Telegram Web Link
بلبلان از بوی گل مستند
و ما از روی دوست
دیگران از ساغر وساقی
و ما از یاد دوست...

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۱۶

اینجا در مکه وضع بد نیست؛ آنچه باید باشد، هست؛ از حمل‌و‌نقل قابل قبول، امنیت و آب و خوراک به اندازه. البته استفاده همه حاجیان از امکانات به فراخور ثروت کشورشان می‌باشد. حاجیانی را دیدم که در مسجدالحرام، سجاده خود را سفره کرده‌اند و نان سفره را با افزودنی دیگر که نمی‌دانم چه بود، می‌خوردند. زن زائری اردو زبان هم توانسته بود فلاسک چای را از دید ماموران، پنهانی به مسجد آورد و در صحن خنک آن ضیافتی بَر پا کند به صرف چای و شاید حلوایی. می‌خوردند و می‌خندیدند و فارغ بودند از غم دنیا. 

بعضی سفره‌ها اینگونه نیست، الوان است از انواع ماکولات مطبوع. ایرانیان را می‌توان در شمار این دسته قرار داد. به ایرانی‌ها بد نمی‌گذرد؛ چون هر حاجی چیزی در حدود دویست میلیون تومان در این سفر هزینه کرده که پول کمی نیست. هر روز یک نوع غذا می‌دهند؛ گرم و غیرتکراری از انواع خورشت و بریان ایرانی؛ نمی‌گویم عالی است ولی بد هم نیست، آن هم در کشوری دیگر. نان و نوشابه و دیگر آراستنی‌های سفره، عربی است؛الحق که دست کمی از تولیدات ملی ما ندارد که حتی نانش مرغوب‌تر است. نمی‌خواهم از غذا و خوردنی داد سخن بدهم که این سفر برای پرواربندی تن صورت نگرفته ولی برای مقایسه با آنچه می‌خواهم در آخر این مقال بیاورم لازم است. همه هم قانع به این نیستند؛ حاجی را دیدم که در حال خوردن یک نوع خورشت از غذا انتقاد داشت که چرا استیک نمی‌دهند یا مرغ سوخاری و من فقط گوش داده و در دل گفتم: "سرخ کرده می‌خواهی یا آبدار؟"

امروز صبح خاطرات یک هموطن قدیمی خراسانی از سفر حج را می‌خواندم و آفرین‌ها نثار روحش کردم؛ جناب ناصر خسرو. چه‌ها که این مرد ادیب و کم‌نظیر صحنه ادب ایران در این سفر از نبودی معاش و فلاکت روزگار نکشیده است. از بیچارگی اعراب و بادیه‌نشینان نوشته و فقر و فاقه فوق تصور آنان. به ضرورت مقال چند نمونه را از قلم شیرین و جادویی خودش نقل می‌کنم. بد نیست؛ کاش آن حاجی استیک‌خور هم بخواند.

این شما و این ناصرخسرو قبادیانی: "قومی به عرب بودند که پیران هفتاد ساله من را حکایت کرده که جز شیر شتر چیزی نخورده بودند چه در این بادیه‌ها چیزی نیست جز علفی شور که شتر می‌خورد و ایشان گمان می‌کردند که همه عالم چنین باشد... چون همراهان ما سوسمار می‌دیدند می‌کشتند و می‌خوردند و هر کجا عرب بود شیر شتر می‌دوشیدند و نه سوسمار توانستم خورد و نه شیر شتر... از این نماز شام تا نماز شام دیگر چیز کمی می‌خورند همچون رمضان... و این مردم عظیم بدبخت باشند و دوریش... و هیچ چیز دنیاوی با من نبود جز دو سله (زنبیل ) کتاب و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل باشند و کتاب نمی‌خریدند...و عربی گفت که تو را به بصره برم به سی دینار و با من هیچ نبود کرا (کرایه) دهم... و به نسیه می‌بردند. به ضرورت قبول کردم...".

این‌ها را امروز برای بعضی همسفران می‌خواندم؛ ناصر خسرو را نمی‌شناختند و یکی از آن میان گفت: "همان جایی است که دارو می‌فروشند". نخندیدم چون دیدم وظیفه‌ای دیگر بر گردنم آمده و آن دعا برای فرهنگ فقیر کشور در مواقف مقدس این سرزمین است. خدا عاقبت مملکت را ختم به خیر کند.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۱۷

در کاروانی که ما را به جزیره العرب آورده بیشتر زائران، زنان هستند. علتش را درست نمی‌دانم ولی چون اکثر حاجیان، افراد پا به سن گذشته می‌باشند، حدس می‌زنم که شوهران با گرفتن قبض ملاقات با  ملک‌الموت  مسافر جهان دیگر شده و زنان بیوه‌شان مسافران مجرد این سفر گشته‌اند.

در مدینه و اینجا در مکه، تعداد زنان زائر کم نیست. افغان‌ها و پاکستانی‌ها کمتر زنانشان را با خود آورده‌اند و برعکس، مسلمانان شرق دور جفت جفت دیده می‌شوند. زنانی که از اندونزی و مالزی و آن حوالی آمده‌اند پرشمارند؛ اگر بیشتر نباشند کمتر هم نیستند. آداب‌ و سنن خود را همراه دارند؛ انضباط، چابکی در حرکت و خوش‌خلقی.

دیروز دیدم که بیرون مسجدالحرام گروهی از آن‌ها از زن و مرد ايستاده‌اند و عکس یادگاری می‌گیرند و با صدای بلند می‌خندند؛ خنده‌هایی که از زائران ایرانی هیچگاه دیده نمی‌شود. برخلاف ما که عبوسی را وقار به حساب می‌آوریم و سرسنگینی را ابهت، بشاش هستند. همسفری بر زنانشان خرده گرفت که زیبایی چندانی ندارند و به قول او "مالی نیستند". دیدم دارد بی‌انصافی می‌کند، پاسخ دادم که: "علف باید به دهن بزی خوش بیاید که آمده؛ مگر نمی‌بینی که چگونه چون پروانه دور همسرانشان می‌چرخند و لحظه‌ای رهایشان نمی‌کنند اوسا" و اوسای ما حرف خودش را تکرار می‌کرد.

زنان آفریقایی چون جنس مذکر خود شاید جز دندان سفیدی در دهان، یکپارچه سیاه هستند؛عموما باریک‌اندام و استخوانی. برای ما که چنین مختصات نژادی را از نزدیک در ایران نمی‌بینیم دیدنی هستند؛ رنگی در میان رنگین‌کمان انسانی و اینجا در میان جمع یا برادری است یا خواهری که زبان دهانش را نمی‌فهمم ولی با زبان دلش بیگانه نیستم؛ از سودان جنگ زده می‌آیند یا مالی و چاد قحطی گرفته یا دیگر  کشورهای مرکزی آفریقا بحران زده با زاد و توشه‌ای اندک و لباس‌هایی رنگی. مردانشان در جلو و  زنان در عقب؛ پوشش‌ها دیدنی است و زنان میزبان؛ چه فروشنده در هتل یا مراقب در اماکن مقدسه یا دستفروش و حتی گدا، همگی عبای سیاه یکپارچه‌ای بر تن دارند که جز دو چشمانشان بقیه اعضای زن پشت آن مستور است.

من مانده‌ام که مجنون بیچاره کجا و کی توانست جمال لیلی دختر عرب بادیه‌نشین را ببیند و دل در او ببندد؛ مفتون و واله از آن عشق سر به بیابان بگذارد و معاشر حیوانات صحرا شود. تلویزیون هتل اما داستان دیگری می‌گويد. در فیلم‌ها و تبلیغاتی که از این جعبه جادویی پخش می‌شود، زنان عرب مکشوفه‌اند وگاه نیمه عریان؛ سیگار می‌کشند و مشروبات الکلی می‌آشامیدند و با مردان معاشرت ‌و گاه مغازله دارند؛ این است تضاد بین آنچه در خیابان‌های مکه و مدینه می‌گذرد با آنچه دولت سعودی دوست دارد آن را به نمایش گذارد.

البته این دو شهر به شدت تحت‌ تاثیر جو مذهبی حاکم بر آن هستند؛ باید ریاض و جده را هم از نزدیک دید و آنگاه به قضاوت نهایی نشست. زنان را رها کنیم، گرچه رهایی از آنان غیر ممکن است.
بعد از نماز مغرب دمپایی‌ام را در شلوغی حرم گم کردم و هر چه به دنبالش گشتم بی‌فایده بود. با پای برهنه راه افتادم به سمت هتل. راه دور بود و  آسفالت‌ها داغ و تا رسیدم، کف پایم شده بود پوست گاومیش هندی. یک جفت دمپایی جدید  شد ۱۰ ریال یعنی ۱۷۰ هزار تومان؛ در ایران قیمت چگونه است؟

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
پدر فاسق و شروری است که همه چیز را به سخره می‌گیرد و از هر فرصتی استفاده می‌کند تا با مسخرگی‌هایش دیگران را بیازارد اشاره به کدام شخصیت رمان «برادران کارامازوف» دارد؟
Anonymous Quiz
17%
ایوان
39%
دیمیتری
37%
فیودور
7%
کاترینا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره العبس آیه 20 :

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ

ترجمه :

سپس راه را برای او آسان کرد،

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان ، جـــان دهم بر بـــوی دوست

#فروغی_بسطامی

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۱۸

شاید روحانی هر کاروانی مهم‌ترین وظیفه خود را بیان مناسک حج بداند؛ ایرادی هم ندارد، چه حج را آداب مخصوصی است. مشکل آن است که چنان آداب و تشریفات این مراسم را در چشم حاجیان پیچیده می‌کنند که بسیاری از آنان و به‌ خصوص زنان دچار نوعی وسواس و حتی استرس شده‌اند.

بی تردید هر عبادتی را پوسته و مغزی است؛ فروگذاردن مغز و پرداختن بیش از اندازه به پوسته، حج را به راه پیچ در پیچ ظواهر هدایت می‌کند که کرده است. اینان که امسال حج می‌گذارند لااقل همگی خواندن و نوشتن می‌دانند، ولی صد هزار حاجی عرب امی و بدوی در حجی که پیامبر آن را راهبری می‌کرد بی‌آنکه پیچیدگی اقوال و نوع انجام مراسم آنان را به دلهره وادارد، اعمال را شایسته و نیکو به جای آوردند.

فربه کردن احکام شرعی و به رنجوری کشاندن  فلسفه حج همه حاجیان را به دنبال پرسش از آداب و شرایط کشانده است. سوالاتی که دیدم مطرح است این گونه می‌باشد: اندازه سنگ‌هایی  که در رمی جمره پرتاب می‌شود، شکل کفش روبازی که باید بر پای داشت و میزان مویی که از  مردان باید تراشیده شود؛ ندیدم کسی از دلیل و چرایی نمادهایی چون رمی شیطان با سنگ و قربانی گوسفند و هفت بار طواف و سعی بپرسد و هیچ روحانی کاروانی را ندیدم که از خطبه معروف حجه‌الوداع حضرت رسول سخنی بگوید.

هر روز که می‌گذرد بر تعداد حاجیان در مکه افزوده می‌شود. عصرها در خیابان‌ها جویی از آدم‌ها در حرکتند و چون به مسجد می‌رسند دریا پدیدار می‌شود. انبوه مردان و زنانی که در تلاش برای ورود به مسجدالحرام پر شتاب و در تکاپو هستند. پلیس تنها اجازه ورود به محل کعبه را به مردانی می‌دهد که احرام بر تن کرده‌اند و دیگر حاجیان می‌توانند در طبقات طواف را به جای آورند.

مأموران از نوعی موانع لاستیکی فشرده برای بستن راه‌ها استفاده می‌کنند. آن‌ها به سادگی قابل جابجایی هستند ولی این موانع گاه برای حاجیان دشواری‌هایی را ایجاد می‌کند. نماز را اهل سنت در وقت خود ادا می‌کنند و چون میان دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا قریب یک ساعت و نیم فاصله است، ما که به این گونه نماز خواندن عادت نداریم، نماز دومی را بی‌جماعت خوانده و راهی منزلگاه خود می‌شویم. بعد از نماز مغرب که عزم خروج از مسجد را داشتم دیدم تمام راه‌های منتهی به ایستگاه اتوبوس را بسته‌اند. به هر جا که سرک کشیدم فایده‌ای نداشت.

شرطه سعودی پرتعداد و مصمم ایستاده بود و در مقابل اصرار حاجیان برای گشودن راه مقاومت می‌کرد. چنان "یا الله حاجی حرک" فریاد می‌کردند و به شیوه اعراب از ته حلق 'ح' را تلفظ می‌کردند که من نگران سرنوشت لوزتین آن‌ها شدم! از هر طرف که رفتم راه بسته بود و من خسته و تشنه مستاصل شده بودم. راه زیادی را رفتم و پاهایم دیگر توانی در خود نداشتند. جایی دور از چشم مأموران و پس از سنجش فراوان و نگاه به اطراف از روی یکی از این موانع پریدم و خودم را به قسمت دیگر رساندم. اگر ماموری می‌دید چه می‌گفت یا چه می‌کرد نمی‌دانم و به آن فکر نمی‌کنم. به این فکر می‌کنم که چطور یک  وکیل دادگستری که سال‌های جوانی را پشت سر گذاشته، نه در کشور خودش بلکه در سرزمینی دیگر، با جوانه سری مقرارت را نقض می‌کند و به یاد ایام شباب پرش از روی مانع را تمرین می‌کند.

به خیال آنکه هفت در بسته را گشوده‌ام به ایستگاه رسیدم، ولی چون از راه مالوف نیامده بودم باز با موکلین شریعه فرات روبرو شدم. خسته و عرق‌ریزان و بریده بودم. انتظار این مانع انسانی آخری را نداشتم. هر چه رخصت ورود خواستم بی‌فایده بود. جز زبان خواهش و تمنا راهی نمانده بود: "انا متعّب انا عطشان". سرباز خیلی جوان بود. نگاهم کرد به طرز خاصی و من خسته و تشنه و کوبیده راه طولانی به او. نگاه‌ها متلاقی شد و در حالی که انتظار نداشتم مانع را از سر راهم برداشت. گاهی چشم‌ها گیراتر از زبان‌ها سخن می‌گویند. چشمان آن سرباز جوان را هیچگاه فراموش نخواهم کرد.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
این رمان، زندگی اجتماعی و سرگذشت چهار خانواده اشرافی روس را در دوران جنگ‌های روسیه و فرانسه در سال‌های ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ به تصویر می‌کشد. اشاره به کدام رمان زیر دارد؟
Anonymous Quiz
73%
جنگ و صلح اثر تولستوی
10%
دایی وانیا اثر آنتوان چخوف
13%
خاطرات خانه اموات (مردگان) داستایوفسکی
3%
بینی اثر نیکولای گوگول
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره الصافات آیه 106 :

إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ


ترجمه :

مسلّماً این همان آزمون روشن [از مقام تسلیم و رضای تو‌] بود

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
هیچ زشتی در مقام خویش نامرغوب نیست
خار را دارد همان چون گل سر دیوار سبز

#بیدل_دهلوی

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃


یاد توچون بر فراز کلبه فرسوده ما گذشت
تیرک های خسته خانه عشق ترک خورد و شکست
بادی حزین  همهمه کرد در گیسوی بید.
نجوای غمینش کمر بید را شکست
درطاقچه دیدگانم بیهوده اشک شوق
یخ زد از سردی باد و نگاهم ماند
بر گلدانی
که در ایوان شکست
چون بلایی آسمانی عشق تو
هرچه شادی رادرو کرد و گسست
حال میبینم خود را در تکه های گلدان گل
ذکر میگویم نجواکنان
خدایا شکر که این بلا ازسر گذشت..

#گیتی_حسینی

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۱۹

بگذارید من کیسه‌کش که تا به حال لیف به تن سعودی‌ها، شرق دور تبارها و ترک و عرب کشیده‌ام، مشت و مالی هم به تن هموطنان عزیز بدهم. بالاخره ما مردمی هستیم که حلّال‌های تاریخی ما را در خود حل نکردند. منظورم آن است که هر قوم تازشگری از راه رسید و بر سر ما کوفت، ما نشکستیم؛ بریده هم که شدیم، دوباره جوانه زدیم؛ چه پوست کلفتیم ما! نه در فرهنگ مسلط یونانی و مغولی حل شدیم و نه اعراب و صحرانشینان دیگر. ما برای خودمان کسی هستیم. خوب بس است فخرفروشی به تاریخ. 

هتلی که ما در آن هستیم یک اسم فرانسوی دارد و من تعجب کردم که هتلی در مکه با چنین اسمی؟ جستجو کردم و شنیدم که آرشیتکت آن مهندسی فرانسوی بوده و الحق که معماری مدرن و دیدنی دارد. اینجا بیشتر از هزار ایرانی مأوا گرفته‌اند، از هر قومیتی؛ در آسانسورهای که تا خرخره آدم سوار می‌کند یکی مشهدی است و دیگری اردبیلی؛ زائری از تهران آمده و یکی از اصفهان و یزد؛ خلاصه که شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند. یک جامعه موقتی و کوچک دیدنی از ایران. ما فقط چمدان‌هایمان را نیاورده‌ایم، عادات و خلقیاتمان را هم گذاشته‌ایم روی دوشمان و آورده‌ایم. چون بیشتر حاجیان سال‌ها سنگ از دست روزگار خورده و سرد و گرم زمانه چشیده‌اند، شسته و رفته‌اند و چون درختی ستبر سر در مقابل هر بادی خم نمی‌کنند.

آنچه من اینجا دیدم ملغمه‌ای از زشتی‌ها و زیبایی‌هاست. باید منصف بود؛ ما نه طاووس‌علیین هستیم و نه عقرب جرار؛ هر دو نقش با ماست. نه سادگی و صفای زائران اردو زبان را داریم و نه نشاط و انضباط نژاد نیمه زرد شرق دور را؛ ولی هستیم. خوش زبانیم و گاه مطایبه‌گو و در مجلس‌آرایی از نقل زبان و شکر گفتار دریغ نداریم ولی در گود عمل و رفتار کم می‌آوریم. زبانمان دائم می‌چرخد به مذمت حرص و طمع و نکوهش مال و بی‌وفایی دنیا و یاد مرگ و آخرت و در این روی سکه‌، سخت مشتاق مالیم و بر سر آن نزاع‌های بی‌حاصل می‌کنیم و من وکیل اجرت‌ها می‌گیرم تا آتش اختلاف میان نزدیک‌ترین ورثه را به آب حکم دادگاه فرو بنشانم.

اینجا در سه وقت مجلس وعظ بپاست و واعظان مدام مشغول به تحذیر و دورباش‌گویی مستمعان از حق الله و حق الناس و آن طرف‌تر بر سر استفاده از آسانسورهای که تاب این همه مسافر را ندارد غوغایی برپاست و بی‌انضباطی و جا زدن و به حق یکدیگر بی‌اعتنا بودن و چه بسا بر سر چپاندن خود در درون آن محفظه فلزی کار به نزاع هم می‌کشد که دیدم کشید.

آدم‌‌های مختلفی به حج آمده‌اند از حاجی کم‌سوادی که اسم هتل را هم هنوز فرا نگرفته تا با سوادهای دانشگاه دیده و صاحب عناوین علمی‌. خیلی‌ها بار اول است که راهی این سفر شده اند؛ مثل من و بعضی‌ها به تکرار این راه را آمده‌اند. یک حاجی را در اینجا دیدم که می‌گفت  برای چهاردهمین بار است که مشرف می‌شود؛ او گرد جهان به دنبال یار گشته است؛ آیا یار در خانه جا نمانده است؟ برخی را دیدم که سفره سه نوبت طعام برایشان بسیار مهم است؛ بر سر کیفیت غذا بحث می‌کنند، خورش اضافه می‌خواهند، از اینکه غذای رژیمی یکنواخت است معترض می‌شوند و مدام بر تنور شکم می‌دمند و آن را فروزان نگاه می‌دارند. حاجی را دیدم که بیشتر ملازم اقامت در هتل و آرمیدن بر تخت و خواب‌های طولانی بود تا به دل جمعیت مواج انسانی در مطاف زدن. با این همه خوبان نیز کم نیستند؛ ساکت و بی‌نام و نشان به خوب بودن و خوب عمل کردن عادت کرده‌اند.

دیشب خسته و کوفته از مسجدالحرام برمی‌گشتم؛ پیاده و با دمپایی، راه گم کرده با عربی دست و پا شکسته سراغ فُندق خود را از رهگذران می‌گرفتم و بی‌نتیجه. دسته‌ای اعراب می‌گذشتند بی‌چفیه و عقال: هل تعلم این یقع فندق... یکی از آن جمع خندید که: فارسی بگو. دیدم فارسی را به لهجه عربی حرف می‌زند ولی خیلی خوب. افغانی نبود. گفت همراهش بروم و رفتم تا هتل خودشان. از دیگری به عربی آدرس هتل ما را پرسید و او به فارسی جواب داد و نشانی باز گفت. تاب نیاوردم: "فارسی را خوب حرف می‌زنید، چطور؟" خندید که: "آبادانی هستیم. تازه اگه بخوای انگلیسی را هم مثل بلبل حرف می‌زنیم". شاید هم لاف نمی‌زد، نمی‌دانم. رفیقش در آمد که "به شام هتل خودتان نمی‌رسی، همینجا شام بمان". این یکی را مطمئن بودم که لاف نمی‌زند، چون دستم را گرفته بود. ترکیبی از صفا، خونگرمی جنوبی و زبان مشترک؛ هر جا بروی هموطن، بوی وطن می‌دهد.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
Forwarded from Daily English practice
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#positive_thoughts

بعد اینکه پدرش از دنیا رفت، پسرش تصمیم گرفت مادرش را به خانه سالمندان ببرد.
روزی از خانه سالمندان به او زنگ زدند.
" سلامتی مادر شما بحرانی است. لطفا برای دیدنش بیایید. "

پسر رفت و متوجه نفس‌های آخر مادرش شد.

پرسید: "مادر، چه کاری می‌توانم برایت انجام دهم؟"
مادرش پاسخ داد: " لطفا ی پنکه اینجا نصب کن، اینجا چیزی نداره، و همچنین یک یخچال هم برای غذا بیار، خیلی شبها گرسنه خوابیدم".

پسرش با تعجب پرسید: "مادر! هیچ وقت در مورد این شرایط شکایت نکردی، چرا؟"

مادر جواب داد: "همه چی خوبه، من با گرما، گرسنگی و درد کنار اومدم. ولی نگرانم زمانی‌که بچه‌هایت تو رو اینجا میارن نتونی با این شرایط کنار بیایی".

رفتاری که ما با والدین داریم، ممکن است روزی در آینده به خود ما برگردد.

قبل از اینکه دیر بشود،
با پدر و مادر خود تازمانی‌که زنده هستند بخاطر فداکاری آنها برای شما ، با عشق، احترام و توجه رفتار کنید.


@dailyenglish2024
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃


سوره فاطر آیه 2 :

مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

ترجمه :

هر رحمتی را خدا به روی مردم بگشاید، کسی نمی‌تواند جلو آن را بگیرد؛ و هر چه را امساک کند، کسی غیر از او قادر به فرستادن آن نیست؛ و او عزیز و حکیم است!

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃


چقدر اوایل رابطه سعی در پنهان کردن گوشه‌های تاریک رفتاری‌مون داریم؟ آیا از اینکه پارتنرمون بفهمه ما موقع عصبانی‌شدن هیولایی بی‌ادب میشیم و یا بی‌منطق‌ترین آدم دنیاییم و یا وقتی روز بدی داریم رفتارمون از کنترل خارج میشه می‌ترسیم؟ آیا این ترس‌ها از اونجا میاد که درونا خودمون رو لایق خوشبختی نمی‌دونیم؟ آیا فکر می‌کنیم فقط ما هستیم که گوشه‌های تاریک داریم؟ شاید یکی از بهترین سوال‌ها که همون اول رابطه باید پرسیده بشه اینه که شما چطور عصبانی می‌شوید.
‌‌
من اما نظر دیگه‌ای دارم. به نظر من لحظه‌ی درست رویارویی با قسمت‌های تاریک رفتاری پارتنرت اون اول نیست. بلکه وقتی است که به شناخت وسیع‌تری از شخص رسیدی. دوستش داری. قدرت دوست داشتن رو نباید دست کم گرفت. بخشش، پذیرش و میل به کمک کردن به نقصی اخلاقی در دوست داشتن اتفاق می‌افته. اون جایی که اطلاعات کامل‌تری داری. می‌دونی در کنار فلان رفتار عجیب، یک‌رفتار درست و حسابی هم وجود داره. اونجایی که می‌تونی تصمیم بگیری وجود اون نقص اخلاقی در کنار ویژگی‌های دیگر پارتنرت مساله‌ی بزرگی نیست یا هست...

#آلن_دوباتن
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۰

اتوبوس‌ها را برداشته‌اند تا از شدت ترافیک مکه بکاهند. چاره‌ای هم ندارند. چند شب پیش ترافیک گره خورده‌ای بود که همه را کلافه کرد. جای شکرش باقی است که اتوبوس‌ها کولرهای خوبی دارند. اگر اتوبوس‌های وطنی بی‌کولر بود نمی‌دانم چه بلایی سرمان می‌آمد. عرب‌ها به کولر می‌گویند مکیّف که بی‌مسمی نیست، مسافران کیف وافری می‌برند.

اتوبوس‌ها دیگر نیستند و این یعنی جولان دادن تاکسی‌ها. تاکسی‌های مکه مدرن است؛ یا آمریکایی است و یا ژاپنی؛ مجهز و به‌روز. اما ماشین خوب لزوما به معنای پیشرفته بودن نیست. مهم راننده است که چگونه می‌اندیشد و عمل می‌کند. عربستان جهان سومی است، هر چند اتوبان‌های خوب یا هواپیماهای جدید خریده و یا با مخارج گزاف رونالدو فوتبالیست مشهور پرتغالی را در خدمت تیم فوتبالش درآورده باشد.

فرق ژاپن یا آلمان با کشورهایی نظیر عربستان در بزنگاه‌ها مشخص می‌شود. الان تاکسی‌ها شروع کرده‌اند به خالی کردن جیب زائران. از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کرده و برای یک جابجایی از هتل به حرم که قبلا ۳۰ ریال مطالبه می‌کردند، حالا ۱۰۰ ریال می‌خواهند. جای چانه زدن هم ندارد. دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مال را تباه‌سازی یا جان را. منظورم از دومی آن است که پای را مرکب راهوار سازی و پیاده تا خانه دوست راه طی کنی و من دومی را انتخاب کردم. حالا شما می‌خواهید بگذارید به حساب پرهیز از خرج پول (معادل محترمانه خساست) یا هرچیز دیگری که زدم به خیابان‌های داغ و گُرگرفته مکه. می‌خواستم تا چشم‌هایم بیشتر ببیند؛ خیابان‌ها، خودروها، ساختمان‌ها، مردم بومی و زائران را.

دو تونلی که زده بودند و تنها اتوبوس‌ها در آن تردد داشتند و حالا خالی افتاده بود به دادم رسید. تونل را نَفَق می‌گویند و به همین جهت آن کس که از زیر تونل دو رویی می‌زند منافق خوانده شده است. تونل‌ها دستگاه‌های تبریدی بزرگی دارند تا هوای درون آن‌ها را قابل قبول سازند. زائران از مرد و زن به سمت جلو گام می‌زدند و دیدن مردان و زنان سالخورده که با تانی ولی پیوسته راه می‌آمدند به من برای تندتر رفتن قوت قلب می‌داد.

با خستگی رسیدم به مسجد و نماز را خواندم و عازم برگشت شدم. از صبح چای نخورده بودم و میل به نوشیدن یک چای داغ داشتم. نماز که تمام شد، دمپایی‌ها را زدم زیر بغل که تا شلوغ نشده راه خروج بیابم. دیدم زن و مرد ریخته‌اند دور یکی که با زبان عربی دعوت به چیزی می‌کند؛یاللعجب می‌گفت: "شای؛ حاجی شای؛ اُشربوا الشای". چایی می‌داد؛ رایگان و در یک لیوان مقوایی متوسط. گرفتم و نوشیدم؛ شیرین بود و با طعمی که تا آن موقع تجربه نکرده بودم. چه زود خدا حاجت روایم کرده بود. کاش نیت دیگری کرده بودم.

حالا یک زائر خسته دوباره در آغاز راه قرار گرفته است. این بار راه فرق می‌کرد؛ خستگی فشار  آورده بود و هیچ پایانی برای این راه بی‌انتها دیده نمی‌شد. سعودی‌ها وظیفه سقایت را خوب انجام می‌دهند؛ با دادن آب سرد و یا نیمه خنک؛ هر چقدر که بخواهید. دیگر جانی نمانده بود و این بدن لَش را پاهای بی‌جان با خود می‌کشیدند.  

تونل که تمام شد، توش و توان من هم به قول عرب‌ها خلاص شد. بدنم دیگر نای حرکت نداشت روی نیمکتی افتادم چون مُرده. آسمان بالای سرم کم ستاره بود ولی یکی درخشنده بود و چشمک‌زن: والنجم اذا هوی... ماضلّ صاحبکم و ما غوی... چشمانم بسته شد.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/22 17:23:13
Back to Top
HTML Embed Code: