ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان ، جـــان دهم بر بـــوی دوست
#فروغی_بسطامی
@book_tips 🐞
سر نهم در خط جانان ، جـــان دهم بر بـــوی دوست
#فروغی_بسطامی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۱۸
شاید روحانی هر کاروانی مهمترین وظیفه خود را بیان مناسک حج بداند؛ ایرادی هم ندارد، چه حج را آداب مخصوصی است. مشکل آن است که چنان آداب و تشریفات این مراسم را در چشم حاجیان پیچیده میکنند که بسیاری از آنان و به خصوص زنان دچار نوعی وسواس و حتی استرس شدهاند.
بی تردید هر عبادتی را پوسته و مغزی است؛ فروگذاردن مغز و پرداختن بیش از اندازه به پوسته، حج را به راه پیچ در پیچ ظواهر هدایت میکند که کرده است. اینان که امسال حج میگذارند لااقل همگی خواندن و نوشتن میدانند، ولی صد هزار حاجی عرب امی و بدوی در حجی که پیامبر آن را راهبری میکرد بیآنکه پیچیدگی اقوال و نوع انجام مراسم آنان را به دلهره وادارد، اعمال را شایسته و نیکو به جای آوردند.
فربه کردن احکام شرعی و به رنجوری کشاندن فلسفه حج همه حاجیان را به دنبال پرسش از آداب و شرایط کشانده است. سوالاتی که دیدم مطرح است این گونه میباشد: اندازه سنگهایی که در رمی جمره پرتاب میشود، شکل کفش روبازی که باید بر پای داشت و میزان مویی که از مردان باید تراشیده شود؛ ندیدم کسی از دلیل و چرایی نمادهایی چون رمی شیطان با سنگ و قربانی گوسفند و هفت بار طواف و سعی بپرسد و هیچ روحانی کاروانی را ندیدم که از خطبه معروف حجهالوداع حضرت رسول سخنی بگوید.
هر روز که میگذرد بر تعداد حاجیان در مکه افزوده میشود. عصرها در خیابانها جویی از آدمها در حرکتند و چون به مسجد میرسند دریا پدیدار میشود. انبوه مردان و زنانی که در تلاش برای ورود به مسجدالحرام پر شتاب و در تکاپو هستند. پلیس تنها اجازه ورود به محل کعبه را به مردانی میدهد که احرام بر تن کردهاند و دیگر حاجیان میتوانند در طبقات طواف را به جای آورند.
مأموران از نوعی موانع لاستیکی فشرده برای بستن راهها استفاده میکنند. آنها به سادگی قابل جابجایی هستند ولی این موانع گاه برای حاجیان دشواریهایی را ایجاد میکند. نماز را اهل سنت در وقت خود ادا میکنند و چون میان دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا قریب یک ساعت و نیم فاصله است، ما که به این گونه نماز خواندن عادت نداریم، نماز دومی را بیجماعت خوانده و راهی منزلگاه خود میشویم. بعد از نماز مغرب که عزم خروج از مسجد را داشتم دیدم تمام راههای منتهی به ایستگاه اتوبوس را بستهاند. به هر جا که سرک کشیدم فایدهای نداشت.
شرطه سعودی پرتعداد و مصمم ایستاده بود و در مقابل اصرار حاجیان برای گشودن راه مقاومت میکرد. چنان "یا الله حاجی حرک" فریاد میکردند و به شیوه اعراب از ته حلق 'ح' را تلفظ میکردند که من نگران سرنوشت لوزتین آنها شدم! از هر طرف که رفتم راه بسته بود و من خسته و تشنه مستاصل شده بودم. راه زیادی را رفتم و پاهایم دیگر توانی در خود نداشتند. جایی دور از چشم مأموران و پس از سنجش فراوان و نگاه به اطراف از روی یکی از این موانع پریدم و خودم را به قسمت دیگر رساندم. اگر ماموری میدید چه میگفت یا چه میکرد نمیدانم و به آن فکر نمیکنم. به این فکر میکنم که چطور یک وکیل دادگستری که سالهای جوانی را پشت سر گذاشته، نه در کشور خودش بلکه در سرزمینی دیگر، با جوانه سری مقرارت را نقض میکند و به یاد ایام شباب پرش از روی مانع را تمرین میکند.
به خیال آنکه هفت در بسته را گشودهام به ایستگاه رسیدم، ولی چون از راه مالوف نیامده بودم باز با موکلین شریعه فرات روبرو شدم. خسته و عرقریزان و بریده بودم. انتظار این مانع انسانی آخری را نداشتم. هر چه رخصت ورود خواستم بیفایده بود. جز زبان خواهش و تمنا راهی نمانده بود: "انا متعّب انا عطشان". سرباز خیلی جوان بود. نگاهم کرد به طرز خاصی و من خسته و تشنه و کوبیده راه طولانی به او. نگاهها متلاقی شد و در حالی که انتظار نداشتم مانع را از سر راهم برداشت. گاهی چشمها گیراتر از زبانها سخن میگویند. چشمان آن سرباز جوان را هیچگاه فراموش نخواهم کرد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#سفرنامه_حج قسمت ۱۸
شاید روحانی هر کاروانی مهمترین وظیفه خود را بیان مناسک حج بداند؛ ایرادی هم ندارد، چه حج را آداب مخصوصی است. مشکل آن است که چنان آداب و تشریفات این مراسم را در چشم حاجیان پیچیده میکنند که بسیاری از آنان و به خصوص زنان دچار نوعی وسواس و حتی استرس شدهاند.
بی تردید هر عبادتی را پوسته و مغزی است؛ فروگذاردن مغز و پرداختن بیش از اندازه به پوسته، حج را به راه پیچ در پیچ ظواهر هدایت میکند که کرده است. اینان که امسال حج میگذارند لااقل همگی خواندن و نوشتن میدانند، ولی صد هزار حاجی عرب امی و بدوی در حجی که پیامبر آن را راهبری میکرد بیآنکه پیچیدگی اقوال و نوع انجام مراسم آنان را به دلهره وادارد، اعمال را شایسته و نیکو به جای آوردند.
فربه کردن احکام شرعی و به رنجوری کشاندن فلسفه حج همه حاجیان را به دنبال پرسش از آداب و شرایط کشانده است. سوالاتی که دیدم مطرح است این گونه میباشد: اندازه سنگهایی که در رمی جمره پرتاب میشود، شکل کفش روبازی که باید بر پای داشت و میزان مویی که از مردان باید تراشیده شود؛ ندیدم کسی از دلیل و چرایی نمادهایی چون رمی شیطان با سنگ و قربانی گوسفند و هفت بار طواف و سعی بپرسد و هیچ روحانی کاروانی را ندیدم که از خطبه معروف حجهالوداع حضرت رسول سخنی بگوید.
هر روز که میگذرد بر تعداد حاجیان در مکه افزوده میشود. عصرها در خیابانها جویی از آدمها در حرکتند و چون به مسجد میرسند دریا پدیدار میشود. انبوه مردان و زنانی که در تلاش برای ورود به مسجدالحرام پر شتاب و در تکاپو هستند. پلیس تنها اجازه ورود به محل کعبه را به مردانی میدهد که احرام بر تن کردهاند و دیگر حاجیان میتوانند در طبقات طواف را به جای آورند.
مأموران از نوعی موانع لاستیکی فشرده برای بستن راهها استفاده میکنند. آنها به سادگی قابل جابجایی هستند ولی این موانع گاه برای حاجیان دشواریهایی را ایجاد میکند. نماز را اهل سنت در وقت خود ادا میکنند و چون میان دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا قریب یک ساعت و نیم فاصله است، ما که به این گونه نماز خواندن عادت نداریم، نماز دومی را بیجماعت خوانده و راهی منزلگاه خود میشویم. بعد از نماز مغرب که عزم خروج از مسجد را داشتم دیدم تمام راههای منتهی به ایستگاه اتوبوس را بستهاند. به هر جا که سرک کشیدم فایدهای نداشت.
شرطه سعودی پرتعداد و مصمم ایستاده بود و در مقابل اصرار حاجیان برای گشودن راه مقاومت میکرد. چنان "یا الله حاجی حرک" فریاد میکردند و به شیوه اعراب از ته حلق 'ح' را تلفظ میکردند که من نگران سرنوشت لوزتین آنها شدم! از هر طرف که رفتم راه بسته بود و من خسته و تشنه مستاصل شده بودم. راه زیادی را رفتم و پاهایم دیگر توانی در خود نداشتند. جایی دور از چشم مأموران و پس از سنجش فراوان و نگاه به اطراف از روی یکی از این موانع پریدم و خودم را به قسمت دیگر رساندم. اگر ماموری میدید چه میگفت یا چه میکرد نمیدانم و به آن فکر نمیکنم. به این فکر میکنم که چطور یک وکیل دادگستری که سالهای جوانی را پشت سر گذاشته، نه در کشور خودش بلکه در سرزمینی دیگر، با جوانه سری مقرارت را نقض میکند و به یاد ایام شباب پرش از روی مانع را تمرین میکند.
به خیال آنکه هفت در بسته را گشودهام به ایستگاه رسیدم، ولی چون از راه مالوف نیامده بودم باز با موکلین شریعه فرات روبرو شدم. خسته و عرقریزان و بریده بودم. انتظار این مانع انسانی آخری را نداشتم. هر چه رخصت ورود خواستم بیفایده بود. جز زبان خواهش و تمنا راهی نمانده بود: "انا متعّب انا عطشان". سرباز خیلی جوان بود. نگاهم کرد به طرز خاصی و من خسته و تشنه و کوبیده راه طولانی به او. نگاهها متلاقی شد و در حالی که انتظار نداشتم مانع را از سر راهم برداشت. گاهی چشمها گیراتر از زبانها سخن میگویند. چشمان آن سرباز جوان را هیچگاه فراموش نخواهم کرد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
این رمان، زندگی اجتماعی و سرگذشت چهار خانواده اشرافی روس را در دوران جنگهای روسیه و فرانسه در سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ به تصویر میکشد. اشاره به کدام رمان زیر دارد؟
Anonymous Quiz
74%
جنگ و صلح اثر تولستوی
10%
دایی وانیا اثر آنتوان چخوف
13%
خاطرات خانه اموات (مردگان) داستایوفسکی
3%
بینی اثر نیکولای گوگول
🍃🌺🍃
سوره الصافات آیه 106 :
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ
ترجمه :
مسلّماً این همان آزمون روشن [از مقام تسلیم و رضای تو] بود
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره الصافات آیه 106 :
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ
ترجمه :
مسلّماً این همان آزمون روشن [از مقام تسلیم و رضای تو] بود
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
یاد توچون بر فراز کلبه فرسوده ما گذشت
تیرک های خسته خانه عشق ترک خورد و شکست
بادی حزین همهمه کرد در گیسوی بید.
نجوای غمینش کمر بید را شکست
درطاقچه دیدگانم بیهوده اشک شوق
یخ زد از سردی باد و نگاهم ماند
بر گلدانی
که در ایوان شکست
چون بلایی آسمانی عشق تو
هرچه شادی رادرو کرد و گسست
حال میبینم خود را در تکه های گلدان گل
ذکر میگویم نجواکنان
خدایا شکر که این بلا ازسر گذشت..
#گیتی_حسینی
@book_tips 🐞
یاد توچون بر فراز کلبه فرسوده ما گذشت
تیرک های خسته خانه عشق ترک خورد و شکست
بادی حزین همهمه کرد در گیسوی بید.
نجوای غمینش کمر بید را شکست
درطاقچه دیدگانم بیهوده اشک شوق
یخ زد از سردی باد و نگاهم ماند
بر گلدانی
که در ایوان شکست
چون بلایی آسمانی عشق تو
هرچه شادی رادرو کرد و گسست
حال میبینم خود را در تکه های گلدان گل
ذکر میگویم نجواکنان
خدایا شکر که این بلا ازسر گذشت..
#گیتی_حسینی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۱۹
بگذارید من کیسهکش که تا به حال لیف به تن سعودیها، شرق دور تبارها و ترک و عرب کشیدهام، مشت و مالی هم به تن هموطنان عزیز بدهم. بالاخره ما مردمی هستیم که حلّالهای تاریخی ما را در خود حل نکردند. منظورم آن است که هر قوم تازشگری از راه رسید و بر سر ما کوفت، ما نشکستیم؛ بریده هم که شدیم، دوباره جوانه زدیم؛ چه پوست کلفتیم ما! نه در فرهنگ مسلط یونانی و مغولی حل شدیم و نه اعراب و صحرانشینان دیگر. ما برای خودمان کسی هستیم. خوب بس است فخرفروشی به تاریخ.
