یکی از خیرین رفته سوپر مارکت محله دفتر بدهی مردمو گرفته و فرار کرده.
میخوام بگم با دست خالی هم میشه کار خیر کرد، دریغ نکنید
میخوام بگم با دست خالی هم میشه کار خیر کرد، دریغ نکنید
هیچکس، مطلقا هیچکس ندید که چه شبهایی را به زندگی نحیف و رو به شکستن خود چنگ زدم تا زنده بمانم
کسی شبهایی را که ازشدت اشک ریختن ، چشمانم میسوخت در کنارم نبود..
پس بعید میدانم اجازه آن را داشته باشند که مرا بابت بریدن و دست کشیدن ناگهانی از همه چیز محکوم بدارند.!
@berkeh27 •••🌖 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
کسی شبهایی را که ازشدت اشک ریختن ، چشمانم میسوخت در کنارم نبود..
پس بعید میدانم اجازه آن را داشته باشند که مرا بابت بریدن و دست کشیدن ناگهانی از همه چیز محکوم بدارند.!
@berkeh27 •••🌖 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
دیگر در قلبم هیچ تنفری از هیچ کس،
مطلقاً هیچ کس ندارم!
من حالا یا با تمام وجود دوستت خواهم داشت ،
یا برایت آرزو می کنم که بهبود پیدا کنی...
@berkeh27 •••☁️ ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
مطلقاً هیچ کس ندارم!
من حالا یا با تمام وجود دوستت خواهم داشت ،
یا برایت آرزو می کنم که بهبود پیدا کنی...
@berkeh27 •••☁️ ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
من با خودم حرف میزنم ،
با خودم بیرون میرم ،
با خودم فیلم و سریال میبینم ،
با خودم تو گوشی گیم میزنم ،
با خودم دعوا میکنم ،
با خودم ناراحت میشم ،
با خودم فکر میکنم ،
با خودم ، خودمو بغل میکنم ،
خودم ، خودم ، خودم ، خودم ،
یه چی بهت بگم :
هیچوقت کسی که مال خودشه رو از رفتن نترسون
@berkeh27 •••🦦 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
با خودم بیرون میرم ،
با خودم فیلم و سریال میبینم ،
با خودم تو گوشی گیم میزنم ،
با خودم دعوا میکنم ،
با خودم ناراحت میشم ،
با خودم فکر میکنم ،
با خودم ، خودمو بغل میکنم ،
خودم ، خودم ، خودم ، خودم ،
یه چی بهت بگم :
هیچوقت کسی که مال خودشه رو از رفتن نترسون
@berkeh27 •••🦦 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
امیدوارم به همین زودیا
سرتو بگیری رو به آسمون و تو دلت
بهش بگی، خدایا میدونم که
تو منو شنیدی وقتی سکوت کرده بودم
تو کنارم موندی وقتی کسی نبود
و تو نورو بهم نشون دادی وقتی همه جا تاریک بود..✨
#خدایاشکرت_عزیزم ❤️
سرتو بگیری رو به آسمون و تو دلت
بهش بگی، خدایا میدونم که
تو منو شنیدی وقتی سکوت کرده بودم
تو کنارم موندی وقتی کسی نبود
و تو نورو بهم نشون دادی وقتی همه جا تاریک بود..✨
#خدایاشکرت_عزیزم ❤️
دمت گرم که واسه ساختن زندگیت داری میجنگی و منتظر نیستی یکی دیگه بیاد زندگیت رو بسازه!
دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی!
دمت گرم با اینکه بهت می گن: تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی!
دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه!
دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیری!
من ازت تشکر میکنم! من بهت افتخار میکنم..
@berkeh27 •••🤍 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی!
دمت گرم با اینکه بهت می گن: تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی!
دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه!
دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیری!
من ازت تشکر میکنم! من بهت افتخار میکنم..
@berkeh27 •••🤍 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
یه توصیه دوستانه داشته باشم عزیز من!
درمان دردهای رابطه، تو خود رابطهست نه تو درددل کردن با غریبهها و آشناهای غیرمتخصصی که بسته به تجارب شخصیشون میخوان کمکت کنن.
یا با خودش به دنبال درمان درد باش، یا از متخصصش کمک بگیر. دیگران به بدتر شدنش دامن میزنن.
همین🌱
@berkeh27 •••👁🗨 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
درمان دردهای رابطه، تو خود رابطهست نه تو درددل کردن با غریبهها و آشناهای غیرمتخصصی که بسته به تجارب شخصیشون میخوان کمکت کنن.
یا با خودش به دنبال درمان درد باش، یا از متخصصش کمک بگیر. دیگران به بدتر شدنش دامن میزنن.
همین🌱
@berkeh27 •••👁🗨 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
من همیشه تعجب میکنم ازینکه چقدر عجیبه که یک غریبه میتونه بیاد و کمکم بشه «آشنات» و چقدر روابط انسانی عجیبن که کسی که قبلاً نمیدونستی حتّی وجود داره الآن برات مهمه..
رها کردن اینطوریه که یهو به خودت میای میبینی آسمون آبی تره، آدما مهربونن، قهوهات خوشمزهاس، پرنده ها برات میخونن و دنیا میگه بیا همه چیزای خوب مال تو. رها کنین بچه ها. جدی رها کنین ..
@berkeh27 •••🍓 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
@berkeh27 •••🍓 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
ولی دخترا همیشه با یه نفر خیلی ساختن! با بی پولیش، با بیکاریش، با اخلاقای خوب و بدش، ولی در نهایت از همون ادم زخم خوردن و یاد گرفتن دیگه اینجوری نباشن تا قدرشون دونسته بشه.
بعد پسرا میگن چرا دخترا نمیسازن؟ چون شما اکثرا اونی که بساز بود رو رها کردی یا رها خواهی کرد و لیاقت نداری!
@berkeh27 •••🪩 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
بعد پسرا میگن چرا دخترا نمیسازن؟ چون شما اکثرا اونی که بساز بود رو رها کردی یا رها خواهی کرد و لیاقت نداری!
@berkeh27 •••🪩 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه روزی آخرین غذاتو میخوری..آخرین بغل..آخرین لبخند و میدونی چی جادوییش میکنه؟
اینکه تو نمیدونی که آخرینشه..
پس قدر زندگی رو بدون
💙😇🦋
اسم سریال:After Life هست
@berkeh27 •••⚖ ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
اینکه تو نمیدونی که آخرینشه..
پس قدر زندگی رو بدون
💙😇🦋
اسم سریال:After Life هست
@berkeh27 •••⚖ ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
این مهدی پورباقی رو نمیشناختم. اما داستانش من رو یاد یکی از درخشانترین آفوریستیکهای نیچه میندازه:
"وقتی به مدتی طولانی به ورطه مینگری، ورطه نیز به تو مینگرد."
"وقتی به مدتی طولانی به ورطه مینگری، ورطه نیز به تو مینگرد."
قاوِم؛ حتي لو وَصلت ممزِقا،لذة الوصول سَترممک.
دوام بیار؛ حتی اگر پاره پاره برسی، لذت رسیدن، تو را ترمیم میکند.
@berkeh27 •••🌼 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
دوام بیار؛ حتی اگر پاره پاره برسی، لذت رسیدن، تو را ترمیم میکند.
@berkeh27 •••🌼 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
.
یادمه چندسال پیش که سِنم کمتر بود شب شام غریبان با خاله میترام رفته بودم مسجد, بعد از مراسم وقتی داشتیم برمیگشتیم ماهان(پسرخالم) گفت: مامان اونجا دارن شیرکاکائو میدن, من میخوام... همین که خاله میترا سرشو چرخوند,نگاهش به ایستگاه صلواتی جلوی دَر خشک شد و پاهاش به پله ها چسبید. شکل و شمایلش به کُل عوض شده بود و حتی پلک نمیزد... بعد از چند ثانیه آب دهنشو قورت داد و گفت: بریم .
نزدیک دَر که میشدیم ماهان مدام میگفت: مامان شیرکاکائو, مامان شیرکاکائو... از مسجد خارج شده بودیم که یه آقای جوونی نزدیکمون شد,جلوی ماهان روی زانوش نشست و شیرکاکائو رو دستش داد گفت: بفرما پسرم, نوش جونت... خاله ازش تشکر کرد, اون مرد سرشو تکون داد و بدون اینکه بهش نگاه کنه بلند شد رفت داخل مسجد. بعد از رفتنش خاله به چای و شیرکاکائوهای چیده شده روی میز خیره شده بود . صداش زدم و گفتم: نمیخوایم بریم?, با چادر گوشه چشمشو پاک کرد و گفت: بریم عزیزم .
امروز که این صحنه ها رو برای چندمین بار به یاد میارم تازه حال اون روز خاله میترا رو میفهمم... به تمام اون چِشم دوختنا, اون رنگ پریدنا , پا سست شدنا پِی میبرم... من تازه امروز, الان و این لحظه کاملاً درکش میکنم .
میدونی; من مطمئنم خاله میترا هم شوهر و پسر چهار سالشو دوست داشت هم زندگیشو. اون فقط برای خاطره ای اشک میریخت که با تمام این دوست داشتنا نتونسته بود فراموش کنه...!
@berkeh27 •••🪔 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ
یادمه چندسال پیش که سِنم کمتر بود شب شام غریبان با خاله میترام رفته بودم مسجد, بعد از مراسم وقتی داشتیم برمیگشتیم ماهان(پسرخالم) گفت: مامان اونجا دارن شیرکاکائو میدن, من میخوام... همین که خاله میترا سرشو چرخوند,نگاهش به ایستگاه صلواتی جلوی دَر خشک شد و پاهاش به پله ها چسبید. شکل و شمایلش به کُل عوض شده بود و حتی پلک نمیزد... بعد از چند ثانیه آب دهنشو قورت داد و گفت: بریم .
نزدیک دَر که میشدیم ماهان مدام میگفت: مامان شیرکاکائو, مامان شیرکاکائو... از مسجد خارج شده بودیم که یه آقای جوونی نزدیکمون شد,جلوی ماهان روی زانوش نشست و شیرکاکائو رو دستش داد گفت: بفرما پسرم, نوش جونت... خاله ازش تشکر کرد, اون مرد سرشو تکون داد و بدون اینکه بهش نگاه کنه بلند شد رفت داخل مسجد. بعد از رفتنش خاله به چای و شیرکاکائوهای چیده شده روی میز خیره شده بود . صداش زدم و گفتم: نمیخوایم بریم?, با چادر گوشه چشمشو پاک کرد و گفت: بریم عزیزم .
امروز که این صحنه ها رو برای چندمین بار به یاد میارم تازه حال اون روز خاله میترا رو میفهمم... به تمام اون چِشم دوختنا, اون رنگ پریدنا , پا سست شدنا پِی میبرم... من تازه امروز, الان و این لحظه کاملاً درکش میکنم .
میدونی; من مطمئنم خاله میترا هم شوهر و پسر چهار سالشو دوست داشت هم زندگیشو. اون فقط برای خاطره ای اشک میریخت که با تمام این دوست داشتنا نتونسته بود فراموش کنه...!
@berkeh27 •••🪔 ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