاده بودی، باشه، برایت می‌فرستم. از سهیلا سؤال کرده بودی که: کاسی در مخابرات قبول شده یا نه؟ هنوز امتحان ندادیم تا نتیجه‌اش معلوم بشه. آخه چرا قبول نشم؟ تو دعا کن که من قبول بشم. البته دعات برعکس نباشه؟ این‌جا که قبول بشم، درسم را هم ادامه خواهم داد.
انشا‌ءالله که تو در درس‌هات همیشه موفق و پیروز باشی.
از من سؤالی کرده بودی و اون این که نوشته بودی: چقدر منو دوست داری؟ نمی‌دونم تا چه حد.
و یا اصلاً خودت علاقه‌ای نسبت به من پیدا کردی؟ آره.
مثلا تا چه حدی، نمی‌تونم حدی براش معین کنم. چون نمی‌دونم واحد اندازه‌گیری دوست‌داشتن چیه(شوخی)
می‌خوام بدونم مَثَلی که میگن: دل به دل راه داره، درسته؟
آره درسته و من هم اینو قبول دارم.
یعنی من که این‌قدر به تو علاقه‌مند شدم، آیا تو هم احساسی نسبت به من پیدا کردی یانه؟
باید بگم راستش اول‌ها هیچ احساسی نسبت به تو نداشتم. اما حالا فکر می‌کنم دارم بیشتر بِهت علاقه‌مند میشم.
سلام منو به خانواده‌ات و کاظم‌آقا برسون. متشکرم. تمام اهل خانواده‌ام برایتان سلام می‌رسانند. کاسی هم همین‌طور.
حرف‌هایم را با اجازه‌ات در این‌جا به اتمام می‌رسونم. خدانگهدارت باد! قربانت: کاسی
تقدیم به تو احمدعزیز
از تبار آتشم
باید امشب تَرکِ این تنها کنم،
همدمی یابم، کسی پیدا کنم.

طاقت از دل بُرده‌است این انزوا،
تا کی آخر امشب و فردا کنم؟

از تبارِ آتشم این‌سان خموش،
کی سزد؟ باید دگر غوغا کنم.

ترکِ هستی بایدم چونان عقاب،
تا که جا، بر وسعتِ بالا کنم.

من رفیق لحظه‌های جوششم،
فرصتی کو؟ تا که دل دریا کنم؟

ادامه دارد ...
#دکتر_احمد_عزتی‌پرور
#حافظ‌شناس_و_مدرس_دانشگاه

@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

  بیست و هشتمین روز مطالعه
📕 #گرگ_بیابان
#هرمان_هسه
🔁  #قاسم_کبیری 


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۳۳۸


سهم مطالعه هر روز : ۱۱صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۶/۰۳
پایان: ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

🗓 امروز سی ام  شهریور ماه
🗒 صفحات ۳۰۰ تا ۳۱۱



فایل pdf  و گزیده هایی از متن کتاب در کانال زیر 🔻🔻🔻

https://www.tg-me.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊‌‌
🍃🌺🍃🔔🍃🌺🍃


درود بر دوستان کتابخوان!
از این پس، برای مطالعه گروهی، تصمیم گرفتیم به سراغ آثار یک نویسنده برویم. هر ماه، چندین اثر از یک نویسنده محبوب را انتخاب کرده و با برگزاری نظرسنجی، کتاب مورد علاقه‌ی گروه را برای مطالعه تعیین می‌کنیم.
مشارکت شما در این انتخاب ادبی بسیار ارزشمند است ! اگر نویسنده‌ی خاصی را می‌شناسید که آثارش شما را مجذوب کرده، در کامنت‌ها معرفی‌اش کنید. ما با بررسی و تحقیق، بهترین آثار آن نویسنده را برای ماه‌های آینده انتخاب خواهیم کرد.

#کتابخوانی_گروهی
@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره مریم آیه ۱۰

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا

(زکریا) گفت: «پروردگارا، برایم نشانه‌ای قرار ده.» فرمود: «نشانه‌ی تو این است که سه شب (و روز پیاپی،) با این‌که سالمی، نمی‌توانی با مردم سخن بگویی.»

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_هشتم (در آداب صحبت)

کارها به صبر برآيد و مُستعجِل به‌سر درآيد.

به چشمِ خويش ديدم در بيابان
که آهسته سَبَق بُرد از شتابان
سمندِ بادپای از تک فرو ماند
شتربان همچنان آهسته می‌راند


@book_tips 🐞
🍃🌺🍃


#نامه‌ها
نامه‌ی من به کاسی (بخش نخست)

عشقِ من! امیدِ من! سلام. سلام
هزاران‌بار سلام. درودهایم را نثارت می‌کنم و موفقیتِ تو را آرزو. دختر! تو چه به روزِ من آوردی؟ دیوانه‌ام کردی. نه از دیوانه هم بدتر. دیوانه، لااقل خودش را دارد، اما من خودم را هم از دست دادم. تو مرا از خودم گرفتی. مرا از خودم خالی کردی و از خودت پُر. من، تو شدم.همش تو. دنیا تو شده. همه‌چیز تو شده. آسمان، زمین، خیابان، کوچه، زن، مرد، خلاصه همه، تو شدند.
به هرکجا، به هرکسی، به هرجایی که نگاه می‌کنم، تو را می‌بینم. به خدا هیچ‌وقت باور نمی‌کردم این‌طور بشوم. اما وقتی موقعِ برگشتن، اشک‌هایم را دیدم، وقتی دیشب تا صبح نخوابیدم، وقتی تنهاییِ بی‌تو را باور کردم، فهمیدم که بی‌حد دوستت دارم. به اندازه‌ی بزرگیِ تو و به وسعتِ عاطفه‌ی تو عاشقتم.
دیشب ساعتِ هشت و نیم شب به قم رسیدیم. صبح، یادِ تو بودم؛ یادِ تو که روزِ قبلش آمدی به پشه‌بندِ من و من امروز بغض کردم. همه‌ی وجودم تو را خواست و می‌خواهد. من معتادِ تو شدم. الان هم دارم با همان‌خودکاری که خودت به من دادی، برایت نامه می‌نویسم.
امروز نزدیکِ ظهر، رادیو ترانه‌ی«اومدی» شُهره را پخش می‌کرد؛ همان ترانه را که آن‌روز صبح در خانه‌ی شما از رادیو پخش می‌شد و تو گفتی:
ـ احمد! اینو داره برای تو می‌خونه.
خیسی چشمم به من حالی کرد که بی‌اندازه دوستت دارم.آخر چرا نباید ما کنارِ هم باشیم؟ چرا باید عقایدِ پوچِ مردم، ما را از هم دور کند؟ چرا باید من از بی‌تو بودن رنج بکشم؟ چرا؟
می‌دانی می‌خواهمت، اندازه‌ی خدا؛ خدا چقدر بزرگ است؟ همان‌قدر که نهایت ندارد، من هم تو را همان‌قدر می‌خواهم.
کاسیِ من! یادت باشد که به من قول دادی؛ یادت باشد که دستت در دستِ من بود که گفتی:
ـ برایت می‌مانم، برای من بمان! برای همیشه بمان! من به یادتم، تو هم به یادم باش!
تو اگر یک‌دهمِ اندازه‌ای که من به یادت هستم به یادم باشی، برای من کافی است. یادت هست در سکوت و خلوتِ «تِریا» به تو گفتم:
ـ به یادتم، به یادم باش!
یادت هست؟ بازهم دارم گریه می‌کنم. بازهم اشک‌هایم سرازیر شد. خیلی دوستت دارم. دوری تو عذابم می‌دهد. دارم درد می‌کشم. دارم می‌سوزم. چرا من باید از تو، از تو که زندگی‌ام هستی دور باشم؟ چرا؟ تو، وجودِ من، همه‌ی مرا به آتش کشیدی. دلم می‌خواست می‌توانستم الان در کنارت باشم. نگاهت کنم. این‌قدر که از تو پُر شوم.
یادت هست پریشب به من گفتی:
ـ کمی گریه کن!
همان‌موقع، بغض در گلویم بود. دختر! تو چه هستی؟ چرا از من دوری؟ از لحظه‌ای که از تو جدا شدم، سنگینی بغض را در گلویم حس کردم. حالا هم گذاشتم تا اشک‌هایم بیرون بریزند. راستی، اگر روزی دلت مرا نخواهد، اگر یک‌روز مرا فراموش کنی، آن‌روز می‌دانم که می‌میرم. به خدا عین واقعیت را گفتم. حتماً می‌میرم.
کاسی‌جان! نکند روزی تحتِ تأثیرِ حرف‌های این و آن قرار گیری و مرا فراموش کنی؟ من آن‌جا که بودم، نمی‌دانستم این‌قدر به تو علاقه‌مند شدم. اما حالا می‌بینم تو همه‌ی زندگیِ من شدی. اگر تو نباشی، زندگی‌هم نیست. تو نباشی، زمین نیست، خدا نیست، هستی نیست، من نیستم.
کاسی‌جان! یک‌سؤال: اگر فرضاً پدر و مادرت با ازدواجِ من و تو مخالفت کنند، تو چه می‌کنی؟ فوری مرا فراموش می‌کنی؟ فوری زندگیِ مرا از من می‌گیری؟ فوری مرا می‌کُشی؟ جوابم را بده! بنویس!
یا این‌که تو هم مبارزه می‌کنی؛ تو هم تلاش می‌کنی؟ اما بدان من بی‌تو می‌میرم. من بی‌تو زنده نخواهم بود. امیدی ندارم بمانم. معذرت می‌خواهم که اشک‌هایم روی نامه چکید. مرا ببخش! چه کنم؟ یادت ولم نمی‌کند. دوستت دارم؛ دوستت دارم؛ دوستت دارم؛ بی‌نهایت دوستت دارم.
همه‌ی بچه‌ها را سلام برسان! به منیره هم سلام برسان که خیلی عزیز است. بیشتر از این مزاحمت نمی‌شوم، هرچند دلم می‌خواهد تا صبح، تا زمانی که به تو برسم، همین‌طور بنویسم. لعنت به این‌فاصله!
خدا نگهدارت. موفق باشی. به یادم باش! عاشقِ تو: احمد
درضمن، عزیز زیبایم! من شماره تلفنِ همسایه‌مان را گرفتم و آن‌ها گفتند: هروقت خواست تلفن کند، یعنی تو. اما عزیزم، چون من در ایام هفته، بجز پنج‌شنبه در دانش‌سرا هستم،اگر تلفن کردی، روزهای پنج‌شنبه و جمعه تلفن کن! اگر من نبودم، به آن‌جا بسپار که مثلا یک ساعتِ دیگر، باز تلفن خواهی کرد. خوشحال می‌شوم اگر این‌کار را بکنی.منزل قرنلی، شماره‌تلفن8504احمدِ آقاملّا.
«آقاملا» لقب پدرم است؛ یعنی هم «حاج‌ملا» می‌گویند، هم آقاملا. «ملا» می‌دانی یعنی چه؟ یعنی کسی که زیاد چیز می‌داند. به هرحال، اگر تلفن کردی، بگو: احمدِ آقاملا را می‌خواهم.
در ضمن، برای پدرت هم نامه‌ای نوشتم و درآن، راجع به «شیربها» حرف‌هایی زدم. چون خواهرم حرف‌هایی می‌زد که کمی اغراق‌آمیز بود. مثلا می‌گفت: پدرت به من(خواهرم) گفته:
ـ شیربها باید بیست هزارتومان باشد.

ادامه دارد.
#دکتر_احمد_عزتی‌پرور
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

  بیست و نهمین روز مطالعه
📕 #گرگ_بیابان
#هرمان_هسه
🔁  #قاسم_کبیری 


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۳۳۸


سهم مطالعه هر روز : ۱۱صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۶/۰۳
پایان: ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

🗓 امروز سی و یکم شهریور ماه
🗒 صفحات ۳۱۲ تا ۳۲۳



فایل pdf  و گزیده هایی از متن کتاب در کانال زیر 🔻🔻🔻

https://www.tg-me.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊‌‌
رمان "کلیدر" بر اساس داستان واقعی کدام شخصیت رمان مذکور نوشته شده است!؟
Anonymous Quiz
8%
زیور
21%
مارال
6%
صبرخان
64%
گل محمد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره القمر آیه ۱۰

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ

آنگاه پروردگارش را خواند (و گفت:) «من مغلوبِ (این قوم) شده‌ام؛ پس یاری ام کن .»
#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#نغمه_های_سعدی

#باب_هشتم (در آداب صحبت)



هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است.

چون درآيد مِهْ از تويی به سُخُن
گرچه بِهْ دانی اعتراض مکن



@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#نامه_ها
نامه‌ی من‌به کاسی(بخش دوم)

نمی‌دانم راست است یا نه؟ به من حق بده تعجب کنم. زیرا هیچ‌جا رسم نیست این‌همه شیربها بگیرند. البته تو برای من به اندازه‌ی تمام دنیا ارزش داری و من تمام زندگی‌ام را به پای تو خواهم ریخت، اما برای شروع، این‌مبلغ برای خانواده‌ی من سنگین است. به همان‌قرآنی که خودت به من دادی، اگر خودم پول داشتم، این که چیزی نبود، دنیا را برایت هدیه می‌کردم. اما افسوس که چنین‌مبلغی ندارم و برای خانواده‌ی من هم سنگین است.
می‌دانی پدرم چه گفت؟ گفت:
ـ تو اگر از قم دختر بخواهی، هرکسی را بخواهی برایت می‌گیرم. می‌دانی که لب تَر کنم، هرخانواده‌ای حاضر است به خانواده‌ی من دختر بدهد.
من گفتم:
ـ پدرجان! من او را می‌خواهم و جز او نمی‌خواهم.
گفت:
ـ پس در نامه بنویس که در گفته‌ی خود تجدیدنظر کنند تا بتوانیم با هم کنار بیاییم.
من هم چنین کردم و نامه‌ای برای پدرت نوشتم. خودت هم اظهارنظر کن و به خانواده‌ات بگو که مرا دوست داری و اصرار کن که هرچه زودتر به قم بیایند. ما منتظر پدر و مادرت هستیم. مَقدمتان گرامی باد! بازهم خدانگهدار. دوستت دارم: احمد
بیست و یکم مهرماه1357
به پدر کاسی:
حضور محترم آقای خداپرست سلام کرده، تندرستی آن وجودِ گرامی را از درگاه پروردگارِ قادر و متعال خواستارم. بی‌مقدمه به اصل می‌پردازم و مقصودِ خویش را از مزاحمتی که برایتان فراهم آورده‌ام، بیان می‌کنم. بنده هنگامی که به قم بازگشتم، بازهم بیشتر راجع به شما با پدر و مادرِ خود حرف زدم. خواهرم نیز از این‌دیدار، احساسِ رضایت می‌نمود و تمام خوبی‌ها و مهربانیِ شما را در خانواده بیان کرد.
توجه فرمایید: خانواده‌ی من، راغب و شایِق است با خانواده‌ی شما پیوندی برقرار نموده، زندگیِ نوینی را برای دوجوان که فرزند شما و من باشم، فراهم آورند. پس، کار با نیّتِ خیری آغاز شد و امید که با شادی، فرجام یابد. اما این‌طور که خواهرم اظهار می‌کرد، شما با او صحبت و راجع به مَهریّه و شیربها، بیاناتی ابراز نموده‌اید. اما شاید به یک مسأله کمتر توجه کردید و آن، وصلتِ فرخنده‌ای است که می‌رود آغاز یابد.
این‌طور که از گفته‌های خواهرم پیدا بود، شما فرموده‌اید: شیربها باید پانزده الی بیست‌هزارتومان باشد که خب ملاحظه می‌فرمایید مبلغِ قابل توجهی است و این برای خانواده‌ی من، شاید کمی سنگین باشد و هست.
پدرم می‌گوید: اگر شما واقعاً به این وصلت راضی هستید، باید در گفته‌تان تجدیدنظر کنید!
این را هم بپذیرید که دخترِ شما شئ و یا یک جسمِ بی‌روح نیست که برایش قیمت قائل شده‌اید. او یک انسان است؛ انسانی که فکر می‌کند و زنده و سالم است. البته معذرت می‌خواهم که این‌چنین گستاخانه قلم می‌رانم. این را بر من خواهید بخشید.
شما می‌گویید: باید دوسال صبرکنید! ما دوسال صبر می‌کنیم. شما می‌گویید: باید تحصیل فرزندتان تمام بشود. ما نیز قبول می‌کنیم. پس حالا که هدف من هم تشکیل خانواده و پیوند با خانواده‌ی محترمی چون شما می‌باشد، شما هم کمی، فقط کمی، ارفاق کنید و اجازه دهید این همبستگی تکوین یابد و شکل بگیرد. شما هم سعادتِ ما را تکمیل کنید!
ملاحظه بفرمایید! خانواده‌ی من و خانواده‌ی شما تقریباً از یک‌طبقه‌ی اجتماعی هستیم. خودِ مرا که دیده‌اید؛ ظاهر و باطنِ من همان بود که دیدید. اگر مرا می‌پذیرید، لطفاً پاسخ ما را هرچه زودتر بدهید و ما هم از امروز منتظرِ قُدومِ شما هستیم. هرگاه تشریف بیاورید، مَقدمتان را گرامی می‌داریم. پدرم هم منتظر شماست.
خانواده‌ی من یک‌یک سلام می‌رسانند. من هم خود به حضورِ خانواده‌ی شریفِ شما سلام می‌رسانم. بیش از این، اوقاتِ گران‌بهایتان را نمی‌گیرم و از آفریدگارِ بزرگ، سعادتِ همه‌ی شما را مسئلت دارم. با این امید که با مهربانی و محبت خودتان مرا سرافراز سازید. حق یارتان باد!
با تقدیمِ احترام: احمد عزّتی پرور

@book_tips 🐞
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خش خش ... صدای پای خزان است ، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند .

#علیرضا_بدیع

@book_tips 🐞🍂🍃
2024/11/12 18:22:09
Back to Top
HTML Embed Code: