در انتهای شب؛ سیاست در پس زمینهی طلاق
#مهدی_شیرزاد نویسنده جوان و آتیه دار در کوته نوشتهای به نقد سریال در انتهای شب پرداخته است. شیرزاد که خود نویسنده سریالهای موفقی چون نوبت لیلی و راه بیپایان بوده است با ستایش از این سریال معتقد به این است که سریال آیدا پناهنده یکی از سیاسیترین سریالهای دهه های اخیر است. آنجا که پناهنده با هنرمندی هرچه تمام تر خُردشدن طبقه متوسط و اضمحلال زندگی آنها به واسطه سیاستهای نابخردانه حاکمیت را به تصویر میکشد. خواندن نقد شیرزاد خالی از لطف نیست، حتی برای آنها که علقهای به هنر سینما و تلویزیون ندارند.
https://bitly.cx/EFwc7
#مهدی_شیرزاد نویسنده جوان و آتیه دار در کوته نوشتهای به نقد سریال در انتهای شب پرداخته است. شیرزاد که خود نویسنده سریالهای موفقی چون نوبت لیلی و راه بیپایان بوده است با ستایش از این سریال معتقد به این است که سریال آیدا پناهنده یکی از سیاسیترین سریالهای دهه های اخیر است. آنجا که پناهنده با هنرمندی هرچه تمام تر خُردشدن طبقه متوسط و اضمحلال زندگی آنها به واسطه سیاستهای نابخردانه حاکمیت را به تصویر میکشد. خواندن نقد شیرزاد خالی از لطف نیست، حتی برای آنها که علقهای به هنر سینما و تلویزیون ندارند.
https://bitly.cx/EFwc7
Telegraph
در انتهای شب؛ سیاست در پس زمینهی طلاق
سالها پیش بعد از دیدن دوبارهی خانهی دوست کجاست، از خودم پرسیدم چرا هیچ وقت کسی به لایههای اجتماعی و سیاسی این فیلم نپرداختهاست. مگر میشود از آن صحنه گذشت که پدربزرگ به بچه «دستور» میدهد برود برایش سیگار بیاورد؟ چه تفسیری میشود از آن صحنه کرد غیر از…
شاملو، آنچنان که بود...
دوم امرداد سالروز درگذشت شاملواست. به تحقیق میتوان وی را یکی ازاستوانههای شعر معاصر دانست. درباره شعر وی سخنهای بسیار رفته است ولی درباب ابعاد دیگر شخصیتش کمترگفته و نوشتهاند.
شاملو سوادآکادمیک نداشت. زبان خارجی را هم بلدنبود. ولی چند دفتر شعر با کمک دیکسیونر و همچنین طبع و ذوق خویش ترجمه کرد. درباب ادبیات قدیم بیاطلاع بود. سوادی درعلم سیاست نداشت ولی همیشه درباب آن سخن میراند. تصحیحی ازدیوان حافظ منتشر کرد که به گفته علمای ادبیات، تصحیح شاملو و دیدش به حافظ همانقدر معتبراست که دید مطهری به حافظ. درکنار شاعری به شغل روزنامهنگاری میپرداخت که معروفترینش سردبیری کتاب جمعه بود. گهگاه نظرات جنجالی درباره موضوعات مختلف میداد. گویی عاشق جاروجنجال بود. درباب شاهنامه اظهارلحیه کرد که بلبشویی راه انداخت. سخنانش درباره شاهنامه نعل به نعل سخنان علی حصوری بود، ولی به صورت مبتذل شده آن. سرهمین سخنان سالها اخوان باوی قهربود. درباره موسیقی سنتی هم سخنرانی جنجالی کرد. درهمین رابطه شفیعی معتقد است:" پنجاه تا شصت درصد شخصیتش ربطی به شعر ندارد. این شهرت و اعتبار نتیجه پنجاه شصت سال حضور مستمر در روزنامهها است. مدتی حزب توده او را بزرگ میکرد، بعد سلطنتطلبها، بعد چریکها، حالا هم همه ناراضیان از اوضاع کنونی." پیش از انقلاب، ژست مخالف سیاسی به خود میگرفت و حتی برای چند تروریست شعر سرود واز خفقان گله میکرد ولی به وقتش بر دستان ملکه بوسه میزد و خرج سفر درمانیاش را از نخست وزیر وقت، هویدا دریافت مینمود. پس از انقلاب هم چند شعر او مورد توجه اپوزیسیون قرار گرفت و لقب شاعر آزادیخواه را پیشکشش کردند.
از نسل ادیبان و شاعرانی بود که به جای متفکران قوم نشستند و حضورشان در سیاست فاجعه به بار آورد، همان طور که توکویل پیش بینی کرده بود! شاگردی تربیت نکرد و جز خیل بیشمار مرید و عاشق سینه چاک کسی را به عرصه ادبیات ایرانزمین معرفی ننمود. به قول اخوان خودش خوب بود ولی تالیهای فاسدی داشت. نادرپور درمصاحبه با صدرالدین الهی میگوید: او "تبلیغاتچی" بزرگی است که در کار شاعری استعدادی متوسط دارد و مایه شهرت او، گذشته از شعبده بازیهای سیاسی و اشعار فولکلوریکش، توفیق نسبی در سرودن قطعات کوتاهی است که ندرتا موزون و غالبا منثور بوده. به قول قائد بزرگترین مشکل شاملو عدم بازنشسته کردن خویش در وقت مناسب بود! همین مسئله باعث شد که در اواخر عمر به مهمل گویی دچار شود. چه درباب شاهنامه، چه درباره موسیقی ایرانی!
به هر روی، یادش گرامی.
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
دوم امرداد سالروز درگذشت شاملواست. به تحقیق میتوان وی را یکی ازاستوانههای شعر معاصر دانست. درباره شعر وی سخنهای بسیار رفته است ولی درباب ابعاد دیگر شخصیتش کمترگفته و نوشتهاند.
شاملو سوادآکادمیک نداشت. زبان خارجی را هم بلدنبود. ولی چند دفتر شعر با کمک دیکسیونر و همچنین طبع و ذوق خویش ترجمه کرد. درباب ادبیات قدیم بیاطلاع بود. سوادی درعلم سیاست نداشت ولی همیشه درباب آن سخن میراند. تصحیحی ازدیوان حافظ منتشر کرد که به گفته علمای ادبیات، تصحیح شاملو و دیدش به حافظ همانقدر معتبراست که دید مطهری به حافظ. درکنار شاعری به شغل روزنامهنگاری میپرداخت که معروفترینش سردبیری کتاب جمعه بود. گهگاه نظرات جنجالی درباره موضوعات مختلف میداد. گویی عاشق جاروجنجال بود. درباب شاهنامه اظهارلحیه کرد که بلبشویی راه انداخت. سخنانش درباره شاهنامه نعل به نعل سخنان علی حصوری بود، ولی به صورت مبتذل شده آن. سرهمین سخنان سالها اخوان باوی قهربود. درباره موسیقی سنتی هم سخنرانی جنجالی کرد. درهمین رابطه شفیعی معتقد است:" پنجاه تا شصت درصد شخصیتش ربطی به شعر ندارد. این شهرت و اعتبار نتیجه پنجاه شصت سال حضور مستمر در روزنامهها است. مدتی حزب توده او را بزرگ میکرد، بعد سلطنتطلبها، بعد چریکها، حالا هم همه ناراضیان از اوضاع کنونی." پیش از انقلاب، ژست مخالف سیاسی به خود میگرفت و حتی برای چند تروریست شعر سرود واز خفقان گله میکرد ولی به وقتش بر دستان ملکه بوسه میزد و خرج سفر درمانیاش را از نخست وزیر وقت، هویدا دریافت مینمود. پس از انقلاب هم چند شعر او مورد توجه اپوزیسیون قرار گرفت و لقب شاعر آزادیخواه را پیشکشش کردند.
از نسل ادیبان و شاعرانی بود که به جای متفکران قوم نشستند و حضورشان در سیاست فاجعه به بار آورد، همان طور که توکویل پیش بینی کرده بود! شاگردی تربیت نکرد و جز خیل بیشمار مرید و عاشق سینه چاک کسی را به عرصه ادبیات ایرانزمین معرفی ننمود. به قول اخوان خودش خوب بود ولی تالیهای فاسدی داشت. نادرپور درمصاحبه با صدرالدین الهی میگوید: او "تبلیغاتچی" بزرگی است که در کار شاعری استعدادی متوسط دارد و مایه شهرت او، گذشته از شعبده بازیهای سیاسی و اشعار فولکلوریکش، توفیق نسبی در سرودن قطعات کوتاهی است که ندرتا موزون و غالبا منثور بوده. به قول قائد بزرگترین مشکل شاملو عدم بازنشسته کردن خویش در وقت مناسب بود! همین مسئله باعث شد که در اواخر عمر به مهمل گویی دچار شود. چه درباب شاهنامه، چه درباره موسیقی ایرانی!
به هر روی، یادش گرامی.
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
🃏تبدیلشدن به یک نقش نمایشی برای دورکردن زنان از قدرت: ریاست سازمان حفاظت محیطزیست
کشور ما سالهاست که درگیر مشکلات و مسایل محیطزیست و تغییر اقلیم است و این روند سال به سال بدتر میشود. دلیل اصلی این موضوع نوع حکمرانی غلط سرزمینی و نگاه فانتزی و غیرمسئولانه حکمران به موضوعات محیطزیست و تغییر اقلیم است.
این نگاه موجب شدهاست که محیطزیست با وضعیت بسیار شکننده روبرو شود و از محیطزیست برای بهحاشیهبردن موضوع حساس وجود زنان در بدنه اصلی و بالایی تصمیمگیری در کشور سواستفاده شود.
وجود زنان در بدنه بالایی تصمیمگیری کشور مشکلی بود که در کشور ما از سال ۵۷ به بعد با روی کارآمدن جمهوری اسلامی برای بدنه حاکمیت ایجاد شد و بهعلت نگاه ایدئولوژیک اسلامی به موضوع زنان بهنظر قابل حل نمیبود.
تا اینکه در سال ۱۳۷۶ با رویکارآمدن اصلاحطلبان، یک سیاست تحریف تعریف ریاست یک سازمان با بازیچه قراردادن محیطزیست شروع شد که نتیجه آن وضعیت شکننده کنونی محیطزیست و همچنین به حاشیهبردن نیمی از جامعه (زنان) از بدنه اصلی و بالایی قدرت تصمیمگیری کشور با نام حل مشکل زنان در بدنه بالایی قدرت بود.
سیاست تحریف اینگونه پیش رفت که از محیطزیست - که یک موضوع سیاسی و مرتبط با سیاستگذاری هست - سیاستزدایی شد و زیر مجموعه موضوعات فرهنگی و اجتماعی قرار داده شد. این درحالیاست که محیطزیست و حفاظت از آن نقش اصلی و کلیدی در برنامهها و سیاستگذاریهای توسعه و بهطور کلی نقش محوری در حکمرانی دارد.
حال که از محیطزیست سیاستزدایی صورت گرفت و عملا محیطزیست از بدنه بالایی قدرت حذف و نگاه به آن فانتزی شد، با به حاشیهرفتن و دخالتنداشتن محیطزیست در بدنه بالایی تصمیمگیری قدرت، سپردن مسئولیت آن به یک زن هم میتواند فشارها از روی بدنه اصلی قدرت برای دخالتندادن زنان در تصمیمگیریهای بالایی قدرت برداشته شود و هم میتواند حقخواهی و صدای نیمی از جامعه را برای سهم بیشتر در قدرت را خاموش کند.
به این ترتیب، وجود زنان در بدنه بالایی تصمیمگیری و قدرت فقط معطوف به ریاست سازمان محیطزیست شدهاست و این «نقش نمایشی» رئیس سازمان حفاظت از محیطزیست برای به حاشیهبردن حقخواهی آنها بیشتر سهمش برای زنان سند خورد.
این درحالیست که با درنظرگرفتن شایستهسالاری برای کل جامعه، زنانی در کشور داریم که نهتنها شایسته مدیریت بر یک سازمان محیطزیست قدرتمند هستند، بلکه شایسته وزیرشدن را در همه وزارتخانهها دارند ولی عملا با تعریف این نقش نمایشی، زنان بهاجبار به حاشیه کشانده شدند و محیطزیست قربانی شد.
⁉️چرا با شایستهسالاری ریاست وزارتخانههای نفت، خارجه، کشور، اقتصاد، صمت، ارتباطات، نیرو،راه و شهرسازی و یا بیش از چند وزارتخانه و یا حتی معاون اولی رییسجمهور به زنان داده نمیشود؟
👈 با نگاه به برنامه شورای راهبردی دولت چهاردهم و همچنین اعضای کارگروهها برای انتخاب وزرا و رئیس سازمانها، بیشازبیش میتوان به مفهوم «نقش نمایشی» ریاست سازمان محیطزیست در دولت چهاردهم پی برد.
⬅️ تبدیلشدن به «نقش نمایشی» برای ریاست سازمان حفاظت از محیطزیست برای زنان و این بازی سیاسی که در حکمرانی کشور به راه افتادهاست باعث شده که سازمان محیطزیست بیشازپیش ضعیف شود، شایستهسالاری در سازمان محیطزیست و سایر سازمانها و وزارتخانهها برای همه جامعه کاملا به حاشیه برود، و زنان شایسته از بدنه بالایی تصمیمگیری و قدرت کنار گذاشته شوند.
#محمودرضا_مومنی
متخصص آلودگی هوا و تغییر اقلیم
@ayarenaghd
#نقش_نمایشی
#رئیس_سازمان_محیطزیست
کشور ما سالهاست که درگیر مشکلات و مسایل محیطزیست و تغییر اقلیم است و این روند سال به سال بدتر میشود. دلیل اصلی این موضوع نوع حکمرانی غلط سرزمینی و نگاه فانتزی و غیرمسئولانه حکمران به موضوعات محیطزیست و تغییر اقلیم است.
این نگاه موجب شدهاست که محیطزیست با وضعیت بسیار شکننده روبرو شود و از محیطزیست برای بهحاشیهبردن موضوع حساس وجود زنان در بدنه اصلی و بالایی تصمیمگیری در کشور سواستفاده شود.
وجود زنان در بدنه بالایی تصمیمگیری کشور مشکلی بود که در کشور ما از سال ۵۷ به بعد با روی کارآمدن جمهوری اسلامی برای بدنه حاکمیت ایجاد شد و بهعلت نگاه ایدئولوژیک اسلامی به موضوع زنان بهنظر قابل حل نمیبود.
تا اینکه در سال ۱۳۷۶ با رویکارآمدن اصلاحطلبان، یک سیاست تحریف تعریف ریاست یک سازمان با بازیچه قراردادن محیطزیست شروع شد که نتیجه آن وضعیت شکننده کنونی محیطزیست و همچنین به حاشیهبردن نیمی از جامعه (زنان) از بدنه اصلی و بالایی قدرت تصمیمگیری کشور با نام حل مشکل زنان در بدنه بالایی قدرت بود.
سیاست تحریف اینگونه پیش رفت که از محیطزیست - که یک موضوع سیاسی و مرتبط با سیاستگذاری هست - سیاستزدایی شد و زیر مجموعه موضوعات فرهنگی و اجتماعی قرار داده شد. این درحالیاست که محیطزیست و حفاظت از آن نقش اصلی و کلیدی در برنامهها و سیاستگذاریهای توسعه و بهطور کلی نقش محوری در حکمرانی دارد.
حال که از محیطزیست سیاستزدایی صورت گرفت و عملا محیطزیست از بدنه بالایی قدرت حذف و نگاه به آن فانتزی شد، با به حاشیهرفتن و دخالتنداشتن محیطزیست در بدنه بالایی تصمیمگیری قدرت، سپردن مسئولیت آن به یک زن هم میتواند فشارها از روی بدنه اصلی قدرت برای دخالتندادن زنان در تصمیمگیریهای بالایی قدرت برداشته شود و هم میتواند حقخواهی و صدای نیمی از جامعه را برای سهم بیشتر در قدرت را خاموش کند.
به این ترتیب، وجود زنان در بدنه بالایی تصمیمگیری و قدرت فقط معطوف به ریاست سازمان محیطزیست شدهاست و این «نقش نمایشی» رئیس سازمان حفاظت از محیطزیست برای به حاشیهبردن حقخواهی آنها بیشتر سهمش برای زنان سند خورد.
این درحالیست که با درنظرگرفتن شایستهسالاری برای کل جامعه، زنانی در کشور داریم که نهتنها شایسته مدیریت بر یک سازمان محیطزیست قدرتمند هستند، بلکه شایسته وزیرشدن را در همه وزارتخانهها دارند ولی عملا با تعریف این نقش نمایشی، زنان بهاجبار به حاشیه کشانده شدند و محیطزیست قربانی شد.
⁉️چرا با شایستهسالاری ریاست وزارتخانههای نفت، خارجه، کشور، اقتصاد، صمت، ارتباطات، نیرو،راه و شهرسازی و یا بیش از چند وزارتخانه و یا حتی معاون اولی رییسجمهور به زنان داده نمیشود؟
👈 با نگاه به برنامه شورای راهبردی دولت چهاردهم و همچنین اعضای کارگروهها برای انتخاب وزرا و رئیس سازمانها، بیشازبیش میتوان به مفهوم «نقش نمایشی» ریاست سازمان محیطزیست در دولت چهاردهم پی برد.
⬅️ تبدیلشدن به «نقش نمایشی» برای ریاست سازمان حفاظت از محیطزیست برای زنان و این بازی سیاسی که در حکمرانی کشور به راه افتادهاست باعث شده که سازمان محیطزیست بیشازپیش ضعیف شود، شایستهسالاری در سازمان محیطزیست و سایر سازمانها و وزارتخانهها برای همه جامعه کاملا به حاشیه برود، و زنان شایسته از بدنه بالایی تصمیمگیری و قدرت کنار گذاشته شوند.
#محمودرضا_مومنی
متخصص آلودگی هوا و تغییر اقلیم
@ayarenaghd
#نقش_نمایشی
#رئیس_سازمان_محیطزیست
نعشی که بر گرده ملت سنگینی میکند!
امروز سالروز به دار آویخته شدن شیخ فضل الله نوری است. یکی از مخالفان قسم خورده مشروطیت که جد و جهد فراوان نمود برای نابودی آن. پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان به خانه وی ریختند و شیخ را بازداشت و چند روز بعد به دار آویختند. این عمل مورد تایید اکثریت مطلق روشنفکران آن زمان بود. عارف بیست روز پس از این حادثه کنسرتی برگزار کرد و این شعر را به مناسبت به دار آویختن شیخ خواند:
به صوفیان خرابات مژده ده امروز
که شیخ شهر حریفان ز اعتبار افتاد
ایرج میرزا هم زمانی که شیخ برای برهم زدن اسباب مشروطیت به قم رفته بود هجویهای برای وی سرود:
حجت الاسلام کتک میزند
بر سر و مغزت دگنک میزند.
حالا در حضرت عبدالعظیم
شیخ دارد دوز و کلک میزند
إن شاء الله دو روز دگر
خیمه از آنجا به درک میزند
روزنامه حبل المتین هم در دفاع از اعدام شیخ نوشت: «اذا فسدَ العالِمُ فسدَ العالم» . همینطور نسیم شمال برای وی سرود:
دشمن فرقه احرار منم
قاتل زمرۀ ابرار منم
شیخ فضل الله سمسار منم
دین فروشنده به بازار منم
اما پس از قریب نیم قرن و با چرخشی در گفتار روشنفکران، شیخ از شخصیتی منفور تبدیل به اسطورهای برای بخشی از روشنفکران شد. جلال آل احمد درباره وی نوشت: از روز اعدام مرجع شهید شیخ فضل الله نوری بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت، افراشته شد. پس از انقلاب هم که شیخ جایگاه رفیعی پیدا کرد و اندیشههایش را گرامی داشتند و اسمش را معزز. شیخ مخالف تام و تمام مشروطیت بود. با مدارس سبک جدید عناد میورزید و آن را مصداق کفر میدانست. برابری را مخالف اسلام میدانست و درباره آزادی معتقد بود: اگر از من میشنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد!
شیخ معاملهگر خوبی هم بود.یحیی دولت آبادی میگوید شیخ قبرستان مسلمین را که زمین وقفی بود به روسها به مبلغ کلان ۷۰۰ تومان فروخت. زمانی که منافعش اقتضا میکرد همگام با مشروطهخواهان شد و در استبداد صغیر حکم به تکفیر و قتل آنها داد. اگرچه مشهور است که فرزند شیخ در اعدام وی سهمی داشته ولی نوادگان وی هر کدام به راهی رفتند. سیدحسین نصر تبدیل به تئوریسین سنت گرایان شد و مخالف قسم خورده مدرنیته، نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده شد و نوکر شوروی و رامین جهانبگلو هم ژورنالیستی فلسفه خوانده شد. اما میراث شیخ، نفی مشروطیت وحکومت قانون، هنوز بر گرده ملت ایران سنگینی میکند!
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
امروز سالروز به دار آویخته شدن شیخ فضل الله نوری است. یکی از مخالفان قسم خورده مشروطیت که جد و جهد فراوان نمود برای نابودی آن. پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان به خانه وی ریختند و شیخ را بازداشت و چند روز بعد به دار آویختند. این عمل مورد تایید اکثریت مطلق روشنفکران آن زمان بود. عارف بیست روز پس از این حادثه کنسرتی برگزار کرد و این شعر را به مناسبت به دار آویختن شیخ خواند:
به صوفیان خرابات مژده ده امروز
که شیخ شهر حریفان ز اعتبار افتاد
ایرج میرزا هم زمانی که شیخ برای برهم زدن اسباب مشروطیت به قم رفته بود هجویهای برای وی سرود:
حجت الاسلام کتک میزند
بر سر و مغزت دگنک میزند.
حالا در حضرت عبدالعظیم
شیخ دارد دوز و کلک میزند
إن شاء الله دو روز دگر
خیمه از آنجا به درک میزند
روزنامه حبل المتین هم در دفاع از اعدام شیخ نوشت: «اذا فسدَ العالِمُ فسدَ العالم» . همینطور نسیم شمال برای وی سرود:
دشمن فرقه احرار منم
قاتل زمرۀ ابرار منم
شیخ فضل الله سمسار منم
دین فروشنده به بازار منم
اما پس از قریب نیم قرن و با چرخشی در گفتار روشنفکران، شیخ از شخصیتی منفور تبدیل به اسطورهای برای بخشی از روشنفکران شد. جلال آل احمد درباره وی نوشت: از روز اعدام مرجع شهید شیخ فضل الله نوری بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت، افراشته شد. پس از انقلاب هم که شیخ جایگاه رفیعی پیدا کرد و اندیشههایش را گرامی داشتند و اسمش را معزز. شیخ مخالف تام و تمام مشروطیت بود. با مدارس سبک جدید عناد میورزید و آن را مصداق کفر میدانست. برابری را مخالف اسلام میدانست و درباره آزادی معتقد بود: اگر از من میشنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد!
شیخ معاملهگر خوبی هم بود.یحیی دولت آبادی میگوید شیخ قبرستان مسلمین را که زمین وقفی بود به روسها به مبلغ کلان ۷۰۰ تومان فروخت. زمانی که منافعش اقتضا میکرد همگام با مشروطهخواهان شد و در استبداد صغیر حکم به تکفیر و قتل آنها داد. اگرچه مشهور است که فرزند شیخ در اعدام وی سهمی داشته ولی نوادگان وی هر کدام به راهی رفتند. سیدحسین نصر تبدیل به تئوریسین سنت گرایان شد و مخالف قسم خورده مدرنیته، نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده شد و نوکر شوروی و رامین جهانبگلو هم ژورنالیستی فلسفه خوانده شد. اما میراث شیخ، نفی مشروطیت وحکومت قانون، هنوز بر گرده ملت ایران سنگینی میکند!
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
📚 به بهانۀ انتشار کتاب «پدرسالار و سایر آثار سیاسی»
💠 یکی از مهمترین وجوه تفاوت سیاست در ایران و کشورهای بزرگ غربی به فقدان سنت های فکری در اولی و وجود آنها در دومی بازمی گردد. در واقع، اگر می بینیم که این کشورها بر نظم و مدار معینی پیش می روند، و سیاست هویت و معنابخش است، ریشه در همین سنت های فکری دارد. این سنت های فکری حکم درختان تناوری دارند، که هیچ علف هرزی نمیتواند به آنها صدمه بزند: چند صباحی جولان می دهند، اما با اولین باد از جا کنده می شوند.
💠 یکی از این سنت های فکری مهم که در ایران کاملا مغفول مانده، سنت فکری «پدرسالاری یا پدرسالارگرایی» است. اگرچه این سنت در سایر مناطق جهان نیز وجود داشته است، اما در اروپا بوده که صورت بندی شده و مبنای نظریه پردازی قرار گرفته است. این صورت بندی به ویژه طی سده های پانزدهم و شانزدهم و هفدهم انجام شد که علم سیاست برای تاسیس مبنایی جدید جدال سختی را پشت سر می گذاشت. درواقع، از درون همین جدال بود که علم سیاست مدرن پدیدار شد.
💠 این جدال از یک سو میان هواداران امت گرایان هوادار پاپ و ناسیونالیست ها بود، و از سوی دیگر، میان محافظه کاران و دموکرات ها. به عبارت دیگر، از یک سو نظم قدیم معنا و جایگاه خود را از دست داده بود، و از سوی دیگر نظم جدید هنوز استقرار نیافته بود. این امر باعث شده بود تا خطر «آنارشی» یا هرج و مرج در سطح جامعه افزایش یابد که نتیجه ای جز فروپاشی کشور به همراه نداشت.
💠 برخی متفکران بزرگ با درک این خطر مهلک کوشیدند تا در پرتو «مطلقه گرایی» به دفع مخاطرات امت گرایان و دموکرات ها بپردازند. آنان نه سر در آخور پاپ و امت گرایی داشتند و نه علاقه و توجهی به شعارهای پوپولیستی و عوام فریبانه دموکرات ها نشان می دادند. آنان میهن پرستانی بودند که ورای هر چیز به حفظ کشور و استقرار صلح در آن می اندیشیدند. مهم ترین این متفکران در این دوره مخاطره آمیز تامس هابز و سر رابرت فیلمر بودند که با انتشار رسائل مهمی کوشیدند با دفاع از سنت پادشاهی مطلقه از این دیالکتیک بین نظم و بی نظمی و یا بین آنارشی و ثبات رهایی یابند. در اینجا می کوشیم نگاهی اجمالی به کتاب فیلمر داشته باشیم.
💠 کتاب «پدرسالار و سایر آثار سیاسی» شامل کل مجموعه آثار سیاسی فیلمر است که برای اولین بار توسط دکتر علی اردستانی منتشر می شود. این کتاب را نشر نگاه معاصر در سال ۱۴۰۳ در ۴۹۲ صفحه روانه بازار کرده است. کتاب شامل یادداشت مترجم، مقدمۀ و یراستار، و ۷ رساله از سر رابرت است. مبنای ترجمه نسخه پیتر لسلت، دانشمند سیاسی شهیر انگلیسی، است، اما در کنار آن از نسخه دیگری، نسخه یوهان سامرویل، استفاده شده است که به گفته استاد نمونه کامل ویراستاری است.
💠 مترجم گرانقدر در یادداشت مهم خود به دلایل انتشار اثر، اهمیت فیلمر برای ایران، مشکلات ترجمه، و تفاوت های ترجمۀ اخیر با کتاب قبلی (یعنی، با کتاب «پدرسالار یا قدرت طبیعی شاهان که در سال 1396 خود ایشان منتشر کردند) می پردازد. همان طور که مترجم خاطرنشان می کند، کتاب حاضر کلا کتاب جدیدی است و حتی خود متن پدرسالار هم بر اساس نسخه لسلت از نو ترجمه شده است. بنابراین، کل کتاب جدید است.
💠 قسمت دوم کتاب به «مقدمۀ» مفصل ویراستار پرنفوذ کتاب اختصاص دارد، که شامل ۶ بخش است: زندگی نامه، استدلال فیلمر، پدرسالارگرایی در تفکر سده هفدهم: فیلمر و هم عصرانش، بازنشر آثار فیلمر: فیلمر، لاک، و لیبرالیسم، یادداشت کتاب شناختی، و کتاب شناسی.در هر کدام از این بخش ها پروفسور لسلت تمام نکات مربوط را به خوبی توضیح می دهد. او به خوبی نشان می دهد اساس استدلال فیلمر قوی تر از لاک است و لاک پاسخی برای آن نداشته است. ادامه 👇👇👇
💠 یکی از مهمترین وجوه تفاوت سیاست در ایران و کشورهای بزرگ غربی به فقدان سنت های فکری در اولی و وجود آنها در دومی بازمی گردد. در واقع، اگر می بینیم که این کشورها بر نظم و مدار معینی پیش می روند، و سیاست هویت و معنابخش است، ریشه در همین سنت های فکری دارد. این سنت های فکری حکم درختان تناوری دارند، که هیچ علف هرزی نمیتواند به آنها صدمه بزند: چند صباحی جولان می دهند، اما با اولین باد از جا کنده می شوند.
💠 یکی از این سنت های فکری مهم که در ایران کاملا مغفول مانده، سنت فکری «پدرسالاری یا پدرسالارگرایی» است. اگرچه این سنت در سایر مناطق جهان نیز وجود داشته است، اما در اروپا بوده که صورت بندی شده و مبنای نظریه پردازی قرار گرفته است. این صورت بندی به ویژه طی سده های پانزدهم و شانزدهم و هفدهم انجام شد که علم سیاست برای تاسیس مبنایی جدید جدال سختی را پشت سر می گذاشت. درواقع، از درون همین جدال بود که علم سیاست مدرن پدیدار شد.
💠 این جدال از یک سو میان هواداران امت گرایان هوادار پاپ و ناسیونالیست ها بود، و از سوی دیگر، میان محافظه کاران و دموکرات ها. به عبارت دیگر، از یک سو نظم قدیم معنا و جایگاه خود را از دست داده بود، و از سوی دیگر نظم جدید هنوز استقرار نیافته بود. این امر باعث شده بود تا خطر «آنارشی» یا هرج و مرج در سطح جامعه افزایش یابد که نتیجه ای جز فروپاشی کشور به همراه نداشت.
💠 برخی متفکران بزرگ با درک این خطر مهلک کوشیدند تا در پرتو «مطلقه گرایی» به دفع مخاطرات امت گرایان و دموکرات ها بپردازند. آنان نه سر در آخور پاپ و امت گرایی داشتند و نه علاقه و توجهی به شعارهای پوپولیستی و عوام فریبانه دموکرات ها نشان می دادند. آنان میهن پرستانی بودند که ورای هر چیز به حفظ کشور و استقرار صلح در آن می اندیشیدند. مهم ترین این متفکران در این دوره مخاطره آمیز تامس هابز و سر رابرت فیلمر بودند که با انتشار رسائل مهمی کوشیدند با دفاع از سنت پادشاهی مطلقه از این دیالکتیک بین نظم و بی نظمی و یا بین آنارشی و ثبات رهایی یابند. در اینجا می کوشیم نگاهی اجمالی به کتاب فیلمر داشته باشیم.
💠 کتاب «پدرسالار و سایر آثار سیاسی» شامل کل مجموعه آثار سیاسی فیلمر است که برای اولین بار توسط دکتر علی اردستانی منتشر می شود. این کتاب را نشر نگاه معاصر در سال ۱۴۰۳ در ۴۹۲ صفحه روانه بازار کرده است. کتاب شامل یادداشت مترجم، مقدمۀ و یراستار، و ۷ رساله از سر رابرت است. مبنای ترجمه نسخه پیتر لسلت، دانشمند سیاسی شهیر انگلیسی، است، اما در کنار آن از نسخه دیگری، نسخه یوهان سامرویل، استفاده شده است که به گفته استاد نمونه کامل ویراستاری است.
💠 مترجم گرانقدر در یادداشت مهم خود به دلایل انتشار اثر، اهمیت فیلمر برای ایران، مشکلات ترجمه، و تفاوت های ترجمۀ اخیر با کتاب قبلی (یعنی، با کتاب «پدرسالار یا قدرت طبیعی شاهان که در سال 1396 خود ایشان منتشر کردند) می پردازد. همان طور که مترجم خاطرنشان می کند، کتاب حاضر کلا کتاب جدیدی است و حتی خود متن پدرسالار هم بر اساس نسخه لسلت از نو ترجمه شده است. بنابراین، کل کتاب جدید است.
💠 قسمت دوم کتاب به «مقدمۀ» مفصل ویراستار پرنفوذ کتاب اختصاص دارد، که شامل ۶ بخش است: زندگی نامه، استدلال فیلمر، پدرسالارگرایی در تفکر سده هفدهم: فیلمر و هم عصرانش، بازنشر آثار فیلمر: فیلمر، لاک، و لیبرالیسم، یادداشت کتاب شناختی، و کتاب شناسی.در هر کدام از این بخش ها پروفسور لسلت تمام نکات مربوط را به خوبی توضیح می دهد. او به خوبی نشان می دهد اساس استدلال فیلمر قوی تر از لاک است و لاک پاسخی برای آن نداشته است. ادامه 👇👇👇
💠 قسمت سوم کتاب که بخش اصلی آن نیز است، شامل ۷ رساله از سر رابرت است. این رسائل به ترتیب عبارتند از : پدرسالار، مالکان آزاد، اشکال حکومت، دستورالعملها، خاستگاه حکومت، آنارشی پادشاهی محدود یا مختلط، و ضرورت قدرت مطلقه شاهان. هر کدام از این رسائل به نوعی مفهوم مرکزی فیلمر توضیح میدهند: پدرسالارگرایی. اساس حرف فیلمر در تمام این رسائل این است که خاستگاه قدرت سیاسی در قدرت پدر بوده است که با خلقت حضرت آدم شروع می شود، و کل انسانهای بعدی باید تابع همین اولین انسان باشند. استنتاج مهمی که او از این فروض خود می کند این است که تنها یک شکل واقعی حکومت وجود دارد و آن هم پادشاهی است و تمام اشکال دیگر حکومت به نوعی غصب حکومت است. نهاد پادشاهی نهادی الاهی است که خداوند همواره از طریق آن حکومت کرده است.
💠 قسمت چهارم کتاب که مهمترین قسمت آن نیز است، به رسالۀ پدرسالار اختصاص دارد. این رساله که مهم ترین رساله است و حاوی نقطه نظرات فیلمر است،خود شامل ۳۲ فصل است و لسلت آن را روی نسخهای کاملا متمایز از نسخ قبلی منتشر میسازد.
💠 قسمت پنجم کتاب به رساله مالکان آزاد مربوط می شود، این رساله در واقع توضیح و تکمیل پنج فصل آخر رساله پدرسالار است و از همین رو، شباهتهای زیادی میان آنها وجود دارد.
💠 قسمت ششم کتاب به رساله اشکال اختصاص دارد که به همان اندازه رساله پدرسالار مهم است. این رساله شرح و تفسیری بر اظهارات و گفتههای مربوط به ارسطو در رساله پدرسالار است که در فصول نهم،یازدهم، پانزدهم، و دوازدهم آمده است. در واقع، فیلمر در این رساله تفسیری پدرسالارانه از ارسطو ارائه می کند. فیلمر در این رساله تسلط خود را بر آرا و نظرات ارسطو نشان می دهد.
💠 بخش هفتم کتاب از آن رسالۀ «دستورالعمل ها» است که جمعبندی و تلخیصی جداگانه از امر پدرسالارانه است . لاک از این رساله به طور وسیعی استفاده میکند.
💠 بخش هشتم کتاب به رسالۀ «درباره خاستگاه حکومت» می پردازد که شامل سه بخش است. در بخش اول فیلمر به بررسی و نقد موجز کتاب لویاتان هابز می پردازد و این به احتمال زیاد اولین نقد بر هابز است. در این رساله فیلمر به صراحت موافقتش را با هابز اعلام می کند. بخش دوم به بررسی و نقد کتاب «بر ضد سالماسیوس» جان میلتون می پردازد. به نظر عده ای این اثر تنها تجزیه و تحلیل بی طرفانه از استدلال های سیاسی میلتون است. بخش سوم نیز به نقد و بررسی کتاب مهم هوگو گروتیوس، درباره حقوق جنگ وصلح اختصاص دارد.
💠 بخش نهم کتاب به رسالۀ بسیار مهم «آنارشی» مربوط می شود. این رساله به یکی از مهم ترین مسائل سیاسی می پردازد: الزام و تعهد سیاسی. در اینجا فیلمر به کسانی می تازد که می کوشند پادشاهی را محدود کنند و یا دیگران را در آن مخلوط کنند و پادشاهی مختلط را به وجود آورند. او با اشاره به اینکه ماکیاوللی هیچگاه نامی از پادشاهی مختلط نبرده است، به آرای فیلیپ هانتون، تواناترین مدافع آرمان پارلمانتریسم و همچنین پیشگوی لاک، حمله می کند.
💠 بخش آخر کتاب نیز رساله «ضرورت قدرت مطلقه تمام شاهان» است که در واقع ترجمۀ بخش هایی از کتاب «جمهور» ژان بدن است، و این احتمالا اولین ترجمه از این دست در جهان انگلیسی زبان بوده است. همچنین، این اثر می تواند میزان آشنایی فیلمر با آرای ژان بدن و منبع نظرات او را نشان دهد.
B2n.ir/j92927
@ayarenaghd
@ardestanialiii
💠 قسمت چهارم کتاب که مهمترین قسمت آن نیز است، به رسالۀ پدرسالار اختصاص دارد. این رساله که مهم ترین رساله است و حاوی نقطه نظرات فیلمر است،خود شامل ۳۲ فصل است و لسلت آن را روی نسخهای کاملا متمایز از نسخ قبلی منتشر میسازد.
