چوب خطِ خاطرات ام
پر شده از واج هایِ
خاکستریِ دلتنگ
کوله بارِ خستگی را؛
از واژه هایِ ابریِ
جمعه ها؛ بر دار
عشقه هایِ بی قرارِ فردا؛
در انتظارِ انگشتانِ
نیلوفریِ باد است
در پیچشِ
گیسوان پریشانِ
هفت روزِ
هفته یِ کبود ...
#فرح_فریماااا
پر شده از واج هایِ
خاکستریِ دلتنگ
کوله بارِ خستگی را؛
از واژه هایِ ابریِ
جمعه ها؛ بر دار
عشقه هایِ بی قرارِ فردا؛
در انتظارِ انگشتانِ
نیلوفریِ باد است
در پیچشِ
گیسوان پریشانِ
هفت روزِ
هفته یِ کبود ...
#فرح_فریماااا
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این!
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش دگر مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
#هوشنگ_ابتهاج
آهن که نیست جان من آخر دل است این!
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش دگر مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
#هوشنگ_ابتهاج
چه خوشست
باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان
بسحر که
جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان
#خواجوی_کرمانی
#صبحتون_بعشق
باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان
بسحر که
جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان
#خواجوی_کرمانی
#صبحتون_بعشق
در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپردهای
دارد خوبی و کشی بیشمار
روی کسی کش بک اشمردهای
بنده کن هر دل آزادهای
زنده کن هر بدن مردهای
#مولانای_جان
زیر قدم چشم و دل اسپردهای
دارد خوبی و کشی بیشمار
روی کسی کش بک اشمردهای
بنده کن هر دل آزادهای
زنده کن هر بدن مردهای
#مولانای_جان
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#حضرت_مولانا
برون شادمان و نهان پر ز مهر
تنت دور بادا ز درد و ز کبر
درود
آخرین آدینه آبان ماهتون ۱۴۰۳
یکی از روزهای زیبای پاییزی
بر شما دلنشین
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#حضرت_مولانا
برون شادمان و نهان پر ز مهر
تنت دور بادا ز درد و ز کبر
درود
آخرین آدینه آبان ماهتون ۱۴۰۳
یکی از روزهای زیبای پاییزی
بر شما دلنشین
▫️
از شهر دلم، نامِ دهی بیش نماند
از پیرهن صبر، زهی بیش نماند
از بس که گسست شوق و بر هم بستم
از رشتهٔ عمرم گرهی بیش نماند
#شکیبی_اصفهانی
از شهر دلم، نامِ دهی بیش نماند
از پیرهن صبر، زهی بیش نماند
از بس که گسست شوق و بر هم بستم
از رشتهٔ عمرم گرهی بیش نماند
#شکیبی_اصفهانی
▫️
این همه عربده و تندی و ناسازی چیست
نه همه همره و هم قافله و هم زادند
ساقیا دست من و دامن تو مخمورم
تو بده داد دل من دگران بیدادن
#مـولانـا
این همه عربده و تندی و ناسازی چیست
نه همه همره و هم قافله و هم زادند
ساقیا دست من و دامن تو مخمورم
تو بده داد دل من دگران بیدادن
#مـولانـا
▫️
اندر دو جهان مشرک و کافر ماییم
زیرا که بت و شاهد و دلبر ماییم
با گوهر اصل هیچ نماند در خور
آن گوهر اصل را چو در خور ماییم
#عین_القضات_همدانی
اندر دو جهان مشرک و کافر ماییم
زیرا که بت و شاهد و دلبر ماییم
با گوهر اصل هیچ نماند در خور
آن گوهر اصل را چو در خور ماییم
#عین_القضات_همدانی
°
ڪَفتیم عشق را بہ صبورے دوا ڪنیم
هر روز عشق بیشترو صبر ڪمتر است
در نامہ نیز چند بڪَنجد حدیث عشق
ڪوتہڪنیم ڪہقصۂ ماڪار دفتر است
#سعدے
ڪَفتیم عشق را بہ صبورے دوا ڪنیم
هر روز عشق بیشترو صبر ڪمتر است
در نامہ نیز چند بڪَنجد حدیث عشق
ڪوتہڪنیم ڪہقصۂ ماڪار دفتر است
#سعدے
آن نفسی که باخودی، بستهی ابرِ غصهای
وان نفسی که بیخودی، مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی، یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی، بادهی یار آیدت
آن نفسیکه باخودی،همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت
▪️مولانا
آن نفسی که باخودی، بستهی ابرِ غصهای
وان نفسی که بیخودی، مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی، یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی، بادهی یار آیدت
آن نفسیکه باخودی،همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت
▪️مولانا
مرغ شب آمد و در لانه ی تاریک
خزید
نغمه اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ،
بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمه ی همدرد فتوحی ست عظیم
#مهدی_اخوان_ثالث
خزید
نغمه اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ،
بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمه ی همدرد فتوحی ست عظیم
#مهدی_اخوان_ثالث
#𝑮𝒐𝒐𝒅_𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕
اے چشم خمارین
کہ کشد سرمہ خوابت
وے جام بلورین کہ خورد باده نابت
خواهم همہ شب خلق بہ نالیدن شبگیر
از خواب برآرم کہ نبینند بہ خوابت
#شهریار
#سھمتونازشبآرامش
اے چشم خمارین
کہ کشد سرمہ خوابت
وے جام بلورین کہ خورد باده نابت
خواهم همہ شب خلق بہ نالیدن شبگیر
از خواب برآرم کہ نبینند بہ خوابت
#شهریار
#سھمتونازشبآرامش