🌲🌳🌲🌳
غزل۳۲۹ #دیوان_شمس_مولانا
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
بیایید بیایید که دلدار رسیدهست
بیارید به یک بار همه جان و جهان را
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بر آن زشت بخندید که او ناز نماید
بر آن یار بگریید که از یار بریدهست
همه شهر بشورید چو آوازه درافتاد
که دیوانه دگربار ز زنجیر رهیدهست
چه روزست و چه روزست چنین روز
قیامت
مگر نامه اعمال ز آفاق پریدهست
بکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید
چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیدهست
@baghesabzeshgh
غزل۳۲۹ #دیوان_شمس_مولانا
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
بیایید بیایید که دلدار رسیدهست
بیارید به یک بار همه جان و جهان را
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بر آن زشت بخندید که او ناز نماید
بر آن یار بگریید که از یار بریدهست
همه شهر بشورید چو آوازه درافتاد
که دیوانه دگربار ز زنجیر رهیدهست
چه روزست و چه روزست چنین روز
قیامت
مگر نامه اعمال ز آفاق پریدهست
بکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید
چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیدهست
@baghesabzeshgh
Molana O Shams-Homayoun Shajarian&Mohamad Motamedi
Telegram.me/rendangroup
#گفتگوی_شمس_و_مولانا
#تاتر_عروسکی_مولانا
کارگردان :#استاد_بهروز_غریب_پور
با صدای #محمد_معتمدی و #همایون_شجریان
#ملاقات_دو_دوست
✍️#زهراغریبیان_لواسانی
مولانا:
کیستی تو؟
قطره ای از باده های آسمان
مولانا :
کیستی تو
شمس:
تیر پرّان بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جانِ جا
شمس در ارتباط با ملاقاتش با مولانا می گفت :
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود
مقصود از وجودِ عالم
ملاقاتِ دو دوست بُوَد
که روی در هم نهند جهتِ خدای،
دور از هوا.
و من چه شادم به دوستی تو.
و کارل گوستاو یونگ بر این نظر است که :
ملاقات حقیقی دو شخص
همانند تماسی است
که میان دو ماده شیمیایی
به وقوع می پیوندد.
هر تعاملی که صورت بگیرد
هر دو را متحول می سازد.
.....
#کتاب_پیچیده_در_عاشقی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم و سوم
#مولانا
#شمس_تبریزی
#یونگ
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
#تاتر_عروسکی_مولانا
کارگردان :#استاد_بهروز_غریب_پور
با صدای #محمد_معتمدی و #همایون_شجریان
#ملاقات_دو_دوست
✍️#زهراغریبیان_لواسانی
مولانا:
کیستی تو؟
قطره ای از باده های آسمان
مولانا :
کیستی تو
شمس:
تیر پرّان بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جانِ جا
شمس در ارتباط با ملاقاتش با مولانا می گفت :
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود
مقصود از وجودِ عالم
ملاقاتِ دو دوست بُوَد
که روی در هم نهند جهتِ خدای،
دور از هوا.
و من چه شادم به دوستی تو.
و کارل گوستاو یونگ بر این نظر است که :
ملاقات حقیقی دو شخص
همانند تماسی است
که میان دو ماده شیمیایی
به وقوع می پیوندد.
هر تعاملی که صورت بگیرد
هر دو را متحول می سازد.
.....
#کتاب_پیچیده_در_عاشقی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم و سوم
#مولانا
#شمس_تبریزی
#یونگ
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
🌲🌳🌲🌲
غزل ۳۷۳
#دیوان_شمس_حضرت_مولانا
گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهایت
@baghesabzeshgh
غزل ۳۷۳
#دیوان_شمس_حضرت_مولانا
گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهایت
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌲🌳🌲🌳
اگر خواهی
که در زیرِ خاک نروی
در نور گریز
که نور زیر خاک نرود.
«#مناقب_العارفین»
#احمد_افلاکی در منقبت مولانا
@baghesabzeshgh
اگر خواهی
که در زیرِ خاک نروی
در نور گریز
که نور زیر خاک نرود.
«#مناقب_العارفین»
#احمد_افلاکی در منقبت مولانا
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌳🌲🌳🌲
تجملات
هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشته
من چیزهای ساده را دوست دارم
کتاب ها را
تنهایی را
یا بودن با کسی که تو را می فهمد!
بار هستی
#میلان_کوندرا
@baghesabzeshgh
تجملات
هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشته
من چیزهای ساده را دوست دارم
کتاب ها را
تنهایی را
یا بودن با کسی که تو را می فهمد!
بار هستی
#میلان_کوندرا
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌳🌲🌳🌲
🌲🌳🌲🌳
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییام که نی، نی شکنم شکر برم!
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعلهی نظر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دلشکن
گر ز سرم کله برد، من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟
#دیوان_شمس
#مولانا_جلالالدین_بلخی
@baghesabzeshgh
🌲🌳🌲🌳
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییام که نی، نی شکنم شکر برم!
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعلهی نظر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دلشکن
گر ز سرم کله برد، من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟
#دیوان_شمس
#مولانا_جلالالدین_بلخی
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❇️ تصنیف زیبای«#شمسِ_من_و_خدای_من»
با صدای #دولتمند_خالُف (خوانندهٔ شهیرِ #تاجیکستان)👆
#شمس_و_مولانا
✍#زهراغریبیان_لواسانی
شمس تبریزی دو بار مولانا را ترک می کند.
در اولین بار بی خبر از قونیه می رود و ماه ها بعد در دمشق او را می یابند. اما در غیبت دوم دیگر هیچ کس خبری از شمس نمی یابد .
پس حضرت مولانا جلال الدین کلاهی از پشم عسلی رنگ بر سر گذاشت و جامه هند باری بر تن کرد که اهل عزا بر تن می پوشاندند و مایوس از همه جستجوهای خویش در اندوهی بزرگ خود را تنها می یابد و این عشق عظیم موجب آفرینش غزلیات شمس می شود .
مولانا هر چند بعدها شمس را در درون خود یافت اما هرگز او را فراموش نکرد و در جای جای "مثنوی معنوی" ،شمس از همان اولین داستان مثنوی ،حکایت" شاه و کنیزک "در درون داستان به زبان رمز و تمثیل ،حدیثواگویه های او می شود و فریاد ِخاموش ِمردی عاشق را بازگو می نماید .
کتاب :شمس کیست؟
#قونیه
#مثنوی
#شمس_تبریزی
#غزلیات_شمس
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir/
با صدای #دولتمند_خالُف (خوانندهٔ شهیرِ #تاجیکستان)👆
#شمس_و_مولانا
✍#زهراغریبیان_لواسانی
شمس تبریزی دو بار مولانا را ترک می کند.
در اولین بار بی خبر از قونیه می رود و ماه ها بعد در دمشق او را می یابند. اما در غیبت دوم دیگر هیچ کس خبری از شمس نمی یابد .
پس حضرت مولانا جلال الدین کلاهی از پشم عسلی رنگ بر سر گذاشت و جامه هند باری بر تن کرد که اهل عزا بر تن می پوشاندند و مایوس از همه جستجوهای خویش در اندوهی بزرگ خود را تنها می یابد و این عشق عظیم موجب آفرینش غزلیات شمس می شود .
مولانا هر چند بعدها شمس را در درون خود یافت اما هرگز او را فراموش نکرد و در جای جای "مثنوی معنوی" ،شمس از همان اولین داستان مثنوی ،حکایت" شاه و کنیزک "در درون داستان به زبان رمز و تمثیل ،حدیثواگویه های او می شود و فریاد ِخاموش ِمردی عاشق را بازگو می نماید .
کتاب :شمس کیست؟
#قونیه
#مثنوی
#شمس_تبریزی
#غزلیات_شمس
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌳🌲🌳🌲🌲
"انسانی که با زمین حرکت میکند لزوماً شب و روز را تجربه خواهد کرد. اما آنی که با خورشید میماند هیچ تاریکیای را نمیشناسد."
@baghesabzeshgh
"انسانی که با زمین حرکت میکند لزوماً شب و روز را تجربه خواهد کرد. اما آنی که با خورشید میماند هیچ تاریکیای را نمیشناسد."
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌲🌳🌲🌳
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
#مولانا
غزل ۱۲۵۶
#دیوان_شمس
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
#مولانا
غزل ۱۲۵۶
#دیوان_شمس
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Dar Khiyal
Shajarian
در خیال
آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
#درد_عشق
✍#زهراغریبیان_لواسانی
مولانا از دردهایی صحبت می کند
که آن را درد عشق می نامد
و در آن روح آرام می یابد .
او این درد را راحت جان می داند .
گرچه درد عشق او خود راحت جان من است
خون جانم گر بریزد او ،بود صد خون بها
درد برای مولانا چون زایمانی برای مادری چشم انتظار فرزند
شیرین است .
عارف نیز مشتاق تولد جنین وجود خود
برای زندگی در جهان دیگر است
و این درد مژده ای برای اوست .
هم چنانکه اگر جنبشی در جنین نباشد،
خواهد مرد
برای انسان نیز باید طلبی ،دردی باشد
تا حرکتی
برای خروج از زهدان تنگ دنیا بیابد .
📕بخشی از کتاب #پیچیده_در_عاشقی
#دیوان_شمس
#مولانا_جلالالدین_بلخی
#مثنوی
@baghesabzeshgh
سایت شخصی نویسنده :
https://gharibianlavasani.ir
آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
#درد_عشق
✍#زهراغریبیان_لواسانی
مولانا از دردهایی صحبت می کند
که آن را درد عشق می نامد
و در آن روح آرام می یابد .
او این درد را راحت جان می داند .
گرچه درد عشق او خود راحت جان من است
خون جانم گر بریزد او ،بود صد خون بها
درد برای مولانا چون زایمانی برای مادری چشم انتظار فرزند
شیرین است .
عارف نیز مشتاق تولد جنین وجود خود
برای زندگی در جهان دیگر است
و این درد مژده ای برای اوست .
هم چنانکه اگر جنبشی در جنین نباشد،
خواهد مرد
برای انسان نیز باید طلبی ،دردی باشد
تا حرکتی
برای خروج از زهدان تنگ دنیا بیابد .
📕بخشی از کتاب #پیچیده_در_عاشقی
#دیوان_شمس
#مولانا_جلالالدین_بلخی
#مثنوی
@baghesabzeshgh
سایت شخصی نویسنده :
https://gharibianlavasani.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌳🌲🌳🌲
چنانچه در آسمان هفتم باشی و رهگذری تقاضای لیوانی آب از تو بکند، از آسمان فرود بیا تا تقاضای او را اجابت کنی.
اگر با مهربانی و رقص و آواز به خدا نزدیک نشوم، پس چگونه نزدیک شوم؟
سرگشته راه حق
#نیکوس_کازانتزاکیس
@baghesabzeshgh
چنانچه در آسمان هفتم باشی و رهگذری تقاضای لیوانی آب از تو بکند، از آسمان فرود بیا تا تقاضای او را اجابت کنی.
اگر با مهربانی و رقص و آواز به خدا نزدیک نشوم، پس چگونه نزدیک شوم؟
سرگشته راه حق
#نیکوس_کازانتزاکیس
@baghesabzeshgh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌳🌲🌳🌳
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما
عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما
#مولانا
غزل ۱۳۹
#دیوان_شمس
@baghesabzeshgh
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما
عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما
#مولانا
غزل ۱۳۹
#دیوان_شمس
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌲🌳🌲🌳
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دُور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_دوم
@baghesabzeshgh
👇👇👇👇
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دُور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_دوم
@baghesabzeshgh
👇👇👇👇
مولانا و باغِ سبـــزِ عشق (غریبیان لواسانی)
🌲🌳🌲🌳 محتسب در نیم شب جایی رسید در بن دیوار مستی خفته دید گفت هی مستی چه خوردستی بگو گفت ازین خوردم که هست اندر سبو گفت آخر در سبو واگو که چیست گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست گفت آنچ خوردهای آن چیست آن گفت آنک در سبو مخفیست آن دُور میشد این سؤال و…
#محتسب_ومست
✍#زهراغریبیان_لواسانی
در این داستان مثنوی ،مولانا به شیوه تمثیل، داروغه (محتسب ) را با مردی مست روبرو می کند :
مرد مست
نشانه انسان هایی است که مست خداوند می باشند
و محتسب
فردی است که راهی به حال و هوای انان ندارد .
محتسب
در دیوان حافظ نیز
نماد افرادی است
که از باده الهی و شادی عرفا خبر ندارند
و حاضر به شادی بخشیدن به مردم نیز نیستند بلکه سختگیری و محرومیت را برای مردم خواهانند.
محتسب نه از عوالم مردان خدا خبر دارد
و نه حاضر به پذیرفتن عوالم مردم عادی است .
او عبوس ،خشک و متعصب
منتظر فرمان است .
دنیا را برای مردمان سخت می کند
در حالی که خود نیز دلبسته دنیاست.
از شراب الهی ننوشیده
و راهی هم به طربناکی و عشرت عاشقان و مستان این راه ندارد .
📕کتاب :#غربت_وجودی
#مثنوی
#مولانا
#شمس_تبريزى
#شراب
#حافظ
#عرفا
#مستی
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
✍#زهراغریبیان_لواسانی
در این داستان مثنوی ،مولانا به شیوه تمثیل، داروغه (محتسب ) را با مردی مست روبرو می کند :
مرد مست
نشانه انسان هایی است که مست خداوند می باشند
و محتسب
فردی است که راهی به حال و هوای انان ندارد .
محتسب
در دیوان حافظ نیز
نماد افرادی است
که از باده الهی و شادی عرفا خبر ندارند
و حاضر به شادی بخشیدن به مردم نیز نیستند بلکه سختگیری و محرومیت را برای مردم خواهانند.
محتسب نه از عوالم مردان خدا خبر دارد
و نه حاضر به پذیرفتن عوالم مردم عادی است .
او عبوس ،خشک و متعصب
منتظر فرمان است .
دنیا را برای مردمان سخت می کند
در حالی که خود نیز دلبسته دنیاست.
از شراب الهی ننوشیده
و راهی هم به طربناکی و عشرت عاشقان و مستان این راه ندارد .
📕کتاب :#غربت_وجودی
#مثنوی
#مولانا
#شمس_تبريزى
#شراب
#حافظ
#عرفا
#مستی
@baghesabzeshgh
https://gharibianlavasani.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌲🌳🌲🌳
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم
گاه تارم
روز و شب ...
#مولانا
غزل شماره ۳۰۲
#دیوان_شمس_تبریزی
@baghesabzeshgh
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم
گاه تارم
روز و شب ...
#مولانا
غزل شماره ۳۰۲
#دیوان_شمس_تبریزی
@baghesabzeshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📕#داستان_زندگی_مولانا
#نویسنده_زهرا_غریبیان_لواسانی
#خلق_کتاب_مثنوی
حُسام الدین چلبی به التماس از مولانا خواست تا اندیشه های ژرفش را به زبان بیاورد و او آن سخنان را به نگارش در آورد .
صدای باد آخرین کلمات حُسام الدین را که از جانش بر می خواست را با خود برد .
مولانا سخنی نگفت ،تنها به حُسام الدین چشم دوخت.
در جنگل درختان کاج به خود می بالند که همیشه سبز و ماندگارند. اما مولانا میلی به چشمگیر شدن و شهرت نداشت .
بی آنکه بخواهد، او را می شناختند و دوستش داشتند و حال حسام الدین از او می خواست که برای همه اعصار کتاب مثنوی را بر جای گذارد و مولانا دل رنجاندن ِفرزند معنوی اش را نداشت .
از سردستار لباس خود، هجده بیت نی نامه را که مدتها پیش سروده بود ،بیرون آورد و حسام الدین ادامه آن را از او خواست و اینچنین شد که مثنوی سروده شد .
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
#نی_نامه
@baghesabzeshgh
#نویسنده_زهرا_غریبیان_لواسانی
#خلق_کتاب_مثنوی
حُسام الدین چلبی به التماس از مولانا خواست تا اندیشه های ژرفش را به زبان بیاورد و او آن سخنان را به نگارش در آورد .
صدای باد آخرین کلمات حُسام الدین را که از جانش بر می خواست را با خود برد .
مولانا سخنی نگفت ،تنها به حُسام الدین چشم دوخت.
در جنگل درختان کاج به خود می بالند که همیشه سبز و ماندگارند. اما مولانا میلی به چشمگیر شدن و شهرت نداشت .
بی آنکه بخواهد، او را می شناختند و دوستش داشتند و حال حسام الدین از او می خواست که برای همه اعصار کتاب مثنوی را بر جای گذارد و مولانا دل رنجاندن ِفرزند معنوی اش را نداشت .
از سردستار لباس خود، هجده بیت نی نامه را که مدتها پیش سروده بود ،بیرون آورد و حسام الدین ادامه آن را از او خواست و اینچنین شد که مثنوی سروده شد .
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
#نی_نامه
@baghesabzeshgh