#𝑮𝒐𝒐𝒅_𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕
سیاهی شب
هجر و امید صبح سعادت
سپید ڪرد
مرا دیده تا دمید سپیده ...
#شهریار
#سھمتونازشبآرامش
سیاهی شب
هجر و امید صبح سعادت
سپید ڪرد
مرا دیده تا دمید سپیده ...
#شهریار
#سھمتونازشبآرامش
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
#حضرت_حافظ
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
#حضرت_حافظ
مستم ز می عشق خراب افتاده
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
#حضرت_مولانا
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
#حضرت_مولانا
🤍
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چو به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکرفروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
فیض کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چو به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکرفروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
فیض کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یڪ دستہ گل زیبا
با یـڪ دنیـا احترام
و یڪ عالمہ آرزوے زیبا
تقدیم بہ شما دوستان مهـربان
سلام عصرتون شاد
با یـڪ دنیـا احترام
و یڪ عالمہ آرزوے زیبا
تقدیم بہ شما دوستان مهـربان
سلام عصرتون شاد
جانا به خرابات آ
تا لذت جان بيني
جان را چه خوشي باشد
بي صحبت جانانه؟
شمس تبریزی
۷ مهر
روز بزرگداشت شمس تبریزی گرامیباد.
❤️🌹
تا لذت جان بيني
جان را چه خوشي باشد
بي صحبت جانانه؟
شمس تبریزی
۷ مهر
روز بزرگداشت شمس تبریزی گرامیباد.
❤️🌹
عمریست تا من در طلب، هر روز گامی میزنم
دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم
بی ماهِ مِهرافروزِ خود، تا بُگذَرانَم روزِ خود
دامی به راهی مینهم، مرغی به دامی میزنم
اورنگ کو؟ گُلچهر کو؟ نقشِ وفا و مِهر کو؟
حالی من اندر عاشقی، داوِ تمامی میزنم
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سَروِ سَهی
گلبانگِ عشق از هر طرف، بر خوش خرامی میزنم
هرچند کـآن آرامِ دل، دانم نبخشد کامِ دل
نقشِ خیالی میکشم، فالِ دوامی میزنم
دانم سر آرد غُصِّه را، رنگین برآرد قِصِّه را
این آهِ خون افشان که من، هر صبح و شامی میزنم
با آن که از وی غایبم، وز مِی چو حافظ تایبم
در مجلسِ روحانیان، گَه گاه جامی میزنم
حافظ
دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم
بی ماهِ مِهرافروزِ خود، تا بُگذَرانَم روزِ خود
دامی به راهی مینهم، مرغی به دامی میزنم
اورنگ کو؟ گُلچهر کو؟ نقشِ وفا و مِهر کو؟
حالی من اندر عاشقی، داوِ تمامی میزنم
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سَروِ سَهی
گلبانگِ عشق از هر طرف، بر خوش خرامی میزنم
هرچند کـآن آرامِ دل، دانم نبخشد کامِ دل
نقشِ خیالی میکشم، فالِ دوامی میزنم
دانم سر آرد غُصِّه را، رنگین برآرد قِصِّه را
این آهِ خون افشان که من، هر صبح و شامی میزنم
با آن که از وی غایبم، وز مِی چو حافظ تایبم
در مجلسِ روحانیان، گَه گاه جامی میزنم
حافظ
آسمان به اندازه آبی
سنگچین ها ، تماشا، تجرد
کوچه باغ فرا رفته تا هیچ
ناودان مزین به گنجشک.
آفتاب صریح
خاک خوشنود
چشم تا کار میکرد
هوش پاییز بود
ای عجیب قشنگ!
فکر
آهسته بود
آرزو دور بود
مثل مرغی که روی درخت
حکایت بخواند....
#سهراب_سپهری
سنگچین ها ، تماشا، تجرد
کوچه باغ فرا رفته تا هیچ
ناودان مزین به گنجشک.
آفتاب صریح
خاک خوشنود
چشم تا کار میکرد
هوش پاییز بود
ای عجیب قشنگ!
فکر
آهسته بود
آرزو دور بود
مثل مرغی که روی درخت
حکایت بخواند....
#سهراب_سپهری
به مژگان سیه کردی
هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت
هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل
که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم
که بی یاد تو بنشینم
#حافظ
هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت
هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل
که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم
که بی یاد تو بنشینم
#حافظ
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
موجِ ریگِ خشک را آبِ روان پنداشتیم
شهپرِ پروازِ ما خواهد کفِ افسوس شد
کز غلطبینی قفس را آشیان پنداشتیم
#صائب_تبریزی
موجِ ریگِ خشک را آبِ روان پنداشتیم
شهپرِ پروازِ ما خواهد کفِ افسوس شد
کز غلطبینی قفس را آشیان پنداشتیم
#صائب_تبریزی
افسوس که این مزرعـه را آب گرفته
دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته
خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته
وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته
رخسـار هنر گونهء مهتـاب گرفته
چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بیمایه و صحت شده بیمار
ابری شـده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شـرر، تیره نموده است هوا را
آتـش زده سکان زمیـن را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمـت حق بهر خـدا را
زین خـاک بگـردان رهِ طـوفان بلا را
بشکاف ز هم، سینه این ابر شرر بار
#ادیبالممالک_فراهانی
دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته
خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته
وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته
رخسـار هنر گونهء مهتـاب گرفته
چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بیمایه و صحت شده بیمار
ابری شـده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شـرر، تیره نموده است هوا را
آتـش زده سکان زمیـن را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمـت حق بهر خـدا را
زین خـاک بگـردان رهِ طـوفان بلا را
بشکاف ز هم، سینه این ابر شرر بار
#ادیبالممالک_فراهانی