هتلی که ما در آن هستیم یک اسم فرانسوی دارد و من تعجب کردم که هتلی در مکه با چنین اسمی؟ جستجو کردم و شنیدم که آرشیتکت آن مهندسی فرانسوی بوده و الحق که معماری مدرن و دیدنی دارد. اینجا بیشتر از هزار ایرانی مأوا گرفتهاند، از هر قومیتی؛ در آسانسورهای که تا خرخره آدم سوار میکند یکی مشهدی است و دیگری اردبیلی؛ زائری از تهران آمده و یکی از اصفهان و یزد؛ خلاصه که شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند. یک جامعه موقتی و کوچک دیدنی از ایران. ما فقط چمدانهایمان را نیاوردهایم، عادات و خلقیاتمان را هم گذاشتهایم روی دوشمان و آوردهایم. چون بیشتر حاجیان سالها سنگ از دست روزگار خورده و سرد و گرم زمانه چشیدهاند، شسته و رفتهاند و چون درختی ستبر سر در مقابل هر بادی خم نمیکنند.
آنچه من اینجا دیدم ملغمهای از زشتیها و زیباییهاست. باید منصف بود؛ ما نه طاووسعلیین هستیم و نه عقرب جرار؛ هر دو نقش با ماست. نه سادگی و صفای زائران اردو زبان را داریم و نه نشاط و انضباط نژاد نیمه زرد شرق دور را؛ ولی هستیم. خوش زبانیم و گاه مطایبهگو و در مجلسآرایی از نقل زبان و شکر گفتار دریغ نداریم ولی در گود عمل و رفتار کم میآوریم. زبانمان دائم میچرخد به مذمت حرص و طمع و نکوهش مال و بیوفایی دنیا و یاد مرگ و آخرت و در این روی سکه، سخت مشتاق مالیم و بر سر آن نزاعهای بیحاصل میکنیم و من وکیل اجرتها میگیرم تا آتش اختلاف میان نزدیکترین ورثه را به آب حکم دادگاه فرو بنشانم.
اینجا در سه وقت مجلس وعظ بپاست و واعظان مدام مشغول به تحذیر و دورباشگویی مستمعان از حق الله و حق الناس و آن طرفتر بر سر استفاده از آسانسورهای که تاب این همه مسافر را ندارد غوغایی برپاست و بیانضباطی و جا زدن و به حق یکدیگر بیاعتنا بودن و چه بسا بر سر چپاندن خود در درون آن محفظه فلزی کار به نزاع هم میکشد که دیدم کشید.
آدمهای مختلفی به حج آمدهاند از حاجی کمسوادی که اسم هتل را هم هنوز فرا نگرفته تا با سوادهای دانشگاه دیده و صاحب عناوین علمی. خیلیها بار اول است که راهی این سفر شده اند؛ مثل من و بعضیها به تکرار این راه را آمدهاند. یک حاجی را در اینجا دیدم که میگفت برای چهاردهمین بار است که مشرف میشود؛ او گرد جهان به دنبال یار گشته است؛ آیا یار در خانه جا نمانده است؟ برخی را دیدم که سفره سه نوبت طعام برایشان بسیار مهم است؛ بر سر کیفیت غذا بحث میکنند، خورش اضافه میخواهند، از اینکه غذای رژیمی یکنواخت است معترض میشوند و مدام بر تنور شکم میدمند و آن را فروزان نگاه میدارند. حاجی را دیدم که بیشتر ملازم اقامت در هتل و آرمیدن بر تخت و خوابهای طولانی بود تا به دل جمعیت مواج انسانی در مطاف زدن. با این همه خوبان نیز کم نیستند؛ ساکت و بینام و نشان به خوب بودن و خوب عمل کردن عادت کردهاند.
دیشب خسته و کوفته از مسجدالحرام برمیگشتم؛ پیاده و با دمپایی، راه گم کرده با عربی دست و پا شکسته سراغ فُندق خود را از رهگذران میگرفتم و بینتیجه. دستهای اعراب میگذشتند بیچفیه و عقال: هل تعلم این یقع فندق... یکی از آن جمع خندید که: فارسی بگو. دیدم فارسی را به لهجه عربی حرف میزند ولی خیلی خوب. افغانی نبود. گفت همراهش بروم و رفتم تا هتل خودشان. از دیگری به عربی آدرس هتل ما را پرسید و او به فارسی جواب داد و نشانی باز گفت. تاب نیاوردم: "فارسی را خوب حرف میزنید، چطور؟" خندید که: "آبادانی هستیم. تازه اگه بخوای انگلیسی را هم مثل بلبل حرف میزنیم". شاید هم لاف نمیزد، نمیدانم. رفیقش در آمد که "به شام هتل خودتان نمیرسی، همینجا شام بمان". این یکی را مطمئن بودم که لاف نمیزند، چون دستم را گرفته بود. ترکیبی از صفا، خونگرمی جنوبی و زبان مشترک؛ هر جا بروی هموطن، بوی وطن میدهد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#سفرنامه_حج قسمت ۱۹
بگذارید من کیسهکش که تا به حال لیف به تن سعودیها، شرق دور تبارها و ترک و عرب کشیدهام، مشت و مالی هم به تن هموطنان عزیز بدهم. بالاخره ما مردمی هستیم که حلّالهای تاریخی ما را در خود حل نکردند. منظورم آن است که هر قوم تازشگری از راه رسید و بر سر ما کوفت، ما نشکستیم؛ بریده هم که شدیم، دوباره جوانه زدیم؛ چه پوست کلفتیم ما! نه در فرهنگ مسلط یونانی و مغولی حل شدیم و نه اعراب و صحرانشینان دیگر. ما برای خودمان کسی هستیم. خوب بس است فخرفروشی به تاریخ.
هتلی که ما در آن هستیم یک اسم فرانسوی دارد و من تعجب کردم که هتلی در مکه با چنین اسمی؟ جستجو کردم و شنیدم که آرشیتکت آن مهندسی فرانسوی بوده و الحق که معماری مدرن و دیدنی دارد. اینجا بیشتر از هزار ایرانی مأوا گرفتهاند، از هر قومیتی؛ در آسانسورهای که تا خرخره آدم سوار میکند یکی مشهدی است و دیگری اردبیلی؛ زائری از تهران آمده و یکی از اصفهان و یزد؛ خلاصه که شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند. یک جامعه موقتی و کوچک دیدنی از ایران. ما فقط چمدانهایمان را نیاوردهایم، عادات و خلقیاتمان را هم گذاشتهایم روی دوشمان و آوردهایم. چون بیشتر حاجیان سالها سنگ از دست روزگار خورده و سرد و گرم زمانه چشیدهاند، شسته و رفتهاند و چون درختی ستبر سر در مقابل هر بادی خم نمیکنند.
آنچه من اینجا دیدم ملغمهای از زشتیها و زیباییهاست. باید منصف بود؛ ما نه طاووسعلیین هستیم و نه عقرب جرار؛ هر دو نقش با ماست. نه سادگی و صفای زائران اردو زبان را داریم و نه نشاط و انضباط نژاد نیمه زرد شرق دور را؛ ولی هستیم. خوش زبانیم و گاه مطایبهگو و در مجلسآرایی از نقل زبان و شکر گفتار دریغ نداریم ولی در گود عمل و رفتار کم میآوریم. زبانمان دائم میچرخد به مذمت حرص و طمع و نکوهش مال و بیوفایی دنیا و یاد مرگ و آخرت و در این روی سکه، سخت مشتاق مالیم و بر سر آن نزاعهای بیحاصل میکنیم و من وکیل اجرتها میگیرم تا آتش اختلاف میان نزدیکترین ورثه را به آب حکم دادگاه فرو بنشانم.
اینجا در سه وقت مجلس وعظ بپاست و واعظان مدام مشغول به تحذیر و دورباشگویی مستمعان از حق الله و حق الناس و آن طرفتر بر سر استفاده از آسانسورهای که تاب این همه مسافر را ندارد غوغایی برپاست و بیانضباطی و جا زدن و به حق یکدیگر بیاعتنا بودن و چه بسا بر سر چپاندن خود در درون آن محفظه فلزی کار به نزاع هم میکشد که دیدم کشید.
آدمهای مختلفی به حج آمدهاند از حاجی کمسوادی که اسم هتل را هم هنوز فرا نگرفته تا با سوادهای دانشگاه دیده و صاحب عناوین علمی. خیلیها بار اول است که راهی این سفر شده اند؛ مثل من و بعضیها به تکرار این راه را آمدهاند. یک حاجی را در اینجا دیدم که میگفت برای چهاردهمین بار است که مشرف میشود؛ او گرد جهان به دنبال یار گشته است؛ آیا یار در خانه جا نمانده است؟ برخی را دیدم که سفره سه نوبت طعام برایشان بسیار مهم است؛ بر سر کیفیت غذا بحث میکنند، خورش اضافه میخواهند، از اینکه غذای رژیمی یکنواخت است معترض میشوند و مدام بر تنور شکم میدمند و آن را فروزان نگاه میدارند. حاجی را دیدم که بیشتر ملازم اقامت در هتل و آرمیدن بر تخت و خوابهای طولانی بود تا به دل جمعیت مواج انسانی در مطاف زدن. با این همه خوبان نیز کم نیستند؛ ساکت و بینام و نشان به خوب بودن و خوب عمل کردن عادت کردهاند.
دیشب خسته و کوفته از مسجدالحرام برمیگشتم؛ پیاده و با دمپایی، راه گم کرده با عربی دست و پا شکسته سراغ فُندق خود را از رهگذران میگرفتم و بینتیجه. دستهای اعراب میگذشتند بیچفیه و عقال: هل تعلم این یقع فندق... یکی از آن جمع خندید که: فارسی بگو. دیدم فارسی را به لهجه عربی حرف میزند ولی خیلی خوب. افغانی نبود. گفت همراهش بروم و رفتم تا هتل خودشان. از دیگری به عربی آدرس هتل ما را پرسید و او به فارسی جواب داد و نشانی باز گفت. تاب نیاوردم: "فارسی را خوب حرف میزنید، چطور؟" خندید که: "آبادانی هستیم. تازه اگه بخوای انگلیسی را هم مثل بلبل حرف میزنیم". شاید هم لاف نمیزد، نمیدانم. رفیقش در آمد که "به شام هتل خودتان نمیرسی، همینجا شام بمان". این یکی را مطمئن بودم که لاف نمیزند، چون دستم را گرفته بود. ترکیبی از صفا، خونگرمی جنوبی و زبان مشترک؛ هر جا بروی هموطن، بوی وطن میدهد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
Forwarded from Daily English practice
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#positive_thoughts
بعد اینکه پدرش از دنیا رفت، پسرش تصمیم گرفت مادرش را به خانه سالمندان ببرد.
روزی از خانه سالمندان به او زنگ زدند.
" سلامتی مادر شما بحرانی است. لطفا برای دیدنش بیایید. "
پسر رفت و متوجه نفسهای آخر مادرش شد.
پرسید: "مادر، چه کاری میتوانم برایت انجام دهم؟"
مادرش پاسخ داد: " لطفا ی پنکه اینجا نصب کن، اینجا چیزی نداره، و همچنین یک یخچال هم برای غذا بیار، خیلی شبها گرسنه خوابیدم".
پسرش با تعجب پرسید: "مادر! هیچ وقت در مورد این شرایط شکایت نکردی، چرا؟"
مادر جواب داد: "همه چی خوبه، من با گرما، گرسنگی و درد کنار اومدم. ولی نگرانم زمانیکه بچههایت تو رو اینجا میارن نتونی با این شرایط کنار بیایی".
رفتاری که ما با والدین داریم، ممکن است روزی در آینده به خود ما برگردد.
قبل از اینکه دیر بشود،
با پدر و مادر خود تازمانیکه زنده هستند بخاطر فداکاری آنها برای شما ، با عشق، احترام و توجه رفتار کنید.
@dailyenglish2024
بعد اینکه پدرش از دنیا رفت، پسرش تصمیم گرفت مادرش را به خانه سالمندان ببرد.
روزی از خانه سالمندان به او زنگ زدند.
" سلامتی مادر شما بحرانی است. لطفا برای دیدنش بیایید. "
پسر رفت و متوجه نفسهای آخر مادرش شد.
پرسید: "مادر، چه کاری میتوانم برایت انجام دهم؟"
مادرش پاسخ داد: " لطفا ی پنکه اینجا نصب کن، اینجا چیزی نداره، و همچنین یک یخچال هم برای غذا بیار، خیلی شبها گرسنه خوابیدم".
پسرش با تعجب پرسید: "مادر! هیچ وقت در مورد این شرایط شکایت نکردی، چرا؟"
مادر جواب داد: "همه چی خوبه، من با گرما، گرسنگی و درد کنار اومدم. ولی نگرانم زمانیکه بچههایت تو رو اینجا میارن نتونی با این شرایط کنار بیایی".
رفتاری که ما با والدین داریم، ممکن است روزی در آینده به خود ما برگردد.
قبل از اینکه دیر بشود،
با پدر و مادر خود تازمانیکه زنده هستند بخاطر فداکاری آنها برای شما ، با عشق، احترام و توجه رفتار کنید.
@dailyenglish2024
🍃🌺🍃
سوره فاطر آیه 2 :
مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
ترجمه :
هر رحمتی را خدا به روی مردم بگشاید، کسی نمیتواند جلو آن را بگیرد؛ و هر چه را امساک کند، کسی غیر از او قادر به فرستادن آن نیست؛ و او عزیز و حکیم است!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره فاطر آیه 2 :
مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
ترجمه :
هر رحمتی را خدا به روی مردم بگشاید، کسی نمیتواند جلو آن را بگیرد؛ و هر چه را امساک کند، کسی غیر از او قادر به فرستادن آن نیست؛ و او عزیز و حکیم است!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
چقدر اوایل رابطه سعی در پنهان کردن گوشههای تاریک رفتاریمون داریم؟ آیا از اینکه پارتنرمون بفهمه ما موقع عصبانیشدن هیولایی بیادب میشیم و یا بیمنطقترین آدم دنیاییم و یا وقتی روز بدی داریم رفتارمون از کنترل خارج میشه میترسیم؟ آیا این ترسها از اونجا میاد که درونا خودمون رو لایق خوشبختی نمیدونیم؟ آیا فکر میکنیم فقط ما هستیم که گوشههای تاریک داریم؟ شاید یکی از بهترین سوالها که همون اول رابطه باید پرسیده بشه اینه که شما چطور عصبانی میشوید.
من اما نظر دیگهای دارم. به نظر من لحظهی درست رویارویی با قسمتهای تاریک رفتاری پارتنرت اون اول نیست. بلکه وقتی است که به شناخت وسیعتری از شخص رسیدی. دوستش داری. قدرت دوست داشتن رو نباید دست کم گرفت. بخشش، پذیرش و میل به کمک کردن به نقصی اخلاقی در دوست داشتن اتفاق میافته. اون جایی که اطلاعات کاملتری داری. میدونی در کنار فلان رفتار عجیب، یکرفتار درست و حسابی هم وجود داره. اونجایی که میتونی تصمیم بگیری وجود اون نقص اخلاقی در کنار ویژگیهای دیگر پارتنرت مسالهی بزرگی نیست یا هست...
#آلن_دوباتن
@book_tips 🐞
چقدر اوایل رابطه سعی در پنهان کردن گوشههای تاریک رفتاریمون داریم؟ آیا از اینکه پارتنرمون بفهمه ما موقع عصبانیشدن هیولایی بیادب میشیم و یا بیمنطقترین آدم دنیاییم و یا وقتی روز بدی داریم رفتارمون از کنترل خارج میشه میترسیم؟ آیا این ترسها از اونجا میاد که درونا خودمون رو لایق خوشبختی نمیدونیم؟ آیا فکر میکنیم فقط ما هستیم که گوشههای تاریک داریم؟ شاید یکی از بهترین سوالها که همون اول رابطه باید پرسیده بشه اینه که شما چطور عصبانی میشوید.
من اما نظر دیگهای دارم. به نظر من لحظهی درست رویارویی با قسمتهای تاریک رفتاری پارتنرت اون اول نیست. بلکه وقتی است که به شناخت وسیعتری از شخص رسیدی. دوستش داری. قدرت دوست داشتن رو نباید دست کم گرفت. بخشش، پذیرش و میل به کمک کردن به نقصی اخلاقی در دوست داشتن اتفاق میافته. اون جایی که اطلاعات کاملتری داری. میدونی در کنار فلان رفتار عجیب، یکرفتار درست و حسابی هم وجود داره. اونجایی که میتونی تصمیم بگیری وجود اون نقص اخلاقی در کنار ویژگیهای دیگر پارتنرت مسالهی بزرگی نیست یا هست...
#آلن_دوباتن
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۲۰
اتوبوسها را برداشتهاند تا از شدت ترافیک مکه بکاهند. چارهای هم ندارند. چند شب پیش ترافیک گره خوردهای بود که همه را کلافه کرد. جای شکرش باقی است که اتوبوسها کولرهای خوبی دارند. اگر اتوبوسهای وطنی بیکولر بود نمیدانم چه بلایی سرمان میآمد. عربها به کولر میگویند مکیّف که بیمسمی نیست، مسافران کیف وافری میبرند.
اتوبوسها دیگر نیستند و این یعنی جولان دادن تاکسیها. تاکسیهای مکه مدرن است؛ یا آمریکایی است و یا ژاپنی؛ مجهز و بهروز. اما ماشین خوب لزوما به معنای پیشرفته بودن نیست. مهم راننده است که چگونه میاندیشد و عمل میکند. عربستان جهان سومی است، هر چند اتوبانهای خوب یا هواپیماهای جدید خریده و یا با مخارج گزاف رونالدو فوتبالیست مشهور پرتغالی را در خدمت تیم فوتبالش درآورده باشد.
فرق ژاپن یا آلمان با کشورهایی نظیر عربستان در بزنگاهها مشخص میشود. الان تاکسیها شروع کردهاند به خالی کردن جیب زائران. از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کرده و برای یک جابجایی از هتل به حرم که قبلا ۳۰ ریال مطالبه میکردند، حالا ۱۰۰ ریال میخواهند. جای چانه زدن هم ندارد. دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مال را تباهسازی یا جان را. منظورم از دومی آن است که پای را مرکب راهوار سازی و پیاده تا خانه دوست راه طی کنی و من دومی را انتخاب کردم. حالا شما میخواهید بگذارید به حساب پرهیز از خرج پول (معادل محترمانه خساست) یا هرچیز دیگری که زدم به خیابانهای داغ و گُرگرفته مکه. میخواستم تا چشمهایم بیشتر ببیند؛ خیابانها، خودروها، ساختمانها، مردم بومی و زائران را.
دو تونلی که زده بودند و تنها اتوبوسها در آن تردد داشتند و حالا خالی افتاده بود به دادم رسید. تونل را نَفَق میگویند و به همین جهت آن کس که از زیر تونل دو رویی میزند منافق خوانده شده است. تونلها دستگاههای تبریدی بزرگی دارند تا هوای درون آنها را قابل قبول سازند. زائران از مرد و زن به سمت جلو گام میزدند و دیدن مردان و زنان سالخورده که با تانی ولی پیوسته راه میآمدند به من برای تندتر رفتن قوت قلب میداد.
با خستگی رسیدم به مسجد و نماز را خواندم و عازم برگشت شدم. از صبح چای نخورده بودم و میل به نوشیدن یک چای داغ داشتم. نماز که تمام شد، دمپاییها را زدم زیر بغل که تا شلوغ نشده راه خروج بیابم. دیدم زن و مرد ریختهاند دور یکی که با زبان عربی دعوت به چیزی میکند؛یاللعجب میگفت: "شای؛ حاجی شای؛ اُشربوا الشای". چایی میداد؛ رایگان و در یک لیوان مقوایی متوسط. گرفتم و نوشیدم؛ شیرین بود و با طعمی که تا آن موقع تجربه نکرده بودم. چه زود خدا حاجت روایم کرده بود. کاش نیت دیگری کرده بودم.
حالا یک زائر خسته دوباره در آغاز راه قرار گرفته است. این بار راه فرق میکرد؛ خستگی فشار آورده بود و هیچ پایانی برای این راه بیانتها دیده نمیشد. سعودیها وظیفه سقایت را خوب انجام میدهند؛ با دادن آب سرد و یا نیمه خنک؛ هر چقدر که بخواهید. دیگر جانی نمانده بود و این بدن لَش را پاهای بیجان با خود میکشیدند.
تونل که تمام شد، توش و توان من هم به قول عربها خلاص شد. بدنم دیگر نای حرکت نداشت روی نیمکتی افتادم چون مُرده. آسمان بالای سرم کم ستاره بود ولی یکی درخشنده بود و چشمکزن: والنجم اذا هوی... ماضلّ صاحبکم و ما غوی... چشمانم بسته شد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#سفرنامه_حج قسمت ۲۰
اتوبوسها را برداشتهاند تا از شدت ترافیک مکه بکاهند. چارهای هم ندارند. چند شب پیش ترافیک گره خوردهای بود که همه را کلافه کرد. جای شکرش باقی است که اتوبوسها کولرهای خوبی دارند. اگر اتوبوسهای وطنی بیکولر بود نمیدانم چه بلایی سرمان میآمد. عربها به کولر میگویند مکیّف که بیمسمی نیست، مسافران کیف وافری میبرند.
اتوبوسها دیگر نیستند و این یعنی جولان دادن تاکسیها. تاکسیهای مکه مدرن است؛ یا آمریکایی است و یا ژاپنی؛ مجهز و بهروز. اما ماشین خوب لزوما به معنای پیشرفته بودن نیست. مهم راننده است که چگونه میاندیشد و عمل میکند. عربستان جهان سومی است، هر چند اتوبانهای خوب یا هواپیماهای جدید خریده و یا با مخارج گزاف رونالدو فوتبالیست مشهور پرتغالی را در خدمت تیم فوتبالش درآورده باشد.
فرق ژاپن یا آلمان با کشورهایی نظیر عربستان در بزنگاهها مشخص میشود. الان تاکسیها شروع کردهاند به خالی کردن جیب زائران. از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کرده و برای یک جابجایی از هتل به حرم که قبلا ۳۰ ریال مطالبه میکردند، حالا ۱۰۰ ریال میخواهند. جای چانه زدن هم ندارد. دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مال را تباهسازی یا جان را. منظورم از دومی آن است که پای را مرکب راهوار سازی و پیاده تا خانه دوست راه طی کنی و من دومی را انتخاب کردم. حالا شما میخواهید بگذارید به حساب پرهیز از خرج پول (معادل محترمانه خساست) یا هرچیز دیگری که زدم به خیابانهای داغ و گُرگرفته مکه. میخواستم تا چشمهایم بیشتر ببیند؛ خیابانها، خودروها، ساختمانها، مردم بومی و زائران را.
دو تونلی که زده بودند و تنها اتوبوسها در آن تردد داشتند و حالا خالی افتاده بود به دادم رسید. تونل را نَفَق میگویند و به همین جهت آن کس که از زیر تونل دو رویی میزند منافق خوانده شده است. تونلها دستگاههای تبریدی بزرگی دارند تا هوای درون آنها را قابل قبول سازند. زائران از مرد و زن به سمت جلو گام میزدند و دیدن مردان و زنان سالخورده که با تانی ولی پیوسته راه میآمدند به من برای تندتر رفتن قوت قلب میداد.
با خستگی رسیدم به مسجد و نماز را خواندم و عازم برگشت شدم. از صبح چای نخورده بودم و میل به نوشیدن یک چای داغ داشتم. نماز که تمام شد، دمپاییها را زدم زیر بغل که تا شلوغ نشده راه خروج بیابم. دیدم زن و مرد ریختهاند دور یکی که با زبان عربی دعوت به چیزی میکند؛یاللعجب میگفت: "شای؛ حاجی شای؛ اُشربوا الشای". چایی میداد؛ رایگان و در یک لیوان مقوایی متوسط. گرفتم و نوشیدم؛ شیرین بود و با طعمی که تا آن موقع تجربه نکرده بودم. چه زود خدا حاجت روایم کرده بود. کاش نیت دیگری کرده بودم.
حالا یک زائر خسته دوباره در آغاز راه قرار گرفته است. این بار راه فرق میکرد؛ خستگی فشار آورده بود و هیچ پایانی برای این راه بیانتها دیده نمیشد. سعودیها وظیفه سقایت را خوب انجام میدهند؛ با دادن آب سرد و یا نیمه خنک؛ هر چقدر که بخواهید. دیگر جانی نمانده بود و این بدن لَش را پاهای بیجان با خود میکشیدند.
تونل که تمام شد، توش و توان من هم به قول عربها خلاص شد. بدنم دیگر نای حرکت نداشت روی نیمکتی افتادم چون مُرده. آسمان بالای سرم کم ستاره بود ولی یکی درخشنده بود و چشمکزن: والنجم اذا هوی... ماضلّ صاحبکم و ما غوی... چشمانم بسته شد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سوره العلق آیه ۵
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ
ترجمه :
و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره العلق آیه ۵
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ
ترجمه :
و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
شاید خوشبختی همین باشد
که با خودت نگویی
کاش جای دیگری بودم
کار دیگری داشتم
یک آدم دیگری بودم...
#آلدوس_هاکسلی
@book_tips 🐞
شاید خوشبختی همین باشد
که با خودت نگویی
کاش جای دیگری بودم
کار دیگری داشتم
یک آدم دیگری بودم...
#آلدوس_هاکسلی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۲۱
اینجا در هتل بعضیها فرصت گیر آوردهاند و از خواب انتقام میگیرند. چون کاری ندارند جز عبادت و آن هم آدمش را میخواهد و همه اهل قیام و قعود نیستند، از این رو بسیاری را میبینی که برای گذران وقت پناه به آغوش خواب میبرند. یکی از هم اتاقیها اینقدر میخوابد که مرا به تعجب آورده است. بیش از دو هزار نفر زن و مرد در این هتل هستند ولی دریغ از یک کتابخانه کوچک. شاید مسؤولان حج بر این باورند که این زائران در شهر و دیارشان لای هیچ کتابی را باز نمیکنند و یک جدایی ابدی میان آنان و هر چه مکتوب است وجود دارد، پس چرا باید هزینهای کنند و کتابها اینجا خاک بخورد.
شاید هم حق داشته باشند؛ نمیدانم. بالاخره همانطور که مزاجهای بدنی متفاوت است، مزاجهای روحی نیز یکسان نیست. بعضی تیپها عادت به دعا خواندن بسیار و تلاوت قرآن دارند و بعضی چنین نیستند. اینجا افرادی را دیدم که مأنوس با هیأتهای مذهبی و مقید به برگزاری روضه در منزل و جانماندن از نماز آقا هستند و برخی دیگر آدمهای کاملا معمولی هستند که یا قادر به خواندن قرآن نیستند و یا تمایل به آن ندارند.
اینان کسانی هستند که به ندرت در اعمال مذهبی دستهجمعی شرکت جسته و یا در مسجد حاضر میشوند و در مورد امور دینی نیز به حد ضرورتها اکتفا میکنند. از هر دو نوع تیپ حاجی در اتاقی که سکونت دارم، هستند. هر دو در سنین کهنسالی هستند و چون باب گفتگو را با آنها گشودم به تفاوتهای جدی در نگرش آنان به مختصات زندگی پیبردم. یکی از الان به فکر روضه محرم است که هر ساله در خانهاش برگزار میکند و اینکه در هر بامداد و قبل از روضه آقا سماور بزرگش روشن باشد و چای و آشی که میبایست به جمع شرکتکننده بدهد مهیا.
آن دیگری به شدت متفاوت است؛ یک زندگی عرفی معمولی دارد و به ندرت پایش به مجالس دعا و ندبهخوانی باز شده است. جالب آنکه وقتی از او سوال کردم چرا به حج آمده؟ گیر کرد و جواب روشنی نداد و آخر سر گفت که نزدیک ۲۰ سال است ثبت نام کرده و شاید منظورش آن بود که نگذارد این امتیاز مالی از دست برود.
جامعه ایران متعادل نیست؛ این عدم تعادل را اینجا به صورت بارزتری میشود دید. یکی به دنبال جمع کردن خورجین خورجین ثواب از انجام مناسک آمده و دیگری هم که گویی به جریان سیل جبر زندگی فردی و اجتماعی افتاده، در آخر، سر از اینجا در آورده است. فکر میکنم نسل جوان کمتر این چنین دچار انشقاق در فکر و عمل باشد؛ چرا که آنها بیشتر با جهان جدید در ارتباط هستند. دولتیها هم آمدهاند؛ از کارکنان عادی تا مدیران میانی فعلی و مدیران ارشد سابق. این اطلاعات را از سر میز غذا به دست میآورم، جایی که حرفها آگاهانه زده میشود و گوشها ناخودآگاه میشنوند. بالاخره همه آمدهاند تا یار که را خواهد و میلش به که افتد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#سفرنامه_حج قسمت ۲۱
اینجا در هتل بعضیها فرصت گیر آوردهاند و از خواب انتقام میگیرند. چون کاری ندارند جز عبادت و آن هم آدمش را میخواهد و همه اهل قیام و قعود نیستند، از این رو بسیاری را میبینی که برای گذران وقت پناه به آغوش خواب میبرند. یکی از هم اتاقیها اینقدر میخوابد که مرا به تعجب آورده است. بیش از دو هزار نفر زن و مرد در این هتل هستند ولی دریغ از یک کتابخانه کوچک. شاید مسؤولان حج بر این باورند که این زائران در شهر و دیارشان لای هیچ کتابی را باز نمیکنند و یک جدایی ابدی میان آنان و هر چه مکتوب است وجود دارد، پس چرا باید هزینهای کنند و کتابها اینجا خاک بخورد.
شاید هم حق داشته باشند؛ نمیدانم. بالاخره همانطور که مزاجهای بدنی متفاوت است، مزاجهای روحی نیز یکسان نیست. بعضی تیپها عادت به دعا خواندن بسیار و تلاوت قرآن دارند و بعضی چنین نیستند. اینجا افرادی را دیدم که مأنوس با هیأتهای مذهبی و مقید به برگزاری روضه در منزل و جانماندن از نماز آقا هستند و برخی دیگر آدمهای کاملا معمولی هستند که یا قادر به خواندن قرآن نیستند و یا تمایل به آن ندارند.
اینان کسانی هستند که به ندرت در اعمال مذهبی دستهجمعی شرکت جسته و یا در مسجد حاضر میشوند و در مورد امور دینی نیز به حد ضرورتها اکتفا میکنند. از هر دو نوع تیپ حاجی در اتاقی که سکونت دارم، هستند. هر دو در سنین کهنسالی هستند و چون باب گفتگو را با آنها گشودم به تفاوتهای جدی در نگرش آنان به مختصات زندگی پیبردم. یکی از الان به فکر روضه محرم است که هر ساله در خانهاش برگزار میکند و اینکه در هر بامداد و قبل از روضه آقا سماور بزرگش روشن باشد و چای و آشی که میبایست به جمع شرکتکننده بدهد مهیا.
آن دیگری به شدت متفاوت است؛ یک زندگی عرفی معمولی دارد و به ندرت پایش به مجالس دعا و ندبهخوانی باز شده است. جالب آنکه وقتی از او سوال کردم چرا به حج آمده؟ گیر کرد و جواب روشنی نداد و آخر سر گفت که نزدیک ۲۰ سال است ثبت نام کرده و شاید منظورش آن بود که نگذارد این امتیاز مالی از دست برود.
جامعه ایران متعادل نیست؛ این عدم تعادل را اینجا به صورت بارزتری میشود دید. یکی به دنبال جمع کردن خورجین خورجین ثواب از انجام مناسک آمده و دیگری هم که گویی به جریان سیل جبر زندگی فردی و اجتماعی افتاده، در آخر، سر از اینجا در آورده است. فکر میکنم نسل جوان کمتر این چنین دچار انشقاق در فکر و عمل باشد؛ چرا که آنها بیشتر با جهان جدید در ارتباط هستند. دولتیها هم آمدهاند؛ از کارکنان عادی تا مدیران میانی فعلی و مدیران ارشد سابق. این اطلاعات را از سر میز غذا به دست میآورم، جایی که حرفها آگاهانه زده میشود و گوشها ناخودآگاه میشنوند. بالاخره همه آمدهاند تا یار که را خواهد و میلش به که افتد.
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سوره نور آیه ۲۲
«وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»
ترجمه: «ببخشید و چشم بپوشید، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.»
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره نور آیه ۲۲
«وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»
ترجمه: «ببخشید و چشم بپوشید، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.»
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۲۲
امروز جمعه هشتم ذیالحجه است. سعودیها زودتر از ایران ماه را شروع کردهاند و عید را نیز یک روز زودتر برگزار میکنند. ما در اینجا باید با کشور میزبان همراه باشیم؛ عقل هم همین را حکم میکند. شهر مکه پر شده از مأموران امنیتی؛ حتی در خیابانهای دور و اطراف حرم، حجاج را کنترل میکنند و کارت شناسایی میخواهند. ایرادی هم بر کارشان نیست. در مسجدالحرام زنان امنیتی را دیدم که با لباس واحد کماندویی ایستاده و کیف و لباس زنان را وارسی میکنند. آنان هم فقط دو چشمشان بیرون است و اینگونه هیبتشان افزونتر.
در مکه بسیاری از حاجیان دچار بیماری میشوند که اغلب سرماخوردگی توأم با سرفههای خشک است. دلیلش دو هوایی شدن است؛ بدن ناگهان با دو هوای کاملا متفاوت مواجه میشود و سلامتی در معرض آسیب قرار میگیرد. در صف نمازهای مسجدالحرام مکرر صدای سرفههای بلند و پیدرپی به گوش میرسد. علت هم روشن است. در مکه ما جهنم و بهشت را کنار هم داریم؛ از اعتدال خبری نیست. در فضای آزاد و زیر آسمان خدا گرما بیداد میکند.
بسیاری از حاجیان و به ویژه آنان که از مناطق غیرحارهای میآیند، کمتر تاب تحمل این هوا را دارند. در هتلها، اتوبوس و تاکسیها و مسجدالحرام هوا را با تجهیزات الکتریکی خنک کردهاند و این دوگانگی باعث وارد آمدن نوعی شوک به بدنهای به شدت عرق کرده میشود. بدن ملتهب و گرم ناگهان در معرض هوای بسیار خنک قرار میگیرد که پیامد آن بیماریهای تنفسی است.
گاهی قسمتیهایی از مسجدالحرام چنان سرد است که من دنبال جایی گرمتر میگردم. پزشک کاروان سرش حسابی شلوغ است. بالاخره این شتر در خانه من هم خوابید و بیمار شدم. چارهای نیست، باید با بیماری مدارا کرد، چون بسیاری مبتلا هستند. گفتند که آماده حرکت به عرفات شویم. ساکها را جلوتر بردند. حاجیان در هتلها محرم میشوند، دو تکه حوله سفید را به خود پیچیده و راه میافتند به سوی صحرای عرفات در ۲۰ کیلومتری جنوب مکه.
زنها را زودتر فرستادند و ما شب هنگام راهی آن صحرا شدیم. هنوز نیمه شب نشده بود که رسیدیم. غذا تن ماهی دادند، با یک لیمو و نوشابه. این یکی را هیچوقت از قلم نمیاندازند و جز جداییناپذیر خوراکهایی است که عرضه میشود. نوشابهها در خود عربستان تولید میشود همانطور که محصولات لبنی، دسرها و تنقلات هم ساخته کشور میزبان است. در این سالها عربها بیکار نبوده و نیازهای غذایی خود را تأمین نمودهاند.
ادامه دارد....
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#سفرنامه_حج قسمت ۲۲
امروز جمعه هشتم ذیالحجه است. سعودیها زودتر از ایران ماه را شروع کردهاند و عید را نیز یک روز زودتر برگزار میکنند. ما در اینجا باید با کشور میزبان همراه باشیم؛ عقل هم همین را حکم میکند. شهر مکه پر شده از مأموران امنیتی؛ حتی در خیابانهای دور و اطراف حرم، حجاج را کنترل میکنند و کارت شناسایی میخواهند. ایرادی هم بر کارشان نیست. در مسجدالحرام زنان امنیتی را دیدم که با لباس واحد کماندویی ایستاده و کیف و لباس زنان را وارسی میکنند. آنان هم فقط دو چشمشان بیرون است و اینگونه هیبتشان افزونتر.
در مکه بسیاری از حاجیان دچار بیماری میشوند که اغلب سرماخوردگی توأم با سرفههای خشک است. دلیلش دو هوایی شدن است؛ بدن ناگهان با دو هوای کاملا متفاوت مواجه میشود و سلامتی در معرض آسیب قرار میگیرد. در صف نمازهای مسجدالحرام مکرر صدای سرفههای بلند و پیدرپی به گوش میرسد. علت هم روشن است. در مکه ما جهنم و بهشت را کنار هم داریم؛ از اعتدال خبری نیست. در فضای آزاد و زیر آسمان خدا گرما بیداد میکند.
بسیاری از حاجیان و به ویژه آنان که از مناطق غیرحارهای میآیند، کمتر تاب تحمل این هوا را دارند. در هتلها، اتوبوس و تاکسیها و مسجدالحرام هوا را با تجهیزات الکتریکی خنک کردهاند و این دوگانگی باعث وارد آمدن نوعی شوک به بدنهای به شدت عرق کرده میشود. بدن ملتهب و گرم ناگهان در معرض هوای بسیار خنک قرار میگیرد که پیامد آن بیماریهای تنفسی است.
گاهی قسمتیهایی از مسجدالحرام چنان سرد است که من دنبال جایی گرمتر میگردم. پزشک کاروان سرش حسابی شلوغ است. بالاخره این شتر در خانه من هم خوابید و بیمار شدم. چارهای نیست، باید با بیماری مدارا کرد، چون بسیاری مبتلا هستند. گفتند که آماده حرکت به عرفات شویم. ساکها را جلوتر بردند. حاجیان در هتلها محرم میشوند، دو تکه حوله سفید را به خود پیچیده و راه میافتند به سوی صحرای عرفات در ۲۰ کیلومتری جنوب مکه.
زنها را زودتر فرستادند و ما شب هنگام راهی آن صحرا شدیم. هنوز نیمه شب نشده بود که رسیدیم. غذا تن ماهی دادند، با یک لیمو و نوشابه. این یکی را هیچوقت از قلم نمیاندازند و جز جداییناپذیر خوراکهایی است که عرضه میشود. نوشابهها در خود عربستان تولید میشود همانطور که محصولات لبنی، دسرها و تنقلات هم ساخته کشور میزبان است. در این سالها عربها بیکار نبوده و نیازهای غذایی خود را تأمین نمودهاند.
ادامه دارد....
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