Telegram Web Link
🍃🌺🍃

#داستان_کوتاه
#ورطه (۲۵)


کارشناس پرسید:"چطور خانم متوفی را راضی به همکاری کردید؟ جالب بود که یکی دوبار با وکیلش آمد. بار اول سفت و سخت می‌گفت که شوهرش ورشکسته نیست ولی بار دوم که آمد، اصرار بر ورشکسته بودن او داشت، این وسط چه اتفاقی افتاد جانم؟" در حالی که در را باز می‌کردم تا هوای تازه به درون‌ بیاید گفتم: "یک اتفاق خوب؛ زنان زود جنگ را شروع می‌کنند و زود هم آن را پایان می‌دهند. این دو زن هم زود فهمیدند که نفع هر دو در همکاری است. کاش فرماندهی جنگ‌ها با زنان بود".

کارشناس خندید و گفت: "البته وقتی با همجنس در جنگند چون به ما مردان که می‌رسند سر آشتی ندارند و تا جنگ را مغلوبه نکنند، دست از مبارزه بر نمی‌دارند جانم. می‌دونید چرا سر بیشتر مردای پا به سن گذاشته کم مو یا بی موست؛ از دست غُرغرهای زن‌هاشونه جانم". به کله طاس خود اشاره کرد و بعد هر دو بلند خندیدیم.

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و در شروع فصل زمستان آن سال رای ورشکستگی تاجر مرده صادر شد. دادگاه استدلال مرا که قیمت اموال در زمان مرگ، ملاک محاسبه است، پذیرفت. آن‌طور که معلوم بود، دوجناح متخاصم خانواده تاجر هر دو به نوایی می‌رسیدند. حکم ورشکستگی آبی بود بر سیاهی خسارت تأخیر تادیه و شستن آن و طلبکاران و به خصوص جماعت رباخوار را مجبور می‌کرد که به طلب خود قانع باشند.

به موکل زنگ زدم. آمد؛ با شوهر و دختر کوچکش که حالا به خوبی می‌توانست راه برود و با شیطنت‌هایش  هر آتشی که بخواهد بسوزاند. گفتم که کار من تمام شده و او باید با اداره تصفیه همکاری کند تا خانه موروثی به فروش نرود. گفت: "بازی روزگار چقدر تلخ و شیرینه. رویا اومده بود برای خداحافظی. می‌خواد بره اتریش برای تحصیل موسیقی. مادرش مخالفه و میگه پزشکی بخونه ولی او گوشش بدهکار نیست. می‌خواست که برادرمون که تو آلمانه کمکش کنه. موقع خداحافظی منو بغل کرد و بوسید. نمی‌دونم چرا یک دفعه گرمایی تو درونم شعله کشید؛ خواهر؛ تنها خواهر. حال رقت بهم دست داد. گفتم: برو به سلامت عزیزم و صورتش را بوسیدم. می‌بینید!ماها عجیب نیستیم؟ حالا از اون جمع خانواده، دو تا مرده‌اند و سه تا دیگه پیش ما نیستند و تنها من و میترا موندیم. وقتی دلارام دخترم؛ دور و ورم میدوه و جست‌وخیز میکنه و غم دنیا را از دلم دور می‌کنه، گاهی با خودم میگم اون خانه بزرگ چه فایده‌ای برای میترا داره وقتی فرزند دلبندش، پاره‌تنش هزاران فرسخ دورتر سر بر بالین می‌گذاره و یا چشم بر روی صبح روشن باز میکنه. میترا تنها و بی‌کس در آن خانه بزرگ چکار می‌خواد بکنه؟ اون خونه فایده‌اش چیه؟ فکر و کار ما عجيب نیست آقای وکیل؟"

در باز شد و دخترش پرید تو و موکل برایش آغوش گشود. دخترک به من غریب‌وار نگاه می‌کرد. روی میزم چیزی نداشتم که به او تعارف کنم، به لبخندی بسنده کردم. موقع خداحافظی دخترک که همچنان در بغل مادرش بود برایم دست تکان داد و من را وادار به پاسخگویی کرد. موکل رفت و من خشنود از آن بودم که دهان باز ورطه این بار نتوانست لقمه چربی بیابد. خردمندی دو زن که از هم کینه‌ها در دل داشتند، درهای رنج و گرفتاری بیشتر را بر روی آن‌ها بست و نسیم  آرامش بر زندگی‌شان وزیدن گرفت و امید به روزهای آینده‌شان مبارک باد گفت.

مستخدم آمد که: "آقایی آمده برای مشاوره". با خود اندیشیدم: "مراجعه‌کننده‌ای  دیگر و ماجرایی دیگر؛ ... حکایت همچنان باقی است.

#پایان
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#نشر_سایه_سخن
@book_tips 🐞
Seven Ponds Live
Sina Bathaie
#با_هم‌_بشنویم

سختی‌ها و طوفان‌های وخیم است که ریشه‌های فرو رفته‌ی انسان در خاک را با قوام‌تر می‌کند.
درست مانند درختی که می‌داند، باید، زمستان را تاب بیاورد.

#هاروکی_موراکامی

@book_tips 🐞🎶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره الشوري آیه 12 :

لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

ترجمه :

کلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست؛ روزی را برای هر کس بخواهد گسترش می دهد یا محدود می‌سازد؛ او به همه چیز داناست.

ترجمه انگلیسی:
"To Him belong the keys of the heavens and the earth. He provides abundantly for whoever He wills or He restricts [it]. Indeed, He is Knowing of all things.

#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞🤲
🌿صدای پای زندگی را
در خلوت کوچه های صبح
می شنوی؟
بر روشنایی سر فرود آر
بگذار شعاع لبخند تو درودی
بر این رسیده ز راه باشد

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

در مقابل روزی که بر می‌آید پرهیزگار باش. به آنچه در یک سال یا ده سال دیگر پیش خواهد آمد فکر نکن. در فکر امروز باش. اصول نظری خود را کنار بگذار...

بر زندگی زور روا مدار. همین امروز را زندگی کن. در مقابل هر روز پرهیزگار باش. دوستش بدار، احترامش را نگه دار، به خصوص پژمرده‌اش نساز، مانع شکفتن آن نشو. حتی اگر مثل امروز تیره‌رنگ و غم‌آلود باشد، دوستش بدار. نگران نباش. ببین اینک زمستان است. همه چیز به خواب رفته است. زمین بارخیز بیدار خواهد شد. باید مثل زمین بارخیز بود.

پرهیزگار باش. صبر کن. اگر تو خوب و مستعد باشی، همه چیز به خوبی پیش می‌رود. اگر مستعد نیستی، اگر ضعیفی، اگر موفق نمی‌شوی، در چنین حال هم باز باید خوشبخت بود. چه، این بی‌شک از آن روست که بیش‌ از این از تو بر نمی‌آید. در این صورت برای چه باید فزونی جست؟برای چه غم آن چیزی را بخوری که از تو برنمی‌آید؟ آنچه از دست بر می‌آید، باید همان را کرد.

#رومن_رولان

@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
دهمین روز مطالعه

🗓 امروز چهاردهم بهمن ماه

📕 #هرگز_سازش_نکنید 
#کریس_واس 
🔁  #شهلا_ثریاصفت 
#تعداد_صفحات_کتاب :  ۴۳۲ (pdf)


سهم مطالعه روزانه کتاب : ۱۸صفحه
شروع: ۱۴۰۲/۱۱/۰۵
پایان: ۱۴۰۲/۱۱/۳۰

🗒 صفحات  ۱۷۸ تا ۱۹۶

▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️

🎥 #فیلم_هفته

#کودا (Coda)
#شان_هیدر
  

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
🍃🌺🍃

#داستانک

خانه تکانی عزیز، هم دیدنی بود هم شنیدنی و هم خواندنی. هنوز آفتاب نزده ظرف های روحی اش برای سابیدن کنار حوض قطار می شد؛ نزدیک ظهر و صلات هم که می شد از سابیدن دست می کشید  با همان آب تگری وضو می ساخت؛ بعد چادر گلدار آبی مخملی اش را از روی شاخه های انار می تکاند و شروع به نماز خواندن می کرد. سر صبر سماور را میگیراند و چای قند پهلویش را آماده می ساخت؛ بعد تکیه می داد به مخده ها و به ظرف های براق کنار حوض از پشت پنجره چشم می دوخت، نفس عمیقی می کشید و گوشی تلفن را از روی طاقچه کنار خودش می آورد و شروع می کرد به اقدس و اعظم و عذرا و پری و همه ی اهل و کس و کار زندگی اش زنگ می زد که فلان روز اگر لفظی ناموزون و بی اراده از دهانش خارج شده، بی منظور بود و حلالیت پشت حلالیت راه به قربان صدقه های آن طرف خط نمی داد. خانه تکانی عزیز هم دیدنی بود، هم شنیدنی هم خواندنی؛ دلش که تکانده می شد همه چیز برق می افتاد، آن وقت از شمعدانی های کنار پنجره خندان تر می شد و از شکوفه های توی باغچه شاداب تر.

#افسانه_سعادتی
مدرس و استاد دانشگاه
@book_tips 🐞
سوره حج (بخشی از آیه ۴۱)

وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (٤١)

و عاقبت همه كارها فقط در اختیار خداست.



@godqurantips 🤲
داوری نکنید تا بر شما داوری نشود
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسان‌هایی که با سرزنش دیگران
بیماری را به سوی خود کشانیده اند.
آن چه را که انسان در دیگران سرزنش می‌کند،
در واقع به سوی خودش جذب می‌کند ...

#چهار_اثر_از_فلورانس
#اسکاول_شین

@book_tips 🐞
• عادت های مخربی که سلامت روانتو از بین می‌بره :

1- مراقبت نکردن از خود.
2- نداشتن فعالیت جسمانی.
3- راضی نگه داشتن همه افراد در زندگی.
4- نخوابیدن به اندازه کافی.
5- مقایسه کردن خود با دیگران.
6- داشتن روابط سمی.

@book_tips 🐞
تصور کنید هر کدام از ما زمانی که به دنیا آمده ایم در قایقی جداگانه گذاشته شده‌ایم.

هزاران هزار قایق را با سرنشینانی شکننده و ظریف تصور کنید که در اقیانوسی بی‌انتها به نام زندگی رها شده‌اند.
اقیانوسی که گاهی آرام است، گاهی طوفانی، گاهی متلاطم و گاهی ساکن.

ما در قایق‌هایمان، بدون مهارتِ شنا کردن، کم کم با افراد و قایق‌هایی آشنا میشویم که مادر و پدر نام دارند و قرار است هر کدام در قایق خودشان اما کنار هم، به ما بیاموزند که چطور شنا کنیم و از قایق‌هایمان محافظت کنیم تا ترسِ غرق شدن و ترسِ خراب شدنِ قایق را به حداقل برسانیم و بتوانیم به افرادی مستقل و شناگرانی سرزنده تبدیل شویم که میتوانیم از پس تعمییرات قایق و موج های بلند اقیانوس بربیاییم. به موقع شنا کنیم و به موقع پارو بزنیم و به سمت هدف‌هایی برویم که دوست داریم تجربه‌اش کنیم.

ما کم‌کم با الگوی رفتاری که در پدر و مادرمان میبینیم میتوانیم مهارت‌هایی را اموزش ببینیم و ترسمان را از تنهایی جلو رفتن و پارو زدن کمتر و کمتر کنیم.

حال تصور کنید، کودکی ظریف و شکننده در قایقش به رابطه‌ی پدر و مادرش و رابطه‌ی آن دو با خودش نگاه میکند.
میبیند قایق مادرش به شدت مشکل دارد و احتیاج به تعمیر دارد و مادرش به جای رسیدگی به قایقش به قایق پدر چسبیده است و تمام وزنش را بر روی او انداخته.

متوجه میشود نه پدرش درست و حسابی میتواند شنا کند و نه مادرش آموخته چطور با جرات و جسارت گاهی شنا کند و برگردد به قایقش! حتی برای لذت! نه حتی برای ضرورتِ شنا کردن.

میبیند مادر با ترسی همیشگی به او و پدرش چسبیده و حتی اجازه نمیدهد آن دو هم راحت جدا شوند و شنا کنند چون برای کسی که نمیداند چطور شنا کند، آب، منبعِ  بی‌انتهای خطر است نه منبعِ بی‌انتهای کشف و لذت و تجربه.

مادر کم کم نشان میدهد که برای نجات، باید قایقی را پیدا کند، به آن قایق بچسبد و با تمام نیرویش تلاش کند که آن قایق را از دست ندهد تا امنیت خودش و قایقش تامین شود.
کودک با ترس همیشگیِ در معرضِ غرق شدن بزرگ میشود.

نه یاد گرفته از پس تعمییرات اولیه‌ی قایق بربیاید و نه یاد گرفته به تنهایی شنا کند و زندگی را تجربه کند.
وارد رابطه‌ها میشود و فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟
.
.
.
.
این داستان بسیاری از ماست.
قایق‌هایی که بلد نیستم مشکلشان را شناسایی کنیم. تعمیرشان کنیم و بدن‌هایی که نمیدانند چطور شنا کنند و ترس‌های عمیقی که سعی میکنیم با پناه بردن به دیگران پنهانشان کنیم.

قایق در ذهن من نماد رابطه‌ی ما با درونمان است و نشان دهنده‌ی شخصیتی که در طول زمان از خودمان میشناسیم و اگر به مشکلات شخصیتی‌مان بی‌توجه باشیم و آنها را درمان نکنیم، قایقمان آرام آرام تبدیل به تکه پاره‌هایی از چوب میشود که نه میتواند وزن ما را تحمل کند نه میتواند با حالات غیرقابل پیش بینیِ اقیانوس دوام بیاورد و شنا کردن نمادِ استقلال و رو به رو شدن با ذاتِ تنهایی‌ست که هر انسانی برای تجربه‌ی یک رابطه‌ی صمیمانه‌ی سالم به آن احتیاج دارد.

هیچ راه گریزی نیست از واقعیت.
اگر واقعیت این باشد که نمیتوانیم شنا کنیم، ما با ترسی همیشگی در رابطه‌مان رفتار میکنیم و از ترسِ از دست دادنِ فرد مقابلمان طوری به او و رویاهایمان از او میچسبیم که کم‌کم هر دو تبدیل به آدمهایی خسته، خشمگین و بی‌انگیزه میشویم چون لذت شنا کردن و رویارویی با زندگی را از دست میدهیم.

و چه کسی میتواند هر لحظه در فکر غرق شدن باشد و زندگی را بر خودش و همراهش سخت نکند؟
قبل از اینکه رابطه‌تان را جدی کنید، نگاهی به قایقتان بکنید.
آیا احتیاج به تعمیراتی دارد؟
آیا میتواند وزن خودتان و گاه‌گاهی وزنِ یارتان را تحمل کند؟
و ببینید آیا یاد گرفته‌اید شنا کنید؟ با مهارتِ کسی که میداند در موج‌ها غرق نمیشود و در سکون دلزده نمیشود؟
اگر نه، کمی برای تنها شدن و لذت بردن در تنهایی‌تان بدون پناه بردن به آدمها برنامه‌ریزی کنید.
تعهد دادن و کسی را هم‌مسیرِ زندگی‌تان کردن، بدون کسب مهارت‌ِ تنها بودن، بی‌مسئولیتی‌ست.

#پونه_مقیمی
@book_tips 🐞
از ادم های چرب زبان، پرهیز کن...
ان ها چون چمنزار سبز مصنوعی میمانند که بر روی چاهی تهی از اب وخاک ، پوشیده شده است..ناخواسته جذب چمن میشوی ..ولی زیر پایت گودالی خالی ومتعفن از بوی مکر وریا ، تورا فرامی خواند....!
گیتی حسینی


@book_tips 🐞
• نیاز به استراحت روانی داری اگه... :

1- کج خلقی.
2- اشتها نداری.
3- بد میخوابی.
4- بیشتر تنهایی.
5- حواستت پرته.
6- همش تو رختخوابی.
7- شادیت کم شده.
8- تمرکز نداری.
9- کارات روی برنامه نیست.
10- ذهنت شلوغه و نمیتونی درست فکر کنی

@book_tips 🐞
حق نداریم در مورد غم و غصه‌های جزئی‌مان حرف بزنیم.

هر کدام از ما لقمه‌های خوشبختی‌مان را در خلوت قورت می‌دهیم

اما غم‌ها و خراش‌های سطحی قلب‌مان را به خیابان می‌آوریم و به هم نشان می‌دهیم!

ماکسیم گورکی

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندوه ، اندوه، اندوه ،آنچه تو را متلاشی خواهد کرد، پس برای ماندن و زندگی کردن به کلمات پناه بیاور و آنچه را در درونت حبس کرده ای و روانت را درگیر خود کرده از غل و زنجیر با گفتن و نوشتن رها کن


@book_tips 🐞
دلم برای تو تنگ می‌شود مادر
برای وصف قافیه لنگ می‌شود مادر
بریدم از عالم و آدم، از این بختم
انگار قلب ثانیه سنگ می‌شود مادر



ادمین محترم خانم آذر
@zarnegar503
بدینوسیله درگذشت مادر گرامیتان را به شما و خانواده محترم تسلیت عرض نموده از خداوند متعال برای آن مرحومه طلب مغفرت و برای بازماندگان صبر مسئلت داریم.
🖤🖤🖤🖤
خانواده بوک تیپس


@book_tips
سوره آل عمران (آیه ۹)

رَبَّنَآ إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ (٩)

ای پروردگار ما قطعاً تو در روزی كه هیچ شكی در آن نیست، گردآورنده همه مردمی؛ مسلماً خدا خلف وعده نمی‌كند




@godqurantips 🤲

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توصیه دکتر آمِن، روانپزشکی که بر اساس سلامت مغز درمان رو برنامه ریزی میکنن،برای داشتنِ مغز سالم تر و به طبع زندگی بهتر

@book_tips 🐞
یه همکار داشتم سر ماه که حقوق می‌گرفت تا 15 روز ماه سیگار برگ می‌کشید، بهترین غذای رستوران رو می‌خورد
اما نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه 
می‌آورد.
موقعی که از اونجا منتقل شدم، کنارش نشستم و گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟
با تعجب گفت: کدوم وضع
گفتم زندگی نیمی اشرافی و نیمی گدایی
به چشمام خیره شد وگفت: تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای؟ گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی ...

#وین_دایر

@book_tips 🐞
2024/09/22 22:26:10
Back to Top
HTML Embed Code: