لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی فای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدي اخوان ثالث
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی فای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدي اخوان ثالث
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
باید یک کتاب باشد : بلد نیستم هیچ کار دیگری بکنم . ولی نه یک کتاب تاریخ , کتابی از نوع دیگر . درست نمی دانم چه نوع , ولی باید در پشت کلمات چاپ شده , در پشت صفحات ، چیزی را حدس زد که وجود نداشته باشد , که بر فراز وجود باشد .یک کتاب. یک رمان. و کسانی خواهند بود که این رمان را خواهند خواند و خواهند گفت: آنتوان روکانتن آن را نوشته است. آدم موسرخی بود که در کافه ها پرسه می زد, و آنها به زندگیم خواهند اندیشید. سپس شاید از خلال آن بتوانم زندگیم را بدون دلزدگی به یاد آورم .
تهوع
ژان پل سارتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
تهوع
ژان پل سارتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
یک رفیق داشتم خیلی خنگ بود الان جواب هر سوالی رو میدونه 😑
آخرش فهمیدم عضو این کانال شده😐👇
@Etelaat_danestani
@Etelaat_danestani
آخرش فهمیدم عضو این کانال شده😐👇
@Etelaat_danestani
@Etelaat_danestani
بزرگترها جهان را عادی میشمارند، خود را راحت به خواب خرگوشی زدهاند و زندگی روزمرهی خود را ادامه میدهند.
- "تو آنقدر به جهان عادت کردهای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست."
+ "این چرندها چیست میگویی؟"
- "دارم میگویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را میگویند جهل مرکب!"
#یوستین_گردر
کتاب: دنیای سوفی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
- "تو آنقدر به جهان عادت کردهای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست."
+ "این چرندها چیست میگویی؟"
- "دارم میگویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را میگویند جهل مرکب!"
#یوستین_گردر
کتاب: دنیای سوفی
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
#داستانك
عبور
بايد از ايست بازرسي مي گذشتند كه مامورانش آن دو را دست در دست هم ديده بودند.حال تنها كاري كه مي توانستند انجام دهند اين بود كه بدون جلب توجه از فضاي بين ميله ها عبور كنند،فضايي كه براي عبور و مرور شهروندان مطيع قانون بود.با هر قدمي كه به جلو برميداشتند تپش قلبشان سرعت مي گرفت.پشت ميله هاي قانون،آزادي در انتظارشان بود،آزادي مخصوص خلاصي از مخمصه.نگهباني تنومند باتوم را جلوي صورت آنها گرفت،باتومي به رنگ قانون؛ سبز لجني، و ندا درداد: "مدارك". مدارك جمع مدرك،سندي كه حاوي اطلاعات ثبت شده قانوني ست.صدايي لرزان جواب داد" چيزي همراهمون نيست" . نگهبان با چشماني دريده تيرخلاص را،از ميان لبهاي محصور در محاسن خويش ،شليك كرد: "چه نسبتي با هم دارين؟"
مهدي اسفندياري
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
عبور
بايد از ايست بازرسي مي گذشتند كه مامورانش آن دو را دست در دست هم ديده بودند.حال تنها كاري كه مي توانستند انجام دهند اين بود كه بدون جلب توجه از فضاي بين ميله ها عبور كنند،فضايي كه براي عبور و مرور شهروندان مطيع قانون بود.با هر قدمي كه به جلو برميداشتند تپش قلبشان سرعت مي گرفت.پشت ميله هاي قانون،آزادي در انتظارشان بود،آزادي مخصوص خلاصي از مخمصه.نگهباني تنومند باتوم را جلوي صورت آنها گرفت،باتومي به رنگ قانون؛ سبز لجني، و ندا درداد: "مدارك". مدارك جمع مدرك،سندي كه حاوي اطلاعات ثبت شده قانوني ست.صدايي لرزان جواب داد" چيزي همراهمون نيست" . نگهبان با چشماني دريده تيرخلاص را،از ميان لبهاي محصور در محاسن خويش ،شليك كرد: "چه نسبتي با هم دارين؟"
مهدي اسفندياري
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
🧠 برای پولدارشدن، قبل از هرچیزی
باید #یک_ذهن_ثروتمند داشته باشی!
☑️ با عضویت در این کانال میتونی
هم از آموزشهای متنوّع و مفیدش
استفاده کنی و هم انگیزه و پشتکار
لازم برای رسیدن به موفّقیت رو
به تدریج به دست بیاری
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
💰 @servatmanddd 💰
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
اگه رؤیای پولدارشدن دارید 🔺
حتماً حتماً با ما همراه باشید.....
باید #یک_ذهن_ثروتمند داشته باشی!
☑️ با عضویت در این کانال میتونی
هم از آموزشهای متنوّع و مفیدش
استفاده کنی و هم انگیزه و پشتکار
لازم برای رسیدن به موفّقیت رو
به تدریج به دست بیاری
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
💰 @servatmanddd 💰
https://www.tg-me.com/+2C3DlQD3em8yMTA0
اگه رؤیای پولدارشدن دارید 🔺
حتماً حتماً با ما همراه باشید.....
درباره رمان "پوست" اثر كورتزيو مالاپارته
رمان به روايت نويسنده روايت مغلوب است از فتح.راوي در رمان خود مالاپارته است كه با زباني تند و پر از كنايه ناگفته هاي سرنوشت مغلوبان را روايت ميكند.رمان از شهر ناپل آغاز ميشود كه ارتش آمريكا در خلال جنگ جهاني دوم وارد شهر ميشود،ارتشي كه براي "آزاد كردن" مردم ايتاليا از دست ايتاليايي ها آمده است. مالاپارته گاه با توصيف هاي مارسل پروستي و گاه با اسطوره نويسي هاي خاص توماس مان،فضاي ايتالياي در حال جنگ را به خوبي بازسازي مي نمايد.تاريخ نگاران فاتح هيچگاه پرده از پشت پرده زندگي مغلوبان جنگ برنداشته اند،مالاپارته سعي ميكند زير پوست جامعه مغلوب را نشانمان دهد.
قسمتي از متن كتاب:
ملل اروپا در زمان اشغال و قبل از آزاد شدن با سربلندی ای شکوهمند رنج می برد. با سربلندی برای نمردن می جنگید و انسان وقتی برای نمردن می جنگد در واقع برای نجات روح خود می جنگد و به همین سبب به شریف ترین و پاک ترین جوهر زندگی و به شرافت و آزادی وجدان چنگ می زند. ولی پس از آزاد شدن آدمها مجبورند برای زنده ماندن بجنگند یعنی برای نجات جسم خود. در چنین جنگی انسان به هر پستی و ذلتی، حتی خود فروشی، تن می دهد...
خواندن اين كتاب به شدت توصيه ميشود...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
رمان به روايت نويسنده روايت مغلوب است از فتح.راوي در رمان خود مالاپارته است كه با زباني تند و پر از كنايه ناگفته هاي سرنوشت مغلوبان را روايت ميكند.رمان از شهر ناپل آغاز ميشود كه ارتش آمريكا در خلال جنگ جهاني دوم وارد شهر ميشود،ارتشي كه براي "آزاد كردن" مردم ايتاليا از دست ايتاليايي ها آمده است. مالاپارته گاه با توصيف هاي مارسل پروستي و گاه با اسطوره نويسي هاي خاص توماس مان،فضاي ايتالياي در حال جنگ را به خوبي بازسازي مي نمايد.تاريخ نگاران فاتح هيچگاه پرده از پشت پرده زندگي مغلوبان جنگ برنداشته اند،مالاپارته سعي ميكند زير پوست جامعه مغلوب را نشانمان دهد.
قسمتي از متن كتاب:
ملل اروپا در زمان اشغال و قبل از آزاد شدن با سربلندی ای شکوهمند رنج می برد. با سربلندی برای نمردن می جنگید و انسان وقتی برای نمردن می جنگد در واقع برای نجات روح خود می جنگد و به همین سبب به شریف ترین و پاک ترین جوهر زندگی و به شرافت و آزادی وجدان چنگ می زند. ولی پس از آزاد شدن آدمها مجبورند برای زنده ماندن بجنگند یعنی برای نجات جسم خود. در چنین جنگی انسان به هر پستی و ذلتی، حتی خود فروشی، تن می دهد...
خواندن اين كتاب به شدت توصيه ميشود...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
درباره رمان تهوع اثر ژان پل سارتر
رمان تهوع اصلي ترين دليل اهداي جايزه نوبل به سارتر مي باشد( جايزه اي كه او از گرفتن آن امتناع كرد).اين رمان در اوج افكار اگزيتانسياليسم سارتري نگاشته شده است. روكانتن (قهرمان داستان) فردي منزوي ست و شايد بتوان خلاصه شخصيت او را در اولين جمله كتاب يافت كه سارتر از لويي فردينان سلين به عاريت گرفته است: او آدمي فاقد اهميت گروهي ست، او صرفا يك فرد است... .
تهوع از شاهكارهاي جاودان ادبيات داستاني ست، رماني فلسفي و به شدت سخت خوان كه شايد به قول رولان بارت بايد در متن كتاب "چريد" و آن را مزمزه كرد...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
رمان تهوع اصلي ترين دليل اهداي جايزه نوبل به سارتر مي باشد( جايزه اي كه او از گرفتن آن امتناع كرد).اين رمان در اوج افكار اگزيتانسياليسم سارتري نگاشته شده است. روكانتن (قهرمان داستان) فردي منزوي ست و شايد بتوان خلاصه شخصيت او را در اولين جمله كتاب يافت كه سارتر از لويي فردينان سلين به عاريت گرفته است: او آدمي فاقد اهميت گروهي ست، او صرفا يك فرد است... .
تهوع از شاهكارهاي جاودان ادبيات داستاني ست، رماني فلسفي و به شدت سخت خوان كه شايد به قول رولان بارت بايد در متن كتاب "چريد" و آن را مزمزه كرد...
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
با گوش دادن به پیامهای جول اوستین
یکی از برترین سخنرانان انگیزشی جهان
برای ادامهی امیدوارانه و هدفمند زندگی
الهام بگیرید و تلاش و هدفگذاری کنید.
➕ به همراه زندگینامهی افراد موفق 💪
📍 @jooolosten_ir
https://www.tg-me.com/+FWZhIZku5B0yMjhk
با گوش دادن به پیامهای جول اوستین
یکی از برترین سخنرانان انگیزشی جهان
برای ادامهی امیدوارانه و هدفمند زندگی
الهام بگیرید و تلاش و هدفگذاری کنید.
➕ به همراه زندگینامهی افراد موفق 💪
📍 @jooolosten_ir
https://www.tg-me.com/+FWZhIZku5B0yMjhk
مردم عامی آتش این جنگهای شوم بی معنی را که موجب این همه وحشت و بدبختی شده است، نیفروختند ، آن اشخاص خوش نشین بیکارهای که از دسترنج شما مردم چاق و فربه شدهاند و عرق جبین و فقر و تیره بختی شما مایه توانگری و خوشبختی آنها گشته است ، بخاطر بدست آوردن مرید و غلام با یکدیگر جنگیدهاند؛ آنها تعصبات خانمان برانداز را به شما تلقین کردهاند تا بتوانند بر شما حکومت کنند ، خرافاتی که آنها به شما آموختهاند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند بلکه برای آنست که شما از خود آنها بترسید.
#فرانسوا_ولتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
#فرانسوا_ولتر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
آنقدر چیزها هستند که متوجه شان نمی شویم؛ یعنی ، متوجه شان می شویم اما نادیده می گیریمشان و بی تفاوت از کنارشان می گذریم ، چون می دانیم که متاثر شدن بی فایده است .
چاره ایی نداریم جز اینکه به فجایع عالم عادت کنیم ، چون یکی و دوتا نیستند؛ فربه کردن زورکی غازها ، قطع بیرحمانه اعضای بدن ، ضرب و شتم بی محاکمه و غیر قانونی ، سقط جنین ، خودکشی ، آزار کودکان ، خانه های مرگ ، کشتار گروگانها ، سرکوب ...
همه اینها را در سینما و تلویزیون می بینیم و عین خیالمان نیست این شقاوت ها ناگزیر ، روزی پایان خواهند گرفت ، فقط باید صبر داشت تا زمانش برسد ...
#سیمون_دوبووار
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
چاره ایی نداریم جز اینکه به فجایع عالم عادت کنیم ، چون یکی و دوتا نیستند؛ فربه کردن زورکی غازها ، قطع بیرحمانه اعضای بدن ، ضرب و شتم بی محاکمه و غیر قانونی ، سقط جنین ، خودکشی ، آزار کودکان ، خانه های مرگ ، کشتار گروگانها ، سرکوب ...
همه اینها را در سینما و تلویزیون می بینیم و عین خیالمان نیست این شقاوت ها ناگزیر ، روزی پایان خواهند گرفت ، فقط باید صبر داشت تا زمانش برسد ...
#سیمون_دوبووار
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
درست در زمانی که مردم چین گوشت بستگان خود را برای سد جوع میخوردند ، باور رفیق مائو به وفور محصول مانع از چاره گشایی بود.
مردم به گفته مائو باید سخت کوشی و کنار آمدن با مشکلات را یاد میگرفتند ، خود رفیق مائو و سایر رفقای حزبی و فرزندانشان اما ترجیح میدادند عمده وقت خود را با نگهبانانشان برای نوشیدن مشروب و صحبت در مورد دوست دخترهایشان صرف کنند. یک بار منشی رفیق "وانگ ونژونگ" به اوگفته بود: اگر مردم بدانند که در حالی به قناعت و سختکوشی دعوت می شوند که رفقای حزبی اینطور زندگی میکنند ، چه میشود؟
و او (وانگ ونژونگ) پاسخ داده بود: مردم اگر می توانستند تا بدین حد عمیق فکر کنند نیازی به انقلاب نبود. ما اینطور زندگی میکنیم چون زحمت هدایت آنهایی که مشکلات عمیق و ناتمامشان را به دست یک یا چند نفر ، ممکن میدانند بر گردن ماست ، دانایی نیاز به رفاه دارد، نادانی نه.
کتاب: زندگی خصوصی رئیس مائو
نویسنده: لی جی سویی
____
✏️ مائو تسهتونگ (۱۸۹۳ – ۱۹۷۶)
بنیانگذار و رهبر انقلاب کمونیستی چین
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
مردم به گفته مائو باید سخت کوشی و کنار آمدن با مشکلات را یاد میگرفتند ، خود رفیق مائو و سایر رفقای حزبی و فرزندانشان اما ترجیح میدادند عمده وقت خود را با نگهبانانشان برای نوشیدن مشروب و صحبت در مورد دوست دخترهایشان صرف کنند. یک بار منشی رفیق "وانگ ونژونگ" به اوگفته بود: اگر مردم بدانند که در حالی به قناعت و سختکوشی دعوت می شوند که رفقای حزبی اینطور زندگی میکنند ، چه میشود؟
و او (وانگ ونژونگ) پاسخ داده بود: مردم اگر می توانستند تا بدین حد عمیق فکر کنند نیازی به انقلاب نبود. ما اینطور زندگی میکنیم چون زحمت هدایت آنهایی که مشکلات عمیق و ناتمامشان را به دست یک یا چند نفر ، ممکن میدانند بر گردن ماست ، دانایی نیاز به رفاه دارد، نادانی نه.
کتاب: زندگی خصوصی رئیس مائو
نویسنده: لی جی سویی
____
✏️ مائو تسهتونگ (۱۸۹۳ – ۱۹۷۶)
بنیانگذار و رهبر انقلاب کمونیستی چین
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
نیچه یک بار گفته تفاوت اصلی انسان و گاو این بود که گاو میدونست چطور وجود داشته باشه، چطور بدون بیم، در زمان مقدسِ اکنون، بدون سنگینی بار گذشته و بیخبر از وحشت های آینده زندگی کنه.
ولی ما انسانهای بدبخت چنان در تسخیر گذشته و آیندهایم که فقط میتونیم مدت کوتاهی در اکنون پرسه بزنیم. میدونین چرا تا این حد در حسرت روزهای طلایی کودکی هستیم؟ نیچه میگه چون روزهای کودکی روزهای بیخیالی بودهاند، روزهایی عاری از دلواپسی، روزهایی که هنوز آوار گذشتهها و خاطرات دردناک و محزون بر ما سنگینی نمیکردهاند ...
این رو هم مثل بسیاری از اندیشههاش، از آثار شوپنهاور غنیمت برده.
#اروین_د_یالوم
کتاب: درمان شوپنهاور
ترجمه: سپیده حبیب
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
ولی ما انسانهای بدبخت چنان در تسخیر گذشته و آیندهایم که فقط میتونیم مدت کوتاهی در اکنون پرسه بزنیم. میدونین چرا تا این حد در حسرت روزهای طلایی کودکی هستیم؟ نیچه میگه چون روزهای کودکی روزهای بیخیالی بودهاند، روزهایی عاری از دلواپسی، روزهایی که هنوز آوار گذشتهها و خاطرات دردناک و محزون بر ما سنگینی نمیکردهاند ...
این رو هم مثل بسیاری از اندیشههاش، از آثار شوپنهاور غنیمت برده.
#اروین_د_یالوم
کتاب: درمان شوپنهاور
ترجمه: سپیده حبیب
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
زمان بهترین منتقد و صبر بهترین معلم است ...
#فردریک_شوپن
__
شوپن یکی مهمترین موسیقی دانان تاریخ بشمار میرود او با وجود عمر کوتاه بسیار پرکار بود و فرم های موسیقی زیادی را ابداع نمود اما مهم ترین نوآوری هایش را درقالب فرم هایی مثل سونات پیانو ، والس ، نوکتورن ، اتود ، پرلود و پولونِز به نمایش گذاشته است.
🎼 از شما دعوت میکنیم در ادامه یکی از آثار شوپن را با نوازندگی "هلن گریمود" پیانیست معروف فرانسوی و دارنده نشان لژیون دونور بشنوید و همچنان با ما همراه باشید.
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
#فردریک_شوپن
__
شوپن یکی مهمترین موسیقی دانان تاریخ بشمار میرود او با وجود عمر کوتاه بسیار پرکار بود و فرم های موسیقی زیادی را ابداع نمود اما مهم ترین نوآوری هایش را درقالب فرم هایی مثل سونات پیانو ، والس ، نوکتورن ، اتود ، پرلود و پولونِز به نمایش گذاشته است.
🎼 از شما دعوت میکنیم در ادامه یکی از آثار شوپن را با نوازندگی "هلن گریمود" پیانیست معروف فرانسوی و دارنده نشان لژیون دونور بشنوید و همچنان با ما همراه باشید.
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
😱 اطّلاعات جالب از حقایق عجیب جهان
😱 شگفتیهایی که هر کسی رو جذب میکنه
🌏 دانستنیهای مفید از همهچیز و همهجا
🤔 مطالبی که قبل از مرگ باید بدونیم
✅ همه در کانال بزرگ اطّلاعات|دانستنی
@Etelaat_Danestani
@Etelaat_Danestani
https://www.tg-me.com/+7J4iCHvDS-phOGVk
https://www.tg-me.com/+7J4iCHvDS-phOGVk
😱 اطّلاعات جالب از حقایق عجیب جهان
😱 شگفتیهایی که هر کسی رو جذب میکنه
🌏 دانستنیهای مفید از همهچیز و همهجا
🤔 مطالبی که قبل از مرگ باید بدونیم
✅ همه در کانال بزرگ اطّلاعات|دانستنی
@Etelaat_Danestani
@Etelaat_Danestani
https://www.tg-me.com/+7J4iCHvDS-phOGVk
https://www.tg-me.com/+7J4iCHvDS-phOGVk
#داستان_کوتاه
مشت به دروازه قصر
تابستان بود، روزی بسیار گرم. همراه خواهرم در راه خانه از کنار دروازهای میگذشتیم. نمیدانم خواهرم عمدا یا از سر حواس پرتی مشتی به دروازه زد یا آن که فقط تهدید به زدن کرد اما ضربهای وارد نیاورد. صد گام آن سوتر، در سر پیچ جاده به چپ، دهکده آغاز میشد. دهکده نا آشنا بود، اما همین که از برابر نخستین خانه گذشتیم، کسانی، وحشت زده و از ترس قامت خمانده، در برابرمان ظاهر شدند و با تکان دستی دوستانه یا به قصد هشدار به سوی مان اشاره کردند ....
قصری را نشان دادند که از کنارش گذشته بودیم و مشتی را یاد آورمان شدند که خواهرم به دروازه زده بود. گفتند صاحبان قصر علیهمان اقامهی دعوا خواهند کرد، تحقیقات به زودی آغاز خواهد شد. من خود کاملا آرام ماندم و خواهرم را هم به آرامش فرا خواندم. چه بسا او اصلا مشتی به دروازه نزده بود، و فرضاً اگر هم زده بود، در هیچ نقطهای از دنیا کسی را به خاطر چنین کاری به محکمه نمیکشند. سعی کردم این مطلب را به آنانی هم که گردمان را گرفته بودند حالی کنم. همگی گفتههایم را شنیدند، اما خود ابراز نظری نکردند. چندی بعد گفتند، نه فقط خواهرم، که خود من هم در مقام برادر او در اتهام هستم. لبخندزنان سر جنباندم. همگی به سوی قصر سرگرداندیم، آنگونه که دودی را در دوردست نظاره میکنند و در انتظار آتش میمانند. راستی هم به زودی سوارانی را دیدیم که از دروازهی چار طاق گشودهی قصر به درون تاختند. گرد و خاک به هوا برخاست و همه چیز را در خود گرفت. تنها برق نیزههای بلند به چشم میآمد. گروه سواران هنوز به تمامی از دروازه به درون نرفته بودند که اسبها را برگرداندند و رو به سوی ما آوردند.
خواهرم را واداشتم از آنجا برود. گفتم به تنهایی موضوع را فیصله خواهم داد. خواهرم حاضر نبود تنهایم بگذارد. گفتم دست کم برود و لباس دیگری به تن کند تا با سر و وضع مناسب تری با آن اربابان رو به رو شود. سرانجام گفتهام را پذیرفت و گام در راه دراز خانه گذاشت. سواران لحظهای بعد به ما رسیدند. از بالای اسب سراغ خواهرم را گرفتند. بیمزده پاسخ داده شد که او فعلا در این مکان حضور ندارد، اما بعدا خواهد آمد. کم و بیش با بیاعتنایی از این پاسخ گذشتند. ظاهرا مهم این بود که مرا به چنگ آوردهاند. در میانشان دو تن از دیگران برتر مینمودند. یکی از آن دو قاضی بود، مردی جوان و پرجنب و جوش، و دیگری دستیار آرام او بود که آسمن نامیده میشد. از من خواستند وارد خانهی روستایی شوم. در حالی که سر میجنباندم و بند شلوارم را پس و پیش میکردم، زیر نگاه تیز اربابان به کندی راه افتادم. هنوز بر این گمان بودم که تنها کلامی خواهد توانست منِ شهری را در کمال عزت و احترام از دست این جماعت روستایی برهاند. اما چون از آستانهی خانهی روستایی به درون رفتم، قاضی، که به پیش جهیده بود و انتظارم را میکشید، گفت: «برای این مرد متأسفم.» بی هیچ شکی منظور او وضعی نبود که من در آن به سر میبردم. بلکه سخنش دربارهی آن چیزی بود که انتظارم را میکشید. آن چاردیواری بیشتر به سلول زندان میمانست تا به خانهای روستایی: سنگفرشهای بزرگ، دیوارهای تاریک لخت و عریان، جایی در دل دیوار حلقهای آهنی و در میانهی اتاق چیزی که از یک لحاظ به تختی ساده و از لحاظ دیگر به میز جراحی میمانست.
آیا هنوز امکان آن هست که مزهی هوایی جز هوای زندان را بچشم؟ جان کلام این پرسش است، یا بهتر آنکه بگویم، این پرسش میتوانست جان کلام باشد، اگر امکان رهاییام وجود میداشت.
#فرانتس_کافکا
مترجم: علیاصغر حداد
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
مشت به دروازه قصر
تابستان بود، روزی بسیار گرم. همراه خواهرم در راه خانه از کنار دروازهای میگذشتیم. نمیدانم خواهرم عمدا یا از سر حواس پرتی مشتی به دروازه زد یا آن که فقط تهدید به زدن کرد اما ضربهای وارد نیاورد. صد گام آن سوتر، در سر پیچ جاده به چپ، دهکده آغاز میشد. دهکده نا آشنا بود، اما همین که از برابر نخستین خانه گذشتیم، کسانی، وحشت زده و از ترس قامت خمانده، در برابرمان ظاهر شدند و با تکان دستی دوستانه یا به قصد هشدار به سوی مان اشاره کردند ....
قصری را نشان دادند که از کنارش گذشته بودیم و مشتی را یاد آورمان شدند که خواهرم به دروازه زده بود. گفتند صاحبان قصر علیهمان اقامهی دعوا خواهند کرد، تحقیقات به زودی آغاز خواهد شد. من خود کاملا آرام ماندم و خواهرم را هم به آرامش فرا خواندم. چه بسا او اصلا مشتی به دروازه نزده بود، و فرضاً اگر هم زده بود، در هیچ نقطهای از دنیا کسی را به خاطر چنین کاری به محکمه نمیکشند. سعی کردم این مطلب را به آنانی هم که گردمان را گرفته بودند حالی کنم. همگی گفتههایم را شنیدند، اما خود ابراز نظری نکردند. چندی بعد گفتند، نه فقط خواهرم، که خود من هم در مقام برادر او در اتهام هستم. لبخندزنان سر جنباندم. همگی به سوی قصر سرگرداندیم، آنگونه که دودی را در دوردست نظاره میکنند و در انتظار آتش میمانند. راستی هم به زودی سوارانی را دیدیم که از دروازهی چار طاق گشودهی قصر به درون تاختند. گرد و خاک به هوا برخاست و همه چیز را در خود گرفت. تنها برق نیزههای بلند به چشم میآمد. گروه سواران هنوز به تمامی از دروازه به درون نرفته بودند که اسبها را برگرداندند و رو به سوی ما آوردند.
خواهرم را واداشتم از آنجا برود. گفتم به تنهایی موضوع را فیصله خواهم داد. خواهرم حاضر نبود تنهایم بگذارد. گفتم دست کم برود و لباس دیگری به تن کند تا با سر و وضع مناسب تری با آن اربابان رو به رو شود. سرانجام گفتهام را پذیرفت و گام در راه دراز خانه گذاشت. سواران لحظهای بعد به ما رسیدند. از بالای اسب سراغ خواهرم را گرفتند. بیمزده پاسخ داده شد که او فعلا در این مکان حضور ندارد، اما بعدا خواهد آمد. کم و بیش با بیاعتنایی از این پاسخ گذشتند. ظاهرا مهم این بود که مرا به چنگ آوردهاند. در میانشان دو تن از دیگران برتر مینمودند. یکی از آن دو قاضی بود، مردی جوان و پرجنب و جوش، و دیگری دستیار آرام او بود که آسمن نامیده میشد. از من خواستند وارد خانهی روستایی شوم. در حالی که سر میجنباندم و بند شلوارم را پس و پیش میکردم، زیر نگاه تیز اربابان به کندی راه افتادم. هنوز بر این گمان بودم که تنها کلامی خواهد توانست منِ شهری را در کمال عزت و احترام از دست این جماعت روستایی برهاند. اما چون از آستانهی خانهی روستایی به درون رفتم، قاضی، که به پیش جهیده بود و انتظارم را میکشید، گفت: «برای این مرد متأسفم.» بی هیچ شکی منظور او وضعی نبود که من در آن به سر میبردم. بلکه سخنش دربارهی آن چیزی بود که انتظارم را میکشید. آن چاردیواری بیشتر به سلول زندان میمانست تا به خانهای روستایی: سنگفرشهای بزرگ، دیوارهای تاریک لخت و عریان، جایی در دل دیوار حلقهای آهنی و در میانهی اتاق چیزی که از یک لحاظ به تختی ساده و از لحاظ دیگر به میز جراحی میمانست.
آیا هنوز امکان آن هست که مزهی هوایی جز هوای زندان را بچشم؟ جان کلام این پرسش است، یا بهتر آنکه بگویم، این پرسش میتوانست جان کلام باشد، اگر امکان رهاییام وجود میداشت.
#فرانتس_کافکا
مترجم: علیاصغر حداد
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
ناسوادی
[چرا کسانی که سواد دارند، کتاب نمیخوانند؟]
نوشتهٔ کاوه فیضاللهی
فصل دوم، قسمت دهم
اینکه امروزه مردم خیلی کمتر از گذشته مطالعه میکنند و کتاب میخوانند و این روند در آینده نیز ادامه خواهد داشت، خبر جدیدی نیست. سؤالی که از خودم میپرسم این است که آیا کتاب چیزی است که باید از آن عبور کرد؟ آیا کتاب یکی از مظاهر زندگی دیروز است که بهتدریج باید کنار گذاشت؟ آیا ما به فرمولی جادویی دست یافتهایم که ما را از خواندن کتاب بینیاز کرده است؟ آیا بشر در مسیر تکامل خود مرحلهٔ کتابخوانی را پشت سر گذاشته است؟
□ نویسنده: کاوه فیضاللهی
گوینده: نگین کیانفر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
[چرا کسانی که سواد دارند، کتاب نمیخوانند؟]
نوشتهٔ کاوه فیضاللهی
فصل دوم، قسمت دهم
اینکه امروزه مردم خیلی کمتر از گذشته مطالعه میکنند و کتاب میخوانند و این روند در آینده نیز ادامه خواهد داشت، خبر جدیدی نیست. سؤالی که از خودم میپرسم این است که آیا کتاب چیزی است که باید از آن عبور کرد؟ آیا کتاب یکی از مظاهر زندگی دیروز است که بهتدریج باید کنار گذاشت؟ آیا ما به فرمولی جادویی دست یافتهایم که ما را از خواندن کتاب بینیاز کرده است؟ آیا بشر در مسیر تکامل خود مرحلهٔ کتابخوانی را پشت سر گذاشته است؟
□ نویسنده: کاوه فیضاللهی
گوینده: نگین کیانفر
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories