Telegram Web Link
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۴

بر اساس‌ اعمال شرعی سنگ زدن به شیطان در سه روز متوالی دهم، یازدهم و دوازدهم ذی‌الحجه انجام می‌شود. روز بعد دوباره عازم شدیم به سوی رمی جمرات. این بار باید در سه نوبت سنگ‌هایمان را روانه جایگاه شیطان می‌کردیم. با خود بیش از ۲۱ سنگ برداشته بودم تا اگر سنگی به هدف نخورد، از سنگ‌های دیگر استفاده کنم، غافل از آنکه آب به دجله می‌برم. آنقدر سنگ ریخته بود که قابل تصور نبود. سعودی‌ها محل رمی جمره را سه طبقه ساخته‌اند تا با هدایت مردم به سه نقطه مختلف از تراکم جمعیت بکاهند. ایرانی‌ها را به طبقه نخست و جایگاه اصیل آن هدایت کردند. سنگ‌ها از کیسه‌ها در می‌آمد و بر روی شیطان پرتاب می‌شد. صدای اصابت سنگ به دیوار به جیرجیر گنجشکان می‌مانست؛ نکند ناله شیطان این‌گونه است؟

هوای درون محل را بسیار خنک کرده بودند. با بدن عرق کرده داخل و با بدن‌هایی یخ کرده خارج شدیم. در مسیر برگشت مسجد خیف بود. مسجدی با رنگ سفید بر روی آسفالتی سفید و ایستاده بر کنار خیام سفید. منظره‌ای دیدنی پدید آمده بود، انگار در آن هرم آفتاب، برف بر زمین و ساختمان مسجد نشسته است. مسجد خنک را حاجیان بی‌بضاعت پاکستانی و بنگال و هندی پر کرده بودند. همه بر روی فرش‌ها افتاده و آرامش از درون خواب می‌جستند. طبیعی است؛ حاجیان بر اساس ثروت کشورشان سهمی از کیک خدمات سعودی دریافت می‌کنند.

قطری‌ها بهترین چادرها را دارند؛ بزرگ، با تخت‌های خوب و امکانات زیستی درجه اول. آنان که از قاره سیاه آمده‌اند و حاجیان فقیر کشورهای اردو زبان بدترین وضعیت را دارند. فقیر و غنی همه جا متفاوتند؛ حتی اینجا که ندای توحیدی ابراهیم مردم را به این بیابان‌ها خوانده است.

ایرانی‌ها وضعیتی میانه دارند؛ کمبود جا و امکانات هست ولی هست. سرویس بهداشتی‌ها، صحرایی است ولی ام دی اف است و خوشبختانه همه کار می‌کند. با آنکه در حال حج، نزاع حرمت شرعی دارد ولی به دلیل ازدحام و کمبود نسبی امکانات، بگو مگوها در می‌گیرد.

دو حاجی ترک و فارس بر سر نوبت دستشویی مجادله می‌کردند. کار بالا گرفت. اگر کوتاه آمدن تُرک پارسی‌گوی نبود عاقبت داستان یقه‌گیری و مشت و چک‌پرانی بود. در دو روز باقیمانده حاجیان کاری نداشتند و گاه آثار کسالت و بلاتکلیفی از آنان بروز می‌یافت. در مجاورت چادر مردانه، زنان جای داشتند. گاهی صدای دست زدن‌های ممتد آنان نشان از تلاش برای سرگم کردن یا شدن داشت. زنان هیجانی‌تر از مردان هستند و در شور افکندن استادتر.

این طرف در میان مردان کسی روضه می‌خواند و صدای حزین و شادی که در هم می‌آمیخت دیدنی و شنیدنی می‌شد. یک گوشم به نوای شادی بود و دیگری به مرثیه‌خوانی. چه می‌شود کرد؟ انسان است و نمی‌توان او را پیوسته به یک حال دید و خواست.
ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃


التماس دعا يعنی چه؟

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ!
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی!
و این است فلسفه ی التماس دعا

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره تین آیه ۸

أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ

آیا خدا، بهترین داوران نیست؟


#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسان رود، كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش
اميد هيچ معجزه ای  ز مرده نيست، زنده‌باش...

#هوشنگ_ابتهاج

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره طور آیه ۴۸

وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ

و در برابر حكم پروردگارت شكیبایی كن كه تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی كه [از خواب‌] برمی‌خیزی پروردگارت را همراه با ستایش تسبیح گوی.

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کل من علیها فان

ز خسروان مقدم چنین که می‌شنوم
وفای عهد نکردست با کس این دوران

سرای آخرت آباد کن به حسن عمل
که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
#سعدی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۲۵

راز فوت تعداد قابل توجهی از حجاج در اولین روز رمی جمرات مشخص شد؛ گرمای بالای پنجاه درجه. با آنکه درجه حرارت هوا در آن روز معلوم نبود، اما از التهاب حالم دریافتم که این هوای گرم عادی نیست. مرگ متجاوز از ۷۰۰ حاجی که نزدیک به ۱۵ تن از آنان ایرانی هستند، مستقیم و غیرمستقیم حاصل گرمای غیرقابل تحمل است.

متوسط سن حاجیان بیش از ۵۰ سال است و همین کار را برای بیشتر آنان دشوار ساخته است. عربستان کوشیده تا با استفاده از تجهیزات خنک‌کننده بر حملات پی‌ در‌ پی امواج گرمای استوایی غلبه کند ولی به نظر می‌رسد که طبیعت هنوز قادر است پشت این انسان خاکی جسور و مغرور را به خاک برساند. شاید گرما نمی‌توانست به تنهایی قادر به این کشتار وسیع در میان حجاج باشد ولی ترکیبی از هوای حاره‌ای، پیاده‌روی در زیر آفتاب سوزان و تقلا برای انجام اعمال سبب‌ساز تباهی جان زائران شد.

اعراب به چنین هوایی آتش‌ گفته‌اند. در قرآن از زبان کسانی که برای عدم همراهی با مسلمین در یکی از جنگ‌ها، گرمای شدید هوا را بهانه کرده بودند و آن را "آتش" نامیده و گفته بودند: "در آتش جابجا نشوید" پاسخ داده شده که "ولی آتش جهنم داغ‌تر است". طاقت حاجیان نسبت به گرما هم تابع شرایطی است که با آن خو گرفته‌اند.

آنان که از کشورهای عربی یا آفریقایی یا جنوب کشور خودمان بار سفر حج بسته‌اند با شرایط هوای عربستان بیگانه نیستند ولی زائران ترک و کشورهای مدیترانه‌ای یا شرق دور با این شدت گرمای خشک الفتی ندارند. اینجا حتی می‌توان حاجیان اروپایی را پیدا کرد. وضعیت آنان‌ در مواجهه با این گرما سخت‌تر است.

زائران سفید پوست را که می‌بینم با علاقه به جستجو بر می‌خیزم که از کجا آمده‌اند؟ چند وقت پیش زائرانی از بالکان اروپا را دیدم که در جمع حاجیان در تقلای انجام اعمال حج بودند. از کوزوو آمده بودند، کشوری کوچک در مجاورت صربستان و کرواسی. زبانشان یا ترکی بود و یا شبیه به آن. زائران روشن‌ پوست که از شمال اروپا یا قاره آمریکا با طی هزاران کیلومتر راه، خود را به میقات رسانده‌اند هم کم و بیش به چشم می‌خورند.

چهره بعضی از آنان با ریش‌های بلند بور و سبیل‌های تراشیده می‌تواند صورت‌های هواداران داعش را که برای جهاد از بلژیک و هلند و فرانسه و از قلب تمدن جدید برای زنده کردن خلافت قدیم، مسیر تاریخ را معکوس طی کرده و جان خود و بیگناهانی را به باد فنا سپردند، زنده کند. لباس‌های بعضی‌شان قبل از محرم شدن ترکیبی از تیشرت‌های سفید با آستین‌های کوتاه و شلوارهای اسپرت بود. تند نروم که ظاهر هیچ فرد و قومی ملاک حقانیت آنان نیست.

نه نژاد و نه زبان و لباس برتری‌آور نیست؛ این قرآن است که به ما آموخته، آنچه انسان‌ها را در جایگاه بالاتر قرار می‌دهد پرواداری است؛ گوهری ارزشمند که البته کمتر به چنگ آدمی می‌افتد.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۶

معجزه خوابیدن؛ این اسمی است که من برای وضعیتی انتخاب کرده‌ام که بیشتر حاجیان بعد از انجام مراسم حج به آن دچار شده‌‌اند. اینجا در هتل کاری برای انجام دادن نیست؛ سه وعده غذا را به موقع عرضه می‌دارند و باقی ایام را باید در اتاق‌هایی بگذرانی که بیشتر از ظرفیت خود از  مسافر اشباع شده است. اوضاع یکنواخت و  کسالت‌آوری است.

بیرون هم آنقدر گرم است که اگر هوس قدم زدن و تفرج از طریق دقت در صناعت بشری را داشته باشی از شدت گرما و آتشی که از آسمان بر سرت می‌ریزد، پشیمان خواهی شد. پا از هتل که بیرون بگذاری مانند آن است که پا در دهان اژدها کرده‌ای. اینجا هر چه دنبال یک کیوسک مطبوعات گشتم تا یک روزنامه یا مجله‌ای بخرم و سرم را گرم کنم به کشتی گرفتن با کلمات و تلاش برای سر در آوردن از مطالب؛ به چشمم نیامد.

یکی از هم‌اتاقی‌هایم، پیرمرد بازنشسته‌ای است که مدام کنترل تلویزیون را در دست دارد و کانال‌ها را جا به جا می‌کند. زبان عربی که نمی‌داند و چون از مضمون سريال‌های کشور میزبان سر در نمی‌آورد، زود خسته می‌شود و دستگاه گیرنده را خاموش می‌کند ولی چند دقیقه بعد چون کاری ندارد بکند دوباره شروع به چرخ زدن در میان کانال‌های تلویزیونی می‌کند. سر به سرش می‌گذارم که: "تا شب هم این کانال‌ها را یک‌ریز عوض کنی، اونی که دنبالش هستی را پیدا نمی‌کنی. دنبال رقص جمیله هستی که در جوانی دیده بودی، اونم که مثل خودت زوارش در رفته و یک گوشه‌ای افتاده و دیگر نمی‌تواند برایت چرخ چرخ کند"، فقط می‌خندد و با کنترل ور می‌رود.

این است که خیلی‌ها به خوابیدن رو آورده‌اند، آن هم به شکل افراطی. چون کاری ندارند و جایی نیست که بروند و خرید هم در این هوا عقلانی نیست، سر بر متکا می‌گذارند و از عالم محسوس و معقول خارج می‌گردند. این مقدار خواب نامتعارف طبقات هتل را در سکوت نسبی فرو برده است و رفت‌و‌آمد کم شده است.

زیارت مسجدالحرام هم دردسرهای خودش را دارد. باید عصرها یا شب رفت تا از گرما آسیب نبینی و چون خیلی‌ها همین فکر را می‌کنند در حریم مسجد با دریایی از مؤمنان مواجه می‌شوی که به شتاب عزم زیارت کرده‌اند. پلیس سعودی هم با بستن گاه و بیگاه گذرگاه‌ها بر سردرگمی زائران می‌افزاید و گاه مجبورت می‌کنند تا برای بازگشت، یک مسیر طولانی و ناشناخته را طی طریق کنی و این برای حاجیان سالخورده و کم‌سواد خطر گم شدن را به دنبال دارد.

حاجی پیرمرد ایرانی را دیدم که از سروکله زدن با راننده عرب اتوبوس به ستوه آمده بود و با عصبانیت می‌گفت: "آخه زبان آدمیزاد هم که حرف نمی‌زنی تا بفهمم چی میگی" و البته که آن راننده هم زبان آدمیزاد داشت؛ از رنگی دیگر.

زیارت مسجدالحرام، زیارت امام رضا نیست که هر کجا خواستی بنشینی، خستگی از تن بیرون کنی و به دور و برت پر باشد از هموطنان هم‌زبان. اینجا هر جا نشستی، سایه یک شرطه بر بالای سرت شکل می‌گیرد که: "یالله حاجی حرّک" و باید جُل و پلاست را جمع کنی و راه بیفتی. حتی اگر خواستی در بیرون و بعد از فراغت از نماز هم کمی بیاسایی و پا دراز کنی و یا کمر را بر روی فرشی بگذاری و زیر نورِ نورافکن‌های قوی جانی تازه سازی با فریادهای شرطه‌ها که "حاجی قم قم" مواجه می‌شوی و باید برخیزی وَ اِلا آنقدر بالای سرت کلمات عربی را با فریاد بلغور می‌کنند که خودت دمپایی‌ها را زیر بغل می‌زنی و الفرار...

خلاصه که خدا رفتگانتان را رحمت کند، بابایم می‌گفت که هيچ کاری بهتر از خوابیدن نیست و حالا می‌فهمم که بد هم نمی‌گفت، پس می‌روم تا همرنگ جماعت شده و کمی بخوابم.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
فرانتس کافکا کدام کتاب را به طور کامل به پایان نرساند؟
Anonymous Quiz
29%
مسخ
15%
قصر
22%
محاکمه
34%
نامه به پدر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره انعام آیه ۷۶

قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ

[ابراهیم(ع)] گفت:
من غروب‌كنندگان را دوست ندارم

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃



هيچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمی‌کند.
این انسان آزار دیده است که آزار می‌رساند.

زخم خورده ها علاقه عجیبی
به زخم زدن به دیگران دارند،
آنها که از عزت نفس پایینی برخوردارند
میل عجیبی به تحقیر کردن و گرفتن اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران دارند.

تو هیچگاه کنار آنها بزرگ نمی شوی،
فقط تحقیر می شوي.
چون، یک فرد ناسالم،
هرچیز در اطرافش را بیمار میکند.


@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۲۷

پیرمردی که با کمک عصا راه می‌رود چند بار توجه مرا به خود جلب کرد. سعی می‌کرد که در اعمال حج پا به پای دیگران حرکت کند و عقب نماند. کوتاه قامت است و با لهجه‌ای خاص سخن می‌گوید. معلوم است که سواد ندارد و روحانی کاروان به سختی توانست بیان صحیح اذکار حج را به او بیاموزد. عاقبت پیری و ناتوانی او را مجبور ساخت تا برای ادامه اعمال خود نایب بگیرد. چاره‌ای نداشت؛ وقتی کم سن و سال‌ترها در زیر تیغ آفتاب کم آورده و به سختی طی مسیر می‌کردند، معلوم بود از پیران کهنسال کاری بر نخواهد آمد.

این روزها که محبوس هتل و هوای داغ عربستان هستیم و هر کس خود را به صورتی سرگم می‌کند تا روز را شب کند، در یک فرصت مغتنم او را شکار کردم. آمده بود تا نفسی چاق کند و بر روی صندلی کنار اتاق ما استراحت کند که باب گفتگو را با او گشودم. جسورانه پرسیدم که چرا اینقدر دیر به حج آمده؟ این سفر مرد کهن می‌خواهد نه کهنه. دیدم که خندید، فهمیدم خوش‌مشرب است. گفت: "چرا دروغ بگویم، من ۷۵ سالم است، پول ثبت‌نام حج وقتی گله گوسفندان را فروختم، جور شد و من توانستم راهی شوم".

باصفا و بی‌آنکه پرده‌پوشی کند حرف می‌زد. اشتیاق مرا که به شنیدن شنید گفت: "من هیچ‌وقت پدرم را ندیدم، هنوز یک‌سالم نشده بود که او کشته شد؛ وقتی گله گوسفند را به ییلاق می‌برده در رودخانه‌ای در شوشتر غرق می‌شود. می‌رود یکی دو تا بز را که آب داشته آن‌ها را می‌برده نجات دهد که خودش هم گیر می‌کند و در آب خفه می‌شود. من که آن روزگار را به خاطر ندارم، از مادرم شنیدم که وقتی نان‌آور ما از بین می‌رود، روزگار بدبختی ما هم شروع می‌شود. من تنها نبودم؛ ما دو فرزند بودیم. خواهرم آن موقع ۴ساله بوده. دایی‌ها گله ما را در اختیار می‌گیرند تا ما بی‌نان نمانیم اما آرام آرام سرمایه ما نابود می‌شود. نمی‌خواهم پشت سر مُرده حرف بزنم ولی دو سه سال بعد، یا در اثر خیانت و یا دلسوزی نداشتن جز چند تا بز و بزغاله از آن گله بزرگ چیزی برای ما باقی نمی‌ماند".

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج ادامه قسمت ۲۷


مادرم در جوانی بيوه شده بود، زن بلندقامت و زیبایی بود و چند نفر خواستگار داشته که‌ دست رد به سینه همه می‌زند تا ما بچه‌ها را از آب و گل بیرون آورد. وقتی آن نامردی را از برادرانش می‌بیند خودش می‌آید میدان و درست و حسابی می‌شود یک چوپان. مرا پیش خواهرم می‌گذاشته و از صبح تا شب دنبال کار این چند تا حیوان، صحرا را زیر پا می‌گذاشته. خیلی‌ها سرزنش یا تمسخرش می‌کردند که زن را چه به چوپانی ولی او با سماجت و بی‌آنکه گوش به حرف مفت دیگران بدهد کار خودش را می‌کند. خدا به کار کمکش می‌کند و در چند سال با مواظبت‌های مادرم و دقت او در کار و زایش بزها ما چند هم گله کوچکی پیدا کردیم. من که از صدقه سر شیر و گوشت این گله قد کشیده بودم از ۷/۸ سالگی دنبال مادرم به صحرا می‌رفتم و راه و چاه چرانیدن گوسفندان را فرا گرفتم. مادرم به من آموخت که با حیوانات نرم باشم و چون چشمانم آن‌ها را عزیز بشمارم. مادرم می‌خواست مرا به مدرسه بفرستد که قبول نکردم. کار چوپانی را دوست داشتم و مادرم هم اصرار نکرد".

"با همان عایدات گله، اسباب جهیزیه خواهرم فراهم شد و او رفت به خانه بخت. من هم در آغاز جوانی یک چشم به گله داشتم و چشم دیگرم به مادرم بود که مرتب نحیف می‌شد. دکترها تشخیص سرطان پیشرفته دادند و من که جز گله، مالی نداشتم بیشتر آن‌ها را فروختم و خرج مادرم کردم ولی خدا نخواست که او زنده بماند و از همان بیماری درگذشت. هیچ‌وقت آخرین حرفی را که آهسته و بی رمق به من زد فراموش نمی‌کنم. گفت: "برگرد سرکارت؛ زحمت دارد ولی مالی که از علف بیابان و آب روان صحرا و حیوان زبان‌بسته بدست می‌آید با برکت است، دعای من پشت سرت است، حتی آن دنیا هم که باشم". مادرم مُرد و من با چند رأس گوسفندی که مانده بود زدم به دل زندگی. نمی‌دانم دعای مادرم بود که ظرف چند سال گوسفندها بیشتر شدند، توانستم زن بگیرم، اولاد دار شدم و با همین گله‌داری برای خودم زندگی تشکیل دادم".

"همیشه دوست داشتم حج بروم ولی اینقدر کار روی سرم ریخته بود که فرصت این کار را  نداشتم. زد و یک بار که دنبال گله بودم، از روی کوه پرت شدم و پایم بدجور شکست و پس از عمل چند سانتی کوتاه شد‌. دیگر نمی‌توانستم پشت سر گله بدوم. دو پسر هم داشتم که به هر کاری زده بودند نگرفته بود و من ناراحت وضع آنان بودم. یک شب در خواب دیدم که لباس احرام به تن دارم و دنبال گوسفندها در حرکت هستم کعبه روبه‌رویم است. بیدار که شدم حال خودم را نمی‌فهمیدم. عزم را جزم کردم و گله را فروختم".
"آخرين باری که گله را دیدم که کامیون‌ها آن را بار می‌زدند تا ببرند، بغض گلویم را گرفته بود. پولی که به دست آوردم دادم به بچه‌ها. یک کامیون بزرگ خریدند تا دو نفری با آن کار کنند. آنقدر هم ماند تا من ثبت‌نام حج کنم. حالا من مالک دو دانگ کامیون هستم که بچه‌ها آخر هر ماه سهم  مرا حساب و پرداخت می‌کنند و زندگی‌ام این‌گونه می‌چرخد".
پیرمرد خاموش شد، به دور و بر نگاه کرد. با گفتن این که "ببخشی که پر گفتم" بلند شد، خداحافظی کرد. مردی که عصازنان دور می‌شد نمادی بود از یک انسان عامی، اما استوار و معتقد. تفسیر روشنی از مفهوم برکت مال را در مقابل خود  می‌دیدم.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
اگر می خواهید زندگی شادی داشته باشید، آن را به هدفی گره بزنید ، نه به افراد یا چیزها ...

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/30 19:36:04
Back to Top
HTML Embed Code: