Telegram Web Link
🍃🌺🍃
سوره الاسراء آیه ۸۰


وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً

بگو: پروردگارا، مرا (در هر کاری و به هر جایی) به‌خوبی وارد کن و (از آن) به‌خوبی خارج کن و برای من از جانب خودت بُرهان و نیرویی قرار ده که (مرا در ایفای رسالتم) یاری کند.
#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_هشتم (در آداب صحبت)



ده آدمی بر سفره‌ای بخورند و دو سگ بر مُرداری با هم به ‌سر نبرند. حريص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سير. حکما گفته‌اند توانگری به قناعت بِهْ از توانگری به بضاعت.

روده‌ تنگ به يک نان تُهی پُر گردد
نعمتِ رویِ زمين پُر نکند ديده‌ تنگ


@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

فهرستی از کارهایی را که «نباید» انجام دهید، تهیه کنید:

این فهرست، باید نوعی ضدِفهرست باشد؛ فهرستی از مواردی که وقتِ انجام‌شان را ندارید. سپس به‌راحتی می‌توانید تشخیص دهید چه‌ کارهایی واقعاً شما را پیش می‌برند و همان‌ها را انجام دهید.

#بی‌_حدومرز
#جیم_کوییک

*نشر میلکان*
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

برخی گمان می کنند با تغییر محل سکونت، آدمهای تازه دور خود جمع کردن، تغییرشغل یا مسافرت می توانند از شر مشکلاتشان خلاص شوند
فراموش می کنند که هر جا بروند خودشان را همراه میبرند
نمیتوانیم از آنچه که هستیم فرار کنیم

اگر در شیکاگو افسرده باشیم،
در لوس آنجلس هم احساس افسردگی خواهیم کرد .
با تغییر صحنه ممکن است مدتی اوضاع بهتر بنماید.

با این حال رفته رفته همان رفتارهای پیشین را در پیش خواهیم گرفت، همان کمبودها همان روحیه، همان احساسها باز به سراغمان خواهد آمد.
این امر در عشق هم صادق است
به زعم خودمان انتخابمان نادرست بوده است، بنابراین توقف می کنیم و با کس دیگری همسفر می شویم روز از نو روزی از نو !

باز هم چندی احساس خوشبختی میکنیم و با کسی دیگر همسفر می شویم
دیری نمیگذرد که در میابیم هنوز اندرخم همان کوچه ی اولیم، مضطرب، ناخوشبخت و زیاده خواه...
دگرگونی ها را باید در درون متحقق کنیم نه در بیرون .
همین است و بس

«میتوان انتخاب کرد، اما نمیتوان از رنج حاصل از انتخاب در امان ماند.»


#زاده_برای_عشق
#لئو_بوسکالیا
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#زندگی_نامه قسمت ۵۲

پیش از رسیدنِ نامه‌ی کاسی، من این نامه را برایش نوشتم:
کاسی عزیزم سلام
سلامی به گرمیِ محبتِ تو و به وسعتِ دوست‌داشتنِ من. الان که این‌نامه را می‌نویسم ساعت هشت و نیم شب است و من دو‌ساعتی می‌شود که به قم رسیدم. یعنی روزِ سه‌شنبه است. راستی کاسی چرا به دیدنم نیامدی؟ اگر بدانی چقدر منتظرت ایستادم! دلم گرفت. یهو بغض کردم. سوارِ ماشین که شدیم، نتوانستم طاقت بیارم و اشک‌هایم سرازیر شد. فوری عینک زدم که دوستم نفهمد و صورتم را طرفِ شیشه گرفتم.
می‌رفتم اما تُهی. می‌رفتم اما خودم نبودم. احساس می‌کردم یک‌چیزی از وجودم همراهِ من نیست. خودم را کامل حس نمی‌کردم و حالا هم این‌طور هستم. دوستم گفت:
ـ چته؟ انگار تو ماشین نیستی.
گفتم:
ـ هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیده‌ای؟
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است.

خلاصه تا تهران برسیم، عُنُق بودم و غمگین. دوستم تهران ماند و من تنها به قم آمدم و کاش می‌دانستی که چه کشیدم! رسیدم خانه؛ مادرم و خواهرم از دیدنم خوشحال شدند. فوری عکس تو را نشان آن‌ها دادم. زنِ برادرم هم بود. می‌دانی زن برادرم چه گفت؟ گفت:
ـ چقدر خوشگل است!
گفتم:
ـ و چقدر مهربان.
مادرم گفت:
ـ تو حالا راستی می‌خواهی ازدواج کنی؟
گفتم:
ـ مگر تا حالا ازدواجِ دروغکی هم بوده؟
گفت:
ـ همه‌ی فکرهایت را کردی؟
گفتم:
ـ نمی‌گویم حالا. بلکه صحبتی بشود تا دوسالِ دیگر.
مادرم گفت:
ـ کمی صبر کن! وضع درست بشود؛ سر و صداها بخوابد. بعد یک کاریش می‌کنیم.
گفتم:
ـ ننه! اگر بدانی چقدر خوب است! چقدر مهربان است!
گفت:
ـ باید با ما زندگی کند.
گفتم:
ـ آن را هم یک کاریش می‌کنیم. شما اصل را درست کنید، فرعش درست می‌شود.
کاسی جان! مادرم موافقت کرده و پدرم هم می‌دانم که موافقت می‌کند. حالا صبر کن تا یک روزی با هم می‌آییم آن‌جا و حرف هم زده می‌شود؛ آشنایی هم حاصل می‌شود.
راستی کاسی! یک سؤال: چقدر مرا دوست داری؟ و یا اصلاً خودت علاقه‌ای نسبت به من پیدا کردی؟ مثلاً تا چه حدّی؟ می‌خواهم بدانم مَثَلی که می‌گویند: دل به دل راه دارد، درست است؟
یادم نرفته بگویم: به منیره هم سلام برسان! و بگو نامه‌اش رسید. متشکرم. مرسی.
به مادرِ عزیزت که بی‌اندازه خوب است، به پدرخوبت، به علی‌آقا برادرت، افسانه، آدینه و آمنه‌خانم سلام برسان و بگو: برای ‌همه‌ی آنان شادی آرزو می‌کنم. به جمیله هم سلام برسان!
از سوی من به کاسی عزیز هم که زیادی خوب است، سلام برسان و بگو: احمد می‌گوید:
ـ می‌خواهمت.
راستی یادت هست گفتم برای تو، دوشعر سرودم که البته چون نامه‌ات نرسیده بود، و متعجبم که هنوز نرسیده، یکی از آن‌ها را در این‌نامه برایت می‌نویسم:
برای تو، به یادِ تو، به خاطرِ تو:
گلایه
یاد می‌آرَم روی شن‌های ساحل،
با تو از دلدادگی گفتم.
با تو از عشق و جنون،
من با تو از دیوانگی گفتم.
تو نگاهت را که از شرم و نجابت حرف‌ها می‌زد،
از نگاهِ من گرفتی، دوختی بر پهنه‌ی دریا.
حرف‌هایی را که در دل داشتی، با من نگفتی.
من ندانستم که ای زیبای غمگین!
من به قلبت راه پیدا کرده‌ام یا نه؟ نگفتی.
نامه‌ای دادم و درآن بازهم از عشق، از دل‌دادگی گفتم.
نامه‌ام را پاسخی گفتی مگر؟ هرگز!
بَل، مرا در انتظاری تلخ، تنهایم رها کردی.
کاشکی تو باخبر بودی که ای‌باعاطفه!
با من چه کرد این‌روزهای انتظار آلود.
راستی، تا کی سکوت و لب‌فروبستن؟
بگو آخر کلامیّ و مرا از برزخی که سخت می‌آزاردَم،
ای زیبا! رهایی بخش!

امیدوارم خوشت آمده باشد. گفتم این‌شعر را لحظه‌ای سرودم که هنوز به لنگرود نیامده بودم و در قم، با آتشِ انتظار می‌سوختم. اما هنوز هم نامه‌ات نرسیده. البته شعر دیگری هم برای تو سرودم که در نامه‌ی بعدی برایت می‌نویسم. چون گفتی نامه‌ای را دوست داری که مقدمه‌ی ادبی داشته باشد، سعی می‌کنم از این‌پس در هرنامه، یک قطعه‌ی ادبیِ کوچک، اما از خودم برایت بنویسم. امید که موردپسندت واقع شود. در این‌نامه یکی از قطعات ادبی جدیدم را، که تازگی‌ها نوشتم، برایت می‌نویسم.
تو هم سعی کن بنویسی، البته از خودت. دلم می‌خواهد زیاد بنویسی، این‌قدر که نویسنده‌ی خوبی بشوی. می‌دانم استعداد نویسندگی در تو هست. فقط تمرین می‌خواهد. پس روزی یک‌ساعت بنویس! اگر بد بود، پاره کن و دوباره بنویس! فقط نا امید نشو! قربان تو.
راستی این‌هم عکس خواهر کوچکم به همراه شوهرش. عکس را باز برایم بفرست! متشکرم. با تو خداحافظی می‌کنم. خدانگهدار، موفق باشی.
همیشه به یادِ تو: احمد، بیست وپنجم شهریور1357

ادامه دارد...
#دکتر_احمد_عزتی‌پرور

@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

  بیست و پنجمین روز مطالعه
📕 #گرگ_بیابان
#هرمان_هسه
🔁  #قاسم_کبیری 


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۳۳۸


سهم مطالعه هر روز : ۱۱صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۶/۰۳
پایان: ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

🗓 امروز بیست و هفتم  شهریور ماه
🗒 صفحات  ۲۶۵ تا ۲۷۷



فایل pdf  و گزیده هایی از متن کتاب در کانال زیر 🔻🔻🔻

https://www.tg-me.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران را دوست دارم
چون
...

ادامه جمله را کامنت کنید 💚

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗞موضوع: شعر پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‌کند

🎤شاعر و راوی : استاد شهریار


@book_tips 🐞
"حیدربابایه سلام" اثر ماندگار شهریار به چه زبانی سروده شده است؟
Anonymous Quiz
3%
فارسی
94%
ترکی آذربایجانی
2%
کردی
0%
عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره ابراهیم آیه ۴۱

رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ

پروردگارا، من و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می‌شود، بیامرز.»

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_هشتم (در آداب صحبت)


هر که در حالِ توانايی نکويی نکند، در وقتِ ناتوانی سختی بيند.

بد اخترتر از مردم‌آزار نيست
که روزِ مصيبت کسش يار نيست



@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

  بیست و ششمین روز مطالعه
📕 #گرگ_بیابان
#هرمان_هسه
🔁  #قاسم_کبیری 


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۳۳۸


سهم مطالعه هر روز : ۱۱صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۶/۰۳
پایان: ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

🗓 امروز بیست و هشتم   شهریور ماه
🗒 صفحات  ۲۷۸ تا ۲۸۹



فایل pdf  و گزیده هایی از متن کتاب در کانال زیر 🔻🔻🔻

https://www.tg-me.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊‌‌
🍃🌺🍃
#زندگی_نامه قسمت ۵۳

در نامه‌ی دومم برای کاسی، متنی ادبی هم نوشته بودم که در نامه به آن اشاره کردم. آن متن چنین بود:

انسان همیشه تنهاست
پاییز، سوار بر اسبِ خزان پیش می‌تازید. به شهر من رسید. اسبِ خزان را در کوچه‌ها و خیابان‌‌ها رها کرد. خزان، درخت‌ها را، سبزه‌ها را لگدکوب کرد. شهرِ من از شور تُهی شد. شهرِ من شادی را گم کرد. شهرمن عشق را از دست داد.
درخت‌ها جامه‌ی سبز را از قامتِ خویش برکندند. زندگی، خمیازه‌ای کشید که خواب را می‌خواند و اندوه، زندگی را به تماشا نشست. تنهایی در خانه‌ها خزید و ابرها بر تنهایی انسان‌ها گریستند و ابرها بر من گریستند که تنها بودم.
انسان همیشه تنهاست. انسان، همیشه تُهی است و انسان همیشه انسان است.
از شیشه‌ی پنجره، باران را دیدم. باران، شیشه‌ی پنجره را می‌شست. ناودان، آوازش را سر داده بود و پروانه‌ای روی یکی از شاخه‌های برهنه‌ی درخت، بر تنهایی خود می‌گریست.
از پشتِ شیشه‌ی باران خورده، آسمان را نگاه کردم و غم را که در گستره‌ی وسیعِ آسمان شناور بود و به سوی زمین می‌آمد دیدم.

آسمان نیز تنهاست و یأس همیشه وجود دارد. آن‌هنگام که خدا انسان را آفرید، یأس را هم آفرید تا انسان را همراهی کند. انسان، یأس است، زندگی یأس است، تنهایی یأس است و آن پروانه‌ی روی درخت هم یأس است.
اشک، روی گونه‌ام را شیار می‌کند و به پایین می‌غلتد. چشم‌هایم خیس شده‌اند. باران همچنان می‌بارد و ناودان همچنان می‌خوانَد. پروانه‌ی تنها، همچنان می‌لرزد. من برای تنهایی انسان گریه می‌کنم.
اتاق، گرفته‌است و آسمان گرفته‌است. پروانه روی شاخه‌ی درخت، خشکیده است و هِق‌هِقِ من، اتاق را از تنهایی می‌رهانَد.
ادامه دارد ...
#دکتر_احمد_عزتی‌پرور
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#زندگی_نامه قسمت آخر

نامه‌های آشنایی و عاشقانه را باید در فرصتی دیگر  نشر دهم. حدود دویست‌نامه است که کاسی به من و من به او نوشتم. سرانجام، یک روز خواهرم خدیجه را به لنگرود بردم و خواستگاری انجام شد.  از آن‌پس به تحصیل و کار پرداختیم.
در غروبِ دوازدهم آذر، داشتم در خانه به نوارِ سخن‌رانی دکترشریعتی گوش می‌کردم که سر و صدایی شنیدم. خواستم بیرون بروم، مادرم خواهش کرد که از خانه خارج نشوم. پندِ مادر نشنیدم و رفتم. چنددقیقه بعد، با کسانی همراه شدم که بر ضدِ شاه شعار می‌دادند. نیروهای امنیتی به سوی ما آمدند. تیراندازی شد. من دیگر چیزی نفهمیدم.
وقتی به هوش آمدم در خانه بودم. خون بدنم را آغشته کرده بود. گوشِ چپم تیر خورده بود. در آن‌لحظه، کاری که کردم این بود که قلم و کاغذ برداشتم و برای کاسی نوشتم که مجروح شدم. از او خواستم که اگر زنده نماندم، مرا فراموش کند. دوباره بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم که در بیمارستان بودم.  زنده ماندم اما هفتاددرصد شنوایی خود را از دست دادم. مادرم نیز همان‌شب از ناحیه‌ی پا تیر پلاستیکی خورد که تا شش ماه وَرَم داشت. دنبال من آمده بود تا نگذارد داخل آشوب بروم.
نظامِ شاهنشاهی در بهمن‌ماه سرنگون شد. جمهوری اسلامی روی کار آمد. سال 1358من معلمِ روستای «خدیجه‌خاتون» شدم. در بیست و هشتم شهریورسال1359با کاسی ازدواج کردم. سه روز بعد، جنگ  آغاز شد. زندگیِ من، بی‌خاطرات، اما سرشار از خطرات ادامه یافت. برای نوشتن شرح ماجراهای این‌سال‌ها باید فضای سیاسی و اجتماعی دگرگون گردد تا بتوان نوشت.

#پایان

#دکتر_احمد_عزتی‌پرور

@book_tips🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو یه قلب سالم و روح پاک داری
برای همین همه چیز رو
عمیقا احساس می کنی
مطمئن باش
این قدرت فوق العاده ی توست
نه نقطه ضعفت

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

آدمی همیشه عاشق آن چیزیست که ندیده است، نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را می طلبد. اما از آنچه فهم کرده و دیده، ملول و گریزان است.

#فیه_ما_فیه

@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی

درویشی مستجاب‌الدّعوه در بغداد پدید آمد. حجاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهر خدای، این چه دعاست؟. گفت: این دعای خیرست، تو را و جمله مسلمانان را.

ای زبردستِ زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟

به چه کار آیدت جهانداری؟
مُردنت بِه که مردم آزاری

#گلستان_سعدی

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره الکهف آیه ۴۶


الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً

ثروت و فرزندان، زینت زندگی دنیا هستند، و پاداش اعمالِ صالحِ ماندگار، نزد پروردگارت بهتر، و امید به آن‌ها نیکوتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
2024/09/23 15:24:43
Back to Top
HTML Embed Code: