🍃🌺🍃
#داستانک
زری همیشه بهم میگفت: تو پدرخوبی میشی،
زری دختر همسایمون بود …
تو همه ی خاله بازی ها من شوهر زری بودم ، رضا و سارا هم بچه هامون…
همیشه کلی خوراکی از خونه کش می رفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم ، زشت بود دست خالی بیام، یادمه یه بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمه ی نهارمون رو بردم واسه زن و بچه ام وقتی رفتم تو حیاط، زری داشت به بچه ها می گفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد…
وقتی زری می گفت باباتون، جوگیر می شدم…
واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم ، آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت،
نهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید، دیدجا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست یه دمپایی خوردم، دو تا لگد، گوشمم یه نیمچه پیچی خورد، بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی میشی ، منم ذوق مرگ شدم...
اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگ ها بیشتر بدونن ، اون وقتا لک لک ها بچه ها رو از آسمون میاوردن، ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینوبهم بده اینو نده ، سوا کردنی نبود ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته...
یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم ازاون محل میریم وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد، درد گریه ش بیشتر از همه ی کتک هایی بود که خورده بودم منم جوگیر، زدم زیر گریه مرد که گریه نمی کنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما، مرد هم گریه می کرد روز آخر هر چی پول از بقیه ی خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم واسه زری یه عروسک گرفتم،
گفت اسمش رو چی بذارم گفتم دریا، وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی میشی گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب تو جشن تولد یه رفیقی...
خودش بود...
همون چهره فقط قد کشیده بود
رفیقم رو کشیدم کنار و گفتم این کیه؟
گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده آخه شوهرش از داربست افتاده و نمی تونه کار کنه،
گفتم بچه هم داره،گفت توکه فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا…
زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو ذهنم تکرار میشه
دریا خانوم لک لک بچه رسون دست خوب کسی سپردتت،
زری زری زری …نمی دونم من پدر خوبی میشم یا نه ولی می دونم تو مادر خوبی شدی...
#آرزو_بیرانوند
@book_tips 🐞
#داستانک
زری همیشه بهم میگفت: تو پدرخوبی میشی،
زری دختر همسایمون بود …
تو همه ی خاله بازی ها من شوهر زری بودم ، رضا و سارا هم بچه هامون…
همیشه کلی خوراکی از خونه کش می رفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم ، زشت بود دست خالی بیام، یادمه یه بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمه ی نهارمون رو بردم واسه زن و بچه ام وقتی رفتم تو حیاط، زری داشت به بچه ها می گفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد…
وقتی زری می گفت باباتون، جوگیر می شدم…
واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم ، آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت،
نهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید، دیدجا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست یه دمپایی خوردم، دو تا لگد، گوشمم یه نیمچه پیچی خورد، بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی میشی ، منم ذوق مرگ شدم...
اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگ ها بیشتر بدونن ، اون وقتا لک لک ها بچه ها رو از آسمون میاوردن، ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینوبهم بده اینو نده ، سوا کردنی نبود ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته...
یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم ازاون محل میریم وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد، درد گریه ش بیشتر از همه ی کتک هایی بود که خورده بودم منم جوگیر، زدم زیر گریه مرد که گریه نمی کنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما، مرد هم گریه می کرد روز آخر هر چی پول از بقیه ی خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم واسه زری یه عروسک گرفتم،
گفت اسمش رو چی بذارم گفتم دریا، وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی میشی گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب تو جشن تولد یه رفیقی...
خودش بود...
همون چهره فقط قد کشیده بود
رفیقم رو کشیدم کنار و گفتم این کیه؟
گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده آخه شوهرش از داربست افتاده و نمی تونه کار کنه،
گفتم بچه هم داره،گفت توکه فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا…
زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو ذهنم تکرار میشه
دریا خانوم لک لک بچه رسون دست خوب کسی سپردتت،
زری زری زری …نمی دونم من پدر خوبی میشم یا نه ولی می دونم تو مادر خوبی شدی...
#آرزو_بیرانوند
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
سوره حدید (آیه ۳)
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (٣)
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره حدید (آیه ۳)
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (٣)
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در وجود همۀ ما یک منِ افسرده،
یک منِ عصبانی، یک منِ شاد و
یک منِ مضطرب وجود دارد.
کدام من پیروز می شود؟
هر کدام که بیشتر تغذیه شود....
@book_tips🐞
یک منِ عصبانی، یک منِ شاد و
یک منِ مضطرب وجود دارد.
کدام من پیروز می شود؟
هر کدام که بیشتر تغذیه شود....
@book_tips🐞
Forwarded from Daily English practice
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
نوزدهمین روز مطالعه
🗓 امروز بیست و سوم اسفند ماه
📕 #دروغگویی_روی_مبل
✍ #اروین_د_یالوم
🔁 #بهاره_نوبهار
#تعداد_صفحات_کتاب : ۳۶۶ (pdf)
سهم مطالعه روزانه کتاب : ۱۷صفحه
شروع: ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
پایان: ۱۴۰۲/۱۲/۲۹
🗒 صفحات ۳۲۳ تا ۳۳۹
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🎥 #فیلم_هفته
#سینما_پارادیزو
#جوزپه_تورناتوره
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
نوزدهمین روز مطالعه
🗓 امروز بیست و سوم اسفند ماه
📕 #دروغگویی_روی_مبل
✍ #اروین_د_یالوم
🔁 #بهاره_نوبهار
#تعداد_صفحات_کتاب : ۳۶۶ (pdf)
سهم مطالعه روزانه کتاب : ۱۷صفحه
شروع: ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
پایان: ۱۴۰۲/۱۲/۲۹
🗒 صفحات ۳۲۳ تا ۳۳۹
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🎥 #فیلم_هفته
#سینما_پارادیزو
#جوزپه_تورناتوره
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Forwarded from Daily English practice
"No one is permanent, everyone comes for a particular period of time.
So enjoy the phase of life and move on ..."
So enjoy the phase of life and move on ..."
🍃🌺🍃
سوره البقرة آیه 165 :
..وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ ...
ترجمه :
امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، شدیدتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره البقرة آیه 165 :
..وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ ...
ترجمه :
امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، شدیدتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جز جانب دل به دل نیاییم
یک لحظه برون دل نپاییم
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی
ما خردترین ذرههاییم
@book_tips 🐞
یک لحظه برون دل نپاییم
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی
ما خردترین ذرههاییم
@book_tips 🐞
Forwarded from Daily English practice
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
سوره الانشقاق آیه 19 :
لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ
ترجمه :
که همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل میشوید (تا به کمال برسید).
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره الانشقاق آیه 19 :
لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ
ترجمه :
که همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل میشوید (تا به کمال برسید).
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همیشه تا به بهاران هوا به صفحهٔ باغ
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی
به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز
شکفته باد گل دولتت به آسانی
#حافظ
@book_tips 🐞
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی
به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز
شکفته باد گل دولتت به آسانی
#حافظ
@book_tips 🐞
آخرین روزهای اسفند است،
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه ...
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است...
یا نخستین ترانههای بهار؟
#دکتر_شفیعی_کدکنی
@book_tips 🐞
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه ...
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است...
یا نخستین ترانههای بهار؟
#دکتر_شفیعی_کدکنی
@book_tips 🐞