💠 قسمت پنجم کتاب به رساله مالکان آزاد مربوط می شود، این رساله در واقع توضیح و تکمیل پنج فصل آخر رساله پدرسالار است و از همین رو، شباهتهای زیادی میان آنها وجود دارد.
💠 قسمت ششم کتاب به رساله اشکال اختصاص دارد که به همان اندازه رساله پدرسالار مهم است. این رساله شرح و تفسیری بر اظهارات و گفتههای مربوط به ارسطو در رساله پدرسالار است که در فصول نهم،یازدهم، پانزدهم، و دوازدهم آمده است. در واقع، فیلمر در این رساله تفسیری پدرسالارانه از ارسطو ارائه می کند. فیلمر در این رساله تسلط خود را بر آرا و نظرات ارسطو نشان می دهد.
💠 بخش هفتم کتاب از آن رسالۀ «دستورالعمل ها» است که جمعبندی و تلخیصی جداگانه از امر پدرسالارانه است . لاک از این رساله به طور وسیعی استفاده میکند.
💠 بخش هشتم کتاب به رسالۀ «درباره خاستگاه حکومت» می پردازد که شامل سه بخش است. در بخش اول فیلمر به بررسی و نقد موجز کتاب لویاتان هابز می پردازد و این به احتمال زیاد اولین نقد بر هابز است. در این رساله فیلمر به صراحت موافقتش را با هابز اعلام می کند. بخش دوم به بررسی و نقد کتاب «بر ضد سالماسیوس» جان میلتون می پردازد. به نظر عده ای این اثر تنها تجزیه و تحلیل بی طرفانه از استدلال های سیاسی میلتون است. بخش سوم نیز به نقد و بررسی کتاب مهم هوگو گروتیوس، درباره حقوق جنگ وصلح اختصاص دارد.
💠 بخش نهم کتاب به رسالۀ بسیار مهم «آنارشی» مربوط می شود. این رساله به یکی از مهم ترین مسائل سیاسی می پردازد: الزام و تعهد سیاسی. در اینجا فیلمر به کسانی می تازد که می کوشند پادشاهی را محدود کنند و یا دیگران را در آن مخلوط کنند و پادشاهی مختلط را به وجود آورند. او با اشاره به اینکه ماکیاوللی هیچگاه نامی از پادشاهی مختلط نبرده است، به آرای فیلیپ هانتون، تواناترین مدافع آرمان پارلمانتریسم و همچنین پیشگوی لاک، حمله می کند.
💠 بخش آخر کتاب نیز رساله «ضرورت قدرت مطلقه تمام شاهان» است که در واقع ترجمۀ بخش هایی از کتاب «جمهور» ژان بدن است، و این احتمالا اولین ترجمه از این دست در جهان انگلیسی زبان بوده است. همچنین، این اثر می تواند میزان آشنایی فیلمر با آرای ژان بدن و منبع نظرات او را نشان دهد.
B2n.ir/j92927
@ayarenaghd
@ardestanialiii
ذکری از حب وطن استاد دکتر خانلری:
خانلری چنان که می دانیم با آن همه خدماتش به فرهنگ ایران و زبان فارسی ، پس از انقلاب گرفتار زندان شد و پس از رهایی از زندان نیز تا دم مرگ هر چند گاه مأموران حکومتی به عنوانی به سراغش می رفتند و او را آسوده نمی گذاشتند. از سوی دیگر چنان که می دانید هنوز یکی دو سالی از برقراری حکومت اسلامی در ایران نگذشته بود که در خارج از کشور گروههای مختلف سیاسی به فعالیت علیه حکومت ایران پرداختند. هر یک از آنها برای نجات وطن طرحی ارائه میدادند و از جمله تاریخی را نیز برای براندازی حکومت و بازگشت به ایران اعلام می کردند. در آن هنگام یکی از همین گروههای فعال سیاسی که سالها کر و فری داشت و به حکومت مشروطه بر اساس قانون اساسی ۱۳۲٤ هـ.ق. (۱۹۰۶م) تاکید میکرد بی یک کلمه افزون یا کاست از نظر مآل اندیشی به این نتیجه رسیده بود که پس از براندازی حکومت فعلی، «شاه» مشروطه ای که قرار است در ایران سلطنت کند نه حکومت باید با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادب فارسی آشنایی داشته باشد زیرا جوانی که قسمت قابل توجهی از عمر خود را در خارج از وطنش گذرانیده است و گذشته ایران را مطلقاً نمی شناسد، نخواهد توانست بعنوان یک پادشاه ایده آل و آن چنان که سزاوار است بر ایران فردا سلطنت کند پس باید از هم اکنون ولو در کوتاه مدت - چاره ای اندیشید، و وی را با ایران و فرهنگ ایران آشنا ساخت حاصل این چاره اندیشیها به این جا رسیده بود که کسی بهتر از «دکتر خانلری نیست که به گونه ای ندیم و جلیس «شاه» فردای ایران باشد. آنان با خود گفته بودند دکتر خانلری که اینک از زندان آزاد شده است، به یقین در آرزوی خارج شدن از ایران است تا نفسی براحت بکشد. پس آن گروه سیاسی که در آن روزگار امکانات بسیار در اختیار داشت به وسیله ای با خانلری تماس گرفت با پیامی بدین مضمون که ما شما را براحتی از ایران به اروپا منتقل میکنیم، شما خواهید توانست همچنان در این جا به مطالعات و تحقیقات خود ادامه بدهید و در ضمن با «شاه» ایران فردا به صورتهای مختلف رفت و آمد داشته باشید. بدین مقصود که وی را در گفت وگوها و نشست و برخاستهای خود با ایران و گذشته ایران آشنا سازید. این پیشنهاد برای دانشمندی که پس از مدتی حبس آزاد شده و اموالش مصادره گردیده بود و آینده اش نیز کاملاً مبهم بود و معلوم نبود روز بعد چه بلایی بر سرش خواهد آمد، به عقیده بسیاری از افراد پیشنهادی جالب توجه بود. البته نویسنده این سطور نمی داند شخصی که در نظر داشتند استاد خانلری ساعاتی از اوقات خود را در خارج از ایران با او بگذراند اصولاً با این طرح موافق بوده است یا نه؟ ولی هنگامی که این پیام «کاملا عملی» به خانلری ابلاغ شد، پاسخ او به این دعوت کریمانه این بود که از ایران خارج نمی شوم.
وی همچنان در ایران ماند و در بحرانی ترین سالهای زندگانیش ثابت کرد که با پیمانی که سالها پیش با ایران و فرهنگ ایران بسته بود همچنان وفادار است:
.... اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم.... جان و دل چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمین خود بسته است. از اینهمه تعلق گستن کار آسانی نیست....
یادش به خیر باد.
استاد #جلال_متینی، مجله ایران شناسی.
@ayarenaghd
خانلری چنان که می دانیم با آن همه خدماتش به فرهنگ ایران و زبان فارسی ، پس از انقلاب گرفتار زندان شد و پس از رهایی از زندان نیز تا دم مرگ هر چند گاه مأموران حکومتی به عنوانی به سراغش می رفتند و او را آسوده نمی گذاشتند. از سوی دیگر چنان که می دانید هنوز یکی دو سالی از برقراری حکومت اسلامی در ایران نگذشته بود که در خارج از کشور گروههای مختلف سیاسی به فعالیت علیه حکومت ایران پرداختند. هر یک از آنها برای نجات وطن طرحی ارائه میدادند و از جمله تاریخی را نیز برای براندازی حکومت و بازگشت به ایران اعلام می کردند. در آن هنگام یکی از همین گروههای فعال سیاسی که سالها کر و فری داشت و به حکومت مشروطه بر اساس قانون اساسی ۱۳۲٤ هـ.ق. (۱۹۰۶م) تاکید میکرد بی یک کلمه افزون یا کاست از نظر مآل اندیشی به این نتیجه رسیده بود که پس از براندازی حکومت فعلی، «شاه» مشروطه ای که قرار است در ایران سلطنت کند نه حکومت باید با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادب فارسی آشنایی داشته باشد زیرا جوانی که قسمت قابل توجهی از عمر خود را در خارج از وطنش گذرانیده است و گذشته ایران را مطلقاً نمی شناسد، نخواهد توانست بعنوان یک پادشاه ایده آل و آن چنان که سزاوار است بر ایران فردا سلطنت کند پس باید از هم اکنون ولو در کوتاه مدت - چاره ای اندیشید، و وی را با ایران و فرهنگ ایران آشنا ساخت حاصل این چاره اندیشیها به این جا رسیده بود که کسی بهتر از «دکتر خانلری نیست که به گونه ای ندیم و جلیس «شاه» فردای ایران باشد. آنان با خود گفته بودند دکتر خانلری که اینک از زندان آزاد شده است، به یقین در آرزوی خارج شدن از ایران است تا نفسی براحت بکشد. پس آن گروه سیاسی که در آن روزگار امکانات بسیار در اختیار داشت به وسیله ای با خانلری تماس گرفت با پیامی بدین مضمون که ما شما را براحتی از ایران به اروپا منتقل میکنیم، شما خواهید توانست همچنان در این جا به مطالعات و تحقیقات خود ادامه بدهید و در ضمن با «شاه» ایران فردا به صورتهای مختلف رفت و آمد داشته باشید. بدین مقصود که وی را در گفت وگوها و نشست و برخاستهای خود با ایران و گذشته ایران آشنا سازید. این پیشنهاد برای دانشمندی که پس از مدتی حبس آزاد شده و اموالش مصادره گردیده بود و آینده اش نیز کاملاً مبهم بود و معلوم نبود روز بعد چه بلایی بر سرش خواهد آمد، به عقیده بسیاری از افراد پیشنهادی جالب توجه بود. البته نویسنده این سطور نمی داند شخصی که در نظر داشتند استاد خانلری ساعاتی از اوقات خود را در خارج از ایران با او بگذراند اصولاً با این طرح موافق بوده است یا نه؟ ولی هنگامی که این پیام «کاملا عملی» به خانلری ابلاغ شد، پاسخ او به این دعوت کریمانه این بود که از ایران خارج نمی شوم.
وی همچنان در ایران ماند و در بحرانی ترین سالهای زندگانیش ثابت کرد که با پیمانی که سالها پیش با ایران و فرهنگ ایران بسته بود همچنان وفادار است:
.... اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم.... جان و دل چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمین خود بسته است. از اینهمه تعلق گستن کار آسانی نیست....
یادش به خیر باد.
استاد #جلال_متینی، مجله ایران شناسی.
@ayarenaghd
خادمی فراموش شده.
سپهبد زاهدی یکی از رشیدترین وکاردانترین افسران ارتش ایران بود. در ۱۸ سالگی به نایب دومی رسید و در ۳۰ سالگی به دلیل رشادتهای فراوانش در سرکوب متجاسرین به عنوان جوان ترین سرتیپ ارتش ایران مفتخر شد. سرتیپ زاهدی نشان عالی ذوالفقار را که عالی ترین نشان قشونی بود به دلیل رشادتهای فراوانش از دستان سردارسپه دریافت نمود. زاهدی مسئول سرکوب شورش اسماعیل سمیتقو، میرزاکوچک خان و احسان الله خان و شیخ خزعل بود. زاهدی با رشادت فراوان شخصا شیخ خزعلی که مستظهر به پشتیبانی انگلیس بود را دستگیر و تحت الحفظ به تهران فرستاد. در قضیه گیلان پس از سرکوب متمردین، به تمام سربازان دستور داد که کوچکترین بدرفتاری با مردم منطقه نکنند و در سیاستی درخشان که سالها بعد درباره مصدق هم بکار برد، دستور عفو تمام یاغیان داد و مالیات های مردم منطقه را به مدت ۷ سال بخشود. رضاشاه به دلیل لیاقت زاهدی وی را حاکم گیلان کرد. درزمان زعامتش درگیلان، کتابخانه و قرائتخانه رشت را که هنوز دایر است، ایجاد کرد و همینطور دستور ایجاد یک مدرسه موسیقی به مدیریت ابوالحسن صبا و دعوت از کلنکل وزیری استاد سرشناس موسیقی ایرانی برای نظارت بر برنامههای آن داد و تئاترهای مختلف و کنسرتهای زیادی دراین شهر برگزار کرد که خشم علمای گیلان را برانگیخت و موجب برکناری وی شد. زاهدی زمانی رئیس شهربانی شد و راپرت های یومیه را کمکرد چرا که معتقد بود اکثرآنها پروندهسازی است و وجاهت قانونی ندارد." یک روز که سرتیپ زاهدی برای عرض گزارشهای جاری به حضور اعلیحضرت میرسد. رضاشاه بالحن گوشه داری میپرسد چه شده که از وقتی که شما به شهربانی آمده اید دیگر راپرتی از توطئه های داخلی وخارجی به ما نمیرسد مثل این که همه سر براه شده اند.سرتیپ زاهدی میگوید خیر قربان اغلب این گزارشها دروغ و ساختگی است. مثلا یکی از همین خبرچینها گزارش داده بود که من در پشت در اتاق سفیر انگلیس به مذاکرات سفیر با همکارش گوش میکردم و شنیدم که آنهاچنین و چنان گفتند کسی را که راپرت داده بود خواستم گفتم تو چه کاره هستی؟ :گفت دربان سفارت پرسیدم تو زبان خارجی میدانی؟ :گفت خیر فقط در حدود سلام و علیک و چند کلمه ،معمولی گفتم این حرفها را چگونه از پشت در اتاق سفیر شنیدی و فهمیدی؟ به دست و پا افتاد و گفت قربان به ما پول میدهند و میگویند هر چه شنیدید بنویسید. ما هم اینها را از خودمان میسازیم! من ( زاهدی) نمیخواستم خاطر مبارک را باگزارشهای دروغ و ساختگی مشوش کنم"
پس ازشهریور ۲۰ به دلیل کینه دیرینهای که از زاهدی داشتند توسط انگلیسها بازداشت و به تبعید به فلسطین فرستاده شد. در دولت اول مصدق وزیرکشور بود که استعفا داد. درچندماه آخر دولت مصدق مورد تعقیب قرار گرفت و بسیار اذیت و آزار دید از دولت مصدق. پس از ۲۸ مرداد و هنگامی که مصدق به فرمانداری نظامی آمد، زاهدی به رسم ادب به استقبالش رفت و مصدق گفت حال من اسیر در دستان شما هستم! زاهدی بلافاصله حرف مصدق را قطع و گفت شما مهمان ما هستید و دستور داد تمام امکانات دراختیار مصدق قرارگیرد و با نهایت احترام با وی برخورد شود. زاهدی با شاه بر سر برخورد بامصدق دچاراختلاف شد. معتقد بود که به مانند حادثه گیلان بایست عفو عمومی داد تا کشور دچار تفرقه نشود ولی شاه معتقد به برخورد بامصدق بود. زمان نظرات زاهدی را تایید نمود. به گفته داریوش همایون رضاشاه درحضور تنها کسی که اسلحه میبست زاهدی جوان بود! علاقه وافری به موسیقی ایرانی داشت و درهنگام عروسی پسرش با شهناز، درخواست کرد که مرضیه بخواند. فردی وطنپرست و بالیاقت بود. یادش گرامی
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
سپهبد زاهدی یکی از رشیدترین وکاردانترین افسران ارتش ایران بود. در ۱۸ سالگی به نایب دومی رسید و در ۳۰ سالگی به دلیل رشادتهای فراوانش در سرکوب متجاسرین به عنوان جوان ترین سرتیپ ارتش ایران مفتخر شد. سرتیپ زاهدی نشان عالی ذوالفقار را که عالی ترین نشان قشونی بود به دلیل رشادتهای فراوانش از دستان سردارسپه دریافت نمود. زاهدی مسئول سرکوب شورش اسماعیل سمیتقو، میرزاکوچک خان و احسان الله خان و شیخ خزعل بود. زاهدی با رشادت فراوان شخصا شیخ خزعلی که مستظهر به پشتیبانی انگلیس بود را دستگیر و تحت الحفظ به تهران فرستاد. در قضیه گیلان پس از سرکوب متمردین، به تمام سربازان دستور داد که کوچکترین بدرفتاری با مردم منطقه نکنند و در سیاستی درخشان که سالها بعد درباره مصدق هم بکار برد، دستور عفو تمام یاغیان داد و مالیات های مردم منطقه را به مدت ۷ سال بخشود. رضاشاه به دلیل لیاقت زاهدی وی را حاکم گیلان کرد. درزمان زعامتش درگیلان، کتابخانه و قرائتخانه رشت را که هنوز دایر است، ایجاد کرد و همینطور دستور ایجاد یک مدرسه موسیقی به مدیریت ابوالحسن صبا و دعوت از کلنکل وزیری استاد سرشناس موسیقی ایرانی برای نظارت بر برنامههای آن داد و تئاترهای مختلف و کنسرتهای زیادی دراین شهر برگزار کرد که خشم علمای گیلان را برانگیخت و موجب برکناری وی شد. زاهدی زمانی رئیس شهربانی شد و راپرت های یومیه را کمکرد چرا که معتقد بود اکثرآنها پروندهسازی است و وجاهت قانونی ندارد." یک روز که سرتیپ زاهدی برای عرض گزارشهای جاری به حضور اعلیحضرت میرسد. رضاشاه بالحن گوشه داری میپرسد چه شده که از وقتی که شما به شهربانی آمده اید دیگر راپرتی از توطئه های داخلی وخارجی به ما نمیرسد مثل این که همه سر براه شده اند.سرتیپ زاهدی میگوید خیر قربان اغلب این گزارشها دروغ و ساختگی است. مثلا یکی از همین خبرچینها گزارش داده بود که من در پشت در اتاق سفیر انگلیس به مذاکرات سفیر با همکارش گوش میکردم و شنیدم که آنهاچنین و چنان گفتند کسی را که راپرت داده بود خواستم گفتم تو چه کاره هستی؟ :گفت دربان سفارت پرسیدم تو زبان خارجی میدانی؟ :گفت خیر فقط در حدود سلام و علیک و چند کلمه ،معمولی گفتم این حرفها را چگونه از پشت در اتاق سفیر شنیدی و فهمیدی؟ به دست و پا افتاد و گفت قربان به ما پول میدهند و میگویند هر چه شنیدید بنویسید. ما هم اینها را از خودمان میسازیم! من ( زاهدی) نمیخواستم خاطر مبارک را باگزارشهای دروغ و ساختگی مشوش کنم"
پس ازشهریور ۲۰ به دلیل کینه دیرینهای که از زاهدی داشتند توسط انگلیسها بازداشت و به تبعید به فلسطین فرستاده شد. در دولت اول مصدق وزیرکشور بود که استعفا داد. درچندماه آخر دولت مصدق مورد تعقیب قرار گرفت و بسیار اذیت و آزار دید از دولت مصدق. پس از ۲۸ مرداد و هنگامی که مصدق به فرمانداری نظامی آمد، زاهدی به رسم ادب به استقبالش رفت و مصدق گفت حال من اسیر در دستان شما هستم! زاهدی بلافاصله حرف مصدق را قطع و گفت شما مهمان ما هستید و دستور داد تمام امکانات دراختیار مصدق قرارگیرد و با نهایت احترام با وی برخورد شود. زاهدی با شاه بر سر برخورد بامصدق دچاراختلاف شد. معتقد بود که به مانند حادثه گیلان بایست عفو عمومی داد تا کشور دچار تفرقه نشود ولی شاه معتقد به برخورد بامصدق بود. زمان نظرات زاهدی را تایید نمود. به گفته داریوش همایون رضاشاه درحضور تنها کسی که اسلحه میبست زاهدی جوان بود! علاقه وافری به موسیقی ایرانی داشت و درهنگام عروسی پسرش با شهناز، درخواست کرد که مرضیه بخواند. فردی وطنپرست و بالیاقت بود. یادش گرامی
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
سید ضیاءالدین طباطبایی،مدیر روزنامهی رعد در سال ۱۲۹۳ از کلیه "وزیران، رجال و بزرگان کشور و نمایندگان دول خارجی مقیم ایران" پرسید به نظر آنها راه اصلاح ای آن و آیندهی آن چیست؟ بخشی از پاسخ دکتر ساموئل جردن، بنیانگذار کالج البرز که منشا خدمات بسیاری در ایران شد، بسیار خواندنی است:
آقای مدیر محترم روزنامه ی رعد
ترقی هر ملت بسته به فداکاری آن ملت است و این مسئله از جمله ی اصول مسلمه ای است که جمله ی دانایان صحت آن را تصدیق دارند. در این سنوات اخیر از میان ملت ایران بسیاری حاضر بودهاند جان خود را در راه وطن خویش در میدان جنگ فدا نمایند لکن چیزی که علی الظاهر تا به حال وجوب آن را ملت ایران تمیز نداده اند این است که مقصود از فداکاری نه فداکاری موقتی است، بلکه فداکاری دائمی. وطن پرست حقیقی آن است که وجود خود را وقف مملکت خویش سازد و نه فقط در معرکه ی جنگ، بلکه
در تمام دوره ی زندگانی در راه وطن فداکاری نماید. بدبختانه در این چند سال کسانی که در موقع جنگ خدمات شایان کردهاند کمی بعد نام نیک خود
را برای منافع شخصی به باد داده متقبل خدمات دولتی و پلتیکی شدند، نه برای آنکه به وطن خویش خدمت کنند بلکه بدان مقصود که جیب خود را پر
سازند و این معنی باعث سلب اطمینان مردم از جمیع اشخاصی که دعوی وطن پرستی مینمایند گردید. جرئت و جلادت اگرچه در میدان جنگ مطلوب است ولی در موقع صلح و سلم بیشتر مطلوب میباشد جرئتی که در موقع صلح مطلوب است عبارت از این میباشد که انسان از جمیع منافع شخصی چشم بپوشد، اگر چه کسی نباشد که او را تمجید نماید و بر این فداکاری تحسین کند و اینگونه فداکاری نه فقط باید از اعاظم و اشراف و مردان سپاهی به منصهی ظهور برسد، بلکه باید این حس بزرگ از هر طبقه و
کلیه ی افراد جلوه گر گردد.
.....
دکتر جردن دومین مدرسه نوین ایران را، بعد از مدارس رشدیه، پایه گذاری کرد و قریب نیم قرن مدیریت آن را برعهده داشت و منشا خدمات بسیاری شد. در سال ۱۳۱۹ به دستور رضاشاه مقرر شد مدارس خارجی در اختیار وزارت فرهنگ ایران قرار گیرد و خارجیانی که در کار اداره کردن آنها بودند ایران را ترک کنند.
پس از دکتر جردن، چند تن چون لطفعلی صورتگر مدیریت مدرسه را به عهده گرفتند که توفیقی نداشتند و بالاخره دکتر مجتهدی به مدت سه دهه ریاست و مدیریت این مدرسه درخشان را عهده دار شد که شاگردان بسیاری تربیت نمود و نام نیکی از خود برجای گذاشت.
یاد خدمتگزاران ایران گرامی.
@ayarenaghd
آقای مدیر محترم روزنامه ی رعد
ترقی هر ملت بسته به فداکاری آن ملت است و این مسئله از جمله ی اصول مسلمه ای است که جمله ی دانایان صحت آن را تصدیق دارند. در این سنوات اخیر از میان ملت ایران بسیاری حاضر بودهاند جان خود را در راه وطن خویش در میدان جنگ فدا نمایند لکن چیزی که علی الظاهر تا به حال وجوب آن را ملت ایران تمیز نداده اند این است که مقصود از فداکاری نه فداکاری موقتی است، بلکه فداکاری دائمی. وطن پرست حقیقی آن است که وجود خود را وقف مملکت خویش سازد و نه فقط در معرکه ی جنگ، بلکه
در تمام دوره ی زندگانی در راه وطن فداکاری نماید. بدبختانه در این چند سال کسانی که در موقع جنگ خدمات شایان کردهاند کمی بعد نام نیک خود
را برای منافع شخصی به باد داده متقبل خدمات دولتی و پلتیکی شدند، نه برای آنکه به وطن خویش خدمت کنند بلکه بدان مقصود که جیب خود را پر
سازند و این معنی باعث سلب اطمینان مردم از جمیع اشخاصی که دعوی وطن پرستی مینمایند گردید. جرئت و جلادت اگرچه در میدان جنگ مطلوب است ولی در موقع صلح و سلم بیشتر مطلوب میباشد جرئتی که در موقع صلح مطلوب است عبارت از این میباشد که انسان از جمیع منافع شخصی چشم بپوشد، اگر چه کسی نباشد که او را تمجید نماید و بر این فداکاری تحسین کند و اینگونه فداکاری نه فقط باید از اعاظم و اشراف و مردان سپاهی به منصهی ظهور برسد، بلکه باید این حس بزرگ از هر طبقه و
کلیه ی افراد جلوه گر گردد.
.....
دکتر جردن دومین مدرسه نوین ایران را، بعد از مدارس رشدیه، پایه گذاری کرد و قریب نیم قرن مدیریت آن را برعهده داشت و منشا خدمات بسیاری شد. در سال ۱۳۱۹ به دستور رضاشاه مقرر شد مدارس خارجی در اختیار وزارت فرهنگ ایران قرار گیرد و خارجیانی که در کار اداره کردن آنها بودند ایران را ترک کنند.
پس از دکتر جردن، چند تن چون لطفعلی صورتگر مدیریت مدرسه را به عهده گرفتند که توفیقی نداشتند و بالاخره دکتر مجتهدی به مدت سه دهه ریاست و مدیریت این مدرسه درخشان را عهده دار شد که شاگردان بسیاری تربیت نمود و نام نیکی از خود برجای گذاشت.
یاد خدمتگزاران ایران گرامی.
@ayarenaghd
به مناسبت سالروز درگذشت استاد دکتر #ناتل_خانلری فرازهایی از نامه درخشان وی به پسرش را با شما مخاطبان به اشتراک میگذاریم. نامهای که سخنانش هنوز برای ما تازگی دارد:
" شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبردهام تا آنجا با خاطری آسودهتر به سر ببری. شاید مرا به بیهمتی متّصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم.
پدران تو، تا آنجا که خبر دارم، همه با کتاب و قلم سر و کار داشتهاند، یعنی از آن طایفه بودهاند که مأمورند میراث ذوق و اندیشهی گذشتگان را به آیندگان بسپارند. جان و دلِ چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمینِ خود بسته است. از اینهمه تعلق گسستن کار آسانی نیست.
اما شاید ماندنِ من سببی دیگر نیز داشته است. دشمن که «فساد» است، در این خانه مسکن دارد. من با او بسیار کوشیدهام. همهی خوشیهای زندگیام در سر این کار پیکار رفته است. او بارها از درِ آشتی درآمده و لبخندزنان در گوشم گفته است: بیا! بیا! که در این سفره آنچه خواهی، هست.
...
اینکه تو را به دیاری دیگر نبردهام، از این جهت بود که از تو چشم امیدی داشتم. میخواستم که این کینِ مرا از این دشمن بخواهی. کین من، کین همهی بستگان و هموطنان من است. کین ایران است. خلاف مردی دانستم که میدان را خالی کنم و از دشمن بگریزم. شاید تو نیرومندتر از من باشی و در این پیکار بیشتر کامیاب شوی.
اکنون که اینجا ماندهایم و سرنوشت ما این است، باید به فکر حال و آیندهی خود باشیم. میدانی که کشور ما روزگاری قدرتی و شوکتی داشت. امروز از آن قدرت و شوکت نشانی نیست. ملتی کوچکیم و در سرزمینی پهناور پراکندهایم.
در این زمانه، کشورهای عظیم هست که ما، در ثروت و قدرت، با آنها برابری نمیتوانیم کرد. امروز ثروت هر ملتی حاصل پیشرفت صنعت اوست و قدرت نظامی نیز، علاوه بر کثرت عدد، با صنعت ارتباط دارد. عدت و آلت ما در جهان امروزی برای کسب قدرت کافی نیست و هرچه از دلاوری پدران خود یاد کنیم و خود را دلیر سازیم، با حریفانی چنین قویپنجه که اکنون هستند، کاری از پیش نمیتوانیم
....
پس اگر نمیخواهیم یکباره نابود شویم، باید در پی آن باشیم که برای خود شأن و اعتباری جز از راه قدرت مادی به دست بیاوریم، تا دیگران به ملاحظهی آن ما را به چشم اعتنا بنگرند و جانب ما را مراعات کنند و اگر گردش زمانه ما را به ورطهی نابودی کشید، باری، آیندگان نگویند که این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بودهاند.
این شأن و اعتبار را جز از راه دانش و ادب حاصل نمیتوان کرد. ملتی که رو به انقراض میرود، نخست به دانش و فضیلت بیاعتنا میشود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبرویی دارد، سببش جز قدر و شأنِ هنر و ادبِ آن نبوده است.
جنگها و فیروزیها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام مییابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما فیروزی معنوی است که میتواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشتهی ما سراسر برای این معنا مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملتهای دیگر نیز شاهد و برهان بسیار میتوان یافت.
امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آنچه را ایشان بزرگ داشتند، ما به مسخره و بازی گرفتهایم. دیوِ فساد در گوش ما افسانه و افسون میخواند. کسانی هستند که جز در اندیشهی انباشتن کیسهی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق میگیرند و پیروی میکنند. اگر وضع چنین بماند، هیچ لازم نیست که حادثهای عظیم ریشهی وجود ما بر کَنَد. ما خود به آغوش فنا میشتابیم.
اما اگر هنوز امیدی هست، آن است که جوانان ما همه یکباره به فساد تن در ندادهاند. هنوز برق آرزو در چشم ایشان میدرخشد. آرزوی آنکه بمانند و سرافراز باشند. تا چنین شوری در دلها هست، همهی بدیها را سهل میتوان گرفت. آینده به دست ایشان است و من آرزو دارم که فردا تو هم در صفِ این کسان درآیی.
یعنی در صف کسانی که به قدر و شأنِ خود پی بردهاند. میدانند که اگر برای ایران آبرویی نماند، خود نیز آبرو نخواهند داشت. میدانند که برای کسب این شرف، کوشش باید کرد و رنج باید برد.
آرزوی من این است که تو هم در این کوشش و رنج شریک باشی. مردانه بکوشی و با این دشمنِ درون که فساد است، به جنگ برخیزی. اگر در این پیکار فیروز شدی، دشمنِ بیرون کاری از پیش نخواهد برد.
و گیرم که بر ما بتازند و کار ما را بسازند، باری اینقدر بکوشیم تا پس از ما نگویند که مُشتی مردم پست و فرومایه بودند و به ماندن نمیارزیدند!
زان پیش که دستوپا فرو بندد مرگ / آخر کم از آنکه دستوپایی بزنیم؟
پرویز ناتل خانلری"
@ayarenaghd
" شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبردهام تا آنجا با خاطری آسودهتر به سر ببری. شاید مرا به بیهمتی متّصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم.
پدران تو، تا آنجا که خبر دارم، همه با کتاب و قلم سر و کار داشتهاند، یعنی از آن طایفه بودهاند که مأمورند میراث ذوق و اندیشهی گذشتگان را به آیندگان بسپارند. جان و دلِ چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمینِ خود بسته است. از اینهمه تعلق گسستن کار آسانی نیست.
اما شاید ماندنِ من سببی دیگر نیز داشته است. دشمن که «فساد» است، در این خانه مسکن دارد. من با او بسیار کوشیدهام. همهی خوشیهای زندگیام در سر این کار پیکار رفته است. او بارها از درِ آشتی درآمده و لبخندزنان در گوشم گفته است: بیا! بیا! که در این سفره آنچه خواهی، هست.
...
اینکه تو را به دیاری دیگر نبردهام، از این جهت بود که از تو چشم امیدی داشتم. میخواستم که این کینِ مرا از این دشمن بخواهی. کین من، کین همهی بستگان و هموطنان من است. کین ایران است. خلاف مردی دانستم که میدان را خالی کنم و از دشمن بگریزم. شاید تو نیرومندتر از من باشی و در این پیکار بیشتر کامیاب شوی.
اکنون که اینجا ماندهایم و سرنوشت ما این است، باید به فکر حال و آیندهی خود باشیم. میدانی که کشور ما روزگاری قدرتی و شوکتی داشت. امروز از آن قدرت و شوکت نشانی نیست. ملتی کوچکیم و در سرزمینی پهناور پراکندهایم.
در این زمانه، کشورهای عظیم هست که ما، در ثروت و قدرت، با آنها برابری نمیتوانیم کرد. امروز ثروت هر ملتی حاصل پیشرفت صنعت اوست و قدرت نظامی نیز، علاوه بر کثرت عدد، با صنعت ارتباط دارد. عدت و آلت ما در جهان امروزی برای کسب قدرت کافی نیست و هرچه از دلاوری پدران خود یاد کنیم و خود را دلیر سازیم، با حریفانی چنین قویپنجه که اکنون هستند، کاری از پیش نمیتوانیم
....
پس اگر نمیخواهیم یکباره نابود شویم، باید در پی آن باشیم که برای خود شأن و اعتباری جز از راه قدرت مادی به دست بیاوریم، تا دیگران به ملاحظهی آن ما را به چشم اعتنا بنگرند و جانب ما را مراعات کنند و اگر گردش زمانه ما را به ورطهی نابودی کشید، باری، آیندگان نگویند که این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بودهاند.
این شأن و اعتبار را جز از راه دانش و ادب حاصل نمیتوان کرد. ملتی که رو به انقراض میرود، نخست به دانش و فضیلت بیاعتنا میشود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبرویی دارد، سببش جز قدر و شأنِ هنر و ادبِ آن نبوده است.
جنگها و فیروزیها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام مییابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما فیروزی معنوی است که میتواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشتهی ما سراسر برای این معنا مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملتهای دیگر نیز شاهد و برهان بسیار میتوان یافت.
امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آنچه را ایشان بزرگ داشتند، ما به مسخره و بازی گرفتهایم. دیوِ فساد در گوش ما افسانه و افسون میخواند. کسانی هستند که جز در اندیشهی انباشتن کیسهی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق میگیرند و پیروی میکنند. اگر وضع چنین بماند، هیچ لازم نیست که حادثهای عظیم ریشهی وجود ما بر کَنَد. ما خود به آغوش فنا میشتابیم.
اما اگر هنوز امیدی هست، آن است که جوانان ما همه یکباره به فساد تن در ندادهاند. هنوز برق آرزو در چشم ایشان میدرخشد. آرزوی آنکه بمانند و سرافراز باشند. تا چنین شوری در دلها هست، همهی بدیها را سهل میتوان گرفت. آینده به دست ایشان است و من آرزو دارم که فردا تو هم در صفِ این کسان درآیی.
یعنی در صف کسانی که به قدر و شأنِ خود پی بردهاند. میدانند که اگر برای ایران آبرویی نماند، خود نیز آبرو نخواهند داشت. میدانند که برای کسب این شرف، کوشش باید کرد و رنج باید برد.
آرزوی من این است که تو هم در این کوشش و رنج شریک باشی. مردانه بکوشی و با این دشمنِ درون که فساد است، به جنگ برخیزی. اگر در این پیکار فیروز شدی، دشمنِ بیرون کاری از پیش نخواهد برد.
و گیرم که بر ما بتازند و کار ما را بسازند، باری اینقدر بکوشیم تا پس از ما نگویند که مُشتی مردم پست و فرومایه بودند و به ماندن نمیارزیدند!
زان پیش که دستوپا فرو بندد مرگ / آخر کم از آنکه دستوپایی بزنیم؟
پرویز ناتل خانلری"
@ayarenaghd
درحکایت سفاهتی خانوادگی
"گاهی میراث از پدران به پسران نمیرسد، ازجاهلی به جاهل دیگر میرسد"
اوایل انقلاب که محمدمنتظری ملقب به ممد رینگو با دیوانهبازیهایش باعث دردسر برای حکومت و همینطور پدرش شده بود، شیخ حسینعلی منتظری درمصاحبهای برای رفع و رجوع کارهای پسرش گفت: ما خانوادتا سفیه هستیم! این عبارت را درباره خانواده حسابی، پدر و پسر نیز میتوان بکار برد. درسالهای اخیر تصویری اسطورهای از محمودحسابی به واسطه دروغهای پسرش ساخته شده است که عاری ازحقیقت است. از داشتن نظریهای در علم فیزیک و تا بنیان نهادن دانشگاه تهران و... براساس اسناد موجود محمودحسابی مطلقا دخالتی در تاسیس دانشگاه تهران نداشته است و این دروغ ساخته ذهن پسرش است. درعلم فیزیک صرفا معلمی متوسط الحال بود که حتی زحمت درس دادن را به خود نمیداد. دکترضیاموحد که سالها شاگرد حسابی بود، میگوید:بنده شاگرد دکتر حسابی بودم و دو تا درس با او داشتم. این نبوغ ادعایی، در دکتر حسابی وجود نداشت وهیچ کس چنین ادعایی نداشت و اصلاً نام دکتر حسابی هم در تاریخ علم فیزیک، به عنوان یک دانشمند بزرگ ثبت نشده است.به هیچ وجه یک معلم خوب فیزیک نبود. جزوهاش اصلاً جزوه درست و حسابی نبود. دکتررضا منصوری یکی دیگر از شاگردان حسابی دیدار وی با انیشتین را کامل کذب میداند.
" دکتر حسابی هیچ وقت دانشجوی اینشتین نبود. اینشتین در سال های آخر عمرش، یعنی حدود سی سال پس از انتشار نظریه نسبیت، استاد پیری در پرینستون بوده و در اتاقش به روی همه باز بوده است. دکتر حسابی هم زمانی که در پرینستون بوده، رفته با او حرف زده است. اما این به معنای تعامل نیست." دکتر مجتهدی همکارحسابی در حضور بعضی از استادان دانشگاه به وی میگوید جلسهای بگذارد و درباره این ملاقات باانیشتین و نتایجش صحبت کند. حسابی هرگز چنین جلسهای نگذاشت!
حسابی نه تنها دانشمند نبود بلکه یک سیاستمدار بسیار کم خرد و خودبین بود. زمانی که دردولت مصدق وزیر فرهنگ شد، با دکترمجتهدی رئیس دبیرستان البرز درگیر میشود و حکم برکناریش میدهد. مجتهدی هنوز ازخوابگاه البرز استفاده میکرد. حسابی درجلسه هیئت دولت تقاضا میکند که هنگی دراختیارش بگذارند که مجتهدی را بلند کند! مصدق میگوید:
آقا قشون بکشیم این را از این جا بیندازیم بیرون؟این حرف ها چیه؟ علی امینی دیگر عضو کابینه از حماقتهای حسابی بسیارسخن گفته است و اینکه مصدق هممطلقا از حسابی راضی نبوده است."یک روز از مصدق السلطنه پرسیدم که آقا این حسابی را کی به شما معرفی کرد؟ گفت آقاجان، سنجابی از وزارت فرهنگ رفت و این را به ریش ما بست".همینطور دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران ازحسادت و کارشکنی های حسابی در کارهایش به کرات سخن گفته است.
با تمام این اوصاف درسالهای اخیر ایرج حسابی، پسر محمود، با نوشتن کتابی و انجام مصاحبههای متعدد درصدد ترسیم چهرهای غیرواقعی از پدرش بوده است. بایست این خانواده را از نو شناخت!
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
"گاهی میراث از پدران به پسران نمیرسد، ازجاهلی به جاهل دیگر میرسد"
اوایل انقلاب که محمدمنتظری ملقب به ممد رینگو با دیوانهبازیهایش باعث دردسر برای حکومت و همینطور پدرش شده بود، شیخ حسینعلی منتظری درمصاحبهای برای رفع و رجوع کارهای پسرش گفت: ما خانوادتا سفیه هستیم! این عبارت را درباره خانواده حسابی، پدر و پسر نیز میتوان بکار برد. درسالهای اخیر تصویری اسطورهای از محمودحسابی به واسطه دروغهای پسرش ساخته شده است که عاری ازحقیقت است. از داشتن نظریهای در علم فیزیک و تا بنیان نهادن دانشگاه تهران و... براساس اسناد موجود محمودحسابی مطلقا دخالتی در تاسیس دانشگاه تهران نداشته است و این دروغ ساخته ذهن پسرش است. درعلم فیزیک صرفا معلمی متوسط الحال بود که حتی زحمت درس دادن را به خود نمیداد. دکترضیاموحد که سالها شاگرد حسابی بود، میگوید:بنده شاگرد دکتر حسابی بودم و دو تا درس با او داشتم. این نبوغ ادعایی، در دکتر حسابی وجود نداشت وهیچ کس چنین ادعایی نداشت و اصلاً نام دکتر حسابی هم در تاریخ علم فیزیک، به عنوان یک دانشمند بزرگ ثبت نشده است.به هیچ وجه یک معلم خوب فیزیک نبود. جزوهاش اصلاً جزوه درست و حسابی نبود. دکتررضا منصوری یکی دیگر از شاگردان حسابی دیدار وی با انیشتین را کامل کذب میداند.
" دکتر حسابی هیچ وقت دانشجوی اینشتین نبود. اینشتین در سال های آخر عمرش، یعنی حدود سی سال پس از انتشار نظریه نسبیت، استاد پیری در پرینستون بوده و در اتاقش به روی همه باز بوده است. دکتر حسابی هم زمانی که در پرینستون بوده، رفته با او حرف زده است. اما این به معنای تعامل نیست." دکتر مجتهدی همکارحسابی در حضور بعضی از استادان دانشگاه به وی میگوید جلسهای بگذارد و درباره این ملاقات باانیشتین و نتایجش صحبت کند. حسابی هرگز چنین جلسهای نگذاشت!
حسابی نه تنها دانشمند نبود بلکه یک سیاستمدار بسیار کم خرد و خودبین بود. زمانی که دردولت مصدق وزیر فرهنگ شد، با دکترمجتهدی رئیس دبیرستان البرز درگیر میشود و حکم برکناریش میدهد. مجتهدی هنوز ازخوابگاه البرز استفاده میکرد. حسابی درجلسه هیئت دولت تقاضا میکند که هنگی دراختیارش بگذارند که مجتهدی را بلند کند! مصدق میگوید:
آقا قشون بکشیم این را از این جا بیندازیم بیرون؟این حرف ها چیه؟ علی امینی دیگر عضو کابینه از حماقتهای حسابی بسیارسخن گفته است و اینکه مصدق هممطلقا از حسابی راضی نبوده است."یک روز از مصدق السلطنه پرسیدم که آقا این حسابی را کی به شما معرفی کرد؟ گفت آقاجان، سنجابی از وزارت فرهنگ رفت و این را به ریش ما بست".همینطور دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران ازحسادت و کارشکنی های حسابی در کارهایش به کرات سخن گفته است.
با تمام این اوصاف درسالهای اخیر ایرج حسابی، پسر محمود، با نوشتن کتابی و انجام مصاحبههای متعدد درصدد ترسیم چهرهای غیرواقعی از پدرش بوده است. بایست این خانواده را از نو شناخت!
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
یادی از اخوان به مناسبت سالروز درگذشتش:
ایرج پارسی نژاد نقل میکند زمانی که در تلویزیون برنامهای ادبی را مدیریت میکرده است از اخوان و دوستش عماد خراسانی دعوت میکند که به مناسبت سال نو مهمان او باشند. شب موعود خود پارسی نژاد اول به دنبال عماد میرود و سپس اخوان. ولی همسر اخوان با چشمانی خواب آلود درب منزل را باز کرده و میگوید اخوان خواب است! اگر کارش دارید خودتان صدایش زنید. وقتی بر بالین اخوان حاضر میشود و اخوان به زحمت بیدار میشود رو به پارسی نژاد میگوید نمیشود برنامه را گذاشت شب دیگر! با هزار زحمت اخوان را راضی میکند که به برنامه بیاید. هنگام ضبط برنامه قرار بود عماد خراسانی با تار فرهنگ شریف چند دقیقهای آواز بخواند_همان غزل معروف خود را "ای دل بلا، ای دل بلا، ای دل بلایی/ای دل بلایی که سزاوار جفایی..." اما صدایش درنیامد. معلوم شده بود استاد به علت مصرف بیش از حد قادر به خواندن نیست!
اخوان روحیات خاصی داشت. نوعی کلبی مسلکی و دوری گزینی از زندگی. با سیاست بر سر مهر نبود و طبع ظریفش تحمل ناملایمات آن را نداشت. شفیعی کدکنی، شاگرد و دوست اخوان تعریف میکند:
وقتی از فعالیت سیاسی ناامید شده بود، فکر عجیب و غریبی را دنبال می کرد. میگفت می خواهم یک جمعیتی تشکیل بدهم که برنامه اش فقط گریه باشد. یعنی دسته جمعی راه بیفتیم برویم به کوچه ها و بازارها و حتی شهرها و روستاها و در آنجا فقط گریه کنیم. هر کس هم بپرسد هیچ پاسخی جز گریه ندهیم. فقط گریه. جمعیت بکائیون.
یاد این شاعر بزرگگرامی.
#اخوان_ثالث
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
ایرج پارسی نژاد نقل میکند زمانی که در تلویزیون برنامهای ادبی را مدیریت میکرده است از اخوان و دوستش عماد خراسانی دعوت میکند که به مناسبت سال نو مهمان او باشند. شب موعود خود پارسی نژاد اول به دنبال عماد میرود و سپس اخوان. ولی همسر اخوان با چشمانی خواب آلود درب منزل را باز کرده و میگوید اخوان خواب است! اگر کارش دارید خودتان صدایش زنید. وقتی بر بالین اخوان حاضر میشود و اخوان به زحمت بیدار میشود رو به پارسی نژاد میگوید نمیشود برنامه را گذاشت شب دیگر! با هزار زحمت اخوان را راضی میکند که به برنامه بیاید. هنگام ضبط برنامه قرار بود عماد خراسانی با تار فرهنگ شریف چند دقیقهای آواز بخواند_همان غزل معروف خود را "ای دل بلا، ای دل بلا، ای دل بلایی/ای دل بلایی که سزاوار جفایی..." اما صدایش درنیامد. معلوم شده بود استاد به علت مصرف بیش از حد قادر به خواندن نیست!
اخوان روحیات خاصی داشت. نوعی کلبی مسلکی و دوری گزینی از زندگی. با سیاست بر سر مهر نبود و طبع ظریفش تحمل ناملایمات آن را نداشت. شفیعی کدکنی، شاگرد و دوست اخوان تعریف میکند:
وقتی از فعالیت سیاسی ناامید شده بود، فکر عجیب و غریبی را دنبال می کرد. میگفت می خواهم یک جمعیتی تشکیل بدهم که برنامه اش فقط گریه باشد. یعنی دسته جمعی راه بیفتیم برویم به کوچه ها و بازارها و حتی شهرها و روستاها و در آنجا فقط گریه کنیم. هر کس هم بپرسد هیچ پاسخی جز گریه ندهیم. فقط گریه. جمعیت بکائیون.
یاد این شاعر بزرگگرامی.
#اخوان_ثالث
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
ضلع مهم مثلث بیق!
امروز سالروز درگذشت ابراهیم یزدی است. یزدی داروسازی بود که در اوان جوانی فعالیت سیاسیاش را با عضویت در گروه سوسیالیستهای خداپرست محمد نخشب شروع کرد. همان گروه التقاطی که شریعتی هم چندصباحی بدان دلبسته بود. پس ازچندی راهی آمریکا شد. در آنجا بود که فعالیت ضد رژیماش را شروع و با همکاری اعضای کنفدراسیون تبدیل به مهرهای مهم در فعالیت علیه رژیم شاه شد. یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی در آمریکا بود که بعدها کسانی چون ظریف و سعید امامی بدان پیوستند. به تدریج به سمت نهضت آزادی گرایش پیدا کرد و یکی از اعضای شاخه برون مرزی آن شد. در فعالیت سیاسی علیه رژیم پیشین با جمال عبدالناصر ضد ایرانی که خلیج فارسی را عربی میدانست همکاری تنگاتنگی داشت و همینطور با رژیم های بعث در سوریه و صدام در عراق. آموزشهای چریکی را هم در اردوگاه های الفتح دید. پس از فوت شریعتی به نجف رفت تا از زبان آقای خمینی، شریعتی را شهید بنامد. ولی آ.خمینی زیرک تر از آن بود چنین اعتبار دروغینی به شریعتی دهد. رابط انقلابیون با آمریکایی ها بود. بعدها شایعاتی مبنی بر جاسوسی وی بر سر زبان ها افتاد. ایرج پزشکزاد مثلث بنیصدر، یزدی و قطب زاده را مثلث بیق نامیده بود. سه فُکلی مکلایی که نقش ارتباطات عمومی اسلامیون را برعهده داشتند. در روز ٢٢ بهمن اولین کسی بود که از امرای ارتش بازجویی کرد. در حین بازجویی از زنده یاد تیمسار رحیمی با انگشتر عقیقش بر دهان رحیمی میکوبد که باعث شکستن دندانهای تیمسار میشود. در دولت موقت پست وزارت خارجه را برعهده گرفت ولی ذرهالمثقالی شعور و فهم سیاسی نداشت. چندسال پیش صورت مذاکرات وی با صدام حسین در کنفرانس هاوانا درسال ۵۸ منتشر شده است که خیانت و حماقت توامان وی رانشان میدهد. درجایی خطاب به صدام میگوید: "چند بار گفتم و به آقای سامرائی نیز تذکر دادم که من سیاسی نیستم و دیپلماسی بلد نیستم و آمدهام اینجا که با صراحت حرف بزنم و به صراحت بشنوم. بودن بعضی اختلافات بین اعضاء خانواده غیرمتعارف نیست ولی غیرمتعارف این است که عدم تفاهم وجود داشته باشد. اگر چیزی هست آمادهایم که بشنویم"خودش را هم خانواده با صدامی میدانست که چشم طمع به خاک ایران داشت! درجایی دیگر از مذاکره در مقام گله به صدام میگوید: "شما حتی به ما فرصت ندادید تا اطلاعاتی را که ساواک بر علیه شما از طریق اسرائیلیها جمعآوری کرده بود به شما بدهیم" یعنی در مقام وزیرخارجه قصد درز اطلاعات محرمانه کشور داشت، آنهم به دشمن قسم خورده ایران! از شاهکارهای وی لغو قرار داد F16 به صورت یک طرفه بود که پول آن پیشتر توسط ایران پرداخت شده بود. دامادش را هم به سرپرستی کنسولگری ایران در آمریکا گمارد که فضاحت به بار آورد. نه تنها در حق دشمنان بیرحم بود بلکه دسایس مختلفی علیه دوستانش ترتیب میداد به طوری که امیرانتظام درخاطراتش بدانها اشاره کرده است. درباره شاه و بیماریاش نظر جالبی داشت: "آن موقع رفته بودم سیستان بلوچستان. خیلی خبرنگار خارجی آمده بودند آنجا. با ما مصاحبه میکردند و پرسیدند که شما فکر میکنید آمریکا باید با شاه چکارکند؟ گفتم همان کاری که در ویتنام کردید! گفتند مگرچکار کردیم؟ گفتم بیماری سرطان یک خیابان یک طرفه است، تمامش کنید از بیخ و بن و جنازه او(محمد رضا پهلوی) را در جایی دفن کنید. تمام می شود. قال قضیه کنده می شود"
وطنز روزگار بود که خودش به سرطان مبتلا شد و آمریکا اجازه ورود به خاکش را به وی نداد برای درمان.
یادش فراموش
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
امروز سالروز درگذشت ابراهیم یزدی است. یزدی داروسازی بود که در اوان جوانی فعالیت سیاسیاش را با عضویت در گروه سوسیالیستهای خداپرست محمد نخشب شروع کرد. همان گروه التقاطی که شریعتی هم چندصباحی بدان دلبسته بود. پس ازچندی راهی آمریکا شد. در آنجا بود که فعالیت ضد رژیماش را شروع و با همکاری اعضای کنفدراسیون تبدیل به مهرهای مهم در فعالیت علیه رژیم شاه شد. یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی در آمریکا بود که بعدها کسانی چون ظریف و سعید امامی بدان پیوستند. به تدریج به سمت نهضت آزادی گرایش پیدا کرد و یکی از اعضای شاخه برون مرزی آن شد. در فعالیت سیاسی علیه رژیم پیشین با جمال عبدالناصر ضد ایرانی که خلیج فارسی را عربی میدانست همکاری تنگاتنگی داشت و همینطور با رژیم های بعث در سوریه و صدام در عراق. آموزشهای چریکی را هم در اردوگاه های الفتح دید. پس از فوت شریعتی به نجف رفت تا از زبان آقای خمینی، شریعتی را شهید بنامد. ولی آ.خمینی زیرک تر از آن بود چنین اعتبار دروغینی به شریعتی دهد. رابط انقلابیون با آمریکایی ها بود. بعدها شایعاتی مبنی بر جاسوسی وی بر سر زبان ها افتاد. ایرج پزشکزاد مثلث بنیصدر، یزدی و قطب زاده را مثلث بیق نامیده بود. سه فُکلی مکلایی که نقش ارتباطات عمومی اسلامیون را برعهده داشتند. در روز ٢٢ بهمن اولین کسی بود که از امرای ارتش بازجویی کرد. در حین بازجویی از زنده یاد تیمسار رحیمی با انگشتر عقیقش بر دهان رحیمی میکوبد که باعث شکستن دندانهای تیمسار میشود. در دولت موقت پست وزارت خارجه را برعهده گرفت ولی ذرهالمثقالی شعور و فهم سیاسی نداشت. چندسال پیش صورت مذاکرات وی با صدام حسین در کنفرانس هاوانا درسال ۵۸ منتشر شده است که خیانت و حماقت توامان وی رانشان میدهد. درجایی خطاب به صدام میگوید: "چند بار گفتم و به آقای سامرائی نیز تذکر دادم که من سیاسی نیستم و دیپلماسی بلد نیستم و آمدهام اینجا که با صراحت حرف بزنم و به صراحت بشنوم. بودن بعضی اختلافات بین اعضاء خانواده غیرمتعارف نیست ولی غیرمتعارف این است که عدم تفاهم وجود داشته باشد. اگر چیزی هست آمادهایم که بشنویم"خودش را هم خانواده با صدامی میدانست که چشم طمع به خاک ایران داشت! درجایی دیگر از مذاکره در مقام گله به صدام میگوید: "شما حتی به ما فرصت ندادید تا اطلاعاتی را که ساواک بر علیه شما از طریق اسرائیلیها جمعآوری کرده بود به شما بدهیم" یعنی در مقام وزیرخارجه قصد درز اطلاعات محرمانه کشور داشت، آنهم به دشمن قسم خورده ایران! از شاهکارهای وی لغو قرار داد F16 به صورت یک طرفه بود که پول آن پیشتر توسط ایران پرداخت شده بود. دامادش را هم به سرپرستی کنسولگری ایران در آمریکا گمارد که فضاحت به بار آورد. نه تنها در حق دشمنان بیرحم بود بلکه دسایس مختلفی علیه دوستانش ترتیب میداد به طوری که امیرانتظام درخاطراتش بدانها اشاره کرده است. درباره شاه و بیماریاش نظر جالبی داشت: "آن موقع رفته بودم سیستان بلوچستان. خیلی خبرنگار خارجی آمده بودند آنجا. با ما مصاحبه میکردند و پرسیدند که شما فکر میکنید آمریکا باید با شاه چکارکند؟ گفتم همان کاری که در ویتنام کردید! گفتند مگرچکار کردیم؟ گفتم بیماری سرطان یک خیابان یک طرفه است، تمامش کنید از بیخ و بن و جنازه او(محمد رضا پهلوی) را در جایی دفن کنید. تمام می شود. قال قضیه کنده می شود"
وطنز روزگار بود که خودش به سرطان مبتلا شد و آمریکا اجازه ورود به خاکش را به وی نداد برای درمان.
یادش فراموش
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
اپوزیسیونی درون حاکمیت!
امروز مهندس رضا قطبی بدرود حیات گفت. رضا قطبی جوان خوش سیمای تحصیل کردهای بود که به واسطه ازدواج دخترعمه خویش، شهبانو با شاه در نظام اداری برکشیده شد و از سال ۴۲ تا ۵۷ به ریاست تلویزیون مشغول بود. قطبی که در اوان جوانی تمایلات ناسیونالیستی غلیظی داشت، پس از تحصیل در فرانسه گرایشات چپ پیدا کرد. ریاست وی بر رادیو و تلویزیون یکی از پرمناقشهترین نکات رژیم پیشین بود. تمام مخالفین رژیم پیشین ماوایشان دو سازمان بود: رادیو و تلویزیون قطبی و کانون پرورش فکری لیلی امیرارجمند. به قول ایرج گرگین: شاملو و سپانلو و سماکار و علامه زاده و ابتهاج و حتی گلسرخی برنامه در تلویزیون داشتند. به قول تیمسار هاشمی، رییس اداره هشتم ساواک: بارها سازمان امنیت نسبت به استخدام و به کارگیری بعضی عناصر خطرناک در این سازمان هشدار داده وخواستاربرکناری قطبی شده بود ولی ترتیب اثر داده نشد. حتی زمانی که علامه زاده و سماکار به جرم خرابکاری و قصد گروگانگیری شهبانو و ولیعهد بازداشت شدند، قطبی معتقد بود پرونده سازی است. درصورتی که پس از انقلاب هر دو درخاطراتشان به صراحت به چنین نقشهای اعتراف نمودند. از سوی دیگر زمانی که حاکمیت درحرکتی شتابان به سوی مدرنیته گام برمیداشت، رادیو وتلویزیون قطبی با دعوت از امثال فردید و نراقی و نصر با میزبانی میبدی، بر طبل ضدمدرنیته میکوبید و خواستار بازگشت به خویشتن بود! خودقطبی در تنها مصاحبه پس ازانقلابش میگوید: به تمام مدیرانم سپرده بودم که در هر شهری میروید ابتدا خدمت آیت الله معروف آن شهر بروید! قطبی به واسطه حمایتهای بیدریغ شهبانو گوشش بدهکار هیچ کس نبود. یدالله رویایی که معاون حسابرسی تلویزیون بود درصحبتی خصوصی گفت: سال قبل از انقلاب به دیدار قطبی رفتم. او بمن گفت این آقا(شاه) باید برود و مملکت را رها کند! دربحبوبه انقلاب سازمان تحت نظرش آتش بیارمعرکه شده بود. دکترامیراصلان افشار میگوید: شب ١٥ خرداد ١٣٥٧ تلویزیون رضاقطبی فیلمی درباره ماکسیمیلیان، پادشاه مکزیک گذاشت که درآن پادشاه را محاکمه و دارمیزنند. فردای آن روز حتی صدای ولیعهد درآمد که این چه فیلمی بود، آنهم دراین شرایط. اعلیحضرت گفتند به آموزگار دستور رسیدگی دادم ولی چرا به من میگویید؟ به مادرتان بگویید! قطبی به همراه نصر نویسنده نطق فاجعه بار صدای انقلاب شما را شنیدمِ شاه بود. نطقی که به گفته دکتر نهاوندی به شاه بیمار تحمیل شد. قطبی یکی از حامیان بختیار هم بود که هردو معتقد به خروج شاه ازکشور بودند. پس ازانقلاب مورد غضب شاه قرارگرفت و تا فوت شاه، اجازه نزدیکی به خانواده سلطنت نداشت. در این چند دهه هم جز یک مصاحبه ناقص از وی، خبری از وی نبود.
خدایش بیامرزدش
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd
امروز مهندس رضا قطبی بدرود حیات گفت. رضا قطبی جوان خوش سیمای تحصیل کردهای بود که به واسطه ازدواج دخترعمه خویش، شهبانو با شاه در نظام اداری برکشیده شد و از سال ۴۲ تا ۵۷ به ریاست تلویزیون مشغول بود. قطبی که در اوان جوانی تمایلات ناسیونالیستی غلیظی داشت، پس از تحصیل در فرانسه گرایشات چپ پیدا کرد. ریاست وی بر رادیو و تلویزیون یکی از پرمناقشهترین نکات رژیم پیشین بود. تمام مخالفین رژیم پیشین ماوایشان دو سازمان بود: رادیو و تلویزیون قطبی و کانون پرورش فکری لیلی امیرارجمند. به قول ایرج گرگین: شاملو و سپانلو و سماکار و علامه زاده و ابتهاج و حتی گلسرخی برنامه در تلویزیون داشتند. به قول تیمسار هاشمی، رییس اداره هشتم ساواک: بارها سازمان امنیت نسبت به استخدام و به کارگیری بعضی عناصر خطرناک در این سازمان هشدار داده وخواستاربرکناری قطبی شده بود ولی ترتیب اثر داده نشد. حتی زمانی که علامه زاده و سماکار به جرم خرابکاری و قصد گروگانگیری شهبانو و ولیعهد بازداشت شدند، قطبی معتقد بود پرونده سازی است. درصورتی که پس از انقلاب هر دو درخاطراتشان به صراحت به چنین نقشهای اعتراف نمودند. از سوی دیگر زمانی که حاکمیت درحرکتی شتابان به سوی مدرنیته گام برمیداشت، رادیو وتلویزیون قطبی با دعوت از امثال فردید و نراقی و نصر با میزبانی میبدی، بر طبل ضدمدرنیته میکوبید و خواستار بازگشت به خویشتن بود! خودقطبی در تنها مصاحبه پس ازانقلابش میگوید: به تمام مدیرانم سپرده بودم که در هر شهری میروید ابتدا خدمت آیت الله معروف آن شهر بروید! قطبی به واسطه حمایتهای بیدریغ شهبانو گوشش بدهکار هیچ کس نبود. یدالله رویایی که معاون حسابرسی تلویزیون بود درصحبتی خصوصی گفت: سال قبل از انقلاب به دیدار قطبی رفتم. او بمن گفت این آقا(شاه) باید برود و مملکت را رها کند! دربحبوبه انقلاب سازمان تحت نظرش آتش بیارمعرکه شده بود. دکترامیراصلان افشار میگوید: شب ١٥ خرداد ١٣٥٧ تلویزیون رضاقطبی فیلمی درباره ماکسیمیلیان، پادشاه مکزیک گذاشت که درآن پادشاه را محاکمه و دارمیزنند. فردای آن روز حتی صدای ولیعهد درآمد که این چه فیلمی بود، آنهم دراین شرایط. اعلیحضرت گفتند به آموزگار دستور رسیدگی دادم ولی چرا به من میگویید؟ به مادرتان بگویید! قطبی به همراه نصر نویسنده نطق فاجعه بار صدای انقلاب شما را شنیدمِ شاه بود. نطقی که به گفته دکتر نهاوندی به شاه بیمار تحمیل شد. قطبی یکی از حامیان بختیار هم بود که هردو معتقد به خروج شاه ازکشور بودند. پس ازانقلاب مورد غضب شاه قرارگرفت و تا فوت شاه، اجازه نزدیکی به خانواده سلطنت نداشت. در این چند دهه هم جز یک مصاحبه ناقص از وی، خبری از وی نبود.
خدایش بیامرزدش
#بهروز_حسینی
@ayarenaghd