📚 رمان مست از تو


✍️ به قلم بنفشه و آرام


📝 خلاصه
می‌گل فقط ۱۸ سالش بود که تصمیم گرفت ازدواج کنه و گام های بزرگتری به سمت آرزوهاش برداره.
پسری که از نظر ظاهری و مالی چیزی کم نداشت و برد زندگی می‌گل به نظر می اومد‌...
می‌گل اهل هیجان بود، پایه تجربه کردن چیز های جدید، پس وقتی اتاق مخفی همسرش رو میبینه نمیترسه...
اما اینجا تازه شروع بازیه...
بازی که سخت و سخت تر میشه و در نهایت.‌‌..
مهره های بازی... عوض میشه...


🔘 #رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_ملودرام #رمان_روانشناسی #رمان_خانوادگی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 73 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
Forwarded from لیزر سانیا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیسک اسم نوزاد
چوب لباسی
گاهشمار
دیسک مشخصات

قابل اجرا با طرح اختصاصی مد نظر شما

آدرس ما : ساری خ ۱۵ خردادنرسیده به پیروزی جنب درمانگاه یاس گالری سانیا

آیدی ثبت سفارش:
@Sania_laser
ایدی کانال:
@SaniaGroupLaser
📚 رمان تب آلود


✍️ به قلم مشترک بنفشه و نگار


📝 خلاصه
سرگذشت غزل، دختری از یک خانواده سنتی که بخاطر اتفاقی در گذشته ده ساله داره تنها و با ساز هاش زندگی می‌کنه.
غزل معلم موسیقیه، بخاطر گذشته اش سعی میکنه از حاشیه امنش خارج نشه.
اما ناخواسته زندگی اونو وارد یه مثلث عشقی عجیب می‌کنه...
عشق ها و روابطی متفاوت که با ورود مهره ای از گذشته قراره زیر و رو بشن...
زیر و رو، تب آلود و ممنوعه...


🔘#رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_اجتماعی #رمان_ملودرام #رمان_آسیب_اجتماعی #رمان_خانوادگی #رمان_روانشناسی #دانلود_رمان #رمان


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 81 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
تب آلود قسمت ۱
یک سرگذشت واقعی از دل این روزهای پر هیاهو...

تب آلود داستان دختریه که سالهاست برای رسیدن به آرامش در تلاشه...
اما درست وقتی که فکر میکنه تونسته به یک روتین آروم برسه خودش ناخواسته کسی میشه که دو نفرو اسیر خودش میکنه.
دو نفر با دو نگاه متفاوت...
دو نفر با دو علاقه، گرایش و خواستن متفاوت‌...
و درست در اوج این بیتابی های تب آلود راز هایی از گذشته بر ملا میشه...
امیدواریم از مطالعه این داستان لذت ببرید
بنفشه و نگار

نگاهم تو سالن خونه چرخید.
فکر می کردم یه تولد بچه گونه است!
برای یه دختر ۸ ساله!
و قراره دو ساعتی با سر و صدای بچه ها سر کنم.
اما یه ضیافت بزرگسال بود!
خیلی هم بزرگسال!
مبلمان خونه رو باز تر چیده بودند و اون وسط هم یه دکور تولد بچگونه چیده شده بود،
نگاهم دنبال هوریا ، یا مادربزرگش چرخید!
چراغ خاموش بود و تو رقص نور هوریا رو وسط دیدم اما متوجه من نشد.
چهره ی آشنای دیگه ای نبود.
مردد بودم برگردم و به خانمی که مانتو و شالم رو گرفت بگم لباس هامو بیاره و برم، یا بمونم‌...
من وارد کار موسیقی کودک شدم تا از آدم بزرگ ها فاصله بگیرم، اونوقت با پای خودم اومدم تو چنین جمعی!
به پاکت هدیه تو دستم نگاه کردم
باید هدیه هوریا رو بدم، بعد میتونم زود برم ...
نفس عمیق کشیدم اما پاهام تکون نخورد. کسی کنارم گلوش رو صاف کرد و گفت
- سلام...
به سمت صدا برگشتم.
مرد قد بلندی نزدیکم ایستاده بود. با نگاهی که سنگینش تو همین لحظه اول کاملا حس شد.
کت و شلوار خاکستری تنش بود با پیراهن مشکی و پاپیون خاکستری.
نمیدونم‌ چطور متوجه حضورش نشدم که به یک قدمی من رسید!
لبخندی روی صورت جدیش نشست و گفت
- شما باید مربی موسیقی هوریا جان باشید.
صورتش کشیده بود، ته ریش پر پشتی داشت و چشم و ابروش مشکی بود.
لبخند زدم و گفتم
- بله! خودم هستم.
سری تکون داد، دستشو جلو آورد و گفت
- خوشبختم ، من اشکان معتمد هستم. عمو هوریا، حسابی ازتون تعریف شنیدم.
حس کردم گونه هام داغ شد اما سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم، دست دادیم و لب زدم
- ممنونم، به من لطف دارین...
به سمت وسط سالن اشاره کرد و گفت
- بفرمایید هوریا منتظر شماست.....
خرید رمان فقط از طریق اپلیکیشن رمانخونی باغ استور
@baghstore_app
#تب_آلود قسمت ۲
#داستان_واقعی
هم قدم با هم به سمتی که بادکنک آرایی شده بود رفتیم.
با تمام شدن آهنگ برق سالن روشن شد. هوریا متوجه من شد. با ذوق به سمتم اومد و گفت
- غزل جون!
پا تند کردم به سمتش. زانو زدم رو زمین و همونطور که رو صندلی چرخدار نشسته بود بغلش کردم.
ازش جدا شدم و گفتم
- چقدر ناز شدی عزیز دلم‌.
هدیه اش رو روی پاش گذاشتم و گفتم
- تولدت مبارک.
چشم های روشنش برق میزد.‌
با ذوق گفت مرسی.
عموش که به کنار ما رسیده بود گفت
- دستتون درد نکنه...
به هم لبخند زدیم و ایستادم.
صندلی هوریا رو به سمت جایگاه تولد برد
دوتا دختر کوچولو دیگه هم اومدن دور هوریا و هدیه منو برداشتند تا بذارند روی بقیه هدیه ها
اما غزل هدیه منو نداد که گذاشت کنار خودش روی صندلیش!
عموش در گوشش چیزی گفت و هدیه رو ازش گرفت و روی بقیه هدیه ها گذاشت.
صدای زرین خانم اومد که گفت
- غزل جان! خوش اومدین.
به سمتش چرخیدم.
سلام کردم
گفت
- اول نشناختمت دخترم، چقدر تغییر کردی! بفرمایید اینجا...
لبخند زدم و تشکر کردم‌. بدون عینک و شال و مانتو، با این لباس و موهای باز! خودم قبول داشتم خیلی تغییر کرده ام!
همراهش روی مبل نشستم.
روی میز چندتا پیش دستی و میوه بود. اما کسی رو صندلی های دورش نبود
زرین خانم نشست. برام پیشدستی تمیز گذاشت و گفت
- خیلی ممنون که اومدین. هوریا از دیدن شما خیلی خوشحال شد.
لبخند زدم و گفتم
- خواهش میکنم.
نگاهم تو سالن بزرگ خونه چرخید و گفتم
- من فکر کردم فقط دوستای مدرسه اش دعوت هستند.
درسته پیراهنی که پوشیده بودم برای این مراسم هم مناسب بود.
اما اگر میدونستم چنین مراسم باشه سعی می‌کردم کمتر به خودم برسم...
دستی تو موهام کشیدم تا مرتب باشند و سعی کردم بخشی از شونه های برهنه ام رو با موهای بلندم بپوشونم.
زرین خانم برام نوشیدنی گذاشت و گفت
- پارسال که دخترونه بود، همه دختر ها با مادرشون اومدن هوریا خیلی حس غربت داشت، امسال گفتیم ترکیبی خانوادگی و دوست های صمیمیش بگیریم شاید کمتر نبود مادرش رو حس کنه.
بدون فکر لب زدم
- مگه مادرش نیست!؟
میدونستم پدر و مادر هوریا جدا شدند اما چون گاهی هوریا از مادرش میگفت حس میکردم تو همین شهر باشه.
زرین خانم با تاسف سری تکون داد و گفت
- هست! الانم گفته میاد اما هنوز نیومده، بچه از اول مجلس چشم به راهه.....
خرید رمان فقط از طریق اپلیکیشن رمانخونی باغ استور
@baghstore_app
تب آلود قسمت ۳
#داستان_واقعی
یه لب از نوشیدنی خوردم.
در جریان جزییات زندگی هوریا نبودم.
من نمی‌پرسید و بچه ها هم کم‌پیش می اومد خیلی از حقایق بگن...
دوست داشتم بپرسم چرا نیومده ، نکنه اتفاقی افتاده، اما اشکان معتمد اومد و رو مبل تکی نزدیک به زرین خانم نشست.
لبخندی به من زد و رو به زرین خانم گفت
- عرفان کجاست!؟ حداقل عرفان باشه پیش بچه.
نگاهم رسید به هوریا که وسط دوستاش بود.
موهای سفیدش رو دو طرف براش بافته بودند و با اون لباس اکلیلی صورتی واقعا می‌درخشید.
بی اختیار گفتم
- چقدر امروز ناز شده.
زرین خانم و اشکان هم زمان به هوریا نگاه کردن و لبخند زدند.
صدای آشنایی گفت
- سلام!
سریع برگشتم. این صدارو می‌شناختم. اما هرگز ندیده بودم.
صدای عرفان معتمد بود!!!
مردی که فقط پشت تلفن با هم صحبت کرده بودیم.
نگاهم به چشم هاش رسید... این صدا به این نگاه می‌خورد...
هوا رو آروم از ریه هام بیرون دادم و بلند شدم. گفتم
- سلام...
یک ورژن مسن تر از اشکان بود!
جا افتاده تر و جدی تر! ریش های اصلاح شده و متناسب، موهای مشکی که کلاسیک کوتاه شده و روی شقیقه هاش سفید شده.
کت مشکی و پیراهن سفید بدون کراوات و پاپیون!!!
لبخند محوی رو لب هاش نشست ، دست دادیم و گفت
- خوش اومدین. ممنونم بخاطر هوریا اومدین.
لبخند زدم و زمزمه کردم خواهش میکنم.
زرین خانم گفت
- فاخته کجاست!؟ تولد دخترشه نباید بیاد؟
عرفان سری تکون داد و زیر لب گفت
- گوشیش خاموشه.
به سمت اشکان رفت و گفت
- فکر نکنم بیاد، بگو کیک بچه رو بیارن... میرم بهش بگم شاید مادرش نیاد. دیر شده واقعا...
با این حرف به سمت هوریا رفت
اشکان با تاسف سر تکون داد. بلند شد و گفت
- چطور میتونه...
چیزی نداشتم بگم. واقعا خبر نداشتم رابطه بینشون اینجوریه...
با رفتن اشکان زرین خانم نگاهم کرد .
باز این زبونم بود که بدون دستور مغزم گفت
- شاید اتفاقی افتاده براش!
زرین خانم نفسش رو خسته بیرون داد و گفت
- کسر شان خودش و خانواده اش میشه بگن بچه معلول دارن! طلایه دارن دیگه! خاندان طلایه دار بزرگ!
ابروهام بالا پرید و لب زدم اوه!
ده سالی بود تو این شهر بودم، اما تو همین مدت این خاندان رو به واسطه دست داشتن تو اکثر پروژه های عمرانی عظیم می‌شناختم .
هرجا سازه بزرگی بود اسم یکی از این خانواده هم بود...
نگاهم برگشت به هوریا!
باز هم باور کردنی نبود مادری نخواد تو تولد بچه اش باشه! بخاطر اینکه زاله و معلوله!؟؟؟
خرید رمان فقط از طریق اپلیکیشن رمانخونی باغ استور
@baghstore_app
Forwarded from نشرموج
#معرفی_کتاب:

ال آی داستان به سرانجام رسیدن آرزوهای به‌ظاهر محال و فراموش‌شده است. داستان گرگینه‌ای است بدون گرگ که به‌خاطر گناه برادرش به قبیلهٔ دیگری برده می‌شود؛ جایی که همه فکر می‌کنند به‌خاطر ضعف نابود می‌شود، اما همه چیز با دیدن روح جفت آلفا تغییر می‌کند! داستانی از تقابل ملکهٔ ماه و پادشاه مردگان.
رمان فانتزی، عاشقانه و رازآلود از دنیای گرگینه‌ها، ارواح خون‌آشام است. داستان دو راوی دارد که دائماً تغییر می‌کنند. راوی اول ال‌آی دختر آلفای قبیله که نمی‌تواند گرگ شود و ویهان آلفای جوان که یکی از افراد قبیله‌اش کشته شده و قرار است در مورد جنگ، صلح و یا تاوان تصمیم بگیرند ...

#پونه_سعیدی

برای سفارش کتاب میتونین به ایدی زیر پیام بدین😘
@Mowjpub_1
📚 رمان جنگل رزهای سفید


🔗 جلد دوم رمان دشت میخک های وحشی


✍️ به قلم پونه سعیدی


📝 خلاصه
اون یه مار بود در کمین دختر شاهین، اما فکر نمی‌کرد بزرگترین رغیبش در این شکار هم‌خون خودش باشد. هم‌خونی به دنبال تولد نوزادی با ترکیب خون های باستانی!


🔘#رمان_عاشقانه #رمان_فانتزی #رمان_ماجراجویی #رمان #دانلود_رمان


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 38 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
📚 رمان تب آلود


✍️ به قلم مشترک بنفشه و نگار


📝 خلاصه
سرگذشت غزل، دختری از یک خانواده سنتی که بخاطر اتفاقی در گذشته ده ساله داره تنها و با ساز هاش زندگی می‌کنه.
غزل معلم موسیقیه، بخاطر گذشته اش سعی میکنه از حاشیه امنش خارج نشه.
اما ناخواسته زندگی اونو وارد یه مثلث عشقی عجیب می‌کنه...
عشق ها و روابطی متفاوت که با ورود مهره ای از گذشته قراره زیر و رو بشن...
زیر و رو، تب آلود و ممنوعه...


🔘#رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_اجتماعی #رمان_ملودرام #رمان_آسیب_اجتماعی #رمان_خانوادگی #رمان_روانشناسی #دانلود_رمان #رمان


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 81 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
سلام بچه ها. بنفشه ام. رمان های جدیدمو تو اینستاگرام رایگان پارتگذاری میکنم 💜👇💜
https://www.instagram.com/zendegibanafsh/
اینم یه معرفی کوتاه از همه کارام

۱- آتس محبوس، داستان زندگی دریا که ده ساله اومده تهران و کارگر خونه یه پیرزن شده حالا آشناییش با پسر همسایه و مرگ پیرزن داستان زندگیشو زیر و رو میکنه...
۲- عطر شقایق ، داستان شقایق که دوست پسرش اونو می دزده و میفرسته امارات برای سو استفاده اما به کمک پسر مردی که اونو خریده فرار میکنه...
۳- چشمان ، داستان دختری که پدر تاجرش سکته میکنه و تا آزاد شدن جنس های گمرگ پدرش میره خونه شریک پدرش اما این اقامت راز هایی از گذشته هر دو برملا میکنه
۴- زندگی بنفش ، که رایگان هست و زندگی خودمه، داستان تغییر تفکر و دیدگان من در طول چهار سال از زندگی مجردی و بعد مشترکه.
۵- نگاه ، داستان دختری که عاشق پسر عموش شده و با ابراز علاقه اش کسی جدیش نمیگیره و طرد میشه...
۶- حس گمشده، راوی داستان مرد هست، از دختر خاله اش نارو میخوره و سر پول ترکش میکه پس تصمیم میگیره به جایی برسه که حسرت رو تو دل بقیه بذاره.
۷- عشق خاکستری، داستان زندگی آرام عزیز هست، دختری که تو یه مهمونی اشتباه با آدم درست آشنا میشه
۸- عشق سخت، داستان زندگی دیبا که با یه تراپیست اشتباه وارد رابطه اشتباهی میشه و مسیر زندگیش تغییر میکنه...
۹- راز زمرد ، دختری که عاشق دوست برادرش شده ، غافل از اینکه ترومای کودکی خودش و اون پسر قراره چه بلایی سر رابطه اونا بیاره...
۱۰- شوکای من، داستان دختری که توسط نامزدش که میشه پسر خاله اش دزدیدهومیشه و یکماه تو زیر زمین حبس میشه و تجربه عشق واقعی دو نفر که هر دو از رابطه گذشته آسیب جدی دیدن
۱۱- به طعم تمشک ، داستان تارا که مشکل شدید لکنت داره و با پسر عموش که با دختر ۳ ساله اش اومده ایران ازدواج میکنه، ازدواجی که همه فکر میکنن برد تاراست اما اونا تارا رو دست کم گرفتن ، مثل خودش که به خودباوری نرسیده.
۱۲- نغمه شب ، داستان نغمه، دختر یکی یک دونه یه سازنده سرشناس شیرازی که اصرار داره مستقل شه و عاشق کسی میشه که اجتماع و خانواده و حتی خود طرف میگن براش مناسب نیست...
۱۳- تب آلود ، داستان غزل که ده ساله تو پروسه طلاقه اما بخاطر ارث زیادی که داره با وکیل و رشوه نمیذارن طلاق بگیره ، تا اینکه با ۲ تا برادر آشنا میشه...

۱۴- انتهاج داستان دختری که به اصرار خانواده با یه دندونپزشک سرشناس ازدواج میکنه ولی کم کم حقیقت این مرد برملا میشه، در حالی که بخاطر موقیت اجتماعی که داره هیچکس نیکو و حرف هاشو نمیشنوه و درک نمیکنه اما نیکو قرار نیست کم بیاره
۱۵- نامستور ، داستان یک خشونت خانگیه، وسمه که تو ۱۴ سالگی خانواده اش رو از دست میده و تو خونه داییش زندگی میکنه توسط پسر داییش، شروین بازیچه میشه تا اینکه شروین با یک دختر دیگه عقد میکنه و دایی شروین که شاهد آزار شروین بوده میاد خواستگاری وسمه... مردی که خودش گذشته مرموزی داره و زنش خودکشی
کرده.
۱۶- افرای ابلق : داستان دختری که بخاطر ماهگرفتگی های تنش طرد شده و تو بهزیستی بزرگ شده و حالا که مستقل شده و میره سر کار با مردی رو به رو میشه که عاشق همین ماهگرفتگی هاست، مردی که خیلی محترمه اما پارافیلیای دفرمیتی داره...
۱۷- دختری با قلب زرد، داستان زندگی نگار که با وجود یک پدر خائن و شرایط نابسامان اقتصادی و روحی خونه اما میتونه سر پاش وایسه و عشقی که لایقشه بدست بیاره
۱۸- هر هفت رنگ من داستان آریسا که با یه دوستی اشتباه تو دانشگاه فکر میکنه همه چیزو از دست داده اما تصمیم میگیره نذاره اینجوری شه...
۱۹- حریر و حرارت داستان دختری از یک خانواده مذهبی که با پسر عمه اش سنتی ازدواج میکنه اما میفهمه هیچکس اون چیزی نیست که از بیرون نشون میده، حتی خودش!
۲۰- مست از تو داستان میگل که برای رسیدن به رویا هاش عشق رو قربانی منفعت میکنه اما همین کار اونو تو مسیری میکشه که معادلات بازی تغییر میکنه...
بچه ها به مناسبت عید ۳۰ درصد تخفیف رو همه رمان های داخل اپلیکیشن باغ استور گذاشتن .

اگر دوست داری رمان هارو با تخفیف بخری الان وقتشه
@baghstore_app


قیمت و خلاصه همه رو بالا تر گذاشتم
اپلیکیشن رو نصب کن و با تخفیف رمان بخر 😍😘
#جنگل_رزهای_سفید
#مست_از_تو
#تب_آلود
#افرای_ابلق
#نامستور
#انتهاج
#آتش_محبوس
و ....
اینم سوپرایز عیدانه من برای شما
خبر داغ از ماه_مه_آلود
https://www.instagram.com/reel/DHkyAs7NkU4/?igsh=N3ZuYTVxbmdkdnRk
2025/04/07 17:59:03
Back to Top
HTML Embed Code: