Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره يونس آیه 100 :

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ

ترجمه :

(اما) هیچ کس نمی‌تواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا (و توفیق و یاری و هدایت او)! و پلیدی (کفر و گناه) را بر کسانی قرارمی‌دهد که نمی‌اندیشند.
#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

و گفت:
بیزارم از آن خدای، که به طاعت من، از من خشنود شود و به معصیت من، از من خشم گیرد؛ پس او خود، در بندِ من است تا من چه کنم...

#تذکرة_الاوليا


#عطار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان
#آق_ولی قسمت۲۳

خیلی ناراحت بودم، زنگ زدم به مریم، گفتم بیاد دکون، خوش نداشتم جلوی زنم بعضی حرفا زده بشه. مریم عصر همون روز اومد. ما بیشتر ظهرا مشتری داریم، شبا کمتر. برا همین گفتم وقتی بیاد که کارم کمتر باشه.

من تو کار و کاسبی خیلی جدیم. با اینکه ورق چرخیده و خیلی از کاسبا جنس خوب دست خلق‌الله نمیدند، من سعی کردم که تا می‌تونم تو کار کم نگذارم، برا همین هم کارم گشته و دخلم هنوز جون داره. به شاگردم گفتم تا غروب پیداش نشه.

مریم اومد، گرفته و ناراحت. ماجرای دعوا با امیر  را پشت تلفن سربسته بهش گفته بودم. خیلی معذرت‌خواهی کرد. مریم بزرگتر از امیره، برعکس اون که سبک‌سره، زن فهميدیه. هی از محبت‌هایی که در حق مادرش کرده بودم گفت و آخرش دراومد: "ما هر چی داریم از شماست آق‌ولی. برادری را در حق ما تموم کردید، اگه نبودید کی جنازه اون خدابیامرز رو با این همه احترام و عزت از زمین برمی‌داشت و از این حرفا."

گفتم: مریم! این امیر چی میگه؟ حرف حسابش چیه؟ گفت: "روم سیاهه، من ماجرای وصیت‌نومه رو بهش گفتم، نمی‌تونستم نگم. بالاخره اگه حقی داره درست نبود که بی‌خبر باشه. چی بگم؟ مثل گرگ گشنه دنبال پوله. همه عمرشو دنبال گنج و زیرخاکی سگ دو زده و به هیچ‌جا نرسیده و حالا این وصیت‌نومه رو یک گنج می‌بینه، گنجی که بی‌دردسر از آسمون افتاده تو دومنش و به جای زیر زمین روی زمینه. من همینجا و به این وقت عزیز قسم می‌خورم که چشمم دنبال خونه پدرتون نیس.

گفتم: من تکلیف خودمو نمی‌دونم. به خدا تا به این سن رسیدم مالی از کسی نخوردم ولی نمی‌دونم باید چیکار کنم". مریم سرش پایین بود و کمتر به من نیگا می‌کرد، همون‌جور گفت: "من یکی دو ماه پیش رفتم دادسرا. فرستادنم تو یک جایی که بهش می‌گفتند سرپرستی. خانومی اون جا به من گفت که تقاضای محجوریت مادرم را بکنم، یعنی که دادگاه حکم کنه که عقلش سالم نیست. این کار رو کردم. یک بار از پزشکی قانونی اومدند و مادرم را دیدند و یک چیزایی پرسیدند و رفتند. یک هفته قبل از مردن اون خدابیامرز حکم اومد که اون محجوره و منم قیمش هستم".

مریم کاغذی درآورد و داد به من. حکم دادگاه بود. نوشته بود که ربابه جنون داره و... درست نخوندم. پرسیدم که: "حالا می‌خوای چیکار کنی؟ رودرواستی نکن حرفت رو راحت بزن. تو عاقلی، باشعوری، خدایی از چشام بدی دیدم که از تو ندیدم". سرش رو بالا آورد و تو چشام نیگا کرد و گفت: "هر چی شما بگی من نه نمی‌گم. من ریش و قیچی رو میدم دست خودتون. اگه حقی داریم و خواستی بده، نخواستی هم نه. شما اینقدر خوبی در حق ما کردی که من خجالت می‌کشم چیزی بخوام".

مریم رفت و من دیدم که این رشته هی داره بیشتر پیچ و تاب می‌خوره. کلافه شده بودم و راه به جایی نمی‌بردم...

(ادامه دارد)


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞

هر نژادی، هر هنری
ریاکاری خاص خود را دارد...!
خوراک این جهان
اندکی حقیقت و بسیاری
دروغ است....

رومن رولان

@KetaboqianosAramishanji
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره طه آیه 114 :

وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا

ترجمه :

و بگو: «پروردگارا! بر علم من بیافزا!»

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

وقتی زنی تغییر می کند، شفا می یابد و در جهتِ بهبود قدم برمیدارد. صرفاً به خود کمک نمی کند، در حقیقت چنین زنی همۀ عزیزان و اطرافیان خود را به طور ناخودآگاه بهره‌مند خواهد کرد و یا لااقل پایه‌های بهبود و رشد آنها را پی ریزی خواهد کرد.

حالا تصور کنید زنان زخمی، زنان افسرده و زنان رنجور بدون اینکه بدانند و یا بخواهند، چقدر می توانند برای خود و عزیزانشان منشاء درد باشند! اینجاست که باید از خود سئوال کنیم  چقدر برای خوشحالی و سلامت جسم و جان زنان اهمیت قائل می‌شویم؟... به جرات می‌گویم در جامعه‌ای که زنان خوشحال و سلامت نیستند دیگر نمی‌توان تمایزی مابین مظلوم و ظالم قائل شد، چرا که در چنین وضعیتی همه بازنده هستند.

اما جای خوشحالی و امید و خرسندی آنجایی است که خود زنان مسئولیت رشد فردی خویش را بر دوش بگیرند و در جهت سلامتی جسم و جانشان و خوشحالی خود گام های محکم و قوی بردارند. این گام ها هر چقدر هم کوچک باشند می توانند دامنۀ نفوذ بالایی داشته باشند.

قدرت  سلامت هر زن آنچنان عظیم است که می توان ادعا کرد: با یک گل بهار می شود!

#کریستین_نورتراپ
کتاب: #جسم_زن_جان_زن
@book_tips 🐞
Forwarded from Daily English practice
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روزی،
توماس ادیسون خانه آمد، و کاغذی به مادرش داد و گفت: معلمم این کاغذ را داد و گفت: "این کاغذ را فقط به مادرت بده".
با خواندن نامه با صدای بلند اشک چشمان مادرش را گرفت،
" پسر شما یک نابغه است، این مدرسه برای او خیلی کوچک است، اینجا به اندازه کافی معلم خوب برای آموزش او نداریم، لطفا خودتان به او آموزش بدین".
سالها بعد، بعد از فوت مادرش، ادیسون یکی از بزرگترین مخترعین قرن، هنگامی که در وسایل قدیمی خانواده می‌گشت، ناگهان چشمش به تکه کاغذِ تا شده در گوشه کشو افتاد، کاغذ را برداشت و باز کرد. روی کاغذ نوشته بود:
"پسر شما کودن است، دیگه اجازه حضور در مدرسه نمی‌دهیم"

ادیسون ساعتها گریست و در دفتر خاطراتش نوشت:
"توماس آلوا ادیسون، بچه کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به باهوش‌ترین فرد قرن تبدیل شد".

نکته اخلاقی:
"عشق و تربیت مادر، می‌تواند سرنوشت یک کودک را تغییر دهد".



@dailyenglish2024
🍃🌺🍃
#داستان
#آق_ولی قسمت ۲۴

چیزی از ماجرای امیر و اون دعوا و مرافعه تو مغازه به ننم و زنم نگفتم، همین‌جوریش داغ بودند، دیگه من نباید بدترش می‌کردم. خدا لعنت کنه حرص آدمیزاد رو که ته نداره، مثل چاه وَیله هر چی توش بریزی تمومی نداره و پُر نمیشه.

شال و کلاه کردم و رفتم سراغ حاج حسن بلورفروش که به حساب یک فاميلی با امیر و اینا  داشت، فکر کنم پسر عموی ربابه خانوم بود. پیرمرد عاقل و محترمی بود، با آقام سلوم علیک داشت، تو بازار بزرگ مغازه داشت، از قديمی‌ها بود و همه قبولش داشتند. گفتم شاید وساطت کرد و ماجرا یک‌جوری فیصله پیدا کنه.

وقتی داستان رو شنید، گفت: "بدجور گرفتار شدی آق ولی، حالا می‌خوای چیکار کنی؟" گفتم:"می‌خوام شما قدم پیش بگذارید و ریشی بجنبونید تا قضیه فیصله پیدا کنه". خندید که: ما ریشو می‌جنبنیم ولی بی‌مایه فطیره. اون امیری که من می‌شناسم فقط پوله که آرومش می‌کنه، با حرف و موعظه به راه نمیاد. ما همه شنیدیم که تو این چند سال خیلی در حق ربابه خوبی کرده بودی ولی پسرش آدمی نیس که این حرفا تو کَتِش بره. گفتم: "حاج حسن! شما بیفت جلو؛ من یه مایه‌ای  از اینور و اونور جور می‌کنم، هنوز به اعتبار آقای خدابیامرزم خیلیا قبولم دارند، بدیم بره غائله بخوابه، شرش دومنم رو نگیره".

حاج حسن دستی به ریش سفیدش کشید و گفت: "والله نقلی نیست، باشه؛ خدا کنه شیطون از جلد این پسره بیاد بیرون". از مغازه حاجی که بیرون اومدم رفتم تو فکر که هر طور شده امیر رو راضیش کنم بره دنبال کارش.

رفتم سراغ چند نفر که روشون می‌شد حساب وا کرد، از رفیقای قدیم، بچه محلا، اونایی که باهاشون سلوم علیکی داشتم ولی دیدم زمونه خیلی عوض شده و ما بی‌خبریم‌. هی چاکرم و نوکرم راه انداختند ولی بی‌انصافا حاضر نشدند نم پس بدند، هی به هم بافتند که: کاسبی خرابه، خودت که دست تو کاره... به جون بچه‌هام خودمم لنگم... جنسام رو بردند و چکاشون بیشترش برگشت خورده... حرفایی می‌زنی آق ولی، پول الانه برات رو شاخ آهوس ... اگه پول رو دیدی سلوم ما رو هم بهش برسون. بعضی‌هام که انصافشون بیشتر بود می‌گفتند: حالا با چقدر کارت راه می‌اُفته... نه! اینقدرا که راستیاتش ندارم ... خودم ندارم ولی یک کاری برات می‌کنم، طرف سودی میده. خیلی دندون گرده، صدی سه جورش کنم واست؟...

والله هرکی پول داره کرده دلار و سکه، کی پول نیگه می‌داره تو این دور و زمونه، مگه مغز درازگوش خوردند مَردُم... خلاصه که فهمیدم باید با رفاقت و همسفرگی قدیم و بچه محلی و این حرفا خداحافظی کرد و یک فاتحه هم روش خوند.

بانک بد مروتم که هزار تا شرط و شروط داشت که راسته کار من نبود، تازه می‌خواست به اندازه خون پدر مدیراشون سود از آدم بگیره که باید خونه رو می‌فروختم و سر می‌گذاشتم به بیابون خدا. خلاصه که عجیب درمونده و از همه جا رونده شده بودم که حاج حسن زنگ زد...

(ادامه دارد)



#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚درخت خشکیده ای در شیراز که به این اثر هنری تغییر چهره داد 📚

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃


سوره طه آیه 46 :

قَالَ لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ

ترجمه :

فرمود: «نترسید! من با شما هستم؛ (همه چیز را) می‌شنوم و می‌بینم!

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

آی آدم‌ها که بر ساحلْ نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پایِ دائم می‌زند
رویِ این دریایِ تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیالِ دستْ یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیشِ خودْ بیهوده پندارید
که گِرِفْتَسْتیدْ دستِ ناتوانی را
تا تواناییِّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگْ می‌بندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جانْ، قربان!
آی آدم‌ها که بر ساحلْ بساطِ دِلْگُشا دارید!
نان به سفره، جامه‌تان بر‌تن؛
یک نفر در آب می‌خوانَد شما را.
موجِ سنگین را به دستِ خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان با چشمِ از وحشتْ دریده
سایه‌هاتان را زِ راهِ دورْ دیده
آب را بلعیده در گودِ کبود و هر زمانْ بیتابیَشْ افزون
می‌کُند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدم‌ها!
او زِ راهِ دورْ این کهنهْ جهان را باز می‌پاید،
می‌زند فریاد و امّیدِ کمک دارد.
آی آدم‌ها که رویِ ساحلِ آرام در کارِ تماشایید!
موج می‌کوبد به رویِ ساحلِ خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جایْ افتاده، بس مَدْهوش.
می‌رود نعره زنان وین بانگْ باز از دور می‌آید:
₍₍آی آدم ها₎₎ …
و صدایِ بادْ هر دمْ دِلْگَزاتَر،
در صدایِ بادْ بانگِ او رساتر
از میانِ آب‌های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
₍₍آی آدم ها₎₎ …

#نیما_یوشیج

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان
#آق_ولی قسمت ۲۵

صداش پشت تلفن گرفته بود، چندبار هم سرفه کرد، اول فکر کردم که سرما خورده، ولی معلوم شد که شرم گفتنه که صدای حاجی رو تُو هَم کرده.

گفت: "سرت رو درد نیارم آق ولی، این پسره رو هیچ صراطی نیست. هر چی گفتم و نصیحتش کردم که از خر شیطون بیاد پایین، مثل این بود که بلانسبت یاسین به گوش درازگوش می‌خونم. اینقدر هوا ورش داشته که‌ منتظره بری محضرو سند رو بزنی بنامش. گفتم: امیر! من ناسلومتی فامیل مادرتم، با اون خدابیامرز تو بچگی تو یک خونه بزرگ شدیم، بد تو رو که نمی‌خوام. این ماجرا رو کشش نده. این بابا خوبی در حق مادرتون کرده، بار مادرت رو که تو باید از زمين وَر می‌داشتی اون ورداشته و از این حرفا ولی بی‌فایده بود. میگه حقمه؛ می‌خوام برم دادسرا عارض بشم. خلاصه که آق ولی خودت رو آماده کن برای یوم‌البدتر. پای دادسرا و قانون بیاد وسط گرفتاریت بیشتر میشه".

گفتم: هر چی می‌خواد بشه، بشه حاجی؛ آب که از سَر گُذشت چه یک کله چه صد کله. خوبیش اینه که همه در و همسایه و محل هم من رو می‌شناسند و هم امیر رو.

تلفن حاجی کارم رو سخت‌تر و حالم رو بدتر کرد. حوصله دادگاه پاسگاه نداشتم، تو عمرم سعی کرده بودم که پام به این جاها وا نشه ولی وقتی تقدیر یقه آدم رو ول نمی‌کنه باید پا به پای اونچه می‌رسه جلو بری. گفتم علی الله، اگه قانون گفت من باید چیزی بدم بسم الله، دستی که قاضی می‌بُره خون ازش نمیاد.

به کار و زندگیم مشغول شدم و هر وقت ننم سوال می‌کرد که داستان به کجا رسید، جواب می‌دادم که خبری ندارم و خیالش رو راحت می‌کردم. خیالم از جانب مریم راحت بود، اون حرفش رو زده بود منم تو این فکر بودم که نباید دست خالی ردش کنم ولی اون پسره نابکار جنس دیگه‌ای داشت. هنوز یکی دو  ماه از دعوای من با امیر نگذشته بود که یک ورقه از دادگاه رسید.

خیلی هم مفصل بود. مثل این که مثنوی نوشته باشند، هفتاد مَن کاغذ شده بود. امیر شکایت کرده بود. وکیل هم گرفته بود و معلوم بود که آش پر روغنی برام پخته. دیدم وقت دادگاه برای چند ماه دیگس. خواستم صداشو در نیارم تا ننم بویی از قضیه نَبَره که بی‌انصاف یک اخطار هم برا اون پیرزن فرستاد. اخطاریه که رسید، حال اون پیرزن از اینور به اونور شد. خیلی به ننم برخورد، گفت: "ببین آقات این آخر عمریه چه بساطی برا ما جور کرد. آخه من گیس‌سفید برم تو دادگاه چی بگم؟ مردم چی میگند؟ رباب که خودش رفت اون دنیا، خیری از وصیت‌نومه ندید، حالا این پسره جُعَلَق چی میگه؟"

گفتم: ننه؛ دزدی که نکردیم که از رفتن به دادگاه هراسونی، نگرون نباش، بالاتر از سیاهی هم مگه رنگی هست؟ تو رو خدا نفرین و ناله در حق آقام یا ربابه خانوم نکنی‌ها. بگذار مُرده‌ها راحت باشند. فعلا که ما داریم از دست زنده‌ها می‌کشیم".

دیدم جواب دادن به این همه حرف و نقل که تو این کاغذا نوشته بود کار من نیست، من گوشت راسته و دنده و کبابی می‌شناسم و ذغال و ریحون؛ حتما باید به آدمش رجوع کنم، این بود که به فکر افتادم وکیل بگیرم...

(ادامه دارد)



#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
Forwarded from Daily English practice
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
9 حقیقت دردناک زندگی:

۱. هیچکس در این دنیا واقعی خودش نیست، هرکسی دوچهره دارد.
۲. اغلب آدمها، به پول احترام می‌گذارند نه به شخص.
۳. شخصی که از همه بیشتر دوستش دارین، بیشترین آسیب را به شما می‌زند.
۴. وقتی شاد هستین از موسیقی لذت می‌برین، ولی وقتی غمگین هستین مفهوم شعر آن را درک می‌کنین.
۵. در زندگی دوچیز شما را تعریف می‌کند: صبر شما زمانی‌که چیزی ندارید، و طرز برخورد شما زمانیکه همه‌چی دارین.
۶. مقایسه‌ها سرقت لذت است، به مسیر زندگی و دستاوردهای خودتان تمرکز کنید‌.
۷. شکست‌ها در انظار عمومی به شما ضربه می‌زند و موفقیت در تنهایی شما را به آغوش می‌کشد‌.
۸. زمان همه چیز را درمان نمی‌کند، فقط به ما یاد می‌دهد چطور با درد کنار بیاییم.
۹. اعتماد به معنای همه چیز است، ولی بمحض اینکه ترک برداشت، هیچ مفهومی ندارد.


@dailyenglish2024
Elimi Tuttuğun Gün
Toygar Işıklı
بدون عشق، موسیقی وجود ندارد.
بدون موسیقی، رویایی در کار نخواهد بود.

بدون رویا، افسانه‌ای در کار نیست.
بدون افسانه‌ها، از شجاعت خبری نیست،

و بدون شجاعت‌، هیچ‌کس قادر نیست بار غم را به دوش بکشد...


#فرد‌ریک_بکمن
@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره آل عمران آیه 27 :

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ ۖ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ ۖ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ


ترجمه :

شب را در روز داخل می‌کنی، و روز را در شب؛ و زنده را از مرده بیرون می‌آوری، و مرده را زنده؛ و به هر کس بخواهی، بدون حساب، روزی می‌بخشی.»

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
الهی مرا آن ده که مرا آن به
الهی اگر از دنیا مرا نصیبی است
به بیگانگان دادم
و اگر از عقبی مرا ذخیره‌ای است
به مؤمنان دادم
در دنیا مرا یاد تو بس
و در عقبی مرا دیدار تو بس

#خواجه_عبدالله_انصاری

@book_tips 🐞
2024/09/20 23:00:41
Back to Top
HTML Embed Code: