Telegram Web Link
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۷

پیرمردی که با کمک عصا راه می‌رود چند بار توجه مرا به خود جلب کرد. سعی می‌کرد که در اعمال حج پا به پای دیگران حرکت کند و عقب نماند. کوتاه قامت است و با لهجه‌ای خاص سخن می‌گوید. معلوم است که سواد ندارد و روحانی کاروان به سختی توانست بیان صحیح اذکار حج را به او بیاموزد. عاقبت پیری و ناتوانی او را مجبور ساخت تا برای ادامه اعمال خود نایب بگیرد. چاره‌ای نداشت؛ وقتی کم سن و سال‌ترها در زیر تیغ آفتاب کم آورده و به سختی طی مسیر می‌کردند، معلوم بود از پیران کهنسال کاری بر نخواهد آمد.

این روزها که محبوس هتل و هوای داغ عربستان هستیم و هر کس خود را به صورتی سرگم می‌کند تا روز را شب کند، در یک فرصت مغتنم او را شکار کردم. آمده بود تا نفسی چاق کند و بر روی صندلی کنار اتاق ما استراحت کند که باب گفتگو را با او گشودم. جسورانه پرسیدم که چرا اینقدر دیر به حج آمده؟ این سفر مرد کهن می‌خواهد نه کهنه. دیدم که خندید، فهمیدم خوش‌مشرب است. گفت: "چرا دروغ بگویم، من ۷۵ سالم است، پول ثبت‌نام حج وقتی گله گوسفندان را فروختم، جور شد و من توانستم راهی شوم".

باصفا و بی‌آنکه پرده‌پوشی کند حرف می‌زد. اشتیاق مرا که به شنیدن شنید گفت: "من هیچ‌وقت پدرم را ندیدم، هنوز یک‌سالم نشده بود که او کشته شد؛ وقتی گله گوسفند را به ییلاق می‌برده در رودخانه‌ای در شوشتر غرق می‌شود. می‌رود یکی دو تا بز را که آب داشته آن‌ها را می‌برده نجات دهد که خودش هم گیر می‌کند و در آب خفه می‌شود. من که آن روزگار را به خاطر ندارم، از مادرم شنیدم که وقتی نان‌آور ما از بین می‌رود، روزگار بدبختی ما هم شروع می‌شود. من تنها نبودم؛ ما دو فرزند بودیم. خواهرم آن موقع ۴ساله بوده. دایی‌ها گله ما را در اختیار می‌گیرند تا ما بی‌نان نمانیم اما آرام آرام سرمایه ما نابود می‌شود. نمی‌خواهم پشت سر مُرده حرف بزنم ولی دو سه سال بعد، یا در اثر خیانت و یا دلسوزی نداشتن جز چند تا بز و بزغاله از آن گله بزرگ چیزی برای ما باقی نمی‌ماند".

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج ادامه قسمت ۲۷


مادرم در جوانی بيوه شده بود، زن بلندقامت و زیبایی بود و چند نفر خواستگار داشته که‌ دست رد به سینه همه می‌زند تا ما بچه‌ها را از آب و گل بیرون آورد. وقتی آن نامردی را از برادرانش می‌بیند خودش می‌آید میدان و درست و حسابی می‌شود یک چوپان. مرا پیش خواهرم می‌گذاشته و از صبح تا شب دنبال کار این چند تا حیوان، صحرا را زیر پا می‌گذاشته. خیلی‌ها سرزنش یا تمسخرش می‌کردند که زن را چه به چوپانی ولی او با سماجت و بی‌آنکه گوش به حرف مفت دیگران بدهد کار خودش را می‌کند. خدا به کار کمکش می‌کند و در چند سال با مواظبت‌های مادرم و دقت او در کار و زایش بزها ما چند هم گله کوچکی پیدا کردیم. من که از صدقه سر شیر و گوشت این گله قد کشیده بودم از ۷/۸ سالگی دنبال مادرم به صحرا می‌رفتم و راه و چاه چرانیدن گوسفندان را فرا گرفتم. مادرم به من آموخت که با حیوانات نرم باشم و چون چشمانم آن‌ها را عزیز بشمارم. مادرم می‌خواست مرا به مدرسه بفرستد که قبول نکردم. کار چوپانی را دوست داشتم و مادرم هم اصرار نکرد".

"با همان عایدات گله، اسباب جهیزیه خواهرم فراهم شد و او رفت به خانه بخت. من هم در آغاز جوانی یک چشم به گله داشتم و چشم دیگرم به مادرم بود که مرتب نحیف می‌شد. دکترها تشخیص سرطان پیشرفته دادند و من که جز گله، مالی نداشتم بیشتر آن‌ها را فروختم و خرج مادرم کردم ولی خدا نخواست که او زنده بماند و از همان بیماری درگذشت. هیچ‌وقت آخرین حرفی را که آهسته و بی رمق به من زد فراموش نمی‌کنم. گفت: "برگرد سرکارت؛ زحمت دارد ولی مالی که از علف بیابان و آب روان صحرا و حیوان زبان‌بسته بدست می‌آید با برکت است، دعای من پشت سرت است، حتی آن دنیا هم که باشم". مادرم مُرد و من با چند رأس گوسفندی که مانده بود زدم به دل زندگی. نمی‌دانم دعای مادرم بود که ظرف چند سال گوسفندها بیشتر شدند، توانستم زن بگیرم، اولاد دار شدم و با همین گله‌داری برای خودم زندگی تشکیل دادم".

"همیشه دوست داشتم حج بروم ولی اینقدر کار روی سرم ریخته بود که فرصت این کار را  نداشتم. زد و یک بار که دنبال گله بودم، از روی کوه پرت شدم و پایم بدجور شکست و پس از عمل چند سانتی کوتاه شد‌. دیگر نمی‌توانستم پشت سر گله بدوم. دو پسر هم داشتم که به هر کاری زده بودند نگرفته بود و من ناراحت وضع آنان بودم. یک شب در خواب دیدم که لباس احرام به تن دارم و دنبال گوسفندها در حرکت هستم کعبه روبه‌رویم است. بیدار که شدم حال خودم را نمی‌فهمیدم. عزم را جزم کردم و گله را فروختم".
"آخرين باری که گله را دیدم که کامیون‌ها آن را بار می‌زدند تا ببرند، بغض گلویم را گرفته بود. پولی که به دست آوردم دادم به بچه‌ها. یک کامیون بزرگ خریدند تا دو نفری با آن کار کنند. آنقدر هم ماند تا من ثبت‌نام حج کنم. حالا من مالک دو دانگ کامیون هستم که بچه‌ها آخر هر ماه سهم  مرا حساب و پرداخت می‌کنند و زندگی‌ام این‌گونه می‌چرخد".
پیرمرد خاموش شد، به دور و بر نگاه کرد. با گفتن این که "ببخشی که پر گفتم" بلند شد، خداحافظی کرد. مردی که عصازنان دور می‌شد نمادی بود از یک انسان عامی، اما استوار و معتقد. تفسیر روشنی از مفهوم برکت مال را در مقابل خود  می‌دیدم.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
اگر می خواهید زندگی شادی داشته باشید، آن را به هدفی گره بزنید ، نه به افراد یا چیزها ...

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره الفلق آیه ۱،۲،۳

قلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ
وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ


ترجمه :
بگو:
پناه مى‌برم به پروردگارِ سپيده‌دم،
از شرّ آفريده‌هايش،
و از شرّ تاريكىِ شب[ظلم]،
آنگاه كه همه جا را فراگيرد.


#کلام_پروردگار


@book_tips 🐞
سخن اندک و مفید همچنان است که
چراغی افروخته،چراغی نا افروخته را
بوسه داد و رفت!

#فیه_ما_فیه
#مولانا

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۸

می‌خواهم از ابوالعلا معری حکیم و شاعر دگراندیش عرب که در سوریه کنونی مدفون است، تقلید کنم. او که در قرن چهارم هجری زندگی می‌کرد، چند سالی بیشتر از نعمت بینایی برخوردار نبود و بیماری آبله چشمان او را در کودکی کور کرد. ابوالعلا تحت تاثیر نابینایی نسبت به زندگی بدبین شد و با وجود ثروت بسیار، گیاه‌خواری پیشه کرد و‌ هرگز ازدواج ننمود.

او از مردم کناره گرفته و به نوشتن عقایدش روی آورد و اشعار زیادی از خود به جای گذاشت. او در شعری گفته که رهین‌المحبسین است؛ یعنی اسیر دو زندان؛ یکی کوری و دیگری گوشه‌نشینی. حالا من هم در این چند روز که بعد از پایان اعمال حج در هتل محل اقامت کاری ندارم و روزها را به بطالت و زمان‌کشی می‌گذرانم و از ترس هوای گرم جرئت بیرون آمدن از هتل را هم ندارم، اسیر دو زندانم.

اینجا برای گذران وقت هر کس راهی انتخاب کرده است. بعضی که به ظواهر دیانت توجه دارند، به اعمال مستحبی روی آورده‌اند و دیگران یا با هم سخن می‌گویند و داستان زندگی و یا تجارب خود را با آب‌وتاب برای مخاطب نقل می‌کنند و یا سر در گوشی تلفن فرو برده و برای خود مشغولیت درست می‌کنند.

دولت سعودی اجازه رأی‌گیری برای انتخاب رئیس جمهوری ایران را به حجاج نداد؛ دلیل آن نامعلوم است و می‌شود به حدس و گمان روی آورد. من حداقل سعی می‌کنم نماز مغرب را به جماعت در مسجدالحرام بخوانم. اهل سنت چون نماز را در پنج نوبت اقامه می‌کنند، میان نماز اول و دوم تقریبا ۲ ساعت فاصله می‌اندازند و ایرانی‌ها که به این شکل نماز خواندن عادت ندارند، بلافاصله نماز دوم را به تنهایی خوانده و از مسجد خارج می‌شوند و من هم در زمره آنان هستم.

چه در مدینه و چه در مکه پس از خواندن نمازهای واجب، بلافاصله برای مردگان نماز میت ادا می‌کنند. یک‌بار موفق شدم که مردگانی را که به آن‌ها نماز خوانده و از مسجدالحرام خارج می‌کردند ببینم. بیش از ۲۰ مُرده از زن و مرد بودند که بر روی ماشین‌های برقی حمل کالا دو تا دو تا خوابانیده و با سرعت خارج می‌کردند. مردها را کفن کرده بودند و زن‌ها را برای آنکه جثه آنان معلوم نگردد، زیر بقعه کوچکی قرار داده بودند. محاسبه کردم که در مکه با کمتر از دو میلیون جمعیت روزانه اندکی بیش از ۱۰۰ نفر راهی دیار ابدیت می‌شوند. حال مردگان را رها کنیم و از زندگان بگوییم که ما هم در شمار آنانیم و امید است به این زودی از جام فنا ننوشیم و خلعت مرگ نپوشیم.

اول نمی‌دانستم که چرا هر جا می‌رفتم من را از اتباع کشور ترکيه به حساب می‌آوردند و مدام مجبور می‌شوم که ملیت خود را آشکار کنم. بعد که دقت کردم متوجه شدم که ایرانی‌ها در رنگ پوست و پوشش به ترک‌ها بسیار شباهت دارند. ما و آن‌ها تیره‌پوست نیستیم و چون مردهای ما و آنان مانند بنگال‌ها و هندوان و اعراب لباس ملی نداریم و به یک پیراهن و شلوار اکتفا می‌کنیم، ما را ترک می‌شناسند و این غلبه ترک بر فارس هم چیزی است که از آن سر در نیاورده و گمان می‌کنم که چون ترک‌ها اهل سنت هستند، اشتراک در مذهب احساس قرابت بیشتری به آنان می‌دهد تا ما که از صورت وضو تا شکل نمازمان با اهل سنت متفاوت و گاه در تضاد است.

البته زنان ترک از چادر استفاده نمی‌کنند و همگی به یک پیراهن بلند که تمام بدن آنان را پوشانده اکتفا می‌کنند. با این وجود وقتی همگی با وجود رنگ پوست و لباس‌های متفاوت در صفوف نماز قرار می‌گیرند می‌توان شاهد وحدت در عین کثرت بود.

ادامه دارد ...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره قصص آیه ۸۳

تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ

ترجمه:

این سراى آخرت (بهشت) را جایگاه کسانی قرار می‌دهیم كه در زمين، برترى‌طلب نيستند


#کلام_پروردگار


@book_tips 🐞
آب مقاومت نمی‌کند. آب جریان دارد. وقتی دستت را در آن فرو می‌بری، تمام چیزی که احساس می‌کنی نوازش است. آب یک دیوار محکم نیست، جلوی تو را نخواهد گرفت.

اما آب همیشه به جایی می‌رود که می‌خواهد برود و در نهایت هیچ چیز نمی‌تواند در برابر آن بایستد. آب صبور است.

قطره‌های آب سنگ را فرسایش می‌دهند. این را به خاطر بسپار، فرزندم. به یاد داشته باش که نیمی از وجود تو آب است. اگر نمی‌توانی از مانعی عبور کنی، آن را دور بزن. آب این کار را می‌کند.

#مارگارت_اتوود

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم، و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی.
هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم.
نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد!


#مصطفی_مستور
#عشق_روی_پیاده_رو
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۲۹

نمی‌گویم که با پول می‌شود همه کاری کرد، ولی خیلی کارها می‌شود انجام داد. در مکه بسیاری از کارهای خدماتی توسط نیروی کار خارجی انجام می‌شود. غیر از پاکبانی و کار در هتل‌ها، بسیاری دیگر از امور که حتی اهمیت بسزایی دارند بر عهده کارگران خارجی گذارده شده است. رانندگان، فروشندگان در فروشگاه‌های بزرگ و حتی بخشی از نیروهای امنیتی خارجی هستند.

دیشب در آخرین ایستگاه من و راننده در اتوبوس بودیم. راننده آهنگی عربی گوش می‌داد و با دستش روی فرمان ضرب گرفته بود. سرخوش بود؛ از چه، نمی‌دانم. پرسید: "وین حاجی....ها" و من گفتم ایران. حالا نوبت من بود که از ملیتش بپرسم. صدای موسیقی‌اش بلند بود ولی شنید و گفت مصری است. ابراز ارادتی به راننده و مردم مصر کردم و پیاده شدم. قبلا هم راننده مصری دیده بودم. یکی از دلایل نفوذ عربستان در کشورهای فقیر اسلامی، چه عرب یا عجم به کارگیری صدها هزار نیروی کار ارزان قیمت آن‌هاست. اینجا پر است ازکارگران ارزان قیمت بنگالی، هندی مسلمان، پاکستانی و مصری و یمنی و... .

چند روز پیش یکی از همسفران از پله‌های هتل افتاد و پایش شکست. گفتند که شکستگی است و عمل می‌خواهد. در بیمارستان نور بستری و جراحی شد. همراهانش می‌گفتند که کادر درمان از کشور فیلیپین بودند و بر نظم و تمیزی بیمارستان و دلسوزی پرستاران در مراقبت از بیمار سخن‌ها می‌راندند. پس بی‌جهت نیست که پزشکان خوب ما هم کمی آن طرف‌تر در عمان یا امارات به کار مشغول می‌شوند و جلای وطن می‌کنند تا از دراهم و دنانیر عرب نشسته بر نفت و تجارت آزاد بهره‌ای برده باشند.

دولت سعودی ۷ سال است که ماهیانه به طور متوسط ۱۰۵۰ ریال به شهروندان خود یارانه می‌دهد؛ خدا بدهد برکت؛ به هر خانواده سهم نفتش را در خانه می‌دهند؛ بی‌لوله‌کشی. آن بنده خدا که امروز مغضوب حکومت است هم می‌خواست نفت را بیاورد سر سفره که ظاهرا پیت نفت سوراخ بود و در راه نفت بر زمین ریخت و در خاک محو شد. به در خانه مردم نرسید؛ چه برسد به سر سفره آن‌ها.

بیماری ویروسی است یا هر کوفت دیگری، که خیلی از زائران درگیر آن شده‌اند. سرفه‌های شدید، تعریق ناگهانی بدن، دست دادن حالت تهوع و بی‌حالی از عوارض آن است. من مسکین هم دچار شدم و از موکلی که پزشک است با پیامک استمداد خواستم. گفت دارو مصرف نکن که بی‌فایده است و بابونه شیرازی را چنین و چنان نرم و دم کن و شیرین نشده سر بکش تا فریادت سر به آسمان نکشد. جواب دادم پدر آمرزیده! اینجا بابونه کجا بود، آن هم شیرازی. عرب چه می‌دادند که بابونه چیست. آن وقت چیز دیگری به غلط می‌دهند دست من و می‌خورم و باید دو نفر پیدا شوند پایم را رو به قبله کنند. با خودم گفتم که چاره‌ای نیست، به قول مرحوم بهار می‌سوزم و‌ می‌سازم.

عصر رفتم مسجدالحرام برای نماز مغرب. در صفوف جماعت ایستاده بودم که دیدم حالم خوش نیست و حالت تهوع بر من غلبه کرده است. بدنم به ناگهان عرق شدید کرد. به درگاه خدا در دل نالیدم که ای صاحب بیت‌العتیق و ای خدای آسمان‌ها و زمین بر حال من بی‌کس و غریب ترحم کن که اینجا را ملوث نکنم که شرم آن همیشه در خاطرم خواهد ماند. به این امید بودم که اگر به رکوع و سجده روم این حالت التیام خواهد یافت. امام جماعت زده بود به تلاوت آیات طویل قرآن، رسمی که در مکه و مدینه ائمه جماعات در خواندن سوره دارند و من دیدم که پاهایم خم شد و دیگر نفهمیدم. چند ثانیه‌ای از مدار محسوسات عالم خارج شدم. به قول جناب مولوی: حالتی آمد درونش آن زمان... که برون شد از زمین و آسمان... به خود آمدم که روی سنگ فرش‌ها نقش شده بودم؛ امام در رکوع بود.

به سرعت برخاستم و رکوع و سجود گذاردم و نماز را با حال نزار به پایان بردم؛ حالا دیگر این نماز درست بود یا نه، نمی‌دانم. خوشحال بودم‌ که حال تهوع از بین رفته است. حاجی پاکستانی که کنارم نماز می‌خواند با علامت دست پرسید که چه شده و من که زار و بی‌حال بودم با همان آیین سخن گفتن از روی علائم سر دل باز گفتم. این هم از الطاف ضعف ناوگان هوایی کشور است که نمی‌تواند بیش از ده روز پس از پایان مراسم حج شهروندان خود را به موقع برگرداند و بسیاری از آن‌ها در معرض این  بیماری قرار گرفته‌اند.

دیروز دولت سعودی در نیمه روز اجازه برگزاری انتخابات را در هتل‌ها داد و من که مدت‌ها با خود در شرکت کردن و نکردن کلنجار می‌رفتم، رای خود را به کسی که در اسم و شغل طبیب است دادم، به آن امید که با مرهم نهادن بر زخم‌های چرک کرده کشور بوی اصلاح را به مشام ما باز آرد. ایا امید بیهوده است؛ نمی‌دانم.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
کدام رمان داستایفسکی به بررسی پیامدهای فلسفی و اخلاقی اعمال یک جنایت به خصوص قتل می‌پردازد؟
Anonymous Quiz
4%
شیاطین
6%
ابله
78%
جنایات و مکافات
13%
برادران کارامازوف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره مائده آیه ۶۸

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ


ترجمه:

كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه يهودی و صابئی و مسيحی‌اند، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آوَرَد و كار نيكو كند، پس نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد.

#کلام_پروردگار


@book_tips 🐞
سلام بر کسانی که
معنی عشق را می‌دانند
ولی محبوبی ندارند..!

#جبران‌_خلیل‌_جبران

@book_tips 🐞
روزی آماده می‌شویم که خداحافظی کنیم. خداحافظی با هرچه و هر کس که بیشتر عشق ورزیدیم، بیشتر از خودمان!

آن روز احتمالاً روز شادی نخواهد بود امّا قطعاً روز بزرگتر شدن ما خواهد بود.

روزی که ارزشِ آدمِ درونی‌مان را ببینیم دیگر راضی نمی‌شویم به آدم‌های درگیرِ رفتن!

به آدم‌های نصفه‌نیمه در رابطه! چون آن روز دلمان نمی‌آید آدمِ درونی‌مان را کمتر دوست بداریم و به کم راضی‌اش کنیم.

آن روز مقابلِ تمام سختی‌هایِ زندگی می‌ایستیم و دستِ آدم درونی‌مان را می‌گیریم و آرام زمزمه می‌کنیم:

من هستم، با هم رد می‌شویم.
من تو را بیشتر از اشتباهاتت دوست دارم. من کنارت هستم...

#پونه_مقیمی

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۳۰

نمی‌شود حج آمد و دست خالی رفت. سابق بر این حاجیان موقع بازگشت خیلی چیزها خریده و با خود می‌بردند، حتی تلویزیون‌های رنگی بزرگ، یخچال فریزر و ... حالا وضع مثل گذشته نیست. در آن موقع بازار عربستان در تصرف کالاهای آمریکایی و ژاپنی بود و کشور ما که سر ستیز با غرب و غربی را داشت، در را بر روی چنین کالاهایی بسته بود و آن مصنوعات ارج و قرب بسیار یافته بود. ولی الان که بازار ایران و عربستان را چینی‌ها فتح کرده‌اند، اجناس مشابه زیاد است، گرچه بازرگانان طماع ایرانی تا اینجا  ترجیح داده‌اند، کالاهای بی‌کیفیت چینی را وارد و ببندند به ناف خلق‌الله.

برویم سر اصل مطلب:
در مدینه سراغ خرید نرفتم و در مکه‌ پس از پایان اعمال، سراغی از بازارهای مملو از کالای عربستان گرفتم. شلوغی بازار گیج‌کننده است؛ هزاران مرد و زن حاجی در حال رصد کردن و گاه خرید هستند. حاجیان همه کشورها هستند و آن همه مرد و زن خریدار از سفید مرمری تا سیاه ذغالی در کنار هم از صحنه‌های دیدنی بازار بود.

من قبلا گمان می‌کردم که ایرانیان و به خصوص زنان در مقوله تخفیف گرفتن تخصص و اصرار دارند ولی دیدم نه؛ اسم ما بد در رفته است، چرا که  زن اندونزیایی همان‌قدر اهل چانه است که  مرد پاکستانی. خلاصه که هم فروشنده و هم مشتری به دنبال مذاکرات اصلاحی نرم‌کننده بودند. مشکل جدی زبان است که آن هم فروشنده زیرک چهار تا کلمه فارسی، اردو، انگلیسی را یاد گرفته و بلغور می‌کند و گلیمش را از آب بیرون می‌کشد. اگر هم خیلی در بمانند با نشان دادن انگشتان دست منظور خود را به طرف مقابل می‌فهمانند.

فروشندگان دست مشتری را خوانده‌اند و قیمت‌ها را بالا می‌گویند چون می‌دانند که مشتری حتما خواستار کاهش ثمن‌ معامله است. جنسی را انتخاب کردم و قیمت را پرسیدم، گفت ۵۰ ریال؛گفتم ۳۰ ریال می‌خرم. قبول کرد. با خود گفتم صد رحمت به ابوسفيان! اگر او بود چنین کلاه گشادی را بر سر مشتری نمی‌تپانید. نظارتی بر این گونه داد و ستدها نیست و هیچ مقام رسمی از مشتری خارجی گیج و گول حمایتی نمی‌کند؛ یک بازار آزاد مبتنی بر اصول عرضه و تقاضا. شلوغی و ازدحام آنقدر زیاد است که باید مواظب باشی خودت را گم نکنی.

بازار ماکولات هم بی‌مشتری نبود و مغازه‌های فست‌فود و بریانی‌ها بی‌توقف مشتری می‌پذیرفت. چند ساعت از ظهر گذشته مرد و زن چنان با ولع غذا می‌خوردند که سیر، اشتها از سر می‌گرفت، چه رسد به گرسنه نزار که همانجا باید کاه گل زیر دماغش می‌گرفتند تا از غش و ضعف خارج شود.

از دست فروشان هم خرید کردم. خواستم اینجا هم چانه‌ای زده باشم، زن فروشنده قاطعانه نه گفت. او که فقط از زیر برقع دو چشمش بیرون بود دو بار گفت خَساره که نشان می‌داد حاضر به تخفیف نیست و آن را ضرر می‌شمرد. نمی‌دانم چرا ولی او را صادق‌تر از آنانی دیدم که پشت دخل‌های مغازه‌های زرق و برق‌دار برج ساعت مکه نشسته و چشم بر جیب‌های مشتریان دوخته تا به چشم زدنی آن را خالی کنند.

بعد از خرید مدتی به غذا خوردن انبوهی از کبوتران در مدخل مسجدالحرام نگاه کردم. اسمشان را گذاشته‌ام مفت‌خورهای دوست داشتنی؛ چون بی‌آنکه زحمتی بکشند، دانه نثار شده از سوی زائران را به سرعت از زمین بر می‌چینند. مفت‌خورهایی که به اندازه می‌خورند و به وقت سیری بال می‌گشایند و نوبت به دیگری می‌دهند. این است آیین مفت‌خواری پسندیده! فردا زمان بازگشت ما تعیین شده و اشتیاق بازگشت به دامن وطن و آغوش نزدیکان را می‌شود در چهره‌های متبسم دید.

پایان

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره بقره آیه ۴۲

وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ترجمه:

و حقّ را با باطل مپوشانيد و حقيقت را با اين‌كه به حقانیّت آن واقفید، كتمان نكنيد.

#کلام_پروردگار



@book_tips 🐞
2024/11/19 19:30:15
Back to Top
HTML Embed Code: