Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#هوای_آلوده_اصفهان
مسلم حسن شاهی میفرماید:
دادگر زر میزند بیدادگر زر میزند
هر کسی در حد خود این دور و بر زر میزند
از نگاه زر شناسی جنگ، جنگِ قدرت است
طبق این قانون، ابَر قدرت ابَر زر میزند
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
هر که بالا تر نشيند بیشتر زر میزند
یک نفر را میشناسم از نژاد مرغ حق
از سر شب مینشیند تا سحر زر میزند
میستاند ازعوام الناس پول زور و زر
فکر کردی مُفت دارد اين قَدر زر میزند ؟
هرکجا گندیست کار بچه های آدم است
پس چرا پشت سر شیطان بشر زر میزند؟
زر زدن در حال حاضر کار خیلی راحتی است
یک جماعت مینشیند یکنفر زر میزند!
مسلم حسن شاهی میفرماید:
دادگر زر میزند بیدادگر زر میزند
هر کسی در حد خود این دور و بر زر میزند
از نگاه زر شناسی جنگ، جنگِ قدرت است
طبق این قانون، ابَر قدرت ابَر زر میزند
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
هر که بالا تر نشيند بیشتر زر میزند
یک نفر را میشناسم از نژاد مرغ حق
از سر شب مینشیند تا سحر زر میزند
میستاند ازعوام الناس پول زور و زر
فکر کردی مُفت دارد اين قَدر زر میزند ؟
هرکجا گندیست کار بچه های آدم است
پس چرا پشت سر شیطان بشر زر میزند؟
زر زدن در حال حاضر کار خیلی راحتی است
یک جماعت مینشیند یکنفر زر میزند!
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده_عشقی
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده_عشقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من میشینم سر کوچه تو از جلوم رد میشی
با ناز رد میشی و پاتو رو هر دو چشمم میذاری
ناهید قشنگه والا، بالا بلنده والا
خیلی قشنگن والا، سبزینه رنگه والا
#اکبر_بذرچین
#شوشتر
#سرای_افضل
#بیست_و_چهار_مقام_شوشتری
@babakrajabii
با ناز رد میشی و پاتو رو هر دو چشمم میذاری
ناهید قشنگه والا، بالا بلنده والا
خیلی قشنگن والا، سبزینه رنگه والا
#اکبر_بذرچین
#شوشتر
#سرای_افضل
#بیست_و_چهار_مقام_شوشتری
@babakrajabii
ناصر هوشیار ملقب به ناصر شیرازی که به عشق اصفهان تارک شیراز شده بود و در سراها و تیمچههای میدان نقش جهان زندگی میکرد.
کارشناس عتیقهجات بود و راوی موسیقی بود و شعر، صدای گرم و پرصلابتی داشت در مایههای بم میخواند و آتش میزد، من خیلی ازش یاد گرفتم و مدت دوسهسال معمولا با او میگذراندم. از روز اول صدایش را شنیدم دنبالش راه افتادم، تلفن نداشت، باید در پاتوقهایش پیدایش میکردیم همان اطراف میدان شاه، در جوانی کشتی گیر بود یکی دوتا عکس هم در جیب داشت، سالی چند روز هم میرفت شیراز سری به همسر و فرزندانش میزد یکبار در سفری به شیراز میهمانش شدیم محلهای بنام معالی
آباد بود.
#ناصر_هوشیار #ناصر_شیرازی #شوشتر
کارشناس عتیقهجات بود و راوی موسیقی بود و شعر، صدای گرم و پرصلابتی داشت در مایههای بم میخواند و آتش میزد، من خیلی ازش یاد گرفتم و مدت دوسهسال معمولا با او میگذراندم. از روز اول صدایش را شنیدم دنبالش راه افتادم، تلفن نداشت، باید در پاتوقهایش پیدایش میکردیم همان اطراف میدان شاه، در جوانی کشتی گیر بود یکی دوتا عکس هم در جیب داشت، سالی چند روز هم میرفت شیراز سری به همسر و فرزندانش میزد یکبار در سفری به شیراز میهمانش شدیم محلهای بنام معالی
آباد بود.
#ناصر_هوشیار #ناصر_شیرازی #شوشتر
ناصر خان چشمهایش متوجه چیزی نبود و در دنیای خودش سیر میکرد بیشتر از طریق گوش متوجه اطرافش میشد. از شیوهی اجرای آوازش معلوم بود که حساسیت شنیداریش بسیار قویتر از سایر حواسش است و به این حس اهمیت بیشتری میدهد.
پس وقتی به ندرت سرش را برای دیدن به سمت چیزی بر میگرداند خیلی، این رفتارش غریبه بود.
در شعر انتخابهای دقیق داشت و در ساخت ملودی، ریتم را خوب میشناخت، هنگام خواندن چشمهایش را میبست و وارد فضایی مدیتاتیو میشد، واین فیک نبود واقعی بود.
پیرمرد چیزی نمیخواست که بخواهد ادای داشتنش را در بیاورد.
چیزی هم نداشت که بخواهد ببازد.
خواننده تنهاییها بود و در بزمها و مجالس حال و شعر و موسیقی هم پیدایش میشد.
یکبار که در مجلسی نوازندهها نیامده بودند با همان لهجه شیرین شیرازی و صدای بم و خش دارش گفت هی نمیان، هی گوشیاشونو جواب نمیدن، بابا ما خودمون سازیم، و بدون ساز یک آواز در ابوعطا خواند که باید اعتراف کنم این آواز جهان زندگی شنیداری من را تغییر داد، خیلی کامل بود و این زمانی بود که من ارکسترهای بزرگ را ارزشمندتر از ارکسترهای کوچک میپنداشتم.
بعد کتش را روی دوشش انداخت و از مجلس بیرون رفت من پا شدم و بی اعتنا به ادامه مجلس دنبالش کردم. هیکل درشتی داشت و استخوانهای صورتش پهن بود خوش سیما بود و معلوم بود زیر شلاق روزگار سخت تاب آورده و مسیرهای خطرناکی را هم از عادت و ترک عادت از سر گذرانده و الان روی پاهای خودش راهی بیراهه میرود. و آدمهایی را بدنبال خودش میکشاند.
با ساز من و دیگران نوارهایی از صدایش ضبط شده که در منزل شاطر رمضان آرشیو شده.
پس وقتی به ندرت سرش را برای دیدن به سمت چیزی بر میگرداند خیلی، این رفتارش غریبه بود.
در شعر انتخابهای دقیق داشت و در ساخت ملودی، ریتم را خوب میشناخت، هنگام خواندن چشمهایش را میبست و وارد فضایی مدیتاتیو میشد، واین فیک نبود واقعی بود.
پیرمرد چیزی نمیخواست که بخواهد ادای داشتنش را در بیاورد.
چیزی هم نداشت که بخواهد ببازد.
خواننده تنهاییها بود و در بزمها و مجالس حال و شعر و موسیقی هم پیدایش میشد.
یکبار که در مجلسی نوازندهها نیامده بودند با همان لهجه شیرین شیرازی و صدای بم و خش دارش گفت هی نمیان، هی گوشیاشونو جواب نمیدن، بابا ما خودمون سازیم، و بدون ساز یک آواز در ابوعطا خواند که باید اعتراف کنم این آواز جهان زندگی شنیداری من را تغییر داد، خیلی کامل بود و این زمانی بود که من ارکسترهای بزرگ را ارزشمندتر از ارکسترهای کوچک میپنداشتم.
بعد کتش را روی دوشش انداخت و از مجلس بیرون رفت من پا شدم و بی اعتنا به ادامه مجلس دنبالش کردم. هیکل درشتی داشت و استخوانهای صورتش پهن بود خوش سیما بود و معلوم بود زیر شلاق روزگار سخت تاب آورده و مسیرهای خطرناکی را هم از عادت و ترک عادت از سر گذرانده و الان روی پاهای خودش راهی بیراهه میرود. و آدمهایی را بدنبال خودش میکشاند.
با ساز من و دیگران نوارهایی از صدایش ضبط شده که در منزل شاطر رمضان آرشیو شده.
ناصر خان سالیانی است که فوت شده و ویدیو به سال نود و دو برمیگردد و بنظر میاد در بازار اصفهان در یک دکان عتیقه ضبط شده باشد.
ناصر هوشیار حافظه شعری و زیستی عمیقی داشت و پیش میآمد از شعری به شعر دیگر گریز بزند و این وابسته به حال و احوالش بود و گوشههایی که در دستگاه مربوطه میخواند.
صدای ناصر به تنهایی کامل بود ولی من خواستم همراهش باشم در این بیات ترک، مثل آنروز که در مغازه محسن مغزیان کنار مسجد سید تار میزدم و میگفت: تو چطور هجده سالته مثل یه پیرمرد هشتاد ساله تار میزنی.
هوشیار از شاگردان و محضرنشینان حسین یاوری بود، و حسین یاوری از جمله برجستهگان موسیقی اصفهان و ایران بود که ردیفش از قدیمیترین ردیفهای آوازی بجا مانده در موسیقی سنتی ایرانی است که بعنوان ردیف مکتب اصفهان توسط حوزه هنری اصفهان منتشر شده.
یاوری نابینا بود و در باغی در اصفهان که به او اسکان داده بودند میزیست و شاگردانش را همانجا میپذیرفت. مستندی هم ساخته خسرو سینایی از حسین یاوری موجود است که توصیه میشود در یوتوب ببینید.
با شعر فرخی یزدی:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#ناصر_شیرازی #ناصر_هوشیار #بیات_ترک#فرخی_یزدی
ناصر هوشیار حافظه شعری و زیستی عمیقی داشت و پیش میآمد از شعری به شعر دیگر گریز بزند و این وابسته به حال و احوالش بود و گوشههایی که در دستگاه مربوطه میخواند.
صدای ناصر به تنهایی کامل بود ولی من خواستم همراهش باشم در این بیات ترک، مثل آنروز که در مغازه محسن مغزیان کنار مسجد سید تار میزدم و میگفت: تو چطور هجده سالته مثل یه پیرمرد هشتاد ساله تار میزنی.
هوشیار از شاگردان و محضرنشینان حسین یاوری بود، و حسین یاوری از جمله برجستهگان موسیقی اصفهان و ایران بود که ردیفش از قدیمیترین ردیفهای آوازی بجا مانده در موسیقی سنتی ایرانی است که بعنوان ردیف مکتب اصفهان توسط حوزه هنری اصفهان منتشر شده.
یاوری نابینا بود و در باغی در اصفهان که به او اسکان داده بودند میزیست و شاگردانش را همانجا میپذیرفت. مستندی هم ساخته خسرو سینایی از حسین یاوری موجود است که توصیه میشود در یوتوب ببینید.
با شعر فرخی یزدی:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#ناصر_شیرازی #ناصر_هوشیار #بیات_ترک#فرخی_یزدی
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده
اولین بار این شعر را در اصفهان از دهان ناصر هوشیار به آواز شنیدم.
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده
اولین بار این شعر را در اصفهان از دهان ناصر هوشیار به آواز شنیدم.
Babak Rajabi:
سلام مژگان عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه، یاد روزگار و خاطرات خوشمان در مدت کوتاهِ با هم بودن در شهر کلن به خیر.
ببین موضوع تتلو خیلی پیچیده هست و فراتر از نظر موزیسینهاست، جامعه شناسان بهتره راجع بهش نظر بدهند، نظر کسانی مثل شاهین که در هر زمینهای برای کارشناسی ورود میکنند برای من حاوی اعتبار نیست، چه اینکه شخصیت خشمگین و متزلزلی هم دارد و زور میزند چیزی باشد که خودش هم نمیداند چیست. بگذریم.
شخصا برای تولید آثار هنری حد و حدود و خط قرمزی قائل نیستم و معتقدم در قالب نمایش، هر محتوایی باید از نظر قانونی مجوز اجرا و تولید داشته باشد و اگر محتوا شامل خشونت یا تاثیراتی باشد که مربوط به سن یا روحیه خاصی از اجتماع است در تیتر اثر درج شود که بعضی نبینند.
از نظر سلیقه و زیبایی شناسی اجتماعی، پذیرش یا عدم پذیرش محتوای خاص در آثار،بستگی به میزان گشایش و وسعت دید جامعه دارد.
در جهان هنر که اگر سعدی و مولوی و عبید بتوانند هزلیات بسرایند امثال تتلو هم باید بتوانند به شکل دلخواه خود در تولید آثارشان مختار و آزاد باشند.
نگاه قضاوتگر و ارزشگذارِ اجتماعی که هنرمند را معلم اخلاق و فیلسوف میخواهد و انتظار دارد یک خواننده در زمینه رشد اجتماع و پاسداری از آرمانهای فرهنگی متعهد باشد و در عین حال محافظِ مفهومی گنگ بنام عفت عمومی هم باشد برای من مردود است.
وضعیت گونهایست که مخاطبین زورشان به متولیان فرهنگ و هنر مثل وزیر ارشاد و ائمه جمعه و آمران به معروف نمیرسد در نتیجه عقدههایشان را سر اینفلوئنسرها و هنرمندان خالی میکنند. و همین تهماندههای فرهنگ و هنر مملکت را هم فلج و منفعل میکنند.
بقول سعدی:
یکی بر سر شاخ بُن میبرید.
علیرضا افتخاری، مهران مدیری و دیگر هنرمندان محذوف، آوردهای فرهنگیشان برای مردم ایران کم نبوده ولی همین ارزشی عمل کردن و قاطی کردن مفاهیم باعث حذف و انفعالشان شده است.
کدام شاعر بزرگ را میشناسید که در مدح وثنای حاکم وقت شعر نگفته باشد؟
یا کدام هنرمندی را میشناسید که نظرات و عقیدههایش لایتغیر مانده باشد؟
اینها البته نظر شخصی من برای آزادی هنرمندان در تولید محتواست.
و در مورد قوانین مذهبی و سختگیرانه جمهوری اسلامی که خیلی هم از انتظارات جامعه دور نیست واقعا مخالفت دارم و آنرا ددمنشانه، خودخواهانه و عصر حجری میدانم، آنهم در زمانی که حکومت از هیچ سواستفادهی تبلیغاتی توسط هنرمندان دریغ نمیکند.
اینجا قانون میتواند با میل و دستور عوامل اداره اطلاعات و مجبور کردن قضات توسط اطلاعات سپاه دست به هر تصمیم غیرقابل انتظاری بزند.
و جایی که قانون حاکمیت و قطعیت ندارد و قابل دستکاری است، اطمینانی وجود ندارد که تتلو زنده بماند و یا اینکه جایگاهی بالاتر پیدا کند.
اینها را متعاقب درخواست تو نسبت به اظهار نظر در مورد پدیده تتلو همین الان به ذهنم رسیده و مینویسم.
تتلو فارغ از توان و استعداد بینظیرش در فرم و محتوی و تکنیک در موسیقی که پدیده غیر قابل انکاری است،
در لایهای از اجتماع نفوذ دارد که مدام از طرف متولیان حاکم تحت تعلیم اجباری و اسارت تربیتی قرار دارند.
تربیتی محجوب لایه دار مزورانه و غیر واقعی که حوصله نسل جوان و گریزپا را سر برده و آنها را دلزده کرده است.
موسیقیهای مجوزدار، کتابهای مجوزدار و خلاصه همه چیز از فیلترینگ ارزشی حکومتی مذهبی و ارزشی رد میشود آنهم در جهان مدرن و شبکههای امروز که هیچ اطلاعاتی از دسترس جوانان مخفی نمیشود. نسلهای نو نسبت به آزادیهای انسانی در دنیا مطلعند و به طبع انتظاراتی دارند.
دوران آن گذشته که بشود به نوجوانی که به بلوغ رسیده تحمیل کنیم که دستش را باید سه بار آب بکشد تا پاک شود، او میداند که صابون پاک کننده است اگر هم نداند میرود در اینترنت سرچ میکند و میفهمد و حالا مراجع و حاکمیت باید با تیر و تفنگ و قتل، انتظارات جوانان را به صلیب بکشند، تتلو در بسیاری از موارد زبان گویای این قشر از جامعه است.
خب ترانههای عاشقانه بینظیری هم دارد.
افکار و عقاید سیاسی، اجتماعی و جنسی عجیب، مهوع و گاهی بدرد بخور هم دارد.
ذهن خود را سانسور نمیکند و این آزادی برای مخاطبش هم جذاب است.
ولی مصرف کننده اثر هنری مجبور نیست همه چیز یک آرتیست را تایید یا قبول کند.
شاملو، حافظ، سایه، مولوی، ایرج، و خلاصه همه ابنا بشر چرندیاتی هم دارند، اشتباهاتی هم دارند،
لوکاچ میگوید تنها منصهی آزادی، هنر است.
در جهانی که روسای جمهور که شخصیتهای مسوول و اجرایی کشورها هستند با وقاحت تمام وعده میدهند و برعکس آن عمل میکنند، چطور میتوان از آرتیست که کارش بازی با واقعیت است انتظار داشت که آیههای اخلاقی نازل کند.
سلام مژگان عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه، یاد روزگار و خاطرات خوشمان در مدت کوتاهِ با هم بودن در شهر کلن به خیر.
ببین موضوع تتلو خیلی پیچیده هست و فراتر از نظر موزیسینهاست، جامعه شناسان بهتره راجع بهش نظر بدهند، نظر کسانی مثل شاهین که در هر زمینهای برای کارشناسی ورود میکنند برای من حاوی اعتبار نیست، چه اینکه شخصیت خشمگین و متزلزلی هم دارد و زور میزند چیزی باشد که خودش هم نمیداند چیست. بگذریم.
شخصا برای تولید آثار هنری حد و حدود و خط قرمزی قائل نیستم و معتقدم در قالب نمایش، هر محتوایی باید از نظر قانونی مجوز اجرا و تولید داشته باشد و اگر محتوا شامل خشونت یا تاثیراتی باشد که مربوط به سن یا روحیه خاصی از اجتماع است در تیتر اثر درج شود که بعضی نبینند.
از نظر سلیقه و زیبایی شناسی اجتماعی، پذیرش یا عدم پذیرش محتوای خاص در آثار،بستگی به میزان گشایش و وسعت دید جامعه دارد.
در جهان هنر که اگر سعدی و مولوی و عبید بتوانند هزلیات بسرایند امثال تتلو هم باید بتوانند به شکل دلخواه خود در تولید آثارشان مختار و آزاد باشند.
نگاه قضاوتگر و ارزشگذارِ اجتماعی که هنرمند را معلم اخلاق و فیلسوف میخواهد و انتظار دارد یک خواننده در زمینه رشد اجتماع و پاسداری از آرمانهای فرهنگی متعهد باشد و در عین حال محافظِ مفهومی گنگ بنام عفت عمومی هم باشد برای من مردود است.
وضعیت گونهایست که مخاطبین زورشان به متولیان فرهنگ و هنر مثل وزیر ارشاد و ائمه جمعه و آمران به معروف نمیرسد در نتیجه عقدههایشان را سر اینفلوئنسرها و هنرمندان خالی میکنند. و همین تهماندههای فرهنگ و هنر مملکت را هم فلج و منفعل میکنند.
بقول سعدی:
یکی بر سر شاخ بُن میبرید.
علیرضا افتخاری، مهران مدیری و دیگر هنرمندان محذوف، آوردهای فرهنگیشان برای مردم ایران کم نبوده ولی همین ارزشی عمل کردن و قاطی کردن مفاهیم باعث حذف و انفعالشان شده است.
کدام شاعر بزرگ را میشناسید که در مدح وثنای حاکم وقت شعر نگفته باشد؟
یا کدام هنرمندی را میشناسید که نظرات و عقیدههایش لایتغیر مانده باشد؟
اینها البته نظر شخصی من برای آزادی هنرمندان در تولید محتواست.
و در مورد قوانین مذهبی و سختگیرانه جمهوری اسلامی که خیلی هم از انتظارات جامعه دور نیست واقعا مخالفت دارم و آنرا ددمنشانه، خودخواهانه و عصر حجری میدانم، آنهم در زمانی که حکومت از هیچ سواستفادهی تبلیغاتی توسط هنرمندان دریغ نمیکند.
اینجا قانون میتواند با میل و دستور عوامل اداره اطلاعات و مجبور کردن قضات توسط اطلاعات سپاه دست به هر تصمیم غیرقابل انتظاری بزند.
و جایی که قانون حاکمیت و قطعیت ندارد و قابل دستکاری است، اطمینانی وجود ندارد که تتلو زنده بماند و یا اینکه جایگاهی بالاتر پیدا کند.
اینها را متعاقب درخواست تو نسبت به اظهار نظر در مورد پدیده تتلو همین الان به ذهنم رسیده و مینویسم.
تتلو فارغ از توان و استعداد بینظیرش در فرم و محتوی و تکنیک در موسیقی که پدیده غیر قابل انکاری است،
در لایهای از اجتماع نفوذ دارد که مدام از طرف متولیان حاکم تحت تعلیم اجباری و اسارت تربیتی قرار دارند.
تربیتی محجوب لایه دار مزورانه و غیر واقعی که حوصله نسل جوان و گریزپا را سر برده و آنها را دلزده کرده است.
موسیقیهای مجوزدار، کتابهای مجوزدار و خلاصه همه چیز از فیلترینگ ارزشی حکومتی مذهبی و ارزشی رد میشود آنهم در جهان مدرن و شبکههای امروز که هیچ اطلاعاتی از دسترس جوانان مخفی نمیشود. نسلهای نو نسبت به آزادیهای انسانی در دنیا مطلعند و به طبع انتظاراتی دارند.
دوران آن گذشته که بشود به نوجوانی که به بلوغ رسیده تحمیل کنیم که دستش را باید سه بار آب بکشد تا پاک شود، او میداند که صابون پاک کننده است اگر هم نداند میرود در اینترنت سرچ میکند و میفهمد و حالا مراجع و حاکمیت باید با تیر و تفنگ و قتل، انتظارات جوانان را به صلیب بکشند، تتلو در بسیاری از موارد زبان گویای این قشر از جامعه است.
خب ترانههای عاشقانه بینظیری هم دارد.
افکار و عقاید سیاسی، اجتماعی و جنسی عجیب، مهوع و گاهی بدرد بخور هم دارد.
ذهن خود را سانسور نمیکند و این آزادی برای مخاطبش هم جذاب است.
ولی مصرف کننده اثر هنری مجبور نیست همه چیز یک آرتیست را تایید یا قبول کند.
شاملو، حافظ، سایه، مولوی، ایرج، و خلاصه همه ابنا بشر چرندیاتی هم دارند، اشتباهاتی هم دارند،
لوکاچ میگوید تنها منصهی آزادی، هنر است.
در جهانی که روسای جمهور که شخصیتهای مسوول و اجرایی کشورها هستند با وقاحت تمام وعده میدهند و برعکس آن عمل میکنند، چطور میتوان از آرتیست که کارش بازی با واقعیت است انتظار داشت که آیههای اخلاقی نازل کند.
ما در قرن حاضر احمدینژاد و ترامپ را بعنوان رییس کشور انتخاب کردهایم چه جای تعجب است که در جامعه هنر تتلو رییس نباشد.
این از طرفی سطح پایین و خندهدار بنظر میرسد ولی طرف دیگری هم دارد که آزادی و توان اجتماع در انتخابِ پدیدههایی با اندیشههای عجیب در جایگاههای بالا را تصدیق میکند.
این توقع که هنرمند باید طبق ارزشها و اصول اخلاقی جامعه دست به تولید بزند و اساسا باید فیلتر شود چیزی جز جهل نسبت به تعریف هنر نیست.
این از طرفی سطح پایین و خندهدار بنظر میرسد ولی طرف دیگری هم دارد که آزادی و توان اجتماع در انتخابِ پدیدههایی با اندیشههای عجیب در جایگاههای بالا را تصدیق میکند.
این توقع که هنرمند باید طبق ارزشها و اصول اخلاقی جامعه دست به تولید بزند و اساسا باید فیلتر شود چیزی جز جهل نسبت به تعریف هنر نیست.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سال هزار و سیصد و هشتاد تا چندسال در دانشگاه فنی مهاجر اصفهان تحصیل کردم.
کلاسها که تمام میشد در زیرگذر خیابان هزارجریب مقابل دانشگاه در کافهای جمع میشدیم برای استراحت گپ و گفت.
ما عمرانی بودیم ولی چندتایی اهل کتاب و ادبیات همدیگر را پیدا کرده بودیم و مصاحبت داشتیم.
اولین بار پیرمرد سفیدپوش را همانجا دیدیم.
موهای سفیدش را از پشت بسته بود، سیگار و فندکش را در جیبهای مخصوص جلیقهای گذاشته بود که نسبت به سنش مدرن بنظر میآمد.
بدون اینکه مزاحم افراد باشه بهشون توجه داشت این کار آسانی نیست و تجربه میخواهد.
نفهمیدم سر بحث چطور باز شد و خلاصه فهمیدم که نقاش و مینیاتوریسته و فهمید که ساز میزنم.
یه آدم واقعی و قدیمی اصفهانی بود اهل پایین دروازه احمدآباد، با پدری که خطاط است و شاعر.
تک فرزندی از خانواده که هرگز ازدواج نکرده بود.
تعریف میکرد که طبق رسم قدیم کنیزی سیاه در خانه داشتهاند کنیزی که ایرانی نبود و در اواخر عمر مجنون میشود.
کنیزک را روزها در حیاط خانه به درختی زنجیر میکردند مبادا کسی را گاز بگیرد یا سنگی آجری کوزهای در سر کسی بشکند.
کلاسها که تمام میشد در زیرگذر خیابان هزارجریب مقابل دانشگاه در کافهای جمع میشدیم برای استراحت گپ و گفت.
ما عمرانی بودیم ولی چندتایی اهل کتاب و ادبیات همدیگر را پیدا کرده بودیم و مصاحبت داشتیم.
اولین بار پیرمرد سفیدپوش را همانجا دیدیم.
موهای سفیدش را از پشت بسته بود، سیگار و فندکش را در جیبهای مخصوص جلیقهای گذاشته بود که نسبت به سنش مدرن بنظر میآمد.
بدون اینکه مزاحم افراد باشه بهشون توجه داشت این کار آسانی نیست و تجربه میخواهد.
نفهمیدم سر بحث چطور باز شد و خلاصه فهمیدم که نقاش و مینیاتوریسته و فهمید که ساز میزنم.
یه آدم واقعی و قدیمی اصفهانی بود اهل پایین دروازه احمدآباد، با پدری که خطاط است و شاعر.
تک فرزندی از خانواده که هرگز ازدواج نکرده بود.
تعریف میکرد که طبق رسم قدیم کنیزی سیاه در خانه داشتهاند کنیزی که ایرانی نبود و در اواخر عمر مجنون میشود.
کنیزک را روزها در حیاط خانه به درختی زنجیر میکردند مبادا کسی را گاز بگیرد یا سنگی آجری کوزهای در سر کسی بشکند.
در اصفهان به این خدمتکاران که از خارج میآوردند ملوک میگفتند.
ملوک زنجیری اما منوچهر را دوست داشت و تنها کسی که جرات داشت برود روی پایش بنشیند و به اتفاقات حیاط خانه چشم بدوزد منوچهر پنج ساله بود بود.
منوچهرِ شصت ساله در کافه زیرگذر دانشگاه از هر دری چیزی برای گفتن داشت.
از «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست تا خاطرات شخصیاش با بهروز وثوقی و جلیل شهناز.
هدایت را خوب خوانده بود و نقاشی برایش ممر درآمد و اسبابِ بازی و سرگرمی بود.
اگر میگفتیم چرا نمایشگاه نمیگذاری با کمی خجالت میگفت اینکارها مال بچههاست.
روی استخوانهای پهن قلم شتر نقاشی میکشید، مثلا کاروانی از شتر که دارد از مقابل بابارکنالدین رد میشود و برج مرداویج در حالیکه کوه صفه تا پل شهرستان در پرسپکتیو تصویر پیدا بود.
کارهایش را به مغازههای میدان شاه میفروخت و راضی نبود که کارهایش توسط بوتیکها به قیمت گزاف به توریستهای خارجی فروخته میشود.
قلمدانهایی به سبک آنچه در بوف کور مصوّر است هم کار میکرد.
آپارتمان کوچک منوچهر پروانه آنطرف خیابان پاتوق من و رفقا شده بود.
ما تشنه هنر و تجربه بودیم و کم پیدا میشد پیران هنر به جوانها بهای کافی بدهند و بلد باشند به زبان جوانان زندگی کنند.
معمولا دوست دارند در نقش استاد وارد شوند و از بالا به پایین با جوانها تبادل کنند. درسی دهند نصیحتی کنند و بادی در غبغب بیاندازند.
منوچهر اما همسن و همسنگ ما میشد، در آستانه نمیدانم و شاید میزیست و این ابتداییترین اصل یک ذهنِ باکره، پویا و قابل معاشرت است.
پس رفیق شدیم.
منوچهر دستگاههای موسیقی را به تفکیکِ گوشه میشناخت و به آواز میخواند.
یادم میآید کنسرت لباسخوانی را که اجرا کردیم پسندیده بود و بارها سیدی تصویری آنرا در حضور خودم پلی کرده و باهم دیده بودیم و راجع به آن حرف داشت که بزند.
توضیح میداد که بیشتر بفهم در آن بساط بازار و لباس و کهنه پیلهای که روی صحنه موسیقی راه انداختهام چه کردهام.
پیرمرد تنها بود و سیگار بارها دست و فرشش را سوزانده بود و با این ققنوس آتش عشقهای زندگیاش را بخاطر آورده و از یاد برده بود.
مشکلات روزمره زندگیش معمولا بدست جوانان همپالکیاش حل شده بود.
گاهی هم از سایر موزیسینها پیش من گله کرده بود که من را صاحب ارزش کرده باشد و من این را فهمیده بودم که مثلا فرد مورد نظر با منوچهر بدقولی کرده و برای همین مثلا میگفت فلانی در موسیقی به گرد پای تو هم نمیرسد.
#منوچهر_پروانه #نقاش #مینیاتور #بابک_رجبی
ملوک زنجیری اما منوچهر را دوست داشت و تنها کسی که جرات داشت برود روی پایش بنشیند و به اتفاقات حیاط خانه چشم بدوزد منوچهر پنج ساله بود بود.
منوچهرِ شصت ساله در کافه زیرگذر دانشگاه از هر دری چیزی برای گفتن داشت.
از «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست تا خاطرات شخصیاش با بهروز وثوقی و جلیل شهناز.
هدایت را خوب خوانده بود و نقاشی برایش ممر درآمد و اسبابِ بازی و سرگرمی بود.
اگر میگفتیم چرا نمایشگاه نمیگذاری با کمی خجالت میگفت اینکارها مال بچههاست.
روی استخوانهای پهن قلم شتر نقاشی میکشید، مثلا کاروانی از شتر که دارد از مقابل بابارکنالدین رد میشود و برج مرداویج در حالیکه کوه صفه تا پل شهرستان در پرسپکتیو تصویر پیدا بود.
کارهایش را به مغازههای میدان شاه میفروخت و راضی نبود که کارهایش توسط بوتیکها به قیمت گزاف به توریستهای خارجی فروخته میشود.
قلمدانهایی به سبک آنچه در بوف کور مصوّر است هم کار میکرد.
آپارتمان کوچک منوچهر پروانه آنطرف خیابان پاتوق من و رفقا شده بود.
ما تشنه هنر و تجربه بودیم و کم پیدا میشد پیران هنر به جوانها بهای کافی بدهند و بلد باشند به زبان جوانان زندگی کنند.
معمولا دوست دارند در نقش استاد وارد شوند و از بالا به پایین با جوانها تبادل کنند. درسی دهند نصیحتی کنند و بادی در غبغب بیاندازند.
منوچهر اما همسن و همسنگ ما میشد، در آستانه نمیدانم و شاید میزیست و این ابتداییترین اصل یک ذهنِ باکره، پویا و قابل معاشرت است.
پس رفیق شدیم.
منوچهر دستگاههای موسیقی را به تفکیکِ گوشه میشناخت و به آواز میخواند.
یادم میآید کنسرت لباسخوانی را که اجرا کردیم پسندیده بود و بارها سیدی تصویری آنرا در حضور خودم پلی کرده و باهم دیده بودیم و راجع به آن حرف داشت که بزند.
توضیح میداد که بیشتر بفهم در آن بساط بازار و لباس و کهنه پیلهای که روی صحنه موسیقی راه انداختهام چه کردهام.
پیرمرد تنها بود و سیگار بارها دست و فرشش را سوزانده بود و با این ققنوس آتش عشقهای زندگیاش را بخاطر آورده و از یاد برده بود.
مشکلات روزمره زندگیش معمولا بدست جوانان همپالکیاش حل شده بود.
گاهی هم از سایر موزیسینها پیش من گله کرده بود که من را صاحب ارزش کرده باشد و من این را فهمیده بودم که مثلا فرد مورد نظر با منوچهر بدقولی کرده و برای همین مثلا میگفت فلانی در موسیقی به گرد پای تو هم نمیرسد.
#منوچهر_پروانه #نقاش #مینیاتور #بابک_رجبی
معمولا دوست دارند در نقش استاد وارد شوند و از بالا به پایین با جوانها تبادل کنند. درسی دهند نصیحتی کنند و بادی در غبغب بیاندازند.
منوچهر اما همسن و همسنگ ما میشد، در آستانه نمیدانم و شاید میزیست و این ابتداییترین اصل یک ذهنِ باکره، پویا و قابل معاشرت است.
پس رفیق شدیم.
منوچهر دستگاههای موسیقی را به تفکیکِ گوشه میشناخت و به آواز میخواند.
یادم میآید کنسرت لباسخوانی را که اجرا کردیم پسندیده بود و بارها سیدی تصویری آنرا در حضور خودم پلی کرده و باهم دیده بودیم و راجع به آن حرف داشت که بزند.
توضیح میداد که بیشتر بفهم در آن بساط بازار و لباس و کهنه پیلهای که روی صحنه موسیقی راه انداختهام چه کردهام.
پیرمرد تنها بود و سیگار بارها دست و فرشش را سوزانده بود و با این ققنوس آتش عشقهای زندگیاش را بخاطر آورده و از یاد برده بود.
مشکلات روزمره زندگیش معمولا بدست جوانان همپالکیاش حل شده بود.
گاهی هم از سایر موزیسینها پیش من گله کرده بود که من را صاحب ارزش کرده باشد و من این را فهمیده بودم که مثلا فرد مورد نظر با منوچهر بدقولی کرده و برای همین مثلا میگفت فلانی در موسیقی به گرد پای تو هم نمیرسد.
پیرمرد هفتاد ساله با تنی لاغر و اندامی معوج از طوفانهای عادت و ترک عادت برگشته بود ولی با ما استخر هم میآمد و مسابقه هم میداد.
مبایل نداشت تلفنی قرار میگذاشتیم درب خانه را که باز میکرد میگفت سلام خوش آمدی و به آشپزخانه میرفت و به ادامه کارهای روزمرهاش میپرداخت، انگار نه انگار کسی آمده، اینطوری اثر زحمت حضور میهمان را کمرنگ میکرد.
پس از مهاجرت به فرنگ هنوز در تماس بودیم.
در طب سنتی و گیاهی سررشته داشت، مثلا برای سرطان مادربزرگم مخلوطی از دنبه و قلع تجویز کرده بود که به سرش ببندیم تا سرطان مغزش درمان شود.
انجام ندادیم و مادربزرگ دوماه بعد فوت شد.
پس از خبر درناک سرطان لوزالمعده پدر پیرمرد به طرفهالعینی به آشپزخانه رفت انقوزه و بومادران را قاطی کرد به پدر داد پدر شش ماه بعد فوت شد.
این آخرین دیدار من و منوچهر بود حالا یادم آمد تف....
در مکالمه تلفنی آخر بهم گفت:
دلدرد دارم و میترسم من هم طعمه سرطان باشم، قطع کرد برود دوش آبگرم بگیرد تا آرام شود.
چند ماه بعد هم پیامی از طرف نیما آمد که عکسی بود بر مزار پیرمرد.
آره عکس خودش بود ....
روزی را هم یادم آمد در کافه محمود علی گله دار مشغول کشیدن قلیان هکان بودیم که آقا محمود تعریف کرد
منوچهر پروانه در جوانی پرتره رفقایش را با چشم بسته میکشید، یعنی مدل را مینشاند روبرو، چشمهای خودش را با دستمال میبست و یا چراغ را خاموش میکرد و در تاریکی مطلق چهره دوستان را نقاشی میکرد.
در منزل منوچهر معمولا صدای موسیقی شوپن یا بتهوون و به ندرت ویوالدی طنین انداز بود.
این آواز در ابوعطا در بهار سال نود در منزل منوچهر پروانه توسط نیما فیلمبرداری و امروز توسط شهرام برایم ارسال شد.
#منوچهر_پروانه #بابک_رجبی #شهرام_احمدزاده #نیما_حاج_رسولیها
منوچهر اما همسن و همسنگ ما میشد، در آستانه نمیدانم و شاید میزیست و این ابتداییترین اصل یک ذهنِ باکره، پویا و قابل معاشرت است.
پس رفیق شدیم.
منوچهر دستگاههای موسیقی را به تفکیکِ گوشه میشناخت و به آواز میخواند.
یادم میآید کنسرت لباسخوانی را که اجرا کردیم پسندیده بود و بارها سیدی تصویری آنرا در حضور خودم پلی کرده و باهم دیده بودیم و راجع به آن حرف داشت که بزند.
توضیح میداد که بیشتر بفهم در آن بساط بازار و لباس و کهنه پیلهای که روی صحنه موسیقی راه انداختهام چه کردهام.
پیرمرد تنها بود و سیگار بارها دست و فرشش را سوزانده بود و با این ققنوس آتش عشقهای زندگیاش را بخاطر آورده و از یاد برده بود.
مشکلات روزمره زندگیش معمولا بدست جوانان همپالکیاش حل شده بود.
گاهی هم از سایر موزیسینها پیش من گله کرده بود که من را صاحب ارزش کرده باشد و من این را فهمیده بودم که مثلا فرد مورد نظر با منوچهر بدقولی کرده و برای همین مثلا میگفت فلانی در موسیقی به گرد پای تو هم نمیرسد.
پیرمرد هفتاد ساله با تنی لاغر و اندامی معوج از طوفانهای عادت و ترک عادت برگشته بود ولی با ما استخر هم میآمد و مسابقه هم میداد.
مبایل نداشت تلفنی قرار میگذاشتیم درب خانه را که باز میکرد میگفت سلام خوش آمدی و به آشپزخانه میرفت و به ادامه کارهای روزمرهاش میپرداخت، انگار نه انگار کسی آمده، اینطوری اثر زحمت حضور میهمان را کمرنگ میکرد.
پس از مهاجرت به فرنگ هنوز در تماس بودیم.
در طب سنتی و گیاهی سررشته داشت، مثلا برای سرطان مادربزرگم مخلوطی از دنبه و قلع تجویز کرده بود که به سرش ببندیم تا سرطان مغزش درمان شود.
انجام ندادیم و مادربزرگ دوماه بعد فوت شد.
پس از خبر درناک سرطان لوزالمعده پدر پیرمرد به طرفهالعینی به آشپزخانه رفت انقوزه و بومادران را قاطی کرد به پدر داد پدر شش ماه بعد فوت شد.
این آخرین دیدار من و منوچهر بود حالا یادم آمد تف....
در مکالمه تلفنی آخر بهم گفت:
دلدرد دارم و میترسم من هم طعمه سرطان باشم، قطع کرد برود دوش آبگرم بگیرد تا آرام شود.
چند ماه بعد هم پیامی از طرف نیما آمد که عکسی بود بر مزار پیرمرد.
آره عکس خودش بود ....
روزی را هم یادم آمد در کافه محمود علی گله دار مشغول کشیدن قلیان هکان بودیم که آقا محمود تعریف کرد
منوچهر پروانه در جوانی پرتره رفقایش را با چشم بسته میکشید، یعنی مدل را مینشاند روبرو، چشمهای خودش را با دستمال میبست و یا چراغ را خاموش میکرد و در تاریکی مطلق چهره دوستان را نقاشی میکرد.
در منزل منوچهر معمولا صدای موسیقی شوپن یا بتهوون و به ندرت ویوالدی طنین انداز بود.
این آواز در ابوعطا در بهار سال نود در منزل منوچهر پروانه توسط نیما فیلمبرداری و امروز توسط شهرام برایم ارسال شد.
#منوچهر_پروانه #بابک_رجبی #شهرام_احمدزاده #نیما_حاج_رسولیها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ «حقوقِ معوقهی رباب خانوم»
مدافعِ حقِ زن
بین ما رو بهم نزن!
متاسفم که در جهانی زندگی میکنیم که پول، قدرت نظامی و پروپاگاندای تبلیغات ارزش کشورها را تعیین میکند.
جهانی که در آن تئوریهای مد شده غربی سرمشق خام و اغراق آمیزی از رفتار اجتماعی در کشورهای دیگر را رقم میزند.
به این فکر میکنم که موسیقی سنتی ظرفیت این را دارد که غیر از گل و بلبل و حزن و غمنامههای رمانتیک، به مسائل اجتماعی و متعهد نیز بپردازد.
تکهای از کنسرت گروه دسته مورچه دوسال پیش در سالن سیته انترناسیونال آرت پاریس.
تنبک: شیرین فلاحی
کمانچه: سروناز خدایاری
با تشکر از آنکه از کانادا به دیدن این کنسرت آمده بود بین تماشاچیان این فیلم را گرفت و برام ارسال کرد.
#یه_دسته_مورچه #پاریس #کنسرت_بابک_رجبی #شیرین_فلاحی #سرونازخدایاری
مدافعِ حقِ زن
بین ما رو بهم نزن!
متاسفم که در جهانی زندگی میکنیم که پول، قدرت نظامی و پروپاگاندای تبلیغات ارزش کشورها را تعیین میکند.
جهانی که در آن تئوریهای مد شده غربی سرمشق خام و اغراق آمیزی از رفتار اجتماعی در کشورهای دیگر را رقم میزند.
به این فکر میکنم که موسیقی سنتی ظرفیت این را دارد که غیر از گل و بلبل و حزن و غمنامههای رمانتیک، به مسائل اجتماعی و متعهد نیز بپردازد.
تکهای از کنسرت گروه دسته مورچه دوسال پیش در سالن سیته انترناسیونال آرت پاریس.
تنبک: شیرین فلاحی
کمانچه: سروناز خدایاری
با تشکر از آنکه از کانادا به دیدن این کنسرت آمده بود بین تماشاچیان این فیلم را گرفت و برام ارسال کرد.
#یه_دسته_مورچه #پاریس #کنسرت_بابک_رجبی #شیرین_فلاحی #سرونازخدایاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یلدا مبارک.
حالا که این کار وایرال شده گفتم خودم هم کاملشو بذارم.
در مورد پارودی یا نقیضه موزیکال قبلا خیلی نوشتهام و تعدادی پارودی هم با موسیقی خارجی، سنتی و پاپ ایرانی در کانال یوتوب از قدیم گذاشتهام.
نوروز کرونایی نود و نه با آرمان جان تجرد در استانبول.
@arman.standup
موزیکش تو یه استدیو با بچههای مشتی اصفهان در خیابان کاوه اصفهان سال نود و هشت ضبط شده بود اینجا پلی بک کردم.
@samanghavaam
#بابک_رجبی
#مایکل_جکسون
#پارودی_نقیضه
@gemtvhub
@gemtvoffical
#michaeljackson
#parody
#babakrajabi
حالا که این کار وایرال شده گفتم خودم هم کاملشو بذارم.
در مورد پارودی یا نقیضه موزیکال قبلا خیلی نوشتهام و تعدادی پارودی هم با موسیقی خارجی، سنتی و پاپ ایرانی در کانال یوتوب از قدیم گذاشتهام.
نوروز کرونایی نود و نه با آرمان جان تجرد در استانبول.
@arman.standup
موزیکش تو یه استدیو با بچههای مشتی اصفهان در خیابان کاوه اصفهان سال نود و هشت ضبط شده بود اینجا پلی بک کردم.
@samanghavaam
#بابک_رجبی
#مایکل_جکسون
#پارودی_نقیضه
@gemtvhub
@gemtvoffical
#michaeljackson
#parody
#babakrajabi